مشاهیر ایران و جهان - خانی دهنوی، شکرالله

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهید شکرالله خانی دهنوی : فرمانده یگان دریایی تیپ ویژه شهدا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) ششم مرداد ماه سال 1337 در روستای شاداب از توابع شهرستان نیشابور چشم به جهان گشود. از همان کودکی نماز خواندن را آغاز کرد. نمازش را سروقت می خواند. از کوچک و بزرگ به همه احترام می گذاشت. انسانی بود که دوست داشت برای هر چیزی زحمت بکشد. مخارج تحصیلی اش را خودش تامین می کرد. در سال سوم راهنمایی، به خاطر طاغوتی بودن اسم مدرسه، با کمک دوستانش بر روی یک حلب اسم مدرسه را سید جمال الدین اسد آبادی نوشتند و شبانه آن را بر سر در مدرسه نصب کردند که با اعتراض مسئولین مدرسه مواجه شدند. و از این که دختران و پسران با هم در یک مدرسه بودند، ناراحت بود و به خاطر اعتراضی که به این مسئله کرد، او را از تحصیل محروم کردند و مدت یک سال به مدرسه نرفت. تحصیل را در هنرستان ادامه داد و تا کلاس 11 بیشتر درس نخواند که از آن جا به خاطر فعالیت های انقلابی و نوشتن شعار بر روی در و دیوار مدرسه، اخراج شد. در مدرسه با دوستش در زیر پله ها نماز خانه درست کرده بود و نماز وحدت را به جا می آورد. قبل از انقلاب به سربازی نرفت، چون هم در زمان طاغوت بود و هم می بایست ریشش را بتراشد ولی بعد از انقلاب خدمت سربازی به انجام رساند. در دوران انقلاب اعلامیه پخش می کرد و نوارهای امام را گوش می داد. در تمام راهپیمایی ها و تظاهرات حضور داشت و از پیشتازان انقلاب بود.کتاب های شهید مطهری و دستغیب را مطالعه می کرد. اهل ورزش بود. پیاده روی و دو را انجام می داد. صبح که از خواب بیدار می شد، ابتدا پیاده روی می کرد. در جلسات دعای کمیل شرکت می نمود و به نماز جمعه اهمیت می داد. اهل رفتن به حرم مطهر امام رضا (ع) نیز بود. انسان صبور و خوش برخوردی بود. مشکلات را تا جایی که می توانست حل می کرد، حتی اگر می شد با توضیح دادن. هیچ وقت مسائل اخلاقی را توضیح و یا تعریف نمی کرد. با رفتارش بیانگر همه چیز بود. به مستضعفین کمک می نمود. زکیه خانی ( خواهر شهید ) نقل می کند: «در دوران انقلاب که نفت پیدا نمی شد و مردم به دنبال نفت بودند، او به آن ها کمک می کرد. ما در خانه نفت داشتیم اما بیشتر از زغال استفاده می کردیم. ایشان به هر کسی که نفت می خواست، کاغذی می نوشت و امضا می کرد و به آن طرف می داد و من در خانه با دیدن امضای ایشان، به فرد مورد نظر نفت می دادم.» در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به گشت و نگهبانی و کارهای تبلیغاتی مثل پخش کردن اعلامیه می پرداخت. اوایل انقلاب که سرباز بود، به فرمانده ی پادگان ( که کارهای خلاف شرع انجام می داد ) اعتراض کرد. این اعتراض او باعث شد که فرمانده بازداشت شود و با وساطت مسئولین عقیدتی پادگان آزاد می گردد. او بسیار شجاع و نترس بود. پایگاه فعالیت های او در مسجدی در منطقه ی شهید رجایی بود. که به فعالیت های تبلیغاتی، آموزش نظامی، عقیدتی و دینی می پرداخت. با تشکیل سپاه پاسداران با دوستانش سپاه مشهد را تشکیل داد و از اعضای اصلی بود که در قسمت گزینش سپاه خدمت می کرد. به امام عشق می ورزید. به روحانیت علاقه مند بود. از کسانی که ضد انقلاب، امام و رهبری حرفی می زدند، متنفر بود و در مقابلشان می ایستاد. آرزوی پیروزی انقلاب و نابودی منافقین را داشت. منافقین حتی او را در شب دامادیش تهدید به ترور کرده بودند. به شهید بهشتی علاقه مند بود. در زمان شهادت ایشان بسیار ناراحت بود. به طوری که به حرم امام رضا (ع) رفت و به راز و نیاز پرداخت. حتی توانسته بود یکی از منافقین را ( که در ترور شهید بهشتی دست داشت ) دستگیر کند و به سپاه تحویل دهد. از بنی صدر متنفر بود و به خانواده اش می گفت: «به بنی صدر رای ندهید. او مملکت را به فساد می کشاند.» تبری و تولی را به خوبی رعایت می کرد. به امام، شهدا و