مشاهیر ایران و جهان

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاه اسماعيل اول –صفویان. شاه اسماعیل صفوی از نوادگان شیخ صفی اردبیلی با پشتیبانی ترکان قزلباش در تبریز سلسله صفویان را بنیان نهاد و مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام نمود و پایتخت خود را تبریز قرارداد وی موفق به پیروزی بر آق قویونلو ها که خود قبلا قراقویونلو ها را نابود کرده بودند شد و همچنین به پیروزی بر ازبکان نایل آمد . در زمان شاه اسماعیل اول جنگ چالدران بین دولتین ایران و عثمانی به وقوع پیوست .در این جنگ شاه اسماعیل صفوی به دلیل نداشتن سلاح جنگی آتش زا به طرز سختی از سلطان سلیم عثمانی شکست خورد و بخش هایی از غرب کشور به امپرطوری عثمانی واگذار شد . پس از این جنگ صفویان تصمیم به تشکیل ارتشی منسجم با سلاح آتشین گرفتند . این شکست در زمان شاه عباس معروف به کبیر تلافی شد و سرزمین های از دست رفته ، باز پس گرفته شد. حماسه چالدران باعث تشکیل دولت ملی ایران شد که بعد از 900 سال ، بار دیگر برصحنه جغرافیای سیاسی دنیا قرار گرفت . اسماعيل صفوى در سنين جواني در 38 سالگى در ماه رجب 930 هـ بعد از آن كه براى اولين بار در تأسيس يك دولت شيعى نيرومند موفق شد بر اثر بیماری حصبه دار فانى را وداع گفت . اين دولت نقش مهمى را در زندگى مسلمانان بازى نمود و تأثير آشكارى در جريان تاريخ اسلام تا عصر حاضر داشته است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

جلال الدين منكبرني - خوارزمشاهیان چنگیز خان مغول پس از هشت سال کشتار و ویرانی که در ماوراءالنهر و ایران به بار آورد سرانجام به سرزمین خویش بازگشت و در 624 ق / 1227 م، از دنیا رفت و به این ترتیب از شر وجود خویش آسوده ساخت. تاخت و تاز او، ایران را به قلمرو مغولان ملحق ساخت، اما آن را به صورت سرزمینی ویران و سوخته رها کرد. لشکرکشیهای خان مغول، تنها به قصد انتقام و غارت بود. از این رو، بعد از آن که او از کینه جوییهایش تشفی خاطر حاصل کرد، هنوز امید به اعاده نظم و ایجاد یک قدرت تازه باقی بود. جلال الدین منکبرنی، فرزند، قطب الدین محمد، که نفوذ سوء ترکان خاتون در سلطان، او را مدتها از اعتماد پدر محروم ساخته بود، در آخرین روزهای فرمانروایی سلطان محمد به کوشش فراوان برای دفع دشمن به پا خاست. به این ترتیب بعد از فرار سلطان از خوارزم که در آن زمان هنوز به دست مغولان نیفتاده بود، بر تخت و بر جای پدر نشست. از میان ده الی دوازده پسر و دختر سلطان، جلال الدین سربازی رشید در عین حال یک جنگجوی واقعی بود، با این وجود مدعیانش - عده‏ای از سپاهیان که هوادار برادرش قطب الدین ازلاغ شاه بودند و چشم دیدن او را نداشتند - در صدد کشتنش برآمدند. جلال الدین ناچار از خوارزم گریخت و به فسا رفت. در آن جا بعد از مقابله با عده‏ای از سپاهیان مغول که بر آنها غالب شد، از طریق نیشابور و زوزن خود را به غزنه رساند «618 ق / 1221 م». او بعد از گرد آوری لشکرش در حدود بامیان با مغولان جنگید که در طی چند زد و خورد توانست آن‏ها را مغلوب کند، اما رسیدن چنگیز به آن حدود، لشکر جلال الدین را از گرد وی پراکنده ساخت، در نتیجه به ناچار از غزنه گریخت و راه سند را در پیش گرفت و در مقابل چشم لشکر چنگیز با رشادت و جلادت تمام از سند عبور کرد «619 ق / 1222 م». جنگ و گریز جلال الدین منکبرنی چندی بعد جلال الدین به کرمان آمد «621 ق / 1224 م» و از راه ولایات جبال به آذربایجان و اران رفت که در طول این مسیر، چندین بار با سپاهیان مغول جنگید. به گرجستان و گنجه نیز تاخت و تاز می‏کرد و مضاف بر آن شهر خلاط را در ارمنستان تسخیر کرد «626 ق / 1229 م»، اما نزدیک ارزنجان از سلطان علاءالدین کیقباد شکست خورد «627 ق / 1230 م» و در حدود دشت مغان نیز از سپاه مغولان چشم زخم دید. به این ترتیب چون از عهده مقاومت در مقابل تعقیب و تهاجم پی در پی مغولان بر نیامد به ناچار به کردان گریخت. تا این که در کوههای میا خارقین نام و نشانش از بین رفت و نقل کرده‏اند که به دست کردان کشته شد «628 ق / 1231 م». اما خاطره مقاومت او چنان در خاطرها زنده ماند که سالها بعد از انقراض دولت خوارزمشاهیان نیز نظر کسانی را که طالب بازگشت او بودند، جلب می‏کرد. سیاست های اشتباه آمیز منکبرنی در برخورد با مغولان جلال الدین منکبرنی که طی مدت بیش از ده سال با آن همه جلادت و شجاعت با دشمنان جنگید ولی متأسفانه از بخت بدش به اندازه زور و شجاعت خویش عقل و کفایت نداشت. بی خردیها و کژ راییهایی که در طول سالها مبارزه با لشکر مغول مرتکب شد، بیش از آن بود که امید اعاده دولت خوارزمشاهیان را برایش ممکن سازد. با آن که در طی تمام جنگ و گریزهایش، همواره مورد تعقیب مغولان بود، مع هذا در چنین احوالی بیشتر اوقات فراغتش را در لهو و لعب و شرابخواری می‏گذراند. رفتارش به هنگام ورود به شهرها با امیران و بزرگان آن دیار چنان با غرور جابرانه همراه بود که هیچ یک از آنها تمایلی به همراهی با وی نشان نمی‏دادند. از آن گذشته نشانه‏های جنون ناشی از افراط در شرابخواری بر تمام احوالش سایه انداخته بود و تمام کرّ و فرّ جلادت آمیز اما بی هدف و عاری از نقشه او، تنها سپاه مغول را همه جا به دنبالش به اطراف و اکناف می‏کشاند تا جایی که همه جا را در آشوب و ویرانی غرق می‏کرد. بلیعه مغولان نتیجه سیاست های نابخردانه سران خوارزمشاهی بدین گونه بود که بی خردی و شتابکاری این پسر و پدر، دولتی را که گریزی از خرسندی اتسز و تکش آن را به اوج قدرت رسانده بود، با بخش عمده‏ای از ممالک اطراف در آتش خشم و انتقام یک خان وحشی بیابانهای آسیا فرو سوزاند. فاجعه مغول که شاید به قول ابن اثیر، تا آن زمان هرگز آدمیان چنان بلیه‏ای را ندیده بودند، عالمی را به ویرانی و تباهی کشاند. به این ترتیب جزییات این رویداد نیز تاریخ عصر را به شرح یک سلسله پایان ناپذیر از کشتار و ویرانی تبدیل کرد. به قول یکی از مورخان آن عصر که تمام واقعه را از زبان شاهدانش در عبارت «آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند» خلاصه می‏کند، در توصیف این ماجرای شرم آور تاریخ انسانی، یک شرح کشتار واقعی است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

قطب الدين محمد بن تكش - خوارزمشاهیان پس از درگذشت علاءالدین تکش، پسرش قطب الدین محمد به امارت خوارزم نشست «شوال 596 ق / جولای 1200 م» و خود را علاءالدین محمد سلطان محمد خوارزمشاه خواند. مسأله جانشینی علاء الدین محمد در همان آغاز جلوسش، در جنگی که به وسیله برادر زاده‏اش، هندوخان بن ملکشاه در خراسان بر علیه وی درگرفت، مورد شک و تردید واقع شد. قوای غیاث الدین غوری و برادرش شهاب الدین در ظاهر به بهانه پشتیبانی از هندوخان و در واقع به قصد الحاق خراسان به قلمرو حکومت غوریان، تختگاه خوارزم را در محاصره قرار دادند به همین دلیل علماء دائمه شهر مردم را به مقابله با مهاجمان و مقاومت در برابر آن ها تشویق کردند. اما خوارزمشاه چون امیران قبچاق را در رفع این مشکل ناتوان می‏دید، برای دفع دشمن از قراختاییان ماوراءالنهر استمداد کرد. دفع نهایی غوریان، جز با ویرانی بسیار و کشتار فجیعی که بخشی از شهرهای خراسان را نیز در معرض غارت هر دو سپاه غوری و قراختائیان قرار داد، حاصل نشد. با این حال قتل ناگهانی شهاب الدین غوری که مقارن این ایام، و ظاهراً به وسیله فداییان اسماعیلی صورت گرفت «602 ق / 1206 م»، به سلطان خوارزمشاه فرصت داد تا اغتشاشهای خراسان را فرو نشاند و قلمرو خوارزم را از تجزیه و تفرقه‏ای که پس از مرگ تکش بر آن جا حاکم شده بود، برهاند. شکست قراختائیان از قطب الدین تکش چون با رفع اغتشاشها در خراسان، دیگر نیازی به کمک قراختاییان نبود و خراجی که سلطان خوارزمشاه در همان آغاز جلوس به سلطنت پرداخت آن را به قراختاییان ترکستان تعهد کرده و از طرفی باج بالنسبه سنگینی بود، از این رو، سلطان پرداخت این خراج را به کفار بهانه ساخته، آن را دون شأن خود قلمداد کرد «604 ق / 1208 م» سپس از جیحون با سپاهیان خویش عبور کرد و در ماوراءالنهر خانان بخارا و سمرقند را که آن ها هم از تعهد باج به قراختاییان ناخرسند بودند، با خود همداستان نمود. سپس با لشکری عظیم از سیحون گذشت و شکست سختی به سپاه قراختاییان داد و آن ها را به کلی متفرق و مغلوب ساخت. به این ترتیب سردار آن ها را به نام تانیگو به اسارت گرفت و بلاد قراختاییان را شهر به شهر مسخر کرد تا جایی که از جانب خود، عمال و حکام برای آن نواحی گماشت. اما در بازگشت به خوارزم چون خشونت خوارزمیان «ترکان قبچاق که وی آنها را در غیاب خود در خوارزم گماشت»، در تمام آن نواحی و حتی در ماوراءالنهر ناحرسندیهایی پدید آورده بود، خوارمشاه بار دیگر به آن حدو لشکر کشید ولی این بار به کمک کوچلک خان «کوشلی - کشلی» سرکرده قوم نایمان از طوایف تاتار «مغول»، آشوب قراختاییان را فرو نشاند و به قدرت آنها در آن نواحی خاتمه داد «607 ق / 1611 م». همسایگی ایران با قبایل تاتار با تسلط کوچلک خان بر قسمتی از قلمرو قراختاییان، وی با طوایف تاتار همسایه شد و این بسط قلمرو، سلطنت او را با قدرت ناشناخته‏ای که او در آن هنگام از اهمیت آن هیچ گونه تصوری نداشت، مواجه ساخت. سلطان خوارزمشاه، مغرور از بسط قلمرو و توسعه قدرتش، خود را «اسکندر ثانی» نامید و متملقان دربار او را «ظل الله» خواندند که تمام این القاب در مدایح شاعران دربارش با گشاده دستی بسیار نثر وی می‏شد. در همان ایام بود که، مازندران «606 ق / 1210 م» و سپس کرمان «607 ق / 1211 م» نیز بدون هیچ گونه جنگ و خونریزی به قلمرو وی پیوست. چندی بعد غزنه نیز که در آن ایام تختگاه غوریان بود به دست سلطان خوارزمشاه افتاد «611 ق / 1215 م». لشکرکشی به بغداد با فتح غزنه و گشودن خزانه آن که سلطان شهاب الدین غوری بر جای نهاده بود، نامه‏هایی از خلیفه بغداد به دست آمد که وی در آن ها غوریان را بر علیه سلطان تحریض کرده بود. سلطان خوارزمشاه که اکنون عامل تحریک غوریان را در حمله به خراسان و خوارزم می‏دانست، در این باره چیزی به روی خود نیاورد، چون لازم می‏دید، پیش از هر اقدامی ابتدا ولایات شرقی را تحت سلطه خود درآورد تا در هنگام ضرورت از بروز اغتشاش در آنها، ایمنی داشته باشد. در همان ایام بهانه درگیری با خلیفه نیز به وجود آمد، سلطان خوارزمشاه از خلیفه خواست تا در بغداد به نام او خطبه بخوانند و از وی به عنوان سلطان یاد کنند - تشریفاتی که پیش از وی در باب سلجوقیان عراق انجام شده بود - اما خلیفه این پیشنهاد را رد کرد و سلطان برای الزام و تهدید او به ناچار با لشکری رهسپار بغداد شد. او پیش از حرکتش، از ائمه ملک بر خلع عباسیان فتوا گرفته بود که در عین حال خلیفه‏ای تازه از سادات حسینی نیز برای جانشینی به همراه خود داشت - سید علاءالملک ترمذی. اما در بین راه در 614 ق / 1218 م در اسدآباد همدان دچار کولاک برف و سرمای سخت شد که چون قسمت عمده‏ای از چهار پایان لشکرش از بین رفتند، پیشرفت برایش غیر ممکن شد. تا این که به ناچار بی هیچ نتیجه‏ای به خراسان بازگشت «محرم 615 ق / دسامبر 1218 م». و این اقدام او به قول حمدالله مستوفی در بین مردم به عنوان نامبارک بودن قصد براندازی خلیفه تلقی شد و به این ترتیب بود که از شکوه سلطان در دلهای عوام تا حدودی کاسته شد. تهاجم مغولان مقارن بازگشت سلطان از نیمه راه بغداد، خبر ورود بازرگانان مغول همراه با پیام دوستانه چنگیز، از جانب غایر خان، حاکم شهر سر حدی اُترار در شرقیترین نواحی قلمرو خوارزمشاهیان، به وی رسید. ولی با شایعات نگران کننده‏ای مبنی بر جاسوس بودن این بازرگانان، سلطان را واداشت تا فرمانی غرور آمیز و ناسنجیده صادر کند که در از حاکم اُترار می‏خواست تا تمامی این بازرگانان را - بالغ بر چهار صد تن - که از قضا مسلمان نیز بودند و چنگیزی به طور عمد آن‏ها را از میان مسلمانان انتخاب کرده بود، به قتل رساند و اموالشان را مصادره نموده نزد وی بفرستد. بدین ترتیب باب هر گونه مراوده بازرگانی با چنگیز که در همسایگی خوارزمشاهیان قرار داشت. چیزی بیش از آن را طلب نمی‏کرد، با این اقدام سلطان بسته شد و خشم مهار ناپذیر خان مغول را همچون دهانه دوزخی ابدی بر روی او و کشورش گشود. هجوم مغول به قلمرو خوارزمشاهیان، که بیشتر انتقام جویانه و اندکی مبتنی بر قصد جهانگشایی بود، به دنبال این اقدام احمقانه خوارزمشاه، اجتناب ناپدیر شد و باب هر گونه مذاکره و حتی صلح را مسدود ساخت. از سوی دیگر این احتمال وجدو دارد که خلیفه بغداد - الناصر الدین الله - که از آغاز جلوس این امیر خوارزمشاهی با وی به دشمنی برخاسته قبود خان مغول را به این حمله تحریک کرده باشد، چنان که برخی از مورخان این مطلب را خاطر نشان کرده‏اند، و این امریست که با رسم و آیین ملکداری خلیفه هم سازگاری داشت. اما دریافت این گونه پیامها و توجه چنگیز به این گونه قضایا در آن ایام کمی بعید به نظر می‏رسد و آن چه که مسلم است و موضوع عمیقتر از چدن تحریک خلیفه و تشویق خان مغول بوده است. شاید روایتهایی که برخی مورخان همچون میر خواند درباره تشویق و تحریک خلیفه نوشته‏اند، بیش از آن که رنگ واقعیت داشته باشد، بیشتر از روی مطالعه اسنادی که در خزانه غزنین به دست آمده و در آن خلیفه غوریان را علیه خوارزمشاهیان تشویق می‏نموده باشد. به خصوص آن که، سلطان محمد خوارزمشاه، با وجود لشکری عظیم که در اختیار داشت، نه تنها با آن همه دعوی شجاعت یک لحظه هم در برابر سپاه مغول ایستادگی نکرد، بلکه در نهایت بزدلی از پیش خصم گریخت و در هیچ مکانی برای مقابله با او توقف نکرد. پشت سر سلطان، سمرقند ویران و بخارا عرصه کشتار جمعی قرار گرفت. اهالی گرگانج بلخ قتل عام شدند، نیشابور به کلی ویران شد و این «اسکندر ثانی» ترسان و لرزان بود که همه جا از سایه مغول رَم می‏کرد و با فرار مفتضحانه خود، همه جا در میان رعیت تخم وحشت و هراس پراکنده می‏کرد و روحیه مقاومت را در مردم از بین می‏برد. گفته می‏شود که وحشت سلطان از مغولان مربوط به سالهای تاخت و تاز سلطان در بلاد قراختا می‏شود که همچون خاطره‏ای در یاد سلطان باقی ماند. در آن ایام یک دسته از سپاه سلطان با یک دسته از لشکر جوجی «= توشی» پسر چنگیز که در آن نواحی برای تنبیه بعضی سرکشان قوم خویش آمده بود، برخورد کرد که مشاهده جنگ آوری مغولان به شدت او را دچار خوف و نگرانی نمود. ظاهراً از همان ایام بود که سلطان در صدد دوستی با مغولان برآمد و حتی با خان مغول - چنگیز خان - عهد کرد که تجار طرفین در هر دو کشور به آزادی تجارت نمایند. از این رو اقدام به قتل تجار مغول، که به هر حال آز و طمع حاکم اُترار در آن بی تأثیر نبود، نزد مغول نقض عهد تلقی می‏شد که البته مستوجب مجازات نیز بود. به همین دلیل وجود یأس و ترسی که سلطان از مغولان و مقابله با آنان داشت، هجوم سپاه چنگیز را به قلمروش آسان کرد. در آن روزها که برای او جنگ با خلیفه به شدت وجودش را آکنده از نفرت کرده بود، قتل شیخ مجدالدین بغدادی از مشایخ بزرگ صوفیه نیز که این نفرت را در بین طبقات عامه مردم سرایت داده بود، گرفتن مالیاتهای سنگین و همچنین جنگها و ویرانیهای زیانبارش، همه جا، مردم را نسبت به سلطنتش ناخرسند کرده بود. در چنان اوضاع و احوالی که او حتی به وفاداری رعایای خود اعتماد نداشت و از طرفی ترکان سپاهش هم آماده ترک کردن او بودند، چگونه می‏توانست در برابر دشمنی که آوازه هجومش، او را دچار وحشت بیمار گونه‏ای کرده بود، مقاومت کند? به هر حال وقتی که سپاه مغول، اترار، سمرقند و بخارا را یکی پس از دیگری عرصه ویرانی و نابودی ساخت، در خوارزم، عده‏ای از سران سپاه خوارزمشاه که غالباً از ترکان خسته بودند، در صدد برآمدند که برای تقرب به چنگیز خان، سلطان را فرو گیرند و به دست دشمن بسپارند. سلطان نیز، با آن زمینه روحی که داشت، با شنیدن این خبر متوحش شد و پا به فرار گذاشت. به این ترتیب از خوارزم راه خراسان را پیش گرفت ولی چون سپاهیان چنگیز در تعقیب او بودند، از نیشابور به مازندران فرار کرد. در بین راه ترس و تزلزل او مزید بر وحشت و ضعف روحیه امیرانش شد به طوری که آن‏ها نیز تک تک از دور و بر سلطان متفرق شدند. سرانجام سلطان در مازندران خود را به دریا رساند. و آن جا در آبسکون «= خزر» به جزیره‏ای پناه برد. در آن جزیره دور افتاده، در حالی که از وحشت و هراس، عقل خود را از دست داده بود، به سختی بیمار شد تا این که عاقبت در 617 ق / 1220 م درگذشت. از طرفی عده‏ای از سپاهیان مغول که در تعقیب او بودند، چون در حدود مازندران ردش را گم کردند، در تعقیب او به ولایت جبال کشیده شدند، به طوری که در جستجوی اسکندر ثانی، همه جا را به ویرانی کشیدند. بیست سال فرمانروایی مستبدانه و آکنده از تعدی، خشونت و غرور این فرمانروای خوارزمشاه، عاقبت در قاب نکبت بارترین فرجامی که شایسته یک سلطان جبار مغرور بود پایان یافت. مرگ او سزای عظمت و جلال ظاهریش نبود به طوری که معاشرتش با اهل فلسفه و متشرعه، نتوانست او را برای مرگی موقرتر و حکیمانه‏تری آماده سازد. وحشت، فرار و تن دادن به یک تبعید اجباری و مردن در غریبی و بی کسی، کمترین سزای اعمال پلیدانه و نابخردانه این سلطان نگونبخت بود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

علاءالدين تكش – خوارزمشاهیان. علاءالدین تکش، پسر ارشد ایل ارسلان بود که به هنگام فوت پدر امارت جُند را داشت، وی چون انتخاب برادرش سلطانشاه را به جانشینی پدر پذیرفت، عاقبت به کمک قراختاییان توانست در 568 ق / 1173 م وارد خوارزم شده و بر تخت سلطنت خوارزمشاهی بنشیند. از آن پس مدتی افزون بر بیست سال، نواحی تحت قلمرو خوارزمشاهیان عرضه نزاع و دعواهای خانوادگی این دو برادر بود که منجر به چندین جنگ خونین نیز شد. هر چند، در آخر، تکش به منظور پایان دادن به این اختلافات، موافقت کرد که امارت خراسان را برادرش سلطانشاه واگذار کند، امابا مرگ سلطانشاه، بار دیگر این ولایت ضمیمه قلمرو خوارزم شد. انضمام قلمرو سلجوقیان عراق به خوارزمشاهیان به این ترتیب با مرگ سلطانشاه، تکش در سراسر قلمرو خوارزمشاهیان آزادی تمام پیدا کرد. به طوری که حکومت نیشابور را به پسرش قطب الدین محمد سپرد. چندی بعد او مطلع شد که سلطان طغرل سلجوقی، دژ تبرک را از والی آن جا گرفته و گروهی از اهالی آن جا را نیز کشته است. تکش در آغاز سال «590 ق / 1194 م» رهسپار ری شد. در جنگی که بین طغرل با هم پیمانان تکش درگرفت، طغرل کشته شد و سر او برای خلیف عباسی فرستاده شد و تکش از آن جا رهسپار همدان شد و اغلب دژهای استوار آن نواحی را تصرف کرد. بدین ترتیب قلمرو سلجوقیان عراق عجم به قلمرو خوارزمشاهیان ملحق شد «ربیع الاول 590 ق / مارس 1194 م». خلیفه عباسی، مؤید الدین قصاب، وزیر خود را با خلعت و تشریفات نزد سلطان تکش فرستاد. این وزیر هنگامی که به اسدآباد همدان رسید، از روی خود کامگی و نابخردی پیام داد که سلطان خوارزمشاهی می‏بایست به پیشواز او آید سلطان نیز گروهی از سپاهیان خود را مأمور تنبیه این وزیر نادان نمود، به طوری که به سپاه ده هزار نفری خلیفه شکست سختی داد و آن ها را تا دینور تعقیب نمود. سلطان تکش، حکومت اصفهان را به قتلغ اینانج و ری را به پسرش یونس خان سپرد. نبرد تکش با ترکان قبچاق در «591 ق / می 1195 م» تکش، برای سرکوبی ترکان قبچاق به ماوراءالنهر سیحون لشکر کشید، اما در نبردی که بین سپاهیان خوارزمشاه با ترکان قبچاقی درگرفت، از ایشان شکست سختی خورد «ششم جمادی الاخر 591 ق / می 1195 م» به طوری که بخش عمده‏ای از سپاهیانش به دست این قوم به هلاکت رسیدند. پس از این شکست تکش به خوارزم بازگشت ولی سه سال پس از این واقعه، تکش توانست انتقام این شکست را از ترکان قبچاق بگیرد و پسرش محمد، آنها را مغلوب و امیر قبچاق را اسیر سازد. عاقبت کار تکش در 591 ق / 1195 م پسر تکش - یونس خان - که به بیماری چشم درد مبتلا و نابینا شده بود، اتابک او میاجق در اصفهان با استقلال کامل حکومت می‏کرد. کم کم کار این استقلال به عصیان علیه خوارزمشاهیان کشید و تکش مجبور شد تا برای دفع عصیان و سرکوبی شورش اتابک، در ربیع الاول 595 ق / ژانویه 1199 م از راه مازندران به ری لشکرکشی نماید. سرانجام میاجق در قلعه فیروزکوه دستگیر شد و سلطان خوارزمشاه، به پاس خدمات برادرش از خون او گذشت و به زندان افکند. در همین ایام، ناصر خلیفه عباسی که از آمدن دوباره تکش به عراق عجم نگران شده بود. از بیم آن که مبادا، او قصد دارالخلافه را داشته باشد، برای سلطان خوارزمشاه خلعتهای فراوان فرستاد و محمد پسر تکش را قطب الدین لقب داد. ولی پس از آرام شدن اوضاع عراق عجم، به خیال تسخیر قلاع اسماعیلیه افتاد، اما توفیقی حاصل نکرد و در 596 ق / 1200 م پسرش قطب الدین محمد را در خراسان و پسر دیگرش تاج الدین علی شاه را در اصفهان گذاشت و خود عازم خوارزم شد. علاءالدین تکش در رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م، هنگامی که از خوارزم عازم خراسان بود، بیمار شد و در 19 رمضان / جولای 1200 همان سال دار فانی را وداع گفت. پسرش قطب الدین محمد که در این زمان مشغول محاصره ترشیز بود، به محض شنیدن این خبر، با شتاب خود را به اردوی پدر رساند. مورخان، تکش را پادشاهی نیکو رفتار، متدین و اهل فضل و ادب می‏دانند. در دربار این سلطان شاعران و ادیبان زیادی در مجلسش بودند که بهاءالدین محمود بن بغدادی، شاعر، منشی و رئیس دار الانشای سلطان از مشهورترین آنان است. علامه فخرالدین محمد بن رازی «543 - 606 ق / 1148 - 1209» تعدادی از تألیفات خود را به نام سلطان علاءالدین تکش به نگارش درآورده است

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

سلطانشاه - خوارزمشاهیان. ایل ارسلان در زمان حیاتش، پسر دوم خود، سلطانشاه را به جانشینی برگزیده بود. زمانی که ایل ارسلان چشم از جهان فرو بست، سلطانشاه به جای پدر بر تخت فرمانروایی خوارزم نشست و مادرش ملکه ترکان نیز در امور کشور داری او را یاری می‏کرد. در این هنگام که برادر ارشد سلطانشاه، تکش، حکومت جند را داشت، سلطانشاه از خوارزم فرستاده‏ای نزد برادر گسیل داشت تا او را به دربار خوارزم فرا خواند. چون این امر بر تکش گران آمد و با وعده پرداخت خراج سالیانه به ترکان قراختایی از آنان استمداد جست. هنگامی که سلطانشاه از عزیمت تکش به سوی خوارزم آگاه شد، چون تاب مقاومت در برابر او را نمی‏دید، به همراه مادر به نزد مؤید الدین آبی ابه رفت. به این ترتیب تکش در روز بیست و دوم ربیع الثانی 568 ق / نوامبر 1172 م«، وارد خوارزم شد و بر تخت شاهی نشست. چندی بعد، سلطانشاه به همراه سپاهیان مؤیدالدین آی ابه عازم خراسان شدند، اما در رویاروی با سپاه تکش شکست سختی خورده، که در این بین آی اِبه نیز دستگیر و مقتول شد. اما اختلافات دو برادر از میان نرفت و هر دو برای تسخیر خراسان، هر از گاهی دست به تاخت و تاز می‏زدند. تا این که چندی بعد، سلطانشاه از امیران غور برای باز پس گیری تاج و تخت از دست رفته استمداد طلبید و به این ترتیب به همراه سپاهی از غوریان، عازم خوارزم شد، اما هنگامی که سپاهیان به نزدیکی خوارزم رسیدند، تکش آب جیحون را بر روی سپاهیان سلطانشاه برگرداند و با این عمل شکست سختی به آنان وارد کرد. عاقبت تکش برای رفع این اختلاف خانوادگی، پذیرفت خراسان را که میراث سلجوقی بود به سلطانشاه واگذار کند. اما سلطانشاه چندی بعد در رمضان 589 ق / سپتامبر 1193 م» درگذشت و به این ترتیب خراسان بار دیگر ضمیمه قلمرو خوارزم شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ايل ارسلان - خوارزمشاهیان. «565 - 551 ق / 1169 - 1156 م» تاج الدین ابوالفتح ایل ارسلان بن اتسز، که به هنگام مرگ پدر، در کنارش بود، پس از فوت او به همراه سپاهیان خوارزم به جرجانیه بازگشت و از آن جا طی نامه‏ای به سلطان سنجر، اطاعت و فرمانبرداری خود را نسبت به وی اعلام کرد. سلطان نیز او را به جای اتسز به خوارزمشاهی تعیین نمود و به این ترتیب ایل ارسلان در سوم رجب 551 ق / ژوئن 1156 م« رسماً جانشین پدر شد. هشت ماه بعد سلطان سنجر درگذشت و از آن پس خراسان بین غلامان سنجری و پادشاهان غور مورد نزاع قرار گرفت. در 557 ق / 1162 م» پس از آن که مؤید الدین آی ابه، رکن الدین محمود را کور کرد، بر اغلب نواحی و شهرهای خراسان چیره شد. ایل ارسلان که در همان آغاز فرمانروایی، گرگان و دهستان را تحت فرمان خود درآورده بود، با مؤیدالدین آی اِبه، بر سر تصرف نقاط مختلف خراسان اختلاف و درگیری پیدا کرد تا این که در «558 ق / 1163 م» نیز با لشکری عظیم نیشابور را محاصره کرد، اما از عهده گشودن آن بر نیامد، بدین ترتیب بود که به همان متصرفات محدود خود از خراسان بزرگ رضایت داد. فرجام کار ایل ارسلان ایل ارسلان در جمادی الآخر سال 553 ق / جولای 1158 م« به کمک سران طایفه قرلق که از دست امیر افراسیابی سمرقند به وی پناه برده بودند، به ماوراءالنهر لشکر کشید و دو شهر سمرقند و بخارا را متصرف شد تا این که در سال 567 ق / 1172 م» ایل ارسلان از خراج سالیانه‏ای که پدرش پرداخت آن را به قراختاییان تعهد کرده بود، سر باز زد. از این رو، قراختاییان به خوارزم لشکرکشی کردند و در پی آن ایل ارسلان را در کنار رود جیحون شکست دادند. وی چندی پس از این واقعه در نوزدهم رجب 567 ق / مارس 1172 م« بیمار شد و چشم از جهان فرو بست. بعد از ایل ارسلان، قلمرو خوارزمشاهیان، مورد منازعه پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش قرار گرفت که عاقبت با تفوق تکش این منازعه خاتمه یافت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اتسز خوارزمشاه –خوارزمشاهیان. نوشکتین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سامانیان خریداری شد. این غلام در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد. نوشتکین صاحب 9 پسر بود که بزرگترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت. پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید «491 ق / 1098 م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد. بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد. پسرش اتسز هم که بعد از او در 522 ق / 1128 م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند. چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «551 ق / 1156 م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «558 ق / 1163 م» و ماوراءالنهر «553 ق / 1158 م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یافد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند. منازعات پسران ایل ارسلان بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید. در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد. فرجام فرمانروایی علاء الدین تکش بیست سال «596 - 616 ق / 1200 - 1219 م» فرمانروایی مستبدانه و آکنده از تعدی، خشونت و غرور این سلطان خوارزمشاهی، در قالب نکبت بارترین فرجامی که شایسته یک سلطان جبار و مغرور است، سرانجام به پایان خود رسید. وحشت، فرار و تن دادن به تبعید اجباری که عاقبت منجر به مرگ دردناک غریبانه‏اش در تنهایی و بی کسی شد. علاءالدین محمد که میراث دشمن با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادریش بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بی رحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‏شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد وحشت و نفرت عام سازد. قدرت یابی مغولان در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‏داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛ در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‏ای در حال طلوع بود که به داخل مرزهای اسلام می‏خزید و خود را برای تهدید و تسخیر دنیای اسلام آماده می‏ساخت. مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‏ای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده می‏ساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد. در نتیجه فاجعه عظیمی که برای دنیای اسلام تدارک دیده می‏شد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز می‏گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود. دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که می‏توانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود. اتسز خوارزمشاه «551 - 522 ق / 1156 - 1128 م» محمد نوشتکین، پدر اتسز، به مدت سی سال بر خوارزم فرمانروایی داشت که در این مدت همچنان تابع و مطیع سلجوقیان بود. گویند در تمام این مدت یک سال، خود برای اظهار اطاعت به درگاه سلطان می‏آمد و سال بعد، پسرش اتسز را می‏فرستاد. با مرگ محمد نوشتکین، اتسز، به فرمان سلطان سنجر در 522 ق / 1128 م، به امارت خوارزم رسید که از نزدیکان دربار سنجر به شمار می‏رفت. با این حال اندک زمانی بعد از امارت خوارزم، خود را مورد سوء ظن سلطان یافت و به این ترتیب عصیانی را که در باطن داشت، اظهار کرد. سلطان سنجر در 533 ق / 1138 م، همراه با سپاهی گران برای تأدیب اتسز رهسپار خوارزم شد. اما اتسز که خود را در مقابله با سپاه سنجر ناتوان می‏دید، از خوارزم گریخت. به این ترتیب امیر سلجوقی امارت خوارزم را به برادر زاده خود سلیمان بن محمد واگذاشت و خود به خراسان بازگشت. پس از رفتن سپاهیان سنجر، استز بار دیگر به خوارزم بازگشت و با شکستی که به سپاهیان سلیمان بن محمد وارد کرد، وی را وادار به فرار نمود. کشته شدن ادیب صابر به دست اتسز خوارزمشاه در 536 ق / 1141 م، هنگامی که سلطان سنجر در جنگ قطوان از قراختاییان شکست خورد، اتسز جرأت پیدا کرد تا به مرو برود، از این رو به چپاول و غارت اموال مردم و کشتار آنان دست زد که البته در این فاصله چند بار نیز به فکر تسخیر خراسان افتاد که هیچ گاه توفیق آن را پیدا نکرد. به همین دلیل یک بار نیز آدم کشانی را برای قتل سنجر فرستاد که از بخت بدش این راز با کوشش ادیب صابر، نماینده سنجر، که در خوارزم نزد اتسز بود، فاش شد. به طوری که این امر موجب هلاکت ادیب صابر شد و به فرمان اتسز به رودخانه جیحون انداخته شد. مرگ اتسز خوارزمشاه اتسز در طی تاخت و تازهایی هم که در ماوراء النهر در قلمرو ایلک خانیان انجام داد ولایت جُند را به تصرف خود درآورد. بر خلاف سنجر که ظاهراً از خط و سواد بی بهره بود، اتسز اهل سواد، ادب و شعر بود که اشعار فارسی نیز می‏سرود و با رشیدالدین وطواط بلخی، صاحب دیوان رسائل خود معاشرت صمیمانه و توأم با تکریم داشت. وی پیش از سنجر سلجوقی در نهم جمادی الاخر سال 551 ق / 30 جولای 1156 م، پس از بیست و نه سال فرمانروایی، سرانجام چشم از جهان فرو بست.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

