به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

خلاصه پرسش

رجعت چیست؟ و چه کسانی را شامل می‌شود؟ و در چه زمانی به وقوع می‌پیوندد؟

پرسش

رجعت چیست؟ و چه کسانی را شامل می‌شود؟ و در چه زمانی به وقوع می‌پیوندد؟

پاسخ اجمالی

رجعت از جمله معتقدات شیعه امامیه است، و به معنای بازگشت به سوی دنیا، پس از مرگ و پیش از آخرت است که با اندک فاصله بعد از ظهور امام مهدی(عج) و پیش از شهادت آن‌حضرت و بر پا شدن قیامت واقع خواهد شد.
رجعت همگانی نیست، بلکه مخصوص مؤمن خالص یا مشرک محض است.
 

پاسخ تفصیلی

«رجعت»، در لغت به معنای بازگشتن و برگشتن  است.[1] و در اصطلاح به این معناست که عده‌ای از افراد (مؤمنان خالص و مشرکان محض) پس از مردن و قبل از بر پایی قیامت دوباره به این دنیا بر می‌گردند.
اعتقاد به رجعت، از جمله معتقدات مذهب اهل البیت است که مستند به آیات و روایات متعدد است.
وقوع رجعت در آیات و روایات
الف) آیات:
از تدبر در آیات قرآن می‌توان نتیجه گرفت که قرآن کریم به دو گونه به مسئله رجعت اشاره نموده است:
یک. آیاتی که به وقوع رجعت در آینده اشاره دارد؛ مانند آیه شریفه 82 از سوره نمل که خداوند در این آیه می‌فرماید: «[به یاد آور] روزى را که ما از هر امّتى، گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب می‌کردند محشور می‌کنیم و آنها را نگه می‌داریم تا به یکدیگر ملحق شوند!»؛ بسیارى از بزرگان این آیه را اشاره به مسئله رجعت و بازگشت گروهى از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانه رستاخیز می‌دانند؛ چرا که اگر اشاره به خود رستاخیز و قیامت باشد، تعبیر به «من کل امة فوجا»، (از هر جمعیتى، گروهى) صحیح نیست؛ زیرا در قیامت، همه محشور می‌شوند، چنان‌که قرآن در آیه 47 سوره کهف می‌گوید: «ما آنها را محشور می‌کنیم و احدى را ترک نخواهم گفت».
دو. آیاتی که به وقوع حوادثی در امت‌هاى پیشین اشاره می‌فرماید که در واقع نوعی رجعت محسوب می‌شود؛ مانند این آیات:
1. آیه 259 سوره بقره درباره پیامبرى است که از کنار یک آبادى عبور کرد در حالى که دیوارهاى آن فرو ریخته بود و اجساد و استخوان‌هاى اهل آن در هر سو پراکنده شده بود، از خود پرسید چگونه خداوند اینها را پس از مرگ زنده می‌کند، اما خدا او را یک‌صد سال میراند و سپس زنده کرد و به او گفت چقدر درنگ کردى؟ عرض کرد یک روز یا قسمتى از آن، فرمود نه، بلکه یک‌صد سال بر تو گذشت[2] این پیامبر، عزیر باشد یا پیامبر دیگرى تفاوت نمی‌کند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همین دنیا.[3]
2. آیه 243 سوره بقره سخن از جمعیت دیگرى به میان می‌آورد که از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بیمارى طاعون از شرکت در میدان جهاد خوددارى کردند و) از خانه‌هاى خود بیرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده کرد.[4]
3. آیه 55 و 56 سوره بقره درباره بنی‌اسرائیل می‌خوانیم که گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شکر نعمت او را بجا آورند.[5]
4. آیه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عیسى(ع) می‌فرماید: «تو مردگان را به فرمان من زنده می‌کردى».[6] این تعبیر نشان می‌دهد که مسیح(ع) از این معجزه خود (زنده کردن مردگان) استفاده کرد، بلکه تعبیر به فعل مضارع (تخرج) دلیل بر تکرار آن است و این خود یک نوع رجعت براى بعضى محسوب می‌شود.
5. آیه 73 سوره بقره در مورد کشته‌اى است که در بنی‌اسرائیل براى پیدا کردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود. قرآن این‌گونه می‌گوید: «دستور داده شد گاوى را با ویژگی‌هایى سر ببرند و بخشى از آن‌را بر بدن مرده زنند تا به حیات بازگردد (و قاتل خود را معرفى کند و نزاع خاتمه یابد).[7]
علاوه بر این پنج مورد، موارد دیگرى در قرآن مجید دیده می‌شود. همچون داستان اصحاب کهف که آن نیز چیزى شبیه به رجعت بود و داستان مرغ‌هاى چهار گانه ابراهیم(ع) که بعد از ذبح بار دیگر به زندگى بازگشتند، تا امکان معاد را در مورد انسان‌ها براى او مجسم سازند که در مسئله رجعت نیز قابل توجه است.[8]
ب) روایات:
امام صادق(ع) در مورد رجعت می‌فرماید: «به خدا سوگند که روزها و شب‌ها به سر نیاید تا آن‌که خداوند مردگان را زنده کند و زندگان را بمیراند و حق را به اهلش باز گرداند و دین برگزیده خود را بر پای دارد و بر جهان حاکم  گرداند».
همچنین مأمون به امام رضا(ع) عرض کرد: ای اباالحسن نظر شما درباره رجعت چیست؟ حضرت فرمودند: «رجعت حقیقت دارد. در میان امت‌های پیشین نیز وجود داشته و قرآن از آن سخن به میان آورده و رسول خدا(ص) فرموده است: هر چه در امت‌های گذشته بوده در میان این امت نیز عیناً و مو به مو پیش خواهد آمد».[9]
البته روایات در این زمینه فراوان است، ولی به جهت اختصار به همین دو روایت بسنده می‌کنیم.
وقوع رجعت از منظر عقل و فلسفه
در این‌جا لازم است به چند مورد از حکمت و فلسفه امر رجعت اشاره نماییم:
1. رسیدن به تکامل 
عالم دنیا ظرف فعلیت یافتن قوّه‌ها و تکامل استعدادهاست و برای رسیدن به آخرت خلق شده تا موجودات را در دامن خود پرورش داده به تکامل مطلوب برساند. اما از آن‌جا که عده‌ای از مؤمنان خالص به خاطر موانع و مرگ‌های غیر طبیعی از ادامه این مسیر معنوی باز مانده‌اند. حکمت خدای حکیم ایجاب می‌کند که آنان به دنیا بر گردند و سفر تکاملی خود را به پایان برسانند. چنانچه امام صادق(ع) می‌فرماید: «هر مؤمنی که کشته شود به دنیا برمی‌گردد، تا بعد از زندگی مجدّد به مرگ طبیعی بمیرد و هر مؤمنی که مرده باشد به دنیا برمی‌گردد تا کشته شود [و به ثواب شهادت برسد]».[10]
2. کیفر دنیوی
همان‌گونه که خدا در دنیا و قبل از مرگ، بخشی از مجازات‌های ستمکاران به آنان تعلق می‌گیرد، آن دسته از مجازات‌هایی که قرار بود در همین دنیا به ستمکاران تعلق گرفته، اما مرگ مانع آن شد، در زمان رجعت تعلق خواهد گرفت. پس از حکمت‌های رجعت این است که خداوند، هر دو طرف را به دنیا برمی‌گرداند، تا شخص مظلوم به دست خود داد خود را از ظالم بگیرد. از امام کاظم(ع) نقل شده که فرمود: «مردمی که مرده‌اند به دنیا بازگشت خواهند کرد، تا انتقام خود را بگیرند، به هر کس آزاری رسیده به مثل آن قصاص می‌کند و هرکس خشمی دیده، به مانند آن انتقام می‌گیرد. هرکس کشته شده، قاتل را به دست خود به تقاص خون خود می‌کشد و برای این منظور دشمنان آنان نیز به دنیا برمی‌گردند تا آنها خون ریخته شده خود را تلافی کنند و بعد از کشتن آنها سی ماه زنده می‌مانند، سپس همگی در یک شب می‌میرند، در حالی که انتقام خون خود را گرفته و دل‌هایشان شفا یافته است، دشمنان آنها به سخت‌ترین عذاب دوزخ مبتلا می‌شوند».[11]
بنابراین، هدف از بازگشت مجدد این دو گروه، تکمیل یک حلقه تکاملی برای دسته اوّل و تنزل به پست‌ترین درجه ذلّت برای دسته دوم است و با توجه به این‌که رجعت عمومی نیست و اختصاص به مؤمنان خالص و کافران محض دارد، چنانچه امام صادق(ع) فرمود: «رجعت جنبه عمومی ندارد، بلکه اختصاص به کسانی دارد که به ایمان کامل و شرک خالص رسیده باشند».[12] معلوم می‌شود که این دو مورد از حکمت‌های اساسی رجعت است.
3. یاری دین و شرکت در تشکیل حکومت عدل جهانی
از آیات و روایات متعدد استفاده می‌شود که دین اسلام و حکومت عدل الهی به دست توانمند و با کفایت قائم آل محمد(ص) جهانگیر می‌شود؛ خداوند می‌فرماید: «همانا ما فرستادگان خویش و مؤمنان را در دنیا و روزی که شاهدان بر خیزند، یاری خواهیم کرد».[13]
از ظاهر این آیه استفاده می‌شود که این نصرت دسته‌جمعی انجام می‌شود نه به صورت فردی. اما از این‌که چنین نصرتی هنوز تحقق پیدا نکرده است، قطعاً در آینده محقق خواهد شد؛ زیرا وعده الهی تخلف‌ناپذیر است. لذا امام صادق(ع) در تفسیر همین آیه می‌فرماید: «به خدا سوگند! این نصرت در رجعت است؛ چرا که بسیاری از پیامبران و ائمه(ع) در دنیا کشته شدند و کسی آنها را یاری نکرد؟ و این مطلب در رجعت تحقق خواهد یافت».[14]
نیز امام باقر(ع) در تفسیر آیه مبارکه: «هو الذی ارسل...»؛ یعنی او کسی است که رسول خود را با دین حق برای هدایت بشر فرستاد تا او را بر همه ادیان پیروز گرداند. فرموده: «یظهره الله عزوجل فی الرجعة»؛ یعنی خداوند دین حق را در رجعت بر سایر ادیان برتری می‌دهد.[15]
زمان وقوع رجعت
روایاتی در این خصوص وارد شده است که رجعت با اندک فاصله بعد از ظهور ولی عصر(عج) و پیش از شهادت آن‌حضرت و بر پا شدن قیامت واقع خواهد شد.
امام صادق(ع) در این‌باره می‌فرماید: «چون زمان قیام قائم(عج) فرا رسد در ماه جمادی الآخر و ده روز از ماه رجب چنان بارانی ببارد که مردم مانند آن‌را ندیده باشند، سپس خداوند به سبب آن باران گوشت و استخوان مؤمنان را در قبرهایشان برویاند، گویی آنان را می‌نگرم که از طرف جهینه[16] می‌آیند و گرد و غبار موهایشان را می‌تکانند».[17]
نکته پایانی این‌که بر اساس روایات اولین رجعت کننده حضرت سیدالشهدا(ع) است. از خود آن امام(ع) این چنین نقل شده: «من نخستین کسی هستم که زمین شکاف می‌خورد و از آن بیرون می‌آیم و این همزمان است با رجعت امیرالمؤمنین(ع) و قیام قائم ما(عج)».[18]
به همین مضمون روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که می‌فرماید: «نخستین کسی که به دنیا برمی‌گردد، حسین بن علی(ع) است، او چندان فرمانروایی می‌کند که بر اثر پیری، ابروانش بر روی چشمانش فرو می‌افتد».[19]

 


[1]. فرهنگ معین، ج 2، ص1640.

 [2]. بقره، 259.

[3]. «فاماته الله ماة عام ثم بعثه».

[4]. «فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم».

[5]. «ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون».

[6]. «و اذ تخرج الموتى باذنى».

[7]. «فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیى الله الموتى و یریکم آیاته لعلکم تعقلون».

[8]. تفسیر نمونه، ج 15، ص 546 – 557.

[9]. عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 201.

[10]. بحار الانوار، ج 53، ص 40.

[11]. دوانی، علی، مهدی موعود، ج 13، ص 1188، تهران، دار الکتب الاسلامیه.

[12]. ضمیری، محمدرضا، رجعت، ص 55، تهران، نشر موعود، چاپ دوم، 1380ش.

[13]. مؤمن، 10.

