دل من تنگه می دونی . . .
واسه اون صحن مطهر تو غروب کنار ایوون
واسه آدمای مغموم که میان دخیل می بندن
واسه اون حوض قشنگی که پر از آب زلاله
یا که از تربت پاکت مثل یاسا بو بگیرم
واسه اون لحظه که آدم می رسه به بی نهایت
واسه دستای نیازی که به سوی تو درازه
دل من تنگه می دونی کاشکی قابلم بدونی
هیچ کسی نومید و ناکام نمیره از آستانت
تو پر از لطف و شفایی واسه درد دوستانت
مثل مرهم تو میمونی واسه آدمای دربند
تو امیدی که می شینه توی قلب یه نیازمند
تو صدام کن تو صدام کن زائر کوی تو باشم
یا برای کفترات من سر ظهر دونه بپاشم
اما من غرق نیازم اما تو بزرگواری
دل من تنگ می دونی کاشکی قابلم بدونی
عاشقی . . .
وای از این داغ جدایی
هر نوایم هر نوایم خورده مُهر یا حسین علیه السلام
قطره قطره گریههایم خورده مُهر یا حسین علیه السلام
وای از این داغ جدایی آنقدر پیرم نمود
گوئیا بر عقدههایم خورده مُهر یا حسین علیه السلام
آنقدر با کودکانت گریه کردم یا حسین علیه السلام
کس نشد هرگز دوایی بهر دردم یا حسین علیه السلام
در چهل منزل فقط این غصّه و ماتم بس است
روی نی رأست به پیشم بوده هر دم یا حسین علیه السلام
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام
چشم گریان سویت از شام خراب آوردهام
خیز ای لب تشنه از بهر تو آب آوردهام
گر بپرسی داغ تو با سینهی خواهر چه کرد
قامت خم گشتهای بهر جواب آوردهام
اشک سرخ و چهره زرد و تن سیاه و مو سفید
اینهمه سوغات از شام خراب آوردهام
اشک میبارم ز داغ چارساله دخترت
گرچه پرپر شد گُلت با خود گلاب آوردهام
همرهم زینُ الْعِباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آوردهام
ای ساربان محمل مران، شهر دل اینجاست
ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار
محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست
اینجا بهار بیخزان من خزان شد
از برگ برگ لالههایم خون روان شد
اینجا همه دارو ندارم را گرفتند
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند
اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
هم مَشک خالی، هم عَلم، هم دست عباس
اینجا زهم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کردو فرزندش فدا شد
اینجا ز آلُ الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند
اینجا صدای اَلْعطش بیداد میکرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد میکرد
اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
ریحانهی خیرُالْبَشر را سر بریدند
اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید
اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش، دشمنْ گوشواره
اینجا زدند آلِ علی را ظالمانه
شد یاسها نیلوفری از تازیانه
اینجا چو از خانه به دوشان خانه میسوخت
دامان طفلان چون پَرِ پروانه میسوخت
اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حلق بریده شد زیارتگاه زینب
اینجا عَدُو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصبِ فدک زد
اینجا ز گریه ناقهها در گِل نشستند
دُرْدانههای وحی در محمل نشستند
ای کربلا گلهای سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون اکبر و عباس من کو؟
با غنچهی نشکفتهی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟
خون جگر از دیدهام بر چهره جاریست
پیراهن آوردم به همره یوسفم نیست
تصویر درد و داغ در آیینه دارم
چون آفتاب آتش درون سینه دارم
خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم
بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم
اشکم به رخ، آهم به دل، سوزم به سینه
بیتو چگونه من روم سوی مدینه
ای کاش چون تو پیکرم صد چاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد
گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟
بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه را با سوز خود «میثم» بخواند
غلامرضا سازگار (میثم)
به لب از آتش دل گفتگوی کربلا دارم
به لب از آتش دل گفتگوی کربلا دارم
دلی آتشفشان در جستجوی کربلا دارم
نماز عشق را رکعت به رکعت بستهام قامت
به جای قبلهی جان رو به سوی کربلا دارم
غبار آسا به شوق کاروان شور و شیدایی
روم منزل به منزل آرزوی کربلا دارم
لُهُوفم در کف و چشمم پُر آب و سینه در آتش
به هر ماتم سرایی گفتگوی کربلا دارم
به پاس اربعین در اربعین پیمانه پیمایی
امید جرعه نوشی از سبوی کربلا دارم
عبّاس خوشعمل
اگر قرآن نمیخواندی برایم
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم اینکه بودم خواهر تو
حسینم وا حسین گفت و شنودم
زیارت نامهام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانهی شام
دعا میخواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمیخواندی برایم
کنار نیزهات جان داده بودم
یک اربعین گذشت ولی زندهام هنوز
ای غایب از نظر نظری کن به خواهرت
زینب نشسته بر سر قبر مطهّرت
یک اربعین گذشته ولی زندهام هنوز
قامت خمیده آمده سرو صنوبرت
نشناختی مرا ز پس این چروکها
من زینب توأم ز چه رو نیست باورت
لیلاست اینکه خیمه زده زیر پای تو
بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت
این زن که لطمه میزند اینگونه بر خودش
او کیست؟ نجمه است عروس برادرت
آقا! سکینه جملهی اشکش سؤالی است
یعنی کجاست قبر علمدار لشکرت
در کربلا هنوز زنی گریه میکند
زینب کُش است نالهی محزون مادرت
پیغمبری نما و دو دستت برون بیار
از دست من بگیر بقایای دخترت
ای پیکری که زخم تنت بیشماره بود
آوردهام برای تو ته ماندهی سرت
بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر
تا متّصل کنم سر پاکت به پیکرت
باید دوباره وارد گودال خون شوم
خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت
من نیز با تو کشته شدم روز واقعه
اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت
دلشوره داشتم که مبادا کنار تو
چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت
نذرش قبول سایه نشینی نمیکند
از بس که بر تو هست وفادار همسرت
لالاییاش امان مرا نیز برده است
گوید به ناله! اصغر من شیر خورده است؟!
سعید توفیقی
ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی
از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی
دل کندهام ولی ز تنت با چه زحمتی
میخواستم به پات سرم را فدا کنم
آقا به خواهر تو ندادند مهلتی
کی گفته قطعه قطعه شدن دردآور است
مردن به عشق تو که ندارد مشقّتی
بهتر نبود جای تو من کشته میشدم؟
بیتو چگونه صبر کنم .. با چه طاقتی؟
از بس برای زخم لبت گریه کردهایم
چشمی ندیدهام که ندیده جراحتی
تو رفتی و غرور در حریمت شکسته شد
هنگام غارت حرم آن هم چه غارتی
آتش زدند خیمهی ما را و بعد از آن
دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی
این بچهها تمامی شان لطمه خوردهاند
با من ولی به شِکوه نکردند صحبتی
کم مانده بود خم بشوم کم بیاورم
از دست تازیانهی بیرحم لعنتی
غصّه نخور حقیر نشد خواهرت حسین علیه السلام
از فتح شام آمدهام با چه هیبتی
شرمندهام رقیهی تو در خرابه ماند
لطفی کن و سراغ نگیر از امانتی
عبّاس اگر نبود اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی
مصطفی متولی