پرسش :
مراد از قاعده ي لطف و امكان اشرف چيست و اين قواعد چه ارتباطي با مسئله ي امامت دارد؟
پاسخ :
پاسخ :قاعده ي لطف يكي از قواعد بسيار مهم عقلي است كه مورد استناد و پذيرش متكلمان اماميه و معتزله واقع شده و مسائل كلامي
متعددي، همچون بعثت انبيا، وجوب تكليف، امامت و... بر آن مترتب است و حتي اين قاعده، با نام ديگري، در ا نديشه ي مسيحيت
class=`FP` href=#_ftn1 name=_ftnref1>[1] هم وارد شده است; اگر چه اشاعره به خاطر نفي كردن حكم عقلي، به اين قاعده
استناد نكرده اند.[2]
لطف در لغت به معناي مهرباني كردن، ياري كردن و... است;[3] و در اصطلاح
متكلمان معتزله و اماميه به چند صورت تعريف شده است:
سعدالدين تفتازاني مي گويد:
لطف عبارت است از آنچه مكلّف به سبب آن طاعت را انجام مي دهد و معصيت را ترك مي كند. اگر آن چيز انسان را به انجام واجب و ترك
قبيح نزديك گرداند، لطف مقرّب و اگر فراهم آورنده و تحصيل كننده ي تكليف باشد، لطف محصّل است.
name=_ftnref4>[4]
هم چنين قاضي عبدالجبار بن احمد معتزلي در تعريف لطف مي گويد:
لطف عبارت است از آنچه انسان با وجود آن واجبي را اختيار و از قبايح اجتناب مي كند و آن لطف يا به گونه اي است كه اگر نبود آن، انسان
آن واجب را اختيار نمي نمود و از آن قبيح اجتناب نمي كرد; يا اين كه لطف به نحوي است كه انسان را به انجام واجب و اجتناب از قبايح
نزديك تر مي گرداند.[5]
و متكلمان اماميه هم عمدتاً در تعريف لطف مي گويند:
لطف آن است كه مكلف با آن به انجام طاعت و ترك معصيت نزديك تر گردد; البته به اين شرط كه به حدّ اجبار نرسيده و مدخليتي در قدرت
دادن مكلّف بر تكليف نداشته باشد; و گاهي لطف محصّل است و آن عبارت است از آنچه به سبب آن، تكليف به نحو اختيار از مكلّف حاصل
مي شود.[6]
از تعاريف فوق و ديگر تعاريف قاعده ي لطف نكات مهمي به شرح ذيل به دست مي آيد:
1. اقسام لطف
الف) لطف مقرّب: عبارت است از آنچه انسان را به انجام اطاعت و ترك معصيت نزديك تر مي گرداند و، به عبارت ديگر، زمينه اي فراهم مي
آورد تا مكلف به انجام تكليف نزديك تر شود.[7]
ب) لطف محصّل: عبارت است از آنچه به سبب آن، تكليف انجام يافته و حاصل مي شود
[8] و، به عبارت ديگر، فراهم آورنده و تحصيل كننده ي تكليف است;
2. شرايط و ويژگي هاي لطف
لطف با دو قسمش شرايط و ويژگي هاي ذيل را داراست;
الف) تقريب و تبعيد به حد اجبار نرسند، زيرا با تكليف منافات دارند;
ب) لطف در توانا ساختن مكلف بر انجام اين تكليف مؤثر نباشد;
ج) لطف متفرع بر اصل ثبوت تكليف است;
د) بايد بين لطف و ملطوف فيه مناسبت باشد; به اين معنا كه لطف داعي و انگيزه براي حصول ملطوف فيه باشد;
href=#_ftn9 name=_ftnref9>[9]
هـ) مكلف، به لطف و مناسبت آن با ملطوف فيه آگاه باشد;[10]
ي) لطف شامل مؤمن و كافر مي شود و از حصول آن براي كافر، عدم كفرش لازم نمي آيد.
name=_ftnref11>[11]
3. امامت مورد بحث و ثبوت تكليف شرعي[12] از مصاديق لطف به شمار مي
آيند.
پس از روشن شدن معناي لطف، ذكر نكته اي ديگر ضروري مي نمايد و آن اين كه، لطف از اسماي حسناي الهي به شمار مي آيد (اللهُ
لطيفٌ بعباده)[13] و از افعال الهي بوده، بر خداوند واجب است.
href=#_ftn14 name=_ftnref14>[14]
دلايل وجوب لطف بر خداوند
متكلمان و حكما دليل هاي متعددي براي وجوب لطف بر خداوند آورده اند كه به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي شود:
الف) دليل عقلي:
1. هدف و غرض خداوند از آفرينش بندگان، اطاعت و فرمانبرداري آنان در اوامر و نواهي است; (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ).
class=`FP` href=#_ftn15 name=_ftnref15>[15]
حال چنانچه اين غرض فقط با نوعي از لطف حاصل شود و خداوند نيز عالِم باشد به اين كه اگر اين لطف نباشد، غرض ـ كه همان
فرمانبرداري است ـ حاصل نمي شود و، با اين حال، بندگان را از اين لطف محروم نمايد، لازم مي آيد كه خداوند نقض غرض نموده باشد و
نقض غرض از قبايح عقلي است، محال است كه از حق تعالي صادر شود; همانند ضيافت مهمان كه اگر ميزبان بداند، زماني مهمان به
مهماني و ضيافت مي آيد كه ميزبان همراه با ادب خاصّي از او دعوت به عمل آورد. حال چنانچه ميزبان با آن شيوه ي خاص از او دعوت
نكند، نقض غرض است و مهمان نمودن، كه غرض اوست، حاصل نمي شود. اين دليل، به دليل «نقض غرض» معروف است و عمده ي
متكلمان براي وجوب لطف به آن استناد نموده اند.[16] محقق طوسي مي گويد:
و اللطف واجبٌ لتحصيل الغرض به;[17] و لطف واجب است، چون غرض به وسيله
ي آن حاصل مي شود.
2. خداوند علت افاضه و مبدأ صدور خيرات است و لطفْ فيضي از فيوضات و مصلحتي از مصالح است و مانعي هم ندارد، پس خداوند هيچ
گاه از افاضه ي فيض تخلّف نمي كند.[18]
3. خداوند از حيث علم و قدرت و تمامي جهات و حيثياتْ كامل است و فعل، فقط به نحو اتمّ و اصلح از او صادر مي شود و شكي نيست كه
نزديك كردن به طاعت و دور گرداندن از معصيت، اصلح به حال بندگان است; بنابراين صدور آن از خدا واجب است.
ب) دليل نقلي:
در اين زمينه، براي اختصار، به ذكر دو آيه اكتفا مي شود:
(كتب علي نفسه الرحمة);[19] خداوند بر خودش رحمت را لازم نمود.
اين آيه صراحت دارد بر اين كه رحمت از ذات خداوند جدا نيست; زيرا چنانچه رحمت، فرضِ ذاتِ خداوند بر خودش باشد، مجالي براي تخلّف
نيست; هم چنان كه برهان لطف اقتضاي آن را دارد و مقتضاي كمالِ ذات و اوصاف او لطف و رحمتِ بدون تخلف است و الّا خلاف فرضِ كمالِ
ذات خداوند لازم مي آيد.[20]
هم چنين آيه ي (اللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ)[21] و (إِنَّ
عَلَيْنا لَلْهُدي)[22] و آيات متعدد ديگري بر وجوب لطف بر خداوند اشاره دارند كه
علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان[23] به آنها پرداخته است. روايات
پرشماري هم به مبادي يا لوازم و يا غايات لطف اشاره دارند.[24]
تعريف امام و امامت و تبيين لطف بودن امام
لطف مصاديق متعددي دارد; از جمله: تكاليف شرعيه، آزمايش و ابتلا به وسيله ي نعمات و مصيبت هاو دردها و رنج ها، ارسال رسولان،
معجزات، عصمت،[25] وعده و وعيد، امامت و...
از نظر اماميّه، امامت عبارت است از: رياست عامّه ي مسلمين در امور دين و دنيا بالاصالة.
name=_ftnref26>[26]
شيخ مفيد مي گويد: امام كسي است كه داراي رياست عامّه در امور دين و دنيا به نيابت از نبي بوده باشد.
href=#_ftn27 name=_ftnref27>[27]
براهيني بر لطف بودن امام، اقامه شده است كه در ذيل به آن مي پردازيم:
برهان:
برهان ذيل با دو قياس ما را به نتيجه مي رساند:
قياس اول:
صغري: وجود امام ـ با عنايت به ثمرات وظايفي كه دارد[28] موجب نزديك تر شدن
انسان ها به طاعت و دور گشتن آنان از معصيت و، در نتيجه، نيل به سعادت ابدي انسان ها مي شود.
كبري: هر آنچه موجب نزديك تر شدن انسان ها به طاعت و فرمانبرداري و دور شدن آنها از گناه و معصيت و رسيدن آنها به سعادت ابدي
شود، مصداق لطف است.
