
برگرفته از:«سايه سار رافت» به کوشش اداره امور فرهنگي آستان قدس رضوي
نويسنده: محمود پوروهاب، تصويرگر: زهره اقطايي، گرافيست: مهدي شاد
درس تواضع
در را باز کرد، بسم الله گفت و قدم در حمام گذاشت. بخار آب گرم مثل مه فضاي حمام را پر کرده بود. کمي به اطراف نگاه کرد. حمام تقريبا شلوغ بود. هر صدايي که بر مي خواست بم و طنين انداز مي شد. کف سنگ فرش شده حمام ليز و خيس بود. امام با احتياط گام برمي داشت و به سوي خزينه مي رفت. کسي جلوي خزينه بر سکويي نشسته بود و تاس تاس آب بر سرش مي ريخت. امام نيز سطلي مسي را برداشت و از آب خزينه پر کرد. او هم روي سکو نشست و چند بار با تاس آب بر سر و دوشش ريخت. کسي نزديک خزينه داشت پشت رفيقش را مشت و مال مي داد. در آن شلوغي و فضاي مه آلود، کسي متوجه امام نبود. امام باز سطل را پر از آب کرد، رفت تا در گوشه اي خود را بشويد. پيرمردي وسط حمام کنار يکي از ستونها نشسته بود. سر و صورتش پر از کف صابون بود. با چشمان نيمه باز متوجه عبور امام مي شد.
-اي آقا! خواهش مي کنم بر سرم آب بريز.
امام به او نزديک شد و سطل آبي که همراه داشت آهسته آهسته بر سر او ريخت. پيرمرد تند تند بر موي و ريش بلندش چنگ زد. دو نفر که کمي آن طرف تر نشسته بودند، با ديدن امام او را شناختند. امام با خوشرويي شروع کرد بر تن او کيسه کشيدن.
-لطفا سرم را هم صابون بزن!
امام نيز همان کار را کرد.