[14]. یزدی حائری، علی، الزام الناصب، قم، مؤسسه مطبوعاتی حق‌بین، 1397ق.

[15]. بحار الانوار، ج 53، ص 64.

[16]. جهینه؛ نام محلی است دور از مدینه و قبیله‌ای به همین نام آمده است. مجمع البحرین، ج 6، ص 230.

[17]. میزان الحکمه، حدیث شماره 6928.

[18]. همان، حدیث شماره 6937.

[19]. همان، حدیث شماره 6935.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:58 AM

خلاصه پرسش

اطلاعاتی در باره ی مسجد جمکران ارائه نمایید

پرسش

لطفا در مورد مسجد جمکران و علت ساخت آن توضیح دهید.

پاسخ اجمالی

یکی از مکان های مقدس و منتسب به امام زمان (عج) مسجد مقدس جمکران است که در شش کیلومتری شهر مذهبی قم قرار دارد. این مسجد بیش از یک هزار سال پیش به فرمان آن حضرت(ع) در بیداری (نه درخواب) تأسیس گردید که جلوه گاه عنایات و کرامات امام زمان (عج) و میعادگاه منتظران و شیفتگان قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است.


مرحوم میرزا حسین نوری درباره ی تاریخچه ی تأسیس مسجد جمکران از قول شیخ فاضل حسن بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق (ره)، در کتاب تاریخ قم[1] از کتاب مونس الحزین فی معرفة الحق والیقین[2] نقل کرده است[3]:


شیخ عفیف صالح حسن بن مثله جمکرانی می گوید: من شب سه شنبه 17 ماه مبارک سال 393 هـ. ق در خانه ی خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند برخیز و خواسته ی امام زمانت (عج) را اجابت کن که تو را می خواند. آن ها مرا به محلی که اکنون مسجد (جمکران) است آوردند.


حضرت مهدی (عج) مرا به نام خواندند و فرمودند: برو به حسن بن مسلم بگو: این جا زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمین های دیگر برگزیده و شریف کرده است، تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کرده ای... و آنگاه فرمود: «به مردم بگو به این مکان رغبت کنند و آن را عزیز بدارند». [4]


آیت الله العظمی مرعشی نجفی نیز در تأیید مسجد جمکران می فرماید: این مسجد شریف مورد احترام کافه ی شیعه بوده است، از غیبت صغری تا به امروز که حدود یک هزار و دویست و دو سال می گذرد و همینطور که شیخ بزرگوار مرحوم صدوق علیه الرحمة کتابی به نام مونس الحزین دارند که حقیر آن نسخه را ندیده ام ولی مرحوم آقای حاج میرزا حسین نوری استاد حقیر از آن کتاب نقل می فرماید، و بالجمله این مسجد مقدس مورد احترام علمای اعلام و محدثین کرام شیعه بوده و کرامات متعددی از مسجد جمکران دیده شده است.[5]


اما در بیان علت ساخت به موارد زیر می توان اشاره نمود:


اولا؛ در فرهنگ اسلامی مسجد جایگاه ویژه ای دارد، اعتبار و اهمیتی که اسلام به مسجد به عنوان پایگاه معنوی و توحیدی داده به هیچ نهادی نداده است. اقدام مهم رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از هجرت به مدینه، ساخت مسجد بود. با توجه به اهمیت و حساسیت و موقعیت جهانی شهر مقدس قم و توصیه هایی که در لسان روایات نسبت به آن وارد شده است. اقدام امام عصر (عج) در ایجاد و تأسیس این پایگاه معنوی و باعظمت، در راستای رشد و تعالی مؤمنان و ظرفیت بخشی به منتظران در دوران غیبت کبری بوده است، و این عنایت نیز می تواند در ادامه ی توصیه ی ائمه علیهم السلام و تأکیدی بر مرکزیت شهر مقدس قم بعنوان اول پایگاه جهان تشیع در عصر غیبت باشد.


ثانیاً؛ تأسیس مسجد جمکران بر این اساس صورت گرفته است، که جلوه گاه عنایات و کرامات امام عصر (عج) و میعادگاه منتظران و شیفتگان قائم آل محمد (عج) در عصر پرفتنه و سراسر آشوب غیبت باشد. تا مردم با مراجعه ی به این مکان نورانی و مشاهده ی عنایات و کرامات آن حضرت (عج) بر ایمانشان افزوده گردد، و از گزند توطئه های شیاطین جنی و انسی و شبهه افکنی دشمنان و شبهه افکنان اعتقادات دینی در امان باشند.


ثالثا؛ از جمله دلائلی ساخت این مسجد می توان به این نکته اشاره کرد که مردم از برکات معنوی مسجد بهره جسته، خود را در برابر دیده گان حضرت (عج) حاضر ببینند، عقده های خویش بر آن حضرت (عج) عرضه نمایند و برای ظهور یگانه منجی عالم بشریت دعا کنند.


اصولا در یک جامعه ی سراسر شیعی و در راستای سامان بخشیدن به تفکر ناب مهدویت، تقویت روح انتظار و نیز در جهت انسجام بخشی به دیدگاه های مختلف ادیان و مذاهب نسبت به جریان ظهور و شناخت ابعاد گسترده ی شخصیت الهی و انسانی منجی، ضرورت وجود پایگاهی عظیم نظیر مسجد مقدس جمکران انکار ناپذیر است.

  


[1] این کتاب از تألیفات میرزا حسین نوری می باشد.
[2] از تألیفات شیخ صدوق «علیه الرحمه» است.
[3] میرزا حسین طبرسی نوری، نجم الثاقب، ج نهم، ص 5.
[4] برای مطالعه جریان کامل بنای مسجد جمکران به نجم الثاقب، ص 392 -383 و سایت تخصصی مسجد مقدس جمکران، رجوع کنید.
[5] همان، ص 46.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:57 AM
خلاصه پرسش
آیا اگر مسلمانی پس از تحقیق به آیین مسیح گروید، مرتد فطری و محکوم به اعدام است؟
پرسش
آیا اگر انسان اهل تحقیقی حقیقتا بعد از تحقیق بسیار به این نتیجه رسید که دین حضرت مسیح، دین کامل تری نسبت به اسلام است و از اسلام خارج شد آیا حکم چنین انسانی هم اعدام است؛ بر فرض که مرتد فطری باشد؟
پاسخ اجمالی

اگر چه دین مبین اسلام همه را به پذیرش توحید الهی فرا می خواند. اما این بدان معنا نیست که همگان را به پذیرش آن مجبور کند، زیرا ایمان و اعتقاد جبر و زور را بر نمی تابد. البته این امر به معنای فراهم آوری فضای مخالفت با اصل دین نیست، زیرا اساس اسلام بر توحید و نفی شرک، استوار است. و از دیدگاه اسلام کسی که دین اسلام را پذیرفته و درخانواده ی دینی رشد و نمود کرده، و بعد از آن یکی از اصول دین را انکار و به مخالفت آن برخیزد و آن را از یک اعتقاد فردی به حیطه ی اجتماعی بکشاند و در برابر دین بایستد و با فتنه انگیزی اذهان عمومی را در تشخیص حق و باطل مشوش کند، مرتکب جرمی شده است که مجازات آن را نیز باید تحمل کند.

 

مجازات مرتد به دلیل جرم و گناه اجتماعى او است نه عقیده‏ى شخصى وى. از این رو مجازات مرتد شامل کسى که از دین خارج شده، ولى آن را به دیگران ابراز و اظهار نکرده است، نمى‏شود.

 

بعبارت دیگر؛ اگر چنین شخصی تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور است؛ و واقعاً در حیطه‏ى احکام فردى خود مجرم، نیست ، اما اگر در شناخت حق کوتاهى کرده باشد، در حیطه‏ى احکام فردى نیز مجرم است.

 

اما ارتداد یک جرم فردی نیست از آن جهت که مرتد، حق عمومى مردم را در حفظ روحیه‏ى دینى جامعه مى‏شکند، و تدین مردمى را که کارشناس در دین نیستند تهدید مى‏کند.

 

در صدر اسلام نیز عده‏اى از دشمنان اسلام نقشه کشیدند که به ظاهر اسلام بیاورند و سپس مرتد شوند تا با این کار، ایمان مسلمانان را تضعیف کنند.

 

اسلام براى جلوگیرى از این تهدید، مجازات سنگینى را براى ارتداد قرار داده است، گرچه راه اثبات آن را نیز سخت کرده است، به گونه‏اى که تنها عده‏ى محدودى در صدر اسلام به این مجازات محکوم شدند. از این رو، اثر روانى این مجازات بیش از خود آن، توانسته است فضاى سالمى براى عموم مردم فراهم سازد. و بنوعی مجازات مرتد، غیر مسلمانان را ترغیب مى‏کند که با توجه و دقت بیشترى اسلام را بپذیرند. این مسأله از ایمان سرسرى و سست جلوگیرى مى‏کند.

پاسخ تفصیلی

اگر چه دین مبین اسلام همه را به پذیرش توحید الهی فرا می خواند. اما این بدان معنا نیست که همگان را به پذیرش آن مجبور کند. زیرا ایمان و اعتقاد جبر و زور را بر نمی تابد[1]. البته این امر به معنای فراهم آوری فضای مخالفت با اصل دین نیست، یعنی اگر کسانی که دین اسلام را پذیرفته و درخانواده های دینی رشد و نمود کرده اند، یکی از اصول دین را انکار و به مخالفت آن برخیزند و آن را از یک اعتقاد فردی به حیطه ی اجتماعی بکشانند و در برابر دین بایستند و با فتنه انگیزی اذهان عمومی را در تشخیص حق و باطل مشوش کنند، مرتکب جرمی شده اند که مجازات آن را نیز باید تحمل کنند.[2]

 

یعنی مجازات مرتد بخاطر ارتکاب جرم اجتماعی اوست و لو این که چنین شخصی اگر تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور باشد؛ و واقعاً در حیطه‏ى احکام فردى خود مجرم، نباشد.

 

براى روشن شدن پاسخ، باید به نکاتی چند در ارتباط با مرتد، تبعات منفی ارتداد، احکام حقوقی ارتداد، فلسفه ی مجازات مرتد و... توجه کرد:

 

مطلب اول: مرتد کیست؟

 

مرتد کسى است که از اسلام خارج شده، و کفر را اختیار نماید.[3] خروج از اسلام با انکار اصل دین، یا یکى از اصول دین (توحید، نبوت و معاد) حاصل مى‏شود، و نیز اگر یکى از ضروریات دین را - که براى همه‏ى مسلمانان روشن و واضح است - به گونه‏اى که - ملازم با انکار رسالت باشد، و انسان به این ملازمه توجه داشته باشد، باز ارتداد حاصل مى‏شود.[4]

ارتداد به دو قسم فطرى و ملّى تقسیم مى‏شود:

مرتد فطرى، کسى است که پدر یا مادرش در هنگام انعقاد نطفه‏اش مسلمان بوده‏اند و خودش پس از بلوغ، اظهار اسلام کرده، و سپس از اسلام خارج شده است.[5]

 

مرتد ملّى کسى است که پدر و مادرش هنگام انعقاد نطفه‏ى او کافر بوده‏اند، و او پس از بلوغ، اظهار کفر کرده و سپس اسلام آورده، و مجدداً کافر شده است.[6]

مطلب دوم:حکم مرتد در ادیان الهى و مذاهب اسلامى

در فقه شیعه، مرتد داراى برخى از احکام مدنى در باب ارث و زوجیت است که ظاهراً از این احکام سؤال نشده است. حکم جزایى مرتد این است که: مرد مرتد فطرى کشته مى‏شود و توبه‏ى او نزد قاضى قبول نمى‏شود. مرد مرتد ملّى نخست دعوت به توبه مى‏شود، اگر توبه کرد آزاد مى‏شود، والّا کشته مى‏شود. زن مرتد، چه فطرى باشد چه ملّى، کشته نمى‏شود بلکه دعوت به توبه مى‏شود؛ اگر توبه کرد آزاد مى‏شود، والّا در زندان باقى مى‏ماند.[7]

 

در فقه اهل سنت، بنابر رأى مشهور، مرتد - در همه‏ى انواع آن - ابتدا دعوت به توبه مى‏شود؛ اگر توبه کرد آزاد مى‏شود، والّا کشته مى‏شود و فرقى میان ملّى و فطرى و زن و مرد نیست.[8]

 

ارتداد در ادیان الهى غیر از اسلام نیز جرم و گناه، و مجازات آن مرگ است.[9]

 

بنابراین مى‏توان گفت ارتداد از دیدگاه همه‏ى ادیان و مذاهب جرم و گناه است و مجاز آن (با اختلاف در شرایط) مرگ است.[10]

مطلب سوم: فلسفه مجازات مرتد

براى روشن شدن فلسفه‏ى مجازات مرتد باید به چند نکته توجه کرد:

1- احکام اسلام به دو حیطه‏ى احکام فردى و احکام اجتماعى تقسیم مى‏شود. احکام اجتماعى بر اساس مصالح اجتماعى وضع مى‏شوند، و گاه تأمین این مصالح، بخشى از آزادى‏هاى فردى را محدود مى‏کند. این نکته در هیچ جامعه‏اى قابل انکار نیست.

