شعر ترکی امام حسین (ع)«استاد شهریار»
يا رب منه بو لحظه دى بير عمر ايله يارى
عشقونده سنون جان ويرورم هر ندن عارى
قان قان ويئن او خلا يا غورى الّى هوادتن
اوز اوند روب او خلار منه فنده سنه يارى
قربانوى سلما نظر مر حقوننن
جان اوسته وارام نعمتوون شكر گذارى
گرجام بلاده گنه وار باده خدايا
گوندر من عطشانه خمار قويما خمارى
دنيا سو اولا من سوسوزى سالماز عطشدن
قور تارسا عطشدن منى وصلوندى قوتارى
ورديم سنون عشقونده منه گلدى گمانم
بير باشعرى قالان عاشقون دار و ندارى
بو باشد اسنو نكيدى كه سنديدى امانت
ردّ ايلورم ايندى سنه آن قوجا يوخارى
دشمن ديدى قول بيعته قوى من ديديم اولماز
عشقم ديدى قان قان چا غيرسان ديديم آرى
تهيديد ايلينگر منى مرگه نه بو لوگر
مرد آننى قانيله يوار اولساغبارى
زهرا چراغى مين بيله طوفانيله سونمز
حشره كيمى وار مشعلمون نورى ، شرارى
من ايستسويورم غرتنى دوشمينمونده
نينيم گورورسن دشمنون يوخدى چخارى
آخر نفسمدور گل آچوب گلشن جسمم
قان اويچره غميم يوخ اورزوم اولسا سنه سارى
روحيم قوشى چوخداونديكه قالمو شدى قفسده
بيراوخ تو خونوپ قلمبيمه سندردى حصارى
اوخ قلبمى داغون ايليوپ توكدى داغتدى
وردى جالادى ، قانى يره ، قيردى دامارى
زهرا باغنون عنچه لرى گلگرى سولدى
تك بير گونون عرضينده خزان اولدى بهارى
دلم به ياد اسيران كربلا خون شد « استاد شهریار »
محرم آمد و آفاق مات و محزون شد
غبار محنت ايّام تاب گردون شد
به جامه هاى سيه كودكان كو ديدم
دلم به ياد اسيران كربلا خون شد
از اين مبارزه بشكفت خاندان على
چنانكه نسل پليد اميّه مرهون شد
بنى اميّه و آن دستگاه فرعونى
همان فسانه فرعون و گنج قارون شد
ولى حسين علمدار عشق و آزادى
لقب گرفت و شهنشاه ربع مسكون شد
چون نيك مى نگرى زنده آن شهيدانند
وگرنه هر بشرى زاد و مرد و مدفون شد
كنون مقابل ايشان بود زيارتگاه
كدام زنده به اين افتخار مقرون شد
سر و تنى كه رسول خدايش مى بوسيد
به زير سمّ ستوران خداى من چون شد
به خيمه گاه امامت چنان زدند آتش
كه آهوان حرم سر به دشت و هامون شد
رسيد نوبت زينب كه شيرزاد عليست
جهان به حيرت از اين سربلند خاتون شد
به دوش پرچم آتش گرفته اسلام
به كاخ ابن زياد و يزيد ملعون شد
حسين غافله با خود نبرد بى تدبير
كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد
تو شهريار به مضمون بلند دار سخن
هرآن سخن كه جهانگير شدبه مضمون شد
شعر زيبايي از استاد شهريار
شعر زيبايي از استاد شهريار به مناسبت اربعين امام حسين (ع)
شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم
مروه پشت سر نهاد٬ اما صفا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین...
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین؟
سروران٬ پروانگان شمع رخسارش٬ ولی
چون سحر٬ روشن٬ که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
می نماید خود٬ که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا٬ ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند؟ مشکل دوتا دارد حسین
سیرت آل علی(ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قوم بی حیا دارد حسین
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان٬ زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد٬ دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندر این گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
زنده ام به عشق حسین (ع)
محرّم آمد و نو كرد درد و داغ حسين
گريست ابر خزان هم بباغ و راغ حسين
چو لاله بر دل خونين شيعه داغ حسين
بهر چمن كه بتازد سموم باد خزان
زمانه ياد كند از خزان باغ حسين
هنوز ساقى عطشان كربلا گوئى
كنار علقمه افتاده با اياغ حسين
اگر چراغ حُسينى بخيمه شد خاموش
مُنوّر است مساجد به چلچراغ حسين
خدا به نافه خلدش دماغ جان پرداشت
كه بوى خون نكند رخنه در دماغ حسين
فراغ از دو جهان داشت با فروغ خُداى
خُدايرا چه فروغى است در فراغ حسين
يزيد كو كه ببيند بناله قافله ها
گرفته از همه سوى جهان سُراغ حسین
عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين
عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين « شعر استاد شهریار »
شيعيان در سر هواى نينوا دارد حسين
خون دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه و جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور جدش مصطفى است
ورنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند
عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين
دشمنش هم آب مى بندد به روى شاه دين
داورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين
دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا
با كدامين سركند مشكل دوتا دارد حسين
رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جايى كه كفن از بوريا دارد حسين
اشك خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار
كاندرين گوشه عزاى بى ريا دارد حسين