معزالدین احمد سنجر -سلجوقیان حكومت طولاني سلطان سنجر بر خراسان ( 490 ه.ق. تا 522 ه.ق. ) كه مدتي از آن را در ايام اختلافات برادران ، در اين ولايت حاكم بود ، اغلب در زد و خوردهاي محلي گذشت و آخرين بار كه به سمرقند لشكر كشيد ، ارسلان خان ( خان سمرقند ) رسما" از اطاعت وي سرباز زد و جيحون مرز رسمي شد . سنجر ناچار شد به بسياري از شهرهاي تسخير شده ،‌مجددا" لشكر بكشد . چنانكه در شوال سال 511 ه.ق. به غزنين تاخت و بهرامشاه غزنوي را دست نشانده خود ساخت و در جمادي الاول سال 513 ه.ق. در ساوه با سلطان محمود – برادرزاده اش – به جنگ پرداخت . سنجر در سال 524 ه.ق. مجددا" به سمرقند لشكر كشيد تا خان سمرقند را مطيع سازد . همچنين ، به علت طغيان" اتسز " ، پسر قطب الدين محمد خوارزمشاه كه دست نشانده سنجر بود ناچار به خوارزم نيز لشكر كشيد ( ربيع الاول سال 533 ه.ق.)‌ و قلعه هزار اسب را تسخير كرد هر چند اتسز را به دست نياورد . در صفر سال 536 ه.ق. سنجر براي آرام كردن ماوراءالنهر به جنگ گورخان قراختايي رفت . در اين جنگ بود كه در محل قطوان ( شش فرسخي سمرقند ) از قراختاييان شكست خورد و همسرش اسير شد و خود ترمذ گريخت . لشكر كشيهاي ديگر او به خوارزم ( 528 ه.ق.و 542 ه.ق.) هيچ كدام نتيجه دلخواه نداشت و ضعف عمومي دولت سلجوقي باعث شد كه طوايف " غز " ، از تركمانان ساكن ماوراءالنهر ، كم كم قدرت و قوت بيشتر يافتند و شروع به بي رسمي در ولايات شرقي نمودند . در آخر كار ، به توصيه مويد الدين آي ابه – حاكم نيشابور – سنجر به جنگ غزها رفت و در اين جنگ سنجر شكست خورد و به دست امراي غز اسير شد . حدود يك سال در اسارت بود تا در سال 551 ه.ق او را ازاد كردند . اما اندكي بعد بيمار شد و در چهاردهم ربيع الاول سال 552 ه.ق. وفات كرد و در مرو شاه جهان ( پايتخت ) ، او را به خاك سپردند. ديگر امراي سلجوقي ،‌مانند محمود بن محمد سلجوقي ( فوت 525 ه.ق.) هر چند گاه گاهي كروفري با خلفاي بغداد ( المسترشد، و الراشدب بالله ) نيز داشته اند ، اما هيچ كدام قدرت قابل توجهي نيافتند . ركن الدين ابوطالب ، طغرل بن محمد ( طغرل دوم ) ، در مبارزات ميان شاهزادگان سلجوقي گرفتار آمد . مسعود بن محمد ( فوت سال 547 ه.ق ) ملكشاه بن محمود ، محمد بن محمود بن محمد ( فوت سال 544 ه.ق. ) و ارسلان شاه بن طغرل ( فوت سال 571 ه.ق. ) اغلب با اتابك ايلد گز از اتابكان آذربايجان در زد خورد بودند .آخرين آنان ، ركن الدين ابوطالب طغرل بن ارسلا نشاه ، طغرل سوم سلجوقي بود . كه در جنگ با قتلغ اينانج در حوالي ري شكست خورد و كشته شد . سر او را پيش خليفه الناصرلدين الله فرستادند ( ربيع الاول سال 590 ه.ق.) بدين طريق دولت سلجوقيان عراق به پايان رسيد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

محمود بن محمد بن ملکشاه -سلجوقیان. سلطان محمد سلجوقي فرزندملكشاه در24 ذيحجه سال 511 هجري در گذشت و فرزندش محمود جانشين او شد، وي درابتدا با عمويش سلطان سنجر داخل درجنگ شد ولي سپس صلح نمود و پادشاهي عراق و آذربايجان و بغداد و دياربكر و فارس و اران و ارمن و گرجستان براومسلم شدومسترشدخليفه عباسي او را سلطان مغيث‌الدين محمود يمين اميرالمؤمنين لقب داد. مدت سلطنت محمود 14 سال طول كشيد واو بيشتراين مدت را در اصفهان و گاهي در بغداد بسر مي‌برد، وي داماد سلطان سنجر بود و دختر آن پادشاه مشهور سلجوقي بنام ماه ملك يا مهملك خاتون(4) زوجه او بود كه در سن هفده سالگي و سلطان سنجر از مرگ وي سخت اندوهگين شدو شعراي دربار وي در مرثيه فوت او شعرها گفتند ولي هيچيك از آن اشعار او را تسلي نبخشيد وسلطان ازعمعق بخاراي كه شاعري توانا از اهل بخارا و ملك‌الشعراي سلاله‌آل‌افراسياب درسرزمين توران بودخواست تا درمرثيه دخترش اشعاري بسرايد زيرا عمعق از جهت مرثيه‌هائي كه درباره خواتين توران گفته بوددرآن روزگار شهرتي بسزا داشت ولي چون بطلب وي رفتند او پير و فرتوت شده بود و نقل وتحويل ازآنجا متعذر مي‌نمودلذا مرثيه‌اي گفته ومصحوب پسرخودحميدي نزد سلطان سنجر به مرو فرستاد و اين واقعه در فصل بهار بود و اين دو بيت از آن مرثيه است:

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

جلال‌الدوله ملکشاه -سلجوقیان حكومت ملكشاه :پس از قتل آلپ ارسلان ، ملكشاه به قدرت رسيد و نظام الملك را به جاي خويش نگه داشت . اوج قدرت سياسي سلجوقيان در دوره ي بيست ساله ي حكومت ملكشاه با وزارت خواجه نظام الملك بود. قلمرو سلجوقيان در اين عهد به وسيع ترين حد خود رسيد ( 465- 485 هجري) و كارهاي عمراني در بسياري از شهرها به ويژه اصفهان و همدان انجام شد. (ابن اثير، الكامل ، ج7 ، ص190 – محمد بن علي بن سليمان راوندي ، راحه الصدور و ايه السرور ، به سعي و تصحيح محمد اقبال ، تهران: علمي،ص67 ) سياست هاي خواجه در جهت تثبيت امور ، ايجاد امنيت عمومي و به نظم درآوردن قواعد اخذ خراج او را به عنوان « يكي از بزرگترين وزرايي كه شرق تا كنون ديده » مورد ستايش مورخين درآورده است (برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ، ترجمه قمر آريان پور . تهران : امير كبير1354 ، ص132 ) وي تصميم گرفت كه شهرها و آبادي ها را به عنوان تيول بين سپاهيان تقسيم كند تا آنان براي درآمدهاي آتي خويش به فكر آباداني مناطق خويش باشند و گويا اين كار او به ثمر رسيد و بر اثر اين سياست « در كمترين مدت به بهترين صورت شهرها آباد شدند.» (اصفهاني بنداري ، زبده النصره .ص50) در اواخر حكومت ملكشاه بين او و خواجه نظام الملك كدورت و خصومت پيش آمد كه دلايل آن عبارتند از: نخست آن كه او به هر يك از فرزندان و خويشان خود پست و مقامي اعطا كرده بود و برخي از آنان از قدرت خود سوء استفاده مي كردند و در پي درگيري يكي از اين افراد با فرستاده ي ملكشاه اختلاف بالا مي گيرد.( ابن اثير، الكامل ، ج7 ، ص181 ) ديگر آنكه تركان خاتون همسر ملكشاه و مادر محمود مي خواست با كمك تاج الملك ابو الغنايم پارسي فرزند خردسال خود را وليعهد كند در حالي كه تمايل ملكشاه و خواجه به وليعهدي بركيارق فرزند زبيده خاتون بود و همين موجب خصومت تركان خاتون با وي و بدگويي او از خواجه نزد ملكشاه گرديد . ( راوندي ،‌ راحه الصدور ، ص134 ) ملكشاه با وجود تيرگي روابط خود با خواجه از عزل او تا آخرين زمان خودداري كرد ، تا آن كه خواجه در سال 485 به وسيله يكي از فداييان اسماعيلي كشته شد و شايع گرديد كه اين واقعه با رضايت ملكشاه به وقوع پيوست. ملكشاه نيز پس از مدت كوتاهي بر اثر مسموميت فوت كرد . (ابن فندق ، تاريخ بيهق ، به سعي احمد بهمنيار، تهران :فروغي ،بي تا ، ص76. )

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

عضدالدوله آلپ‌ارسلان -سلجوقیان الپ ارسلان پس از فوت طغرل در سال 455 هـ .ق با ياري خواجه نظام الملك بر برادرش سليمان كه جانشين رسمي طغرل بود ، غلبه كرد و زمام امور را به دست گرفت. وي در مدت نه سال و نيم با تدبير وزير با كفايت ايراني خويش ، مرز هاي خود را به درياي مديترانه رسانده و در نبردي به نام ملازگرد برلشگر رومانوس ديوجانوس ( امپراتور روم شرقي ) غلبه نمود كه اين يكي از درخشان ترين فتوحات سلجوقيان است و پس از كشتار تعداد زيادي از روميان عده ي كثيري را به اسارت گرفت و در پي اين فتح « قيمت بنده و چهارپا به نازلترين قيمت ها رسيد.» (اصفهاني بنداري ، زبده النصره و نخبه العصره ، ترجمه محمد حسن جليلي ، تهران :بنياد فرهنگي ايران ،2536 ، ص50)

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

رکن‌الدين طغرل‌بک بن سلجوق -سلجوقیان. پيشينه ي سلجوقيان :سلجوقيان شاخه اي از تركان غز بودند كه در تركستان اقامت داشتند و به نام يكي از رؤساي خود سلجوق ، به سلجوقيان مشهور شدند.سران سلجوقي در زمان سلطان محمود به او مراجعه كرده و از او اجازه خواستند كه در ازاي خدمات لشگري ، در نواحي خراسان اقامت گزينند. وي به آنها اجازه داد كه در ناحيه اي ميان سرخس و ابيورد ساكن شوند. در پي سكونت اين گروه قبايل ديگري نيز به اين نواحي وارد شدند. و به تدريج عده ي آنها زياد شد و برخي از آنها تجاوز به سرزمين هاي اطراف را شروع كردند. اما سلطان محمود موفق شد آنها را تحت كنترل خود درآورد. قدرت و نفوذ سلجوقيان روز به روز افزايش مي يافت تا آن كه در دوران سلطنت مسعود پس از چند تهاجم ، در سال 429 هـ . ق نيشابور را به تصرف خود در آوردند و در آنجا به نام طغرل بن ميكائيل خطبه خواندند. سلطان مسعود سپاهي را براي جنگ با آنها روانه كرد و در سال 431 هـ . ق در محل دندانقان بين دو سپاه نبردي روي داد و مسعود در اين نبرد شكست خورد . طغرل بعد از اين پيروزي به پيشروي خود ادامه داد و بر نواحي مختلف ايران مثل خراسان ، گرگان ، اصفهان ،كرمان و بين النهرين غلبه كرد و ري را براي مدتي به پايتختي خود برگزيد. (حسين سلطان زاده ، تاريخ مدارس ايران از باستان تا تأسيس دارالفنون ، تهران ، آگاه ، 1364 ، ص 9-108) حكومت تركان سلجوقي كه نخستين بار از ناحيه ي مشرق ايران به عرصه ي تاريخ اسلام قدم نهادند ، از بسياري جهات براي جامعه اسلامي داراي اهميت بوده است. پيروزي چشمگير آنها با دست يافتن طغرل بيك بر نيشابور و بيرون راندن غزنويان از خراسان در تكوين اين پادشاهي بزرگ نقش اساسي داشت. فتح بغداد ، حكومت طغرل :طغرل در سال 447 هـ .ق وارد بغداد شد و دولت آل بويه را كه مدتي بر اين شهر تسلط داشت بر انداخت و خليفه ي عباسي القائم بامرالله به نام او خطبه خواند و لقب سلطان به وي اعطا كرد. فتح بغداد به دست سلجوقيان سر فصلي بود براي پيكار با تشيع. آنها به جايگزيني شيوه ي تفكر سني به جاي شيعه پرداختند و براي آموزش مواد ديني احتياج به مدرسه ها و دانش سراها داشتند ،كه در آينده اي نزديك با روي كار آمدن خواجه نظام الملك به اين تصور جامه عمل پوشانده شد. وزارت طغرل از سال 448 تا پايان حكومت او را ابونصر منصوربن محمد كندري (عميد الملك كندري ) بر عهده داشت كه از منشيان بزرگ و مسلط به دو زبان فارسي و عربي و از مردان كاردان عصر خود بود. او از مذهب حنفيه پيروي مي كرد و تحت تاثير فضاي اجتماعي آن عصر بسيار متعصب بود و بر شافعيان ، شيعيان و ديگران سخت مي گرفت و طعن و لعن را بر آنان شايع كرد و به همين سبب بسياري از علماي اشعري همچون امام الحرمين و ابوالقاسم قشيري مجبور به ترك بلاد خود شدند (ابن اثير، الكامل ، ترجمه عباس خليلي و ابوالقاسم حالت ، تهران : علمي ، بي تا ، ج7 ، ص186)

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

مسعود غزنوی -غزنویان. در دوره بالنسبه كوتاه اعتلاي اين سلسله كه در واقع شامل فرمانروايي محمود بن سبكتكين ملقب به يمين الدوله (‌ ربيع الاول 388 تا 421 ه.ق.)‌ و مسعود بن محمود ملقب به شهاب الدوله ( 421 تا 432 ه.ق.)‌ مي شد ، غير از افغانستان كنوني ، قلمرو آنان در ايرانشامل خراسان ، سيستان ، گرگان ،‌ قومس و حتي ري و نواحي مجاور تا حدود اصفهان و در خارج از ايران و افغانستان كنوني ، شامل خوارزم (‌ خيوه ، تركمنستان ) ، چغانيان ( در بخش علياي جيحون )‌ جوزجانان، مرو ، بلخ ، مروالرود و هرات ، و همچنين دره سند و قسمتي از نواحي شرق و شمال شرقي هند ( پنجاب و مولتان ) مي شد. ر با آنكه تمام آنچه در طول زمان ، طي غزوات مكرر محمود و كروفرهاي متوالي پسرش مسعود و پدر محمود، سبكتكين ، در سرزمين هند عايد اين فرمانروايان گشت ، اين سرزمين به قلمرو آنان ملحق نشد . ذكر نام تعدادي از نواحي مفتوحه آنان در ماوراء سند ، وسعت حوزه ، فعاليت نظامي و جهادي آنان را قابل ملاحظه نشان مي دهد ، كه از آن جمله لاهور (‌ پنجاب ) ، قنوج (‌جنوب غربي دهلي ) ، ويهند ( ساحل چب سند ) ، ماتوره ( شمال غربي اگره )‌ ، هانسي ( شمال غربي هند ) ، بهاطيه ( سند سفلي )‌، كالنجر ( جنوب غربي الله آباد ) ، گواليار ( جنوب اگره )‌ ، نهرواله (‌گجرات ) ، سومنات ( در گجرات ) ، باري ( ساحل شرقي گنگ ) ، ناردين (‌ در مغرب رود جيلم ) و تانسير ( در شمال دهلي ) را مي توان يادكرد. از اين ميان ، لااقل فتح پنجاب يك تختگاه تازه در لاهور به آنان داد كه چندي ، به خصوص در غلبه غوريان بر غزنه ، آخرين تختگاه فرمانروايي ايشان گشت . در داخل ايران و افغانستان كنوني هم ذكر تعدادي از شهرهاي كه با حوادث دوران فرمانروايي آنان مربوط مي شد ، تصوري از حدود قلمرو ايشان را در مدت اعتلاي آنان به دست مي دهد . از آن جمله است : غزنه ، گرديز ، پروان ، كابل ، بست ، قصدار ، غور، زمين داور ،‌پوشنگ ، هرات ، گنج رستاق ، بلخ ، ترمذ ، مروالرود ، مرو ، طوس ، نيشابور ، بيهق ، سرخس ، باورد ، نسا ، استوار (‌قوچان )‌، دهستان ، گرگان ، طبرستان ، ري و اصفهان. ر چنانكه در تاريخ بيهقي از زبان حره ختلي – خواهر محمود – و از زبان مسعود پسر وي نقل شده است ، پادشاهان اين سلسله از تمام اين گسترهً واقع در داخل و خارج ايران و افغانستان كنوني ، " غزنه " را اصل بلاد و ديگر نواحي را فرع مي شمردند . سبب اينكه آنان را غزنويان خوانده اند نيز ، تا حدي از همين روست . به هر حال ، اين مساله ارتباط قلبي آنان را با اين پايتخت ديرين خود نشان مي دهد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

محمود غزنوی -غزنویان سلطان محمود سومین و مقتدر ترین حکمران این دودمان دامنه امپراتوری خود را از غرب تا بخشهای وسیعی از ایران و در شرق تا رود گنگ توسعه داد. محمود تحت نام جهاد هفده مرتبه به هندوستان حمله نمود و در هر مرتبه این دیار غارت و تاراج نموده به غزنی بر میگشت. محمود یک نابغه نظامی بود ولی از امور دیوانی و دولتداری بویی نمی‌برد، با یاری وزرای دانشمند و فاضل خود امور دیوان‌داری و جمع آوری مالیات را پیش می‌برد. یکی از این وزرای فاضل و مدبر امیر حسنک پسر میکال معروف به حسنک وزیر بود. محمود شهر غزنی را توسعه داد و آراست و در آن مراکز آموزشی و حوزه‌های علمی دایر نمود. آن‌گاه از همه نامآوران و دانشوران و سخندانان عصر دعوت شد تا در غزنی مقیم شوند. می‌گویند در دربار محمود چهارصد شاعر و عالم جمع شده بودند، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی و دانشمند و تاریخنگار بلند آوازه دوران ابوریحان بیرونی از آن جمله بودند. محمود را یک مسلمان خشک و متعصب گفته اند، می‌گویند که در مذهب سنت سخت تعصب داشت، همچنان با آنهایی‌که اشتیاق به فرهنگ ایران قبل از اسلام داشتند نیز میانه خوبی نداشت. سامانیان که قبل از غزنویان دولت مستقل خود را در بخارا داشتند، زبان فارسی جایگزین زبان عربی ساختند و ازان به عنوان زبان رسمی استفاده می‌کردند، اما محمود برای اینکه دل خلیفه بغداد را خوش داشته باشد، دوباره زبان عربی را در قلمرو خویش زبان دولتی ساخت و به تمام کاتبان و دیوانداران دستور داد تا مراسلات را به زبان عربی بنویسند. سلطان محمود که خود یک ترک و در ضمن یک سنی متعصب بود، زحمت سی ساله خالق شاهنامه بی بدیل حضرت ابوالقاسم فردوسی را کمترین ارزش نداده بلکه همه ای نامردمی را نیز بر وی روا داشت، پورسینا نیز نسبت بی الطفاتی و کج خلقی محمود خانه و کاشانه را ترک نموده به آل بویه پناه آورد. سلطان محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری (۱۰۳۰ میلادی) در گذشت. پس از وفات محمود ستاره اقبال دودمان غزنوی افول کرد. طی ۱۲۵ سال بعدی مبارزه قدرت در میان فرمانروایان دوازده گانه غزنوی همچنان ادامه داشت. سلسله غزنویان که به تدریج در اثر جنگهای رهبران آن از پا در آمده بود سرانجام جای خود را به غوریان داد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

سبكتكين -غزنویان بنيانگذار دولت غزنویان ناصر الدين سبكتكين بن قرابجكم ، داماد و مملوك البتكين حاجب ، معروف به سپهسالار ،‌بود كه خود او نيز از غلامان ترك سابق سامانيان محسوب مي شد . البته ، بعدها نسب نامه اي ظاهرا" مجعول ، تبار وي را به پيروز پسريزد گرد سوم ساساني رساند . تسخير غزنه (‌ غزنين ، غزني )‌ و استخلاص آن از دست امراي محلي به وسيله او انجام شد . بدين گونه ، اين منطقه اسما" به قلمرو سامانيان الحاق يافت . اما، به دنبال رويدادهايي كه البتكين را از دربار بخارا و ارتباط با سامانيان دور ساخت ، غزنه مركز حكومت مستقل البتكين واقع شد و ارتباط آن با مركز حكومت و ديوان سامانيان قطع گشت . سالها بعد ، وقتي اين تختگاه كوچك تحت فرمانروايي ناصر الدين سبكتكين – داماد البتكين – در آمد، زماني به عنوان يك مركز جهاد اسلامي ، پايگاه " غزوات " سبكتكين و اولاد او در اراضي سند و هند گشت . با اين عنوان ، فرمانروايان غزنه يا لااقل تعدادي از آنان كه در دوره اعتلاي دولت آل ناصر در نشر فتوحات اسلامي در نواحي شرقي آن ولايت توفيق بيشتري به دست آوردند ، در نزد پادشاهان دور و نزديك و همچنين در نزد مسلمانان اين نواحي ، با نظر توقير نگريسته مي شدند و بدين سبب ، بسط و توسعه قلمرو آنان در هر دو جانب شرق و غرب ، امكان و سرعت بيشتر يافت. اين دولت در حاشيه جنوب شرقي قلمرو سامانيان و در نواحي كوهستاني شرق افغانستان كنوني ، در اثر مساعي سبكتكين ، به تدريج به صورت يك حكومت مستقل و موروثي و پايدار درآمد ( حدود سال 367 ه.ق ) . غزنويان قدرت و حيثيت خود را در دوره اعتلاء ، مديون سرعت تعرض در غزوات نظامي و قدرت تحرك فوق العاده ارتش خويش بودند . غنايمي هم كه از اين جنگها عايد سلطان و سردارانش مي شد ، مايه اصلي حيات اين ارتش بودند از اين رو ، به مجرد آنكه اين غزوات متوقف شد، ارتش متزلزل، و دولت دچار انحطاط گشت . البته ، اين غزوات كه سلطان را به عنوان " غازي " مورد تقدير خليفع بغداد مي ساخت ، تقريبا" هرگز در قلمرو خود وي موجب بسط رفاه و آسايش خلق نمي شد .استمرار اين غزوات را – كه تنها در عهد سلطان محمودبيش از هفده بار لشكر كشي به ديار هند انجام شد – مايه ناخر سندي عامه وضعف بنيه مالي دولت مي ساخت . از جمله تحميل مالياتهاي سنگين و بي هنگام كه براي تجهيز ارتش در نزد سلطان لازم مي نمود و خالي شدن روستاها به سبب گردآوردن سپاه كه بالمآل منجر به خرابي مزارع و بروز قحطيها و گرانيهاي اجتناب ناپذير مي شد . اما ، خليفه كه اين اقدامات را مي ستود و شاعران دربار كه با تملق و تحسين مبالغه آميز از آنها ياد مي كردند، البته نتايج و تبعات نهايي آنها را ، كه در هنگام اغتشاش تركمانان سلجوقي در خراسان به تسليم و رضاي بيشترينه مردم به ورود اين قواي مهاجم منجر شد ، نمي توانستند پيش بيني كنند. رتشكليلات اداري وسازمان ديوان و درگاه غزنويان كه پادشاهان نخستين و وزيران و دبيران آنان غالبا" پرورش يافته نظام دولت سامانيان بودند ، در واقع ادامه سازمانهاي ديوان ودرگاه آل سامان در بخارا بود . علاقه به ترويج زبان فارس و تشويق و حمايت شعرا و نويسندگان عصر هم ،‌هر چند در عهد محمود و مسعود اول خالي از اغراض سياسي و تبليغاتي نبود ، باز تا حدي ادامه رسم و آيين مشابه در درگاه سامانيان بود . از فتح غزنين به وسيله البتكين (‌344 ه.ق. )‌، كه آغاز پيدايش دولت غزنه بود ، تا خاتمه سلطنت خسرو ملك در لاهور ( 583 ه.ق.)‌، كه دولت غزنويان پايان يافت ، مدت فرمانروايي اين سلسله در ايران و خارج از ايران – روي هم رفته – نزديك دويست و چهل سال طول كشيد . دوره كوتاه فرمانروايي البتكين و اخلاف او را هم كه در نهايت به فرمانروايي مستقل سبكتكين در غزنه منجر گشت ، با آنكه به آل ناصر ارتباط نداشت ، جزو دوره اي كه در طي آن غزنين به عنوان يك تختگاه مستقل در عرصه تاريخ خراسان و ايران ظاهر شد ، بايد محسوب كرد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

جلال الدوله – ال بویه. پس از در گذشت مشرف الدوله ، برادرش جلال الدوله جانشين او شد و مدت 17 سال پادشاهى كرد و در شعبان سال 435 هجرى در گذشت . او علاقه فراوانى به مذهب تشيع داشت و در اين مذهب بسيار استوار بود و هميشه به زيارت امام اول و امام سوم شيعيان مى رفت و چون به يك فرسنگى مى رسيد، پياده شده ، پا برهنه مى رفت . غناوى مى گويد: آل بويه در ترويج و نشر بسيار كوشا بودند و مذهب شيعه در عصر آل بويه از هر جهت پيشرفت كرده بود. اهالى بغداد كه تا زمان آل بويه سنى بودند، پس از حكومت آنان مذهب تشيع را از جان و دل پذيرا شدند. ابن اثير در حوادث سال 352 هجرى گويد: معز الدوله با يك فرمان همگانى ، روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلان نموده و خريد و فروش را در آن روز ممنوع ساخت و دستور داد در اين روز بر حسين عليه السلام عزادارى برپا دارند و اشك بريزند. و نيز دستور داد در روز 18 ذيحجه به مناسبت روز عيد غدير و ولايت امام على عليه السلام ، شهر را آذين نموده و جشن بگيرند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

عضد الدوله – ال بویه. پس از در گذشت ركن الدوله ، عضد الدوله بر تخت سلطنت جلوس ‍ كرد، و او اول كسى است كه لقب ((پادشاهى )) را گرفت عضد الدوله در سال 356 هجرى به حكومت رسيد. عضدالدوله در 357 ه.ق. يك لشكر كشي به كرمان انجام داده بود . عضدالدوله پسر ركن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندين بار به جنگ پرداخت . يكي از آن جنگها در حوالي بغداد بود كه طي آن ، عزالدله شكست خورد و به موصل فرار كرد . معروف است وقتي اين خبر را به ركن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زير انداخت و چند روز از خوردن باز ماند . بعدها ، عزالدوله بختيار مورد بخشش امراي آل بويه قرار گرفت . اين امر به تدبير ابوالفتح وزير انجام يافت . او با دانشمندان رفتارى خوش ‍ داشت و نسبت به مقام شامخ حضرت على بن ابيطالب عليه السلام از خود كرنش خاصى نشان مى داد. بقعه مباركه امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام را به طرز با شكوهى تعمير كرد، و در اطراف شهر مدينه ديوار كشيد، براى شيخ مفيد احترام قائل بود و به ديدنش ‍ مى رفت . عضدالدوله در شوال سال 372 ه.ق. در بغداد به بيماري صرع دچار شد و در همان جا در گذشت . او را در نجف به خاك سپردند . تاسيس بيمارستان عضدي بغداد در سال 371 ه.ق. به توصيه محمد زكرياي رازي ، فيلخانه عضدي ، كتابخانه عضدي شيراز و بند امير بر رود كر ، از بناهاي عضدالدوله است (365ه.ق ) . مزار سلمان فارسي را نيز او بنا نهاد .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

احمد معز الدوله – ال بویه. معزالدوله ، فرزند كوچك ابوشجاع ، سلطانى عادل بود كه در عراق حكومت مى كرد و حكومتش بر عدل استوار بود. او بسيار مهربان و نسبت به فقرا، بخشنده بود، و نسبت به حضرت سيد الشهدا عليه السلام ارادت خاصى داشت و اول كسى بود كه روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلام كرد. همان معزالدوله بود كه در بغداد دستور داد سب آل علي (‌ع‌) موقوف شود و مراسم عزاداري ماه محرم را برپاداشت . به خصوص، در ايام عاشوراي سال 352 ه.ق. كه جمع كثيري در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد ،‌مردم آن روز آب ننوشيدند و در بازارها خيمه پر پا كردند و بر آن خيمه ها پلاس آويختند و زنان بر سر وروي خود مي كوفتند .از اين زمان رسم زيارت قبور ائمه – عليهم اسلام – رايج گرديد و بغداد به دو قسمت مهم شيعه نشين ( كرخ )‌ و سني نشين تقسيم شد ( 363 ه.ق.) . همچنين ، مقام نقابت علويان هم در زمان آل بويه تاسيس شد . امراي حمداني كه به حمايت خليفه به بغداد تاختند ، از معزالدوله شكست خوردند . معزالدوله در سال 336 ه.ق. بصره را تصرف كرد . همچنين در سال 337 ه.ق. به موصل تاخت و ناصر الدوله حمداني را فراري ساخت .اقامت معزالدوله در سال 356 ه.ق. در بغداد ادامه داشت . معزالدوله 21 سال و يازده ماه حكومت كرد و در سال 356 هجرى در گذشت .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

حسن ركن الدوله- ال بویه. پس از در گذشت على عماد الدوله ، حسن ركن الدوله حكومت را در دست گرفت . حكومت او بر اساس عدل و داد بود و در مدت زمامدارى اش مردم در آسايش به سر مى بردند. . ركن الدوله با امراي ساماني ، به خصوص ابوالحسن سيمجور كه از جانب سامانيان حكومت خراسان را داشت ، اغلب در كشمكش بود . تنها وقتي صلح ميان اين دو خانواده رخ داد كه امير نوح ساماني از دختر عضدالدوله خواستگاري كرد و اين ازدواج هم صورت گرفت ( 361 ه.ق.) ركن الدوله مساجد زيادى را بنا كرد، و نسبت به سادات ، مهربان بود و بعد از 44 سال پادشاهى ، در سال 366 هجرى در گذشت .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

على عماد الدوله-آل بویه. على - عماد الدوله - پسر بزرگ ابوشجاع ، نخستين پادشاه از سلسله آل بويه است ، كه در زمان پادشاهى مرداويج ، به فرماندهى كرخ از توابع خوزستان منصوب گرديد. و پس از در گذشت مرداويج ، على عمادالدوله با همكارى سپاهيان ديلمى و دو برادرش ، شهرهاى اصفهان و شيراز و خوزستان را به تصرف خود در آورد و حكومت مقتدرى را تشكيل داد و مدت شانزده سال و شش ماه پادشاهى كرد و در سال 338 هجرى در شهر شيراز بدرود حيات گفت . سلسله آل بویه از مردم ايران و از اهالى گيلان بودند. اينان در اوائل قرن چهارم هجرى در شهر ((ديلم )) زندگى مى كردند. در فرهنگ انجمن ناصرى آمده است : ديلم و ديلميان ، با اول مكسور و يا مجهول و لام مضموم ، نام شهرى است از ولايات گيلان كه موى مردم آنجا اغلب مجعد است . و در بستان السياحه آمده است : ديلميان محلى است مسرت نشان از اطراف گيلان و از توابع لاهيجان و از قديم مردمش شيعه بوده اند كه پادشاهان ديالمه از آنجا برخاسته اند و اكثر ايشان به زيور كلمات آراسته اند، بنابراين تحقيق بعضى از مورخان ايشان از نسل بهرام گور، و به اعتقاد جمعى از فرزندان يزدجرد فرار كرده ، به گيلان رفتند، و چون مدتى در ديلم اقامت نموده بودند، آنان را به اين نام خوانده اند .در شهر ديلم ، ابوشجاع بويه زندگى مى كرد. وى سه فرزند به نام هاى على ، حسن و احمد داشت . ابن اثير در حوادث سال 321 هجرى مى گويد: ابو شجاع خوابى مى بيند و براى تعبير خواب خود به نزد مردى كه در تعبير خواب مهارت داشته مى رود و مى گويد: من در خواب ديدم كه بول مى كنم و آتشى از آلتم بيرون آمده و به طرف آسمان بالا رفت ، آنگاه شعله آتش سه قسمت شد و پراكنده گرديد و به سبب اين آتش همه جانورانى شد و مردم در برابر اين نور خاضع شدند!معبر گفت : اين خواب بسيار خوب است ، و از ابوشجاع وجهى را جهت تعبير خوابش طلب كرد. او گفت : به خدا چيزى ندارم . معبر گفت : تو سه فرزند دارى كه در آينده ، آنها صاحبان سلطنت و حكومت پادشاهى خواهند بود. ابوشجاع بر اثر تنگدستى ، هر سه فرزندش را در ارتش حكومت ((مرداويج )) وارد كرد. اين سه فرزند، چنان لياقتى از خود نشان دادند كه به سمت فرماندهى سپاه منصوب گرديده ، شهرت فراوانى را به دست آوردند، و سرانجام از اطاعت مرداويج ، سر پيچى كرده و ادعاى استقلال نمودند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

مرداویج –ال زیار. از ميان بزرگترين رجال طبرستان و ديلم كه مدتهاي متمادي با سامانيان و سپاهيان خليفه عباسي براي تحصيل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداويج پسر زيار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وي منسوب هب خاندان امراي گيلان بوده كه از طرف مادري از اعقاب سپهبدان رويان به شمار مي رود. آغاز شهرت مرداويج از اوايل سلطنت نصربن احمد ساماني (‌301 – 331 )‌بوده كه در آغاز امر در خدمت قراتكين يكي از امراء احمد بن اسمعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر مي برد و چون اسفار پسر شيرويه در گرگان قدرت يافت ، مرداويج از خدمت قراتكين به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وي در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهاي مختلف شد . مرداويج پس از ورود به خدمت اسفار ، با او از گرگان به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح كرد و سپس به همراهي اسفار به ري رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوين و قم را نيز به تصرف اسفار در آورد . به قولي در همين سال ( 316 ) اسفار در نتيجه شورش مرداويج مردي كشته شد . بدين ترتيب كه اسفار مرداويج را نزد سالار ، صاحب شميران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداويج به نزد او رسيد ، با يكديگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پيمان بستند كه اسفار را به سبب جور و ستمي كه به مردم مي كرد ، از ميان بردارند . بعد از اين واقعه و مرگ اسفار ، مرداويج در حكمراني از هر منازعه اي فارغ گشته و به قزوين رفت و با مردم آن نيكي كرد و وعده هاي نيك به آنان داد . سلطنت مرداويج از اين تاريخ شروع شده و او در پايان عمر خود قزوين و ري و همدان و كنگاور و دينور و يزدْجرد و قم و اصفهان و كاشان و گلپايگان و بلاد ديگري را دراختيار داشته و و در اصفهان رفتار سختي نسبت به اهالي آن كرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد كه براي او تختي از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف مي كشيدند و هيچ كس نمي توانست با وي سخن گويد مگر حاجباني كه براي اين كار گماشته بود و با يان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ يافت . با آنكه مرداويج از آغاز امر خود از ماكان پسر كاكي ، كه بر طبرستان و گرگان استيلا داشته ، ياري گرفته و به كمك او بر اسفار چيره شده بود ، ليكن بعد از آنكه قدرتي تحصيل كرد و مال ولشكر بسيار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد كه آن دو ناحيه را زا چنگ ماكان پسر كاكي بيرون آرد و در اين كار نيز به سرعت توفيق يافت . در اين روزگار بغداد وضع خوشي نداشت ؛ بدين معني كه غلامان ترك كه از عهد المعتصم به بعد سپاهيان مركزي خلافت عباسي را تشكيل مي داند ، بعد از آن خليفه و از دوره فرمانروايي المتوكل علي الله ، شروع به دخالت در امور كرده و تا اين روزگار آسيب فراواني به مركزيت و قدرت حكامت اسلامي رسانيده بودند . در موقعي كه كار مرداويج در عراق عجم قوت مي گرفت و خطر او به بغداد نزديكتر مي شد ، سرداران ترك نژاد و غلامان ترك همچنان به جنگهاي داخلي در عراق و آزار خلفا و نزديكان ايشان اشتغال داشتند . پيداست كه قدرتي براي خليفه نمي ماند تا از عهده جلوگيري مخالف شجاع ديلمي خود بر آيد و عين اين ضعف ، نسبت به ساير سركشان نيز وجود داشت . با اين همه پيشرفتهاي سريع مرداويج ، كارگردانان خلافت يغداد را به وحشت افكند و بر آن داشت كه از پيشرفت او پيشگيري كنند . از طرفي مرداويج ژون نسبت به سپاهيان به نيكي رفتار مي كرد و مال بسيار به آنان مي بخشيد ، مردم شجاع ديلم پياپي در لشكرگاه او گرد مي آمدند و چون عدد سپاهيان او فزوني يافت ، با اراضي متفوحه از عهده مخارج آنان بر نيامد و به فكر افتاد كه دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از اين نيرو استفاده هاي بيشتري ببرد . تا اين هنگام تنها ري و قزوين و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداويج در آمده بود . پس به فكر افتاد كه همدان را نيز بر متصرفات خويش بيفزايد و بدين منظور خواهرزاده خود را با لشكر بسيار به فتح آن شهر گسيل داشت . بين حكومت دست نشانده خليفه و نيروهاي مرداويج چندين جنگ در نزديكي همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نيامد و خود در معركه كشته شد و مرداويج ناگزير شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در اين جنگها مردم همدان عامل خليفه را ياري دادند و مرداويج پس از ورود به شهر گروه بزرگي را به سبب ياوي آنها به قتل رسانيد . از بغداد لشكر بزرگي به به سرداري هرون بن غريب ، به مقابله مرداويج آمد و اين نخستين مقابله ميان مرداويج و لشكريان خليفه بود . دو لشكر در نواحي همدان با يكديگر مصاف دادند و جنگي سخت كردند ، هرون ؟ گشت و مرداويج در نتيجه اين فتح بر همه شهرهاي ناحيه جبل و اطراف همدان استيلا يافت و سرداري به نام ابن علان قزويني به دينور فرستاد و آن را نيز گشود و لشكريان او تا ؟ پيش رفتند و غنائم بسياري با خود آوردند . مرداويج بعد از آنكه تا حدود ؟ پيش راند و غنائم بسياري به دست آورد ، بر آن شد كه فتوحات خود را ؟ در داخله ايران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعي موكول كند كه نيروي كافي به اختيار در آورده باشد . شهر اصفهان بعد از جنگهاي متمادي بين عمال خليفه و يكي از سرداران ديلمي ، باز به دست خليفه افتاد و اين هنگام مصادف بود با موقعي كه مرداويج به لشكركشي خود به اصفهان مبادرت مي جست . پادشاه ديلمي به زودي اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولي با پنجاه هزار سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداويج در سال 320 برادر خود ” وشمگير “ را به نزد خود آورد . از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، كه بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شكست ماكان پسر كاكي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاكم كرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حكومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح كرد و قدرت و شوكتي به دست آورد . چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناك شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و كارداني علي ايمن نبود . پس بر آن شد كه او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد كه سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح كند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را كه هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير كند . ليكن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد . مرداويج اندكي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حكومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد كه به اهواز تازد و آن شهر را تصرف كند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود . لشكريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ،‌ از ترس مرداويج بر آن شد كه با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست كه بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين كرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن كه در فارس به نام او خطبه خوانده شود . علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج و خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران كه از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين كشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي كه مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي كرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 كه در اصفهان بر پا داشته بود ، تكلف بسيار به كار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشكوه سده در ايران است ، ذكر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از كوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شكل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين كار را هم در كوه معروف به ” كريم كوه “ ، كه مشرف بر اصفهان است ، بكنند و از پاي كوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانكه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه كوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم كنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه كنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفكنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مركب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي كرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانكه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و كساني را كه مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناك شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ كس را زهره آن نبود كه با وي سخن گويد . مرداويج همواره به تركان بدبين و بدانديش بود و مي گفت : « تركان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آ‌نان درستي كرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در كشتن و آزار ايشان مبالغه مي كرد . به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترك را كه در شمار غلامان او خدمت مي كردند مجازات كرده بود و آنان كينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند . يكي از غلامان ترك مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترك را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يك از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند . مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود كه همواره سلاح او را در حمام حمل مي كرد . غلامان ترك ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود كه هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند كه در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترك تيغه آن شمشير را شكستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و كسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود . غلامان ترك پس از آنكه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانكه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج دست به خنجر برد . ليكن ، تيغه آن را شكسته يافت . ناچار تخت چوبي را كه هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانكه تركان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترك مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شكسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند . مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا كرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما تركان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنكه در حمام را شكستند و مرداويج را كشتند . غلامان بعد از فراغت از كار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت كرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند . طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي كه تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود وهمه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال كردند . » قتل مرداويج يكي از بزرگترين زيانهايي بود كه ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد كه مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حكومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حكومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد . او بزرگترين مردي بود كه آمال ديلمان و مردان شجاع كوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ناصر كبير-علویان پس از شکست علویان از سامانیان و کشته شدن داعی کبیر مدت 13 سال طبرستان در دست فرمانبرداران سامانیان بود .سپس داعی حسن بن علی ، معروف به ناصر کبیر، ( از نوادگان امام زین العابدین ) سامانیان را در طبرستان مغلوب ساخت . جستان که با ناصر بیعت نمود و به یاری او شتافته به خون خواهی محمدبن زید ، سامانیان را شکست داد.ناصر کبیر در سال 290 هجری قمری چون با جستان به دیدر آنجا به ارشاد و نشر اسلام در میان دیلمان و گیلان پرداخت و چون خود شیعه زیدی بود و یکی از دانشمندان و مولفان زیدی محسوب می گشت به ترویج زیدیه پرداخت . دعوت ناصر پیشرفت کرده و انبوهی از دیلمیان و گیلانیها اسلام و مذهب زیدی را پذیرفتند. ناصر کبیر در سال 301 هجری قمری با گروه انبوه خود دژ باستان چالوس را که در زمان سامانیان در برابر دیلمیان ساخلو گاه بود ، ویران کرده . قدر مسلم این است که مردم طالقان پس از سال 290 هجری قمری مذهب زیدی داشته و تحت تاثیر ناصر کبیر اسلام در این خطه نیز رواج یافت . پس از آنکه علویان گیلان و طبرستان رو به ضعف نهادند ، بعضی از سرداران ایشان که یکی لیلی بن نعمان و دیگری ماکان بن کاکی و اسفاربن شیرویه و مرداویچ پسر زیاد و علی بویه نام داشتند ، هریک قدرتی یافته در ناحیه ای حکومت کردند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

