شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

عوض کردم به جایت آب تنگ و خاک گلدان را

و جارو می کشم این کوچه ی رو به خیابان را

 

شبیه پنجره هر صبح روی من به تو باز است

نوازش می کنم با بوسه ام گل های ایوان را

 

هوای خانه ام را مه گرفته، قطره های اشک

شبیه آب دریا شور کرده چای فنجان را

 

کجایی تا ببینی پا به پای ام ابر می گرید

به روی سقف خانه می نوازد "باز باران" را

 

نمی دانی چه رنجی می کشم در کنج تنهایی

مگر روزی بخوانی خط به خط دیوار زندان را

 

لبم خشکید از بی مهری و قلبم ترک برداشت

نمی پرسد کسی این روزها حال بیابان را

 

سیدعلیرضا جعفری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:24 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن

دل شکسته ام اگر نمی پرم قبول کن

 

این که دورِ دور باشم از تو و نبینمت

جا نمی شود به حجم باورم، قبول کن

 

گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را

از من، از منی که یک کبوترم قبول کن

 

در اتاق رازهای تو سرک نمی کشم

بیش از آن چه خواستی نمی پرم، قبول کن

 

قدر یک نفس که خلوتت به هم نمی خورد

گاه نامه می برم می آورم، قبول کن

 

گفته ای که عشق ما جداست، شعرمان جدا

بی تو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن

 

آب...وقتی آب اینقَدَر گذشته از سرم

من نمی توانم از تو بگذرم قبول کن

 

مهدی فرجی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:23 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی

 

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟

بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

 

انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست

سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی

 

من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم

بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی

 

غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی

دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

 

حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟

حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟

 

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب

دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

 

"احسان نصری"


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ سه شنبه 22 اسفند 1396 6:22 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تمامِ خانه، پیچِ کوچه ها، طولِ خیابان را...

به یادت کوه ها و دشت ها را و بیابان را...

 

برایِ دیدنِ چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ

شبیهِ برّه ای کوچک که گُم کرده ست چوپان را

 

خدا با دیدنِ چشمانِ اشک آلودِ من امروز -

برایِ حسِ همدردی فرستاده ست باران را

 

نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه

چگونه حس نباید کرد سرمایِ زمستان را؟!*

 

تو وقتی می رسی که فرصتِ لب باز کردن نیست

و در خود می کُشم من آرزوهایِ فراوان را

 

نگاهم می کنی؛ چون کوه، سَرسختم ولی چشمم-

گواهی می دهد آرامشِ ماقبلِ توفان را!

 

میانِ خانه عطرِآشنایی دور پیچیده

و باد آورده از آغوشِ سبزت بویِ ریحان را

 

و من که عاشقِ سرسبزی و کوه و دَر و دشتم-

ندیدم بی تو مدت هاست گل ها را، گیاهان را

 

من از آدابِ مهمانداری ات چیزی نمی دانم

ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را

 

میانِ بازوانت خلوتِ امنی فراهم کن

برایم فاش کن آن عشقِ پنهان در گریبان را

 

تو بینِ خواب هایم با پرستو کوچ خواهی کرد

و من از صبح تا شب، یکّه و تنها کلاغان را...!!

 

فاطمه سلیمان پور


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:52 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست

چشمم به دنبال ِ نگاه ِ این و آن نیست

 

چندیست حالم را نمی پُرسی و دانم

لطفت به من حتّی به قدر ِ دیگران نیست

 

در سر اگر باشد هوای دختر ِ خان

هرگز رعیّت زاده را ترسی ز خان نیست

 

با من غریبی می کنی و سر گِرانی

در پیش ِ نا اهلان ولی نازت گِران نیست

 

فکر ِ سرت را خواندم از نوع ِ نگاهت

لطفا مودّب باش ، این طرز ِ بیان نیست

 

دل پیش ِ شاعر حُرمتی دارد وگرنه

شاعر برای دل ربودن ناتوان نیست !

 

هرگز ” خداحافظ “ نگو وقت ِ جدایی

چشمم حریف ِ گریه های بی امان نیست

 

حال ِ دلم ، حال ِ پلنگی مست و وحشیست

افسوس ماهی بر زمین و آسمان نیست !

 

مازیار نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:52 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم

حتّی اگر به دیده رویا ببینیم

 

من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست

بر این گمان مباش که زیبا ببینیم

 

شاعر شنیدنی است ولی میل ،‌ میل توست

آماده ای که بشنوی ام ، ‌یا ببینیم

 

این واژه ها صراحت تنهایی من اند

با اینهمه ، مخواه که تنها ببینیم

 

مبهوت می شوی اگر از روزن ات ، شبی

بی خویش ، در سماع غزل ها ببینیم

 

یک قطره ام ، و گاه چنان موج می زنم

در خود ، ‌که ناگزیر ی ، دریا ببینیم

 

شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست

اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

 

محمد علی بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:51 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

چون طفل که از خوردن داروست پریشان

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

 

ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم

چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان

 

مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد

آن کس که وجودم همه از اوست پریشان

 

دست و دل من بر سر این سلسله لرزید

در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان

 

آرامش دریای مرا ریخته بر هم

این زن که پری خوست... پری روست... پری شان ...

 

با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

 

علیرضا بدیع


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:51 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب

 

تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب

 

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب

 

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی،ها میکنم هرشب

 

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب

حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب

 

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!

که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب

محمدعلی بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:50 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

خبر خیرِ ِتو از نقل رفیقان سخت است

حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است

 

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر نگهداری باران سخت است

 

کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد

جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است

 

ساده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا

شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است

 

ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه!

بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

 

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید:

فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است

 

کوچه ی مهر سر نبش ، کماکان باران...

دیدنِ حجله ی من اول آبان سخت است!!

 

کاظم بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:50 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد

 زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد

 

ایستاده ای لبه ی زندگیم، از این روست

هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد

 

مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخواست

مثل گلهای اتاقت نفسم بند آمد

 

موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم

خوش نیاید به مذاقت، نفســـــ....

 

کاظم بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:49 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 39 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:88110

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396