در کون و مکان یار ببین یار و دگر هیچ

 
دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ
قانع به تماشاست ز گلزار و دگر هیچ
 
دارم ز تو امید که از بعدِ وفاتم
آئی به مزارم همه یک بار و دگر هیچ
 
بس ناوک دلدوز تو آمد به من ای گُل
خواهد دمد از تربت من خار و دگر هیچ
 
ای مرغ چه گویم که بگوئیش غرض فهم
حسرت زده بنشین لبِ دیوار و دگر هیچ
 
در لوحِ وجود از همه نقشی که نگارند
بینم الفِ قامتِ دلدار و دگر هیچ
 
بلبل به چمن خوش دل و قمری به سَرِ سرو
در هر دو جهان ما و غمِ یار و دگر هیچ
 
بی جاست مداوای طبیبان،  بچشانم ـ
یک شربت از آن لعلِ شکر بار و دگر هیچ
 
مِهر تو کجا وین دل چون ذرّه به تمثیل
تو یوسف و ما زالِ خریدار و دگر هیچ
 
پندی شنو از بنده و برخور ز خداوند
هرگز دلی از خویش میازار و دگر هیچ
 
گر هست هوایت که خوری آبِ حیاتی
بر باد ده این پرده ی پندار و دگر هیچ
 
اسرار اگر مَحرمِ اسرارِ نهانی
در کون و مکان یار ببین  یار و دگر هیچ
 
 
مُلّا هادی سبزواری ( اسرار)


[ یک شنبه 31 خرداد 1394  ] [ 10:57 PM ] [ KuoroshSS ]

محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

 
دیری ست که از روی  دل آرام  تو دوریم
محتاج  بیان  نیست  که  مشتاق  حضوریم
 
تاریک  و تهی   پشت و پس  آینه   ماندیم
هرچند  که  همسایه ی  آن چشمه ی نوریم
 
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امیدِ سحری زین شب گوریم
 
زین قصّه ی  پر غُصّه عجب نیست شکستن
هر چند  که  با  حوصله ی  سنگِ  صبوریم
 
گنجی ست غمِ عشق که در زیر سرِ ماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم
 
با  همّت  والا  که  بَرَد  منّتِ  فردوس
از حور چه گویی که نه از اهلِ قصوریم
 
او پیل دمانی ست که پروایِ کسش نیست
ماییم  که  در  پای  وی  افتاده  چو موریم
 
آن روشنِ گویا که دلِ سوخته ی  ماست
ای سایه!  چرا  در  طلبِ  آتشِ  طوریم
 
 
هوشنگ ابتهاج (سایه)


[ یک شنبه 31 خرداد 1394  ] [ 1:57 PM ] [ KuoroshSS ]

جنس جنون

 

کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا

مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا

 

از همان کوچه که سر می‌شکند دیوارش

باز در حالت مستی گذری بود مرا

 

رقص زلف سر نی دیدم و با خود گفتم:

بین هفتاد و دو سر، کاش سری بود مرا

 

هیچ پروا دلم از دغدغه‌ی راه نداشت

چون تو ای عشق! اگر همسفری بود مرا

 

پیش از آن که برسد مرگ، بمیری، هنر است

کاش، ای کاش! که روزی هنری بود مرا

 

 

ایوب پرندآور



[ شنبه 30 خرداد 1394  ] [ 11:59 PM ] [ KuoroshSS ]

حلقه آن در شدنم آرزوست

 

حلقه‌ی آن در شدنم آرزوست

بر در او سر زدنم آرزوست

 

چند به هر یاد پریشان شوم

خاک در او شدنم آرزوست

 

خاک درش بوده سرم سالها

باز هوای وطنم آرزوست

 

تا که به جان خدمت جانان کنم

دامن جان برزدنم آرزوست

 

بهر تماشای سراپای او

دیده سراپا شدنم آرزوست

 

دیده‌ام از فرقت او شد سفید

بویی از آن پیرهنم آرزوست

 

مرغ دلم در قفس تن بمرد

بال و پر جان زدنم آرزوست

 