 

2- شخص مرتد اگر تمام تلاش خود را در شناخت حق کرده باشد، در ارتداد خود، نزد خدا، معذور است؛ و واقعاً در حیطه‏ى احکام فردى خود مجرم، نیست.[11]، اما اگر در شناخت حق کوتاهى کرده باشد، در حیطه‏ى احکام فردى نیز مجرم است.

 

هرگاه مرتد، ارتداد خود را به جامعه بکشاند، رفتار او در حوزه‏ى احکام اجتماعى قرار مى‏گیرد و ملاک‏هاى احکام اجتماعى را پیدا مى‏کند، و از این دیدگاه مجرم است زیرا:

 

اولاً: حقوق دیگران را ضایع کرده است، چراکه در اذهان عمومى ایجاد شبهه و شک مى‏کند و واضح است که ترویج شبهات در افکار عمومى باعث تضعیف روحیه‏ى ایمانى جامعه مى‏شود؛ و از آنجا که بررسى شبهات در توان متخصصان و دین شناسان است، عامه‏ى مردمِ دیندار - که این توانایى را در خود نمى‏بینند - حق خود مى‏دانند که فضاى عمومى جامعه سالم بماند.

 

ثانیاً: با قطع نظر از این که حفظ روحیه‏ى ایمانى جامعه حق مردم است، اسلام آن را از مصالح اجتماعى مى‏داند، و لذا به تعطیم شعائر دین ترغیب کرده است.[12] و از شکستن آن نهى کرده است.[13]

 

نتیجه این که ارتداد شاید از دیدگاه حکم فردى جرم نباشد، ولى از دیدگاه حکم اجتماعى جرم است.

 

3- با توجه به جرم بودن ارتداد، فلسفه‏ى مجازات آن را در امور زیر مى‏توان بیان کرد:

 

الف) استحقاق مجازات: مجازات مرتد، کیفرى است که تبع اختلال در نظم اخلاقى ایجاد کرده است. هر اندازه اختلال اخلاقى و مذهبى و نیز تضییع حقوق عمومى بیشتر باشد، مجازات باید سنگین‏تر باشد. روشن است جامعه‏اى که روحیه‏ى دینى در آن رو به تضعیف برود جامعه‏اى دور از سعادت واقعى است، هرچند از نظر تکنولوژى پیشرفته باشد، به همین دلیل است که علاوه بر ارتداد، هر عمل دیگرى که اعتقادات و ایمان عمومى را تضعیف کند داراى مجازات سنگین است، از قبیل ناسزا گویى به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و ائمه اطهار (ع)، زیرا وقتى تقدس این امور در جامعه شکسته شود راه تحریف دین و نابودى آن باز مى‏شود.

 

ب) جلوگیرى از ادامه‏ى تبلیغ ارتداد توسط شخص مجرم: مرتد تا زمانى که ارتداد خود را اظهار نکرده است جرم اجتماعى مرتکب نشده است، مجازات سنگینى که از سوى اسلام براى ارتداد تعیین شده است راه تبلیغ ارتداد را مى‏بندد.

 

ج) نشان دادن اهمیّت دین در جامعه: هر نظام حقوقى و جزایى با وضع قوانین خود نشان مى‏دهد که چه امورى براى آن اهمیّت بیشترى دارد. وضع مجازات سنگین براى ارتداد، اهمیّت حفظ روحیه‏ى ایمانى جامعه را مى‏رساند.

 

د) ترغیب به تفکر بیشتر در دین، قبل از پذیرش آن: مجازات مرتد، غیر مسلمانان را ترغیب مى‏کند که با توجه و دقت بیشترى اسلام را بپذیرند. این مسأله از ایمان سرسرى و سست جلوگیرى مى‏کند.

 

ه) تخفیف مجازات اخروى: از دیدگاه دین، مجازات دنیوى باعث تخفیف مجازات اخروى مى‏شود. خداوند متعال، مهربان‏تر از آن است که انسان را براى یک گناه دو بار مجازات کند. روایات نشانگر این مطلب است که در صدر اسلام این باور که مجازات دنیوى باعث پاک شدن در آخرت مى‏شود وجود داشته و مجرمان را براى اقامه‏ى حدّ، تشویق به اعتراف گناه مى‏نموده است.

 

تذکر: گرچه مجازات دنیوى لااقل باعث تخفیف مجازات اخروى مى‏شود امّا خداوند راه دیگرى را براى پاک شدن در آخرت، عنایت کرده است و آن توبه‏ى خالص است. اگر گنهکار توبه‏ى خالص کند بدون این که نیازى به مجازات شرعى در دنیا داشته باشد گناه او بخشیده مى‏شود.

 

4- احتیاط در قانونگذارى: شاید مواردى که به عنوان فلسفه‏ى مجازات مرتد گفته شد و نیز آنچه که در قرآن کریم در باره‏ى توطئه اهل کتاب نازل شده است[14] در همه‏ى مصادیق مرتد صادق نباشد یعنى شخص مرتد به هیچ وجه قصد توطئه بر علیه ایمان عمومى نداشته باشد و یا ارتداد او آن آثار منفى را بر ایمان عمومى مردم نداشته باشد، اما باز اسلام مجازات او را تخفیف نداده است. علت این مطلب چیست؟ به عبارت دیگر ممکن است امورى که فلسفه‏ى مجازات مرتد است در یک مورد صادق نباشد، پس چرا اسلام در آن مورد نیز مجازات را جارى مى‏کند؟

 

پاسخ این است که: هر قانونگذارى دایره‏ى موضوع حکم را وسیع‏تر از فلسفه‏ى آن حکم قرار مى‏دهد که به آن "احتیاط در قانونگذارى" مى‏گویند و این به دلیل نکاتى است که فقط به دو نکته از مهمترین آنها اشاره مى‏کنیم:

 

الف- گاه قیودى که واقعاً و دقیقاً موضوع را مشخص مى‏کند به گونه‏اى نیستند که بتوان تشخیص آن را به عهده‏ى انسان گذاشت. مثلاً فلسفه‏ى اصلى ممنوعیت پارک اتومبیل در یک خیابان، کنترل وضعیت ترافیک در آن خیابان است و این فلسفه در روزهاى خلوت وجود ندارد اما اداره‏ى راهنمایى و رانندگى، پارک اتومبیل در آن خیابان را بطور دائم و مستمر ممنوع مى‏کند چون نمى‏تواند تشخیص سنگینى ترافیک را به عهده‏ى مردم بگذارد.

 

ب- گاه اهمیّت یک حکم چنان زیاد است که قانونگذار از روى احتیاط دایره‏ى موضوع آن حکم را وسیع‏تر قرار مى‏دهد تا یقین کند که حتماً مردم آن حکم را انجام مى‏دهند. مانند محدوده‏ى غرقگاه‏هاى ارتش، مثلاً یک تأسیسات نظامى که باید از دید مردم به دور باشد با محدوده‏ى غُرق 5 کیلومترى، محرمانه باقى ماند امّا ارتش به تناسب اهمیّت آن تأسیسات، محدوده‏ى غرق را تا چند برابر افزایش مى‏دهد تا یقین به تأمین هدف پیدا کند.

 

در قانونگذارى اسلام نیز این دو نکته باعث مى‏شود خداوند محدوده‏ى موضوع احکام را وسیع‏تر از موضوع واقعى فلسفه‏ى احکام قرار دهد تا حتماً آن فلسفه تأمین شود.

براى مطالعه بیشتر در زمینه‏ى فلسفه‏ى مجازات‏هاى اسلامى:

- ر.ک: فلسفه‏ى حقوق، قدرت اللَّه خسروشاهى - مصطفى دانش پژوه، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ص 222 – 201.

- عدل الهى، شهید مطهرى، انتشارات صدرا.

- نیز ر.ک: به تفسیر آیه "لااکراه فى الدین" در المیزان ج 2، ص 278 و تفسیر نمونه، ج 2، ص 360.

 

 

[1] لا اکراه فی الدین، بقره، 256.

[2] برای مطالعه ی بیشتر ر.ک: آشنایی با مذاهب اسلامی(15)، پاسخ و پرسشها از دیدگاه تشیع وتسنن، ص 116-117.

[3] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج2، ص 366 - ابن قدامه، المغنى، ج 10، ص 74.

[4] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 1، ص 118.

[5] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 336. برخى، اسلام یکى از والدین را در هنگام ولادت شرط مى‏دانند (خویى، مبانى تکلمة المنهاج، ج 2، ص 451) و برخى دیگر اظهار اسلام بعد از بلوغ را شرط نمى‏دانند (شهید ثانى، مسالک الافهام، ج 2، ص 451).

[6] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 336.

[7] امام خمینى، تحریر الوسیله، ج 2، ص 494.

[8] عبدالرحمن الجزیرى، الفقه على المذاهب الاربعه، ج 5، ص 424. ابو حنیفه مانند شیعیان میان زن و مرد فرق گذاشته است (ابوبکر الکاسانى، بدایع الصنایع، ج 7، ص 135) و حسن بصرى دعوت به توبه را نمى‏پذیرد (ابن قدامه، المغنى، ج 10، ص 76).

[9] ر.ک: عهد قدیم: سفر توریه مثنى، فصل 13؛ کتاب مقدس، ترجمه‏ى فارسى ولیم گلن، دار السلطنه، لندن، 1856 میلادى، ص 357 - 8؛ الکتاب المقدس، دار المشرق، بیروت، سفر ثنیة الاشتراع، الفصل 13، ص 379 - 80. - عهد جدید سازمان ترجمه تفسیرى کتاب مقدس، تهران، 1357، ص 305 - 6.

[10] البته برخى مجازات مرگ براى ارتداد را حکم تعزیرى مى‏دانند نه حد؛ و معتقدند تعزیرات تماماً به دست حاکم است و شکل خاصى براى آن در اسلام معین نشده است؛ لذا نمى‏توان گفت مجازات ارتداد از دیدگاه اسلام مرگ است. ر.ک: حسینعلى منتظرى، در اسات فى ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، ج3 ص387. و نیز ر.ک: عیسى ولایى، ارتداد در اسلام، ص 148 - 129.

[11] خداوند متعال فرمود: "لا یکلف اللَّه نفساً الّا وسعها" (بقره ، 286).

[12] حج، 32.

[13] مائده، 2.

[14] آل عمران، 72.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:57 AM

خلاصه پرسش

آیا انجام لواط با شخصی، موجب حرمت ازدواج با خواهرش می شود؟

پرسش

آیا کسی که با پسر خاله های خود به کرات لواط کرده (البته هیچ گونه دخولی صورت نگرفته و تنها ارضای جنسی از اندام بوده است) می تواند با دختر خاله اش ازدواج کند؟

پاسخ اجمالی

اگر کسی با مردی لواط کند و لو این که مقداری از حشفه[1] داخل شود، مادر لواط داده و مادر بزرگش و هر چه بالاتر رود‏، و دختر لواط داده و دختر دخترش و هر چه پائین تر رود و خواهرش، بر فاعل حرام می شوند اگر چه لواط کننده و لواط دهنده بالغ نباشند[2] اما مادر و دختر و خواهر فاعل بر مفعول حرام نمی شود[3] . بله اگر گمان کند که دخول شده، یا شک کند که دخول شده یا نه، بر او حرام نمى‏شوند.


آنچه بیان شد در صورتی است که لواط قبل از عقد با مادر و خواهر و دختر لواط داده، انجام شده باشد[4] اما اگر لواط با مردی بعد از عقد با دختر یا خواهر یا مادر او انجام گرفته باشد بنابر فتوای مراجع معظم، مادر و خواهر و یا دختر مفعول برای فاعل حرام نمی شود.[5] 


نتیجه این که اگر هیچ گونه دخولی صورت نگرفته باشد ازدواج امکان پذیر است.


برای کسب آگاهی بیشتر از نمایه ی زیر هم می توانید استفاده کنید:


احکام روابط نامشروع جنسی با نزدیکان همسر، سؤال ۶۰۲.

