| وب سایت تخصصی نماز | آغاز شد این دفتر برای کسانی که میخواهند محبوب خدا شوند ....قربه الی الله .... برای محبوب شدن نزد خدا چند قدم بیشتر فاصله نداریم .... یاعلی « ارزنـــده تـرین گــوهر مصـود نـــماز است / زیبنــده تـرین هــدیه معبـود نـــماز است / ای دوست بگـو تـا همـه ی خـلق بداننـد / مقصود حق از خلقت موجود نـماز است. »
 
سجاده سرخ
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391 

روز جمعه 20 شهریور 1360، روز دیگرى در شهر تبریز بود. آیه الله مدنى نیز در آن روز حال و هواى دیگرى در ایراد خطبه ها داشت . مردم مسلمان مشتاق ملاقات حق ، از سراسر شهر به سوى مصلاى نماز جمعه سرازیر شده بودند تا به نغمه هاى با سوز و گداز این مرد بزرگ گوش جان بسپارند.

آن روز هیچ كس نمى دانست سیّدى كه هم اكنون در جلو دیده گانشان چون موجى ناآرام مى خروشد لحظاتى بعد به اقیانوس جاوید آخرت مى پیوندد و براى همیشه در دل دریاى سعادت آرام مى گیرد. هر لحظه كه مى گذشت رُخسار این مسافر بهشتى افروخته تر مى شد، و نور شهادت بر پیشانى اش بیشتر مى درخشید و سكوت حاكم بر زمان آرامشى قبل از طوفان را براى مردم ، و آرامشى ابدى را براى آن فریادگر رقم مى زد. مدنى همچنان مى گفت و مى نالید، فریادش اوج مى گرفت و دوباره بر فرق دشمنان انقلاب فرود مى آمد. از تقوا مى گفت و به پارسایى مى خواند، از كربلا مى گفت و به عاشورا مى خواند... زمانى نگذشت كه خطبه ها تمام شد و مدنى قامت به نماز بست .

خدایا! چه اتفاقى خواهد افتاد؟ براى هیچ كس ‍ معلوم نبود، امّا هر لحظه كه سپرى مى شد نه تنها تاریخ تبریز، بلكه تاریخ خونبار تشیّع خود را براى ثبت حادثه اى بزرگ و ناگوار آماده مى كرد. آیه ا... مدنى نماز جمعه را به پایان برد و به عادت همیشگى در میان نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در این هنگام از صف سوم نماز، منافقى از نسل خوارج بلند شد و به سوى ایشان هجوم برد، پس از لحظه اى كوتاه آیه ا... مدنى را كه چون كبوترى آزاد در عالم ملكوت اوج گرفته بود در چنگال كركسى خون آشام قرار داد و سپس صداى انفجارى مهیب محراب عبادت را غرق در خون كرد... امام جمعه بر سجاده خونین غلتید و محاسن سفیدش با خون سرخش خضاب شد و مرغ روحش كه سالها در سر هواى پرواز داشت قفس تن را شكست و به ملكوت اعلاء پر گشود و بدین گونه دعایش بر كرسى اجابت نشست .!

مى گویند آیه ا... مدنى چندى پیش از شهادت یعنى بهار سال (1360 ه‍ .ش ) با دوستانش آیه ا.. دستغیب ، آیه ا... صدوقى و شهید هاشمى نژاد در مشهد مقدس وقتى ضریح امام رضاعلیه السّلام را غبار روبى مى كردند هر كدام دو ركعت نماز حاجت خوانده و از خداوند شهادت در راه اسلام را طلب مى كنند و عاقبت نیز همگى به آن لطف تمام و حُسن ختام مى رسند. زبان رساى آذربایجان ، استاد سیّد محمّد حسین شهریار كه خود در فراق شهید مدنى و همراهان شهیدش ، گلاب دیده از چشم جارى ساخت . در رثاى شهیدان چنین سرود:
خلوتى با ملك العرشم بود
جستم احوال شهیدان در خواب
خود صداى مدنى بود كه گفت
شهریارا و لهم حسن مآب[1]

شهریار

 

[1]. شهید مدنى جلوه اخلاص ، ص 112، نماز ابرار، ص 119.