داعي كبير-علویان در سال 250 حسن بن ریدی علوی معروف به داعی کبیر در مازندران خروج کرد . وهسودان پسر جستان نیز که پادشاه دیلمان بود ، بیعت او را پذیرفت . ولی سال دیگر وهسودان معلوم نیست به چه سببی از داعی برگشت و در همان سال وهسودان وفات یافت . معروفترین پادشاه جستانی پسروهسودان ، جستان است ( جستان سوم ) و نزدیک پنجاه سال فرمانروایی کرد و باداعی کبیر جانشین او بیعت داشت. جستان با کمک علویان ری را تاراج نمود. مردم ری ناگزیربر دو هزار درهم به علویان و جستانیان داده صلح کردند. جستان احمد بن عیسی را در آنجا گذارده خویشتن با کوکبی آهنگ قزوین کردند. چنانچه مشاهده می کنید علویان این مخالفان سرسخت خلافت عباسی ، مناطق کوهستانی طالقان و اطراف آن و بطور کلی دیلمان را مامن مناسبی برای مخالفت یافته بودند و با تبعیت با آل جستان به حملات خود به ری و قزوین اسباب خشم عباسیان را فراهم نموده بودند . طبری در سال 259 هجوم دیگر جستان بر قزوین و جنگ او با محمد بن فضل قزوینی و شکست جستان را می نگارد. در سال 260 هجری قمری طبری جنگ داعی را با یعقوب لیث صفاری به رشته تحریر در آورده و می گوید :جستان از یاران داعی به شمار می رفت و پیداست که او در تبعیت خود با داعی تا آخر پایدار و استوار بوده است. در سال 270 هجری قمری داعی کبیر بدرود گفته برادرش محمدبه نام داعی صغیر جانشین او شد. جستان بیعت محمد را نیز نپذیرفت. ظهیرالدین مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان ، رویان و مازندران در ذکر حکومت داعی صغیر ( در سال سال 276 هجری قمری ) مطالب سودمندی راجع به طالقان نوشته و راجع به فتح قلعه گیله کیا طالقان می نویسد : " آنکه داعی محمد با اصفهبد قارن بد بود. اصفهبد رستم به امیر خراسان پیوست . امیر خراسان " رافع بن هرثمه " ب.د. او را با لشکر خراسان به مازندران می آورد و داعی اقمت نتوانست نمود. آمل را بگذاشت و به کچور رفت و کچور را حصاری قوی کرد. رافع در عقب او به کچور آمد. داعی بگریخت و به دیلمستان رفت. رافع چهار ماه در کجور بماند. و کار مردم رویان سخت شد و اصفهبد رستم با رافع بود و داعی لشکر دیلمستان را جمع کرد و مردم کلار را دعوت نمود ، اجابت کردند و به چالوس آمد و نایب رافع را بگرفت . رافع اصفهبد پادوسیان را به ساحل دریای بنفشه گون بداشت و خود به اهلم رفت . چون کار به اصفهبدان تنگ شد ، رافع از اهلم بازگشت به دهی که خراج می خوانند به چهار فرسخس چالوس فرود آمد. داعی بگریخت و به وازه کوه . رافع به لنکا فرود آمد و اموال بسیار از مردم آن دیار به مصادره بستاند . از آنجا به طالقان رفت و آن ملک را خراب کرد و غله بسوزاند و مدتی در طالقان مکث نمود و قلعه گیله کیا را به قهر و غلبه بستاند. تاجستان بن هسودان که حاکم دیلمان بود با او عهد گرفت که داعی را مدد نکند. بر این قرار کردند ورافع به قزوین رفت ." شاید رافع از معدود دشمنان بود که با دیلمان درون خانه آنان جنگید با جنگ از این سوی تا آن سوی آن را در نوردید پس از آنکه محمدبن زی د داعی (270-287 هجری قمری ) در جنگ با امیر سامانی کشته شد و سرانجام سر او را به بخارا پیش امیر اسماعیل سامانی فرستاندند ، مدت 13 سال طبرستان در دست فرمانبرداران سامانیان بود .سپس داعی حسن بن علی ، معروف به ناصر کبیر، ( از نوادگان امام زین العابدین ) سامانیان را در طبرستان مغلوب ساخت . جستان که با ناصر بیعت نمود و به یاری او شتافته به خون خواهی محمدبن زید ، سامانیان را شکست داد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

محمد بن طاهر بن عبدالله- طاهریان محمد بن طاهر : درعهد خلافت احمد المستعين بالله بن محمد بن معتصم ‹ 248- 251 هـ ق › به مقام حكومت خراسان دست يافت، محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر درسال 237هـ ق حاكم بغداد واز248هـ ق تا 259هـ ق حكمران خراسان بود، ودرسال 269هـ ق درگذشت. گرديزي محمد بن طاهر را مردي “ غافل وبي عاقبت ” ومشروب خوارمعرفي نموده است، كه “بطرب وشادي مشغول گشت. ” وبه سبب همين غفلت اوبود كه درسال 251هـ ق درطبرستان شورش گرديد، وسليمان بن عبدالله بن طاهر ازطبرستان دراثر شورش ياد شده دفاع كرده نتوانست ومجبوربه هزيمت گرديد، ودراخرهم پسران هم محمد طاهر ازروي حسادت با يعـقوب ليث صفار تباني كردند، وهمكارشدند، بدين گـونه يعـقوب ليـث صفار توانست خراسان را ازدست محمد بن طاهرتصرف نموده وخود به حكومت ولايت مذكور دست يابد. جورجاني محمد بن طاهر را ادب دوست معرفي ميدارد كه به شعر وفضل موصوف بوده است، ولي درلهو عشرت نيز حيص ميورزيده است، آنچه درباره انتقال قدرت ازمحمد بن طاهر به يعقوب ليث صفارجالب مينمايد اينست كه چون يعقوب ليث به نزديك نيشاپور رسيد، محمد برايش پيام فرستاد كه اگرچنانچه ادعاي امارت دارد، بايد فرمان اميرالمؤمنين ‹ منظورخليفه بغداد › با منشور امارت را دريافت كرده باشد، لي يعقوب درپاسخ شمشيرش را ازنيام كشيده به رسول امير محمد بن طاهر نشان داد وچنين اظهارنمود،‌“ حجت ومثال من اينست . ”

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

طاهر بن عبدالله -طاهریان طاهر دوم : فرزند عبدالله ازسوي واثق بالله هارون ‹ 227- 232هـ ق › به حكومت خراسان مقرر گرديد، كنيت طاهر ابوالطيب بود، وي درزمان متوكل ‹ 122- 247هـ ق › وعهد منتمر‹ دوران خلافت 248- 274هـ ق › نيزبه قيام خويش برقرار ماند، طاهر برادرخود مصعب را درنيشاپور حاكم مقرركرد. سال وفات طاهر 248هـ ق بود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

عبدالله بن طاهر-طاهریان عبدالله بن طاهر : فرزند طاهر بن حسين بن مصعب بن زريق ازموالي طلحه الطلحات بود. عبدالله بسال 182هـ ق بدنيا آمد، قبلا عبدالله حكومت نواحي جزيره ‹‌ بين النهرين › شام، مصروافريقيه را بعهده داشت، وبدنبال وفات طلحه بن طاهر، مأمون خليفه عباسي درسال212هـ ق سرزمين هاي شرقي خلافت را به عبدالله سپرد، وي درنيشاپور مركز حكومت خراسان تا روزگار معتصم وآغـاز خلافت واثـق حكم راند ودرتاريخ روز چهارشنبه دهـم ربيع الاول سال 230هـ ق وفات يافت . عبدالله دربرابر قيام با يك خرم دين وخوارج درنيشاپورجنگيده وعصيانگران را سركوب نمود وبعد دربرابر مازيار بن قارون كه درطبرستان بپا خاسته بود، شتافت واورا دستگيرنموده نزد خليفه عباسي معتصم فرستاد. عبدالله فرزند طاهر مرد عالم وفاضل وادب دوست كريمي بود. حزبوزه “ عبدلاوي” درمصر باومنصوب است، بقول گرديزي “ مرعبدالله بن طاهر را رسمهاي نيكو بسياراست : يكي آنست كه بهمه كارداران نامه نوشت :” كه حجت برگرفتم شمارا تا ازخواب بيدار شويد وازخيرگي بيرون آئيد وسلاح خويش بجوئيد وبا برزگران لايت مدارا كنيد وكشاورزي كه ضعيف گردد، اورا قوت دهيد وبجاي خويش بازآريد كه خداي عزوجل ازدست هاي ايشان طعام كرده است واز زبانهاي ايشان سلام كرده است، وبيداركردن برايشان حرام كرده است، وعبدالله بن طاهرگفتي :“ كه علم بارزاني و نا ارزاني ببايد داد كه علم خويشتندارترازآنست كه با نا ارزاينات قراركند. ” بارتولد به اسناد طبري گويد : درسال مرگ عبدالله بن طاهر خراج همه نواحي تابع وي معادل 48 ميليون دهم بود. خراجي كه عبدالله بن خليفه ميپرداخته ‹44846000 › درهم و13 رأس اسب اميل و2000 بنده ازفزان به قيمت 600000 درهم و1187 قطعه پارچه و1300 قطعه آهن بود، اين ارقام مربوط به سالهاي 211-212هـ ق ‹ 826-828م › ميباشد. درسال 221هـ ق = 836 م عبدالله تعهد كردكه بر روي هم 38 ميليون درهم بپردازد ودرين مبلغ بهاي بردگان ارسالي وگوسفندان وپارچه هاي پنبه اي گنجانده شده بود. ظاهرأ باقي درامد به كيسه طاهريان ميرفته. خراج خراسان به چهل مليون درهم تخمين زده ميشد واين مبلع سواي خمس نايم بود كه در غزوات به خاطردين كه كلا ازان طاهريان مي شده. گذشته ازاين طاهريان ازعراق 13 ميليون درهم سواي هدايات دريافت ميداشتند، خراج خراسان تقريبأ همين ارقام براي دوران سامانيان نيزصدق ميكند. طاهر دوم : فرزند عبدالله ازسوي واثق بالله هارون ‹ 227- 232هـ ق › به حكومت خراسان مقرر گرديد، كنيت طاهر ابوالطيب بود، وي درزمان متوكل ‹ 122- 247هـ ق › وعهد منتمر‹ دوران خلافت 248- 274هـ ق › نيزبه قيام خويش برقرار ماند، طاهر برادرخود مصعب را درنيشاپور حاكم مقرركرد. سال وفات طاهر 248هـ ق بود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

طلحه بن طاهر-طاهریان. طلحه : فرزند طاهردرسال 207هـ ق والي خراسان شد وروزيكشنبه 27 ربيع الاول 213هـ ق ازجهان رفت. گرديزي گويد : “ وچون طاهر‘بمرد پسراو به ولايت خراسان بنشست، وميان طلحه وحمزه خارجي حربها فراوان بود. پس حمزه اندرسنه ثلث عتر ومأتين ‹213 › كشته شد000 هم اندران سال طلحه ‘بمرد. ” ازبيان حمزه بن حسن مؤرخ قرن چهارم هجري قمري- چنين برميايد كه طلحه بعنوان خليفه ي عبدالله بن طاهر- درخراسان ازسوي مأمون مقررگرديده بود، ولي طلحه به نام خود با مأمون مكاتبه ميكرد ونام عبدالله را نميبرد. طلحه مدت پنج سال درخراسان زمين يعني نواحي شرقي خلافت عباسي حكم رانـد وسرانجام روزيكشنبه سـه روزمـانـده از ربيع الاول سال 213هـ ق درگذشت. ازگزارش طبري برميايد كه خـراسان درايـن دوران اقتصاد شگوفان داشته است، چنانچه طلحه بن طاهر براي احمد بـن ابي خالد فرستاده مأمون سه هزار هزاردرهم ‹ سه مليون › با لوازمي به بهاي دوهزار هزاردرهم ‹ دومليون › وبه ابراهيم بن عباس دبير احمد بن الي خالد نيز پنجصد هزاردرهم بخشيد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ذويمينين -طاهریان طاهر بن حسين معروف به ذويمينين طاهریان اولین حکومت مستقل ایران بعد از حمله‌ی اعراب بودند. در اوایل قرن سوم، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و بدلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف شد. در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد. طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمینهای دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرف در آوردند و نظم و امنیت را در مرزها بر قرار کردند. گفته می‌شود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی می‌کردند. پس از آنکه مأمون در سال ۲۰۴ به بغداد آمد، طاهر به ریاست شرطه (چیزی شبیه ریاست پلیس) در دو سوی شرق و غرب دجله در بغداد منصوب شد و در سال ۲۰۵ مأمون او را در نتیجه‌ی حادثه‌ای به حکومت شرق خلفت منصوب ساخت. می‌گویند طاهر در سال ۲۰۷ در روز جمعه‌ای بر بالای منبر رفت و نام مأمون را در خطبه ذکر نکرد، روز بعد طاهر را در رختخوابش مرده یافتند. دولت طاهريان ، اولين دولت اسلامي بود كه در دوران خلافت در ايران به وجود آمد و بخش قابل ملاحظه اي از اين سرزمين را به صورت نوع حكومت موروثي محلي از نظارت مستقيم خليفه بغداد خارج كرد . با اين حال، اين دولت در كسب قدرت و حفظ آن ، محتاج به اعمال خشونت در مقابل خلفا نشد . طاهر بن حسين ، معروف به " ذواليمينين " كه اين دولت به وسيله وي بنياد شد ، از موالي وابسته به قبيله خزاعه از اعراب خراسان بود . طاهر تربيت عربي داشت .خاندانش نيز، ايراني نژاد و فارسي زبان بودند كه از مدتها پيش درپوشنگ ( فوشنج )‌ هرات شهرت و قدرت داشتند . در اواخر خلافت هارون و دردوره اي كه مامون در خراسان اقامت داشت ، طاهر و پدرش حسين مورد توجه مامون واقع شدند . چون طاهر چند سالي بعد در كشمكشي كه بين مامون و برادرش امين بر سر خلافت در گرفت ، موفق به غلبه بر سپاه امين و تامين خلافت مامون گشت ( 198 ه.ق.) ، در دستگاه خلافت حيثيت قابل ملاحظه يافت . چندي بعد ، از آنجا كه رفع اغتشاشهايي كه در خراسان به وسيله خوارج روي داده بود ضرورت فوري داشت ، و نيز خليفه هم ترجيح مي داد قاتل برادر را از پيش چشم خود دور نمايد ، ولايت خراسان را به طاهر تفويض كرد البته ، اين تفويض شامل فرمانروايي سيستان و كرمان نيز مي شد و مشتمل بر نظارت بر ماور النهر و احيانا" فتوحات اسلامي در آن نواحي بود . بدين گونه ، قلمرو حكومت طاهر ، به قول طبري ، از بغداد تا دورترين سرزمينهاي شرق را شامل بود .در خراسان طاهر داعيه استقلال يافت و موجب نگراني خليفه گشت . اما بعد از مرگ مشكوك وي كه بلافاصله بعد از حذف نام مامون از خطبه نماز جمعه واقع شد (‌ 207 ه.ق.) ، خليفه خود را ناچار ديد حكومت خراسان را به پسر وي – طلحه بن طاهر – واگذار كند . البته ، حكومت خراسان در آن هنگام در واقع تحت سلطه و تصرف وي بود . بدين سان ، حكومت خراسان در خاندان طاهر به صورت موروثي در آمد . خليفه هم به اصطلاح با قبول حكومت طلحه به صورت دست نشانده ، وابستگي آن را به خلافت بغداد اعاده و تامين كرد .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

يزد گرد سوم- ساسانیان. در 634 تاج شاهي به يزدگرد سوم تفويض شد، كه از سلالۀ ساسان، و فرزند يك كنيز بود. در 632، محمد [صلي الله عليه و آله] پس از تأسيس يك كشور جديد عرب، درگذشت عمر، خليفۀ دوم، در 634، نامه‌اي از مثني [ابن حارثه]، سردار خود در سوريه، ‌دريافت كرد كه در آن نوشته شده بود ايران دچار هرج و مرج و آمادۀ تسخير است. عمر بهترين فرمانده عرب را، كه خالد [بن وليد] نام داشت، به اين مأموريت گمارد. خالد با لشكري از عربان بدوي، كه معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنايم بودند، در امتداد ساحل جنوبي خليج فارس به راه افتاد و اين پيام را به هرمز، فرماندار استان مرزي [مرزدار] ايران، فرستاد: «اسلام آور تا در امان باشي، يا جزيه بپرداز … اكنون مردمي به سوي تو مي‌آيند كه مرگ را دوست مي‌دارند، همان گونه كه تو زندگي را دوست مي‌داري.» هرمز او را به رزم تن به تن طلبيد؛ خالد دعوت او را پذيرفت و او را كشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسيدند؛ عمر، براي نجات يك ارتش عرب در جاي ديگر، خالد را فرا خواند؛ مثني به جاي او فرماندهي را عهده‌دار شد و با نيروي تقويتي خود را از روي يك پل قايقي [جسر] از رود فرات گذشت. يزدگرد، كه در آن هنگام جواني بيست و دو ساله بود، فرماندهي عالي را به رستم [فرخزاد] استاندار خراسان واگذار كرد و به او فرمان داد كه نيروي عظيمي براي نجات كشور فراهم كند. ايرانيان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شكست دادند و بيپروا تعقيبشان كردند؛ مثني صفوف در هم ريختۀ ارتش خود را از نو بياراست و در جنگ بويب نيروهاي بينظم ايران را تقريباً تا آخرين نفر منهدم ساخت (634). تلفات مسلمين سنگين بود؛ مثني از زخمهايي كه برداشته بود درگذشت؛ اما خليفه به جاي او سرداري لايقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با يك ارتش سي هزار نفري، فرستاد. يزدگرد با مسلح ساختن 120.000 تن ايراني با اين عمل مقابله كرد. رستم آنها را از فرات به سوي قادسيه گذراند؛ در آنجا، طي چهار روز خونين، يكي از قطعيترين نبردهاي تاريخ آسيا انجام گرفت. در چهارمين روز، طوفان شن به سوي ارتش ايران وزيدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده كردند و بر دشمنان خويش، كه به سبب طوفان بينايي خود را از دست داده بودند، پيروز شدند. رستم كشته شد، و ارتشش پراكنده گشت (636). سعد، كه حال مقاومتي در برابر خود نمي‌ديد، نيروهاي خود را به سوي رود دجله پيش راند، از آن گذشت، و وارد تيسفون شد.اعراب ساده و خشن، با شگفتي، بر كاخ شاهانه، قوس عظيم سردر، تالار مرمر، فرشهاي شگرف، و تخت گوهرنشان آن خيره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش مي‌كردند غنايم را بار كنند و ببرند. شايد به دليل چنين ضعفها و مشكلاتي بود كه عمر به سعد دستور داد كه پيشتر نرود؛ او گفت: «عراق كافي است.» سعد از اين دستور تبعيت نمود و سه سال بعد را صرف تثبيت فرمانروايي اعراب بر بين‌النهرين كرد. در اين ضمن،‌ يزدگرد در استانهاي شمالي خود ارتش ديگري مركب از 150.000 سرباز فراهم كرد؛ عمر يك ارتش 30.000 نفري براي مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتري حيله‌هاي جنگي خود به پيروزي بزرگي نايل شدند كه «فتح الفتوح» ناميده شد؛ 100.000 سرباز ايراني در دره‌هاي باريك به تنگنا افتادند و كشته شدند (641). بزودي تمام ايران به دست اعراب افتاد. يزدگرد به بلخ گريخت، از چين كمك خواست، اما تقاضايش پذيرفته نشد؛ از تركان ياري جست و نيروي كوچكي از آنان گرفت، اما همينكه عازم نبرد جديد خود شد، به دست آسیابانی به خاطر جواهراتش كشته شد (652). بدين گونه، سلسلۀ ساسانيان منقرض شد. نامه عمربن الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی ، شاهنشاه پارس ( اصل این نامه در موزه لندن نگهداری میگردد ) از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد میکنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد ، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان میآوریم ، او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن ، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب میباشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت.الله خدای حقیقی را بپرستید ، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید. اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است ، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه میباشد. الله البر (محل امضای عمر) خلیفه المسلمین عمربن الخطاب پاسخ یزدگرد سوم به نامه عمربن الخطاب از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه خیلی از کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و خیلی دیگر از نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی. به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی به نام اهورا مزدا ، آفریننده جان و خرد. تو در نامه ات نوشته ای میخواهی ما را بسوی خداوندت الله البر هدایت کنی ، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش مینماییم!شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است ، ولگردی در بیابان تازیان ، و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!مردک! تو به من پیشنهاد میکنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت مینمایند! سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر ، این راه عادی زندگی بوده است. زمانیکه ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم ” پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک “ را برافراشتیم ، تو و نیاکانت بیابان گردی میکردید ، سوسمار میخوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید!مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند! شما فرزندان خدا را گردن میزنید ، حتی اسیران جنگی را ، به زنان تجاوز میکنید ، دختران خود را زنده بگور می نمایید ، به کاروانها یورش می برید ، قتل عام می کنید ، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده ، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم میکنیم. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب میشوید؟تو به من میگویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما ، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده مینماییم. روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر میسازد تا نود حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک میکند تا به یکدیگر مهر بورزیم ، ما را روشن نموده و قادر میسازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید! اما ما مثل شما نیستیم ، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک میکینم ، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ، ما نیکی را در زمین میگسترانیم ، هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگهای دیگر گیتی ، درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار میدهید!شما مردم را قتل عام می کنید ، قحط وقلا می آورید ، ترس و فقر برای دیگران ، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟آیا این الله است که به شما فرمان میدهد تا بکشید ، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته ، شما میخواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ، شما وحشیان بیابانی هستید ، در حالیکه میخواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم ، که به راستی یک ابزار نیرومند میباشد! به ما بگویید؟ با تمام لشگر کشی هایتان ، توحش ، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر ، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید ، که حالا میخواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی اهورا از ارتش های الله پرست شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما میباید همان خدا را پرستش نماییند ، همان پنج نوبت در روز را ، اما با زور شمشیر که او را الله صدا کنند و او را به عربی عبادت نمایند ، زیرا که الله شما تنها عربی میفهمد! پیشنهاد مینمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی میکردید برگردید. آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند ، زندگانی قبیله ای ، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر ، من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمینهای حاصلخیر ، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این ”جانوران قسی القلب “ را ، برای قتل عام مردم ما ، دزدیدن زنان و فرزندان ما ، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله البر مرتکب اینگونه اعمال شوند ، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.آریایی ها بخشنده ، گرم ، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند ، عشق و خرد و حقیقت. بنابراین ، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.من از تو درخواست میکنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو ” خیلی مهیب “ و رفتارت ” بسیار وحشیانه “ می باشد. (محل امضای یزدگرد سوم )

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

پوران-ساسانیان پوران دختر خسرو پرویز بود که بعد از شهربراز به سلطنت رسید . گویند پیامبر اسلام چون دریافت که پوران به پادشاهی ایران رسیده و میان بزرگان اختلاف و فتنه افتاده ، فرمودند : مردمی که تدبیر کارشان را زنی کند رستگار نشوند . مدت حکومت پوران بین یک سال و چهار ماه تا یک سال و نیم بود .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شهربراز- ساسانیان. شهربراز سردار معروف خسرو پرویز بود که علیه اردشیر سوم بشورید و او را بکشت و بر تخت سلطنت نشست . وی در دوران کوتاه سلطنت خود دست به بذل و بخشش زد به گونه ای که به قول فردوسی ظرف 2 هفته تمامی خزانه خالی شد . اندکی نگذشت که بزرگان به مخالفت با او برخاسته و روزی که شهربراز با سپاهیانش از شکار بازمیگشت بر او تاخته و او را کشتند ، سپاهیان نیز به جان هم افتاده کشتاری درگرفت . ابن برخی در خبری دیگر می گوید که چون شهربراز به قدرت رسید خواست تا با پوران دختر خسرو پرویز وصلت کند ، پوران نیز برای فریب او را بپذیرفت و سپس او را بکشت و پادشاهی را به دست گرفت ، مدت حکومت شهربراز 40 روز در سال 629 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اردشير سوم- ساسانیان اردشیر پسر شیرویه بود که در زمان رسیدن به شاهی 7 ساله و نابالغ بود ، و به همین دلیل شخصی به نام مه آذر گشنسب – که خوانسالار خسرو پرویز بود – نایب السلطنه شد و زمام امور را به دست گرفت . اما شهربراز – سردار معروف خسرو پرویز – از نشاندن اردشیر سوم بر حکومت ناراضی گشت و اندیشه شاهی در سر پروراند . پس با سپاهیانش تیسفون را محاصره کرد و پس از تسخیر آنجا اردشیر سوم را بکشت . مدت حکومت اردشیر سوم یک سال تا یک سال و نیم در سال 629 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شیرویه-ساسانیان شیرویه پسر بزرگ خسرو پرویز و مادرش مریم دختر موریس قیصر روم بود . وی پس از سالها زندانی بودن در کاخ ، توسط سردران شورشی خسرو پرویز ، از زندان بیرون آمد و بر تخت سلطنت نشست . شیرویه پس از کشتن پدرش برادرانش را نیز بکشت تا مدعی سلطنت نداشته باشد ، تعداد آنها 15 تا 18 نفر بود . گویند شیرویه پس از مرگ پدرش از شیرین همسر محبوب خسرو پرویز خواست تا به همسری وی درآید ، اما شیرین نتوانست چنین درخواستی را بپذیرد و با خوردن مقداری زهر به زندگی خود پایان داد . شیرویه پس از کشتن پدر و برادرانش دچار غم و اندوه فراوان و عذاب وجدان شد و از برای آن دچار بیماریهای شدید و فراوان شد و دچار بی خوابیهای ممتد گشت و سرانجام دراثر همین بیماریها جان بداد . مدت عمر شیرویه 22 سال و مدت سلطنت او 5 تا 8 ماه دانسته اند که در سال 628 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

خسروپرويز- ساسانیان خسروپرويز (پيروز) به بالاترين قدرتي رسيد كه ايران پس از خشيارشا به خود ديده بود، و [بر اثر غرور حاصل از همان قدرت] زمينۀ سقوط امپراطوري خود را فراهم ساخت. وقتي فوكاس، ماوريكيوس را كشت و به جاي او نشست، پرويز به آن غاصب اعلان جنگ داد (603) تا انتقام دوست خود را از او بگيرد؛ ماحصل‌ آنكه دشمني ديرين بين دو امپراطوري از نو آغاز شد. چون بيزانس در نتيجۀ آشوب و انشقاق ضعيف شده بود، ارتشهاي ايران توانستند دارا، آمد، ادسا، هيراپوليس، حلب، آپاميا، و دمشق را تصرف كنند. (605-613). پرويز، كه از كاميابي سرمست شده بود،‌ عليه مسيحيان اعلام جهاد كرد؛ 26000 يهودي به ارتش او پيوستند. در سال 614، نيروهاي مشترك او اورشليم را غارت كردند و 90,000 مسيحي را كشتند. بسياري از كليساهاي مسيحي، از جمله «كليساي قيامت»، بكلي سوخت؛ و صليب واقعي، محبوبترين يادگار مسيحيان، به ايران برده شد. پرويز به هراكليوس، امپراطور جديد روم، نامه‌اي نوشت و سؤالي در خداشناسي مطرح كرد: «از خسرو، بزرگترين خدايان و ارباب تمام زمين، به هراكليوس، بندۀ بيمقدار و بي‌شعور خود: تو مي‌گويي كه به خداي خويش اعتماد داري، پس چرا وي اورشليم را از دست من نجات نداد؟» در 616، يك ارتش ايراني اسكندريه را تسخير كرد، و تا سال 619 تمام مصر، كه پس از داريوش دوم از ملكيت ايران خارج شده بود، به شاه شاهان تعلق يافت. در همين ضمن، يك ارتش ايراني ديگر بر آسياي صغير تاخت و خالكدون را تصرف كرد (617)؛ ايرانيان آن شهر را، كه فقط به وسيلۀ تنگۀ بوسفور از قسطنطنيه جدا شده بود، به مدت ده سال در دست داشتند. در آن ده سال خسرو پرويز كليساها را ويران كرد؛ ثروت و آثار هنري آنها را به ايران برد؛ و، با وضع مالياتهاي سنگين، آسياي باختري را چنان از توش و توان انداخت كه در برابر حملۀ اعراب، كه يك نسل بعد صورت گرفت، پايداري نتوانست.خسرو ادارۀ جنگ را به سرداران خود سپرد، به كاخ تجملي خود در دستگرد (در حدود نودو شش كيلومتري شمال تيسفون) رفت، و خود را وقف هنر و عشق كرد. معماران، مجسمه سازان، و نقاشان را گردآورد تا پايتخت جديدش را بس زيباتر از پايتخت قديم سازند، و چهره‌هايي از شيرين، محبوبترين زن از سه هزار زن او، بر سنگ بتراشند. ايرانيان شكوه داشتند از اينكه شيرين مسيحي است، و حتي برخي ادعا مي‌كرند كه شاه را نيز به مسيحيت گروانده است؛ به هر حال، در بحبوحۀ جنگ مقدس خود، خسرو به او اجازه داد تا كليساها و صومعه‌هاي بسيار بسازد. اما ايران، كه با غنايم جنگي و بردگان بيشمار ثروتمند شده بود، اشتغال شاه را به خوشگذراني و هنر، و حتي تساهل ديني او را، مي‌توانست ببخشد. ايرانيان پيروزيهاي او را به منزلۀ غلبۀ نهايي ايران بر يونان سرانجام پاسخ اسكندر داده شد، و انتقام ماراتون، سالاميس، پلاتايا، و آربلا گرفته شده بود.از امپراطوري بيزانس چيزي جز چند بندر آسيايي، چند قطعه از خاك ايتاليا، شمال افريقا، يونان، و يك نيروي دريايي شكست نخورده، و يك پايتخت محاصره شدۀ دچار وحشت و يأس نمانده بود. هراكليوس ده سال وقت صرف كرد تا از ويرانه‌هاي سرزمين خود كشور جديدي بسازد و ارتش نويني بيارايد؛ آنگاه به جاي عبور از تنگۀ خالكدون، كه مستلزم مخارج و تلفات زياد بود، ناوگان خود را وارد درياي سياه كرد، از ارمنستان گذشت، و از پشت سر به ايران حمله برد. همان گونه كه خسرو اورشليم را ويران ساخته بود، هراكليوس كلوروميا، زادگاه زردشت، را خراب كرد و آتش مقدس جاودان آن را خاموش ساخت (624). خسرو ارتشهاي خود را يكي پس از ديگري به مقابله با او فرستاد؛ همۀ آنها مغلوب شدند، و همچنانكه يونانيان پيش مي‌رفتند، خسرو به تيسفون گريخت، سردارانش، كه از اهانتهاي وي آزرده خاطر شده بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند. وي را زنداني ساختند و فقط نان و آب به او دادند؛ هجده پسرش را جلو چشم خود او كشتند؛ سرانجام يكي ديگر از فرزندانش به نام شيرويه او را كشت (628).