  


[1] ختنه گاه.
[2] آنچه نقل کرده ایم نظر امام خمینی (ره) بود اما بعضی از مراجع دیگر می فرمایند:
مکارم: اگر لواط کننده نابالغ باشد حرام نمى‏شود.
صافى، تبریزى: بنا بر احتیاط بر لواط کننده در صورتى که بالغ بوده حرام است.
فاضل: اگر شخص بالغى با پسر نابالغى لواط کند، با احراز تحقّق دخول؛ مادر، خواهر و دختر پسر بر او حرام مى‏شود ولى اگر فاعل نابالغ باشد یا شک کند که بالغ بوده بر او حرام نمى‏شود و چنانچه هر دو بالغ باشند، بنا بر احتیاط بر او حرام مى‏شود.
سیستانى: مسأله مادر و خواهر و دختر پسرى که لواط داده، بر لواط کننده در صورتى که بالغ بوده حرام مى‏شود، هر چند کمتر از ختنه‏گاه داخل شود؛ و همچنین است بنا بر احتیاط لازم اگر لواط دهنده مرد باشد و یا آن که لواط کننده بالغ نباشد، ولى اگر گمان کند که دخول شده یا شک کند که دخول شده یا نه، بر او حرام نمى‏شود؛ و همچنین مادر و خواهر و دختر لواط کننده بر لواط دهنده حرام نیست.
[3] تحریر الوسیلة، ج‏2، مسألة 24، ص 282.
[4] توضیح المسائل، ج 2، ص 473، مسئله 2405.
[5] توضیح المسائل، ج 2، ص 473، مسئله 1406.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:57 AM

خلاصه پرسش

چرا برخى از آیات قرآن با عصمت انبیای الهی منافات دارد؟

پرسش

در مورد عصمت انبیاى الهى توضیح دهید. چرا برخى آیات، با عصمت آنان منافات دارند؟

پاسخ اجمالی

در پاسخ به سؤال فوق، چنین می‌توان گفت:
1. «عصمت»، یک حالت نفسانى در فرد معصوم است که باعث روى گردانیدن او از معصیت و کارهاى زشت شده و او را از هرگونه خطا و نسیان حفظ می‌نماید، بدون آن‌که باعث سلب اختیار شود و یا جبرى بر معصوم مستولى گردد.
2. راز عصمت انبیا، شهود و باور و ایمان کامل و عشق به ذات حق، و استشعار به عظمت خداوند و صفات جمال و جلال اوست. علاوه بر این؛ تأییدات و تسدیداتى از طرف خداوند براى تقویت و حفظ انبیا از شر شیاطین و هواى نفس به ایشان افاضه می‌گردد.
3. دلایل عقلى متعددى بر لزوم عصمت انبیا وجود دارد که از جمله آنها، تحصیل غرض است.
4. اگر آیاتى از قرآن، با دلایل عقلى تعارض پیدا کرد، با دقت در مفاد آیات، باید معانى صحیح آنها را به دست آورده، و از ظهور ابتدایى چشم‌پوشى نمود.
5. آیات بسیارى بر وجود و لزوم عصمت در انبیا دلالت دارند، هرچند که واژه «عصمت» در آنها ذکر نشده است.
الف. در قرآن کریم آیاتى وجود دارد که انبیا(ع) را از مخلصان می‌شمارند، مثل: آیات 45 تا 48 سوره «ص». و مخلَص کسى است که دست گمراهى شیطان به او نمی‌رسد.
ب. آیاتى که بیانگر وجود «هدایت الهى» در انبیا می‌باشد، در قرآن مجید فراوانند، مانند: آیات 84 تا 90 سوره انعام. و کسى که مشمول هدایت الهى شد، گمراهى و لغزش در او معنا ندارد.
ج. خداوند متعال، در آیات متعددى دستور به تبعیت از پیامبران داده و مردم را به اطاعت بی‌قید و شرط از ایشان دعوت می‌کند. مانند: آیات 31 و 32 سوره آل عمران، آیه 80 سوره نساء، و آیه 52 سوره نور. و روشن است که وجوب اطاعت بی‌چون و چرا از یک شخص، دلالت بر وجود عصمت در آن فرد می‌نماید.
د. آیات 26 تا 28 سوره جن، بر حفاظت همه جانبه پیامبران از سوى خدا دلالت دارند.
هـ. آیه تطهیر (احزاب، 32) دلالت روشنى بر وجود عصمت در شخص پیامبر خاتم(ص) دارد.
6. آیاتى که ظاهراً با مقام عصمت سازگار نیستند، یا به صورت جمله شرطیه هستند که دلالتى بر وقوع معصیت ندارند یا این‌که در واقع، مخاطب اصلى، عموم مؤمنان هستند نه انبیا.
7. در مورد حضرت آدم(ع) که شبهات زیادى در مورد عصیان وى مطرح است، چنین می‌توان گفت: اولاً، نهى در آیات مربوط به این بحث، نهى ارشادى است و نه مولوى. ثانیاً، اگر نهى مولوى نیز باشد، از نوع تحریمى نبوده و صرفاً یک ترک اولى محسوب می‌شود و نه یک گناه. ثانیاً، نشأه و عالمى که حضرت آدم)ع) در آن بوده، عالم و نشأه تکلیف نبوده است و طبعاً، مخالفت در غیر عالم تکلیف، عصیان مصطلح محسوب نمی‌شود.
8. اگر خداوند در مورادى با انبیاى عظام به تندى سخن می‌گوید، از این باب است که به هر حال، ایشان هم انسان‌هایى هستند که داراى شهوت و غضب و قواى حیوانى و نفسانى بوده، و محتاج به نُصح و ارشاد الهى می‌باشند، که اگر لحظه‌اى به خود واگذار شوند، هلاک خواهند شد.

