معجزات پنجره فولاد تو صد در صد است

 
هر قطاری در جهان از شوق، سوتش ممتد است
آرزویش بودنِ در خطِّ   تهران - مشهد  است
 
از سپیدیّ و سیاهی کبوتر های تو
می شود فهمید، لطفت شاملِ خوب و بد است
 
خسته ام از شهر بی مِهری که جای آدمی
هر کجا پا می گذارم خانه ی دیو و دد است
 
یک نگاهی کن که از آهو پریشان تر، منم
یک نفر در اوج بی تابی به پابوس آمده ست
 
هر که غافل باشد از رحمت، نمی داند دُرست
معجزاتِ پنجره فولادِ تو صد در صد است
 
افتخار من رعیت بودن مُلکی ست که
پایتختش مشهد و شاهی چنین بر مَسند است
 
سید ایمان زعفرانچی


[ سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  ] [ 10:21 PM ] [ KuoroshSS ]

شرط قبول، رؤیت مُهر ولای توست

 
قانون آفرینش هستی، به خط توست
بی تو اساس زندگی از بیخ و بُن  وِتوست
 
اصلا بزن! بکش! ولی آزادمان مکن
کابوس ما شنیدنِ «از پیش من برو» ست
 
مانند فرشهای حرم،  صحنِ قلب را
باید ز هرچه غیر شما، خوبِ خوب شست
 
اصلا تمام نامه ی اعمال ما دُرست
شرطِ قبول، رؤیتِ مُهرِ ولای توست
 
آری! به لطفِ حضرت زهرا سلام الله علیها نوشته است
دل را به پای حضرتتان دستی از نخست
 
دارم کبوترانه به سمتِ تو می پرم
یاری اگر کنند مرا بالهای سست
 
باید تو را به جانِ جوادت قسم دهم
یعنی که هشتِ زائرتان پیش نُه گروست
 
سید ایمان زعفرانچی


[ سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  ] [ 9:51 PM ] [ KuoroshSS ]

همین امشب

 

بیا سنگینی بار گناهم را نبین امشب

مقدّر کن برایم بهترین ها را همین امشب

 

برای استجابت فرصتی بهتر نخواهم یافت

گره خورده ست احیا با امیرالمؤمنین امشب

 

تمام عمر با خود، گرم جنگ تن به تن بودم

به دیدارت می آیم از جدالی سهمگین امشب

 

پناه من همین سجاده و تسبیح و قرآن است

نگاهی کن به این درمانده ی گوشه نشین امشب

 

شب قدر است و جا خوش کرده بغضی در گلوی من

مقدر می شود آیا برایم اربعین امشب؟

 

به فردایم امیدی نیست، اکنون دستگیری کن

همین حالا، همین حالا، همین امشب، همین امشب

 

 

رضا ابوذری


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  ] [ 12:25 PM ] [ KuoroshSS ]

از ظلم حذر کن

 
 
از ظلم حذر کن، اگرت باید مُلک
 
در سایه ی مَعدِلَت بیاساید مُلک
 
با کفر توان مُلک نگه داشت، ولی
 
با ظلم و ستمگری نمی پاید مُلک
 
رهی معیری
 
 
 
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
اشاره به حدیث « الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم »


[ سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  ] [ 6:05 AM ] [ KuoroshSS ]

ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار

 

آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست

آنکه زاغیار برد شکوه بر یار کجاست

 

باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک

می زند بانگ منادی که گنهکار کجاست

 

سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست

تا که معلوم شود طالب دیدار کجاست

 

بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب

تا نگویی که در رحمت دادار کجاست

 

مرغ شب نیمه ی شب دیده به ره می گوید

سوز دل ساز بود دیده ی بیدار کجاست

 

ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار

تا نگویند که آن وعده ی ایثار کجاست

 

حق به کان کرمش طرفه مطاعی دارد

در و دیوار زند داد خریدار کجاست

 

آن خدایی که رحیم است و کریم است و غفور

گوید ای سوته دلان عاشق دلدار کجاست

 

من «ژولیده» به آوای جلی می گویم

آنکه با توبه ستاند سپر نار کجاست

 

 

محمدحسن فرحبخشیان (ژولیده نیشابوری)


ادامه مطلب ندارد
[ دوشنبه 28 اردیبهشت 1394  ] [ 6:30 PM ] [ KuoroshSS ]

می رسد ز راه

 

کم کم هلال ماه خدا می رسد ز راه

اوقات ناب اهل بکا می رسد ز راه

 

مهمان کند خدا همگان را به سفره اش

وقتی که ماه جود و سخا می رسد ز راه

 

گل می کند به لب همه دم ذکر یا علی

زیرا بهار اهل دعا می رسد ز راه

 

ماه مجیر و جوشن و شبهای عاشقی

ماه جنون و ماه صفا می رسد ز راه

 

دستت دراز کن چو گدا سمت سفره اش

وقتی گدا به پشت گدا می رسد ز راه

 

امضا کند خدا گذر از نار دم به دم

چون ماه توبه، ماه عطا می رسد ز راه

 

وقتی که ماه خوب خدا رو کند به ما

فرصت برای ترک گناه می رسد ز راه

 

معلوم می شود که عزیزی به نزد حق

وقتی بلا به پشت بلا می رسد ز راه

 

هر لحظه اش عبادت و هر ساعتش نکو

اوقات سر به سر چو طلا می رسد ز راه

 

پر می شود فضای دل از عطر عاشقی

لاتقنطوا بر اهل خطا می رسد ز راه

 

بس کن دگر گناه که گناه سد عاشقی ست

الطاف عاشقانه جدا می رسد ز راه

 

می ترسم از گناه و امیدم به رحمتش

وقتی که ماه خوف و رجا می رسد ز راه

 

ماه غم علی شه لولاک می رسد

یعنی که ماه اشک و عزا می رسد ز راه

 

افطار گر کنی همه دم یاد لعل او

الطاف سید الشهدا می رسد ز راه

 

گر خوب بندگی کنی ای دل به هر صباح

توفیق طوف کرببلا می رسد ز راه

 

وقتی به یاد کرببلا بغض می کنی

صد ها ملک ز ارض و سما می رسد ز راه

 

دنیا شود بهشت برین شک نکن دمی

وقتی قدوم شاه وفا می رسد ز راه

 

«عجل علی ظهور ولیک» خدای من!