بر در لب قفل خموشی زدم

سوی خموشان شدنم آرزوست

 

عشق مهل فیض که با جان رود

زندگی در کفنم آرزوست

 

 

ملا محسن فیض کاشانی


ادامه مطلب ندارد
[ شنبه 30 خرداد 1394  ] [ 10:46 PM ] [ KuoroshSS ]

بگذارید بر احوال خودم گریه کنم

 

بگذارید بر احوال خودم گریه کنم

بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم

 

فعل و قولم همه بی‌مورد و مردود بود

جای آن است بر افعال خودم گریه کنم

 

تا شبی پنجره‌ی رحمت حق باز شود

هر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم

 

ذره‌ای خوب و بد ای وای عقوبت دارد

به «فمن یعمل مثقال» خودم گریه کنم

 

نیست تقصیر کسی آینه‌ام تار شده

جلوه‌گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم

 

راه دل گم شد و پیدا نشد آن گمشده‌ام

ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم

 

من پرستوی حرم بودم و دور افتادم

تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم

 

کاروان رفت به پابوسی حق، بگذارید

من که جا مانده‌ی امیال خودم گریه کنم

 

قرعه افتاد که من از شهدا جا ماندم

سخت بر این دل بد فال خودم گریه کنم

 

نشدم معتکف خیمه‌ی نورانی یار

بر سیه بختی اقبال خودم گریه کنم

 

مددی تا به غریبی نگارم نالم

همتی تا که بر احوال خودم گریه کنم

 

 

سید محمد میرهاشمی



[ شنبه 30 خرداد 1394  ] [ 10:09 PM ] [ KuoroshSS ]

مهربانی

 

 

ای خوش آنان کاندر این نامهربان دنیای بد

عمر را در کار خوب مهربانی کرده اند

 

سید علی موسوی گرمارودی


ادامه مطلب ندارد
[ شنبه 30 خرداد 1394  ] [ 10:32 AM ] [ KuoroshSS ]

که به جز کوی توأم نیست پناه دگری

 
دادم از دست، دل و دین به نگاه دگری
اشک شبتاب من آمیخت به آه دگری
 
سوختی جان مرا دوش به یک شعله نگاه
زنده کن، زنده دلم را به نگاه دگری
 
پای اگر ماند به زنجیر به سر می آیم
که به جز کوی توأم نیست پناه دگری
 
باش کز مشرق انوار بتابد به کمال
آفتابی ز گریبان پگاه دگری
 
گرچه در بادیه ی عشق خطرهاست ولی
نرود عاشق دل خسته به راه دگری
 
کی رود عشق تو از دل، سرم ار رفت به باد
دلِ خونین به تو آرم، که گواه دگری
 
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت
آسمان دگری خواهم و ماه دگری
 
 
مشفق کاشانی


[ شنبه 30 خرداد 1394  ] [ 12:15 AM ] [ KuoroshSS ]

حیرتم از هوش رفت

 
ای نگاهت از شبِ باغِ نظر، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
 
چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست
چنگی از تو چنگ تر، یا سازی از تو سازتر
 
قصه ی گیسویت از امواجِ تحریرِ قمر
هم بلند آوازه تر شد، هم بلند آوازتر
 
گشته ام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر
 
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر
 
از شب جادو عبورم دادی و، دیدم نبود ــ
جادویی از سحر چشمان تو پُر اعجازتر
 
آن که چشمان مرا تر کرد، اندوه تو بود
گرچه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تر
 
علیرضا قزوه


[ جمعه 29 خرداد 1394  ] [ 11:40 PM ] [ KuoroshSS ]

چراغ دانش

 

ای چراغ دانشت گیتی فروز

تا قیامت پیشتاز علم روز

 

آفرینش را کتاب ناطقی

اهل بینش را امام صادقی

 

صدق از باغ بَیانانت گلی

مرغ وحی از بوستانت بلبلی

 

نور دانش از چراغ علم تو

لاله می روید ز باغ حلم تو

 

