بیتأمّل آستین افشاندن از دنیا خوش است
با کمالِ احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهانِ خشک مردن بر لب دریا خوش است
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آبِ دریا در مَذاق ماهی دریا خوش است
کوهِ طاقت بر نمیآید به موجِ حادِثات
لنگر از رَطْلِ گران کردن در این دریا خوش است
بادبانِ کشتیِ مِیْ نعرهی مستانه است
های و هوی مِیْکِشان در مجلسِ صَهبا خوش است
خرقهی تزویر از بادِ غرور آبستن است
حق پرستی در لباسِ اطلس و دیبا خوش است
ماه در ابرِ تُنُک جولانِ دیگر میکند
چهرهی طاعت، نهان در پردهی شبها خوش است
هرچه رفت از عمر، یادِ آن به نیکی میکنند
چهرهی امروز در آیینهی فردا خوش است
فکرِ شنبه، تلخ دارد جمعهی اطفال را
عشرتِ امروز بیاندیشهی فردا خوش است
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است
زور بر راه آوَرَد چون راهرو تنها شود
از دو عالم، دشت پیمایِ طلب تنها خوش است
ناقصان در پردهی ظلمت نمیبینند نور
ورنه پیشِ کاملان، طاووس سر تا پا خوش است
هیچ کاری بیتأمّل گرچه «صائب» خوب نیست
بیتأمّل آستین افشاندن از دنیا خوش است
صائب تبریزی