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اردوان دوم (يا اول به روايت يوزف ولسکی)، پسر فرياپيت و عموی فرهاد دوم، در اين زمان به عنوان جانشين فرهاد تاج برسر گذاشت. سکاهای مهاجم با شکست دادن اشکانيان در شرق، به طرف جنوب حرکت کردند و قسمتی از آنها در شهرب درنگيه (زرنج) ساکن شد و آنرا به نام خود، سکستان (سيستان) نامگذاری کرد. اين نفوذ سکايی در داخل خاک ايران، اثرات فرهنگی زيادی داشت که در بوجود آمدن عصر پهلوانی و ادبيات حماسی نقش بزرگی را ايفا کرد. در همين زمان (130-135 پ م)، صحراگردانی که متشکل از چند قبيله مختلف، شامل سکاها و تخاری ها، بودند و در منابع چينی با عنوان «يوئه-چی» شناخته می شوند، به حکومت يونانی بلخ حمله کردند و اين سلسله را که آخرين مقاومتگاه يونانيان در شرق محسوب می شد، نابود کردند. به نظر می آمد که هجوم صحراگردان در حال نابودی همه قدرتهای فلات ايران بود. اردوان نيز در اين زمان در جنگی با سکاها کشته شد و وظيفه غلبه بر سکاها و دوباره مستحکم کردن قدرت اشکانی را به پسرش مهرداد دوم، واگذار کرد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

آغاز سلطنت فرهاد دوم مقارن بود با حمله قبايل صحراگرد از طرف شمال شرق به شاهنشاهی اشکانی. از طرف ديگر، آنتيوخوس هفتم، برادر دمتريوس که زندانی اشکانيان بود، به خيال بازپس‌گيری بابل و ماد، به ايران لشکر کشيد (130 پ م). اقدام اوليه‌ی آنتيوخوس موفقيت‌آميز بود و بعد از شکست دادن نيروهای پارت در سه جنگ، موفق به تسخير بابل و ماد شد. فرهاد دوم ظاهرا" به هدف وقت‌کشی، وارد مذاکرات صلح با آنتيوخوس شد که شرايط غيرقابل‌قبولی نظير قبول برتری سلوکيان را درخواست می‌کرد. فرهاد دوم مذاکرات را به تاخير انداخت و درهمين‌حال، به استخدام سربازان مزدور از بين سکاها دست زد. در اين زمان، آنتيوخوس که درصدد گذراندن زمستان 129 پ م در ماد بود، سربازان خود را در سراسر اين ايالت پخش کرد و خورد و خوراک آنها را به دوش اهالی محلی گذاشت. جاسوسان و ماموران فرهاد نيز در حال تحريک اهالی ماد به شورش عليه سربازان سلوکی بودند. از طرف ديگر، فرهاد، دمتريوس دوم را با سربازان پارتی به سوريه فرستاد تا به طرح ادعای خود بر سلطنت سلوکی، موقعيت برادرش آنتيوخوس هفتم را ضعيف کند. در آخر، ظلم‌های آتانئوس، فرماندار سلوکی و اقدامات مامورين فرهاد، باعث شد که اهالی ماد به قتل عام سربازان سلوکی دست بزنند و باقيمانده لشکر آنتيوخوس نيز به دست نيروها پارتی از ميان برداشته شوند. در اين جنگ، آنتيوخوس به قتل رسيد، ولی فرهاد جسد او را با احترام به سوريه فرستاد. اين، آخرين اقدام سلطنت سلوکی عليه اشکانيان به شمار می‌رفت و بعد از اين، پادشاهان سلوکی که از جانب شرق با شاهنشاهی اشکانی و از جانب غرب با رومی‌ها در برخورد بودند، به پادشاهانی محلی در سوريه تبديل شدند. نقشه فرهاد در اين زمان، حمله به سوريه و فتح اين ايالت مهم بود، اما شورش سربازان سکا که برخلاف تصورشان، بدون امکان غارت مجبور به ترک لشکر پارتی شده بودند، اين نقشه را متوقف کرد. فرهاد دوم حاکمی به نام هيمروس را به حکومت بابل منصوب کرد و اين حاکم، تمام يونانيانی را که از آنتيوخوس طرفداری کرده بودند کشت يا به بردگی در ماد فروخت. خود فرهاد برای جنگ با سکاها به ماورالنهر رفت، اما سربازان سکا که از دريافت نکردن مزد محروم شده بودند، به جنگ با فرهاد پرداختند و حتی به بين‌النهرين نيز حمله کردند. فرهاد و مزدوران مقدونی که از سپاهيان آنتيوخوس به او پيوسته بودند، در جنگ با سکاها شکست خوردند و فرهاد دوم در سال 128 کشته شد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

مهرداد اول در سال 171 به تخت اشکانی تکيه زد، هرچند که امروزه تاريخ دقيق جلوس او مورد ترديد است و تحقيقات جديد، سال 165 پ م را نيز پيشنهاد می‌کند. از حداقل ده سال اول سلطنت او خبر موثقی نداريم و به نظر می‌آيد که بيشتر وقت او به مستحکم کردن قدرتش در پارت و هيرکانی (يعنی تمام قلمرو او در آن‌زمان) گذشته است. در اين زمان، دولت سلوکی در آشوب به‌سرمی‌برد. پادشاه سلوکی، آنتيوخوس چهارم اپيفانوس که توانسته بود مصر را فتح کند، به دستور روم، قدرت جديد مديترانه، مجبور به ترک مفتضحانه آنجا شده بود. تلاشهای او در به‌دست‌آوردن دوباره‌ی قدرت در ايالات شرقی (ماد و عيلام) نيز کمابيش ناموفق بود و فقط توانسته بود يکی از سردارانش به نام تيمارخوس را به حکومت ماد بگمارد. مرگ آنتيوخوس چهارم در سال 164 پ م در گابه (جی، اصفهان) باعث بروز درگيری‌هايی در امپراتوری سلوکی برسر جانشينی او شد. در آخر سلطنت سلوکی به دمتريوس دوم تعلق پيدا کرد که در زمان او، جنگ‌های مهرداد برای کسب ماد و بين النهرين اتفاق افتاد. در اين مدت، مهرداد توانسته بود با گسترش قدرت خود در شرق، به ايالت درنگيه (زرنج) نيز دست پيدا کند و در شمال غرب، قدرت خود را بر تپورستان (تبرستان يا مازندران امروز) اعمال کند. در اين زمان، سلطنت بلخی-يونانی«‌اوتيدم‌» نيز به دو قسمت تقسيم شده بود و شاخه‌ی شرقی آن در زير حکومت دمتريوس، پسر اوتيدم، در شمال هند حکومت می‌کرد، در حالی‌که در خود بلخ، غاصب جديدی به نام اوکراتيدس، حکومت را به چنگ آورده بود. مهرداد اول در اين زمان اقدامی برعليه پادشاهان يونانی بلخ نکرد و تنها به مستحکم کردن مرزهای شرقی خود پرداخت. دور نيست که حمله‌ی بعدی سکاها به بلخ را تحت تاثير تشويق‌های مهرداد بدانيم که از سکاهای همخون خود (فراموش نکنيم که پرنی‌ها، اجداد مهرداد، خود از قبايل صحراگرد نزديک به سکاها بودند) برای ضربه زدن به مقدونی‌ها کمک خواسته. به‌هرحال، اولين پيشرفت بزرگ مهرداد، حمله به ماد در سال 148(يا 145) پ م بود. پيش از اين تاريخ، تيمارخوس، حاکم سلوکی ماد، برعليه آنتيوخوس ششم و الکساندر بالاس شورش کرده بود و خود را پادشاه مستقل ماد خوانده بود. منابع يونانی برسر مسئله خلع تيمارخوس متفق‌القول نيستند. برخی از روايات (از جمله يوستينوس) خبر از شکست او به دست مهرداد می‌دهند، در حالی‌که روايات ديگر، خلع او را به دمتريوس اول سلوکی نسبت می‌دهند و مهرداد را شکست‌دهنده حاکم سلوکی می‌دانند که دمتريوس برای ماد تعيين کرده بود. به‌هرصورت، در سال 145 پ م، ماد قطعا" جزء قلمرو مهرداد اول بوده که حاکمی پارتی بر آنجا گمارده است (يونانی: باکازيس؛ احتمالا" بغزاد در پارتی). فتح ماد به معنی همسايه شدن شاهنشاهی پارت با بابل و عيلام، دو مرکز مهم اقتصادی و سياسی در آن زمان بود. در سال 142 يا 141 پ م، مهرداد موفق به فتح سلوکيه-بر-دجله (پايتخت شرقی سلوکيان) و بابل شد و به عنوان شاه بابل و «شاهنشاه» تاج‌گذاری کرد و سکه زد. در اين زمان، خبر حمله سکاها به مرزهای شمال شرقی به غرب کشور رسيد. مهرداد خود با قسمتی از نيروهايش به پارت بازگشت تا برعليه سکاها ايستادگی کند و اختيار نيروهای غربی را به سرداران و اشراف داد. اين مسئله به عنوان نخستين نمونه‌ی دخالت اشرافيان پارتی در اداره حکومت اشکانی، مورد توجه خاص است. لشکريان پارت در سال 141 پ م، سپاهيان کامناسکرس، پادشاه عليمائيد، را که به آپاميا حمله کرده بودند شکست دادند و شهر شوش را به تصرف درآوردند و به نام مهرداد سکه زدند، عملی که به معنی دست‌نشانده‌شدن سلطنت عليمائيد بود. در سال 140، دمتريوس دوم، پادشاه سلوکی، به درخواست يونانيان بابل، به بين‌النهرين حمله کرد و خيال داشت که قدرت سلوکی را به اين منطقه بازگرداند. لشکريان دمتريوس در 139 از پارتی ها شکست سختی خوردند و شخص پادشاه سلوکی به اسارت درآمد و به هيرکانی (گرگان)، نزد مهرداد فرستاده شد. مهرداد که می‌دانست خواهد توانست از وجود دمتريوس استفاده کند، او را در دربار خود نگاه داشت و دخترش «گلگونه» (روذوگونه در يونانی) را به ازدواج او درآورد. مهرداد اول، بزرگترين فاتح اشکانی، در سال 138 پ م در گرگان درگذشت و سلطنت را به پسر ارشدش فرهاد دوم واگذار کرد. سلطنت مهرداد، آغاز دولت اشکانی به معنی يک شاهنشاهی بود و اقدامات او در اداره کشور و بخصوص سياست‌های او در مورد يونانی‌ها، الگويی برای جانشينان او شد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

فرهاد اول پسر بزرگ فری یاپت بود . اگرچه برادر کوچکترش – مهرداد – در شجاعت و جنگاوری برتری زیادی نسبت به او داشت . اما مجلس بزرگان اشکانی – مهستان – نظر به ارشدیت فرهاد ، تنها او را لایق جانشینی پدر دانست ، به هر حال او برادرش را در کار حکومت دخالت زیادی می داد . فرهاد اول توانست بر ناحیه مازندران کنونی غلبه یابد ، که تا آن زمان یکی از ایالات سلوکی بود ، و آن را به مملکت خود منضم کرد . اما سلوکیان که درگیر گرفتاریهای غربی بودند به این مسئله توجه چندانی نکردند ، پس از آن فرهاد اول موفق شد ری و قزوین را که سلوکیان در آن دارای استحکامات بسیار قوی مانند قلعه آپامه آ – در حدود دوشان تپه بودند ، نیز تسخیر نماید و این نشانگر قدرت بسیار او بوده است . درگذشت فرهاد اول در سال 174 قبل از میلاد بوده و به مدت 7 سال از سال 181 تا 174 قبل از میلاد حکومت کرد .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

فری پایت نام اصلی او مشخص نیست و فری یاپت در اصل حکم لقب او بوده است ، وی پسر اردوان اول بود که پس از درگذشت وی در سال 196 قبل از میلاد به قدرت رسید ، دوران حکومت او به صلح و آرامش گذشت ، در روایتی آمده است که مردم به دلیل علاقه بسیار زیاد به او ، جسدش را سوزاندند و خاکستر آن را قسمت کردند و هر کس ذره ای از آن خاکستر را برداشت و همراه خود نگه داشت . مدت حکومت فری یاپت 15 سال یعنی از سال 196 تا 181 قبل از میلاد بود .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اردوان اول با استفاده از درگیری آنتیوخوس سوم با آخه لااوس ، تصمیم گرفت تا در یک حرکت بزرگ و چشمگیر به ماد بتازد ، پس چنین کرد و راهی را که از گرگان به کوههای کردستان می رفت ، تحت تسلط خود درآورد . وی موفق به تسخیر همدان گشت . آنتیوخوس سوم با آگاهی از این وضع ، با یک سپاه 120 هزار نفره به سوی همدان رهسپار شد و توانست آن شهر را تسخیر کند و معبد آناهیتا را غارت کند ، لیک پارتیها با شیوه جنگ و گریز معروفشان ، به سوی پارت عقب نشستند و قنوات سر راه را کور کردند . سر انجام کار به مذاکره و انعقاد صلح انجامید ، بدینگونه از این زمان سلوکیان استقلال پارت را شناختند و به انعقاد معاهده با آنان پرداختند . اردوان اول در سال 196 قبل از میلاد درگذشت و مدت 18 سال حکومت کرد

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

تیرداد اول برادر اشک اول بود که پس از کشته شدن او به قدرت رسید ، تیرداد با سکا ها پیمان اتحاد بست و با سپاهی از سکاها بار دیگر عازم پارت شد ، اما در همان هنگام دیودورت درگذشت و پسرش به قدرت رسید . تیرداد اول با پسر دیودورت وارد مذاکره شد و او را از اتحاد با سلکوس دوم برحذر داشت ، و به طرف خود جلب کرد . در جنگی که رخ داد ، سلوکوس دوم شکست سختی خورد و به طرف سوریه عقب نشینی کرد ، لیک پس از فراهم آوردن سپاهی بار دیگر به جنگ تیرداد اول رفت ، به روایتی که صحت آن چندان مشخص نیست در آن جنگ که در سال 247 قبل از میلاد رخ داد ، نیز شکست خورد و اسیر گشت . این سال مبدا تشکیل دولت اشکانیان محسوب می گردد . تیرداد اول با درایت بسیار به تحکیم مبانی دولت تازه تاسیس پرداخت ، و در نقاط صعب العبور و مستجکم به ساختن دژها و ساخلوها و استحکامات پرداخت ، در همین رابطه شهر دارا را در حدود دره گز در خراسان بساخت و به عنوان پایتخت خود قرارداد . تیرداد نیز مانند هخامنشیان عنوان شاه بزرگ را برای خود برگزید . به روایتی اشکانیان خود را از نسل هخامنشیان می دانستند . و بر این اساس ، فری یاپت – پدر ارشک و تیرداد اول – پسر اردشیر دوم هخامنشی بوده است . صحت این ادعا نه قابل تکذیب و نه قابل اثبات است ، لیک آنچه مهم است ، این نکته می باشد که اشکانیان بهتر بود برای قدرت یابی بر ضد سلوکیان ، بکوشند تا تعصب ملی ایرانیان را تحریک کنند و حاکمیت خود را نوعی احیای شاهنشاهی از دست رفته جلوه گر سازند . درگذشت تیرداد اول به سبب پیری بود . مدت حکومت او 34 سال یعنی از سال 248 تا 214 قبل از میلاد بود .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

به روایت ژوستین ،ارشک شخصی بی نام و نشان بود که مدتها به راهزنی اشتغال داشت . وی پس از اعلام استقلال دیودوت ، از او پیروی کرده ، با دسته ای از راهزنان به پارت آمد و آندروگوراس والی پارت را شکست داد . سپس گرگان را گرفت و قشونی نیرمند ترتیب داد ، زیر از سلکوس – آخرین شاه سلوکیان – درهراس بود . سپس با پسر دیودوت عقد اتحادی بست و سلوکوس را شکست داد ، ارشک در سال 248 قبل از میلاد در یکی از جنگها علیه سلوکوس کشته شد . برخی معتقدند که ارشک تنها آغازگر قیام بود ، لیک موفق به تشکیل حکومت نگشت و این مهم را برادرش – تیرداد – به انجام رسانید ، در هر حال مدت حکومت و یا قیام ارشک 2 سال از سال 250 تا 248 قبل از میلاد بود

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

نام ارشک به صورتهای ارسس و اوسویوس نیز ضبط شده ، وی پسر اردشیر سوم بوده است ، باگواس خواجه پس از کشتن اردشیر پسران و برادران اردشیر را نیز کشت و ارشک را که کوچکترین پسر اردشیر سوم بود به قدرت رسانید تا خود زمام امور را در دست داشته باشد ، در این زمان یعنی 336 قبل از میلاد همه شهرهای یونانی که زیر فرمان پارسیان بودند ، سر به شورش یرداشته و دم از استقلال زدند . از سوی دیگر ارشک که به دلیل جنایتهای باگواس خواجه از او تنفر یافته بود ، درصدد بر آمد که او را از میان بر دارد ، اما باگواس خواجه پیش دستی کرده و ارشک را کشت . مدت حکومت ارشک 3 سال یعنی از سال 338 تا 336 قبل از میلاد بوده

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

نام اصلی او اخس بود که پس از رسیدن به قدرت خود را اردشیر نامید ، اخس با سو استفاده از کهولت و ناتوانی پدر ، دست به قتل برادرانش – اریاسپ و ارشام – زد ، به همین سبب در میان یزرگان و مردم منفور شد ، بنابرین تا مدتی با مخفی نگاه داشتن مرگ پدر ، فرامین و احکام را به نام پدر صادر می کرد . سپس در یکی از همین فرامین که تحت نام پدرش صادر کرده بود ، خود را از سوی او ولیعهد مملکت خواند و پس از ده ماه چون دید که مقامش محکم شده درگذشت پدر را به اطلاع مردم رساند .روایت است اردشیر سوم به دلیل آنکه مدعی برای قدرت نداشته باشد دست به کشتار خاندان خود زد و شاهزاده ها و شاهزاده خانمهای بسیاری را به قتل رساند . نیز عمویش را با 100 پسر و نواده در حیاطی محبوس کرده همه را تیر باران نمود (البته این روایات به دلیل دشمنی یونانیان و مصریان میتواند اغراق باشد ) .وی در زمان حکومتش شورشهای بسیاری سرکوب نمود از جمله شورش کادوسیان – شورش شهربانان – شورش فنیقیه و قبرس و مصر . در شورش فنیقیه تنّ – پادشاه صیدا – در اتحاد با منتور یونانی توانست برخی از سپاهیان دولت ایران را شکست داده ، از فنیقیه بیرون براند . در همان هنگام هر 9 شهر قبرس نیز که پادشاهانی تابع ایران داشتند شوریدند ، اردشیر سوم ، ایدریه – پادشاه کاریه – را مامور چنگ با شورشیان قبرس کرد . ایدریه نیز 40 کشتی و 8000 سپاهی را به سرداری فوسیون آتنی و اواگوراس به قبرس فرستاد. نیروی مزبور که تعداد زیادی افراد طماع نیز به طمع کسب آذوقه وافر قبرس به آن پیوسته بودند ، به محاصره سالامین – مهمترین شهر قبرس پرداخت . از سوی دیگر ، اردشیر سوم با سپاهیانش به قبرس نزدیک می شد . تنّ – پادشاه صیدا- با آگاهی از رسیدن قریب الوقوع سپاه عظیم شاه ایران ، دانست که توان پایداری نخواهد داشت . تسّالیون – گماشته محرم خود – را نزد اردشیر فرستاد و اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم سازد و به دلیل آشنایی با گدارهای نیل ، به عنوان راهنما ، در سپاه اردشیر که عازم مصر است ، خدمت کند . اردشیر سوم نیز از این پیشنهاد خوشحال گشته ، پذیرفت . اما تسّالیون از اردشیر خواست که بر طبق عادات پارسی ، دست راستش را به نشانه عهد و پیمان در دست او بگذارد . شاه ایران از این حرف که نشانه بی اعتمادی او بود سخت خشمگین شد ، دستور داد تا سر از تن تسّالیون جدا کنند ، اما بعد ار انکی از این تصمیم منصرف شد . تنّ نیز به همراه 500 نفر از شپاهیان خود ، به بهانه اینکه می خواهد به محل اجتماع فنیقیها برود ، از شهر خارج شده ، 100 نفر از بزرگان صیدا را نیز با خود برد . بدینگونه تنّ – پادشاه صیدا – به نزد اردشیر سوم آمد و آن 100 نفر بزرگان صیدا را نیز به شاه ایران تسلیم کرد . اردشیر تنّ راهمچون دوست خود پذیرفت اما دستور داد تا آن 100 نفر مانند یاغیان تیرباران نمایند . اهالی صیدا که از تسلیم تنّ و کشته شدن 100 نفر از بزرگان خود آگاه شده بودند ، هیچ چاره ای به جز تسلیم ندیدند . پس 500 نفر از معروفین را نزد اردشیر سوم فرستادند تا درباره تسلیم به مذاکره بنشینند . اردشیر سوم که می خواست زهر چشمی به اهالی صیدا نشان داده باشد ، با جلب نظر تنّ ، تمامی آن 500 نفر را از دم تیغ بگذرانند . سپس تنّ از سپاهیان مزدور یونانی مقیم صیدا خواست تا سپاه شاه ایران را به شهر راه دهند . بدینگونه شهر صیدا توسط پارسیان تسخیر شد . اردشیر سوم که پس از تصرف شهر ، دیگر نیازی به تنّ نداشت ، او را نیز به قتل رسانید . گویند اهالی شهر صیدا از شدت یاس تصمیم به خودکشی گرفتند . پس به خانه هایشان رفته درها را بستند ، منازل را آتش زدند و خودشان و زنان و اطفال در این حریق عمومی بسوختند . تعداد کشتگان این واقعه به روایات مختلف از 40000 تا 400000 دانسته اند ، اردشیر سوم نیز خاکسترها و زمین شهر صیدا را به چندین تالان به اشخاصی فروخت که قصد داشتند با حفریاتی در آن شهر به اموالی دست یابند ، ایشان نیز از این راه به طلا و نقره بسیاری دست یافتند ، با دیدن آنچه که بر سر شهر صیدا آمد ، سایر شهرهای فنیقیه سخت متوحش شدند و همگی سر تسلیم در برابر شاه ایران فرود آوردند .از دیگر کارهای اردشیر بعد از فرو نشاندن شورشها ، فتح مصر بود . دیودور روایت کرده که باگواس خواجه که سخت مورد اعتماد اردشیر سوم بود و شاه ایران با مشوذت او هیچ کاری انجام نمیداد ، به علت شقاوت بیش از حد اردشیر سوم ، طبیبی را آلت دست قرارداده ، به اردشیر زهر خورانید .حتی گفته می شود که کینه باگواس نسبت به اردشیر آنقدر زیاد بود . که پس از قتل او جسدش را ریز ریز کرده به سگها خورنید . مرگ اردشیر سوم در 338 پیش از میلاد برخ داده و مدت حکومت وی نیز 20 سال بوده

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اردشیر دوم پسر بزرگتر داریوش دوم بود که در سال 404 قبل از میبلاد به قدرت رسید ، نام اصلی وی ارشک بود . اما چون به قدرت رسید ، نام اردشیر را بر خود نهاد . یونانیان به او لقب منمون به معنای با حافظه داده اند ، و معتقد بودند که اردشیر از حافظه بسیار قویی برخوردار است ، اما برخی دیگر گفته اند این لقب از آن جهت بوده که وی یاد آور نام پدربزرگش – اردشیر – بوده است . کوروش برادر کوچکتر داریوش دوم محسوب می شد و از کودکی و از کودکی دفتاری تند و پرخاش جویانه داشت ، و حال آنکه ، اردشیر از طبعی ملایم و رحیم برخوردار بود ، ملکه پروشات مادر اردشیر و کوروش به دلیل دلسردی از اردشیر تصمیم داشت پسر کوچگتر خود کوروش را جانشین داریوش دوم نماید ، بنابرین به داریوش دوم همسرش گفت از آن جهت که اردشیر قبل از رسیدن تو به پادشاهی به دنیا آمده از اینرو پسر کوچکتر تو کوروش می بایست جانشین تو گردد ، اما داریوش نپذیرفت ، و کوروش را والی لیدی و نواحی دریایی آن کرد و پس از چندی درگذشت . پس از درگذشت داریوش دوم ، اردشیر به معبد آناهیتا در پاسارگاد رفت تا در آنجا بر طبق مراسم مذهبی تاجگذاری کند ، در آنجا وی اطلاع یافت که کوروش صغیر قصد کشتن وی را دارد ، بنابراین او را دستگیر کرد و تصمیم به کشتن او داشت که ملکه پروشات دوان دوان رسید و چون گیسوانش را به دور گردن کوروش حلقه کرد نتوانستند او را بکشند و سپس با گریه و لابه عفو او را از اردشیر گرفت و کوروش را به سرعت روانه مقر خکومتی خود در لیدی نمود ، کوروش نیز بدون هیچ پشیمانی به لیدی بازگشت و در آنجا در پی فرصت برای تصرف حکومت ماند ، کوروش با جمع آوری سپاه به سرعت به سمت بابل پیشروی کرد اما خبری از سپاه ایران نیافت ، چون به ولایت بابل رسید ، پس از آنکه سه روز به صورت خطوط جنگی پیشروی کردند ، کوروش خیال کرد که اردشیر بابل را ترک کرده ، لیک در روز چهارم ناگهان سواری رسید و خبر داد که لشکر شاهنشاه در ظرف چهار ساعت ظاهر خواهد شد . کوروش فورا" سپاهیان یونانی را تحت فرمان کلئارخوس در طرف راست یعنی جانب فرات جای داد و خودش در قلب سپاه جای گرفت و 600 سوار سنگین اسلحه را نیز محافظ خود ساخت . سوی چپ سپاه را نیز تحت فرمان آریائوس قرارداد . در همان هنگام سپاه اردشیر که حدود 500000 تن بودند در رسیدند و در ناحیه کوناکسا – در 11 فرسنگی شمال بابل ، خان اسکندیه امروز – جنگ در گرفت . در آن جنگ ، کوروش به برادر خود اردشیر حمله کرد و او را زخمی ساخت ، به نظر می رسید که کوروش پیروز شده است . لیک ناگهان به دلیل اشتباه فاحش فرمانده سپاه یونانی کوروش – کلئارخوس – زوبینی در چشم کوروش فرو رفت و در دم نابود شد . پس از آن سر و دست کوروش را بریدند و سپاه اردشیر به تعقیب قشون کوروش پرداخت و قشون کوروش متفرق شد ، اما قسمت یونانی سپاهش برای احتراز از حملات پی در پی سواره نظام ایران به طرف دجله رفت در آنجا تیسافرن با خدعه سرداران سپاه یونانی را به خیمه خود دعوت کرد و با وجود سوگندی که خورده بود همه آنها را کشت ، در همان هنگام گزنفون که در سپاه یونانیان بود ریاست یونانیان را قبول کرد تا تعداد 10000 نفر باقیمانده سپاه را به یونان برساند ، و چنین هم کرد . در همین رابطه بود که گزنفون کتاب معروف خود به نام عقب نشینی ده هزار نفره را نوشت . اردشیر در سال 394 قبل از میلاد سپاه اسپارت را نیز شکست سختی داد و نفوذ شاهنشاهی ایران در یونان به اعلی درجه خود رساند ، سرانجام اسپارت مجبور شد تا سفیرانی را برای انعقاد پیمان صلح به نزد اردشیر گسیل دارد و پیمان آنتالسیداس منعقد گردید .در سال 386 قبل از میلاد شورش قبرس را فرو نشانید ، شاهان هخامنشی تا زمان اردشیر دوم ، همواره در کتیبه هایشان تنها از اهورا مزدا یاد می کردند . لیکن اردشیر دوم در کنار نام اهورامزدا ، نام میترا و آناهیتا را نیز در کتیبه هایش بکار برد و به تقویت و گسترش پرستشگاه های میترا و به ویژه آناهیتا در کشور پرداخت ، اردشیر دوم به قول برخی از مورخین 360 زن عقدی و غیر عقدی داشت و از جمله با دو دخترش به نامهای آتوسا و آمستریس هم ازداوج کرد و صاحب 150 پسر و دختر شده بود . اردشیر که روزگار پیری خود را در میان توظئه های درباری و جنایات پسرانش می گذارنید ، به قدری شکسته و ناتوان شده بود که با شنیدن خبر مرگ یکی دیگر از پسرانش ارشام به دست دیگر برادرانش ، تاب مقاومت در خود ندید و از شدت درد و اندوه در سال 358 قبل از میلاد درگذشت .مدت حکومت او 46 سال بود

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا" نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد .پس از آن یکی دیگر از برادارن داریوش دوم به نام آرستی تس در نواحی سوریه بر او یاغی شد و با پسر بازمانده بگ بوخش ، به نام ارتیفیوس – که سپاهیان مزدور یونانی را در خدمت داشت همدست شد . داریوش یکی از سرداران خود به نام اردشیر را به جنگ ایشان فرستاد و اردشیر پس از دو بار شکست و سرانجام با دادن رشوه به سپاهیان یونانی توانست ارتیفیوس را تسلیم خود سازد و پس از مدتی آرستی تس نیز خود را تسلیم نمود ، و شبی هر دو را از خواب بیدار کرده و بلادرنگ در خاکستر خفه کردند . داریوش پس از نابود کردن برادرانش به انقام از فرناک خواجه برخواست و دستور سنگسار او را داد . در زمان داریوش دوم مصر نیز دست به شورش زد و به مدت شش سال استقلال اعلام کرد اما سرانجام این شورش در سال 408 پیش از میلاد پایان یافت و مصر مجددا" مستعمره ایران گردید . داریوش دوم در سال 404 قبل از میلاد بر اثر بیماری درگذشت ، داریوش دوم به مدت 19 سال حکومت کرد . حکومت او با کشتار برادرانش آغاز شده بود ، وی در سراسر این مدت به روشنی نشان داد که هیچ شباهتی با همنام بزرگش داریوش کبیر ندارد ، عدم پایبندی به قولهایی که به مقلوبین می داد و در پیش گرفتن سیاستهای خشونت آمیز با درباریان و بزرگان ، شاید ناشی از هراس و بی اعتمادی بود که او از محیط دربار داشت ، درباری که زمام آن در دست زنان و خواجه سرایان بود ، سیاست داریوش دوم سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن بود ، با این همه داریوش دوم چیزی را از ایران از دست نداد .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

نام سغدیان به صورت سغدیانس نیز آمده ، وی پسر اردشیر اول از زنی بابلی و غیر عقدی به نام آلوگونه بود ، واز این جهت نیز یونانیها او را داریوش نوتوس یا داریوش حرامزاده خوانده اند ، سغدیان به اتفاق خواجه ای به نام فرناک ، شبانه برادرش خشایارشا دوم را در خوابگاهش کشت و خود قدرت را به دست گرفت . یکی از درباریان بسیار خوشنام و محبوب به نام باگورازوس مامور شد تا جنازه خشایارشا دوم و اردشیر و داماسپیا را که تقریبا" در فواصل نزدیک به هم مرده بودند ، به مقبره شاهان هحامنشی در پارس ببرد . اما همینکه باگورازوس به پایتخت بازگشت ، سغدیان که از دیرباز کینه او را در دل داشت ، به این بهانه که چرا بی اجازه بازگشته ، حکم اعدام او را صادر و بدینگونه باگورازوس سنگسار شد . با قتل باگورازوس و خشایارشا سپاهیان از سغدیان دلگیر شدند ، اما سغدیان کوشید تا ایشان را با پول و هدایا طرفدار خود سازد ، لیک نتوانست . از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا" نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد . مدت حکومت سغدیان هفت ماه بود

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بعد از مرگ اردشير ( 424 ق. م ) يگانه فرزندش خشايارشاي دوم به تخت شاهي جلوس نمود دوران حکومت وي بسيار کوتاه به روایت کتزیاس 45 روز آخر سال بود زيرا مورد حمايت طبقه نجبا و اشراف کشور واقع نشد و یکی از برادران او به نام سغدیان که از آلوگونه ، زن غیر عقدی بابلی اردشیر بود به همدستی خواجه ای به نام فرناک ( فارناسیس ) ، شبی در حالیکه خشایارشا در حال مستی به خوابگاهش رفت ، به آنجا درآمده ، او را در خواب کشت . از آنجا که این واقعه به احتمال زیاد اندکی پس از در گذشت اردشیر اول رخ داده بود ، پس نعش خشایارشا دوم را به همراه نعش اردشیر یکجا برای نهادن در مقبره شاهان هخامنشی به پارس بردند

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

پس از مرگ خشایار شاه، پسرش ارشک با نام اردشیر ( پارسی باستان :" آرتاخشترا") بر تخت شاهنشاهی نشست. نویسندگان یونانی به او درازدست گفته اند. نلدکه گوید نخستین کسی که این لقب را برای او نوشته دی نن بوده و دیگران از وی برداشت کرده اند. دی نن این لقب را به معنای گستردگی توان وی به کاربرده است. پلوتارک می نویسد که وی در بزرگواری و روان والایش در میان شاهنشاهان هخامنشی برجستگی دارد. در روزگار وی رخنه ی ایران در یونان پیوندی برپایه ی احترام بود. واردشیر خودمختاری برخی شهرهای یونان مانند آتن را پذیرفت. اردشیر در نخستین سال شاهنشاهیش به بازسازی سیستم فرمانروایی پرداخت و شهربان هایی برگزید و همچنین کیفرها را ملایم تر کرد. شورش مصر آگاهی از درگذشت خشایارشاه به گروهی از مصریان فرصتی برای شورش داد( سال 99 هخامنشی). هخامنش عموی اردشیر که شهربان مصر بود، در شورش کشته شد. شورشیان از مزدوران یونانی بویژه آتنیان بهره می بردند و چنین برمی آید که شورش پشتوانه ی مردمی نداشته است. ایرانیان و مصریانی که در شورش دست نداشتند به دژ سپید ممفیس پناهنده شدند. اردشیر ارتاباذ شهربان کیلیکیا و بغ بوخش شهربان سوریه(نوه ی بغ بوخش که از یاران داریوش بود) را فرمان داد تا به کمک ایرانی ها در مصر بشتابند. چون نیروی دریایی آماده نبود و جنگ در مصر و نیل نیاز به آن داشت ناچار یک سال برای آمادگی نیروی دریایی گذشت. پس از آن ارتاباذ با نیروی دریایی راهی مصب نیل شد و بغ بوخش به سوی ممفیس رفت. شورش سرکوب شد، با این حال محاصره گروهی از شورشیان در یکی از آداک های( جزیره های) نیل بیش از یک سال به درازا کشید. سرانجام در سال 105 هخامنشی، اوضاع مصر به حالت عادی برگشت. هرودت هنگام بازدید از مصر چندی پس از شورش می گوید: پارسیان امروزه نیز برای آنکه جریان نیل محفوظ بمانداز این راه( راه رودخانه ای که ممفیس را به دریا پیوند می داد) پاسداری می کنند زیرا اگر فشار آب باعث شکستن سد شود و آب سرازیر گردد سراسر شهر به زیر آب می رود. از سوی دیگر آنان با کنترل همه ی کشتی هایی که در رود رفت و آمد می کنند، جلوی بهره گیری شورشیان از انها را می گیرند. برخی از آداک های (جزیره های) دریای اژه و همچنین قبرس در روزگار وی دچار ناآرامی هایی شد که با اقدام های بخردانه ی اردشیر و کارگزارانش از میان رفت. روزگار شاهنشاهی وی 41 سال بود. وی را دادگستر و مردم نواز یادکرده اند؛ در روزگار وی مردم در آسایش بودند. وی در سال 135 هخامنشی زندگی را بدرود گفت. کتزیاس نام همسر وی را داماسپیا نوشته است و می گوید که وی در همان روز که اردشیر مرد، زندگی را بدرود گفت. یگانه پسرآنها خشایارشا بود که پس از مرگ اردشیر به تخت نشست.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید. خشایارشا در نبشته ای از تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می گوید:" پدر من داریوش بود. پدر داریوش گشتاسپ بود؛ پدر گشتاسپ، آرشام بود. هم گشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد. داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه(تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست اهورامزدا بود" پس از خاکسپاری، تاجگذاری انجام می شد. تنها نوشته ای که ازآیین تاجگذاری برجای مانده نوشته ی پلوتارک درباره ی برتخت نشستن اردشیر دوم است، وی می گویید آیین تاجگذاری از سوی مغان در پاسارگاد انجام می شد که درآن جانشین بایستی جامه ی خود را درآورد و جامه ای را که کورش پیش از شاهی بر تن می کرد بپوشد که با این کار پیوستگی دودمانی گرامی داشته می شد. شاه برای نمایاندن نشستن برتخت باج هایی که به روزگار شاهنشاه پیش بود می بخشید. خشایارشا در 35 یا 36 سالگی به شاهنشاهی رسید. همسر وی هماچهر(شاید هم هماشهر؛ در نوشته های ایرانی در روزگار کیانیان از زنی به نام همای چهرزاد یادشده) نام داشت که دختر هوتن یکی از یاران داریوش بود. مادر هماچهر خواهر داریوش بود. خشایارشا در زمستان شورش مصر را سرکوب کرد و برادرش، هخامنش را به جای" فرداد" که چنین برمی آید که در شورش کشته شده باشد به شهربانی مصر گماشت. خشایارشا در یونان خشایارشا برای دیدار از کشورهای خوربری شاهنشاهی خود و همچنین برای گوشمالی آتنی ها راهی آسیای کوچک شد. داستان آمدن خشایارشا به آتن را داستان پردازان یونانی برای بزرگ کردن یونان چنان نوشته اند که گویا خشایارشا دست به بسیج بزرگی زده است. واقعیت آن است که خشایارشا که برای بازدید کشورهای شاهنشاهی آمده بود تنها لشکری که همراه خود آورده بود لشکر ده هزار تنی جاویدان بود. خشایارشا در بازدید از کشورهای آسیای کهتر شمار اندکی از سربازان پادگان های این کشورها را با خود همراه کرد تا آنکه هنگامی که به اروپا پاگذاشت شاید ارتش وی به پنجاه هزار تن رسیده باشد که این خود برای گوشمالی آتنی ها بزرگ می نموده است هرچند که ممکن بود کشورهای دیگر یونانی نیز به کمک آتن بشتابند، حال آنکه بیشتر کشورهای یونانی فرمانبرداری خود را از شاه بزرگ اعلام کردند. پس از گذراندن زمستان در سارد خشایارشا در آغاز سال 79 هخامنشی(480 پیش از میلاد مسیح) به سوی یونان روانه شد. ارتش ایران را نیروی دریایی پشتیبانی می کرد. آتنی ها نیز دارای ناوگانی نیرومند بودند که می توانست با نیروی دریایی ایران به جنگ بپردازد. خشایارشا بی برخورد با پایداری به سوی آتن در یونان پیش رفت تا به تنگه ترموپیل رسید که درآنجا به جهت تنگی بیش از اندازه، یونانی ها(اسپارتی ها به فرماندهی شاهشان لئونیداس) راه را بر ارتش ایران بستند. سوران ارتش به شناسایی منطقه پرداخته، میانبری که از پشت تنگه در می آمد را یافتند. پس از آن بسیاری از یونانیان از ترموپیل گریختند و تنها اسپارتیان در تنگه ماندند و همه در جنگ کشته شدند. پس از گذر از ترموپیل راه آتن به روی ارتش ایران باز شد، هنگامی که خشایار شاه از مقدونیه به آتن درآمد بسیاری از مردم آن، از شهر کوچ کرده بودند گروهی بر این باورند که خشایارشاه در آتن به تلافی آتش سوزی سارد بخشی از شهر را آتش زد. از این پس سیر روی دادها دارای پیچیدگی بسیاری است چراکه نمی توان حقیقت را از ژرفای نوشته های یونانیان بدست آورد. آنچه می توان گفت این است که آتنیان که نمی توانستند در خشکی به برابر ارتش ایران درآیند، با نیروی دریایی ایران درنزدیکی سالامین، که از روی تنگی نیروی ایران نمی توانست کشتی های بسیاری را به جنگ درآورد درگیر شدند، چون این برخورد نتیجه ای در برنداشت، تیمیستوکل رهبر آتن به همراه گروهی به نزد خشایارشا رفتند، که در طی آن توانستند که خودمختاری آتن را بدست آورند. خشایار شاه پس از آن به آسیا بازگشت. تیمستوکل تا پایان شاهنشاهی خشایار شاه رهبر آتن بود ولی پس از آن مردم بر او شوریدند و وی از راه مقدونیه به دربار ایران پناه برد. دیون خرسوستومس نوشته است( کتاب 11، بند 149) : " خشایار شاه در لشکرکشی به یونان در ترموپیل بر اسپارتیان پیروز گشت و شاه لئونیداس رادر آنجا بکشت. سپس آتن را ویران کرد ...پس از این پیروزیها برای یونانیان باج گذارد و راه اسیا را در پیش گرفت . " در فهرست سرزمینی نبشته ی دیوها که به زمانی پس از نبرد یونان تعلق دارد، نام یونانی های نزدیک دریا( کوچ نشینان یونانی آسیای کوچک)، یونانی های فرای دریا(یونانی های سرزمین اصلی) و اسکودرا( مقدونیه و تراکیا) آمده است. نوشته ای از توسیدید یادآور می شود که سرپرستی نیروهای اسپارت و آتن و همگنانشان پس از بازگشت خشایار شاه به آسیا به دست یک کارگزار یونانی به نام پاوسانیاس بود که جامه ی ارتش ایران را می پوشید و زیر دست افسر ایرانی به نام ارتاباذ کار می کرد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