انقلاب عشق می ورزید و در مقابل گروهک ها و منافقین سرسختانه عمل می کرد. به عبارت: «سیاست عین دیانت و دیانت عین سیاست است» پایبند بود. در 23 سالگی با خانم زهرا کامیاب پیمان ازدواج بست. مدت زندگی مشترک آن ها 5 سال بود. همسرش می گوید: «ایشان در قسمت تحقیق سپاه بودند و چون در چهرۀ ایشان شجاعت، قناعت، تقوی و نورانیت را دیدم، به ایشان جواب مثبت دادم. مراسم ازدواج بسیار ساده برگزار شد. در شب ازدواجمان منافقین ایشان را تهدید به ترور کرده بودند.» ثمره ی ازدواج آن ها سه فرزند است، مهدی در 16/3/1361، محمد در 27/10/1362، و مرتض در 7/6/1364چشم به جهان گشودند. بسیار دوست داشت که دختر داشته باشد، چون دختر را رحمت می دانست. با شروع جنگ تحمیلی به خاطر دفاع از اسلام، وطن، قرآن و پیروی از ولایت و رهبری به جبهه رفت. زکیه خانی ( خواهر شهید ) می گوید: «من به ایشان گفتم: شما قبل از انقلاب بسیار فعالیت کردید. از خواب و خوراک خود زده بودید تا این انقلاب به ثمر رسید. حالا که جنگ است، بگذار بقیه ی مردم بروند و شما همین جا بمانید. ایشان گفتند: اگر عراق به این جا حمله می کرد، شما انتظار نداشتید که همه ی مردم به فریاد شما برسند. مگر یک دختر آبادانی یا اهوازی با شما فرق می کند. ایشان با این حرف ها مرا قانع کردند. به طوری که خودم نیز همسرم را به جبهه فرستادم.» او فرمانده ی یکان دریایی تیپ ویژه ی شهدا بود. از سمتش چیزی نمی گفت. وقتی از او سوال می شد: «در آن جا چه کار می کنی؟» می گفت: «لباس های رزمندگان را می شویم، نواری برای بسیجیان ضبط می کنم. اگر از روی بچه ها پتو کنار رود، رویشان را می پوشانم و ظرف ها را می شویم.» از نظر مذهبی بسیار معتقد بود. به دنبال پست و مقام دنیوی نبود. با خلوص نیت کار می کرد. پیرو ولایت فقیه بود. محافظه کار نبود. اگر پیشنهادی داشت، مطرح می کرد. سعی می نمود کاری را که به او محول شده است، به نحو احسن انجام دهد. عضوی فعال بود. به چیزی جز اهداف انقلاب، امام و شهدا فکر نمی کرد. مطیع اوامر فرمانده اش , شهید کاوه بود. به خواسته ها و نیازهای نیروهای تحت امرش توجه می کرد. سعی می نمود مشکلات آن ها را رفع کند. امیررضا ایمانی ـ همرزم شهید می گوید: «در سال 1364 رزمنده ای در عملیات بدر ترکشی به پایش خورده بود و باید با عمل جراحی پایش را قطع می شد. آن رزمنده روحیه اش را از دست داده بود و اجازه عمل نمی داد. شهید خانی آن قدر با او صحبت کرد که برای عمل او را راضی نمود. برای نیروهایش دلسوزی می کرد و مشوقی برای آن ها بود.» به دیدن خانواده ی شهدا می رفت. در هیچ مصاحبه تلویزیونی و رادیویی شرکت نمی کرد. حتی اجازه نمی داد عکسش چاپ شود. از تبلیغات خوشش نمی آمد. نسبت به بیت المال حساس بود. در 12/2/1361 در عملیات بیت المقدس بر اثر اصابت ترکش مجروح گشت. توصیه می کرد: «حافظ انقلاب باشید. در حفظ آن بکوشید. حجابتان را رعایت کنید و قرآن را بیاموزید.» آرزوی شهادت را داشت و از خدا می خواست: «خدایا، مرگ مرا شهادت قرار بده.» دوست نداشت در بستر بمیرد. در مرحله سوم عملیات والفجر 9، در قله های سلیمانیه عراق، در ماشین به همراه راننده و یک نفر دیگر در حال پیشروی بودند که گلوله ای تانک مستقیم به ماشین اصابت می کند و آن ها به شهادت می رسند. او با بدنی پاره پاره به پیشگاه حق رفت. به طوری که دهان و دندان هایش کنده شده بود. گلویش همانند گلوی امام حسین (ع) فقط به وسیله چند تکه گوشت از عقب سر به بدنش وصل بود. پاها از زانو به پایین به وسیله چند رگ وصل و دستش همانند دست حضرت ابوالفضل (ع) قطع بود. شکرالله خانی در تاریخ 11/12/1364 در عملیات والفجر 9، در خاک عراق، بر اثر اصابت ترکش به بدن به درجه ی رفیع شهادت نایل گشت. پیکر مطهرش پس از انتقال به مشهد در بهشت رضا (ع) دفن گردید.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 24 تیر 1395  - 10:37 AM

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی