ابر

تقدیم به آنانکه از ابر، بارش را یاد گرفته اند

           نه پوشاندن خورشید را

 

ای ابر آسمان

باران ببار

هرگز تو پرده میفکن به روی مهر

پنهان مکن تو قامت مهتاب را ز ما

 

در کار عشق  باش

خورشید را مگیر

مهتاب را مپوش

مخفی مکن تو نور خدا را ز چشم ما

 

ای تیره ابر تار

با باد آمدی

با باد می روی

بس کن  حجاب نور

 

ای ابر اگر که نباری ، چه کار من ؟

در کار خویش باش

که شرمنده می شوی

 

ای ابر تیره به پهنای آسمان

هرگز تو پرده میفکن به روی نور

بس کن تو رعد خویش

برقی که پر کند این دیدگان ما

بیهوده وحشت ما را طلب مکن

 

ما دل به دیدن رنگین کمان عشق

بعد از ترنُّم باران سپرده ایم

کیوان شاهبداغی



[ دوشنبه 2 آذر 1394  ] [ 8:59 PM ] [ KuoroshSS ]

یاد تو

حتّی اگر که نیایی،

نبینمت

 یادم نمی رود آن مهربانیت

 

جاری اگر چه نیست

مهر نگاه تو در دیدگان من

 

می بندم این دو چشم

ظرف خیال خویش

پُر می کنم ز قطره قطره ی آن یادِ آشنا

از لابه لای صخره گذرهای روزگار

این سنگدل زمانه ی سدّ کرده راه عشق


من

    چکه

           چکه

                   چکه   

         یاد تو را جمع می کنم

 

نوشانده آن زلال عاشقی ات را به کام جان

سیراب اگر که نه

این کام خشک را

با قطره قطره یاد تو

تر می کنم مدام

کیوان شاهبداغی



[ دوشنبه 2 آذر 1394  ] [ 8:39 PM ] [ KuoroshSS ]

هشیاریم افتاد به فردای قیامت

 

تا سرو قبا پوش تو را دیده‌ام امروز

در پیرهن از ذوق نگنجیده‌ام امروز

 

من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم

از طرز نگاه تو  چه فهمیده‌ام امروز

 

تا باد صبا پیچ سر زلف تو وا کرد

بر خود، چو سر زلف تو پیچیده‌ام امروز

 

هشیاریم افتاد به فردای قیامت

زان باده که از دست تو نوشیده‌ام امروز

 

صد خنده زند بر حُلَل قیصر و دارا

این ژِنده‌ی پُر بخیه که پوشیده‌ام امروز

 

افسوس که برهم زده خواهد شد از آن روی

شیخانه بساطی که فرو چیده‌ام امروز

 

بر باد دهد توبه‌ی صد همچو «بهائی»

آن طُرِّه‌ی طَرّار که من دیده‌ام امروز

 

شیخ بهائی



[ دوشنبه 2 آذر 1394  ] [ 6:16 PM ] [ KuoroshSS ]

با همنفسی گر نفسی بنشینی

 
 
سرمایه‌ی  عُمر آدمی  یک  نفس است
 
آن یک نفس از برای یک همنفس است
 
با   همنفسی   گر   نفسی   بنشینی
 
مجموع حیات عمر آن یک نفس است
 
 
ابوسعید  ابوالخیر


[ دوشنبه 2 آذر 1394  ] [ 11:26 AM ] [ KuoroshSS ]

آتش به جانم افکند شوق لقای دلدار

 

آتش به جانم افکند  شوق لقای دلدار

از دست رفت صبرم، از ناقه! پای بردار

 

ای ساربان! خدا را، پیوسته متصل ساز

ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار

 

در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد

ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار

 

هر سنگ و خار این ره، سنجاب دان و قاقم

راه زیارت است این، نه راه گشت بازار

 

با زائران مَحْرَم، شرط است آنکه باشد

غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار

 

ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم

این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار

 

در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم

بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار

 

در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی

در کار ما «بهائی» کرد استخاره صد بار

 

شیخ بهائی



[ یک شنبه 1 آذر 1394  ] [ 9:31 PM ] [ KuoroshSS ]

تک بیت

 
 
 
بر  آستانِ  تو آمد    سرِ  ارادت  ما
 
اگر قبول تو افتد   زهی  سعادت ما


[ یک شنبه 1 آذر 1394  ] [ 11:38 AM ] [ KuoroshSS ]

تک بیت

 
 
 
گر از دوست چشمت به احسانِ اوست
 
تو در بندِ خویشی نه در بندِ دوست
 
سعدی


[ یک شنبه 1 آذر 1394  ] [ 9:07 AM ] [ KuoroshSS ]

پاییز بهاری ست که عاشق شده است

 
 
 
از بس که خدا عاشق نقاشی بود
 
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید
 
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد
 
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید!


[ یک شنبه 1 آذر 1394  ] [ 6:51 AM ] [ KuoroshSS ]