داريوش منتسب به يکي از خاندانهاي فرعي سلسله هخامنشي است ، جد داريوش ( ارشام ) که در آن زمان زنده بود ، عنوان پادشاهي داشت و پدر داريوش ( ويشتاسب ) در پارت از حکام بود . کمتر پادشاهي در بدو جلوس به تخت شاهي مانند داريوش با مشکلات زياد و طاقت فرسا روبرو بوده است . زيرا بعلت غيبت طولاني کمبوجيه از ايران که مدت 4 سال بطول انجاميد و اخباري که در غياب او منتشر مي شد ، به تخت نشستن بردياي دروغين و کارهاي او که در مدت 7 ماه براي جلب توجه مردمان ايالات کرده بود ، در نتيجه از نفوذ حکام مرکزي ، در ممالکي که تازه جزو ايران شده بودند کاست و حس استقلال طلبي آنها را تحريک کرد و هر کدام از ممالک تابعه در صدد بر آمده بودند که از ايران جدا شوند . هنگامي که مسئله گيومت مغ پيش آمد و به پادشاهي رسيد موجب شد ديگران نيز به فکر سلطنت بيافتند . داريوش در مدت قريب به دو سال مجبور بود با اغتشاشاتي که در همه نواحي مملکت او ايجاد شده بود بجنگد . داريوش براي جلب توجه قلوب مردم مصر ، به آنجا سفر کرد و در حدود 512 يا 513 ق. م اقدام به جنگ با سکاها کرد . لشکر عظيم ايرانيان از تنگه بُسفر گذشتند و تراکيه شرقي را مطيع ساختند و از دانوب عبور کردند . هدف اين لشکرکشي ظاهرا برقراري امنيت در مرزهاي شمالي هخامنشي بود . داريوش پس از چند هفته پيشروي در دشتهاي روسيه ناگزير بازگشت . در زمان داريوش هند غربي نيزتبعه ايران شد . مهم ترين وقايع سلطنت داريوش ، شورش شهرهاي يوناني در مقابل حکومت ايران است که منجر به جنگهاي مدي گرديد . در لشکرکشي اول کاري از پيش نرفت . در لشکر کشي دوم ، ايرانيان در ماراتن توفيقي بدست نياوردند . پيش از آنکه داريوش اقدام به جنگ سوم کندشورشي در مصر روي داد و توجه داريوش به آن معطوف شد . قبل از توضيح در مورد شورش مصر بايد گفت که قشون ايران در جنگ ماراتن شکست نخورد بلکه عقب نشيني کرد و يکي از نواقص عمده سپاهيان ايران در زمان هخامنشي اين بود که بجز آن قسمت زبده ، کع گارد جاويدان بود ، بقيه اسلحه دفاعي نداشتند . مثلا سپرهايشان از ترکه بيد بافته شده بود . سربازان جاويدان هم معمولا در قلب سپاه جاي مي گرفتند و گاهي هم ، چنان که در ماراتن روي داد قلب قشون دشمن را مي شکافتند . ولي چون جناحين لشکر ايران نمي توانستند به واسطه نداشتن سلاح همان قدر پيش روند سپاهيان جاويدان مجبور مي شدند براي مساوي داشتن صف خود با باقي جنگجويان عقب بنشينند . زيرا اگر جز اين مي کردند ممکن بود که سپاهيان دشمن آنها را محاصره کنند . در مورد جنگ ماراتن هم احتمالا چنين شده است . اما در مورد شورش مصر بايد گفت : بعضي از مورخان علت اين شورش را مالياتهاي سنگيني که بر مردم مصر تحميل مي شده دانسته اند ، اما به احتمال قريب به يقين اين علت درست نيست و اين طغيان به دو علت روي داده است : اولا مصريها بعلت داشتن تمدني قديمي و مهم ، ملتي بودند که علاقمند به آزادي و استقلال خود بودند ، يونانيها با استفاده از اين روحيه مصريها آنها را بر ضد دولت مرکزي تحريک مي کردند و علت آن اين بود که اولا يونانيها از بزرگي و ثروت دولت هخامنشي وحشت داشتند ثانيا تمام ممالک ثروتمند و آباد آن زمان در حدود دولت ايران داخل شده بود ، پس مشخص مي شود علت اصلي شورش مصريها در دوره هخامنشي احساسات ملي و مذهبي بوده که بوسيله يونانيها تحريک مي شده است . داريوش قبل از عزيمت به مصر خشايارشا را که از آتوسا دختر کوروش بود به وليعهدي انتخاب کرد و به تدارک لشکرکشي به مصر مشغول شد که در سال 486 ق . م بعد از 36 سال سلطنت درگذشت و پسرش خشايارشا جانشين او شد . مقبره وي در نقش رستم واقع است . اقدامات داريوش بزرگ 1 . تعديل نظام مالياتي ، که از ابتکارات گيومت بود را داريوش وسعت داد . پس تعديل نظام مالياتي يکي از کارهاي وي بود 2 . اصلاح قوانين دادگستري ، داريوش قوانين مالکيت را هم تعديل کرد که اگرچه بسود دولتي ها و منصوبين دربار بود اما همين تعديل از يکسري هرج و مرج ها کاست 3 . تاسيس سپاه جاويدان ، عده اين لشکر 10 هزار نفر بود و هيچگاه از تعداد آنها کم نمي شد چون فورا جاهاي خالي را پر مي کردند . بواسطه وجود اين سپاه امنيت در تمام ممالک تامين مي شد و بعلاوه يک سپاه 4 هزار نفري از پياده و سواره ، از پايتخت و قصر سلطنتي محافظت مي کردند . 4 . داريوش سيستمي را بوجود آورد به نام پيک و در واقع به معناي سيستم پستي يعني خبررساني سريع بوده است که در آن ، جاسوسان مطالب را سريعا جمع آوري کرده و به سازمان اطلاعات داريوش مي رساندند . 5 . تا پيش از داريوش وضعيت معاملات چه در داخل و چه در خارج از کشور مشخص نيست اما آنچه که مشخص است . اين سيستم ، سيستم داد و ستدي بوده است نه پولي . داريوش براي اينکه خود را با سيستم معاملات بين المللي وفق دهد اقدام به ضرب سکه طلايي بنام وِريک يا دِريک که مردم به هيچ وجه حق استفاده از ةآن را نداشتند و فقط دولت براي معاملاتش از اين سکه استفاده مي کرد . حتي ساتراپها هم از آنها استفاده نمي کردند بلکه از نقره و ساير فلزات استفاده مي کردند . 6 . تاسيس سازمان چشم و گوش ( جاسوسي ) ، يعني ماموران آن در هر کجا که بودند مثل اين بود که چشم شاه مي ديد و گوش شاه مي شنويد . آنها وضعيت پادگانها ، وضعيت مالي و ... را جمع آوري کرده و به نزديکترين دفاتر جاسوسي مي رساندند . 7 . داريوش عقيده داشت که ابتدا بايد اقتصاد را درست کرد و بدين جهت از سارد تا شوش ، جاده شاهي را بوجود آورد که طول آن 2500 کيلومتر بوده است . و در طول مسير ، بين صد تا صد و ده کاروانسرا وجود داشت ، يعني فاصله بين هر کاروانسرا 25 کيلومتر بوده است . کار اين کاروانسراها در موقع جنگ ، اختصاص به کاروانهاي نظامي پيدا مي کرد و در زمان صلح کار آنها حمايت از مال التجارهکاروانها ، دادن غذا و آذوقه به آنها و ... بود . 8 . داريوش در فاصله بين درياي سرخ و رود نيل ترعه اي بوجود آورد و در آن کتيبه اي نقش کرد . اين ترعه همان کانال سوئز است . 9 . داريوش امپراطوري هخامنشي را به 20 تا 22 ساتراپ تقسيم کرد که در نتيجه آن ، هم از موضوع منطقه اي شدن مناطق جلوگيري مي کرد و هم بيشتر و راحت تر ، مالياتها را جمع آوري مي کرد . هر بخش را به يک نفر شهربان سپرد که هم از نظر امنيتي ، دولت تامين باشد و هم از نظر مسايل ديگر . همچنين براي کمک به واليان و نيز براي اينکه کارها در دست يک نفر نباشد دو نفر از مرکز مامور مي شدند ، يکي براي فرماندهي قشون محلي يا ساخلو و ديگري به اسم سردبير و در واقع مفتش مرکز ايالات بود و مقصود از ايجا اين شغل اين بود که مرکز بداند احکامي که به والي صادر مي گردد اجرا مي شود يا نه . 10 . داريوش تعدادي از مخالفين خود را سرکوب کرد که براي تعداد آنها ، داريوش هيچگاه عدد درستي ذکر نکرده است ، اما آنچه مسلم است در زمان وي 19 منطقه طغيان کردند که داريوش مي گئيد من همه آنها را کُشتم . 11 . داريوش کاخهاي شوش و تخت جمشيد را ساخت .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاهنشاهی کمبوجیه(29-37)(530-522 پیش از میلاد مسیح) کورش دو پسر داشت یکی کمبوجیه که بزرگتر بود( گونه ی یونانی نام وی کامبیز است) و دیگری بردیا که کهتر بود. کورش کمبوجیه را جانشین خود کرد و وی را پس از مرگ گئوبروو گمارده ی کورش در بابل ، شاه بابل کرد. همچنین بردیا را به فرمانروایی بسیاری از کشورهای ایران خاوری گمارد. کمبوجیه با فیدایمیا دختر هوتن، یکی از بزرگان پارسی ازدواج کرد. بردیا پس از برتخت نشستن، وی را به همسری خود درآورد و برپایه ی گاهنویسان یونانی وی کسی بود که دریافت آنکه برتخت نشسته، بردیا نیست. کمبوجیه در جنگ واپسین کورش بزرگ با بیابانگردان، همراه وی بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشین وی راهی پارس شده است. این احتمال هست که کمبوجیه برای جلوگیری از تاخت وتاز بیابانگردان چند ماه نیروهای خود را درانجا نگاه داشته است. باری پس از کشته شدن کورش ،کمبوجیه شاهنشاه شد و بردیا همچنان فرمانروای ایران خاوری ماند. پیروزی بر مصر با آگاهی از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتیک را برای بازیابی فلسطین و سوریه با سپاه بزرگی به آنجا فرستاد. کمبوجیه لشکرکشی خود را پس از یک تدارک جنگی و سیاسی گسترده آغاز کرد.چشمه های مصری آمدن هخامنشیان را تهاجم چندین کشور نگاشته اند، هرودت نیز می گوید بیشتر مردم کشورهای پیرو هخامنشیان، سربازانی در لشکر وی داشتند. کمبوجیه را می توان بنیادگذار نیروی دریایی ایران دانست. این ناوگان، نخست از مردان و ابزاری پدید آمده بود که از آسیای کوچک و فنیقیه گرفته شده بود، قبرس نیز به ایران پیوست که در لشکرکشی به مصر کشتی هایی فرستاد. در دریای کاسپین نیز نیروی دریایی پدید آمد تا از تاخت و تاز مردم دشت نشین فرای دریا به سرزمین های هخامنشی جلوگیری شود که درینجا ساختاری ایرانی داشت. کمبوجیه خود برای جنگ با مصریان به شام لشکر کشید. در رویارویی دو سپاه ، کمبوجیه پیروز شد و پسامتیک به فلسطین عقب نشست. درین هنگام پسامتیک از درگذشت پدرش( شاید آبان سال 33 پس از برتخت نشستن کورش یا نوامبر 526) آگاه شد و با شتاب به مصر بازگشت. کمبوجیه به دنبال وی راهی مصر شد. باری شش ماه پس از درگذشت فرعون پیشین، ارتش ایران به پلوزیم، دروازه ی مصر، در دهانه ی خاوری دلتای نیل (اسماعیلیه ی کنونی) رسید( بهار سال 34). چنین بر می آید که دریاسالار مصری و گروهی روحانی انگیزه ای برای پایداری نداشته اند چرا که جنگی دریایی روی نداده است. هم چنین فرمانده ی مزدوران یونانی لشکر مصر بر سر اندازه ی دستمزد با کارگزاران مصری به هم زده به کمبوجیه پیوست. وی رازهای لشكری مصریان را برای ایرانیان بازگو کرد. سپاه مصر در نزدیکی پلوزیم جای گرفته بود. سپاه ایران نیز در همان نزدیکی اردو زد. در نبرد پی آمد که کشته ی بسیار برای هردو سوی نبرد به همراه داشت ارتش ایران به پیروزی رسید. هرودت که هفتاد سال پس از نبرد، آوردگاه پلوزیم را دیده می گوید که هنوز می توان استخوان های سربازان را در آنجا دید. پس از آن فرعون به ممفیس پایتخت مصر عقب نشست. کمبوجبه به پیشروی ادامه داد و در نزدیکی ممفیس اردو زد. کمبوجیه فرستاده ای را با یک کشتی به ممفیس فرستاده، خواهان تسلیم آن شد، ولی مصریان کشتی را آتش زده پیک را کشتند؛ این کار نشان می دهد که فرعون امیدوار بود که در پناه دیوار سپید شهر به پایداری درازمدت بپردازد. کمبوجیه به محاصره ی شهر پرداخت و پس از چندی به شهر درآمد و پادگانی در کاخ سپید به پاکرد. مردم شهر بی درنگ امان یافتند و فرعون را دستگیر کردند. هرودت می نویسد که آیین شاهنشاهان ایران در همه جا چنین بود که شاه شکست خورده را یا یکی از فرزندان یا نزدیکان وی را به فرمانروایی آنجا می گماردند، و کمبوجیه فرعون را نزد خود نگاه داشت تا فرمانروایی مصر را به اوبازگرداند. کمبوجیه گنجینه ی فرعون را ضبط کرد. بسیاری از اموال توقیف شده ی فرعون را در گنجینه ی تخت جمشید یافته اند. با فرارسیدن تابستان همه ی مصر به پیروی کمبوجیه درآمد. در اسناد مصری کمبوجیه بنیادگذار دودمان بیست و هفتم مصر برشمرده اند و برپایه ی این اسناد وی پیروزی خود را گونه ای یگانگی مشروع با مصر برشمرده است. مردم لیبی و تونس خود به پیروی ایران درآمدند. کمبوجیه که در صدد پیروزی بر همه ی آفریقای با فرهنگ بود لشکری به سوی خوربران(غرب) مصر فرستاد ولی این لشکر در بیابان دچار توفان شده و گم شد و هیچ گاه به مصر بازنگشت. کمبوجیه به همراهی بخشی از ارتش به نیمروز(جنوب) مصر رفته و پایتخت مصر بالا، تبس را نیز گرفت. بخشی از ارتش در راستای رود نیل به سوی نیمروز تا ژرفای افریقا پیشروی کردند . گاهنویسان کلاسیک از جایی به نام انبار کمبوجیه در آبشار دوم یاد کرده اند که در روزگار رومیان نیز به همین نام خوانده می شد. همچنین پیکی برای تبعیت نوبیا یا حبشه ی کنونی به آنجا فرستاده شد و از آن پس حبشیان به دولت ایران خراج می پرداختند . آنها در نگاره های تخت جمشید نموده شده اند که برای شاه بزرگ خوشبوکننده و عاج و کاپی( جانوری مانند زرافه) می آورند. هنگامی که کمبوجیه در نیمروز مصر بود، فرعون مصر درصدد شورش برآمد که با شکست روبرو شد و پس از آن به گفته ی هرودت و کتزیاس به دستور شاهنشاه خودکشی کرد. کمبوجیه یک هخامنشی به نام آریاند را به شهربانی مصر گماشت و خود پس از سه سال ماندن در مصر به سوی فلسطین و سوریه رفت تا از آنجا به ایران بازگردد. در نوشته ی گاهنویسان یونانی کمبوجیه را بدسرشت و دیوانه برشمرده اند( برخی برین باورند که این بدگویی ریشه در دربار فرزندان داریوش دارد) که آیین مصریان را گرامی نمی داشت.ولی از داده های باستان شناسی آشکار شده است که نه تنها رفتار وی بدین گونه نبوده ، که وی آیین های مصری را به جا آورده و دستوربازسازی ویرانی هایی که بر اثر جنگ پدید آمده بود را داده است. از سندهای دیوانی سال نخست فرمانروایی کمبوجیه در مصر برمی آید که اقتصاد کشور کم ترین آسیبی ندیده است. کمبوجیه به پیروی از پدر، مصریان را در انجام آیین های دینی خود آزاد گذارد و به فرهنگ کهن سال آنان خدشه ای وارد نیاورد. در پایان شاهنشاهی کمبوجیه، فرمانروایی هخامنشی همه ی پادشاهیهای جهان آن روز را در بر می گرفت و مرزهای ایران از یک سودر خاور، به بیابانگردان و هند می رسید و از سوی دیگر شهرهای یونانی را در همسایگی داشت. در روزگار داریوش شاهنشاهی هخامنشی، همه ی جهان با فرهنگ باستان را کمابیش در بر می گرفت.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بیوگرافی و زندگینامه ُِکوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ، (۵۷۶ - ۵۲۹) شاه پارسی, به‌خاطر جنگجویی و بخشندگی‌اش شناخته شده‌است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان‌گذار دوره‌ی شاهنشاهی ایرانیان می باشد. واژه کوروش یعنی "خورشیدوار". کور یعنی "خورشید" و وش یعنی "مانند". پاسارگاد: «اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.» تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می رسد که برای چند نسل بر انشان, در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده است. بنیاد‌گذار دودمان هخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰می‌زیسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آریارمنس فارس در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرینیس لیدیه, ازدواج کرد و کوروش نتیجه این ازدواج بود. تاریخ نویسان باستانی از قبیل هردوت, گزنفون, و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند, اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند, بیشتر شبیه افسانه می باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس, و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هردوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژدهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پديد خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژدهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژدهاک دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد. ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چيره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده‌ی دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد, در این صورت معلوم است شهبانو با كشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه‌ی ددان گردد. چوپان كودك را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن كودك خودداری کند و بجای او, فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود, در جنگل رها سازد. میترادات شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است, زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد, من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار با توست." آژدهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد, مدت زمانی که از رويداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سن این کودک برابری می کند. لذا آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژدهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسيد: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم". کوروش در دربار کمبوجیه خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد آژدهاک شورانید و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی ۳۵ ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسید, اما کوروش به آژدهاک آسیبی وارد نیاورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شيوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

فرخ رو : نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بانو گشنسب : دختر دیگر رستم – خواهر زربانوی دلیر . نام بانو گشسب جنگجو در برزونامه و بهمن نامه بسیار آمده است . یکی از مشهورترین حکایت های او نبرد سه گانه فرامرز – رستم و بانوگشسب است . او منظومه ای نیز به نام خود دارد که هم اکنون نسخه ای از آن در کتابخانه ملی پاریس و در کتابخانه ملی بریتانیاموجود است.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شیرین : شاهزاده ارمنی . ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران بود و شاه ارمنستان زیرا نظر شاهنشاه ایران . خسرو پرویز و شیرن حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند . شیرین از خسرو ۴ فرزند به نامهای نستور – شهریار – فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

گردیه : بانوی جنگجوی ایرانی . او خواهر بهرام چوبینه بود . فردوسی بزرگ از او به عنوان هسمرخسروپرویز یاد کرده که در چند نبردها در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان دادهاست . ( ساسانی ٣۴٨ + شاهنامه فردوسی )٢٧۴

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

گردآفرید : یکی دیگر از پهلونان سرزمین ایران . تاریخ از او به عنوان دختر گژدهم یاد میکند که بالباسیمردانه با سهراب زور آزمایی کرد . فردوسی بزرگ از او به نام زنی جنگجو و دلیر از سرزمین پاکان یادمیکند .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع :

بانوی دانشمند ایرانی . او دختر کیقباد بود که در سال ٩٢۴ یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است . از او چند کتاب دیگر گزارش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی . نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است . ( ٢۵٢ ساسانیان )

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

شاهنشاه زن ایرانی در سال ۶٣١ میلادی . او دختر خسرو پرویز بود که پس از” گشتاسب بنده” بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد . آذرمیدخت سی و دومین پادشاه ساسانی بود . واژه این نام به چم ( معنی) پیر نشدنی و همیشه جوان است .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی . به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روسی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش. هرودوت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشگرکشی ها داریوش یاور فکری و روحی داریوش دانسته است . چند نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال ۴٨٠ پیش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشیارشا رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت می کرد . تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی – برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.آرتمیس نیز درست میباشد .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی درنبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای ٢٠ قبل از میلاد تا ٢٠ پس از میلاد نیز یادشده است . با اینهمه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

محمد رضا وليعهد بيست ساله با استعفاي رضاخان بر طبق قولي كه متفقين به فروغي داده بودند در اواخر شهريور 1320 ه.ش. در مقام سلطنت قرار گرفت و در شرايط اشغال نظامي كشور توسط بيگانگان در مجلس سوگند ياد نمود. آغاز آزادي پس ازسقوط رضا خان، ‌توام با آثار شوم جنگ و حضور قواي نظامي بيگانه بر ملت بود. فرياد عمومي براي انتقام از فجايع دوره گذشته با قول به جبران و محاكمه جنايتكاران و استرداد املاك و رعايت قانون اساسي ، پاسخ گفته مي شد. ايران با پيمان سه جانبه اي كه به امضاء اسميرنوف سفير شوروي، بولارد وزير مختار انگليس و علي سهيلي وزير خارجه ايران رسيد به متفقين پيوست و روس و انگليس متعهد شدند استقلال و تماميت ارضي ايران را محترم بشمارند. با استعفاي فروغي از نخست وزيري، سهيلي جاي او را گرفت (18 اسفند 1320 ه.ش.). دولت اجازه انتشار اسكناس گرفت و آن را در اختيار متفقين گذاشت. شوروي توانست حزب توده را تشكيل و رونق دهد. هيئت حاكمه در اختيار انگليس بود، مع الوصف احزابي را براي مقابله با توده شكل داد. بار ديگر ميلسپوو هيئتهاي مستشاري نظامي و مالي وارد ايران شدند. اما انگليس به اين سياست راضي نبود. سهيلي بار ديگر در صحنه گذاشته شد و او در 17 شهريور 1322 ه.ش. به آلمان اعلان جنگ داد و به اعلاميه ملل متحد پيوست. در آذر 1323 ه.ش. كنفرانس تهران با شركت استالين و روزولت و چرچيل تصميمات مهمي در مورد جنگ گرفت، ايران پل پيروزي ناميده شد. مجلس چهاردهم محل برخورد سياستهاي مختلف و افشاگريها و رد اعتبار نامه ها بود. اعتبار نامه پيشه وري رد شد. دكتر مصدق با مخالفت با اعتبارنامه سيدضياء در صدد بود وابستگي او را به انگليسيها نشان دهد. وي به اتفاق جمعي از نمايندگان اختيارات ميسلپوم را لغو و او را از ايران اخراج كردند و با اعطاي هر نوع امتياز به خارجيان در دوران اشغال كشور مخالفت نمودند. ساعد در 8 فروردين 1323 ه.ش. جانشين سهيلي شد. رضا خان در مرداد 1323 ه.ش. در ژوهانسبورگ در گذشت. با شكست آلمان و تسليم اين كشور ، منشور ملل متحد تهيه شد. ايران از امضاء‌كنندگان اوليه آن بود مسئله تخليه ايران از قواي بيگانه در كنفرانس ( 17 ژوئيه 1945 م. مرداد 1324 ه.ش. ) پتسدام مطرح شد، و استالين و چرچيل موافقت كردند بلافاصله ايران را تخليه نمايند. بعد از بمباران اتمي هيروشيما و ناكازاكي و تسليم بلاقيد و شرط ژاپن، ايران، طي يادداشتي خواهان خروج قواي بيگانه شد. وزراي خـارجـه سـه كـشـور اشـغـالـگر توافق كردند تا 12 اسفند 1324 ه.ش. خاك ايران را تخليه كنند. در همين زمان پيشه وري كه در روزنامه آژير حملاتي به هيئت حاكمه مي نمود، در پناه قواي شوروي و قواي مسلحي كه تدارك ديده بود، آذربايجان را اختيار گرفت. دولت مركزي به رياست صدرالاشراف كه تازه معرفي شده و در مجلس مورد اختلاف بود، در مقابل شورش آذربايجان اقدامي نكرد. دولت بعدي با رياست حكيمي، اقدام شوروي را در حمايت از فرقه دمكرات مورد اعتراض قرار داد و از انگليس و آمريكا در خواست حمايت نمود. ارتش سرخ مانع رسيدن قواي دولت مركزي به آذربايجان شد ( 30 آبان 1324 ه.ش. ). شهرهاي آذربايجان در اشغال فرقه دمكرات قرار گرفت. انگليس و آمريكا نگران، در مقابل اقدام شوروي، عكس العمل نشان دادند. در همين احوال حزب كومله كردستان، تاسيس دولت جمهوري كردستان به رياست قاضي محمد را اعلام داشت (بهمن 1324 ه.ش.). سه ماه بعد حكومتهاي خود مختار آذربايجان و كردستان در پناه ارتش سرخ، قرارداد موافقت و اتحاد منعقد نمودند (3 ارديبهشت 1325 ه.ش.). اندكي بعد در خوزستان و در فارس هم گروههايي با حمايت انگليس،‌ سر به شورش برداشتند كه نوعي مقابله عملي با سياست شوروي در آذربايجان و كردستان بود. در اولين اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل اعلام شد كه ايران طبق ماده 35 منشور، عليه شوروي به شوراي امنيت اعلام شكايت نموده است، ويشينسكي نماينده شوروي، اتهامات وارده از جانب ايران را رد كرد. مسئله آذربايجان اولين موضوع دستور كار سازمان ملل نوبنياد بود و لذا مورد توجه افكار عمومي مطبوعات و نمايندگان كليه دول قرار گرفت. قوام السلطنه بار ديگر در 6 بهمن با ظاهري دوستانه با احزاب چب و شوروي، ولي باطنا متكي به سياست غرب، ‌با عنوان نخست وزير وارد صحنه شد و خواهان مذاكره مستقيم با استالين و مولوتف گرديد و با هواپيماي روسي به مسكو رفت. پيشنهادهاي بدوي استالين سنگين بود. قوام فقط بهره برداري مشترك از نفت شمال را قول داد كه به امضاي قراردادي انجاميد. شوراي امنيت طرفين را به مذاكره دعوت كرد. آمريكا، شوروي را به سبب ادامه اشغال ايران تهديد كرد و شوروي به طمع اين كه نفت شمال را به دست آورد و شكايت ايران در سازمان ملل متوقف بماند و مقابله اي با آمريكا نكرده باشد، قواي خود را خارج كرد (19 ارديبهشت 1325 ه.ش.). در نتيجه با حمله ارتش، آذربايجان از تجريه نجات يافت (21 آذر 1325 ه.ش.) و قدرت مركزي با حمايت غرب تثبيت شد و كردستان هم در اسفند 1325 ه.ش. با شكست جمهوري كردستان و اعدام سران آن حفظ شد. مجلس پانزدهم در 29 مهر 1326 ه.ش. موافقتنامه قوام – ساد چيكف را كان لم يكن اعلام، و دولت را مكلف نمود كه براي استيفاي حقوق ملت از شركت نفت انگليس و ايران، اقدام نمايد. اين تصميم باعث عصبانيت شوروي و مسرت آمريكا و نگراني انگليس گرديد و آثاري را به دنبال داشت. قوام بر خلاف انتظار، در اوج قدرت كنار گذاشته شد. سالهاي 1326 تا 1330 ه.ش. كابينه هاي حكيمي، هژير، ساعد، منصور، رزم آراء و علاء در جهت استحكام دربار و تامين منافع ملت، تشكيل شدند . واقعه 15 بهمن 1327 و تيراندزي به شاه در دانشگاه تهران، حكومت نظامي در تهران برقرار و حزب توده غير قانوني گشت و اعضاي فعال و كارگزاران آن تارومال شدند و از سوي ديگر آيت الله كاشاني دستگير و به كشور لبنان تبعيد گرديد و با ايجاد پاره اي تغييرات در قانون اساسي با تشكيل مجلس موسسان و تصويب آن مجلس سنا كه نيمي از اعضاي آن انتصابي بودند شكل گرفت و شاه با شرايطي از قدرت منحل كردن هر دو مجلس برخوردار گرديد . در دوره نخست وزيري ساعد، پس از مذاكرات مفصلي نمايندگان انگلستان و ايران (گس و گلشاييان) قرارداد الحاقي به قرارداد نفتي 1933 ايران و انگليس را امضاء كردند. ساعد قرارداد الحاقي را در پايان دوره پانزدهم به مجلس برد ولي به لحاظ مقاومت اقليت برجسته آن روز مجلس، فرصت تصويب پيدا نشد. و مذاكرات انجام شده پيرامون قرارداد الحاقي، باعث آگاهي مردم و افشاشدن ماهيت استعماري قرارداد قبلي گرديد. دولت ساعد نتوانست دوام بياورد واستعفا كرد. پس از او علي منصور به نخست وزيري رسيد. او هم پس از رد قرارداد الحاقي از طرف مجلس شانزدهم، جاي خود را به رزم آرا،‌ رئيس ستاد ارتش داد. قرارداد الحاقي در مجلس به كميسيون مخصوص به رياست دكتر مصدق واگذار شد و او ضمن يك مصاحبه مطبوعاتي صراحتاً قرارداد دارسي و قرارداد 1933و نيز قرارداد الحاقي را بي اعتبار دانست. انگلستان براي مقابله با نهضت ابتدا مسئله دول مستقل عربي جديد در منطقه خليج فارس را مطرح كرد كه خوزستان ايران را هم شامل مي شد. سپس براي در مضيقه قرار دادن ايران از لحاظ اقتصادي، دو شعبه بانك انگليس در ايران را تعطيل و خواستار بازگرداندن وديعه ( يك ميليون ليره استرلينگ ) به بانك و استرداد وامهاي پرداختي به بازرگانان ايران شد و كمپاني نفت هم مبلغ 150 ميليون تومان پول خود را از گردش اقتصادي ايران خارج كرد. قرارداد گس – گلشاييان كه منافع انگليس را در نفت حفظ مي كرد، مردود اعلام گرديد و اصل ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور در آخرين روزهاي 1329 ه.ش. تصويب و پس از سقوط كوتاه مدت علاء، دكتر محمد مصدق مامور اجرا آن شد. طي يك سال و نيم دوره اول زمامداري دكتر مصدق به منظور جلوگيري از اجراي ملي شدن صنعت نفت، تهديد نظامي، محاصره اقتصادي،‌ شكايت به شوراي امنيت و ديوان لاهه، اعزام هيئتهايي از نوع جاكس و استوكس و وساطت هاي آمريكا پيش آمد تا اينكه دكتر مصدق با شاه نتوانست در معرفي دولت به توافق برسد و استعفا كرد و قوام السلطنه روي كار آمد ولي حكومت چهار روزه قوام السلطنه ساقط گرديد و با انگليس قطع رابطه صورت گرفت . با انتخاب مجدد دکتر مصدق به نخست وزيري، دكتر مصدق اختيار قانون گذاري را به دست آورد و مجلس را منحل كرد. شاه توانست از اين وضع بهره گيرد ومصدق را عزل نمايد. آمريكا و انگليس و عوامل آنها، ئوطئه شكست نهضت را چيدند و حوادث 25 تا 28 مرداد 1332 ه.ش. شكل گرفت. گر چه آيت كاشاني علي رغم جو موجود، در 27 مرداد طي نامه اي به دكتر مصدق، او را از وقوع كودتايي توسط زاهدي مطلع ساخت ولي متاسفانه آخرين تلاش براي ايجاد اتحاد نقش برآب شد و فرداي آن روز ( 28 مرداد ) سرلشكر زاهدي با حمايت مستقيم دولت آمريكا و سازمان سيا و همراهي انگليس توسط جمعي كه در داخل تدارك ديده بودند به آساني حكومت را در دست گرفت و نخست وزيري كودتا شد. در سال 1352 ه.ش. درآمد حاصل از فروش نفت افزايش يافت و اعلام شد كه ايران حاكميت بر نفت را به دست آورده است و در همين زمان در افغانستان با كودتا جمهوري اعلام شد كه هشداري ديگري براي شاه بود. به دنبال چهارمين جنگ اعراب و اسرائيل و اعلام تحريم نفتي غرب از جانب اعراب، قيمت هر بشكه نفت ايران چهار برابر افزايش يافت و دريافت آن به چنان ميزاني رسيد كه نظام شاه از هزينه آن عاجز ماند و سخاوتمندانه به بسياري از كشورها وام يا كمك بلاعوض داد و به خريد تسليحات انبوه مدرن پرداخت تا عنوان قدرتمند پيدا نمايد و ژاندارم منطقه شناخته شود. ارتش ايران در پيروي از سياست آمريكا در جبهه ظفار به سركوبي مبارزين عليه سلطان عمان پرداخت. اختلافات مرزي ايران و عراق شدت يافت و تا برخورد مسلحانه پيش رفت و سرانجام در اسفند 1353 ه.ش. با موافقتنامه الجزاير به صلح و آشتي انجاميد و مرز ثابت دو كشور به طور دائم مشخص شد. بالاخره در بهمن ماه سال 1357 رژیم شاه سقوط کرد و جای خود را به جمهوری اسلامی داد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

