ملیت : ایرانی - قرن : 15 منبع :
شهید علی اصغر همتی : قائم مقام فرمانده گردان حزب الله لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) هشتم فروردین ماه سال 1331 در روستای همت آباد نیشابورمتولد شد. در کودکی پدرش را از دست داد. از همان کودکی برای مردم روستا الگو بود. چون پدرش را از دست داده بود، سرپرست خانواده شد و خرج خواهر و مادرش را تامین می کرد. دوره ی ابتدایی را در مدرسه ی همت آباد نیشابور گذراند. خادم مسجد بود. تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند، سپس ترک تحصیل کرد و به شغل خیاطی پرداخت. در کارهای خیاطی به دایی اش کمک می کرد. در اوقات فراغتش به کارهای خانه، مثل آوردن هیزم و آوردن آب کمک می کرد. کتاب های مذهبی، علمی و آثار شهید مطهری را بسیار مطالعه می کرد. علی اصغر همتی با خانم زهرا همت آبادی پیمان ازدواج بست. همسرش می گوید: «چون ایشان فردی صالح، پاک، راستگو و متدین بود به ایشان جواب مثبت دادم.» ثمره این ازدواج پنج فرزند به نام های: فاطمه (متولد اول فروردین ماه سال 1355)، خدیجه (اول شهریور ماه سال 1356)، حکیمه (اول تیرماه سال 1359)، سمیه (بیستم بهمن ماه سال 1360) و وجیهه (بیستم فروردین ماه سال 1364) می باشد. دو دختر داشت و دوست داشت که فرزند سومش پسر باشد، اما او هم دختر شد. اطرافیان می گفتند: «باز هم دختر است.» او بسیار ناراحت شد و گفت: «خداوند به من دختر داده است. این دختر از پسر ارزش بیشتری دارد.» دوست شهید ( علی اکبر شوشتری ) می گوید: «او 5 دختر داشت و پسری نداشت. بارها و بارها خدا را شکر می کرد که خداوند به او پنج دختر داده است.» با اوج گرفتن انقلاب، تمام فکر و زندگیش انقلاب شد. برای انقلاب بسیار تبلیغ می کرد و به تظاهرات می رفت. اعلامیه و نوارهای امام را می گرفت، تکثیر می کرد و در اختیار مردم روستا قرار می داد. مردم را برای شرکت در تظاهرات دعوت و برای آشنا کردن آن ها به انقلاب و امام بسیار تلاش می کرد. در راهپیمایی ها شرکت می کرد و از ضد انقلاب نفرت داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عضو بسیج شد و پس از مدتی عضو سپاه گردید. اولین نفر روستا بود که در بسیج شرکت کرد. با شروع جنگ تحمیلی برای سربلندی دین اسلام، برای دفاع از کیان اسلام، ادامه ی راه شهیدان و گوش دادن به فرامین امام به جبهه های حق علیه باطل شتافت. او به فرمان امام به جبهه رفت و مطیع محض اوامر امام بود. می گفت: «چون امام گفته که اسلام در خطر است، پس باید همه در جبهه حضور داشته باشند.» آن قدر به امام علاقه داشت که می گفت: «حاضرم پنج سال از عمرم را به امام بدهم تا امام زنده بماند.» رفتن به جبهه را وظیفه هر مسلمان می دانست. علی اصغر همتی مسئولیت های مختلفی را به عهده داشت. از تاریخ 4/1/1362 تا 23/6/1362 در گردان رزمی معاون اول گروهان و از تاریخ 11/10/1364 تا 24/11/1364 جانشین گردان حزب الله بود. در عملیات خیبر و والفجر هشت نیز معاون فرمانده گردان حزب الله بود. در جبهه های شلمچه، فاو، اندیشمک، دزفول، اهواز، منطقه غرب و نفت شهر و همچنین عملیات فاو و عملیات بدر ( که در آن مجروح شد ) حضور داشت. او به کسانی که نمی توانستند به جبهه بروند، می گفت: «در پشت جبهه خدمت کنید. برای جبهه تبلیغ کنید تا مردم بیشتری به جنگ بروند تا هرچه زودتر پیروز شویم.» همرزم شهید می گوید: «ما در پشت خاکریز بودیم. راه هم باتلاقی بود. تانک های دشمن مستقیم به طرف ما می آمدند. اگر کمی بی دقتی می کردند، به باتلاق می افتادند و نمی توانستند بیرون بیایند. شهید همتی مدام از این سنگر به آن سنگر می رفت. به سنگر ما که آمد، گفت: کسی نمی تواند با یک تیر بار جلوی پیشرفت تانک ها را بگیرد؟ ما از شدت آتش دشمن نمی توانستیم این کار را انجام دهیم. بلافاصله خودش آر.پی.جی را گرفت و یک «یازهرا» گفت و گلوله به تانک اصابت کرد و آن ها نتوانستند جلوتر بیایند. با این کار او ما همه روحیه گرفتیم. اگر او نبود، ما نمی توانستیم کاری انجام دهیم و اگر جلوی پیشرفت تانک ها را نمی گرفت، همه پایمال می شدند.» در کارهای گروهی اولین ایثارگر و اولین اقدام کننده کار بود. چه آن کار خطر داشته باشد، چه خطری در کار نباشد. به همسرش می گفت: «جبهه نباید خالی بماند. ما باید به جنگ برویم. شما مواظب فرزندان باشید که اجر شما از ما بیشتر است.» زمانی که به او می گفتند: به جبهه نرو، بسیار عصبانی می شد. می گفت: «اگر من نروم، دیگری هم نرود، پس چه کسی باید به جبهه برود؟» در مقابل مشکلات صبور بود و برای حل مشکلات با بزرگ ترها مشورت می کرد. ایمانش قوی بود و در مقابل مشکلات صبر داشت. اگر کسانی برای او مشکلات مالی و جانی درست می کردند، سعی می کرد گذشت کند. زمانی که دخترش فلج شده بود، گفت: «خداوند می خواهد ما را امتحان کند.» چندین بار دخترش را به دکتر برد و دوباره به جبهه رفت. مشکلات نتوانستند او را از هدفی که داشت باز دارند. در سلام کردن همیشه پیش قدم بود. به کوچکتر ها سلام می کرد. کسی نمی توانست در سلام کردن از او سبقت بگیرد. کسانی را که کار خلافی انجام می دادند، امر به معروف می کرد. آن ها را تشویق می کرد تا کار خوب انجام دهند. اگر به راه راست هدایت نمی شدند، با آن ها قطع رابطه می کرد. احمد همت آبادی می گوید: «از همان کودکی رفتار بزرگان را داشت. از نظر صبر، تحمل و متانت بسیار مقید بود. در هوای گرم تابستان و در حال درو کردن گندم، روزه اش را می گرفت.» هرگاه به نماز می ایستاد، چهره اش نورانی تر می شد. در هنگام نماز چشم هایش را می بست که نشانه ی توجه او به نماز بود. همیشه در حال عبادت خداوند بود. نماز شب می خواند. سجده اش آن قدر طولانی بود که اثر مهر روی پیشانیش نقش می بست. عبدالله عابدی فر می گوید: «من نماز را اول وقت نمی خواندم. آن قدر با من صحبت کرد و مرا نصیحت کرد تا اینکه مرا قانع نمود و دیگر من نمازم را سر وقت می خواندم.» به خانواده های مستضعف سرکشی می کرد و برای حل مشکلات آن ها تلاش می کرد، در صورتی که خودش از خانواده مستضعف بود. به بچه های یتیم علاقه داشت، چون خودش یتیم بود. زمانی که از جبهه به مرخصی می آمد، با خانواده اش به گردش می رفت، چون معتقد بود که آن ها حقی بر گردن او دارند و باید به خواسته های آن ها توجه کرد. علاقه ی زیادی به امام داشت و آرزو داشت امام را ببیند. از این که به کشورش تجاوز شده بود، ناراحت بود. علی اصغر همتی در تاریخ 23/11/1364 و در عملیات والفجر هشت در منطقه ی فاو، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه ی پهلو و پا به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر ایشان پس از حمل به زادگاهش، در محل همت آباد به خاک سپرده شد.