:: ادامه مطلب
سرباز نماز
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391 

در یكى از روستاهاى فیروز كوه جلسه بزرگداشت شهدا برپا بود و شهید امیر سپهبد صیاد شیرازى به عنوان سخنران دعوت شده بود. پس از مداحى و چند برنامه مرسوم دیگر از شهید صیاد خواستند سخنرانى بكند. ایشان پشت تریبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارك و تعالى و درود و صلوات بر پیامبر و آلش علیهماالسّلام فرمود: روزى جلسه مهمى در مورد جنگ خدمت حضرت امام بودیم . وقت نماز شد و امام وضو گرفت و به نماز ایستاد و ما هم به تبع امام فهمیدیم وقت نماز است و نماز بر همه چیز ترجیح دارد. بعد شهید صیاد شیرازى با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود: الان هم وقت نماز هست اگر خواستید بعد از نماز براى شما سخنرانى مى كنم صحبت را تمام كرد و صفهاى نماز تشكیل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا گرفت.[1]

[1] .روزنامه جمهورى اسلامى ، 20 اردیبهشت سال 78، ش 5774، ص 12.
 



:: ادامه مطلب
شب آشتى با خدا
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391 

یكى از برادران سرباز كه از خانواده اى غیر مذهبى بود و نماز نمى خواند در عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد. همه تعجب كرده بودیم كه چرا او شهید شد امّا وقتى به سراغ یادداشتهایش رفتیم چیزهایى نوشته بود كه خیلى تكان دهنده بود از جمله نوشته بود: «قبل از عملیات ، یك شب از رزم شبانه برگشتیم ، چون آن شب خیلى خسته بودم دراز كشیدم تا بخوابم . امّا بقیه رزمنده ها به نماز خواندن مشغول شدند. در آن لحظه نسب به آنها احساس كمبود كردم و با این كه آنها دوستانم بودند حس كردم خیلى با آنها فاصله دارم . ناگهان به گریه افتادم . در همان لحظه با خداى خود عهد كردم همیشه به یاد او باشم و نماز بخوانم . بلافاصله وضو گرفتم و در كنار یكى از برادارنى كه خیلى دوستش داشتم مشغول نماز خواندن شدم . من آن شب را هیچ وقت فراموش نمى كنم ، شب آشتى با خدا یا با خودم بود.» پس از شهادت آن رزمنده عزیز خانواده اش هم تغییر عقیده دادند و نماز خوان شدند.



:: ادامه مطلب
شبهاى اسارت
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391 

ساعت 5/3 نیمه شب بود كه از خواب بلند شدم . مثل شبهاى گذشته تعداد زیادى از بچه ها حدود هفتاد نفر را دیدم كه مشغول اقامه نماز شب بودند مدّتى بعد، سرباز عراقى از پشت پنجره مسئول آسایشگاه را صدا زد و پرسید: دو ساعت به نماز صبح مانده است چرا اینها الان نماز مى خوانند؟ حتماً در دوره گذشته نخوانده اند و می خواهند جبران كنند! مسئول آسایشگاه در جواب او گفت : اینها نماز شب مى خوانند و با خدا راز و نیاز مى كنند. سرباز گفت : یك ساعت است دارم قدم مى زنم و مى بینم كه همه قنوت گرفته اند. اینها چه مى گویند؟ من باید بدانم كه چرا قنوت گرفته اند و گریه مى كنند. و یكى از بچه ها را خطاب قرار داد و با لحنى تمسخر آمیز پرسید: براى چه گریه مى كنى ؟ مگر مرد هم گریه مى كند؟ حتماً دلت براى پدر و مادرت تنگ شده ؟! آن اسیر كه حدود نوزده سال داشت در جواب گفت : من براى بدبختى شما گریه مى كنم و نمى دانم كه چه وقت مى خواهید به حقیقت برسید. سرباز عراقى با شنیدن این جمله شروع به دادن فحش و ناسزا كرد. صبح روز بعد، آن برادر آزاده را به زندان انفرادى بردند و به مدّت 10 شب حبس كردند.[1]

[1] . همان ، ص 23، خاطره از برادر آزاده حمید حكیم زاده .



:: ادامه مطلب
صحنه هاى زیبا
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391 

شكوه و عظمت صفهاى منسجم و فشرده نماز كه از اول آسایشگاه تا نزدیك در رسیده بود از انتهاى صفها بیشتر نمایان بود. و حركتهاى منظم و هماهنگ كه ابهتش دشمن را به لرزه مى انداخت ، صمیمیت و یكدلى را بیشتر در قلبها زنده مى كرد، گویى این نماز متجّلى وحدت و یكپارچگى بود. آن شب من به عنوان نگهبان ، كنار پنجره ! ایستاده بودم تا اگر سر و كله نگهبانان عراقى پیدا شد با رمز مخصوص ، دیگران را با خبر كنم . امّا آنقدر ركوع و سجود بچّه ها زیبا و با صفا بود كه بكلى وظیفه ام را فراموش كرده بودم و خدا را شكر كه آن موقع نگهبان نیامد و الاّ نمى دانم چه مى شد. خوف دشمن از اینگونه برنامه هاى شكوهمند و منسجّم ، گوشه اى از حكمت نماز جماعت را براى ما ملموس مى نمود.[1]

[1] . در محراب اسارت ، ص 66.



:: ادامه مطلب
عروج
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391 

یك ماه از عملیات سخت و طاقت فرساى والفجر8 مى گذشت . یك روز ساعتى از غروب گذشته ، جواد آقا آب از سر و رویش مى چكید كه آمد پشت خاكریز. بى سیم چى او در حال نماز بود. گفت : ناصر جان ! اگر صداى بى سیم در آمد، جوابش را بده تا من نماز بگذارم . - چشم آقا جواد!
نماز مغرب را به علت كوتاه بودن خاكریز نشسته خواند. من كنارش ‍ نشسته بودم و گوش به بى سیم داشتم . نماز عشاء را خواست شروع كند كه صداى بى سیم در آمد. گفت : ناصر جوابش را بده .
و بعد خودش تكبیره الاحرام را گفت . دو سه قدم بیشتر به طرف بى سیم برنداشته بودم كه ناگهان خمپاره اى وسط ما فرود آمد.و موج انفجارش مرا به گوشه اى پرت كرد. برخواستم و رفتم سراغ بى سیم . فرمانده لشكر - سردار حاج غلامرضا جعفرى - بود و جواد را مى خواست . - آقا جواد مشغول نماز است . - برو بهش بگو با من تماس بگیرد.
رفتم سراغ جواد، دیدم نیست . گفتم : اینكه الان داشت نماز عشاء مى خواند! گوشى را برداشتم و گفتم : - آقاى جعفرى ! جواد آقا نیست ، نمى دانم كجا رفته . - هرجا كه هست پیدایش كن !
دوباره شروع كردم به جستجو در آن حوالى . سمت چپ و راست خاكریز را دیدم . یكباره یك سیاهى در آن تاریكى شب توجهم را جلب كرد. خم شدم روى سینه خاكریز، خداى من ، جواد آقا! غرق در خون بود و... بغض سنگین ناباورى گلویم را فشرد و سراسیمه به طرف بى سیم رفتم و گریه آلود گفتم : - حاجى ! منتظر جواد نمانید، رفته پیش بنیادى ! ایشان ناباورانه گفت !:
- پیش بنیادى یعنى چه ؟ هق هق گریه ام بلندتر شده . - موقعیت بنیادى كه مفهوم است ؟! - پس بمان من آمدم ! سردار جعفرى سراسیمه خودش را رساند. امّا پیكر جواد آقا دل آذر (فرمانده عملیات لشكر 17 على بن ابیطالب ) را یاران داغدارش چونان گوهرى گرانبها بر سر و دست برده بودند. و او در نماز به معراج حقیقى سفر كرده بود.[1]

[1]. علمدار سر فراز، ص 123.



:: ادامه مطلب
قبله پنهان
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391 

در اوایل اسارت ، ما را از «العماره» به بغداد انتقال دادند و یك راست به سازمان امنیت (استخبارات ) بردند. وقتى به آنجا رسیدیم ، موقع خواندن نماز بود، امّا عراقیها اجازه این كار را به ما نمى دادند. ناچار روى زمین نشستیم و براى اینكه نگهبانان متوجه نشوند، نماز را به صورت نشسته خواندیم . آن هم در چهار زاویه مختلف . چرا كه حتى جراءت پرسیدن جهت قبله را از ماءمورین عراقى نداشتیم .[1]

[1] .نماز در اسارت ، ص 15، خاطره از برادر آزاده رمضانعلى زارعى .



:: ادامه مطلب
 

 


 
» تعداد مطالب : 2884
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2895567
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391 
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396