مبتلای دوست

 

باد صبا، گذر کنی ار در سرای دوست

برگو که، دوست سر ننهد جز به پای دوست

 

من سر نمی نهم، مگر اندر قدوم یار

من جان نمی دهم، مگر اندر هوای دوست

 

کردی دل مرا ز فراق رُخت، کباب

انصاف خود بده که بُوَد این سزای دوست؟

 

مجنون اسیرِ عشق شد، امّا چو من نشد

ای کاش کس چو من نشود مبتلای دوست

 

 

امام خمینی رحمة الله علیه



[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 5:14 PM ] [ KuoroshSS ]

می‌ترسم

 

من از اشکی که می‌ریزد ز چشم یار می‌ترسم

از آن روزی که مولایم شود بیمار می‌ترسم

 

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

من از خوابیدن مُنجی درون غار می‌ترسم

 

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار می‌ترسم

 

همه گویند این جمعه بیا امّا درنگی کن

از اینکه باز عاشورا شود تکرار می‌ترسم

 

سَحر شد آمده خورشید امّا آسمان ابریست

من از بی‌مِهری این ابرهای تار می‌ترسم

 

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این مَنْصَب کند انکار می‌ترسم

 

طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده ست

از آن شرمی که دارم از رُخ عطّار می‌ترسم

 

شنیدم روز و شب از دیده‌ات خون جگر ریزد

من از بیماری آن دیده‌ی خونبار می‌ترسم

 

به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه‌گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار می‌ترسم

 

دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن

من از نفرین و از عاق پدر بسیار می‌ترسم

 

هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می‌ترسم

 

دمی وصلم، دمی فَصْلم، دمی قَبضم، دمی بَسْطم

من از بیچارگیِ آخر این کار می‌ترسم

 

جهان را قطره اشکی می‌کند ویران

من از اشکی که می‌ریزد ز چشم یار می‌ترسم

 

 

مهدی بقایی



[ جمعه 10 بهمن 1393  ] [ 8:14 AM ] [ KuoroshSS ]

به امید خدا

 

این چنین بر دلم افتاد، به امید خدا

غم نخور، می‌رسد امداد به امید خدا

 

چه قدر عقده در این سینه‌ی ما جمع شده

عقده‌ها می‌شود آزاد به امید خدا

 

دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم

تا که از ما بکُند یاد به امید خدا

 

با دعایِ فرج و ندبه‌یِ او مأنوسیم

کی اثر می‌کند اُوراد به امید خدا؟

 

باید از گندم بد بویِ گنه دور شوَم

تا شوم یار قلمداد به امید خدا

 

گره از کار گره خورده‌ی ما باز شود

فرصتی می‌شود ایجاد به امید خدا

 

که به دست پسرِ فاطمه بوسه بزنیم

یک به یک با همه اولاد به امید خدا

 

مُنتقم می‌رسد و روز ظهورش حتما

می‌شود فاطمه دل شاد به امید خدا

 

حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع

عاقبت می‌شود آباد به امید خدا

 

مثل مشهد وسط صحن بقیع نصب کنیم

دو سه تا پنجره فولاد به امید خدا

 

لذّتی دارد عجب تا که به ما می‌گوید:

آفرین! دست مریزاد!، به امید خدا

 

وعده‌ی بعدی ما شارعِ بینُ الْحَرَمین

دم بگیریم همه با لکَ لبیک حسین

 

محمّد فردوسی



[ جمعه 10 بهمن 1393  ] [ 7:35 AM ] [ KuoroshSS ]

عاقبت غربی‌ترین دل نیز عاشق می‌شود

 

عاقبت یک روز مغرب محوِ مشرق می‌شود

عاقبت غربی‌ترین دل نیز عاشق می‌شود

 

شرط می‌بندم که فردایی ــ نه خیلی دور و دیر ــ

مهربانی حاکم کُلّ مناطق می‌شود

 

هم زمان، سهمیه‌ی دل‌های دلتنگ و صبور

هم زمین، ارثیه‌ی جان‌های لایق می‌شود

 

قلب هر خاکی که بشکافد نشانش عاشقی‌ست

هر گلی که غنچه زد نامش شقایق می‌شود

 

با صداقت، آسمان سهمی برابر می‌دهد

با عدالت، خاک تقسیم خلایق می‌شود

 

عقل هم با عشق یک جوری توافق می‌کند

عشق هم با عقل یک نوعی موافق می‌شود

 

عقل اگر گاهی هوادار جنون شد عیب نیست

گاه‌گاهی عشق هم همرنگ منطق می‌شود

 

صبحِ فردا موسمِ بیداری آیینه‌هاست

فصلِ فردا نوبتِ کشفِ حقایق می‌شود

 

دست کم یک ذرّه در تاب و تب خورشید باش

لاأقل یک شب بگو کی صبح صادق می‌شود؟

 

می‌رسد روزی که شرطِ عاشقی دلدادگی‌ست

آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می‌شود

 

خلیل ذکاوت



[ پنج شنبه 9 بهمن 1393  ] [ 7:35 PM ] [ KuoroshSS ]

