از نگاه یاران به یاران ندا می رسد

 
از نگاه یاران به یاران ندا می رسد
دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد
 
این شب پریشان، پریشان، سحر می شود
روز نو، گل افشان، گل افشان به ما می رسد
 
بخت آن ندارم که یارم کند یاد من
حال من که گوید، که گوید به صیاد من
 
گرچه شد به نیزار گرفتار به بیداد او
عاقبت رسد عشق رسد عشق به فریاد من
 
از نگاه یاران به یاران ندا می رسد
دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد
 
ساقیا کجایی کجایی که در آتشم
وز غمش ندانی ندانی چه ها می کشم
 
ساقی از در و بام در و بام بلا می رسد
بر دلم از این عشق از این عشق چه ها می رسد
 
از نگاه یاران به یاران ندا می رسد
دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد
 
فریدون مشیری



[ جمعه 28 فروردین 1394  ] [ 1:37 AM ] [ KuoroshSS ]

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

 
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن
 
هم نکته ی وحدت را با شاهد یکتا گو
هم بانگ انا الحق را بر دار معظم زن
 
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن
 
هم جلوه ی ساقی را در جام بلورین بین
هم باده ی بی غش را با ساده ی بی غم زن
 
ذکر از رخ رخشانش با موسی عمران گو
حرف از لب جان بخشش با عیسی مریم زن
 
حال دل خونین را با عاشق صادق گو
رطل می صافی را با صوفی محرم زن
 
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن
 
چون آب بقا داری بر خاک سکندر ریز
چون جام به چنگ آری با یاد لب جم زن
 
چون گرد حرم گشتی با خانه خدا بنشین
چون می به قدح کردی بر چشمه ی زمزم زن
 
در پای قدح بنشین زیبا صنمی بگزین
اسباب ریا برچین، کمتر ز دعا دم زن
 
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
ور پنجه زنی روزی در پنجه ی رستم زن
 
گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
 
یا پای شقاوت را بر تارک شیطان نه
یا کوس سعادت را بر عرش مکرم زن
 
یا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش
یا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
 
یا خازن جنت شو، گلهای بهشتی چین
یا مالک دوزخ شو، درهای جهنم زن
 
یا بنده ی عقبا شو، یا خواجه ی دنیا شو
یا ساز عروسی کن، یا حلقه ی ماتم زن
 
زاهد سخن تقوی بسیار مگو با ما
دم درکش از این معنی، یعنی که نفس کم زن
 
گر دامن پاکت را آلوده به خون خواهی
انگشت قبولت را بر دیده ی پر نم زن
 
گر هم دمی او را پیوسته طمع داری
هم اشک پیاپی ریز هم آه دمادم زن
 
سلطانی اگر خواهی درویش مجرد شو
نه رشته به گوهر کش نه سکه به درهم زن
 
چون خاتم کارت را بر دست اجل دادند
نه تاج به تارک نه، نه دست به خاتم زن
 
تا چند فروغی را مجروح توان دیدن
یا مرهم زخمی کن یا ضربت محکم زن
 
فروغی بسطامی


[ پنج شنبه 27 فروردین 1394  ] [ 11:03 PM ] [ KuoroshSS ]

وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد

 
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده ی جانی نرسد
 
سیه آن روز که بی نور جمالت گذرد
هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد
 
وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود
همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد
 
سخن عشق چو بی درد بود بر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد
 
مریم دل نشود حامل انوار مسیح
تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد
 
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
 
غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست
از غم آنک ورا تره به نانی نرسد
 
این زمان جهد بکن تا ز زمان باز رهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد
 
هر حیاتی که ز نان  رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد
 
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
 
مولوی


[ پنج شنبه 27 فروردین 1394  ] [ 8:51 AM ] [ KuoroshSS ]

وقتی بساط گریه مهیا نمی شود

 
وقتی بساط گریه مُهیّا نمی شود
وقتی که بُغض بین گلو جا نمی شود
 
وقتی تمام شب به درِ خانه ی کریم
در می زند گدا و دری وا نمی شود
 
وقتی که واژه های غزل هم اگر رسید
در پیش تو ردیف شود امّا نمی شود
 
وقتی کسی ز غربت و از درد بی کسی
سر می زند به کوه و دیوانه می شود
 
وقتی جوابِ دلِ مجنونِ بی قرار
آید ز سمتِ خانه ی لیلا، نمی شود
 
وقتی پس از معاینه ها گویدت طبیب
این قلب مرده است مداوا نمی شود
 
وقتی که انتظارِ سَحَر می کُشد تو را
با این شبِ دراز که فردا نمی شود
 
وقتی به دورِ بسترِ مرگِ دلت همه
گویند خوب می شود امّا نمی شود
 
وقتی که از خجالتِ ارباب، چشم تو
حتّی گشوده بهر تماشا نمی شود
 
یک راه مانده بهر تو، آن هم زیارت است
مشهد برو که کار تو اینجا نمی شود
 
دستت بزن به دامن سلطان که هر جواب
از او شنیده می شود إلّا "نمی شود"


[ چهارشنبه 26 فروردین 1394  ] [ 8:39 PM ] [ KuoroshSS ]

عشق یعنی . . .