نتيجه: وجود امام مصداق لطف است.
قياس دوم:
صغري: نصب امام لطف است.
كبري: لطف بر خداوند واجب است.
نتيجه: نصب امام بر خداوند واجب است.
سيد مرتضي در تبيين لطف بودن امام مي فرمايد:
ما بالوجدان در مي يابيم كه مردم، چنانچه رييس و كسي كه در تدبير و سياست امور به آن رجوع كنند نداشته باشند،اموراتشان مضطرب
و زندگي آنها سخت مي شود و فعل قبيح در ميان آنان زياد، و ظلم و تجاوز در ميانشان ظاهر مي گردد، ولي اگر آنها رييسي داشته باشند
كه در امورشان به آن رجوع كنند، به صلاح نزديك تر و از فساد دورتر مي شوند.[29]
علامه مجلسي هم در بيان لطف بودن وجود امام مي گويد:
وجود امام لطف است; زيرا علم ضروري همه كس را حاصل است كه هر گاه مردم را سركرده بوده باشد كه ايشان را منع كند از فتنه و فساد
و ظلم و ستم بر يكديگر و ارتكاب معاصي، و بدارد آنها را به طاعت و عبادات و انصاف و مروت، البته امور مردم منتسق و منظم گرديده و به
صلاح اقرب و از فسادْ ابعد خواهند شد.[30]
هم چنين در تبيين لطف بودن امام آمده است:
دليل بر وجوب امامت و رهبري اين است كه امامت در حق واجبات عقلي، لطف است; زيرا اين حقيقت بر همگان معلوم است كه انسان
هايي كه معصوم نيستند، هر گاه رهبري با كفايت نداشته باشند كه معاندان و ستمگران را تنبيه و تأديب كند و از ضعيفان و مظلومان دفاع
نمايد، شر و فساد در ميان آنها گسترش مي يابد، ولي هر گاه رهبري با اين ويژگي ها داشته باشند وضعيت آنها برعكس خواهد بود و خير
و صلاح در آن جامعه گسترش خواهد يافت.[31]
و ابي اسحاق ابراهيم بن نوبخت مي گويد:
امامت، عقلا واجب است; زيرا امامت، لطف است و بنده را به طاعت نزديك و از معصيت دور مي گرداند و در صورت نبودن امام حال خلق
مختل مي شود.[32]
ممكن است اين شبهه مطرح شود كه، اگر لطف بودن وجود امام به خاطر وظايف ذكر شده است، از آن جا كه هيچ يك از امامان معصوم
نتوانستند به وظايف خود عمل كنند، پس بايد اذعان داشت كه وجود امام لطف نيست.
در پاسخ مي توان گفت در مورد امامت، لطف واجب سه قسم است:
1. لطف فعل خداست: و آن اين است كه خداوند امام را نصب كرده و او در ميان مردم است.
2. لطف فعل امام است: امام وظايف خود را به نحو احسن انجام دهد و مبلّغ دين و پاسدار شريعت باشد و مردم را به طاعتْ امر و از
معصيت نهي نمايد و به طور كلّي آنان را هدايت كند.
3. لطف فعل مردم است : و آن به اين است كه مردم از امام خود تبعيت كنند و در اوامر و نواهي مطيع و حامي امام باشند.
روشن است كه خداوند، لطف خود را شامل حال مردم مي كند; زيرا در صورت عدم آن، نقض غرض حاصل مي شود كه قبيح است و قبايح
هم از خداوند تبارك و تعالي سر نمي زند.
امام هم معصوم و مصون از گناه و اشتباه است و قطعاً به لطف واجب خود عمل مي كند; پس اين مردم هستند كه به لطف واجب خود
عمل نمي كنند، از اوامر و نواهي امام تبعيت نمي كنند و، در نتيجه، محروميت از لطف نصيبشان مي شود.
name=_ftnref33>[33]
از جانب ديگر، چنين نيست كه اگر نگذاشتند امام به تمامي وظايف امامت عمل كند، از لطف بودن ساقط باشد; زيرا درست است كه امام،
حكومت و زعامت و رهبري جامعه را نداشته و مردم از اين حيث از وجود امام بهره نبرده اند، اما وجود امام نيز موضوعيت دارد و خود، لطف
است; چرا كه امام، حجت زمان است.
امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد:
اگر در زمين، فقط دو نفر باقي بمانند، يكي از آن دو حجت است.[34]
ملاصدرا در شرح اين روايت مي گويد:
غايت و غرض از وجود امام، تنها پيشوايي و امامت نيست، تا اگر امامي فرض شود كه هيچ انساني به او رجوع نكند، غرض از وجود امام
فوت شود و يا اگر ظاهر نباشد، غرض از وجود او فوت شود، بلكه خود وجود امام موضوعيت دارد.
name=_ftnref35>[35]
خواجه طوسي مي گويد:
وجود امام لطف است و تصرف امام لطف ديگري است و اگر ما از آن لطف محروم مانده ايم، كوتاهي از جانب ماست.
href=#_ftn36 name=_ftnref36>[36]
گفتني است گاهي در كنار قاعده ي لطف از قاعده ي ديگري با عنوان «وجوب اصلح» نام برده مي شود و خلاصه ي آن چنين است كه «
نصب امام، اصلح به حال بندگان است و هر اصلحي بر خداوند واجب است، پس نصب امام بر خداوند واجب است».
href=#_ftn37 name=_ftnref37>[37]
قاعده امكان اشرف و ارتباط آن با مسئله امامت
قاعده ي امكان اشرف يكي از قواعد بسيار مهم فلسفي و از فروع مهم قاعده ي «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد»
href=#_ftn38 name=_ftnref38>[38] به شمار مي آيد و حكما بهره هاي مختلفي از آن برده اند.
چنين به نظر مي رسد كه اين قاعده براي اولين بار در كتاب اثولوجيا، مطرح شده است.
name=_ftnref39>[39]پس از ذكر اين قاعده در كتاب اثولوجيا، فلاسفه ي اشراق
name=_ftnref40>[40]، مشاء و[41] حكمت متعاليه
href=#_ftn42 name=_ftnref42>[42] اين قاعده را پروراندند و رنگ و بوي اسلامي به آن دادند و آن را براي اثبات بسياري از مسائل
مهم فلسفي به كار بردند.
1. مفهوم امكان اشرف
مراد از امكان اشرف، موجود ممكن شريف تر است. امكان ملازم با ماهيت است و متصف به وجود و عدم نمي گردد; پس مراد از امكان
اشرف، موجودي است كه ممكن و شريف تر باشد. «محقق سبزواري هم در برخي از تأليفات
name=_ftnref43>[43] خود تعبير ممكن اشرف را براي آن مناسب تر دانسته است; زيرا امكان به اشرف و اخس متصف نمي شود و
اشرف و اخس ازصفات ممكن است، نه صفات امكان[44] و، در مقابلِ موجود
ممكن شريف تر، موجود ممكن أخس (پست تر) است كه فلاسفه براي آن هم قاعده ي مستقلي به نام قاعده ي امكان اخس بيان كرده
اند.[45]
2. تبيين قاعده ي امكان اشرف از ديدگاه حكما
ـ شيخ شهاب الدين سهروردي مي گويد:
چنانچه ممكن داراي دو فرد اخس و اشرف باشد، هرگاه ممكن اخس موجود باشد، دلالت مي كند بر اين كه پيش از آن ممكن اخس، ممكن
شريف تر، موجود بوده است.[46]
ـ صدرالمتألهين مي گويد:
قاعده ي امكان اشرف عبارت است از اين كه در تمام مراحل وجود، لازم است ممكن شريف تر بر ممكن پست تر مقدم باشد; به عبارت
ديگر، هرگاه ممكن اخسْ موجود باشد، به ناچار بايد پيش از آن ممكن اشرفي موجود شده باشد.
name=_ftnref47>[47]
ـ ملاهادي سبزواري چنين گفته است:
الممكن الاخس اذا تحقّقا *** الممكن الاشرف فيه سبقا[48]
ـ علامه طباطبايي مي گويد:
هرگاه شيء ممكني تحقق يابد كه كمالات وجودي اش كم تر از شيء ممكن ديگر است، آن ممكن شريف تر بايد پيش از او موجود
باشد.[49]
3. شرايط قاعده ي امكان اشرف
الف) مجراي اين قاعده، عالم ماوراء الطبيعه و ممكنات ثابته و، به طور كلي، موجودات مافوق عالم است و در موجودات واقع در عالم كون و
فساد و در جهان عنصري و عالم حركات جاري نمي شود.