لحظه ی رؤیایی دیدار

 
 
بند آمده در حسرتِ وصفِ تو زبان ها
این آتشِ عشق است که افتاده به جان ها
 
در حیرتِ چشم تو و ابرویِ تو مانند-
انگشت به دندان همه ی تیر و کمان ها
 
زانو زده در پایِ بزرگی تو انگار
الوند و دماوند و سهند و سبلان ها
 
بی تابم و بی تابی من شُهره ی شهر است
نگذار فروکش بکند این هیجان ها
 
آن قدر دلِ تنگِ مرا ضربِ خودت کن
تا گوشِ فَلک کر شود از این ضربان ها
 
من با تو غزل می شوم و شعرترینم
ای علّت بی چون و چرای فوران ها
 
تو کیستی ای عشق! که با نام تو سکه ست
بازار تمام شعرا مرثیه خوان ها
 
تا لحظه ی رؤیایی دیدار تو ای خوب
من خونِ به جوش آمده ام در شریان ها
 
ای کاش ببندی چمدان سفرت را
این جمعه بیفتد به تو چشم نگران ها
 
رضا نیکوکار


[ سه شنبه 7 بهمن 1393  ] [ 6:14 PM ] [ KuoroshSS ]

امید آخر دنیا خودت درستش کن

 
 
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
امید آخر دنیا خودت درستش کن
 
نمانده پشت سر من پلی که برگردم
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
 
ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم
به حق حضرت زهرا خودت درستش کن
 
سفال توبه ی خود را شکسته ام از بس
ترک ترک شده امّا خودت درستش کن
 
اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
برای محشر کبری خودت درستش کن
 
ثمر نداده درخت الهی العفوم
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن
 
شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
سفر به کربُبَلا را خود درستش کن
 
موسی علیمردانی


[ سه شنبه 7 بهمن 1393  ] [ 3:40 AM ] [ KuoroshSS ]

در انزوای خودم با تو عالمی دارم

 
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوقِ دیدنتان پرسه در خیال زدم
 
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطفِ قول و غزل قیدِ قیل و قال زدم
 
کتابِ حافظم از دستِ من کلافه شده
چقدر آمدنت را ... چقدر فال زدم!
 
غرورِ کاذبِ مهتاب، ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تو را مثال زدم
 
غزالِ من غزلم محوِ خط و خالِ تو شد
چه شاعرانه بدونِ خطا، به خال زدم!
 
به قدر یک مژه برهم زدن تو را دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم
 
سید حمید رضا برقعی


[ شنبه 4 بهمن 1393  ] [ 7:57 PM ] [ KuoroshSS ]

دل می رود ز دستم صاحب زمان خدا را

 

دل می رود ز دستم، صاحب زمان خدا را

بیرون خَرام از غیب، طاقت نماند ما را

 

ای کشتی ولایت، از غرق ده نجاتم

باشد که باز بینم دیدار آشنا را

 

ای صاحب هدایت، شکرانه ی ولایت

از خوانِ وصل بنواز مَهجورِ بینوا را

 

مست شرابِ شوقت این نغمه می سراید

هاتِ الصَّبُوحَ حَیُّوا یا أیُّهَا السُّکارا

 

ده روزه مِهرِ گردون افسانه است و افسون

یک لحظه خدمتِ تو بهتر ز مُلک دارا

 

آن کو شناخت قَدرت هرگز نگشت محتاج

این کیمیای مِهرت، سلطان کند گدا را

 

آئینه ی سکندر، کی چون دل تو باشد

با آفتابِ تابان، نسبت کجا سُها را

 

در کوی حضرتِ تو، «فیض» ار گُذر ندارد

در بارگاه شاهان، ره نیست هر گدا را

 

 

فیض کاشانی


ادامه مطلب
[ دوشنبه 29 دی 1393  ] [ 9:10 PM ] [ KuoroshSS ]

ای حُسن یوسف، دکمه ی پیراهن تو

 

ای حُسن یوسف، دکمه ی پیراهن تو

دل می شکوفد گل به گل از دامن تو

 

جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست

گُل گشتِ من دیدارِ سرو و سوسن تو

 

آغاز فروردینِ چشمت مشهدِ من

شیرازِ من اردیبهشت دامن تو

 

هر اصفهانِ ابرویت، نصف جهانم

خرمای خوزستان من خندیدن تو

 

من جز برای تو نمی خواهم خودم را

ای از همه من های من بهتر، منِ تو

 

هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند

ای چشم های من، نمازِ دیدن تو

 

حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد

منظومه ی دل بر مدار روشن تو

 

 

قیصر امین پور



[ یک شنبه 28 دی 1393  ] [ 6:30 AM ] [ KuoroshSS ]

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

 
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
 
هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خوار شدن هم دارد
 
عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
 
ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد
 
آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد
 
از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد
 
نکند منتظر مردن مایی آقا؟!
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد
 
ما اسیریم، اسیر غم دنیا هستیم
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
 
علی اکبر لطیفیان


[ جمعه 5 دی 1393  ] [ 10:14 AM ] [ KuoroshSS ]