تک بیت
شمع باشم آب گردم مجلس آرایی کنم
دوست دارم تا که بر خاکت جبین سایی کنم
خاک پای زائرت را کُحلِ بینایی کنم
دوست دارم خضر باشم تا که با آب بقا
تا قیامت بهر زوار تو سقایی کنم
دوست دارم ضامنم باشی که بر خیل ملک
سرفرازی همچو آن آهوی صحرایی کنم
دوست دارم بر گدایی درت از شهر خویش
تا در بابُ الجوادت راه پیمایی کنم
دوست دارم زیر پای زائرت دفنم کنند
تا گشایم دست و اعجاز مسیحایی کنم
دوست دارم وقت مردن با تماشای رخت
مرگ را از شوق دیدارت تماشایی کنم
دوست دارم در میان آن همه زوار تو
بر درت ابراز راز دل به تنهایی کنم
دوست دارم در خراسان تو چون گل بشکفم
صبح دم توصیف از گلهای زهرایی کنم
دوست دارم هر کجا باشد به نامت مجلسی
شمع باشم آب گردم مجلس آرایی کنم
دوست دارم تا شماری " میثمت " را سائلی
تا گدایت باشم و در حشر آقایی کنم
آستان قدس تو دار الشفای عالم است
گردش چشم تو را نازم که با ایمای آن
نقش شیر پرده ناگه شیر غران می شود
ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند
هر که یک شب در خراسان تو مهمان می شود
هر که چشمش اوفتد بر گنبد زرین تو
گاه، مجنون گاه، خندان گاه، گریان می شود
هر که بااخلاص گوید در حریمت یک سلام
اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود
مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن
بی نیاز از خرمنِ فیضِ سلیمان می شود
در کنار حوض صحن تو که رشک کوثر است
زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود
پور موسایی و در طور تو هر کس لب گشود
هم کلام ذات حق چون پور عمران می شود
هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو
گر رود در سایه ی طوبی پشیمان می شود
آستان قدس تو دارالشفای عالم است
درد اینجا بی دوا و نسخه درمان می شود
غم ندارم گر مرا در آتش دوزخ برند
چون برم نام تو را آتش گلستان می شود
زخمِ بی دارویِ جان و دردِ بی درمانِ دل
هر دو با خاک سر کوی تو درمان می شود
در مقام رأفتت این بس که نام چون تویی
روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود
اگر فرمان دهد ...
این علیِّ سوم ...
سلمان بدون عشق مسلمان نمی شود
آنانکه عاشقند به دنبال دلبرند
هرجا که می روند تعلق نمی برند
از آنچه که وبال ببینند خالی اند
عشاق روزگار سبکبال می پرند
پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای ست
گاهی ملائک اند و گاهی کبوترند
آدم بدون مِهر تو انسان نمی شود
سلمان بدون عشق مسلمان نمی شود
وقتی کبوتران حریمت، گرسنه اند
گندم برای سفره ی ما، نان نمی شود
تو هشتمین پیمبر قرآنی منی
حق خدا و حق مسلمانی منی
تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی
خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی
تو سجده ای و ساجد و مسجود و مسجدی
تو عابدی و معبود و معبدی
تو کربلایی و نجفی و مدینه ای
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی
نُه چشمه از علوم به قلب تو جاری است
با این حساب عالم آل محمدی علیهم السلام
تو آمدی و آمدنت رفتنی نداشت
مانند آفتاب تو در رفت و آمدی
ای مهربان ترین کرَم سفره ی گدا
یا ایها الرئوفی و یا ایها الرضا علیه السلام
ای لطف بی نهایت شبهای زائران
یکبار ما، سه بار شما، پیش ما بیا
شاعر: علی اکبر لطیفیان