ب) موجود اشرف و اخس بايد با يكديگر در ماهيت متحد باشند تا از امكان وقوع اخسْ امكان وقو ع اشرف قبل از اخسْ، لازم آيد.»
class=`FP` href=#_ftn50 name=_ftnref50>[50]
4. برهان قاعده ي امكان اشرف
ـ برهان صدرالمتألهين:
چنانچه ممكن اخس موجود شده، اما پيش از آن ممكن اشرف موجود نشده باشد، يكي از چهار اشكال زير پديد مي آيد:
الف) خلاف فرض;
ب) صدور كثير از واحد;
ج) صدور اشرف از اخس;
د) وجود داشتن جهتي، اشرف از آنچه در حق تعالي موجود است.
زيرا اگر موجود اخس به واسطه ي موجود اشرف صادر شده باشد، اشكال اول لازم مي آيد و اگر بدون واسطه صادر شده باشد و، در عين
حال، صدور موجود اشرف از حق تعالي نيز جايز باشد، اشكال دوم لازم مي آيد و اگر صدور موجود اشرف از معلول خويش جايز باشد،
اشكال سوم پيش مي آيد و اگر صدور موجود اشرف، نه از واجب تعالي جايز باشد و نه از معلول خويش، اشكال چهارم لازم مي آيد و چون
اشكال هاي چهارگانه، در چهار فرض مزبور، خلاف عقل و ممتنع است، پس صدور ممكن اخس از حق تعالي بدون آن كه پيش از آن، ممكن
اشرف صادر شده باشد، ممتنع و خلاف عقل است.[51]
گفتني است براهين متعددي بر اين قاعده آمده است كه در اين مختصر مجال پرداختن به آنها نيست.
name=_ftnref52>[52]
5. موارد استفاده از قاعده ي امكان اشرف
فلاسفه مسائل مختلفي را بر اساس اين قاعده ثابت كرده اند كه از جمله: اثبات عقول طوليه;
name=_ftnref53>[53] ابطال حصر كردن عقول در ده عدد;[54] اولويت
وجودي موجودات اشرف;[55] اثبات عقول عرضيه (ارباب انواع);
href=#_ftn56 name=_ftnref56>[56] آفرينش نظام بر اساس الاحسن فالاحسن والاشرف فالاشرف;
href=#_ftn57 name=_ftnref57>[57] و امكان اخس.[58]
6. قاعده ي امكان اشرف و امامت
يكي از موارد استفاده ي اين قاعده، اثبات ضرورت وجود امام است. در ذيل دو تقرير از اثبات امامت از راه قاعده ي امكان اشرف بيان مي
شود:
الف) مبناي حكمت متعاليه:[59] امام و ساير انواع انساني به ظاهر تحت يك نوع
به نظر مي آيند; اما با تأمل در احوال انسان ها درمي يابيم كه هر يك از انسان ها نسبت به بسياري از كمالات وجودي (علم، جمال، جلال
و...) ناقص اند و هر چند نسبت به ساير حيوانات شريف ترند، نسبت به نوع كاملي از انسان ها، پست و ناقص به شمار مي آيند. حال كه
در مورد انواع انساني، ممكن اخسّ و ناقص تر ـ انواع اخس ـ تحقق پيدا كرده است، از طريق قاعده ي امكان اشرف پي مي بريم كه قبل از
اين ممكن اخسّ، ممكن شريف تري موجود بوده و وجودش ضرورت دارد.
در مورد اين تقرير ممكن است دو شبهه پيش بيايد:
شبهه ي اول: امام و امت، هر دو از يك نوع اند و يك فرد تقدم بالذات بر فرد ديگر ندارد; زيرا افراد يك نوع مماثل اند.
شباهت و مماثلت ميان افراد انساني در ماده ي بدني است و انسان ها از نظر منشأ روحاني، تحت انواع مختلف قرار دارند; بنابراين،
نسبت نوع نبي و امام به ساير بشر، در رتبه ي وجود، مثل نسبت انسان به ساير حيوانات و نسبت حيوان به نبات و... است.
شبهه ي دوم: امكان اشرف، تنها در ابداعيات و مجردات جاري مي شود، نه در وجودهاي زماني و مادي.
