غزلیات فرغانی - شمارهٔ ۳۴۳
ز روی پرده برافگن که خلق را عیدست
هلال ابروی تو همچو غره شوال
محیط لطف چو دریا مدام در موج است
میان دایره روی تو ز نقطه خال
رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند
که بر رخ گل سرخست روی لاله آل
ز نور چهره تو پرتوی مه و خورشید
ز قوس ابروی تو گوشه یی کمان هلال
بپیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ
بروشنی اگر آیینه باشد آب زلال
ز خرقها بدر آیند چون کند تأثیر
شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال
بوصف آن دهن و لب کجا بود قدرت
مرا که لکنت عجزست در زبان مقال
گدای کوی توام کی بود چو من درویش
بنزد چون تو توانگر عزیز همچون مال
ز شاخ بید کجا باد زن کند سلطان
وگر چه مروحه گردان ترک اوست شمال
چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن
بقطره یی دو که لب خشک مانده ام چو سفال
رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی
چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال
بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم
«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال »
هلال حسن بعهد رخ تو یافت کمال
که هم جمال جهانی و هم جهان جمال
ادامه مطلب