پس کی ز کعبه صاحب ما می رسد ز راه؟

 

از آتشت هماره «بداغی» شود رها

چون شاه دین به روز جزا می رسد ز راه

 

 

سیروس بداغی


ادامه مطلب ندارد
[ دوشنبه 28 اردیبهشت 1394  ] [ 12:44 PM ] [ KuoroshSS ]

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

 

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

 

ز تو دارم این غم خوش، به جهان از این چه خوش‌تر

تو چه دادی‌ام که گویم که از آن بِهْ‌ام ندادی

 

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین

به از این در تماشا که به روی من گشادی

 

تویی آنکه خیزد از وی همه خُرّمی و سبزی

نظر کدام سَروی؟ نفَس کدام بادی؟

 

همه بوی آرزویی  مگر از گُلِ بهشتی

همه رنگی و نگاری، مگر از بهار زادی

 

ز کدام ره رسیدی  ز کدام در گذشتی

که ندیده دیده ناگه  به درون دل فتادی

 

به سر بلندت ای سرو که در شبِ زمین کَن

نفَس سپیده داند  که چه راست ایستادی

 

به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم

که نهفته با دلِ «سایه» چه در میان نهادی

 

هوشنگ ابتهاج (سایه)



[ شنبه 26 اردیبهشت 1394  ] [ 11:16 PM ] [ KuoroshSS ]

دریاب مرا ساقی

 
زان  مِی  که ز بوی او شوریده  و سرمستم
دریاب  مرا  ساقی  والله  که  چنینَستم
 
ای ساقی مست من،  بنگر به  شکست من
ای جسته ز دست من،  دریاب کز آن دستم
 
بشکست مرا دامت،  بشکستم من جامت
مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم
 
ای جان و دل مستان، بستان سخنم بستان
گویی که نِه ای مَحرم، هستم به خدا هستم
 
پُر کن ز مِیِ پیشین،  بنشین بَرِ من بنشین
بنشین که چنین وقتی، در خواب همی جستم
 
جان و سر تو  یارا   بر نقد بزن ما را
مفریب و مگو فردا  بردارم  و بفرستم
 
والله  که  بنگذارم، دست از تو چرا دارم
تا  لاف زنی  گویی  کز عربده  وارستم
 
خواهم که ز بادِ مِی،  آتش بفروزانی
خواهم که ز آب خود، چون خاک کنی پستم
 
مولوی


[ شنبه 26 اردیبهشت 1394  ] [ 5:05 PM ] [ KuoroshSS ]

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

 
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
 
زندگی خوشتر بُوَد در پرده ی  وَهم  و خیال
صبح روشن را صفای سایه ی مهتاب نیست
 
شب ز آه آتشین یک دم  نیاسایم  چو شمع
در میان آتشِ سوزنده  جای خواب نیست
 
مردم  چشمم  فرو مانده  است در دریای اشک
مور را  پای رهایی از دلِ گرداب  نیست
 
خاطر دانا ز توفانِ حوادث  فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست
 
ما به آن گل از وفای خویشتن  دل بسته ایم
ورنه  این  صحرا  تُهی از لاله ی سیراب نیست
 
آنچه  نایاب است در عالم  وفا  و مِهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
 
گر تو را با ما تعلّق نیست، ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست
 
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماهِ من! در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
 
جلوه ی صبح  و شِکرخندِ  گُل  و آوای چنگ
دلگشا باشد  ولی چون  صحبتِ احباب  نیست
 
جای آسایش چه می جویی رهی در مُلکِ عشق
موج را آسودگی در بحرِ بی پایاب  نیست
 
رهی معیری


[ شنبه 26 اردیبهشت 1394  ] [ 9:13 AM ] [ KuoroshSS ]

چیست دانی عشق بازی . . .

 
چیست دانی عشق بازی، بی سخن گویا شدن
چشم پوشیدن ز غیر حق، به حق بینا شدن
 
سر به جیب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش
پای در دامن کشیدن، آسمان پیما شدن
 
سنگ طفلان لوح خاک خویش کردن وقت شام
صبحدم از زیر سنگ کودکان پیدا شدن
 
با دد و دام جهان مانند مجنون ساختن
صاف با خلق جهان چون سینه ی صحرا شدن
 
با کمال آشنایی، زیستن بیگانه وار
در میان جمع از هم صحبتان تنها شدن
 
زین بیابان می برم خود را برون چون گرد باد
بیش از این نتوان غبار خاطر صحرا شدن
 
عاشقان را تا فنا از شادی و غم چاره نیست
سیل را پست و بلندی هست تا دریا شدن
 
شاهباز طبع ملا بال هر جا وا کند
فکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن
 
صائب تبریزی


[ جمعه 25 اردیبهشت 1394  ] [ 7:38 PM ] [ KuoroshSS ]