نوعيت نوع به ماده نيست، هر چند براي تحقق در عالم مادي خارجي نياز به ماده دارد، در طبيعت، في نفسه، كون و فساد ملحوظ نشده
است، بلكه مي تواند كلي و مجرد، يا جزئي و مادي باشد.[60]
بيان ديگر تقرير
مقدمه ي اول: امام، نوع عالي و اشرف از ساير انواع انساني است;
مقدمه ي دوم: هر نوعي كه چنين باشد، از نظر رتبه ي وجودي بر ساير انواع انساني مقدم است و وجودش در هر زماني ضرورت دارد;
نتيجه: نوع نبي و امام، در رتبه وجودي، مقدم بر ساير انواع انساني است و وجودش ضرورت دارد.
name=_ftnref61>[61]
ب) مبناي مشهور فلاسفه ي مَشّاء:[62] برخي هم قاعده ي امكان اشرف را به
گونه اي ديگر بر امامت منطبق كرده اند.[63] اينان انسان را نوع اخير به شمار
آورده اند و امام و هر انساني را يك فرد از نوع انسان مي دانند. اين گروه براي آن كه بتوانند اين قاعده را بر امامت منطبق كنند، بايستي
دايره ي شرط اول قاعده را گسترش داده، بر ماديات هم تعميم دهند.
تقرير برهان: اگر افراد بشر را مشاهده كنيم مي بينيم كه اين انسان ها تنها برخي از كمالات را دارند و نسبت به بسياري از كمالات ناقص
اند، حال از وجود اين افراد اخس، به حكم قاعده ي امكان اشرف، به وجود فرد اشرف از اين افراد پي مي بريم; يعني «محال است كه افراد
انسان وجود، حيات، علم، قدرت، جمال، جلال، كبريايي و كمالات ديگر را از مبدأ فياض نور احديت و از آفتاب الوهيت دريافت كنند، جز آن كه
در رتبه ي قبل از آن، انسان كامل و حجت الله همه ي اين كمالات را گرفته باشد; بنابراين اگر يك فرد از افراد بشر، روي زمين باشد، بايد فرد
ديگري نيز باشد كه انسان كامل و حجة الله در او متظاهر شود.»[64]
نتيجه:
چنانچه دو يا چند نوع از انواع انساني در اين عالم هستي موجود باشند، يكي از آنها (حجت الله) بايد اشرف از ديگران باشد و كمالاتي
همانند علم و رحمت و عصمت و... را كه ديگر انواع انساني ندارند، داشته باشد و در رتبه ي وجودي مقدم بر ديگران باشد; بنابراين به حكم
قاعده ي امكان اشرف، محال است كه انسان هايي با درجات پست تر و ناقص تر از انسان كامل در اين عالم موجود باشند، ولي انسان
كامل قبل از آن موجود نباشد.
امام صادق(ع) مي فرمايد:
«اگر تنها دو نفر در زمين باقي باشند، يكي از آنها حجت است.»[65]
مرحوم ملاصدرا در ذيل اين روايت مي گويد:
نوع اشرف متقدم بر نوع اخس است، هر چند برخي از اشخاص اخس، از حيث زمان، بر بعضي از اشخاص اشرف متقدم باشند.
class=`FP` href=#_ftn66 name=_ftnref66>[66]
[1]. رحيم لطيفي،
«لطف و ضرورت امام»، فصلنامه ي انتظار، شماره ي 6، زمستان 1381، ص 76.
[2]. ر. ك: مقداد بن عبدالله السيوري الحلّي، ارشاد الطالبين الي نهج
المسترشدين، تحقيق سيد مهدي رجايي، (قم: 1405).
[3]. ر. ك: المفردات، المنجد، و ديگر كتاب هاي لغت، باب لام.
[4]. سعد الدين تفتازاني، شرح المقاصد، (قم: انتشارات شريف رضي، 1370 هـ.
ش)، ج 5، ص 240.
[5]. عبدالجبار معتزلي، شرح اصول خمسه، (بيروت: داراحياء التراث، 1992 م)، ص
528.
[6]. ر.ك: سديد الدين محمود الحمصي الرازي، المنقذ من التقليد، (تهران: نشر
اسلامي) ص 297،; مقداد بن عبدالله اسدي السيوري الحلّي، اللوامع الالهيه، (تبريز)، ج 6، ص 145; علامه حلي، كشف المراد، تعليقه
آيت الله سبحاني، (قم: موسسه ي امام صادق(عليه السلام))، ص 106، و اسماعيل طبرسي نوري، كفاية الموحدين، ج اول، (تهران:
انتشارات علميه، 1375 هـ .ش)، ص 505.
[7]. حضرت آيت الله سبحاني در تعريف لطف مقرب مي گويد: لطف مقرّب عبارت
است از آنچه به سبب آن غرضي از تكليف حاصل مي شود، به گونه اي كه اگر آن چيز نباشد، غرضي از تكليف حاصل نمي شود. ر. ك:
محمد تقي سبحاني، الهيات، (قم: مركز جهاني للدراسات الاسلاميه)، ج 3، ص 52.
