جان جهان

 

به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا

جز تو ای جانِ جهان، دادرسی نیست مرا

 

عاشقِ روی توأم، ای گلِ بی‌مثل و مثال

به خدا، غیرِ تو هرگز هوسی نیست مرا

 

با تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور، ولی

چه توان کرد که بانگِ جَرَسی نیست مرا

 

پرده از روی بینداز به جان تو قسم

غیرِ دیدارِ رُخت مُلتمِسی نیست مرا

 

گر نباشی بَرَم ای پردگی هر جایی

ارزش قُدس چو بالِ مگسی نیست مرا

 

مده از جنّت و از حور و قصورم خبری

جز رُخِ دوست نظر سوی کسی نیست مرا

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ یک شنبه 19 بهمن 1393  ] [ 7:18 PM ] [ KuoroshSS ]

مکتب عشق

 

آنکه دامن می‌زند بر آتشِ جانم، حبیب است

آنکه روز افزون نماید درد من، آن خود طبیب است

 

آنچه روح افزاست، جام باده از دست نگار است

نِی مُدرّس، نی مُربّی، نی حکیم و نی خطیب است

 

سِرِّ عشقم، رمزِ دردم در خَمِ گیسوی یار است

کی به جمع حلقه‌ی صوفی و اصحابِ صلیب است؟

 

از فتوحاتم نشد فتحی و از مِصباح، نوری

هر چه خواهم در درون جامه‌ی آن دلفریب است

 

درد می‌جویند این وارستگانِ مکتبِ عشق

آنکه درمان خواهد از اصحابِ این مکتب، غریب است

 

جرعه‌ای مِیْ خواهم از جامِ تو تا بی‌هوش گردم

هوشمند از لذّت این جرعه مِیْ، بی‌نصیب است

 

موج لطف دوست، در دریای عشق بی‌کرانه

گاه در اوج فراز و گاه در عمق نشیب است

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ شنبه 18 بهمن 1393  ] [ 6:34 PM ] [ KuoroshSS ]

سخن دل

 

عاشقِ دوست ز رنگش پیداست

بی‌دلی از دلِ تنگش پیداست

 

نتوان نرم نمودش به سخن

این سخن، از دلِ سنگش پیداست

 

از درِ صُلح برون ناید دوست

دیگر امروز ز جنگش پیداست

 

مِیْ زده ست، از رُخ سرخش پرسید

مَستی از چشم قشنگش پیداست

 

یار امشب پِیِ عاشق کُشی است

من نگویم، ز خَدَنگش پیداست

 

رازِ عشقِ تو نگوید «هندی»

چه کنم من که ز رنگش پیداست

 

امام خمینی رحمة الله علیه


ادامه مطلب
[ جمعه 17 بهمن 1393  ] [ 9:21 PM ] [ KuoroshSS ]

مَسلکِ نیستی

 

جز عشق تو، هیچ نیست اندر دل ما

عشق تو سرشته گشته اندر دل ما

 

أسْفار و شِفاءِ إبن سینا نگشود

با آن همه جَرّ و بحث‌ها مشکل ما

 

با شیخ بگو که راه من باطل خواند

بر حقِّ تو لبخند زند باطلِ ما

 

گر سالکِ او منازلی سِیْر کند

خود مَسْلَکِ نیستی بود منزل ما

 

صد قافله دل، بار به مقصد بستند

بر جای بماند این دلِ غافل ما

 

گر نوح ز غرق سوی ساحل ره یافت

این غرق شدن همی بُوَد ساحل ما

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ جمعه 17 بهمن 1393  ] [ 9:03 PM ] [ KuoroshSS ]

لب دوست

 

گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصلِ ما

غم نباشد، چو بُوَد مِهر تو اندر دلِ ما

 

حاصل کون و مکان، جمله ز عکس رخ توست

پس همین بس که همه کون و مکان حاصلِ ما

 

جمله اسرار نهان است درونِ لبِ دوست

لب گشا! پرده برانداز از این مشکلِ ما

 

یا بکُش یا بِرَهان زین قفسِ تنگ مرا

یا برون ساز ز دل، این هوسِ باطلِ ما

 

لایقِ طوفِ حریمِ تو نبودیم اگر

از چه رو پس ز محبّت بِسِرشتی گِل ما؟

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ جمعه 17 بهمن 1393  ] [ 8:48 PM ] [ KuoroshSS ]

چشم انتظار

 

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام

گل کرد خارخار شب بی قراری ام

 

تا شد هزارپاره دل از یک نگاه تو

دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام

 

گر من به شوقِ دیدنت از خویش می روم

از خویش می روم که تو با خود بیاری ام

 

بود و نبود من همه از دست رفته است

باری مگر تو دست برآری به یاری ام

 

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت

مرهم نهاد نام تو بر زخمِ کاری ام

 

تا ساحل قرار تو چون موجِ بی قرار

با رود، رو به سوی تو دارم که جاری ام

 

با ناخنم به سنگ نوشتم: «بیا»، بیا ــ

زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام

 

 

قیصر امین پور



[ جمعه 17 بهمن 1393  ] [ 3:19 PM ] [ KuoroshSS ]

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 

ساعات عُمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

 

دنیا که هیچ، جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سَم گذشت

 

بعد از تو هیچ رنگ تَغزُّل ندیده ام

از خیر شعر گفتن حتّی قلم گذشت

 

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت

 

مولا، شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

 

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

 