روشنی بخشیده بر اهل زمان

همچو قرص آفتاب از آسمان

 

اهل دانش سائل کوی توأند

تشنه کامان لب جوی توأند

 

خضر در این آستان هوئی شنید

بوعلی زین بوستان بوئی شنید

 

نیست تنها شیعه مرهون دمت

ای گدای علم و عرفان عالمت

 

جفر دری از یم عرفان

کیمیا از جابر حیان تو

 

قلب هستی شد منیر از این چراغ

بو بصیر آمد بصیر از این چراغ

 

مکتب فضلت مفضل ساخته

شورها در اهل فضل انداخته

 

شعله در دست غلامت رام شد

صبح باطل از هشامت شام شد

 

روح، روح از درس قرآنت گرفت

لاله ی حمرا ز حمرانت گرفت

 

آسمان معرفت خاک درت

سائل در زراره پرورت

 

آفتاب از ظل استقلال توست

علم همچون سایه در دنبال توست

 

ای وجود عالمی پابست تو

ای چراغ عقلها در دست تو

 

ای فروغت تافته در سینه ها

روشن از تصویر تو آئینه ها

 

تا تو هستی پیشوای مذهبم

ذکر حق آنی نیفتد از لبم

 

ای علومت را به عالم چیرگی

نور دانش بی فروغت تیرگی

 

شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب

آفتاب آمد دلیل آفتاب

 

با احادیث تو نور علم تافت

دین حیات خویشتن را بازیافت

 

ای فدای لعل گوهر بار تو

هرچه گردد کهنه جز آثار تو

 

از تو دل دریای نور داور است

چون بهار مجلسی پر گوهر است

 

شیعه را از تو زلالی صافی است

کافی شیخ کلینی کافی است

 

پیرو تو تا قیامت رو سفید

کز توأش پیری ست چون شیخ مفید

 

مشعل تقوا و دینداری ز توست

شیخ طوسی شیخ انصاری ز توست

 

گوهر بحرالعلوم از بحر توست

ابن شهرآشوبها از شهر توست

 

مکتبت شیخ بها می پرورد

سید طاووسها می پرورد

 

در ریاض فضل تو شاخه گلی ست

کیست آن گل شیخ حر عاملی ست

 

با دمت روح خدا می پروری

چون خمینی مقتدا می پروری

 

ما از این مکتب کتاب آموختیم

ما از این مشعل چراغ افروختیم

 

این شعار ما به هر بام دری ست

اهل عالم مذهب ما جعفری ست

 

تیرگی ها را به دور انداختیم

خویش را در بحر نور انداختیم

 

علم گرچه گوهری پر قیمت است

بی چراغ مذهب او ظلمت است

 

ای همه منصورها مغلوب تو

ای تمام علم ها مکتوب تو

 

ای کشیده از عدو آزارها

رو سوی مقتل نهاده بارها

 

سینه ات از سنگ غم بشکسته بود

قامتت رنجور و پایت خسته بود

 

پیش چشم مصطفی خصم پلید

تا سه نوبت تیغ بر رویت کشید

 

ای به سینه درد و داغت را درود

ای مزار بی چراغت را درود

 

کاش مانند غبار غربتت

می نشستم در کنار تربتت

 

کاش بر قبر تو همچون آفتاب

روی خود را می نهادم بر تراب

 

کاش مانند چراغی تا سحر

در بقیعت داشتم سوز جگر

 

صبر مات و بی قرار صبر توست

اشک «میثم» لاله ای بر قبر توست

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)


ادامه مطلب ندارد
[ جمعه 29 خرداد 1394  ] [ 10:56 PM ] [ KuoroshSS ]

. . . این طمع خام مبند

 
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند
 
دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
 
خوش تر از نقش توأم نیست در آیینه ی چشم
چشم بد دور، زهی نقش و زهی نقش پسند
 
خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند
 
من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
 
قصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند
همچو حُسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
 
سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند
 
هوشنگ ابتهاج (سایه)


[ جمعه 29 خرداد 1394  ] [ 10:29 PM ] [ KuoroshSS ]