پاسخ تفصیلی

براى پاسخ دادن به سؤال مذکور، در ابتدا معناى «عصمت» را بررسى می‌نماییم. علامه طباطبائى(‏قدّس سره) می‌فرماید: «مقصود ما از عصمت، وجود چیزى است در فرد معصوم که از وقوع وى در امورى که جایز نیست، مانند خطا یا معصیت، جلوگیرى می‌نماید».[1]
فاضل مقداد از متکلمان بزرگ شیعه، تعریف کامل‌ترى ارایه می‌کند: «عصمت، لطفى است که خداوند متعال در شخص مکلف انجام می‌دهد به گونه‌اى که با وجود آن، براى ترک طاعت یا انجام معصیت داعى ندارد، با این‌که بر آن قادر است. و این لطف با پیدایش ملکه‌اى براى آن مکلف که مانع از ارتکاب معاصى است، حاصل می‌شود. افزون بر این؛ وى، نسبت به ثواب طاعت و عقاب معصیت، عالم است و از مؤاخذه بر ترک اولى و یا فعلى که فراموش کند، می‌ترسد».[2]
نکته‌اى که لازم است بدان توجه شود، این است که: «عصمت» هیچ‌گاه فرد معصوم را مجبور بر فعل طاعت یا ترک معصیت نمی‌کند و چنین نیست که معصوم، بر انجام گناه، قدرت نداشته و اختیار از او سلب شده باشد، بلکه ایمان کامل و علم و تقواى در حد اعلا، و به تعبیرى، استشعار به عظمت خداوند متعال و توجه به جمال و کمال او، مانع از این می‌شود که معصوم گرفتار معصیت گردد و یا از طاعت خدا سرباز زند. اضافه بر آن، در مورد انبیا و ائمه اطهار(ع) روایاتى وجود دارد دالّ بر این‌که ایشان مؤید به تأییدات الهى هستند و خدا آنان را به وسیله روح القدس و...، تأیید و تسدید و تقویت می‌نماید.[3]
دلیل عصمت انبیا
قبل از تمسک به ظاهر آیات قرآن، توجه به این نکته ضرورى خواهد بود که چون بین عقل و وحى تنافى وجود ندارد، لازم است آیات به گونه‌اى معنا شود که با حکم قاطع عقل، تعارض نداشته باشند.
در خصوص عصمت انبیا، تنها یک دلیل عقلى را ذکر می‌کنیم. محقق طوسى(‏ره) با عبارتى موجز می‌فرماید: «عصمت براى نبى لازم است تا اطمینان به وى حاصل شود و در نتیجه، غرض حاصل گردد».[4] بنابراین، لزوم عصمت پیامبران به دلیل وثوق به انبیا است.
برخى از محققان دلیل عصمت انبیا را چنین می فرمایند: «وقتى وجود خداوند - با همه صفات جمال و جلال او - ثابت شد و وحى ممکن و نبوت عامه اثبات گردید، مطلب دیگرى که عقل به آن حکم خواهد کرد، لزوم عصمت انبیا در دریافت و ابلاغ وحى می‌باشد؛ یعنى خدایى که براى هدایت بندگان، پیامبرى را بر می‌گزیند، ضرورتاً پیامبرى که از هر گونه سهو و نسیان - چه رسد به عصیان - در دریافت و ابلاغ وحى معصوم باشد، خواهد فرستاد؛ زیرا در غیر این صورت با حکمت نبوت و انزال کتب و ارسال رسل - که ریشه در حکمت آفرینش دارد - سازگار نخواهد بود. حکمت برانگیختن رسولان، هدایت ناس است و راهنمایى مردم در صورتى حاصل می‌شود که پیام‌آور خدا از خطا و سهو و نسیان در دریافت و رساندن وحى معصوم باشد.
این اصل کلامى ریشه در صفات الهى، از جمله علم و قدرت و حکمت آفرینش، حکمت تشریع، و بالأخره تنزّه خداوند از هرگونه قبح، ظلم و عبث دارد. اگر رسولى در دریافت یا رساندن وحى خطا کند، جهل یا عجز و یا ناشایستگى در کار ربوبى را نشان خواهد داد، بلکه اگر پیامبرى ضرورتاً معصوم نباشد، یا در هدایت وى اشتباه عمدى یا سهوى رخ خواهد داد و یا لااقل، امت اعتماد لازم بر خصوص پیامبرى او، یا الهى بودن همه تکلیف و پیام‌هایش نخواهند داشت. در قسم اوّل، اغرا به جهل و گمراهى مردم و در صورت دوم، لغو و عبث لازم می‌آید و ساحت مقدس ربوبى از هر دو امر منزه است».[5]
تا کنون، تعریف عصمت بازگو گردید، و راز عصمت انبیا نیز روشن شد و برخى از ادله عقلى بر وجود و لزوم ملکه عصمت در انبیا نیز بررسى گردید. در ادامه، طى دو بخش به بررسى آیات قرآنى می‌پردازیم: بخش اوّل، آیاتى که بیانگر عصمت انبیا می‌باشند. بخش دوم، آیاتى که در ظاهر با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند. و در پایان، نتیجه پاسخ روشن خواهد شد.
بخش اوّل: آیاتى که دلالت بر عصمت انبیا دارند: در قرآن، آیات بسیارى وجود دارد که دلالت بر وجود ملکه‌اى به نام «عصمت» در انبیا دارند هرچند که واژه «عصمت» در آنها نیامده است. اما معنا و مفهوم و یا لوازم آن ملکه را از آیات قرآن می‌توان استفاده نمود. این آیات در چند دسته قابل بررسى است.
دسته اوّل: آیاتى که انبیا(ع) را از مخلصان می‌شمارند. و مخلصان، کسانى هستند که دست اغواى شیطان از دامان آنان کوتاه است. در نتیجه، باید معصوم باشند.
در سوره مبارکه «صاد» می‌فرماید: «و به خاطر بیاور بندگان ما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دست‌ها و چشم‌ها. ما آنها را خالص کردیم به خلوص ویژه‌اى، و آن یادآورى سراى آخرت بود. و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند. و به خاطر بیاور اسماعیل و یسع و ذوالکفل را که همه از نیکان بودند».[6]
در این آیات، نام عده‌اى از انبیا، که از «مخلصان» و از «اصفیا» هستند، به عنوان نمونه، ذکر شده است. و مخلصان کسانى هستند که در تیررس شیطان قرار نمی‌گیرند. چنان‌که قرآن، از قول شیطان، می‌فرماید: «به عزتت قسم که آنها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگانت را که مخلصان از ایشانند»[7] و نیز: «و بی‌گمان آنها را گمراه خواهم کرد مگر بندگانت را که مخلصان از ایشانند».[8]
دسته دوم: آیاتى که بیانگر وجود «هدایت الهى» در انبیا می‌باشد. مانند: «و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را نیز پیش از آن هدایت کردیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را [هدایت کردیم] این‌گونه نیکوکاران را پاداش می‌دهیم. و همچنین زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را، همه از صالحان بودند. و از پدران و فرزندان و برادران آنها برگزیدیم و به راه راست هدایت نمودیم. این هدایت خدا است... اینها کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده پس به هدایت آنان اقتدا کن و بگو: در برابر این رسالت پاداش از شما نمی‌طلبم. این رسالت چیزى جز یک یادآورى براى جهانیان نیست».[9]
این آیات دلالت بر این دارند که انبیا، هدایت الهى یافته‌اند. و در سوره زمر می‌فرماید: «و کسى را که خدا هدایتش کرده باشد گمراه کننده‌اى براى وى نخواهد بود»[10] پس کسى که تحت هدایت الهى قرار گیرد، هرگز گمراه نخواهد شد و چون گناه و معصیت یک نوع گمراهى است، پس می‌توان نتیجه گرفت که انبیاى الهى معصوم هستند.
این‌که در آیات فوق، انبیا جزء برگزیدگان بر شمرده شده‌اند، دلیل دیگرى بر عصمت انبیا می‌باشد؛ زیرا آنان برگزیده شده‌اند تا دیگران را هدایت کنند، پس مسلّماً خودشان هدایت یافته و معصوم‌اند. علاوه بر این‌که در آیه اخیر، خداوند به پیامبر اکرم(ص) امر می‌کند که به هدایت آنها اقتدا کند و مسلّم است که اقتدا کردن پیامبر خاتم، با آن جلالت قدر و مقام، به پیامبران دیگر، بر عصمت ایشان دلالت دارد و الاّ اقتدا نمودن بدون قید و شرط به کسى که معصوم نیست چه بسا به گمراهى بیانجامد.
دسته سوم: آیاتى که مسلمانان را به اطاعت از پیامبر(ص) و اقتداى به او دعوت می‌نماید. مانند: «بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است. بگو: از خدا و فرستاده او اطاعت کنید و اگر سرپیچى کنید خداوند کافران را دوست نمی‌دارد».[11]
یا در سوره نساء، می‌فرماید: «و کسى که پیامبر را اطاعت نماید همانا خداوند را اطاعت نموده است».[12]
آیات دیگرى هم وجود دارد که بر اطاعت بدون قید و شرط از رسول خدا دلالت دارند و اگر اطاعت فردى بدون قید و شرط واجب باشد، نشانگر عصمت اوست و از گمراهى و زلل باید در امان باشد و الاّ، موجب گمراهى دیگران خواهد شد.
غیر از این سه دسته، آیات دیگرى هم وجود دارد که بر عصمت پیامبران یا شخص پیامبر اسلام(ص) در ابلاغ وحى، دلالت می‌کنند، که به دو نمونه از آنها اشاره می‌شود:
آیه اوّل: «داناى غیب او است و هیچ‌کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی‌سازد، مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش‌رو و پشت سر براى آنها قرار می‌دهد تا بداند پیامبرانش رسالت‌هاى پروردگارشان را ابلاغ کرده‌اند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را احصا کرده است».[13]
آیه دوم: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً».[14] اراده خدا در این آیه، اراده تکوینى است و نه تشریعى؛[15]و چون اراده الهى تخلف‌ناپذیر است، روشن می‌شود که اراده قطعى خداوند بر این تعلق گرفته است که اهل بیت از هرگونه رجس و پلیدى و گناه پاک باشند که همان مقام عصمت است.
در این‌که اهل بیت چه کسانى هستند، فعلاً محل بحث ما نیست؛[16]اما مسلماً پیامبر خاتم (ص) در میان آنان می‌باشد. هدف ما نیز اثبات عصمت انبیا از طریق آیات قرآن است. پس به طور یقین، آیه بیانگر عصمت پیامبر اسلام(ص) از هرگونه گناه و آلودگى است و با ضمیمه «عدم القول بالفصل» عصمت کلیه انبیا ثابت می‌شود. به بیان دیگر؛ در مورد عصمت انبیا بیشتر از دو قول وجود ندارد: یکى وجود عصمت و دیگرى، عدم وجود عصمت. قول سومى که بیانگر تفصیل باشد و عصمت را در برخى، مثلاً پیامبر خاتم(ص)، اثبات و در دیگر انبیا نفى نماید، وجود ندارد. پس اگر ما عصمت پیامبر (ص) را ثابت کردیم، لازمه‌اش معصوم بودن سایر انبیا نیز هست.
بخش دوم، آیاتى که ظاهراً با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند: در قرآن مجید، آیاتى وجود دارد که ظاهرشان با عصمت انبیا ناسازگار است. ولى باید توجه داشت وقتى که عصمت انبیا به دلیل عقلى ثابت شد، باید در معناى آیه‌اى که با دلیل عقلى منافات دارد، دقت کرده و در فهم مراد حقیقى آیه تلاش نمود. بدیهى است که بررسى تمام آیات نیاز به مجال وسیعى دارد و به کتاب‌هاى تفسیرى مفصل باید مراجعه شود. لکن در حدّ پاسخ به سؤال مطرح شده، بعضى از این آیات بررسى می‌شود:
1. سوره زمر: «به تو و همه پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى تمام اعمالت تباه خواهد شد و از زیان کاران خواهى بود، بلکه تنها خدا را عبادت کن و از شکرگزاران باش».[17]
ممکن است توهم شود که امکان مشرک شدن براى انبیا هم وجود دارد و راه شرک بر روى آنان نیز باز است والاّ، این آیه آنان را بر حذر نمی‌داشت.
پاسخ: انبیا، قدرت و اختیار مشرک شدن را دارند؛ زیرا چنان‌که گفتیم عصمت به معناى سلب اختیار و قدرت بر شرک یا گناه نیست، ولى هرگز مشرک نخواهند شد؛ زیرا بالا بودن سطح معرفت آنها و ارتباط مستقیم و مستمرشان با مبدأ وحى، از این‌که یک لحظه هم فکر شرک را به مخیلّه خود راه دهند، مانع می‌شود. پس اوّلاً: مفاد آیه فوق یک جمله شرطیه است که دلالت بر وقوع «تالى» در صورت واقع شدن «مقدّم» دارد، نه این‌که دلالت بر واقع شدن فعل داشته باشد. ثانیاً: مقصود آیه، بیان خطر شرک است و می‌فهماند که شرک از هیچ‌کس حتى پیامبران قابل قبول نیست. در واقع با این تعبیر، تکلیف سایر مؤمنان را روشن می‌نماید. چنان‌که در زبان عربى ضرب المثلى است که می‌گوید: «و ایاک اعنى و اسمعى یا جارة».[18] یا در فارسى که «به در می‌گوید تا دیوار بشنود».
نیز از حضرت امام رضا(ع) نقل شده است که فرمود: «منظور از این‌گونه آیات، امّت است، هرچند که مخاطب رسول خدا(ص) باشد».[19]
نظیر آیه فوق، آیه دیگرى است که می‌فرماید: «هرگز یهود و نصارا از تو راضى نخواهند شد تا از آیین آنان پیروى کنى. بگو هدایت الهى تنها هدایت است و اگر از هوى و هوس‌هاى آنان پیروى کنى، بعد از آن‌که آگاه شده‌اى، هیچ سرپرست و یاورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود».[20]
اگر سؤال شود: آیا پیامبر(ص) با آن مقام عصمت، ممکن است از هوى و هوس‌هاى یهود پیروى نماید؟ جواب این است که: اوّلاً، بیان فوق، یک جمله شرطیه است و جمله شرطیه دلالت بر وقوع ندارد. ثانیاً: معصوم بودن پیامبر، گناه را بر او محال نمی‌کند. هر چند که علم و تقوا و ایمان پیامبر در حدى است که سراغ گناه نمی‌رود.
ثالثاً: ممکن است این خطاب متوجه همه مردم باشد.
2. سوره حج؛ «هیچ پیامبرى را پیش از تو نفرستادیم مگر این‌که هرگاه آرزو می‌کرد، شیطان القائاتى در آن می‌کرد، اما خداوند القائات شیطان را از میان می‌برد، سپس آیات خود را استحکام می‌بخشید و خداوند علیم و حکیم است. هدف این بود که بدانند این حقى است از سوى پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دل‌هایشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به سوى صراط مستقیم هدایت می‌کند».[21]
این آیات از مهم‌ترین دستاویزهاى قایلان به عدم عصمت انبیا می‌باشد. مستشرقان نیز براى تشکیک در صدق وحى، این آیات را مطرح کرده‌اند و گویا القاى شیطان در آرزوهاى پیامبران را به معناى دخالت شیطان در کار وحى گرفته‌اند و در حقیقت می‌خواهند عصمت پیامبران را در تلقى و ابلاغ وحى نفى نمایند.[22] یا منظور آنان این است که شیطان در قلوب پیامبران وسوسه کرده و عزم ایشان را سست می‌نماید تا دست از هدایت قومشان برداشته و آنان را قومى غیر قابل هدایت بدانند،[23] در حالی که مسلّماً منظور آیه چنین معنایى نیست. چنان‌که خداوند صریحاً القائات را از ساحت مقدس انبیا و حتى بندگان شایسته، نفى می‌نماید.[24]
بنابراین، تفسیر صحیح آیات فوق به شرح زیر است: در هر برهه‌اى که پیامبران براى هدایت بشر ارسال می‌شدند تا آیات الهى را براى مردم بیان کنند، همیشه شیطان‌هایى از جن و انس قصد داشتند مزاحم دعوت آنان شوند و مطالبى را براى انحراف مردم القا کنند تا اثرات هدایت‌بخش تبلیغ پیامبران را خنثا نمایند. آنها می‌خواستند مردم را گمراه کنند و به مخالفت با انبیا برانگیزانند؛[25] چنان‌که خداوند می‌فرماید: «به ایشان وعده می‌دهد و آرزوها را نشانشان می‌دهد و شیطان جز گمراهى وعده‌اى به ایشان نخواهد داد».[26]
در این آیات خداوند می‌فرماید: ما هم در مقابل این فعالیت‌هاى شیطانى دست بسته نیستیم و به یارى پیامبران و مؤمنان می‌شتابیم و آنان را غلبه می‌دهیم.
3. آیات مربوط به حضرت آدم(ع) که در چندین مورد ذکر شده است. از جمله: آیات 35 و 37 سوره بقره و آیات 19 و 24 سوره اعراف و آیات 115 الى 123 سوره طه؛ که ظاهر آنها بر فریب خوردن آدم از شیطان و عصیان و گمراهى او دلالت می‌کند و در نتیجه بیانگر عدم عصمت او است!
پاسخ به این شبهه از چند طریق امکان‌پذیر است: اوّلاً، نهى در آیات، نهى ارشادى است و نه مولوى و تحریمى، و زبان این نهى، زبان ناصح مشفق است که از عاقبت عمل خبر می‌دهد، و عدم انجام امر ارشادى و یا ارتکاب نهى ارشادى، خللى به عصمت وارد نمی‌سازد. ثانیاً، با فرض این‌که امر و نهى در آیات، مولوى باشد، غیر الزامى و تنزیهى هستند که از آن به ترک اولى تعبیر می‌شود و ارتکاب آن، گناه مطلق مصطلح شمرده نشده، بلکه گناه نسبى محسوب می‌گردد؛ یعنى شایسته نبود چنین عملى از چنان شخصى صادر شود و به قول مشهور «حسنات الابرار سیئات المقربین».[27] ثالثاً، آنچه که مخالف مقام عصمت است، عصیان یک انسان مکلّف می‌باشد، در حالی‌که حضرت آدم(ع) در زمان و مکانى بوده که عالم تبلیغ و تشریع و تکلیف نبوده است، بلکه بعد از هبوط و سکونت بر روى زمین و تشریع شرایع و انزال کتب، تکلیف الهى شروع شده است. پس مخالفت‌هاى قبل از شریعت نمی‌تواند ناقض مقام عصمت باشد.[28] از سوى دیگر شاید بتوان گفت: مراد از آدم، در آیات، مقام آدمیت و بشریت باشد؛ نه شخص آدم ابوالبشر که از انبیا و اصفیاى الهى گردید.
علاوه بر این‌که؛ اگر مراد، آدم ابوالبشر باشد، ظاهر آیات این است که پیامبرى را بعد از «توبه» به او دادند؛ نه قبل از آن. پس اگر کسى بر این عقیده باشد که پیامبران در زمان رسالتشان مصون از گناه و اشتباه هستند، ضررى به عصمت وارد نمی‌شود. مگر این‌که نظر او این باشد که معصومان از بدو تولد می‌بایست داراى عصمت باشند.[29]
4. آیات مربوط به سایر انبیا: این آیات موهم این معنا هستند که بعضى از پیامبران دچار خطا یا گناهى شده و یا اعتراف به اشتباه خود کرده‌اند که مخلّ به مقام عصمت است. این آیات در مورد حضرت نوح، ابراهیم، یوسف، موسى، داود، سلیمان، ایوب و یونس(ع) است. اما بررسى آنها فرصت فراوانى می‌طلبد. از این‌رو؛ علاقه‌مندان می‌توانند به کتاب‌هاى تفسیر مراجعه نمایند.
5. آیاتى که مربوط به عصمت شخص حضرت خاتم الانبیا، نبّى مکرم اسلام(ص) می‌باشد و دستاویز مخالفان قرار گرفته است. از جمله، آیات سوره فتح است که می‌فرماید: «انا فتحنالک فتحاً مبیناً. لیغفرلک اللَّه ماتقدم من ذنبک وماتأخر و یتّم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً».[30]
ظاهر آیات بر این دلالت دارد که پیامبر(ص) گناهانى داشته و خواهد داشت و خداوند به وسیله صلح حدیبیه و فتحى که براى او حاصل شد، آنها را می‌آمرزد.
جواب این است که: اوّلاً، «ذنب» و «غفران» در آیه مذکور در معناى لغوى خود به کار رفته‌اند. «ذنب» در لغت به معناى آثار شوم و تبعات عمل و «غفران» به معناى ستر و پوشاندن است. در نتیجه، معناى آیه این خواهد بود: ما به تو فتحى عنایت کردیم تا به وسیله آن عواقب کار رسالت تو پوشش داده شود.
توضیح آن‌که: مشرکان مکه، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، ذهنیات نادرستى درباره اسلام و شخص پیامبر(ص) داشتند که پیروزی‌هاى بعد به همه آنها خط بطلان کشید و تبعات دعوت پیامبر هم که در آغاز، زندگى مشرکان را از هم پاشیده بود، به وسیله پیروزى وى، کم کم به دست فراموشى سپرده شد.[31]
با این وصف «ذنب» و «غفران» در این آیه، در معناى اصطلاحى خود به کار نرفته‌اند. بنابراین، هیچ منافاتى با مقام عصمت نخواهند داشت. ثانیاً، به فرض که «ذنب و غفران» در معناى اصطلاحى خود به کار رفته باشند، مقصود، عملى است که از نظر مشرکان گناه بوده و خلاف قانون آنان باشد، نه مخالفت با قانون الهى؛ تا این‌که تنافى با مقام عصمت داشته باشد.[32]
نظیر آیه فوق، آیه 43 سوره توبه است که می‌فرماید: «عفا الله عنک لمِ أذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین».[33] که عده‌اى عفو و بخشش خداوند را دلیل بر وجود گناه براى پیامبر(ص) گرفته و پیامبر(ص) را غیر معصوم پنداشته‌اند.
پاسخ این است که: جمله «عفا الله عنک» یک جمله خبریه است که اراده انشا از آن شده است و در حقیقت، دعا و تقدیر و تکریم نسبت به ساحت پیامبر(ص) می‌باشد؛ مانند «ایدک الله» و «رحمک الله» و امثال آن. در نتیجه هیچ منافاتى با مقام عصمت ندارد. و به تعبیر استاد علامه طباطبائى (قدس سره) معنایى که مخالفان از آیه ارایه داده‌اند در حقیقت، بازى با کلام خداوند است و نشان از این دارد که معانى آیات را درست نمی‌فهمند.[34] یا به تعبیر دیگر؛ با «الفباى» قرآن آشنا نیستند.[35]
در مورد آیات دیگر که در ظاهر منافى با مقام عصمت پیامبر اسلام(ص) است، بحث جداگانه‌اى مطرح ننموده و مطالب ارایه شده کافى به نظر می‌رسد.
اما این‌که چرا در قرآن این‌گونه آیات هست و چرا خداوند با پیامبرانش این‌گونه سخن می‌گوید (احیاناً با لحن تند) به این دلیل است که:
پیامبران با همه علوّ مقام و شأن و عصمتى که دارند؛ مانند دیگران انسان‌هایى هستند که داراى شهوت و غضب و غرایز و امیال نفسانى بوده و نیازمند راهنمایى و ارشاد الهى می‌باشند و اگر لحظه‌اى به خود واگذار شوند، هلاک خواهند شد و براى چنین اشخاص مهمى که رهبرى جامعه را به عهده دارند، یک لحظه غفلت یا ضعف و سستى در کار رسالت، گناهى بزرگ محسوب می‌شود. لذا چنین تعبیرات شدیدى در مورد آنان بیان شده، کما این‌که هیچ‌گاه مستغنى از دعا و آمرزش و عفو الهى نیستند.[36]
نتیجه: اوّلاً، با وجود دلایل عقلى و نقلى، باید از ظواهر آیاتى که با مقام عصمت انبیا سازگار نیستند، دست کشید. ثانیاً، بسیارى از آیات فوق اگر درست معنا شوند، منافاتى با مقام عصمت انبیا ندارند. ثالثاً، آیات زیادى در قرآن هست که دلالت بر وجود و لزوم عصمت در انبیا دارد که نمونه‌هایى از آنها ذکر گردید.

 


[1]. طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 134.

[2]. فاضل مقداد، ارشاد الطالبین إلى نهج المسترشدین، ص 310.

[3]. جابر جعفى از امام صادق(ع) روایت می‌کند که در تفسیر آیه «و السابقون السابقون اولئک المقربون»؛ (واقعه، 10 - 11) فرمود: «فالسابقون هم رسل الله و خاصة الله من خلقه، جعل فیهم خمسة ارواح، ایدهم بروح القدس، فبه عرفوا الاشیاء وایدهم بروح الایمان، فبه خافوا الله عزوجلّ و ایدهم بروح القوة، فبه قدروا على طاعة الله، و ایدهم بروح الشهوة، فبه اشتهوا طاعة الله وکرهوا معصیته، و جعل فیهم روح المدرج الذى به یذهب الناس و یجیئون»؛ کافى، ج 1، ص 261، باب فیه ذکر الارواح التى فى الائمة؛ و نیز، ر. ک: کافى، ج 1، ص 273، باب الروح التى یسددبها الائمة، ح 1 و 2، قم، مکتبة الصدوق، 1381ش.

[4]. محقق طوسى، نصیرالدین، تجرید الاعتقاد، ص 155، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1375ش.

[5]. هادوى تهرانى، مهدى، مبانى کلامى اجتهاد، ص 81، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، چاپ اول، 1377ش.

[6]. سوره ص، 45 - 48.

[7]. سوره ص، 83.

[8]. حجر، 40.

[9]. انعام، 84 - 90.

[10]. زمر، 37.

[11]. آل عمران، 31 - 32.

[12]. نساء، 80.

[13]. جن، 26 – 28؛ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 25، ص 141، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1371ش.

[14]. «همانا خداوند اراده کرده است که پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».

[15]. اراده تشریعى نسبت به پاکى و طهارت، فقط مربوط به اهل بیت نیست، بلکه همه بندگان را شامل می‌شود. پس اراده تشریعى با کلمه «انما» که دلالت بر حصر دارد، سازگار نمی‌باشد.

[16]. ر. ک: «اهل بیت(‏ع) در آیه تطهیر»، سؤال 132.

[17]. زمر، 65 - 66.

[18]. «با تو هستم. همسایه تو بشنو!»؛ این ضرب المثل در جایى به کار می‌رود که خطاب اصلى متوجه کس دیگرى است، ولى در ظاهر شخص دیگرى را طرف خطاب قرار داده‌اند.

[19]. تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 497، به نقل از: تفسیر نمونه، ج 11، ص 528.

[20]. بقره، 120.

[21]. حج، 52 - 54.

[22]. در بعضى از کتب اهل سنت روایت عجیبى از ابن عباس نقل شده مبنى بر این‌که این آیات پس از جریانى که به «افسانه غرانیق» معروف شد، نازل شده است که طى آن، شیطان در کار ابلاغ وحى دخالت نمود و آیاتى شیطانى را بر زبان پیامبر(ص) جارى ساخت؛ ر. ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 140.

[23]. همان.

[24]. «همانا براى تو بر بندگان سلطنتى نیست»؛ اسراء، 65.  «به عزتت قسم که همه بندگانت را گمراه می‌کنم، مگر بندگانت که مخلصان از ایشانند»؛ حجر، 42. ر. ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 136؛ سبحانى، جعفر، مفاهیم القرآن، ج 4، ص 442، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول، 1405ق.

[25]. تفسیر نمونه، ج 14، ص 136؛ مفاهیم القرآن، ج 4، ص 442.

[26]. نساء، 12.

[27]. یعنى: خوبی‌هاى نیکان، بدی‌هاى مقرّبان محسوب می‌شود. و این مطلب در جایى به کار می‌رود که از شخصى انتظارى فوق العاده دارند.

[28]. ر. ک: مفاهیم القرآن، ج 5، ص 21؛ تفسیر نمونه، ج 1، ص 188؛ طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان، ج 1، ص 136، بیروت، مؤسسه اعلمى.

[29]. «و عصى آدم ربه فغوى. ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدى» (طه، 120)؛ ظاهر کلمه «ثم» که دلالت بر بُعدیت دارد می‌رساند که «عصى» قبل از «اجتباه» بوده است.

[30]. «ما براى تو پیروزى آشکار فراهم ساختیم تا خداوند گناهان گذشته و آینده‌اى را که به تو نسبت می‌دادند، ببخشد و نعمتش را بر تو تمام کند و تو را به راه راست هدایت کند»؛ فتح، 1 و 2.

[31]. تفسیر نمونه، ج 22، ص 21؛ مفاهیم القرآن، ج 5، ص 124؛ ترجمه تفسیر المیزان، ج 18، ص 204.

[32]. مفاهیم القرآن، ج 5، ص 125.

[33]. «خداوند تو را ببخشد، چرا پیش از آن‌که راست‌گویان و دروغ‌گویان را بشناسى به آنها اجازه دادى».

[34]. طباطبائى، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج 9، ص 286.

[35]. مفاهیم القرآن، ج 5، ص 27.

[36]. همان.



ادامه مطلب
پنج شنبه 2 آذر 1396  - 10:55 AM

خلاصه پرسش

سریع الاستجابة ترین دعا جهت رسیدن به حاجت کدام است؟

پرسش

سریع الاستجابة ترین دعا جهت رسیدن به حاجت کدام است؟

پاسخ اجمالی

اگرچه دعاهای زیادی از امامان معصوم (ع) نقل شده است که مورد اجابت واقع شده و سریع الاجابة هستند، که ذکر متن آنها در این جا مقدور نیست و فقط به ذکر اسامی چند مورد که دارای اهمیت خاص هستند اشاره می شود:

 

1. دعای توسل

 

2. دعای فرج

 

3. دعای اسم اعظم

 

4. دعای مقاتل بن سلیمان از امام سجاد(ع)

 

5. دعایی تحت عنوان سریع الاجابة: از امام موسی بن جعفر (ع) با این شروع که: «اللهم انی اطعتک فی احب الاشیاء الیک و ....»

 

6. دعایی از امام صادق (ع) که هر کسی ده بار یا الله بگوید، به او گفته می شود، لبیک، حاجت تو چیست؟

 

7. دعایی از امام جعفر صادق (ع) که هر کس یا رب یا الله بگوید به گونه ای که تا نفس او قطع شود، گفته می شود لبیک حاجت تو چیست؟

 

این دعا ها در کتاب مفاتیح الجنان تحت عنوان دعای سریع الاجابة آمده است.

 

پاسخ تفصیلی

دعا ارتباط نیازمندانه بنده با ذات حق تعالی، برای رفع نیازهای دنیوی و اخروی است.