انتظار ملت از انقلاب مشروطيت (1284 ه.ش.) استقلال ، آزادي و استقرار حکومت مشروط بود كه از نخستين ماههاي پس از صدور فرمان مشروطيت و گشايش مجلس شوراي ملي و به ويژه گفتگو بر سر متمم قانون اساسي به ياس و ناكامي انجاميد. نزديك دو سياست شوم روس و انگليس پس از يك قرن رقابت، موجب انعقاد قراردادهاي 1286 ه.ش. (1907 م.) و 1294 ه.ش. (1915 م.) در تقسيم ايران به مناطق نفوذ به منظور جلوگيري از حضور كشورهاي ديگر بود. در جنگ بين الملل اول (1918 – 1914 م.) با نقض بي طرفي ايران، قسمتهاي از كشور در اشغال قواي متخاصم قرار گرفت و صحنه جنگ روس و انگليس و عثماني شد. عدم كارآيي دولتها و سقوط پي در پي آنها، ناامني، صدمات و خسارات جنگ، نهضتهايي را در گوشه و كنار مملكت به همراه داشت تا آنجا كه احتمال تجزيه كشور مي رفت . سقوط رژيم روسيه تزاري كه حمايت از سلاطين قاجار را عهده دار بود و جايگريني بلشويكها كه فرياد رهايي سر مي دادند، انگليس را به تلاشي مضاعف وادار ساخت تا هم منطقه را در مقابل خطر انقلاب شوروي حفظ كند و هم جاي رقيب سابق را بگيرد و امتيازات نفتي را همچنان در دست داشته باشد . قرارداد وثوق الدوله – كاكس، كه ايران را در وضع تحت الحمايگي قرارمي داد،‌ در سال 1298 ه.ش. (1919 م.) به امضاء رسيد و اين امر از ورود ايران به كنفرانس صلح ورساي جلوگيري كرد. با نظر ژنرال آيرون سايد انگليسي استاروسلسكي فرمانده روسي قزاق كنار گذاشته شد و سردار همايون، فرماندهي كل قزاق را در اختيار گرفت. موج خروشان اعتراض بر ضد قرارداد 1919 م. در داخل و خارج كشور و عدم پذيرش صريح آن از جانب احمدشاه،‌ انگليس را به تغيير سياست در مورد ايران وادار ساخت. تشكيل حكومتي قدرتمند لازم بود كه از پيشرفت ارتش سرخ، كه تا گيلان آمده بود، جلوگيري كند، كه براي دارندگان امتياز نفت مضر بود. و در عين حال نمودار تحقق آمال و خواسته هاي ملت باشد. مذاكرات آيرون سايد با رضاخان و سيدضياء الدين در قزوين سرنوشت ساز بود. رضاخان بر ديگر كانديداها سبقت گرفت و مجري كودتاي سوم اسفند 1299 ه.ش. شد. رضا خان ميرپنج فرزند عباسقلي خان سواد كوهي معروف به داداش بيك در 1256 شمسي در قريه آلاشت تولد يافته و در 22 سالگي به نيروي قزاق پيوسته و در طي بيست سال مراحل نظامي را تا فرماندهي هنگ قزاقخانه ( آترياد ) همدان طي كرده بود و قرار شد براريكه قدرت مستقر گردد. به احمد شاه جوان آخرين شاه از سلسله قاجار هم اطمينان داده شد كه از جانب كودتا خطري او را تهديد نمي كند و در عين حال وادار گرديد كه فرمان رياست وزرايي سيد صياء الدين را امضاء كند و عنوان سردار سپه را به رضاخان اعطا نمايد . به دنبال كودتا كه در روز دوشنبه سوم اسفند ماه ( حوت ) نيمه شب انجام شد، پايتخت را تسخير كردند و با ايجاد سروصدا و تير اندازي بي مورد و زد و خوردهايي نه چندان جدي، كودتاگران توانستند در مردم وحشت و اضطراب ايجاد كنند و فرداي آن روز جمع زيادي از رجال و دولتمرادن گذشته بازداشت شدند و اقداماتي در جلب نظر مردم صورت گرفت . سيدضياءالدين طباطبايي به منظور عوام فريبي و كسب و جاهت سياسي، قرارداد 1919 م. را كه به همت دلير مرداني همچون آيت الله مدرس عملا كارايي خود را از دست داده بود لغو كرد و انگلستان نيز براي اغفال مردم ايران، لغو اين قرارداد را با خشنودي پذيرفت تا كابينه مورد نظر كابينه اي ملي و ضد انگليسي معرفي شود . عهد نامه مودت ايران و شوروي كه متضمن انصراف از امتيازات تزارها بود، امضاء گرديد (7 اسفند 1299 ه.ش.). اندكي بعد سردار سپه به جاي مسعود كيهان وزير جنگ شد و همكار خود سيد ضياء را در مبارزه قدرت تبعيد فرستاد. رضا خان تا 26 خرداد 1302 ه.ش. با حضور در كابينه هاي قوام، مشير الدوله و مستوفي الممالك با عنوان وزير جنگ تصميم گيرنده اصلي بود . وي با ادغام ديويزيون قزاق، ژاندارمري دولتي، بريگاد مركزي و ساير قواي پراكنده نظامي پليس جنوب (SPR)، ارتش متحدالشكلي را پايه گذاشت كه فقط مجري دستورهاي وزير جنگ بود و در همين زمان به پاره اي از نهضت ها از جمله نهضت جنگل و قيام كلنل پسيان پايان داده شد . نهضت جنگل بر پايه ظلم ستيزي و آرمان خواهي و تفكر ديني توسط ميرزا كوچك جنگلي در شمال كشور شكل گرفت و در مقطع كوتاهي توانست در مقابل قواي بيگانه ( روس و انگليس ) ايستادگي كند . پس از پيروزي بلشويكها و سرنگوني حكومت روسيه تزاري،‌ گر چه اين نهضت در مقطع بسيار كوتاهي مورد حمايت بلشويكها قرار گرفت، ولي با چرخش سياست خارجي شوروي مبني بر اعلام سياست سازش با دولتها و انصراف از سياست حمايت انقلاب جهاني (در هشتمين كنگره حزب كمونيست) ميرزا كوچك جنگلي قرباني توافقات بين المللي شد و قواي رضا خان توانست باقيمانده نيروهاي او را هم متلاشي كند. رضا خان سردار سپه در خرداد 1302 ه.ش. فرمان نخست وزيري را از احمد شاه گرفت و موجبات سفر سوم او را به اروپا فراهم ساخت ( 10 آبان 1302 ه.ش. ). قتل ماژورايمبري، كنسول ايالات متحده آمريكا در تهران، علاقه اين كشور را به حضور در منطقه تا مدتي به تاخير انداخت و بهانه اي به دست سردار سپه داد تا حكومت نظامي برقرار سازد ( تير 1303 ه.ش. ). استيضاح اقليت مجلس كه روند فعاليت رئيس الوزراء را بر خلاف اصول قانون مشروطيت مي دانست، به جاي بركناري رضاخان، به تضعيف مجلس منجر شد و رضاخان فرماندهي كل قوا را هم به عهده گرفت (14 بهمن 1303 ه.ش.) و متعاقب سركوب سركشاني چون سميتقو و بر كنار كردن شيخ خزعل از مستند قدرت در خوزستان نفت خيز، قهرمان ملي شد. چرا که در آن ايام پاشيدگي ايران توانست دوباره ايراني يکپارچه سازد. رضا خان براي تصاحب قدرت بيشتر، به فكر تغيير رژيم و احراز مقام رياست وزرايي ارضاء مي شد و نه استعمار انگلستان اين هدف محدود را در ايران دنبال مي كرد. اما چون طرح تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي در ابتداي نخست وزيري رضاخان ممكن نبود و مقاومت جدي جامعه را در پي داشت، لذا براي آماده كردن افكار عمومي جامعه براي اين تغيير، ‌شعار جمهوري مطرح شد زيرا مقارن همين ايام در تركيه هم رژيم امپراتوري منحل و نظام جمهوري مستقر شده بود. اين امر بهانه خوبي براي طرفداران رضاخان بود كه تبليغات وسيعي به راه بيندازند و خواهان استقرار نظام مشابهي در ايران شوند. براي تغيير، بهترين راه وجود مجلس بود كه مي توانست چنين اقدامي را قانوني جلوه دهد. اين جريان در آغاز انتخابات مجلس پنجم كه سردار سپه با قدرت قشون و وزارت داخله، مجلس شورايي آراسته ترتيب داده بود، به وقوع پيوست. طرفداران رضاخان (با نام فراكسيون تجدد)‌ و مخالفان به رهبري مدرس (با نام اقليت) مدتي در كشمكشهاي پارلماني قرار گرفتند و در اين گفتگوها، ارتباط كودتا با قرارداد 1919 ميلادي و رابطه غوغاي جديد جمهوري خواهي با كودتا و نقش افراد دست اندركار به خوبي آشكار گرديد كه در مجلس و جامعه واكنشهايي پديد آورد. مدرس چون ميدانست رضاخان با اعمال نفوذ در انتخابات موفق شده است عده اي از طرفداران خود را به عنوان نماينده به مجلس بفرستد، تصميم گرفت تا با اعتراض به اعتبارنامه آنان، با حضورشان در مجلس مخالفت كند . پس از واقعه دوم حمل 1303 خورشيدي و تظاهرات مردم در بهارستان به حمايت از مدرس و قشون كشيهاي رضاخان و كشته و مجروح و مصدوم شدن تظاهر كنندگان، ورودي رضا خان به تالار مجلس و رويارويي با نمايندگان برجسته، خاصه مرحوم موتمن الملك رئيس مجلس، هياهوي "جمهوري خواهان" فروكش كرد. رضاخان پس از معذرت خواهي و دستور آزادي محبوسان روزهاي اخير، خود به عموم مردم توصيه كرد كه "‌عنوان جمهوري " را موقوف نمايند. رضا خان چون به دليل مخالفت روحانيان كاري از پيش نبرد، بر آن شد كه به عنوان سلطنت يكه تاز عرصه سياست شود. او پس از يك دوره قهر و آشتي، با رسيدن به " مقام فرماندهي كل قوا " و اجراي برنامه ارسال تلگرامها و طومارها و نامه ها از ولايات به تحكيم ارتش و حاكمان و واليان، در مخالفت با سلطنت قاجاريه و احمد شاه كه به تحقيق پايگاه مردمي و تاريخي و سياسي خود را از دست داده بود، شرايطي پديد آورد كه مـجـلـس دوره پـنـجـم در جلسه 9 آبانماه 1304 ه.ش. ماده واحده اي را با مضمون " مجلس شوراي ملي به نام سعادت ملت ، انقراض سلطنت قاجاريه را اعلام نموده و حكومت موقتي را حدود قانون اساسي و قوانين موضوعه مملكتي به شخص آقاي رضاخان پهلوي واگذار مي نمايد، تعيين تكليف حكومت قطعي موكول به نظر مجلس موسسان است كه به تغيير مواد 36، 37، 38، 40 متمم قانون اساسي تشكيل مي شود، با اكثريت 80 راي از 85 نفر نمايندگان حاضر تصويب نمود. ده روز پس از خلع احمدشاه از سلطنت، سفير انگلستان نزد رضاخان رفت و طي يادشتي از سوي دولت انگلستان، حكومت وي را به رسميت شناخت و فرداي همان روز نيز سفير شوروي به رسميت شناختن حكومت او را توسط دولت متبوعش اعلام كرد. مجلس موسسان در 5 آذر 1304 ه.ش. با تعداد نمايندگاني سه برابر مجلس شورا با رياست ميرزا صادق خان مستشار الدوله تشكيل شد و طي پنج جلسه با تغيير اصول ياد شده، رضاخان را به سلطنت برگزيد و سلطنت را در خاندان او موروثي نمود. شاه جديد در 4 ارديبهشت 1305 ه.ش. تاجگذاري كرد. برخورد زمامداي روسيه با رضاخان ، براساس تحليل ماركسيستي آنان از پايگاه اجتماعي وي استوار بود . آنان رضا خان را به عنوان عامل توانمند "بورژوازي ملي"‌در برابر "فئوداليسم پوسيده سنتي" تلقي مي كردند و معتقد بودند كه وي ايران را از حالت نيمه فئودالي خارج و با ملاكين و زمينداران بزرگ و روحانيان مبارزه خواهد كرد، لذا به حمايت از او برخاستند . بر اساس همين تحليل نمايندگان سوسياليست كه در مجلس پنجم شركت داشتند و همواره از روسها تبعيت مي كردند. سليمان ميرزا و پانزده نفر از نمايندگان چپ به هنگام طرح تغيير سلطنت، به پادشاهي رضاخان راي مثبت دادند و به اين ترتيب در ايجاد حکومت پهلوي سهيم شدند. رضا خان كه با تظاهر به رعايت مذهب و پذيرش نظرات روحانيان و اظهار علاقه مندي به احكام دين و حمايت بخشي از روحانيان كه سقوط سلطنت قاجار و استقرار نظم جديد را به نفع جامعه مي دانستند، به قدرت رسيده بود از آغاز سلطنت، سياستي مخالف در پيش گرفت، چنان كه مقارن دوره ششم مجلس در مسئله نظام وظيفه با روحانيان روشي مخالفت آميز آغاز كرد و اين روش اجتماع علما را در قم به عنوان اعتراض پيش آورد . تبديل محاضر شرع به محاضر رسمي، روحانيان را از امور جاري بازداشت. تفكيك دين از سياست به صورت يك اصل در آمد و موقوفات در اختيار دولت قرار گرفت. در مسئله تغيير لباس و كشف حجاب و اسلام زدايي تا آنجا پيش رفت كه فاجعه مسجد گوهر شاد و کشتار عمومي پيش آمد (1314 ه.ش.). رضاخان به روحانيان دستور داد كه آنان نيز لباسهاي مخصوص خود را كنار بگذارند و از دخالت در امور اجتماعي جداً احتراز كنند . مجلس شوراي ملي از دوره ششم تا دوازدهم با نظم خاصي ادامه يافت و تبديل به مركز منتخبين رضاخان شد. آخرين اقليت مجلس مربوط به دوره هفتم است. محمد علي فروغي، ‌ميرزا حسن خان مستوفي الممالك، مهديقلي خان هدايت، محمود جم، ‌احمد متين دفتري، ‌علي (رجبعلي) منصور در دوران سلطنت او ماموريت يافتند تشكيل كابينه دهند . نظميه رضاشاه با رياست سرهنگ محمد در گاهي شروع شد و بعد از محمد صادق خان كوپال، سالها محمد حسين آيرم اين سمت را بر عهده گرفت و با خشونت و قساوت بسيار و اختيارات فوق العاده نظارت عمومي را به عهده داشت، و در اجراي سياست شاه از همين طريق بسياري از مخالفان و حتي موافقاني كه رضا خان را در رسيدن به قدرت ياري كردند مثل نصرت الدوله، تيمورتاش، سردار اسعد، اسدي، و در گاهي نابود شدند. از سال 1310 ه.ش. با تفسير قانون اساسي ،‌وزير دادگستري در نقل و انتقال قضات مجاز گرديد. انگليس كه با امتياز دارسي (1901 م.) نفت را در اختيار داشت، علاقه مند بود كه تمديد قرارداد را از تصويب مجلس بگذراند، لذا در 1310 ه.ش. به يكباره در آمد ناچيز ايران از نفت را به مقدار زيادي كاهش داد. موضوع در جريان مذاكره قرار گرفت اما در 16 آذر 1311 ه.ش. شاه از به نتيجه نرسيدن مذاكرات برآشفت و امتياز نامه دارسي را در آتش سوزاند و دستور داد مجلس لغو امتياز دارسي را اعلام نمايد. اما شركت نفت مقابله را تشديد كرد وتبليغات گسترده اي عليه ايران شروع شد. براي اولين بار در اين دوره به زعم مقابله با انگليس، مردم ابراز خوشوقتي مي كردند. انگليس موضوع را به جامعه ملل ارجاع داد. با وجود مراقبت دستگاه پليسي، شورويها عناصر كمونيست را تقويت مي كردند تا اينكه در 1308 ه.ش. ژرژ آقاپگف كارمند بازرگاني شوروي در تهران،‌ به سفارت انگليس پناهنده شد. وي اسرار شبكه جاسوسي شوروي در ايران را فاش ساخت و در اين ارتباط اشخاصي دستگير و روابط با شوروي تيره شد و در قوانين،‌ مجازات سنگيني براي فعاليتهاي كمونيستي پيشبيني گرديد. در 1316 ه.ش. شبكه كمونيستي ديگري مركب از 53 ايراني کشف شد كه دكتر اراني در راس آنان بود كه محكوميتهايي پيدا كردند. رضاشاه در 1314 ه.ش. مسافرت يك ماهه اي به تركيه و ملاقات با مصطفي كمال (آتاترك) رئيس جمهور آن كشور را داشت و تحت تاثير تحولات تركيه قرار گرفت. در بازگشت روند حركت به سوي غرب را تشديد نمود. در اوايل سلطنت رضاخان كاپيتولاسيون لغو گرديد و ارتباط با كشورها گسترش يافت و اختلافات مرزي با همسايگان، به طريق مختلف مرتفع شد. بارها بر حق حاكميت ايران نسبت به بحرين تاكيد شد بدون اينكه اقدام جدي و عملي، ‌كه مستلزم مقابله با انگليس باشد، ‌صورت پذيرد. قرارداد تعيين خط سر حدي ايران و تركيه با انضمام آرارات شرقي به خاك تركيه منعقد شد (1311 ه.ش.). قانون تعيين حدود آبهاي ساحلي و منطقه نظارت دولت در دريا تصويب گرديد ( 1313 ه.ش. ). با افغانستان بر اساس نظري كه 45 سال قبل از آن ژنرال ماكلين و كلنل ماكماهون انگليسي داده بودند،‌ كه مستلزم چشم پوشي از بخش وسيعي از خراسان و بلوچستان و سيستان بود، ‌با راي حكميت دولت تركيه، قرارداد تعيين حدود امضاء شد (1314 ه.ش.) و بالاخره در جهت هماهنگي سياست در منطقه پيمان دوستي و عدم تجاوز بين ايران و تركيه و افغانستان و عراق در كاخ سعد آباد به امضاء رسيد ( 1316 ه.ش. ). در مورد رود هيرمند هم در 1318 ه.ش. قراردادي با افغانستان به امضاء رسيد . روابط سياسي و اقتصادي با آلمان كه از مدتها قبل شروع شده بود، پس از نمايان شدن آثار جنگ جهاني اول گسترش بيشتري يافت. احداث بسياري از ساختمانها و تاسيسات كشور و از جمله راه آهن به وسيله كارشناسان آلماني انجام مي گرفت. تاسيس دانشگاه تهران و گسترش مراكز آموزشي و اعزام محصل به خارج و تصويب قوانين غالبا مربوط به اين دوره است. پس از به قدرت رسيدن حزب ناسيونال سوسياليست هيتلري (1933 م.) با شروع جنگ، انگليسيها مانع حمل كالاي آلمان از راه دريا به ايران شدند. آلمان راه شوروي را انتخاب كرد. سياست بريتانيا قطع رابطه با دولت هيتلري بود اما رضاخان تعلل نشان داد . در اول تير 1320 ه.ش. آلمان خاك شوروي را مورد حمله قرار داد. چرچيل با وجود تمامي دشمني، متحد شوروي شد. مسئله رساندن مهمات به جبهه روسيه فقط از طريق راه آهن ايران حل مي گرديد، اما مشكل اعلام بي طرفي ايران بود. در 27 تير 1320 ه.ش. انگليس و روسيه يادداشتهاي مشابهي به ايران تسليم و از فعاليت آلمانها ابراز نگراني کردند و خواستند كه تعداد آلمانيهاي مقيم ايران را به يك پنجم كاهش دهد. پيغام خصوصي انگليس هم واگذاري راه بود اما از طرف ايران به آن توجه نشد. التيماتوم دو كشور و پيام هيلتر، رضاخان را در وضع بغرنجي قرار داد. وي سياست دفع الوقت را در پيش گرفت . در سحر گاه سوم شهريور 1320 ه.ش. ايران از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت. ارتشي كه تمام هم رضاخان صرف آن شده بود،‌ به هنگام ورود قواي بيگانه توان مقاومت نداشت و از جانب ملت هم مورد حمايت قرار نگرفت و از هم پاشيد . رضا خان ناچار به فروغي متوسل شد كه سالها او را كنار گذاشته بود. روسها شديدا با بودن رضاخان مخالف بودند حتي سخن از بازگشت قاجاريه و تغيير رژيم از سلطنت به جمهوري پيش آمد. اما ظاهرا با مهارت و سوابق فراماسونري فروغي اين مسئله منتفي شد و قرار شد رضاشاه از سلطنت كناره گيري کند (تنها راه چاره در آن موقعيت استعفاء، به منظور جلوگيري از فرپاشي ايران و تقسيم آن، بود) و پسرش محمدرضا به سلطنت برسد و به اين طريق نفوذ سياست انگليس در هيئت حاكمه ايران همچنان باقي ماند. رضا شاه با استعفاء از سلطنت به تبعيد رفت . رضا خان در مرداد 1323 ه.ش. در ژوهانسبورگ در گذشت.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

احمد شاه قاجار - قاجار. سلطان احمد شاه قاجار نهم اسفند 1308 (در آن سال مصادف با 28 فوريه 1930) درست 4 سال و 4 ماه پس از خلع قاجاريه از سلطنت ايران در 32 سالگي در پاريس و در تبعيد درگذشت. وي دچار اضافه وزن و بيماري كليوي بود. احمدشاه را در تيرماه 1288 در 12 سالگي برجاي پدرش نشانده بودند كه سه سال و چند ماه پس از كودتاي ژنرال رضا خان، از سلطنت خلع شده بود. احمد شاه به اراده خود به اروپا رفته بود كه ديگر به او اجازه بازگشت داده نشده بود. از بررسي خاطرات رجال آن زمان و رفتار احمد شاه چنين بر مي آيد كه نمي توان نسبت به وطندوستي او ترديد كرد. وي بر خلاف ديگر سلاطين قاجاريه، فردي نسبتا آگاه بود و بر اوضاع وقوف داشت و سياستها را مي شناخت و راه گريز از آنها مي دانست ولي وسيله و امكانات او محدود بود؛ نه ارتشي قابل ملاحظه داشت و نه بودجه كافي. اوضاع زمان و مداخله بيگانه هم مانع از آن بود كه بتواند اقدامي كند. او در23 سالگي با مهارت تمام كودتاي ژنرال رضاخان ــ سيد ضياء را از سر گذرانيده بود.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

كياكسار نام هووخشتره به صورتهای کیاکسار ، کیاکزار ، کواکسارس و سیاکزار نیز ظبط شده است ، وی پسر خشثریت بوده است .آغاز سلطنت رسمی هوخشتره پس از سال 625 قبل از میلاد بوده است ، هوخشتره در همین سال به کین خواهی پدرش از آشور به آنجا تاخت اما مورد مقاومت سکاها به فرماندهی مادیس که متحد آشور بودند ، واقع گردید ، سرانجام روزی هوخشتره و گروهی از مادها جمع زیادی از سکاها را به میهمانی دعوت کردند و چون همه را مست کردند ، همه ایشان را به قتل رساندند ، و بدینگونه مادها توانستند قدرت از دست رفته خود را باز یابند ، به روایت هرودوت هوخشتره توانست سپاه را بر اساس نوع اسلحه به گروه هاای نیزه دار ، کماندار و سواره نظام تقسیم کند ، همین نظام بخشیدن به لشکریان توانست در جنگهای آینده ، کمک بزرگ و تعیین کننده ای برای او باشد آشور بانیپال حدود سال ۶۲۵ ق . م درگذشت ؛ در ايام فرمانروايی جانشين او ساراکس ؛ بنوپلسنر ؛ جاکم بابل سربر افراشته و خود را شاه خواند . وی نخست عليه مهاجمان ناشناخته ای که از دهانه های دجله و فرات می آمدند لشکر کسيد ؛ ولی بعلت ناتوانی بعدها مادی ها را به ياری خويش طلبيد و در نتيجه هوخشتره به او پيوست . نينوا در محاصره افتاد و هنگامی که پادشاه آشور مقاومت را بيهوده ديد ؛ خرمنی از آتش برافروخت ؛ خود و خانواده اش را در آن افکند و به هلاکت رساند . در نتيجه در سال ۶۰۶ پيش از ميلاد پايتخت آشور به اشغال سپاهيان دشمن در آمد و با خاک يکسان گرديد و چنانکه از لوح استوانه بنونيد پلسر ؛ حاکم بابل بر می آيد ديگر شهر ها و معابدی که پلسر را ياری نکرده بودند به سرنوشت پايتخت آشور گرفتار آمدند . از اين تاريخ مادها بر بخش بزرگی از آسيای غربی فرمانروايی يافتند . بنوکد نصر ( بخت النصر ) پسر و جانشين بنويد پلسر ؛ عقد اتحادی با آنها منعقد کرد و با ؛؛ آمی تيس ؛؛ دختر هوخشتره ازدواج کرد ؛ در حاليکه بابليان دشت ها را در تصرف خويش داشتند . مادها نيز از فرصت استفاده نموده تمامی سرزمين ايران را به تصرف خود در آورده و بتدريج از يکطرف به ارمنستان و از طرف ديگر تا مرکز آسيای صغيريعنی کاپادوکيه پيش رفتند . فتح تمامی اين مناطق برای مادها آسان تر بود ؛ زيرا کيمری ها ( سیمری ها )‌ و اسکيتها ( سکاها )‌ تمامی بلاد آباد و مناطق مذکور را غارت و ويران کرده بودند و پيش از آمدن مادها مناطق فوق چنان دستخوش هرج و مرج و بی نظمی شده بود که قدرت ايستادن در برابر مهاجمان خارجی را نداشت . پيشروی مادها در کنار رود هاليس ( قزل ايرماق کنونی )‌ که خود را با مملکت جنگجو و قدرتمند ليدی رودررو ديدند متوقف کرديد . پادشاه ليدی در آن زمان آلياتس نام داشت که از پادشاهان مقتدر آن زمان بشمار می رفت . البته جنگ ميان ليدی و ماد شش سال طول کشيد . و در اين مدت هيچ يک از طرفين بر ديگری پيروزی نيافت . در سال هفتم ؛ کسوفی پديد آمد که گويند تالس ميلتس فيلسوف يونانی آن را پيشگويی کرده بود ( ۵۸۵ ق . م ) طرفين از اين کسوف ترسيدند و دست از جنگ کشيدند و پس از گفتگويی چند و ميانجی گری پادشاه بابل بين دو طرف صلح برقرار شد و رودخانه هاليس ؛ مرز بين دو دولت تعيين شد . يکسال بعد از انعقاد قرارداد با دولت ليدی هوخشتره در گذشت ( ۵۸۴ ق . م )‌ او می بايست شخصيتی پر توان و قدرتمند و همچنين سازماندهی برجسته بوده باشد ؛ زيرا ماد را که مغلوب آشوريان و سکاها بود ؛ به چنان پايگاهی رساند که بر هر دو دست يافته ؛ سکاها را از قلمرو خود بيرون و نينوا را فتح کرد و نيمی از آسيای صغير را به تصرف خود در آورد هرودوت می گويد که هوخشتره ؛ هسته های جداگانه ای از تير اندازان و سواران را که در گذشته همه با هم می جنگيدند تشکيل داد . هوخشتره در سال 585 قبل از میلاد پس از صلح با لیدی درگذشت

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

فرورتيس پس از ديوکس ( ديااکو ) پسرش فرورتيس که نام نيای خود را داشت به تخت پادشاهی نشست . او با پرداخت منظم خراج به دولت آشور که در آن هنگام آشور بانیپال پادشاه آن بود . سياست پدر را که حفظ مناسب حسنه با آشور بود ادامه داد و نيز مانند پدر به فتح و جذب ديگر قبايل ماد که در فلات ايران مستقر شده بودند پرداخت . مادها در اين راه ولايت پارس را که با سکنه آن خويشاوند بودند متصرف شدند . آنها که با اين پيروزيها شجاع و دلير شده بودند کوشيدند تا يوغ بندگی را از گردن خويش بردارند و در رسيدن به اين هدف به آشور حمله بردند ؛ اما سپاهيان کار آزموده آشوری که سر انجام دولت ايلام را مغلوب و مطيع کرده بودند و از انضباط شديدی برخوردار بودند و نيز با جنگ افزار بزرگ می شدند ؛ برای مادهای مشهور و جسور ؛ بسيار خطرناک بشمار می رفتند . در نتيجه سعی مادها ثمر بخش نبوده و عاقبت در برابر دشمن شکست خوردند و فرورتيس ( فرااورت ) ؛ پس از بيست و دو سال پادشاهی به هلاکت رسيد و بيشتر سپاهيانش نابود گرديدند . پس از کشته شدن فرورتيس ؛ هوخشتره ( کياکسار ) که مديری قابل و سرداری فاتح بود به پادشاهی رسيد . شکستی که به قيمت جان فرااورت ( فرورتيس ) تمام شده بود به او آموخت سربازانی که روسای زمين دار جمع می کنند هرگز از عهده سپاهيان منظم بر نمی آيند ؛ از اين رو بر آن شد تا سپاهی از روی نمونه سپاه آشور تشکيل دهد ؛ پيادگانی که هر يک به کمان و شمشير و يک يا دو زوبين مسلح بودند و سوارانی که در سايه پرورش اسب که در ميان مادها رايج بود ؛ پيش از سواره نظام دشمن بودند . لشکريانی که به تير و کمان مسلح بودند که در همه شرايط ؛ در حمله و عقب نشينی بسوی دشمن تيراندازی کنند .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ديوكس هرودوت تاريخ نويس يونانی می گويد :: ديااکو پسر فرورتيش چنان آوازه ای در حسن دادخواهی داشت که ابتدا اهالی روستايی که در آ» زندگی می کردند و سپس همه افراد قبيله اش برای رفع دعواهايشان ؛ به او مراجعه می کردند . وی چون قدرت خويش را دريافت شايعه در افکند که بخاطر بازماندن از کارهای خصوصی خود نمی تواند تمام اوقاتش را به داوری ميان افراد صرف کند . از اين رو از کار داوری کناره گرفت . به دنبال اين اقدام دزدی و بی نظمی آغاز گرديد . روئسای طوايف و قبايل ماد دور هم گرد آمدند که چه کنيم که ديگر داوری چون ديوکس ( ديااکو ) بر ما داوری نخواهد کرد و هر روز دزدان و غارتگران بر ما هجوم می آورند و از مجازات عمل نمی ترسند ؛ پس از شوری که کردند به اين نتيجه رسيدند که از ديوکس ( ديااکو ) بخواهند تا به عنوان شاه (((( قبلش خودم فکر کنم به عنوان قاضی مواجب بگير البته اين نظر خودمه چون عقلانی تره !!! شايدم يه راست به عنوان شاه ))) به آنها حکومت کند و جلو اين دزدان و غارتگران را بگيرد پس به منزل وی رفته و تقاضايشان را با او در ميان گذاردند . ديوکس هم که دقيقا همين انتظار را داشت گفت من برای قبول اين کار چند شرط دارم که بايد عملی کنيد . اول اينکه برايم قصری بسازيد و برايم سربازانی محيا سازيد تا از من حمايت و پاسداری کنند . اين شروط را روسای قبايل قبول کردند و ديوکس ( ديااکو )‌ از اين تاريخ به بعد شاه مادها شد . اولين اقدام شاه جديد فراهم آوردن نگهبانانی برای خود و سپس ساختن پايتخت بود . وی برای اين منظور همدان را که يونانی ها اکباتانه ميگويند جهت پايتخت برگزيد . البته ديوکس ( ديااکو‌ ) از قرار معلوم اين شهر را بنا نکرد زيرا اين شهر در کتيبه تيگلات پلسر اول تخت عنوان امدانه ذکر شده است . اما پادشاه ماد بر جمعيت آن افزود ؛ نام هگمتانه به معنی جای اجتماع می باشد و ظاهرا بدان اشاره دارد که طوايف مادی که در گذشته پراکنده بودند ؛ به گونه ای متراکم در آنجا جمع شدند . شهر جديد احتمالا از روی نمونه شهرهای جلگه ای بنا گرديد . اين شهر بر روی تپه ای ساخته شده و هفت ديوار تو در تو داشت که ديوارهای درونی به ترتيب مشرف بر ديوارهای بيرونی بودند ؛ بطوری که درونی ترين ديوار از بقيه ديوارها بلند تر بود . قصر پادشاه که خزاين او در آنجا نگهداری می شد ؛ درون هفتمين ديوار واقع شده بود . اين ديوار کهدرونی ترين ديوار هفتگانه به شمار می رفت ؛ کنگره های زرگون داشت و حال آنکه ديوارهای ديگر مانند برج بيروس نيمرود رنگهای روشن داشتند . اين کنگره ها و بويژه رنگ های آن در نزد بابليان نمادهای خورشيد و ماه و سيارات بودند اما در نزد مادها اين گونه رنگ آميزی صرفا وام گيری هنری بوده . ديوکس ( ديااکو ) ؛ در اين کاخ مراسمی برای بار نيز مقرر می داشت که احتمالا به تقليد از دستگاههای آشور بوده است . در اين کاخ کسی نمی توانست با شاه روبرو شود و دادخواست ها را پيامگذاران به شاه می دادند . بدين منظور اين آيين تشريفات وضع شده بود تا با دشوار کردن دسترسی به پادشاه ترس و اخترام در دل مردم القا کنند (( ببينيد اين ديوکس چه مخی بوده عقلش چقدر کار می کرده . ۳۰۰۰ سال پيش واسه اينکه کاری کنه که مردم عليهش قيام نکنند و هر کسی فکر نکنه که اين تا ديروز آدم عادی بود امروز هم هست نمی زاشت کسی ببينش که مردم فکر کنن اين از اون آدم های مهمه و ما آدم عادی هستيم پس حرف اون درسته خدايی دمش گرم به اين می گن مغزه متفکر )) . ديوکس ( ديااکو ) در مدت پنجاه و سه سال پادشاهی ( ۶۵۵ - ۷۰۸ ق . م ) فرصت آن را داشت که قبايل ماد را که تا آن زمان پراکنده بودند متحد سازد و به مليت واحدی مبدل کند . اگر او همان ديااکويی نباشد که در کتيبه های آشوری از آن نام رفته لا اقل اين خوش اقبالی را داشته که آشوريان به وی نپرداختند ( نجنگيدن ) زيرا سناخريب در جنگ بابل و ايلام ( سوزيانا )‌ آن قدر گرفتار بودند که ديگر مجال انديشيدن به کوههای بلند و صعب العبور کردستان را نداشتند و تنها خطری که از جانب آشور ؛ مادها را تهديد می کرد ؛ اعزام نيروی آشوری يه اللیپی يعنی کرمانشاه کنونی بوده است . بقيه نقاط کشور همچنان در سکون و آرامش بود و خراجش را به صورتی منظم می پرداخت بطوری که آشوريان هيچ بهانه ای برای مداخله نيافتند .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

آستيياگ جانشين کياکسار ( هوخشتره ) در مدت ۳۵ سال سلطنت خود از يک طرف به سياست جهانگشايی را دنبال کرده و از سوی ديگر به سر و سامان دادن وضع داخلی کشور پرداخت . او چون بنا به قرارداد صلحی که پدرش با پادشاه ليدی بسته بود نمی توانست به آسيای صغير دست يابد سپاهيان خوذ را برای فتح بين النهرين و شمال سوريه گسيل داشت . حکومت آستيياگ در تاريخ ماد دوران اوج مادها را نشان ميدهد . در زمان حکومت اين پادشاه قلمرو مادها در شرق به نواحی مرکزی فلات ايران در غرب به رود هاليس و در جنوب تا خليج فارس گسترش يافته بود . آستيياگ در طول حکومت خود کوشش کرد تا از قدرت نامحدود اشراف بکتهد روی همين اصل با آنها به گونه ای خودکامه رفتار می کرد و در عين حال قدرت روحانيون ( مغ ها ) رو به فزونی می رفت . در چنين شرايطی قسمتی از اشراف ماد به رهبری يکی از خويشاوندان شاه و فرمانده ارتش به نام گارپاگا تماس هايی با شاه پارس يعنی کورش دوم برقرار کردند و به اين ترتيب کورش عليه پادشاه ماد به پا خواست .سه سال پس از اين قيام به سال ۵۵۰ قبل از ميلاد هنگاميکه آستيياگ به پارس لشکر می کشيد ارتش تحت فرمان او عليه پادشاه ماد شوريده او را دستگير کرده و به کورش تسليم کردند اين مطلب را يک تاريخ نگار بابلی گفته اما بنا بگفته هرودوت فقط قسمتی از ارتش ماد که جزو توطيه کنندگان نبودند بسختی با پارس ها جنگيدند و ديگران آشکارا به آنها پيوستند . بهر حال کورش دوم پادشاه هخامنشی در اين نبرد پيروز شده و دولت هخامنشی جايگزين مادها شده .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