[8]. برخي ديگر از متكلمين لطف محصّل را چنين تعريف كرده اند:
لطف محصّل عبارت است از فراهم نمودن يك سري زمينه ها و مقدماتي كه تحقق غرض از خلقت و حفظ آن از عبث و لغو، بر آن متوقف
است، به گونه اي كه اگر آن مقدمات و اسباب از جانب خداوند مهيا نشود، فعل خداوند بي غايت شده، و حكمت خدا نقض مي شود. جعفر
سبحاني، همان، ص 51.
[9]. ر. ك: شريف مرتضي علم الهدي، الذخيرة، تحقيق سيد احمد حسين، (قم:
مؤسسه نشر اسلامي، 1411 هـ. ق) ص 187، و اللوامع الالهيه، ج 6، ص .153
[10]. همان.
[11]. اللوامع الالهيه، ج 6، ص 153.
[12]. چنانچه تكليف را اعمّ از تكليف شرعي و عقلي فرض كنيم، تكاليف شرعي
موجب مي گردند بنده به انجام دادن تكاليف عقلي نزديك تر گردد و لذا متكلمين گفته اند: التكاليف الشرعية الطاف في التكاليف العقليه.
[13]. شوري: 19.
[14]. مراد از وجوب، تحميل نمودن تكليف بر خداوند نيست، بلكه مراد آن است كه
خداوند لطف را بر خود لازم مي داند و لطف از او جدا نمي شود و يا اين كه عقل ضرورت آن را درك مي كند. ر.ك: محسن خرازي، بداية
المعارف الالهيه، (قم، مركز مديريت حوزه ي علميه، 1369) ج 1، ص 152.
[15]. ذاريات: 56.
[16]. ر.ك: عبدالرزاق لاهيجي، گوهر مراد، (تهران: نشر اسلاميه)، ص 249; و
سرمايه ي ايمان، (نشر الزهراء، 1364 هـ.ش) ص 79 و علامه حلي، كشف المراد، تعليقه ي حسن حسن زاده آملي، (قم: نشر اسلامي)،
ص 325.
[17]. كشف المراد، تعليقه ي جعفر سبحاني، ص 106.
[18]. علي اللّه ورديخاني، نبوت و امامت، (مشهد: آستان قدس رضوي، 1378 هـ
.ش) ص 73.
[19]. انعام: 12.
[20]. المقالات و الرسالات، شماره ي 35، سيد محسن خرازي، «قاعده لطف»،
(قم: كنگره ي هزاره ي شيخ مفيد، 1413 هـ) ص 25.
[21]. شوري: 19.
[22]. ليل، 12.
[23]. علامه طباطبايي، الميزان، (قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم)، ج 18،
ص 40 و ج 2، ص 135.
[24]. ر.ك: المقالات و الرسالات، المقام الثاني في الروايات.
[25]. ابن اسحاق، الياقوت في علم الكلام، (قم: كتابخانه ي آيت الله مرعشي
نجفي)، ص 40.
[26]. ر.ك: عمادالدين الحسن الطبرسي، اسرار الامامة، چ اول، (مشهد: آستان
قدس رضوي، 1280) ص 18 و 120.
[27]. ر.ك: علي ربّاني گلپايگاني، القواعد الكلاميه، (قم: مؤسسه امام صادق،
1418)، ص 118، به نقل از نكت الاعتقاديه، ص 39.
[28]. عمادالدين الحسن الطبرسي، همان، ص 120 و 121.
[29]. ر.ك: شريف مرتضي، الشافي في الامامة، تعليقه ي عبدالزهراء حسيني،
ج اول، (تهران: موسسه ي امام صادق، 1410 هـ. ق)، ص 47.
[30]. علامه مجلسي، حياة القلوب، (تهران: انتشارات جاويدان، 1362 هـ. ش)،
ص 6 و 7 و ر.ك: عمادالدين الحسن الطبرسي، همان، ص 120 و 121.
[31]. علي رباني گلپايگاني، مجله ي انتظار، شماره ي 5، سال دوم، پاييز 1381،
ص 119، به نقل از الغيبة، ص 4 و 5.
[32]. ابن اسحاق، همان، ص 73.
[33]. علامه حلي، همان، كشف المراد، تعليقه آيت الله سبحاني، ص 183.
[34]. كليني، الكافي، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365 هـ ش، ج 1، ص 179، ح
1.
[35]. صدرالمتألهين، شرح اصول كافي، (تهران: مؤسسه ي تحقيقات فرهنگي، ج
دوم، 1367).