 

استجابت دعا، مانند هر پدیده دیگری، قوانین آداب و شروطی دارد که با وجود آن آداب و شرایط است که دعا به اجابت می رسد و اگر آن شرایط موجود نباشد، یا مانعی در استجابت آن باشد که ما به آن علم نداریم، اگر چه سریع الاجابة ترین دعا هم باشد، باز ممکن است مورد اجابت واقع نشود. [1] به هر حال چون ذکر متن دعاها در این جا مقدور نیست، فقط به ذکر اسامی چند مورد که دارای اهمیت خاص هستند اشاره می شود:

 

1. دعای توسل:

 

محمد ابن بابویه دعای توسل را از ائمه (ع) نقل کرده و گفته است که این دعا را در هیچ امری نخواندم، مگر آن که اثر اجابت آن را به زودی یافتم دعای توسل از دعاهای مشهور است که در شب های چهارشنبه خوانده می شود. در این دعا با توسل به چهارده معصوم (ع) و واسطه قرار دادن آنها به درگاه الاهی پس از اتمام دعا، حاجت خود را از خدا در خواست می کنیم. جملات صدر و ذیل آن چنین است: « اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة...» خدایا من از تو می خواهم و روی می آورم به سوی تو، به پیامبرت، پیامبر رحمت... «یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله» ای آبرومند نزد خدا، شفاعت کن برای ما نزد خدا [2] .

 

2. دعای فرج:

 

کفعمی درکتاب بلدالامین دعایی از حضرت علی (ع) نقل کرده که اگر شخص گرفتار، ترسیده، نگران و غم دیده، آن را بخواند، حق تعالی گشایش در کار او ایجاد نماید، که ابتدا و انتهای این دعا چنین است:

 

«یا عماد من لا عماد له...» : ای پشتیبان کسی که پشتیبان ندارد... «وافعل بی ما انت اهله»: با من چنان کن که تو اهل آنی [3] . و آنگاه پس از دعاء حاجت خود را بطلبد.

 

3. دعای اسم اعظم:

 

سید علیخان شیرازی درکتاب کلم طیب نقل فرموده: اسم اعظم خدای تعالی آن است که افتتاح او « الله» و اختتام او «هو» است، هر که اسم اعظم خدای تعالی را روزی یازده بار ورد خود قرار بدهد، هرآینه هر امر مهم جزئی و کلی برای او آسان شود و آن اسم اعظم پنج آیه از پنج سوره ی مبارکه ی بقره، آل عمران، نساء، طه و تغابن است، با این ویژگی که حروف آن نقطه ندارد و تغییری در اعراب آنها صورت نمی گیرد:

 

1. «الله لا إله إلا هو الحی القیوم ... » تا آخر آیة الکرسی،

 

2. «الله لا اله الا هو ...نزل علیک الکتاب ...»

 

3. «الله لا إله ان هو لیجمعنکم ...»

 

4. «الله لا إله ان هو له الاسماء ...»

 

5. «الله لا إله الا هو و علی إلله...» [4]

4. دعای مقاتل بن سلیمان از امام سجاد (ع):

 

امام سجاد (ع) به مقاتل بن سلیمان، دعایی را تعلیم داده، که مقاتل گوید هر کس این دعا را صد بار بخواند ، دعایش مستجاب خواهد شد. ابتدا و انتهای این دعا چنین است: «الهی کیف ادعوک و انا...:» خدایا چطور بخوانم تو را و حال من منم... «تفرج عنی فرجا عاجلا غیر اجل نفسک و رحمتک یا ارحم الراحمین» گشایش فوری بدون مدت دار، به من عطا کن به فضل و رحمت خودت، ای مهربان ترین مهربانان. [5]

 

5. دعای سریع الاجابة:

 

کفعمی در بلدالامین دعایی از امام موسی کاظم (ع) نقل کرده و فرموده: عظیم الشأن و سریع الاجابة است که جملات صدر و ذیل آن چنین است:

 

«اللهم انی اطعتک فی احب الاشیاء الیک و هو التوحید»: خدایا من تو را اطاعت کردم در آنچه بیشتر دوست داری و آن یگانه دانستن تواست.

 

«و ارزقنی من حیث احتسب و من حیث لا احتسبه، انک ترزق من تشاء بغیر حساب»، روزی ام ده، از آن جا که گمان می برم و از آن جا که گمان نمی برم؛ زیرا تو روزی دهی هر که را بخواهی بی حساب؛ پس از اتمام دعا حاجت خود را بطلب. [6]

 

6. دعایی از امام صادق (ع) که هر کسی ده بار یا الله بگوید، به او گفته می شود، لبیک، حاجت تو چیست؟. [7]

 

7. دعایی از امام جعفر صادق (ع) که هر کس یا رب یا الله بگوید به گونه ای که تا نفس او قطع شود، گفته می شود لبیک حاجت تو چیست؟. [8]

همه ی این دعاها را مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب مفاتیح الجنان، فصل پنجم آورده است.

 

البته لازم به تذکر است که برای حاجت های خاص، دعاهای خاصی وارد شده است که برای کسب اطلاع از آنها می توانید به کتاب مفاتیح الجنان مراجعه کنید.

 

 


[1]   برای آگاهی بیشتر در باره ی دعا آداب و شرایط آن رجوع کنید به نمایه های :

۱.   شرایط حتمی استجابت دعا، سؤال شماره ی ۹۸۳.

۲.   نحوه و چگونگی تشخیص مصلحت در دعا، سؤال شماره ی ۷۶۴.

[2]    مفاتیح الجنان، دعای توسل، ص 225.

[3]    همان؛ دعای فرج.

[4]    همان، آیات اسم اعظم، ص 224.

[5]    همان، دعای مقاتل بن سلیمان، ص 236.

[6]    مفاتیح الجنان، دعای سریع الاجابة، ص 237 و 754.

[7]    اصول کافی، کتاب الدعاء، باب: هر کس ده بار یا الله بگوید.

[8]    همان، باب هر کس یا الله یا رب بگوید تا نفس بند آید.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:30 PM
خلاصه پرسش
درباره حورالعین و این‌که آیا به زنان هم اختصاص دارد توضیح دهید.
پرسش
نظر شما در مورد حور بهشتی و این‌که این نعمت مخصوص مردان است یا این‌که به زنان مؤمن نیز داده می‌شود چیست؟ و آیا در این مورد با توجه به آیات قرآن و روایات مستند اجماع وجود دارد یا نه؟
پاسخ اجمالی

یکی از نعمت های خداوند، در پاداش کارهای نیک و ایمان به خدا، بهشت و نعمت های آن است. برای ورود به بهشت، فرقی میان زن و مرد نیست و از جمله پاداش های خداوند در بهشت «حور العین» است که قرآن و روایات به آن اشاره کرده است.
بنابر گفته ی اغلب مفسرین، در بهشت ازدواج به معنای دنیوی آن، وجود ندارد. و تزویج حور العین به معنای قرین کردن و عطا کردن حور العین از طرف خداوند به بندگانش، تفسیر شده است.
همچنین باید توجه داشت که واژه ی حور و عین هم بر مذکر و هم بر مونث، هر دو اطلاق می گردد: از این رو مفهوم گسترده ای دارد که همه ی همسران بهشتی را شامل می شود؛ همسران زن برای مردان با ایمان، و همسران مرد برای زنان مؤمنه.
لازم است اضافه کنیم که، برای خدمتگزاری بهشتیان، «غلمان» هایی (پسران زیبای بهشتی) وجود دارد و در این بین نیز فرقی میان زن و مرد نیست.

پاسخ تفصیلی

یکی از نعمت های بزرگی که خداوند برای بندگان مؤمن و باتقوا در نظر گرفته است بهشت و نعمت های فراوان و جاویدان آن است. البته رضا و خشنودی خداوند از آنها، بالاترین پاداش است. تنها چیزی که باعث ورود به بهشت است، ایمان و عمل صالح انسان در این دنیا است و هر چه ایمان انسان، بیشتر و اعمال صالحش فراوان تر باشد، مقام او در بهشت بالاتر است و فرقی میان زن و مرد نیست و هر انسانی می تواند به چنین مقاماتی برسد. خداوند می فرماید: «هر کس از مردان یا زنان که عمل صالحی انجام دهد، و ایمان هم داشته باشد به درستی که وارد بهشت می شوند و بدون حساب در آنجا روزی دریافت می کنند.» [1]

 

البته این انتظار که در عالم قیامت، احکام و قوانین و سنن عالم مادی و دنیا جاری باشد انتظاری نابجا و ناصحیح است؛ و اگر در آیات و روایات از لذتی چون خوردن و آشامیدن و با همسران جوان زیباروی و در کنار نهرها و زیر درختان بودن یاد شده است، بیشتر برای تقریب ذهن ما به حقایق عالم قیامت بوده است و باید توجه داشت که این لذتها همانند لذتهای دنیایی نیست. [2]

 

از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که هر چه بهشتیان بخواهند در اختیارشان گذاشته می شود [3] ، از جمله نعمت های بهشتی، می توان به حور العین های بهشتی اشاره نمود.

 

در چندین آیه از قرآن مجید از همسران بهشتی تعبیر به «حورالعین» شده است. [4]

 

حور جمع حوراء به معنای زنی است که سفیدی چشمش بسیار سفید و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد و یا به معنای زنی است که دارای چشمان سیاه چون چشم آهو باشد، و «عین» جمع کلمه ی «عیناء» به معنی درشت چشم می باشد.

 

قرآن، حورالعین را به مرواریدهایی در بهشت توصیف می کند. [5] و ظاهراً حور العین موجوداتی غیر از زنان دنیایند. [6] خداوند در مورد آنان می فرماید: «حور العین را به ازدواج آنها درمی آوریم.» [7]

 

آیات بسیاری [8] به توصیف همنشینان بهشتی پرداخته است: «فرشتگانی زیبا به صورت زن و مرد جوان در کمال زیبائی و طراوت».

 

بنابر تفسیر اغلب مفسّران، ازدواج به معنای دنیوی آن، در بهشت وجود ندارد. پس این جا، نزدیک کردن و عطا کردن حور العین از طرف خداوند به بندگان بهشتی اش مراد است. [9]

 

همچنین باید توجه داشت که واژه ی حور و عین هم بر مذکر و هم بر مونث، هر دو اطلاق می گردد: از این رو مفهوم گسترده ای دارد که همه ی همسران بهشتی را شامل می شود؛ همسران زن برای مردان با ایمان، و همسران مرد برای زنان مؤمنه. [10]

 

در پایان تذکر این نکته بجاست که برای خدمتگزاری بهشتیان، «غلمان» هایی وجود دارد که از آنها بعنوان مستخدمان زیباروی بهشتی یاد شده است، پسران زیبارویی که هر گاه ایشان را می بینی، گمان می کنی گوهر تراشیده شده اند [11] . و گوئی مشابه مروارید غلطان هستند.[12]

 

ظاهر این آیه آن است که پسران زیبای بهشتی فقط برای خدمتگزاری بهشتیان آفریده شده اند.

 

آنچه که می توان از مجموع مباحث مطروحه بعنوان جمعبندی نتیجه گرفت این است که: همه ی نعمت های خداوند در بهشت برای زنان و مردان صالح و با ایمان در نظر گرفته شده است، و «حورالعین» بعنوان همنشینانی نیکو و «غلمان» بعنوان خدمتگذارانی زیبارو در بهشت نیز از این قاعده مستثنی نیستند.

 

برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه ی: حور العین بهشتی و ازدواج، سؤال 848.

 

 

[1] . غافر، 40.

[2] اسکندری، حسین، آیه های زندگی، ج 5، ص 302.

[3] . فصلّت، 31.

[4] دخان، 54؛ طور، 22؛ واقعه، 22 و 23.

[5] " و حور عین؛ کامثال اللؤلؤ المکنون" و حوران درشت چشم؛ همانند مرواریدهایی در صدف، الواقعة، آیه ی 23-24

[6] . ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.

[7] . دخان، 54.

[8] صافات، 47؛ الرحمن، 58؛ رحمن، 70 و 72؛ انسان، 19؛ طور، 24.

[9] . بحار الانوار ، ج 8، ص 99؛ ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.

[10] دیدار یار (معاد در کلام وحی9)، همان.

[11] یطوف علیهم ولدان، مخلدون اذا رأیتهم حسبتهم لولوءً منثوراً، انسان، آیه ی19.

[12] یطوف علیهم غلمان لهم کانهم لولوء مکنون، طور، 24.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:30 PM

خلاصه پرسش

آیا به نظر همه علماء سیگار کشیدن حرام است؟

پرسش

آیا همه علماء می گویند که سیگار کشیدن حرام است؟

پاسخ اجمالی

اسلام از خوردن و آشامیدن و استعمال چیزهایی که برای سلامتی انسان ضرر داشته باشد منع کرده است و هر چه ضرر بیشتر باشد منع از علت و سبب آن نیز شدیدتر است، تا جایی که به درجه حرمت می رسد. حضرت امام خمینی (ره) فرموده اند:" خوردن چیزى که براى انسان ضرر دارد حرام است."[1] پیداست که معیار در حرام بودن، داشتن ضرر است و این که این ضرر از راه خوردن باشد یا از راه دیگر خصوصیتی ندارد. سیگار یکی از چیزهایی است که استعمالش برای سلامتی انسان ضرر دارد اما آیا این ضرر در حدی است که استفاده ی از آن را حرام می کند یا نه ؟ بستگی به افراد و شرایط، متفاوت است.

حضرت آیت ا.. خامنه ای در جواب سؤالی در این زمینه فرموده اند: "حکم با اختلاف مراتب ضررى که بر استعمال دخانیات مترتب مى‏شود، متفاوت مى گردد و به طور کلى استعمال دخانیات اگر به مقدارى باشد که موجب ضرر قابل ملاحظه‏اى براى بدن باشد، جایز نیست و اگر شخص مى‏داند که با شروع آن به این مرحله مى‏رسد نیز جایز نمى‏باشد."[2]

حضرت آیت ا..مکارم نیز در این باره فرموده اند:" مسأله خوردن یا نوشیدن چیزى که براى انسان ضرر مهمّى دارد حرام است، کشیدن سیگار و سایر انواع دخانیات اگر به تصدیق اهل اطّلاع ضرر مهمّى داشته باشد، نیز حرام است، ولى استفاده از موادّ مخدّر مطلقاً حرام است؛ خواه به صورت تزریق یا دود کردن یا خوردن و یا به هر طریق دیگرى بوده باشد و همچنین تولید، خرید و فروش و هر گونه کمک به انتشار آن، حرام است. .[3]

سایر مراجع تقلید هم نظرشان این است که در صورت داشتن ضرر بزرگ و مهم حرام است . حضرت آیت ا... صافى فرموده اند: خوردن چیزى که براى عقل انسان یا سلامتى او ضرر دارد حرام است، ولى اگر ضرر موقّت یا کم باشد که عقلاء اعتنا نکنند، حرام نیست."[4]

 

[1] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏2، ص: 600[مسأله 2630].

[2]-توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏2، ص: 1018،س1407.

[3] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏2، ص: 600[مسأله 2630].

[4] همان.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:29 PM
خلاصه پرسش
چرا تقلید از مراجع واجب است؟
پرسش
چگونه می توانید ثابت کنید که تقلید از مراجع واجب است؟
پاسخ اجمالی

مراد از "تقلید"، مراجعه‏ى غیر متخصّص، در یک امر تخصّصى، به متخصص آن مى باشد. و مهمترین دلیل بر لزوم تقلید در مسایل دینى، همین نکته عقلایى است که انسان غیر متخصّص باید در مسایل تخصّصى به متخصّص آن مراجعه نماید.

 

البته آیات و روایات نیز به لزوم تقلید توجه کرده اند و بیان می دارند که: "فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون" اگر چیزى را نمى دانید از عالمان سؤال کنید.

 

اما باید توجه داشت که تمام ادله ی لفظی تقلید به همان امر مقبول در نزد عقلا نظر دارد.

 

بنا براین مراجع تقلید، متخصّصین در فقه هستند که توانایى بر استنباط احکام الهى از منابع شرعى را دارا می باشند و بر دیگران لازم است که در مسایل دینی به آنان رجوع کنند.

پاسخ تفصیلی

اسلام براى نیازمندى هاى انسان ـ اعم از مادى و معنوى ، فردى و اجتماعى ، سیاسى و اقتصادى ـ قـوانین و مقررّاتى وضع کرده که در مجموعه هاى گوناگون فقهى تدوین و تألیف یافته و عـلم فـقـه را تـشـکـیـل مـى دهـد. عـلم فـقـه در واقـع ، روش اصـیـل بـنـدگى ، کیفیت صحیح و انسانى روابط اجتماعى و عالى ترین نظامات حیاتى است که نـاظـر بـه تـمـام ابـعـاد زنـدگـى انـسـان مـى بـاشـد و بـه تـعـبـیـر امـام راحـل ـ قـدس سـرّه ـ (فـقه ، تئورى واقعى و کامل اداره ی انسان و اجتماع ، از گهواره تا گور است .) [1]

 

بـه خـاطـر اهـمیّت فوق العاده فقه و احکام شرعى ، اولیاى گرامى اسلام ، پیروان خود را به فـراگـیـرى آن سـفـارش مـى کـردند و کسانى را که از این وظیفه خطیر سرباز زده و یا در امر فراگیرى احکام شرعى سهل انگارى مى نمودند، مستحق عقوبت و سرزنش مى دانستند.

 

امام باقر(ع ) مى فرماید : "اگر یکى از جوانان شیعه را نزدم بیاورند که تفقّه نمى کند، او را تاءدیب مى کنم !" [2] .

 

در شریعت اسلام، واجبات و محرماتی وجود دارد که خدای حکیم، آن ها را برای سعادت دنیا و آخرت انسان تشریع کرده است و اگر انسان آنها را اطاعت نکند، نه به سعادت مطلوب می رسد و نه از عذاب سرپیچی از آنها در امان می ماند.

 

برای شناخت احکام شرعی، آگاهی های فراوانی – از جمله: فهم آیات و روایات، شناخت حدیث صحیح از غیر صحیح، کیفیت ترکیب و جمع روایات و آیات و ده ها مساله دیگر لازم است که آموختن آنها، نیازمند سال ها تلاش جدی است.

 

در چنین حالتی، مکلف خود را در برابر سه راه می بیند:

 

نخست این که راه تحصیل این علم (اجتهاد) را در پیش گیرد؛

 

دوم این که در هر کاری آرای موجود را مطالعه کرده، به گونه ای عمل کند که طبق همه آرا، عمل او صحیح باشد (احتیاط کند)؛

 

سوم این که از رأی کسی که این علوم را به طور کامل آموخته و در شناخت احکام شرعی کارشناس است، بهره جوید.

 

بی شک، اگر او در راه اول به اجتهاد برسد، کارشناس احکام شرعی شده، از دو راه دیگر بی نیاز، خواهد بود؛ اما تا رسیدن به آن، ناگریز از دو راه دیگر است.

 

راه دوم نیازمند اطلاعات کافی از آراء موجود در هر مساله و روش های احتیاط است و در بسیاری از موارد، به دلیل سختی احتیاط، زندگی عادی او را مختل می کند. ناگزیر گزینه «تقلید» برای توده ی مردم علاوه بر راحتی و سهولت، حتمیت می یابد. این سه راه اختصاص به برخورد انسان با احکام شرعی ندارد؛ بلکه در هر رشته ی تخصصی دیگر نیز وجود دارد. به عنوان مثال یک مهندس متخصص را فرض کنید که بیمار می شود. او برای درمان بیماری خویش، یا باید خود به تحصیل علم پزشکی بپردازد، یا تمام آرای پزشکان را مطالعه کرده، به گونه ای عمل کند که بعداً پشیمان نشود و یا به پزشک متخصص رجوع کند.

 

راه نخست او را به درمان سریع نمی رساند. راه دوم نیز بسیار دشوار است و او را از کار تخصصی خود (مهندسی) باز می دارد. ازاین رو بی درنگ از پزشک متخصص کمک می گیرد و به رأی او عمل می کند.

 

وی در عمل به رأی پزشک متخصص، نه تنها خود را از پشیمانی آینده و احیاناً سرزنش دوستان نجات می دهد؛ بلکه در اغلب موارد، درمان نیز می شود. مکلف نیز در عمل به رأی مجتهد متخصص، نه تنها خود را از پشیمانی آخرت و عذاب الهی نجات می دهد؛ بلکه به مصالح احکام شرعی نیز دست می یابد. [3]

 

پس مراد از "تقلید"، مراجعه‏ى غیر متخصّص، در یک امر تخصّصى، به متخصص آن مى باشد. و مهمترین دلیل بر لزوم تقلید در مسایل دینى، هم این نکته عقلایى است که انسان غیر متخصّص باید در مسایل تخصّصى به متخصّص آن مراجعه نماید. البته از آیات قرآن و روایات هم می توان دلایلی را ارائه کرد. مثلا قرآن می فرماید: "فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون" [4] (اگر چیزى را نمى دانید از عالمان سؤال کنید.)

 

یا در روایات آمده است که:

 

" اما در باره رویدادها یی که پیش می آید، به راویان حدیث ما مراجعه کنید که ایشان حجت من بر شما هستند و من حجت خداوند بر شما هستم". [5]

 

محقق کرکی می فرماید: همه شیعیان اتفاق نظر دارند که فقیه عادل، امین، جامع الشرائط در فتوا که از آن به مجتهد در احکام شرعیه تعبیر می شود، از طرف ائمه هدی (ع)در زمان غیبت، در جمیع آن چه که نیابت در آن مدخلیت دارد، نیابت دارند.

 

اما باید توجه داشت که تمام ادّله‏ى لفظى تقلید به همان امر مقبول در نزد عقلا نظر دارند و نکته ی اضافه ای را بیان نمی کنند.

 

بنابراین مراجع تقلید، متخصّصین در  فقه هستند که توانایى بر استنباط احکام الهى از منابع شرعى را دارا می باشند و بر دیگران لازم است که در مسایل دینی به آنان رجوع کنند.

 

برای آگاهی بیشتر، نک، نمایه های:

1. مرجعیت و تقلید، سؤال 276.

2. ولایت فقیه و مرجعیت، سؤال 272.

3. ادله ولایت فقیه، سؤال 235 .

 

 

[1] صحیفه نور، ج 21، ص 98.

[2] بحارالانوار، ج 1، ص 214.

[3] نک: رساله ی دانشجویی، چاپ پنجم، حسینی، سید مجتبی، ص46-45.

[4] نحل، 43.

[5] وسائل‏الشیعة ج 27 ص 140.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:29 PM

خلاصه پرسش

چطور می توان مشکلاتی را که تلاوت سوره های سجده دار (در جاهایی که امکان سجده کردن نیست) ایجاد می کند بر طرف کرد؟

پرسش

در جلسات تلاوت قرآن در مورد سوره های سجده دار همیشه مشکل ایجاد می شود (به خصوص برای خانم ها). لطفاً مراجع پاسخی داده و مشکل ما را حل کنند.

پاسخ اجمالی

مطابق فتوای همه مراجع تقلید، برانسان واجب است بعد از خواندن یا شنیدن آیاتی که سجده ی واجب دارند ،سجده کند .
حضرت امام خمینی (ره) در این باره فرموده اند:"در هر یک از چهار سوره «و النجم، اقرء، الم تنزیل و حم سجده» یک آیه سجده است که اگر انسان بخواند یا گوش به آن دهد، بعد از تمام شدن آن آیه، باید فوراً سجده کند و اگر فراموش کرد، هر وقت یادش آمد باید سجده نماید.[1]
بعضی از مراجع معظم تقلید فرموده اند: حتی اگر بدون اختیار به آیه سجده گوش دهد یا این آیات بگوشش بخورد بنا بر احتیاط واجب باید سجده کند.[2]
لازم به تذکر است که در سجده های واجب قرآن نمى‏شود بر چیزهاى خوراکى و پوشاکى سجده کرد اما لازم نیست سایر شرایط معتبر در سجده ی نماز مراعات شود[3]، مثلا لازم نیست که روبروی قبله باشند یا طهارت و وضو داشته باشند. بلکه همین مقدار که حالت سجده را داشته باشد کافی است.
همچنین گفتن ذکر خاصی هم واجب نیست و حتی اگر ذکر نگوید و به قصد سجده پیشانی خود را به زمین بگذارد کافی است.[4]
بنابراین اگر انجام چنین سجده ای امکان پذیر نباشد، باید مشکل را از طریق دیگری حل کرد مثل این که از قاریان در خواست شود که در این گونه مجالس سوره های سجده دار تلاوت نکنند و یا برگزار کنندگان این گونه مجالس در جایی این جلسات را بر قرار کنند که برای حاضرین امکان سجده کردن به هنگام تلاوت آیه های سجده دار باشد واگر هیچ کدام ممکن نبود خود انسان باید در چنین مجالسی مثلا با خارج شدن از مجلس، مواظبت کرده که آیه های سجده دار به گوشش نخورد.


[1] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏1، ص: 592، مسأله 1093.
[2] همان ، آیات عظام شبیری زنجانی ومکارم شیرازی
[3] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج‏1، ص: 595، مسأله 1097.
[4] همان، مسأله 1099.



ادامه مطلب
سه شنبه 30 آبان 1396  - 12:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 24

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 54591
تعداد کل پست ها : 341
تعداد کل نظرات : 0
تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396 
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 8 خرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی