تک بیت
تک بیت
تک بیت
یا ربّ تهی مکن ز می عشق جام ما
یا ربّ تُهی مکن ز مِیِ عشق جام ما
از معرفت بریز شرابی به کام ما
از بهر بندگیت به دنیا فتادهایم
ای بندگیت دانه و دنیات دام ما
چون بندگی نباشد از زندگی چه سود؟
از باده چون تهیست چه حاصل ز جام ما؟
با تو حلال و بی تو حرام است عیشها
یا ربّ حلال ساز به لطفت حرام ما
این جام دل که بهر شرابِ محبّت است
بشکست نارسیده شرابی به کام ما
رفتیم ناچشیده شرابی ز جامِ عشق
در حسرت شرابِ تو شد خاکْ جام ما
بی صدقِ بندگی نرسد معرفتْ به کام
بی ذوقِ معرفت نشود عشقْ رام ما
از صدقِ بندگیت به دل دانهای فکن
شاید که عشق و معرفت آید به دام ما
از بندگی به معرفت و معرفت به عشق
دل مینواز تا که شود پخته خام ما
فیض کاشانی
خیلی حرمت شکل بهشت است
مشتاق توأم با همهی آسی و پاسی
با کوه گناهان و خطاها و معاصی
این بار چرا هول شده ام، قافیه بد شد
دربست حرم .. زیر گذر .. بست طبرسی
آقا! حرم تو هتلی هشت ستارهست
خوش حال و هوا، با برکت، شیک و اساسی
خیلی حرمت شکل بهشت است ولی نه
شرمنده! چه تشبیه سخیفی، چه قیاسی
عقل آمده زانو زده تا اذن بگیرد
پشت در این مدرسهی هشت کلاسی
هرکس که نگاهش بکنی آمده اینجا
حتّی منِ کم، این منِ بد، این منِ عاصی
تنها نه خراسان شمالی و جنوبی
ایران همه جایش شده از بوی تو یاسی
من آمدهام توی حرم جامعه خوانی
تا دوره کنم بحثِ خوشِ عشق شناسی
بر قامت این شاعر دلخسته بپوشان
از خلعت آقایی خود تکّه لباسی
یک عمر امیدم به شما بوده و این در
آقا نکند روز قیامت نشناسی
در بازی ما بُرد از آن دل و عشق است
نه تیم ابومسلم و نه فجر سپاسی
با پای خودش آمده این آهوی وحشی
حالا بزن ای عشق تو هم تیر خلاصی
ضامن آهو
در این دنیای وانفسا
که هرکس
در خودش غرق است
و از هر عالمی فارغ
ضمانت
حرف بیربطی ست
و شاید واژهای افسانهای باشد
ولی در عالم هستی
کسی را می شناسم من
که روزی ضامن عشق و محبت شد
درست است که به باورها نمیگنجد
ولی او «ضامن آهو»
به این گُلْواژهی بی روح
روح تازهای بخشید
و آری
او ضمانت را، به معنای الهی
در میان عالم هستی
معنا کرد.
وحید صادقی
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
یا رب ز کرم دری به رویم بگشا
آه
ای مردمان خوب
بی درد رهگذران مسیر عمر
لختی شتاب کم
من آه خویش به شما عرضه می کنم
با رنگ های سرخ و سفید و بنفش و سبز
حجمی ز غم،
عرضه بر این شانه های خم
من باد را که نه
من آه خویش بر دل آنها نشانده ام
حجمی سبک برای خنده ی هر کودکی، ولی
سنگین نشان درد
این انبساط بُغضِ فرو خورده از ستم
بی درد مردمان
آه درون سینه ی تب دار خسته را
آیا به مهر خویش
خریدار می شوید ؟
کیوان شاهبداغی