مظفرالدين شاه قاجار - قاجار. مظفرالدين شاه قاجار هجدهم ديماه سال 1285 خورشيدي و ده روز پس از امضاي نظام نامه مشروطيت (قانون اساسي) در 54 سالگي ظاهرا از بيماري سل درگذشت و ده روز بعد پسرش محمدعلي ميرزا تاجگذاري كرد و شاه شد ؛ بدون اين كه از نمايندگان مجلس شوراي ملي براي شركت در اين مراسم دعوت بعمل آورد. مظفرالدين شاه كه مانند پدرش و عمدتا با استقراض پول از بيگانه سه بار به سفر اروپا رفته بود! داراي شش پسر و 18 دختر بود . وي پس از قتل پدرش ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاي كرماني به شاهي رسيده بود . در زمان سلطنت او نيز مقامات كشوري و لشكري همان ها و از همان خانواده هاي انگشت شمار بودند كه در زمان ناصرالدين شاه و پدر او محمد شاه بركرسي رياست مي نشستند ؛ واجد شرايط لازم براي مديريت سازمانهاي عمومي نبودند، دلواپسي براي مردم و كشور نداشتند، داراي حرمسرا و املاك شخصي و تشريفات بودند و بيشتر وقت خود صرف آن امور و رقابت و دشمني با يكديگر مي كردند، داراي طبعي خود خواه و مستبد بودند، امتياز طبقاتي و داشتن مقام و منزلت را يك حق طبيعي براي خود مي پنداشتند، زير نفوذ دولتهاي استعمارگر وقت قرار داشتند و مرعوب آنها بودند ، و به همين دلايل وضعيت كشور - در جهاني كه چهار نعل به پيش مي رفت هميشه درحالت پس رفتن بود. انقلاب مشروطه چگونه آغاز شد؟ کشور خواب آلود ايران از خواب ديرين سر بر آورده بود. اخگري لازم بود تا آتش روشن شود. قند در تهران گران شد و تندي صدراعظم عين الدوله آتش را دامن زد. علاءالدوله حاکم تهران، که مرد بيپروايي بود، به دستور صدراعظم در روز دوشنبه 14 شوال 1323 ه. ق. هفده نفر از بازرگانان و دو نفر از سادات را به جرم گران کردن بهاي قند و شکر به چوب بست. اين کار بهانه به دست مدعيان داد و کشمکش ميان دولت و مردم در گرفت. علاوه بر بازاريان جمعي از روشنفکران و علماي روحاني و اهل منبر، هر يک به جهتي خاص، به گروه مخالفان پيوسته در رأس جنبش قرار گرفتند و در مساجد و منابر و مکتبخانه ها و زيارتگاهها و بازار به تبليغ و اشاعه اصول اداره جديد برخاستند. اين حادثه مقدمه و پيش درآمد انقلاب بود. انقلاب بر سر مظالم شاه و درباريان و وابستگي شاه قاجار به دربار روسيه پديد آمد و عنوان برکناري عين الدوله و عزل مسيو نوز بلژيکي و حاکم تهران و تأسيس "عدالتخانه" داشت و به صورت تعطيل عمومي آغاز شد. مردم و علما در 16 شوال سال 1323 ه. ق. به زاويه حضرت عبدالعظيم روي آوردند (هجرت صغري) و جنبش به مشهد، کرمان، فارس و جاهاي ديگر سرايت کرد. شاه وعده عزل عين الدوله و تشکيل عدالتخانه را داد و سروصداها خوابيد. اما نه تنها به قول خود عمل نکرد، بلکه تظاهر کنندگان را در فشار گذاشت و در نتيجه اين عهد شکني بر دامنه جنبش مردم افزوده شد و کار به زد و خورد کشيد. سال بعد - در 23 جمادي الاول 1324 ه.ق. - بازارها بسته شد و علما به قم مهاجرت کردند (هجرت کبري) و عاقبت سه روز بعد، گروهي از مردم تهران در سفارت انگيس متحصن شدند. نهضت به تبريز و اصفهان و شيراز هم بسط يافت. عين الدوله استعفا کرد و ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله "با رويي نرم و دم گرم" به جاي او آمد. علما به شهر برگشتند و شاه، که از هيجان مردم به وحشت افتاده و احساس خطر کرده بود، خواهي نخواهي در 14 جمادي الاخر سال 1324 ه.ق. به صدور فرمان مشروطيت و تأسيس مجلس شوراي ملي، مرکب از برگزيدگان ملت، تن داد. حقيقت آنکه مظفرالدين شاه با همه بيکارگي و درماندگي مرد پاکدل و کم آزاري بود و خود از ته دل مشروطه را ميخواست و آرزومند استقرار آن بود، اگر چه نه به کنه آن واقف بود و نه تهور اجراي آن را داشت. هر چه بود مشروطه را داد و از اين نام خود را در تاريخ به نيکي مخلد ساخت. با اعطاي مشروطيت، بست نشيني موقوف گرديد و روحانيان، که ايران را ترک کرده و عازم خاک عثماني شده بودند، با استقبال باشکوهي مراجعت کردند. مجلس يکم در 18 شعبان 1324 هـ. ق. با حضور شاه در کاخ گلستان گشايش يافت و در آخرين روزهاي زندگي مظفرالدين شاه (14 ذيقعده 1324 ه. ق.) پنجاه و يک اصل قانون اساسي به امضاي شاه رسيد. مظفرالدين شاه روز 24 ذيقعده 1324 ه.ق. درگذشت و محمدعلي ميرزا در ماه ذيحجهً همان سال به جاي پدر نشست.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

ناصرالدين شاه - قاجار. ناصرالدین‌شاه، از شاهان دودمان قاجار، خبر درگذشت پدرش را در سال ۱۸۴۹ هنگامی که در تبریز بود شنید، سپس به یاری امیرکبیر به پادشاهی رسید، در مدت کوتاهی که امیرکبیر صدراعظم بود(در حالی که ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت فقط 16 سال داشت) با نبوغ خاص و احساسات پر شور میهن پرستی خود، اقداماتی بس ارزنده کرد. نخست به امنیت داخلی پرداخت. سالار را که در خراسان گردنکشی می کرد و از جانب روس ها و انگلیسی ها حمایت می شد سرکوب کرد. در نامه هایی که به نمایندگان سیاسی و نظامی روس می نوشت و در جواب هایی که می داد، دلیری و ثبات رای و میهن پرستی موج می زند. نام اصلی امیرکبیر محمد تقی بود که بعدها تقی گفته می شد و عناوین و القابی که به دست آورد بدین قرار است: کربلایی محمد تقی- میرزا محمدتقی خان- مستوفی نظام- وزیر نظام- امیر نظام- امیر کبیر- امیر اتابک اعظم(شوهر خواهر ناصر الدین شاه نیز شد). پس از برانداختن سالار از خراسان، فارس و بلوچستان را آرام ساخت و در همه مناطق عشیره نشین و هر جا که ممکن بود آشوبی برخیزد قراول خانه ایجاد نمود و در سراسر مملکت امنیت برقرار گشت. در دوره صدارت امیرکبیر ترکمانان که همواره از مدتها پیش به نقاط دور و نزدیک مناطق اطراف خود حمله می کردند به هیچ اقدام خلافی دست نزدند. ، در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وي برای بازپس‌گیری مناطق خاوری ایران از دست انگلیس‌ها، به‌ویژه منطقه هرات کوشش کرد ولی پس از تهدید و حمله انگلیسی‌ها به بوشهر ناچار به واپس‌نشینی شد، از جمله اعمال اشتباه وي قتل ميرزا تقي خان امير كبير و سپردن صدارت خود به مردي بي كفايت به نام ميرزا آقاخان نوري بود .سر انجام در مراسم پنجاهمین سال تاج گذاری توسط ميرزا رضاي كرماني از شاگردان سيد جمال الدين اسد آبادي به قتل رسید، نخستین پادشاه ایران بعد از اسلام بود که به اروپا مسافرت کرد، آوردن دوربین عکاسی به ایران از جمله کارهای اوست

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

محمد شاه- قاجار . در ميان شاهزادگان قاجار عباس ميرزا از لحاظ ارزش نظامي فردي ممتاز بود و به احتمال قوي اگر فتعليشاه به تقاضاي مكرر او در ارسال پول و اسلحه توجه مي كرد ، ممكن بود در جنگ با دشمنان ايران پيروزيهايي كسب كند . در هر حال ، تلاشها و مساعي اين مرد بر فتحعليشاه پوشيده نماند و چون از مرگ اين شاهزاده مبارز آگاهي يافت ، به پاس خدمات وي فرزندش محمد ميرزا را به وليعهدي برگزيد . همينكه خبر فوت فتحعليشاه به تبريز رسيد ، در ششم رجت 1250 ، وليعهد به تخت پادشاهي جلوس كرد و با كمك ميرزا ابوالقاسم فراهاني – قائم مقام ثاني – و مساعدت سفراي انگليس و روس ، شاه از آذربايجان عازم تهران شد . قبل از رسيدن شاه به تهران بعضي از اعمام او نظير فرمانفرما ، ظل السلطان و شجاع السلطنه داعيه سلطنت داشتند ولي همينكه ديدند شاه جوان با سپاهي كه فرماندهي آن با لندزي انگليسي است ، به تهران آمده است دير يا زود يكي بعد از ديگري سر تسليم فرود آوردند . شاه پس از فرود به تهران ، قائم مقام را به صدارت برگزيد و اين مرد كه از بي كفايتي شاه خبر داشت ، با حسن تدبير ، مدعيان سلطنت را از ميان برداشت ، و براي آنكه به وضع مالي مملكت ، سر و صورت دهد ، جلوي اسراف و تبذير هاي درباري را گرفت و با اين اقدامات عده اي را به دشمني با خود برانگيخت ، مخالفان با كمك حاج ميرزا آقاسي ، معلم شاه ، از غرور و استبداد صدر اعظم سخنها گفتند و شاه ضعيف النفس و بي تدبير را بر آن داشتند كه دوست واقعي و خدمتگذار مسلم خود را در صفر 1251 در باغ گلستان به دست دژخيمان خفه كند . قائم مقام ثاني ، فرزند ميرزا بزرگ قائم مقام اول بود و يكي از دختران فتحعليشاه را كه خواهر تني عباس ميرزا بود ، به زني گرفته بود . وي علاوه بر كفايت و كارداني در هنر خوشنويسي و دبيري و انشا و امور مالي سرآمد رجال عهد قاجار بود . پس از قتل قائم مقام ، محمد شاه صدارت خود را به حاج ميرزا آقاسي ، كه آخوندي ساده لوح و بي اطلاع بود ، سپرد . بالاخره محمد شاه قاجار پس از 14 سال سلطنت در 6 شوال 1264 قمري در 42 سالگي در اثر ابتلا به بيماري نقرس درگذشت و سلطنت را به پسر 16 ساله خود ناصرالدين ميرزا سپرد . اين شاه بي كفايت و ضعيف النفس در دوران سلطنت 14 ساله خود نه تنها قدمي در راه سعادت و آسايش مردم بر نداشت بلكه با قتل قائم مقام و روي كار آوردن حاج ميرزا آقاسي به آشفتگي اوضاع ايران افزود .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

فتحعلي شاه قاجار –قاجار. پس از انتشار خبر قتل آقا محمد خان مدعيان سلطنت به پا خاستند . حاجي ابراهيم اعتماد الدوله به سرعت به تهران آمد و مقدمات حركت وليعهد را فراهم نمود . و بالاخره بابا خان ، فرزند جهانسوز ، برادرزاده آقا محمد خان ، در روز عيد فطر 1212 از شيراز به تهران آمد و با نام فتحعليشاه تاجگذاري نمود . وي در آغاز كار ، با مدعيان چند روبرو گرديد . يكي از آنها صادق خان شقاقي از سرداران آقا محمد خان بود كه دعوي تاج و تخت داشت ، ولي در قزوين مغلوب قواي فتحليشاه شد . علاوه بر اين عده اي از بازماندگان خاندان صفوي ، افشار و زند ، هر يك به مناسبتي سوداي سلطنت در سر داشتند ولي اين مدعيان ضعيف نيز جملگي شكست خوردند . رابطه ایران با روسیه در دوره قاجار خصوصاً در زمان زمامداری فتحعلی‌شاه خصمانه و حالت درگیری همیشگی داشت. در زمان فتحعلی شاه دو دوره جنگ های طولانی بین ایران و روسیه در می‌‌گیرد و طی این جنگ ها دولت انگلستان با توطئه و دسیسه افکنی کوشش می‌‌کند از آشوب و درگیری به وجود آمده در ایران به نفع خود و در رسیدن به مقاصد خود بهره جوید و دولت ایران را همیشه در تعهدات بلاعمل سرگردان و منتظر نگه دارد و سرانجام نیز با همکاری و هماهنگی به نفع روسیه دو عهدنامه ننگین بر ایران تحمیل کند. هدف اصلی روسیه دسترسی به دریای آزاد بود، علت دیگر دست اندازی روس ها به خاک قفقاز بود که ساکنان آن خواستار خودمختاری بودند و همچنین قفقاز مرکزی و جنوبی که جزیی از خاک ایران محسوب می‌‌شد و ساکنان آن هواخواه ایران بودند. از طرف دیگر مردم مناطق قفقاز شرقی یعنی گنجه، شیروان، تالش، باکو علاوه بر مسلمان بودن، طرفدار ایران بودند و این موجب نارضایتی روس ها می‌‌شد. گرجستان نیز یکی از علل اساسی اختلاف بین ایران و روسیه بود. گرجستان ناحیه حاصلخیز سبز و خرمی است که در دامنه کوه‌های قفقاز و در سواحل راست دریای سیاه واقع شده است. مردمی از نژاد آریایی از زمان های بسیار قدیم و شاید از نخستین روزهای هجرت نژاد آریایی ایرانی به نواحی امروزی در آنجا سکنی دارند و از نخستین روزهای تاریخ ایران نامشان در اسناد تاریخی ما آمده است (گرجستان در زمان آقامحمدخان به تصرف ایران درآمده بود) اما پس از ملحق شدن به روسیه فتحعلی شاه در بازگرداندن آن به تلاش های بسیاری کرد. سال ۱۲۱۵ ه. ق گئورگی حاکم گرجستان رسماً تحت الحمایگی روس ها را پذیرفت. برادر گئورگی، الکساندر چون مخالف الحاق گرجستان به روسیه بود به دربار ایران پناهنده شد. تزار روس این امر را بهانه قرار داده فرمانده خود سیتسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد. سیتسیاتف به تفلیس حمله کرد و آن شهر را تصرف کرد. در این زمان گئورگی خان مرد و یکی از فرزندان او تهمورث به دربار ایران پناهنده شد و شاه ایران را به جنگ با روس ها تشویق کرد. فتحعلی شاه که از الحاق گرجستان به روسیه ناراحت بود پناهنده شدن شاهزادگان گرجستانی به دربار ایران را بهانه کرد و فرمان حمله به گرجستان را صادر کرد. علت اساسی جنگ هم تمایل هر دو دولت ایران و عثمانی مبنی بر به تصرف درآوردن گرجستان بود. گنجه به سال ۱۲۱۸ ه. ق توسط سردار روسیه ژنرال سیتسیانف تصرف شد. به رغم دفاع مردانه حاکم ایرانی گنجه (جوادخان قاجار)، خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام قره باغ و ایروان از فتحعلی شاه سبب شد خانات ایروان به تصرف نیروهای روسیه درآیند. با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا حدود ارس پیشروی کردند. به محض اطلاع فتحعلی شاه از تسخیر گنجه و تسلیم ایروان و قره باغ سپاهی به فرماندهی عباس میرزا نایب السلطنه که از همه برادران خود لایق تر بود فرستاد. مشخص نبودن مرزهای بین ایران و روسیه و شورش ها و ناامنی هایی که بسیاری از حاکمان و ساکنان مرزی برپا کرده بودند (از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان) از علل اصلی شروع دوباره جنگ های ایران و روسیه بود.علت شورش حسین خان قاجار پس از انعقاد صلح بین ایران و روسیه (عهدنامه گلستان) این است که حسین خان قاجار چون نمی‌خواست مالیات به دولت ایران بپردازد و برای اینکه عباس میرزا به این منظور او را سرکوب نکند مایل به روشن کردن آتش جنگ بین ایران و روسیه و گرفتار شدن ولیعهد ایران بود. دست اندازی روس ها به قلمرو ایران و قسمت ارس (از جمله گوگچه و قپان) و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمین های ایرانی که به تصرف روس ها درآمده بودند از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی و نگرانی های دولت ایران از جهت از دست دادن سرزمین های وسیع، ظلم و ستم پی در پی روس ها به مسلمانان قفقاز و تقاضای کمک از دولت ایران به ایشان از عوامل اصلی شروع دوباره آتش جنگ بود. فتحعلی شاه، عباس میرزا را به فرماندهی سپاه ایران منصوب و راهی نواحی تصرف شده کرد چون روس ها مهیای جنگ نبودند غافلگیر شدند و سپاهیان ایرانی تمامی ولایات از دست رفته از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان، ایروان و تالش را به تصرف درآوردند. پس از این واقعه پاسکوویچ از سرداران معروف روسیه از جنگ های روس و عثمانی فارغ شد و فرماندهی سپاه روس در قفقاز را عهده دار شد ویرملوف به خاطر عدم کامیابی در جنگ از طرف تزار روسیه احضار شد. پاسکوویچ درصدد برآمد تمامی نواحی متصرف شده توسط ایرانیان را بازپس گیرد. ابتدا قره باغ و سپس ایروان را تصرف کرد و در جبهه‌های طالش و لنکران قوای ایران را شکست داد لذا با شتاب خود را به گنجه رساند. عباس میرزا نیز با ۳۰ هزار سپاهی عازم گنجه شد. در این نبرد که به جنگ گنجه معروف شد عنقریب بود که گوی پیروزی نصیب ایرانیان شود اما به علت خیانت آصف الدوله صدراعظم جدید ایران در اعزام نیرو به سپاه ایران، در سپاه ایران بی نظمی به وجود آمد و تلاش های عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور فایده‌ای حاصل نکرد و ناچار به عقب نشینی پرداخت و در نتیجه این عمل تلاش های ایرانیان در کسب فتوحات در خطر افتاد و باعث پیروزی کامل پاسکوویچ و سپاهیانش شد. پیشرفت قوای روس به سوی پایتخت در جنگ دوم : پس از تصرف گنجه و وارد آمدن تلفات سنگین به سپاه ایران سرانجام معابر ارس به دست روس ها افتاد. کشتی های جنگی روسیه در سواحل روسیه با ترکمانان و ایلات یموت سازش کردند و حتی آنها را به طغیان علیه دولت ایران وادار کردند. عباس میرزا نیز آخرین نیرو های خود را در سردار آباد متمرکز و به سال ۱۲۴۳ (ه.ق) با قوای روسیه به نبردی سخت پرداخت اما نرسیدن آذوقه و جیره و مواجب سپاهیان از تهران باعث تضعیف و متزلزل کردن روحیه سربازان ایرانی شد و سردارآباد به تصرف سردار روس درآمد و قوای ایران به کلی از ساحل چپ رود ارس به داخل آذربایجان رانده شدند. پاسکوویچ در تعقیب سپاه وارد آذربایجان شد و پایتخت ایران را مورد تهدید نظامی قرار داد. پس از آن عباس میرزا دسته‌های متفرق سپاه خود را به خوبی تمرکز داد و حفظ تبریز را به آصف الدوله سپرد اما با خیانت آصف الدوله تبریز توسط ارتش روسیه تصرف شد. سپاه روسیه بدون مقاومت مردم وارد شهر شده و ذخایر و مهمات دولتی را به تصرف درآوردند. با تصرف تبریز نیرو های ارتش روسیه تا ده خوارقان پیش رفتند. در این هنگام بود که عباس میرزا فتحعلی خان رشتی را نزد پاسکوویچ فرستاد و از وی تقاضای صلح کرد. [ویرایش] عهدنامه ترکمانچای شرایطی که پاسکوویچ برای عقد مصالحه جدید پیشنهاد کرد بسیار سنگین بود اما سفیر انگلستان (مک دونالد) در تهران که بیشتر از فتحعلی شاه از پیشروی سپاه روسیه می‌‌ترسید، در عقاید خود پافشاری کرد و شاه را به قبول شرایط صلح وداشت. این قرارداد در اثر بی لیاقتی فتحعلی شاه و نرساندن وسایل لازم برای سپاه ایران در جنگ های دوم ایران و روسیه صورت گرفت و ارتش ایران از روسیه شکست خورد و تسلیم شد. پس از وساطت سفیر انگلیس مجلسی در قریه ترکمانچای (اردوگاه پاسکوویچ) مرکب از عباس میرزا، آصف الدوله و حاجی میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل شد و عهدنامه‌ای در ۱۶ فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در ۹ فصل نوشته شد و در تاریخ ۵ شعبان ۱۲۴۳ هجری به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید. روس ها با در دست داشتن امتیازات پیمان ترکمانچای، شمال ایران را قبضه کرده و اعتبار بین المللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده و خدوم وطن خواه و ملی و ضداستعمار بود، در واقع ایران در پرتگاه سقوط و تجزیه واقع شده بود و فقط این شخصیت فوق العاده امیر کبیر بود که توانست کشور را نجات داده، به فریاد کشور و ملت برسد، چون در غیر این صورت ایران، پس از تجزیه به طور کامل تحت استعمار قرار می‌‌گرفت. بعد از این واقعه دیگر میان روس و ایران حوادث مهم و برخوردهای دامنه داری رخ نداد، مگر در مورد آشوراده و چند پیشامد کوچک دیگر که هر یک دلیل خاصی دارد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

آغا محمد خان قاجار - قاجاریه . آقا محمد خان پسر محمد حسن خان تا سال 1193 هجري قمري در شيراز زير نظر كريم خان زند و به صورت گروگان زندگي ميكرد . همينكه آقا محمد خان از مرگ شهريار زند باخبر شد ، بيدرنگ به مازندران رفت و افراد قبيله خود را جمع آوري نمود و به مخالفت با زنديه پرداخت و پس از غلبه بر جعفر خان زند برادر كريم خان ، تهران را به پايتختي برگزيد . در تغيير سلسله زنديه به قاجاريه ، حاج ابراهيم كلانتر ، از بزرگان شيراز نقش بسزايي داشت ، نخست در اثر مساعي حاج ابراهيم ، لطفعليخان فرزن جوان جعفر خان بر اريكه سلطنت نشست ولي بعدها روابط لطفعليخان و حاج ابراهيم به سردي گراييد تا جايي كه كلانتر شيراز به لطفعليخان خيانت ورزيد ، و شيراز را تسليم آقا محمد خان قاجار كرد و در عوض اين خيانت و خدعه به مقام صدر اعظمي ارتقا يافت ، لطفعليخان در كرمان مقاومت كرد ، محاصره شهر كرمان از طرف قواي آقا محمد خان بيش از چهار ماه طول كشيد ، در ابتداي كار چون مردم ذخيره داشتند به خوبي مقاومت كردند و گاه آقا محمد خان را مورد لعن و نفرين قرار مي دادند . شبها از صداي طبلها در برجها خواب به چشم مردم نمي آمد ، بچه ها و گاهي اوقات زنها از فراز برج و بارو ، با آهنگ ، اين تصنيف را مي خوانند : آق مم خـان اخته تا كـي زنــي شلخته قدت مياد رو تخته اين هفته نه اون هفته شايد كينه اي كه آقا محمد خان از شنيدن اين ابيات آن هم از زبان زنان و دختران – كه حاكي از يك نقص بزرگ عضوي او بود – به دل مي گرفت ، براي نابودي كرمان از همه عوامل بزرگتر و مهمتر بوده است . در دوره اي كه كرمان در محاصره قشون آقا محمد خان بود ظاهرا" دختران و اطفال با خواندن تصنيف سابق الذكر خواجه تاجدار را مورد طعن و لعن و اهانت قرار دادند . از اينرو وي پس از تسخير كرمان ، ضمن هزاران ظلم و جنايتي كه مرتكب شد ، به سربازان خود اجازه داد كه به دختران و نواميس مردم علنا" تجاوز كنند . « بسياري از دختران را پدران و مادران در سوراخهاي بخاري و كندوهاي خانه نهادند و آنرا تيغه كردند و به گل گرفتند ... با همه اينها روايتي هست ( ظاهرا" اغراق آميز ) كه روزي كه لشكريان او از دروازه شهر بيرون رفتند ، هزاران دختر حامله را پشت سر گذاشتند كه ناچار شدند سقط جنين كنند . لطفعليخان دلاور زند نيز اسير آقا محمد خان شد و رئيس ايل با دست خود چشمان او را از حدقه درآورد و از غايت خشم و غضب ، غلامان تركمانان را مامور فرمود تا با آن نادره زمان معامله قوم لوط نمودند و سپس به جانب طهرانش فرستادند . پس از آسودگي خيال آقا محمد خان از ناحيه زنديه به فتح ديگر شهرها از جمله خراسان مبادرت و شاهرخ شاه پسر نادر افشار را به خاطر اخذ جواهرات نادري زير شكنجه كشت و به تدريج ظرف دو سال ساير بلاد ايران را نيز زير سيطره خود كشيد . در پايان سال 1211 بار ديگر آقا محمد خان براي تسخير شهرهاي از كف رفته قفقاز ، عازم شوشي شد و به تسخير يكي از قلاع توفيق يافت . در اين هنگام آقا محمد خان به علتي جرئي ، بر پيشخدمتان خود خشم گرفت و آنان را به مرگ تهديد كرد . آنان نيز كه از طبيعت خبيث و كينه توز سرور خود آگاه بودند ، در 21 ذيحجه 1211 هجري قمري . آقا محمد خان را در خواب كشتند .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

لطفعلی خان زند -زندیه. پس از كشته شدن جعفرخان سر جانشيني او بين امراي زند اختلاف بوجود آمد . بالاخره حاجي ابراهيم كلانتر فارس در نهايت فداكاري سپاهي فراهم آورد و لطف علي خان فرزند جعفرخان را كه در آن تاريخ در غرب فارس مي زيست به شيراز خواست و در 15 شعبان سال 1203 ه. وي را كه 22 سال داشت بر تخت نشاند. او جواني فوق العاده خوش سيما بود. چهره اي جذاب، قامتي كشيده و اندامي باريك و قوي و چالاك داشت. وي در سواري و تيراندازي و شمشيربازي و ساير فنون سپاهيگري بي مانند و بسيار شجاع و متهور و بي باك بود. او به مناسبت جواني و زيبايي و دليزي و سخاوت در شيراز خيلي محبوبيت داشت. لطف علي خان به همه كرم مي كرد و هر كس براي حاجتي به او مراجعه مي نمود بدون نصيب نمي ماند. با توجه به اين فضايل اخلاقي و علاقه ي شديدي كه مردم فارس به سلطنت خاندان زند داشتند چنين به نظر مي رسيد كه لطف علي خان عظمت و اقتدار زمان كريم خان را بار ديگر تجديد خواهد كرد اما با وجود حريف سرسختي چون آقا محمدخان قاجار و حوادث غيرمنتظره اي كه در دوران سلطنت او روي داد اين اميد به يأس مبدل گرديد. او اولين كار بزرگي كه پيش گرفت اين بود كه سه جاده شوسه بين شيراز و بوشهر و شيراز و بندرعباس و شيراز و بندرلنگه احداث كند. احداث اين سه جاده در آن عصر يكي از كارهاي بزرگ عمراني بود كه سلاطين سلف نكرده بودند و دومين كار بزرگي كه در صدد بود انجام دهد ساختن سدي روي رودخانه ي موند بود تا آب آن رودخانه را بر اراضي طرفين رودخانه سوار كند. رودخانه موند رودي است كه از كوههاي فارس سرچشمه مي گيرد و در گذشته بدون استفاده به خليج فارس مي ريخت. اگر آن سد ساخته مي شد قسمت وسيعي از فارس كه استفاده نشده بود يكي از حاصل خيزترين مناطق دنيا مي گرديد و اگر سه جاده را كه مي خواست احداث نمايد به اتمام مي رسيد بسيار در توسعه ي آبادي و بازرگاني فارس مؤثر مي گرديد. اما جنگ هاي لطف علي خان با آقا محمدخان قاجار مانع از آن شد كه آن جوان روشن فكر بتواند آن كارها را انجام دهد. اما نيت او نشان داد كه استعداد زمام داري وي خيلي بيش از معاصرينش مي باشد و از لحاظ داشتن لياقت براي زمام داري با وجود جواني دو قرن از معاصرينش برتري داشت و سد سازي براي آبادي كشور و … از فرمول هاي امروزي است نه 200 سال قبل در ايران. او با اين كه جواني دليرو سلحشور بود، ذوق ادبي داشت وشعر مي گفت و چند شعر كه از وي باقي مانده نشان مي دهد كه يك شاعر با استعداد و خوب بوده است. وي علاوه بر اقدامات عمراني در اولين سال سلطنت خود يك كار ادبي هم كرد و عده اي از شعرا و فضلاي شيراز را مأمور نمود كه با همكاري، اشعار حافظ را مورد مطالعه قرار دهند و آن قسمت از اشعار وي را كه به طور حتم از او نبود را جدا نمايند. در ابتدا ممكن است كه اين كار ساده جلوه كند و به نظر رسد كه لطف علي خان كاري جالب توجه نكرده است ولي از نظر معنوي داراي اهميت مي باشد و نشان مي دهد كه لطف علي خان زند بيش از تناسب سن خود داراي ذوق و اطلاع ادبي بوده است. تصور مي شد كه بيشتر دشمني آقا محمد خان قاجار به لطفعلي به خاطر زيبايي او بوده است يعني لطف علي به خاطر زيبايي خود محسود او شده بود. هنگامي كه حاج ابراهيم كلانتر به او خيانت كرد در حالي كه لطف علي به او اطمينان داشت و دروازه هاي شيراز را به رويش بست و او را در مقابل دشمن تنها گذاشت لطف علي نه تنها عصباني شد و شكيبايي خود را ازدست نداد بلكه لبخند زد و بيتي از حافظ را خواند. پير پيمانه شكن من كه روانش خوش باد گفت پرهيز كن از محبت پيمانه شكن لطف علي خان زند مردي بود راستگو، جوانمرد و صريح الهجه او داراي اراده ي قوي بود. لطف علي خان همانند كريم خان زند خوش خلق و دادگستر و سخي و نيك فطرت و با ترحم و نوع پرور بود و مي گفت نمي توانم يك قيافه ي اندوهگين را ببينم و نمي توانم تحمل كنم كه من سير باشم وهم نوعم گرسنه وهنگامي كه در شيراز بود بعضي از شب ها لباس مبدل مي پوشيد تا اين كه بتواند به طور ناشناس به كساني كه فكر مي كرد نيازمند هستند كمك نمايد و شايد در مشرق زمين اولين كسي بود كه به فكر تأسيس بيمه ي اجتماعي افتاد و اگر عمرش كفاف مي داد و آن را به وجود مي آورد و گرچه آن چه مي خواست به وجود آورد عنوان بيمه ي اجتماعي نداشت اما نتيجه اي كه در آن به دست مي آمد همانند آن بود. ….درحاليكه روشنايي عصر زمستان دقيقه به دقيقه كم تر مي شد محمدعلي خان قاجار، چشم از صحنه ي پيكار بر نمي داشت و يك مرتبه ديد كه شمشير از دست لطف علي خان بر زمين افتاد. علت اين كه او نتوانست شمشير را نگاه دارد اين بود كه يك ضربت شمشير از عقب بر شانه ي راست او زدند و دست راستش مثل دست چپ از كار افتاد . همين كه خان زند، از فرط درد، شمشير را رها كرد محمدعلي خان فرياد زد او را نكشيد. ….. خان زند حركتي كرد كه شمشير خود را از زمين كه مستور از خون بود بر دارد ولي نتوانست و از شدت درد و خستگي زانو بر زمين زد. همين كه به او رسيدند و خواستند دستانش را از عقب ببندند از فرط دردي كه از دو شانه ي مجروحش بود فريادي زد و از هوش رفت. هنگامي كه او را به پيش آقا محمدخان قاجار مي بردند پالهنگ بر گردنش بستند و يك زنجيربه وزن 15 كيلو داراي دو قفل كه يكي به دست ها و ديگري به پاها قفل مي شد به دست ها و پاهايش بستند. زنجيري كه به دو پاي او بسته بودند مانع از گام برداشتن نمي شد ولي اسير نمي توانست كه با سرعت گام بردارد. گو اين كه اگر بر پاي او زنجير نمي بستند باز هم به مناسبت ضعف نمي توانست با سرعت حركت كند. وقتي كه پيش آقامحمدخان قاجار رسيد به او گفت كه به خاك بيفت و سجده كن . خان زن جواب داد من فقط مقابل خداوند سجده مي كنم. بر سرش زد و باو گفت بتو مي گويم به خاك بيفت. لطف علي خان گفت اگر من دست داشتم تو جرئت نمي كردي بر سرم بزني و بتو گفتم كه من فقط مقابل خداوند سجده مي كنم. ولي محمد خان قاجار آن قدر بر اسير مجروح و ناتوان فشار آورد تا اين كه او را بر زمين انداخت و سرش را به خاك ماليد. صداي آقامحمد خان قاجار ريز بود و هرگز فرياد نمي زد اما در آن هنگام كه دشمن را مقابل خود ديد صدا را بلند كرد و گفت اي لطف علي مي بينم كه هنوز نخوت داري و غرور تو از بين نرفته است ولي من هم اكنون كاري مي كنم كه ديگر تو نتواني سر را بلند نمايي. آن وقت خواجه ي دانشمند و متدين قاجار فرمان داد كه عده اي از اصطبل بيايند. انسان حيران مي شود كه چگونه مردي چون اقا محمد خان كه فاضل بود و براي اجراي احكام دين اسلام تعصب داشت و نماز او هيچ موقع قضا نمي شديك چنان فرمان ننگين و بي شرمانه اي را داد. او به مناسب خواجه بودن عقده دائمي داشت و اطرافيانش خوب از آن موضوع آگاه بودند و هر موقع كه صحبت از زن به ميان مي آمد طوري صحبت مي كردند كه گويي خواجه ي قاجار يك مرد عادي است . عقده دائمي خواجه قاجار، بر اثر مشاهده ي جواني و زيبايي و لطف علي خان زند منفجر شد و آن دستور ننگين را صادر كرد. كيست كه نداند در آن روز لطف علي خان زند آن قدر ناتوان بود كه بدون زنجير و پالهنگ قدرت راه رفتن نداشت تا چه رسد به اين كه او را مقيد به زنجير نمايند و پالهنگ بر گردنش ببندند. كيست كه نداند در آن روز لطف علي خان از دو شانه به شدت مجروح بود نمي توانست دست هاي خود را تكان بدهد تا چه رسد به اين كه دو دستش را با زنجير ببندند. لطف علي خان زند نشان داده بود كه مردي دلير است و در آن روز، دليري خود را به يك تعبير مسجل كرد. زيرا با اين كه مجروح و خسته و ناتوان بود و او را مقيد به زنجير و پالهنگ كرده بودند و مي دانست كه هر گاه ابراز شهامت نمايد دچار شكنجه هاي هولناك خواهد شد دليري خود را نشان داد و حاضر نشد مقابل خواجه قاجار به خاك بيفتد و گفت كه من جز در مقابل خداوند سجده نمي كنم. يك مورخ اروپايي نمي تواند خود را قائل كند كه در آن روز آقا محمدخان هم چون دستوري صادر كرده بود. دستوري كه او صادر كرد آن قدر قبيح بود كه وجدان يك مورخ اروپائي نمي تواند آن را بپذيرد و به خود مي گويد كه اين اتهام است و دشمنان آقامحمدخان اين تهمت را بر او زده اند ولي متأسفانه مورخين مغرب زمين، در كتاب هاي خود با اشاره، اين موضوع را نوشته اند. لطف علي خان زند كه ديگر مشرق زمين شمشيرزني چون او به وجود نخواهد آورد و خلق و خوي و لياقت زمام داري اش او را محبوب هم كرده بود نامي درخشان از خود در تاريخ شرق باقي گذاشت ولي فجايعي كه آقامحمدخان در مورد او مرتكب شد مرتبه اش را در تاريخ شرق حتي تا مرتبه ي يك شهيد بالا برد. لطف علي خان زند را در اصطبل جا دادند بدون اين كه زنجير از دست و پاهايش بگشايند و پالهنگ از گردنش بردارند. خان زند در آتش تب مي سوخت وگاهي ناله بر مي آورد و اظهار تشنگي مي كرد. ولي كاركنان اصطبل از بيم آقا محمدخان نمي توانستند آب به او بدهند و اسير بدبخت و مريض كه مقيد به زنجير و پالهنگ بود تا بامداد آن روز ناليد. روز بعد آقامحمد خان قاجار دستور داد كه لطف علي خان زند را به حضورش بياورند. خان زند قدرت راه رفتن نداشت و دو نفر از دو طرف بازوهايش را گرفتند و او را مجبور مي كردند كه قدم بردارد و همين كه رهايش مي نمودند بر زمين مي افتاد . عاقبت او را نزديك آقامحمد خان قاجار بردند . خواجه قاجار گفت لطف علي، بگو بدانم آيا هنوز هم غرور داري يا نه؟ سر لطف علي خان زند، بر اثر ضعف و تب روي پالهنگ خم شده بود و نمي توانست پلك ديدگان را باز كند. ولي بعد از اين كه آن را شنيد سر را بلند كرد و پلك ديدگان را گشود و آب دهان را به طرف صورت او پرتاب كرد و گفت اي اخته ي فرومايه من از تو نمي ترسم. خان زند، بزرگترين ناسزايي را كه ممكن بود به آقا محمدخان قاجار بگويند به او گفت چون خواجه ي قاجار از خواجگي خود رنج مي برد و آن ناسزا با حضور تمام سرداران و بردگان به آقا محمدخان قاجار گفته شد. آقا محمد خان لحظه اي سكوت كرد وبعد جلاد را احضار نمود و به او گفت دو تخم چشم لطف علي بيرون بياورد. جلاد خان زند را به زمين انداخت و دست و پاهايش را كه در زنجير بود طوري با طناب بست كه نتواند آن ها را تكان بدهد و بعد سه انگشت را زير پلك چشم راستش قرار داد و تا آن جا كه در بازوي خود زور داشت فشار آورد چشمي كه روزي در زيبايي در بين چشمهاي جوانان ايراني نظير نداشت از كاسه بيرون آمد وجلاد آن قدر فشار داد تا اين كه تخم چشم بكلي از كاسه خارج گرديد. همين كه جلاد خواست شروع به كار بكند آقا محمد خان از جا برخاست و به محكوم نزديك گرديد كه با دو چشم خود، خروج تخم هاي چشم خان زند را از كاسه ها ببيند و شايد بهمين مناسبت است كه بعضي نوشته اند كه او با دو دست خويش تخم چشم هاي خان زند را از كاسه بيرون آورد. بعد از اين كه تخم چشم راست لطفعلي خان زند از كاسه خارج شد ، جلاد، كارد كه بدندان گرفته بود به دست گرفت و اليافي را كه وسيله ي اتصال تخم چشم به كاسه بودبريد و تخم چشم از كاسه به كلي جدا شد و دژخيم تخم چشم را بر زمين انداخت و انگشتان را به زير چشم خان زند برد و در حاليكه آقا محمد خان هم چنان مي نگريست آن تخم را هم از كاسه جدا كرد. وقتي تخم چشم راست او از كاسه بيرون آمد آن جوان قدري تكان خورد و ناليد ولي هنگامي كه تخم چشم چپش را بيرون مي آورند آن جوان تكان نخورد وصدايي از وي شنيده نشد. وقتي هر دو تخم چشم لطف علي خان زند بر زمين افتاد خواجه ي قاجار گفت حالا نوبت من است كه آب دهان به صورتت بيندازم و برخسار محكوم نابينا آب دهان انداخت ولي لطف علي خان زند كه آب دهان بر صورتش انداختند و صداي خواجه ي قاجار را نشنيد زيرا از هوش رفته بود. همان روز كه خان زند را كورد كردند آقا محمدخان قاجار گفت من نمي خواهم كه اين مرد بميرد بلكه مي خواهم زنده بماند و افسار بر سرش بزنند و او را در سفرها پياده راه وادارند. ولي حال لطف علي خان طوري وخيم بود كه به او گفتند كه اگر مورد مداوا قرار نگيرد خواهد مرد. خواجه قاجار دستور كه زخم هاي دو شانه و دوچشمش را مداوا كنند تا اين كه زنده بماند و وي بتواند پيوسته او را مورد تحقير قرار بدهند خواجه ي قاجار شتاب داشت كه لطف علي خان زودتر مداوا شود تا اين كه وي بتواند آن جوان نابينا را كنار اسب خود بدواند ولي با اين كه زخم چشم او مداوا يافت زخم دو شانه اش معالجه نمي گرديد و بيم آن مي رفت كه آن دو زخم، خان زند را بهلاكت برساند. بعد از اين كه زخم هاي لطف علي خان بهبود يافت، باز خيلي ضعيف بود زيرا كه غذاي كافي به او نمي دادند و او را در مكان راحت نمي خوابانيدند. مردان كرمان كه همه كور بودند ولي زن ها برخي در شب هاي جمعه براي او قدري غذا مي بردند. ولي مأمورين آقامحمدخان قاجار نمي پذيرفتد و مي گفتند كه اگر غير از نان و آب به او بدهند آقا محمدخان آن ها را خواهد كشت يا كور خواهدكرد. ديگر لطف علي خان زند زيبا نبود و هرگز سر را بلند نمي كرد زيرا كسي كه چشم ندارد تا اين كه دنيا را نگاه كند براي چه سررا بلند نمايد. گاهي خان زند براي اينكه آتش درون را تخفيف بدهد اشعار شيخ محمود شبستري را با آهنگ سوزناك مي خواند و آهنگ هاي او كه بيشتر نغمه هاي فارسي بود طوري در مستحفظين اثر مي كرد كه بي اختيار هنگامي كه از خان زند دور بودند آن را زمزمه مي كردند. از اشعار عرفاني شبستري گذشته خان زند به خواندن اشعار باباطاهر علاقه داشت با اين كه خان زند نابينا بود باز خواجه ي قاجار از سكونت آن جوان در جنوب ايران مي ترسيد و دستور داد كه وي را به تهران منتقل كنند. اما در پايتخت نيز نسبت به خان زند حس كنجكاوي و ترحم به وجود آمد و مردم مي گفتند كه وارث كريم خان آمده است وبرخي اظهار مي نمودند كه كوري لطف علي خان زند مانع از سلطنت او نيست هم چنان كه شاهرخ كور است ولي در خراسان سلطنت مي كند. اين اظهارات آقامحمدخان قاجار را متوحش كرد و هنگامي كه در چمن (سلطانيه) بود براي حاكم تهران دستورحكم فرستاد كه لطف علي خان زند را به هلاكت برسانند و دژخيم باتفاق دو نفر وارد زندان خان زند شدند و يك مرتبه ديگر دست هاي آن جوان تيره روز را بستند و دهانش را گشودند و جلاد دستمالي كه گلوله كرده بود در حلقوم او نهاد و بعد يك چوب دراز روي دستمال نهاد و با يك چكش بر چوب زد تا اين كه دستمال در گلوي خان زند فرو برد و بعداز چند دقيقه روح از كالبد لطف علي خان جدا شد و آن جوان نابينا از مشقات زندگي رهايي يافت. وقي جسد او را براي شستن به غسال خانه واقع در نزديك (چهل تن) در تهران بردند به اسكلتي شباهت داشت كه پوستي روي آن كشيده باشند وكسي كه آن جسد را مي ديد فكر نمي كرد كه كالبد بزرگترين شمشيرزن شرق است و ديگر روزگار شمشيرزني چون او تربيت نخواهد كرد. پس از اين اين كه جسد شسته شد به امامزاده زيد واقع در (بازار) تهران بردند و آن جا دفن كردند بدون اينكه اثري روي قبر بگذارند. چنين مرد، شهريار زند و زمام دار روشنفكر جنوب ايران كه هرگز تبسم از لبانش دور نمي شد و از لحاظ صورت و سيرت فرشته بود و هر كس كه او را مي ديد محبتش را در دل مي پرورانيد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