 

عشق یعنی در خیابان های اطراف حرم

سر به زیر و با ادب، آهسته برداری قدم

 

اذن سلطان را بگیری با دلی باران زده

پا گذاری در حرم، هر بار از بابُ الکرَم

 

با خودت اسم رفیقان را بگویی زیر لب

بالاخص جامانده ای که داده آقا را قسم ...

 

با خودت چیزی نیاور غیر کاغذهای شعر

یک مفاتیح الجنان، تسبیح و مهر و یک قلم ...

 

شعر را باید همین جا نذر آقایت کنی

هرچه گفتی، هر چه می گویی، تماما، زیر و بم

 

گوشه ی صحنی، کنار زائران رو سپید

باز بنشینی و بسم الله رحمن، سیلِ غم

 

یا یُسَمّی بِالغَفُور، از من گذر کن، یا رحیم

جان صاحب خانه و آقای بی دست و علم

 

پنجره فولاد را گفتند باب کربلاست

کاش من زائر شوم یک بار دیگر دستِ کم

 

یاد هرچه دلشکسته، هرچه غمگین و مریض

آه از درماندگانِ دور مانده از حرم

 

بغض هایت را نگفته، وقت رفتن می رسد

دل نکنده بگذری از صحن با چشمان نم

 

در امانات حرم، دل را به خادم بِسپُری

سوی خانه، با ادب، آهسته برداری قدم

 

 

فاطمه سادات مظلومی


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 25 فروردین 1394  ] [ 11:46 PM ] [ KuoroshSS ]

حس زلال

 
حسّی زلال داری و حالی زلال تر
چشمان تو شده ست از این حسّ و حال، تر
 
آری به خاکبوسی کوثر نشسته ای
اشکی بریز از دلِ زمزم زلال تر
 
آیینه ی نگاه تو تصدیق می کند
در روشنی ندیده از او بی مثال تر
 
لطفش به مرز معجزه نزدیک تر شده ست
هر قدر آرزوی تو بوده محال تر
 
دستان گرم او شده پاسخ ترین جواب
وقتی که دستِ توست ز پرسش سؤال تر
 
پر می زند دلم به هوای زیارتش
هر روز خسته حال ترم، خسته حال تر
 
خود را کبوتر حرمش فرض می کنم
هرگز ندیده ام ز خودم خوش خیال تر
 
من نیز می روم که ببینم به چشم خود
حسّی زلال دارم و حالی زلال تر
 
سید محمد جواد شرافت


[ سه شنبه 25 فروردین 1394  ] [ 11:15 PM ] [ KuoroshSS ]

یا ثامن الحجج دل ما وا نمی شود

 
یا ثامنَ الحُجَج دلِ ما وا نمی شود
خیلی تلاش کرده ام امّا نمی شود
 
هر جا که رفته ام و به هر کس که گفته ام
گفته به دست من گره ات وا نمی شود
 
اصلا به هر که رو زده ام گفته با تشر
هر جا که می روی برو! اینجا نمی شود
 
نازم به شاعرت که چه زیبا سروده است
وقتی دل شکسته مداوا نمی شود ...
 
« دستت بزن به دامنِ سلطان که هر جواب
از او شنیده می شود إلّا " نمی شود" »
 
حالا من شکسته دل خسته ی غریب
رو کرده ام به سوی تو آقا، نمی شود؟
 
گفتم سلام حضرتِ مشکل گشا و بعد
اذن دخول خوانده ام، آیا نمی شود ــ
 
راهم دهی حرم؟ که به ناگه کسی ز غیب
تغییر داد قافیه ام را که می شود
 
داود رحیمی


[ سه شنبه 25 فروردین 1394  ] [ 10:44 PM ] [ KuoroshSS ]

یاد دوست

 
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده، سوی یار شدم
 
آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم
باز، انگشت نمای سر بازار شدم
 
طُرفه روزی که شبش با تو به پایان بردم
از پی حسرتِ آن مونسِ خَمّار شدم
 
با که گویم که دل از دوری جانان چه کشید
طاقت از دست برون شد که چنین زار شدم
 
یار در میکده، باید سخن دوست شنید
طوطی باغ چه داند، بَرِ دلدار شدم
 
آن طرب را که ز بیماری چشمت دیدم
فارغ از کون مکان گشتم و بیمار شدم
 
امام خمینی رحمة الله علیه


[ سه شنبه 25 فروردین 1394  ] [ 7:36 PM ] [ KuoroshSS ]

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

 
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم
 
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
 
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کشدم می رویم
 
دوستان عیبِ منِ بی دلِ حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
 
گرچه با دلق مُلمَّع می گلگون عیب است
مکنم عیب کزو رنگ و ریا می شویم
 
خنده و گریه ی عشّاق ز جایی دگر است
می سرایم به شب و وقتِ سحر می مویم
 
حافظم گفت که خاکِ درِ میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مُشک خُتن می بویم
 
حافظ


[ دوشنبه 24 فروردین 1394  ] [ 8:59 PM ] [ KuoroshSS ]

بنای محبّت

 
 
 
 
خَلَل پذیر بُوَد هر بنا که می‌بینی
 
مگر بنای محبّت که خالی از خَلل ست
 
 
حافظ


[ یک شنبه 23 فروردین 1394  ] [ 9:51 PM ] [ KuoroshSS ]