 

سید حیمدرضا برقعی



[ جمعه 17 بهمن 1393  ] [ 3:09 PM ] [ KuoroshSS ]

در لجن‌زار معاصی، از بها افتاده‌ایم

 

در لجن‌زار معاصی، از بها افتاده‌ایم

دور از مولای خود در تنگنا افتاده‌ایم

 

راه را گم کرده و بیراهه دائم می‌رویم

در غل و زنجیر اوهام خطا افتاده‌ایم

 

کیست بیچاره‌تر از ما بندگان بی‌پناه؟

از امام عصر، از مولا جدا افتاده‌ایم

 

برکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟

گیر مال شبهه و مال ربا افتاده‌ایم

 

رنگ ایمان رفته از این شهر، تقوی رفته است

وای بر ما . . شاید از چشم خدا افتاده‌ایم

 

منتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر العجل

با امید فتح در راه شما افتاده‌ایم

 

با تمام غصه‌ها، از رحمت صاحب زمان

در پناه خیمه‌ی خیر النساء افتاده‌ایم

 

هیچ کس ما را زمین افتاده در دنیا ندید

در نجف تنها به پای مرتضی افتاده‌ایم

 

فاطمیه آمد و ما هم به حال گریه بر . . .

چادری که ماند زیر دست و پا افتاده‌ایم

 

یاد آن ساعت که در افتاد روی فاطمه

یاد مظلومیت آل عبا افتاده‌ایم

 

یاد درد سینه‌ی زهرا میان بسترش

یاد آن مظلومه بر حال بُکا افتاده‌ایم

 

 

محمدجواد شیرازی



[ پنج شنبه 16 بهمن 1393  ] [ 5:14 PM ] [ KuoroshSS ]

صراط المستقیم

 

دست‌هایت را که در دستش گرفت آرام شد

تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد

 

دست‌هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:

مؤمنین! یک لحظه اینجا یک تبسّم کرد و گفت:

 

خوب می‌دانید در دستانم اینک دستِ کیست؟

نام او عشق است، آری می‌شناسیدش: علی‌ست

 

من اگر بر جنگجویانِ عرب غالب شدم

با مددهای علی بن ابی‌طالب شدم

 

در حُنین و خیبر و بدر و اُحد گفتم: علی

تا مبارز خواست «عَمرِو عَبدَوُد» گفتم: علی

 

مُستجارِ کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم

با «یَدُ الله» آمدم تا «فَوقِ اَیدیهِم» شدم

 

تا که ساقی اوست سرمست‌اند «اصحابُ الیَمین»

وَجهِ باقی اوست، «اِنّی لااُحِبُّ الآفِلین»

 

دست او در دستِ من، یا دست من در دست اوست؟

ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست؟

 

یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار،

ساغر آوردند و او پُر کرد با چشمی خُمار

 

آخرین پیغمبر دلداده‌ام در کیشِ او

فکر می‌کردم که من عاشق‌ترینم پیش او

 

بعد از این، سنگِ مَحک، دیگر ترازوی علی‌ست

ریسمانِ رستگاری، تارِ گیسوی علی‌ست

 

من نبی‌اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»

طالبانِ «اِهدِنا»! این هم «صراطَ المستقیم»

 

چهره‌اش تفسیرِ «نور» و شانه‌هایش «مُحکمات»

خلوتش «وَالطّور»  و شورِ مَرکبش «وَالعادیات»

 

هر خطِ قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست

هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست

 

 

قاسم صرافان



[ پنج شنبه 16 بهمن 1393  ] [ 4:53 PM ] [ KuoroshSS ]

مدح زهرا (سلام الله علیها)

 

مدح زهرا را همین جمله کفایت می‌کند

چادرش حتی یهودی را هدایت می‌کند

 

ظاهراً روی زمین آمد و اِلّا بین عرش

تکیه بر کرسی زده بر ما حکومت می‌کند

 

نور زهرا ابتداءً خلق عالم کرده است

عاقبت هم نور او روزی قیامت می‌کند

 

انبیا هر یک گروهی را شفاعت می‌کنند

انبیا را یک به یک زهرا شفاعت می‌کند

 

گفت پیغمبر که زهرا پاره‌ی جان من است

این روایت بر همه اتمام حجت می‌کند

 

محو نورانیت او می‌شود هفت آسمان

ساعتی که بین محرابش عبادت می‌کند

 

روزه می‌گیرد سه روز اما طعام خانه را

بین مسکین و یتیم و بنده قسمت می‌کند

 

ظاهراً نان می‌دهد دست گدا و باطناً

سائلش را فاطمه صاحب کرامت می‌کند

 

چشم‌هایش نه . . همین خاک به روی چادرش

خلق صدها مجتهد مانند بهجت می‌کند

 

پای حیدر که وسط باشد هزینه می‌دهد

هرچه دارد فاطمه خرج ولایت می‌کند

 

ماجرای کوچه و مادر بیانش مشکل است

بغض پنهان حسن آن را روایت می‌کند

 

درد زهرا را کمی مقداد می‌فهمد فقط

رو گرفتن‌هایش از چیزی حکایت می‌کند

 

ضربه‌ای خورد و سرش بدجور بر دیوار خورد

تنگی کوچه بر این صحبت دلالت می‌کند

 

 

محمدجواد شیرازی



[ پنج شنبه 16 بهمن 1393  ] [ 4:28 PM ] [ KuoroshSS ]