كريم خان زند-زندیه. كريم خان زند ( 1193 – 1163 ه.ق. ) : از سوابق زندگي خان زند تا سال 1163 ه.ق. كه جنگهاي خانگي بازماندگان نادر شاه بي كفايتي آنان را براي مملكتداري آشكار ساخت و به تبع آن عرصه را براي ظهور قدرتهاي جديد مستعد گردانيد ، خبري در دست نيست . به دنبال اغتشاشات گسترده و عمومي اين ايام خان زند به همراه علي مردان خان و ابوالفتح خان بختياري اتحاد مثلثي تشكيل داد و چون هيچ يك از آنان خود را از ديگري كمتر نمي شمرد ، ناچار به نزاعهاي داخلي روي آوردند . سرانجام كريم خان توانست پس از شانزده سال مبارزه دائمي بر تمامي حريفان خود از جمله محمد حسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه كند و صفحات مركزي و شمالي و غربي و جنوبي ايران را در اختيار بگيرد . برادر وي ، صادق خان ، نيز موفق شد در سال 1189 ه.ق. بصره را از حكومت عثماني منتزع نمايد و به اين ترتيب ، نفاذ اوامر دولت ايران را بر سراسر اروند رود و بحرين و جزاير جنوبي خليج فارس مسلم گرداند . بعد از در گذشت خان زند دگرباره جانشيانان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاعهاي مستمر ،‌زمينه تقويت و كسب اقتدار آقا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع :

نادر شاه افشار نادر قلي فرزند امام قلي از قبيله " قرخلو " بود كه شاخه اي از ايل افشار به شمار مي رفت . طايفه مزبور ، از آغاز سلسله صفوي براي جلوگيري از هجوم ازبكان و تركمانان به منطقه شمال خراسان كوچ داده شد و در منطقه ابيورد و دره گز استقرار يافت . مورخ رسمي دربار نادري ، ميرزامهدي خان ،‌تاريخ تولد نادر را روز شنبه بيست و هشت محرم سال هزار صد هجري قمري ذكر كرده و با توصيف مختصري از حيات عشايري ، اصل و نسب آخرين فاتح بزرگ آسيايي را در پرده نگاه داشته است . آنچه مسلم است نادر تا طغيان افاغنه غلزايي قندهار و برافتادن حكومت دويست و پنجاه ساله صفويان ، در گمنامي به سر مي برده و زندگاني بي پيرايه چوپاني او ، تنها با هنر نماييها و قهرمانيهاي ساده اي همراه بوده است . سقوط اصفهان در سال 1135 ه.ق. بهانه خوبي به دست سركشان داخلي و مدعيان خارجي ايران داد تا هر يك از گوشه اي سر برآوردند و كشور را به هرج و مرج طولاني مبتلا كنند . نادر نيز در راس گروهي كه براي حمايت از حيات و هستي اهل ابيورد فراهم ساخته بود ابتدا در خدمت خان همين منطقه قرار گرفت و پس از ازدواج پياپي با دو دختر او ، وارث حكومت محلي كوچك وي شد . آن گاه در سال 1139 ه.ق كه شاهزاده سرگردان صفوي ( تهماسب ميرزا ) در جستجوي ياران و همراهان فداكاري بود به او پيوست و عزم نجات ايران كرد . سردار افشار در خلال چهار جنگ پياپي كه با شورشيان افغان داشت توانست سردسته آنان ، يعني اشرف و همراهانش را در مناطق مهماندوست دامغان ، سردره خوار ( نزديك تهران ) مورچه خورت اصفهان و زرقان فارس در هم بكوبد . راه را براي استقرار مجدد حكومت صفوي هموار كند . پس از آن در طول چندين نبرد بزرگ و كوچك با تركان عثماني كه بيست سال طول كشيد ( به غير از يك مورد ) همه جا نادر پيروز بود. وي نيروهاي عثماني را شكست داد و آنان را از خاك ايران تا منتهي اليه درياي سياه و ارمنستان و گرجستان بيرون راند . نيروهاي روسي نيز كه وصيت پتر كبير از اختلافات دروني ايران استفاده كرده بودند با سياست و تدبير عاقلانه وي تمامي خطه شمال و باريكه ساحلي خزر را ( از دربند و باكو تا مازندران ) تخليه كردند . نادر با بهره گيريهاي به موقع از ضعفهايي كه شاه تهماسب دوم ( 1145 – 1125 ه.ق. ) از خود نشان داد وي را از سلطنت خلع كرد. پس از آن با خلع فرزند خردسال شاه تهماسب دوم يعني عباس سوم از سلطنت خود در شوال سال 1148 ه.ق. با راي و اراده بزرگان ، سرداران ، ريش سفيدان و روحانيان عاليمرتبه اي كه در دشت مغان گرد آورده بود ، سلطنت نشست . اقدامات بعدي او ، سركوبي سركشان داخلي در قندهار و ايجاد نظم در سراسر كشور بود . از آنجا كه دولت گوركاني هند جمعي از فراريان افغان را پناه داده بود و به توقعات نادر نيز وقعي نمي نهاد، نادر ناچار شد كه عازم شبه قاره شود . نبرد قطعي ميان فريقين ، در منطقه كرنال در 15 ذيعقده سال 1151 ه.ق. ( 24 فوريه 1739 ه. ) روي داد كه به شكست محمد شاه گوركاني انجاميد . نادر به همراه سپاهيان خود وارد دهلي شد پس از ضرب سكه و اعلام انقياد حريف ، دگرباره تخت سلطنت را به محمد شاه واگذاشت . پادشاه گوركاني نيز در مقابل آن ، مناطق غربي آب اتك و رودخانه سند را به ايران تسليم كرد . شهرت دارد كه نادر در حين عزيمت به هند حاكمي براي كشمير معين كرد، ولي دلايل ديگري درباره تثبيت حاكميت او بر آن منطقه در دست نيست . در بازگشت نادر به ايران خدايارخان عباسي (‌فرمانرواي سند ) نافرماني آغاز نمود كه نادر ناگزير سالي را براي مطيع ساختن مجدد وي و افاغنه متمرد منطقه صرف كرد و تمشيت كامل به امور آن نواحي داد . واقعه مهم پاياني سال 1153 ه.ق. لشكر كشي شاه ايران به ماوراءالنهر و تصرف مناطق جنوبي آمودريا ( جيحون )‌ بود . ابوالفيض خان ( از احفاد چنگيز ) به شكست قطعي معترف شد و از سوي نادرشاه حكومت سمر قند و بخارا و آن سوي رودخانه تا صفحات سغد و فرغانه را به دست آورد . اما ، ايلبارس خان ( والي خوارزم ) از در جنگ در آمد و لامحاله جان بر سر دعوي نهاد . بدين سان ، خوارزم جايگاه تاريخي خود را بازيافت و صفحات مابين درياچه هاي آرال و مازندران تا حوالي دشت قبچاق قديم ، كه با قزاقستان كنوني مطابقت دارد ،‌فرمان پذير شدند . نادر بر اثر اشتباهي كه در تشخيص و داوري در مورد سوء قصد كنندگان به خود مرتكب شد ، به فرزند ارشد خود ( رضا قلي ميرزا ) خشم گرفت و چشمهاي او را كور كرد ( 1154 ه.ق. ). اين فاجعه موجب شد كه اعتدال رواني وي مغشوش شود و وخامت احوالش فزوني يابد . اغتشاشات داخلي لزگيها در داغستان و قيامهاي محلي فارس و گرگان و ديگر نقاط همراه با لجاجتي كه عثمانيها براي رد شرايط پيشنهادي وي نشان مي دادند و از پذيرش مذهب شيعه جعفري به عنوان ركن پنجم اسلام سرباز مي زدند ، موجب گرديد كه نادر از لشكركشي به روسيه و استانبول و مناطق ماوراءالنهر منصرف گردد و درگير گرفتاريهاي نفس گير و ايذايي داخلي شود . سرانجام هلاكت وي به دست جمعي از سرداران مقربي انجام گرفت كه همگي بر جان خويش بيمناك بودند . به همين سبب با توطئه هولناكي كه در يازدهم ماه جمادي الثاني سال 1160 در قوچان ترتيب دادند ، او را از پاي در آوردند . نادر از فرمانرواياني بود كه براي آخرين بار ايران را به محدوده طبيعي فلات ايران رسانيد و با تدارك كشتيهاي عظيم جنگي ، كوشيد تا استيلاي حقوق تاريخي كشور را بر آبهاي شمال و جنوب تثبيت كند

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع :

شاهرخ شاه افشار - افشاریان. به دنبال قتل نادر ، نخست برادر زاده او ( عليقلي خان عادلشاه ) زمام قدرت را در دست گرفت و به فاصله يك سال ، به دست برادر خود ( ابراهيم خان )‌ مغلوب ،‌كور و زنداني گشت . شاهرخ ، فرزند رضاقلي ميرزا ( نواده نادر ) سرانجام بر بني اعمام پيروز شد و چون به دليل بر نابينا شدن توانايي اداره امور كشور را نداشت ، لاجرم به همان فرمانروايي بر مشهد و نيشابور و گاه هرات و بخشي از صفحات خراسان شمالي بسنده كرد . حكومت او با توجه به احترامي كه خان زند براي ولي نعمت خود ، يعني نادرشاه ، داشت ، بلامعارض بود و تا سال ( 1210 ه.ق. ) كه آقا محمد خان سراسر ايران را به تصرف خود در آورد ادامه يافت .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع :

سلطان حسين - صفویان. آخرين سلطان كشور يكپارچه صفوي ( قبل از سقوط نهايي آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسين بو.د كه بعد از شاه سليمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت كرد . عوامل پنهان و آشكاري كه از قبل زمينه انحطاط و انقراض دولت صفوي را فراهم ساخته بود در دوران پادشاهي اين شخصيت ضعيف النفس و با حسن نيت رخ نمود. افزايش مالياتها ، تعدي حكام خود كامه و تازه به دوران رسيده و فشار زياد به اقليتهاي مذهبي نفوذ عناصر غير مسئول و خواجگان حرم در دستگاه دولتي طرد شخصيتهاي كاردان از دستگاه اداري و نظامي و بي ارادگي شاه در برخورد با حوادث مقدمات فروپاشي نظام دولت صفوي را فراهم ساخت . شورش طايفه غلزايي ساكن قندهار در سال 1113 ه.ق. كه از جانب دولت هند دامن زده مي شد و شورش ابداليان هرات در سال 1118 ه.ق. خود مقدمه اي بود بر سقوط دولتي كه شاه و اطرافيان او طي 17 سال نتوانسته بودند با تدبير و يا قدرت از آن جلوگيري كنند .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع :

شاه سليمان – صفویان. صفی میرزا پسر شاه عباس دوم بود که پس از فوت پدر با نام شاه سلیمان در سال 1077 بر تخت سلطنت نشست شاه سليمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهي نالايق و بي اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتي بود . نخستين نشانه هاي انحطاط و سقوط صفوي از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمي در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود كه هنوز آوازه قدرت ايران عصر شاه عباس اول طنين انداز بود و در ثاني در كشورهاي مجاور ايران دولتهاي نيرومندي مانند گذشته وجود نداشت تا تهديدي جدي به شمار روند . اين آرامش نسبي در روزگار شاه سليمان با توسعه مناسبات خارجي و روابط بازرگاني به ويژه در زمينه ابريشم همراه بوده است . در اين زمان كه بايد آن را عصر توسعه قدرتهاي بزرگ اروپا ناميد توجه اين دولتها به بازرگاني با مشرق زمين افزايش يافت و ايران خود يكي از كانونهاي مهم اين بازرگاني بود . از ويژگيهاي ديگر اين دوران ، ورود بازرگانان و سياحتگران و ميسيونرهاي خارجي است كه با انگيزه اقتصادي ، بهترين توصيفها را در زمينه اجتماعي ايران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنيه ، كمپفر ، سانسون ، كروسينسكي و مبلغان مسيحي را بايد از اين نمونه ها به شمار آورد

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع :

شاه عباس كبير - صفویان پس از مرگ شاه طهماسب وضع سياسي كشور ايران به صورت خيلي بدي درآمده بود ولي از آنجائيكه همواره خداوند حامي ايران بوده است مجددا با روي كار آمدن جوان 17 ساله‌أي كه بعدها شاه عباس بزرگ شد مملكت نجات يافت . شاه عباس بزرگ (996 – 1039 هجري قمري )‌در هرات در روز اول ماه رمضان سال 978 هجري قمري بدنيا آمد (16 بهمن) وي دومين فرزند خدابندة بدبخت بود كه بعد از پدرش شاه طهماسب به پادشاهي رسيد ولي سرداران قزلباش به او فرصت پادشاهي ندادند . مادر شاه عباس مهدعليا از يكي از خانواده‌هاي معروف مازندران بود و ادعا ميكرد كه از خاندان حضرت امير عليه‌السلام است. او وقتي يكساله بود پدر و مادرش به شيراز رفتند و آن كودك در هرات ماند و او را بنا بر توصيه پدربزرگش شاه طهماسب به لله‌أي بنام شاه‌قلي سلطان سپردند و اين لله هنگام بپادشاهي رسيدن اسماعيل دوم در تاريخ 984 هجري قمري بقتل رسيد و بنابر دستور شاه اسمعيل علي قلي خان شاملو حاكم خراسان مأموريت يافت عباس را بقتل برساند . عليقلي خان در انجام اين مأموريت تعلل كرد و شاه اسمعيل دوم در تاريخ 985 كشته شد . در آن موقع محمد خدابنده پادشاه شد و مهدعليا از عليقلي خان خواست كه پسرش عباس را به قزوين بفرستد ولي عليقلي خان كه علاقه داشت كه شاهزاده‌أي از خاندان پادشاهي را در اختيار داشته باشد از انجام اين كار سرپيچيد . حكومت قزوين ناچار شد در تاريخ 988 قشوني به هرات بفرستد تا عليقلي خان را وادار به اين كار كند ولي عليقلي خان آن قشون را شكست داد و شاه عباس را شاه ايران خواند . محمد خدابنده ناچار شد با قشوني به خراسان برود ولي جنگي بين او و علي قلي خان در نگرفت و حكومت خراسان به نام علي قلي خان تأييد شد و سمت للگي به او داده شد . بعدها در ضمن شكستي كه از مرشدقلي خان حاكم مشهد بعليقلي وارد آمد ناچار شد عباس را به او بسپارد و كودك به مشهد آورده شد . پس از مرگ حمزه ميرزا پسر ارشد محمد خدابنده (995 قمري ) (10 آذر) سرداران شاملو ابوطالب ميرزا را كه سومين پسر شاه بود به پادشاهي برگزيدند . عباس جوان بهمراهي مرشد قلي خان و عده‌أي از تركمانان و قبايل افشار به قزوين رفت و در ضمن راه عده‌أي ديگر نيز با او همراه شدند . خدابنده در آن موقع در شهر قم مشغول سركوبي مخالفانش بود و مردم قزوين با آغوش باز شاهزاده را پذيرفتند و پس از اندك زماني بيشتر سران نظامي خدابنده و ابوطالب ميرزا به شاهزادة جوان پيوستند . خدابنده به قزوين آمد و پادشاهي پسرش را تأييد كرد . تعجب در اين است كه شاه عباس دو سال بعد از اين واقعه دستور كور كردن پدرش طهماسب و برادرانش ابوطالب ميرزا و طهماسب ميرزا را صادر كرد و آنها را به قلعه‌أي در الموت فرستاد . اين امر را زياد هم به قساوت قلب شاه عباس نبايد نسبت داد چون در آن موقع سرداران قزل‌باش قدرت بسيار داشتند و كافي بود پادشاه ضعيف يا كودكي را كه نسب پادشاهي داشت در اختيار خود بگيرند و به نام او قيام كنند . بنابراين عمل شاه عباس از نظر مصلحت كشورداري منطقي بود و نبايد امروز زياد باعث تعجب ما گردد . پس از آن به غلامانش دستور داد 22 نفر از سران قزل‌باش را بقتل برسانند و به اين طريق از ابتدا جلوي پيشرفت بعضي از امراي خودسر قزل‌باش را گرفت . سپس با دو شاهزاده خانم صفوي ازدواج كرد ولي نه قتل امرا نه سروصداي جشن عروسي مانع از اين نشد كه پادشاه جوان متوجه وضع بد كشورش باشد . در اين موقع از مشرق و مغرب ايران مورد خطر قرار گرفته بود . در مشرق عبدالله خان ازبك به خراسان هجوم آورده بود و شهر هرات را محاصره كرده بود و علي قلي خان شاملو از شهر دفاع ميكرد . شاه عباس دير رسيد و هرات به دست ازبكها افتاد و عسكريان را بقتل رسانيدند و زنها را به اسارت بردند و شهر را غارت كردند و وقتي شاه عباس به هرات نزديك شد آنها با غنائم به محل اصلي خود مراجعت كردند . شاه عباس دستور داد سرداراني را كه خيانت كرده بودند به قتل برسانند سپس مريض شد و ناچار شد مدتي بخوابد و ازبكها از اين فرصت استفاده كردند و پادشاهشان عبدالمؤمن بن عبدالله خان از بخارا حركت كرد و مشهد را محاصره نمود و پس از چهار ماه آنرا مسخر كرد (999) و تمام روحانيون شيعه را بقتل رسانيد و به مرقد مطهر بي‌احترامي كرد و آنرا غارت نمود و آثار گرانبهايي را كه در مدت چندين قرن در آن محل گرد آورده شد بود از بين برد . كتابخانه آستانه را نيز مورد تجاوز قرار داد . حتي بعضي قبرها مانند قبر شاه طهماسب را شكافتند و به استخوانهاي او بي‌حرمتي كردند . تعدادي زن و مرد و كودك و سالخوردگان را به قتل رسانيدند و پس از اينكه شهر را ويران نمودند عده‌أي را اسير كرده بطرف بخارا روان كردند و شهرهاي هرات و نيشابور و سبزه‌وار و اسفراين نيز از خرابيهاي آنها مصون نماندند . هنگام به تخت نشستن شاه عباس شيروان و گرجستان و ايروان و قراباغ و تبريز و قسمتي از آذربايجان و لرستان و خوزستان نيز به دست پادشاه عثماني افتاده بود . در تاريخ 995 سردار عثماني فرهاد پاشا قشون ايران را در بغداد شكست داد و گنجه و قراباغ را گرفت و تقريبا نيمي از كشور شاه طهماسب به اين طريق از دست رفت . شاه عباس با سلطان مراد سوم در سال 999 صلح كرد و سپس به سركوب كردن مخالفان خود دركشور پرداخت و به شيراز و كرمان و گيلان و خرم‌آباد و لرستان لشكر كشيد و در سال 1007 به نيشابور و مشهد لشكركشي كرد و ازبكها را شكست داد و هرات را متصرف شد و در سال 1090 آنها را از مرو نيز بيرون كرد و در سال 1011 تصميم گرفت بلخ را نيز متصرف شود ولي گرماي شديد و امراض مسري صدمات زياد به لشكريانش زدند و از اين لشكركشي نتيجه سودمندي نگرفت . در تاريخ 1012 تبريز و نخجوان و ايروان و گرجستان را مجددا از سلطان عثماني پس گرفت و كاپيتان پاشا شيغاله‌زاده را شكست داد و از آن تاريخ شاه عباس همواره در جنگ با لشكريان سلطان فاتح بود و بالاخره در تاريخ 1022 در اسلامبول بين سلطان احمد اول و شاه عباس معاهده صلحي برقرار شد و آذربايجان و شيروان وايروان و كردستان و بغداد و كربلا و نجف و موصل و ديار بكر رسما جزو كشور ايران گرديد . شاه عباس در تاريخ 1032 قندهار را نيز متصرف شد و با جهانگير پادشاه هند از در دوستي درآمد و ضمنا امام قلي خان نيز با كمك كشتي‌هاي انگليسي جزيره هرمز را پس گرفت . شاه عباس در داخل كشور خود قدرتهاي ملوك‌الطوايفي را از بين برد و به جاي قزلباشها شاه‌سونها را بوجود آورد . وي چنين صلاح ديد كه اصفهان را به جاي قزوين به عنوان پايتخت انتخاب نمايد و از سال 1006 به بعد مشغول ساختن ابنيه و كاخها و مساجد در آن شهر گرديد . در آن موقع اصفهان 80000 نفر جمعيت داشت و در آن كاخي به نام نقش جهان ساخته شده بود . شاه عباس نقشه جامعي براي بزرگ كردن شهر ترتيب داد و خيابانهاي وسيعي در آن قرار داد و پل زاينده رود را ساخت و بازارهايي بوجود آورد كه هنوز باقي است . و همانطور كه ميدانيد عاليقاپو و مسجد شاه را در كنار ميدان بزرگ شاه بنا نمود كه در زمان خود جزو زيباترين ميدانهاي جهان بود .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاه اسماعيل دوم - صفویان. بعد از فوت شاه اسماعيل دوم دولتمردان صفوي و امراي قزلباش براي سلطنت محمد ميرزا ( پسر بزرگ شاه تهماسب ) با يكديگر همداستان شدند . او به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 ه.ق. پادشاهي كرد . از آنجا كه وي با صره اي ضعيف و طبعي ملايم داشت قادر به اداره امور نبود و زمان كارها بيشتر در دست زوجه اش " فخر النساء بيگم مهد عليا " قرار گرفت .مهد عليا زني مقتدربود كه در برابر امراي قزلباش كه مي خواستند از ضعف پادشاه استفاده كنند و اعمال قدرت نمايند ايستادگي مي كرد . همين امر مخالفت تعدادي از سرداران را كه در پايتخت صفوي مستقر بودند برانگيخت تا جايي كه توطئه اي بر ضد او ترتيب دادند و وي را به قتل رساندند. پس از آن آتش اختلاف خانوادگي بالا گرفت و هر اميري در گوشه اي از مملكت بساط خود سري گسترد . امراي خراسان كه در راس آنان مرشد قلي خان استاد جلو و عليقلي خان شاملو بودند عباس ميرزا را از سلطنت برداشتند و در ايالات ديگر نيز كه در تيول سركردگان نظامي بود نشاني از اقتدار دولت مركزي نماند . در اين ميان دولت عثماني كه از اين اختلافات داخلي آگاه بود از فرصت استفاده كرد و مرزهاي صفوي را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضي وسيعي را تصرف و شهر تبريز ( مهمترين شهر آذربايجان ) را اشغال كرد . ازبكان نيز مقارن همين احوال شهرهاي خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند . حمزه ميرزا وليعهد سلطان محمد كه بارها در برابر سپاهيان عثماني به عمليات متهورانه اي دست زده بود در شرايطي كه ميتوانست بر مشكلات داخلي و خارجي غلبه كند به دست چند تن از اميران مورد اعتماد خويش كشته شد. از آن پس بردامنه خودسريها افزوده شد و خلئي در دستگاه حاكميت به وجود آمد . مرشد قلي خان استاد جلو از اين فرصت استفاده كرد و پس از كنار گذاشتن رقيب خود ( عليقلي خان استاد جلو ) و به دست گرفتن اختيار عباس ميرزا ناگهان به همراه شاهزاده به قزوين تاخت و پايتخت را متصرف شد و عباس ميرزا را به نام " شاه عباس " بر اريكه قدرت نشاند 0 14 ذيقعده سال 996 ه.ق. ) و به اين ترتيب سلطنت سلطان محمد عملا" پايان يافت .

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاه تهماسب اول –صفویان. تهماسب ، بزرگترين فرزند شاه اسماعيل كه در سال 919 ه.ق. به دنيا آمده بود . در يك سالكي به دستور پدرش به هرات انتقال يافت . به دليل اهميتي كه خراسان داشت حكومت اين سرزمين تا رود آمويه ( جيحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و ديوسلطان روملو ( حاكم بلخ ) به للگي او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت كه به سلطنت رسيد . وي از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت كرد كه بيشترين ايام سلطنت در دوران صفوي محسوب مي شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولي از نظر كشور داري و تنظيمات زمان حكمراني او را بايد يكي از مهمترين ادوار صفويه شمرد. شاه اسماعيل در عمر كوتاه خود كه بيشتر در جنگهاي داخلي و خارجي گذشت ، موفق نشد دولت نوبنياد صفوي را بر اساس تشكيلات اداري و نظامات مذهبي استوار كند ولي اين كار در دوران سلطنت طولاني تهماسب جامه عمل پوشيد. نيمه اول سلطنت او بيشتر در رفع نفاق و چند دستگي سران قزلباش و اداره جنگ در سر حدات شرقي و غربي مملكت گذشت . دشمنان سر سخت دولت صفوي يعني ازبكان و عثمانيان از همان آغاز زمامداري تهماسب حملات خود را به ايران آغاز كردند . عبيدالله خان ازبك و امراي ديگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و كشتار قرار مي دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شكستي كه تهماسب به عبيدالله وارد كرد ، براي مدتي خراسان از حملات ازبكان در امان ماند در جبهه غرب شاه تهماسب با دشمن بزرگي همچون سلطان سليمان قانوني مواجه بود . سلطان عثماني وارث سرزمينهاي وسيعي بود كه پدرش در اروپا و آسياي غربي و شمال آفريقا به دست آورده بود . البته خود او هم مرتبا" بر دامنه اين ب متصرفات مي افزود . ضعف و پراكندگي سللطين اروپا به او فرصت داد تا سپاهيان عثماني را به پشت دروازه هاي وين برساند و بروز اختلاف در بين سران قزلباش در ايران نيز ، امكان حمله به سر حدات غربي صفويه را براي او فراهم آورد . فرار اولامه سلطان تكلو از سران معتبر قزلباش به عثماني و پناهنده شدن القاص ميرزا برادرشاه تهماسب به سلطان سليمان و تحريكاتي كه در استانبول عليه ايران انجام دادندآتش جنگ ميان دولت صفوي و حكومت عثماني را دامن زد . سپاهيان عثماني چندين بار به مناطق غربي متصرفات صفوي و آذربايجان حمله كردند . شاه تهماسب نيز هر بار با از ميان بردن تداركات و ويران ساختن آباديها و امكانات زندگي و حملات ايذايي پيشرفت آنان را مانع مي گرديد . به نحوي كه لشكر كشيها به نتايجي كه منظور نظر سلطان عثماني بود منجر نشد. حتي در بعضي از جبهه ها مانند قفقاز متحمل شكست شدند . اسماعيل ميرزا ، فرزند شاه تهماسب در سال 958 ه.ق. با فتح ارزته الروم و كردستان و ارمنستان مناطقي را كه به اطاعت سلطان عثماني در آمده بود مطيع كرد . شاه تهماسب به علت نزديكي تبريز به مرزهاي عثماني و آسيب پذيري اين شهر و دوري تبريز از خراسان كه همواره مورد هجوم ازبكان قرار مي گرفت در سال 965 ه.ق. پايتخت خود را به قزوين منتقل كرد . از اين تاريخ تا سال 1006 ه.ق. ( كه شه عباس اول اصفهان را مورد توجه قرار داد ) شهر قزوين پايتخت صفويه بود . از وقايع عمده دوران شاه تهماسب پناهندگي همايون ( پادشاه هند ) و با يزيد ( شاهزاده عثماني ) بود كه هر دو رويداد تاثير زيادي در رابط ايران و هند و عثماني داشت . در سال 950 ه.ق. همايون پادشاه هند به علت اختلافاتي كه بين او و شيرخان افغاني رخ داده بود بر اثر نفاق برادرانش ناگزير هند را ترك كرد و با كسان نزديك خود به شاه تهماسب پناهنده شد . شاه تهماسب مقدم مهمان خود را گرامي داشت و فرمان داد او را با اعزاز و احترام تا پايتخت همراهي كنند . همايون بعد از مدتي اقامت در ايران با نيرويي كه پادشاه صفوي در اختيار او گذاشت به هند بازگشت و سلطنت از دست رفته خود را به دست آورد . اين واقعه چنان تاثير خوبي در روابط دوستان ايران وهند باقي گذاشت كه تا انقراض صفويان ( به استثناي مواردي چند كه اختلافاتي بين طرفين در مسائل مرزي به ويژه قندهار پيش آمد ) ادامه يافت . در سال 967 ه.ق. با يزيد به علت پاره اي اختلافات كه با پدرش ( سلطان سليمان ) و برادرش ( سليم ) پيدا كرده بود با ده هزار سرباز مسلح از آناتولي وارد ايران شد و از شاه تهماسب تقاضاي پناهندگي كرد . ساه تهماسب نهايت اعزاز و احترام را در حق مهمان خود به عمل آورد و دستور داد او و نزديكانش را در كاخ مناسبي جاه دهند . سلطان عثمان كه از آمدن يزيد به ايران اطلاع يافت با ارسال نامه هاي مكرر كه گاه جنبه تحبيب و گاه تهديد داشت استرداد با يزيد را از شاه تهماسب تقاضا كرد . وساطتها و تقاضاهاي شاه نيز براي عفو شاهزاده عثماني به هيچ وجه موثر واقع نشد. سرانجام سلطان صفوي براي جلوگيري از تهاجم عثماني و شعله ور شدن جنگهايي كه به موجب صلح آماسيه متوقف شده بود . با يزيد و فرزندان او را تسليم ماموران عثماني كرد . متعاقب آن در سال 969 ه.ق. صلحي بين طرفين منعقد گرديد و جنگهاي غرب كشور براي مدتي نسبتا" طولاني خاموش شد . شاه تهماسب در پنجاه و چهارمين سال سلطنت خود در پانزدهم ماه صفر سال 984 ه.ق در قزوين وفات كرد و پس از چندي جسد او را در مشهد مقدس دفن كردند . شاه تهماسب به ظاهر مردي ديندار و پايبند تكاليف و فرائض ديني بود . اگر چه مذهب شيعه در زمان پدرش مذهب رسمي كشور شد ولي استقرار و گسترش آن در دوره هاي شاه تهماسب انجام گرفت . در اين دوره با آمدن علماي شيعه از لبنان و عراق و بحرين تشكيلات مذهبي بر مبناي منظمي قرار گرفت . دوران صلح و آرامش طولاني بين ايران و عثماني به شاه تهماسب فرصت داد تا سازمان اداري و نظامي و اقتصادي دولت صفوي را بر پايه مستحكمي بنا كند . در واقع ، استقرار حاكميت اين دولت در دوره او انجام پذيرفت

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 5 مرداد 1395  - 5:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 2

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی