بنام خدا
بزرگترین تغییرات از تحقیرها و توهین ها شروع می شود
تازه دبستان را تمام کرده بودم که پدرم بهترین کادو ممکن را برایم خرید... همان اسکیتی که همیشه آرزویش را داشتم...
فردای آن روز اسکیت را پا کردم ؛ ضربه گیرها را بستم ؛ کلاهش را سرم گذاشتم و به کوچه رفتم... دوستانم مشغول اسکیت بازی بودند که با اولین قدم افتادم... بد افتادم... صدای خنده شان بلند شد...
ادامه مطلب