[36]. الامام لطفٌ و تصرفه آخر و عدمه منّا; علامه حلي، كشف المراد، تعليقه ي
آيت الله حسن زاده ي آملي، ص 362.
[37]. محمود يزدي، امامت پژوهي، (مشهد: دانشگاه علوم رضوي، 1381)، ص
141.
[38]. البته بنابر آن كه صدور اشرف و اخس با هم از واجب تعالي با مطلق بما هو
واحدٌ جايز نباشد. ر. ك: ميرزا مهدي آشتياني، اساس التوحيد، با مقدمه منوچهر صدوقي، (تهران: انتشارات مولي 1360)، ص 140.
[39]. ملاصدرا اين كتاب را به ارسطو نسبت داده است، ملاصدرا، اسفار، (بيروت:
دار احياء التراث العربي، 1419 ق)، ج 7،ص 244; اما برخي از محققين اين كتاب را به افلوطين منسوب كرده اند و ر.ك: شهيد مطهري،
اصول فلسفه و روش رئاليسم (قم: انتشارات صدرا) ج 1، ص 76.
[40]. ر. ك: شهاب الدين سهروردي، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح
هنري كربن، (تهران: مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چ دوم، 1372)، صص 51، 78 و 434.
[41]. ر.ك: ملاصدرا، همان.
[42]. همان، ص 244 به بعد.
[43]. ملا هادي سبزواري، شرح المنظومه، چ قديم، نسخه خطي (بي تا، بي
جا)، ص 203.
[44]. ميرزا مهدي آشتياني، همان، ص 132.
[45]. ر. ك: غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعد كلي فلسفي، (تهران: مؤسسه
ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چ دوم، 1370)، ج اول، ص 29.
[46]. شهاب الدين سهروردي، همان، ص 51.
[47]. ملاصدرا، همان، ص 244.
[48]. ملاهادي سبزواري، همان.
[49]. محمد حسين طباطبايي، نهاية الحكمه، (قم: جامعه مدرسين حوزه
علميه، 1416 هـ. ق)، ص 318.
[50]. ر. ك: ميرزا مهدي آشتياني، همان، ص 133 و غلامحسين ابراهيمي
ديناني، همان، ص 23.
[51]. ملاصدرا، همان، ص 247.
[52]. ر. ك: شهاب الدين سهروردي، همان، ج 1، ص 52 و 434; قطب الدين
شيرازي، شرح حكمة الاشراق، (قم: انتشارات بيدار، بي تا)، ص 367; و ملاهادي سبزواري، همان، ص 203 و ميرزا مهدي آشتياني،
همان، ص 131 و مصباح يزدي، آموزش فلسفه، (تهران: سازمان تبليغات اسلامي، چ اول، 1378)، ج دوم، ص 171.
[53]. ر. ك: ترجمه و شرح حكمة الاشراق، سيد جعفر سجادي، (تهران: دانشگاه
1375)، ص 260. و ر. ك: ملاصدرا، همان، ج 7، ص 263.
[54]. شهاب الدين سهروردي، همان، ص 371.
[55]. همان.
[56]. علامه طباطبايي، نهاية الحكمه، ص 319 و ملاهادي سبزواري، همان، ص
203.
[57]. ملاصدرا، همان، ص 108 و 109.
[58]. همان، ص 58 و 257.
[59]. ر. ك: ملاصدرا، شرح اصول الكافي، تصحيح: مؤسسه مطالعات و تحقيقات
فرهنگي، (تهران: 1367)، ج دوم، ص 504، بر اساس اين مبنا، هر انسان ها تحت انواع متعدد قرار دارند و «انسان» جنس و نوع اضافي به
شمار مي آيد.
[60]. ملاصدرا، همان، ج 2، ص 503.
[61]. محمود يزدي، امامت پژوهي، (مشهد: دانشگاه علوم رضوي، 1381)، ص
142.
[62]. ر. ك: محمد رضا باقي، مجالس حضرت مهدي(عج)، (قم: انتشارات نصايح،
چ دوم، 1379)، ص 45 ـ 43. و ر. ك: رحيم لطيفي، مجله انتظار، شماره ي 7، بهار 1382، ص 74 به بعد.
[63]. اين شرط كه قاعده ي امكان اشرف فقط، در مجردات و عوالم مافوق طبيعي
جاري مي شود.
[64]. ر. ك: محمدرضا باقي، همان، ص 44.
[65]. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، دارالكتب الاسلاميّه، تهران، 1365 هـ ش،
ج 1، ص 179، ح 1 و 2.
[66]. ملاصدرا، همان، ج 2، ص 502.