نوشته شده در تاريخ جمعه 16 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر


تاسوعاي حسيني
امام سجاد(ع): «واِنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَاللهِ عزّوجلَّ مَنْزلَةٌ يَغْبِطُهُ بِها جَمِيعُ الشُّهَداءِ يَوْمَ الْقِيامَة؛ براي عباس در پيشگاه خداوند بزرگ مقامي بس ارجمند است كه همه شهيدان در روز قيامت به آن مقام غبطه مي‌خورند».[1]
امام صادق(ع): «كانَ عَمُّنا عباسُ بْن عَلِيٍّ؛ نافِذَ الْبَصِيرَةِ صُلبَ الْاِيمانِ جاهَدَ مَعَ اَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ و أبلي بَلاءً حَسَناً؛ عموي ما عباس پسر علي، بينشي تيز و دقيق و ايماني محكم و استوار داشت، در ركاب برادرش با دشمنان جهاد كرد و به خوبي از عهده آزمايش الهي برآمد و به مقام شهادت رسيد».[2]
اشاره
در سال تولد حضرت عباس(ع) دو قول وجود دارد، سال 24 يا 26 هجري اما تاريخ روز ولادت او را جمعه چهارم شعبان ذكر كرده‌اند.
عباس صيغه مبالغه از «عبس» به معني درهم شدن صورت است و اين نام، مطابق با احوال حضرت ابوالفضل(ع) قرار داده شده است؛ زيرا او مصداق آيه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[3] بود. در منتخب التواريخ مي‌خوانيم: عباس به حساب ابجد با عدد 133 برابر است؛ كلمه باب الحسين نيز اين عدد را نشان مي‌دهد. نويسنده مي‌افزايد: يكي از ختم‌هاي مجرب بين مردم اين است كه «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين» را 133 مرتبه مي‌خوانند و حاجت مي‌طلبند.
كنيه‌ها
براي حضرت عباس(ع) كنيه‌هايي ذكر كرده‌اند كه برخي قبل و بعضي بعد از عاشورا مرسوم شد:
1. ابوالفضل: از طرف اميرالمؤمنين و به دو دليل انتخاب شد 1. او را فرزندي به نام فضل بود 2. به خاطر فضايل و كمالاتي كه داشته است.
2. ابوالقربه: قِرْبه به كسر «قاف» و سكون «راء» يعني مشك آب، بنابراين ابوالقربه پدر مشك است. از اين كنيه معلوم مي‌شود كه حضرت عباس(ع) از كودكي منصب پرافتخار سقايت را بر عهده داشته و اين مقام از پدران بزرگوارش به او رسيده است.
3. ابوالقاسم: نسب‌شناسان ذكر كرده‌اند كه حضرت فرزندي به نام قاسم داشته است.
4. ابوالشاره: صاحب كرامات مشهور، اين كنيه را وقتي به كار مي‌برند كه كسي به حضرت قسم دروغ بخورد يا از روي سركشي و جسارت به حضرت و خاندان پاكش بي‌احترامي كند، چون حضرت عباس(ع) چنين رفتارهاي نارو‌ايي را بي‌جواب نمي‌گذارد.
5. ابوالفرجه: حضرت ابوالفضل، پناهندگان خود را سريع از گرفتاري مي‌رهاند و اين امر وجه تسميه ابوالفرجه است.

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

کودکی و نوجوانی ابوالفضل (ع)
از مطالبی که روان‏شناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار داده‏اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمی‏کند و خصوصیات شخصیتی وی همراه با محبت‏ها، عواطف و نوازش‏های او به فرزندش انتقال می‏یابد و به رشد روانی او کمک می‏کند. امام علی علیه‏السلام قرن‏ها قبل، این ویژگی را مورد توجه قرارداده و فرموده‏اند:
این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که دیگری از دادن آن امتناع می‏کند. این مادر است که که با تمامی اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1
حضرت علی علیه‏السلام در سیره عملی و زندگانی فردی خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبی می‏شناخت، فراخواند و از او خواست برای وی همسری بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندی شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل می‏شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفی نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایی‏های این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیری و رادمردی‏ها نقل کرده‏اند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود می‏آورده‏اند. در میان عرب شجاع‏تر و قهرمان‏تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز چنین همسری بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّ‏البنین» هم موسوم است، شخصی وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمان‏سالاری و شجاعتش، او را بازی‏گیرنده سرنیزه‏ها (نیزه باز) لقب داده‏اند.
ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

نقش‏آفرینی حضرت عباس(علیه‏السلام) در حماسه عاشورا

1. سقای کربلا
روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامه‏ام به دستت رسید، به حسین(علیه‏السلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطره‏ای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1
امام، حضرت عباس(علیه‏السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره‏نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیه‏السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک‏ها را پر کردند. وقتی همه مشک‏ها پر شد، حضرت عباس(علیه‏السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2
از آن پس حضرت عباس(علیه‏السلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنی‏امیه در مقابله اهل‏بیت(علیهم‏السلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیه‏السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانه‏اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیه‏السلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیه‏السلام) دستور داد تا به او و خانواده‏اش آب برساند.4
2. نمایندگی و سخنگویی از جانب امام
شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکب‏هایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیه‏السلام)جلوی خیمه‏ها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیه‏السلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیه‏السلام)برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او می‏داند من به نماز عشق می‏ورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست می‏دارم». حضرت عباس(علیه‏السلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5
3. ردّ امان‏نامه دشمن
آوازه دلاورمردی‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏دانست این تلاش‏ها بی‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:
«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیه‏السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8
رفع یک شبهه
از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّ‏البنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبهه‏ای در اذهان به وجود می‏آید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفته‏اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا می‏زده‏اند. باتوجه به زندگی عشیره‏ای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمی‏رسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّ‏البنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازه‏ای می‏تواند مطلب را شفاف‏تر سازد.
گفتنی است: امّ‏البنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنی‏کلاب» می‏باشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:
بنابراین امّ‏البنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر می‏باشد. دلیل واضح‏تر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روان‏شناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیه‏السلام) را می‏شناخته، احتمال می‏داده که او امان‏نامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، می‏خواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگی‏اش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیه‏السلام) را برای پذیرش امان‏نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار می‏کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
7. پاسداری از خیمه‏ها
شب عاشورا حضرت عباس(علیه‏السلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون‏مایگی آنان بعید نبود که پیمان‏شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ امان‏نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیه‏السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی‏ای دیده‏ای که پرچم را از من می‏گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیه‏السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه‏ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده‏ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی‏توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می‏شنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیه‏السلام) از امّ‏البنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیه‏السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیه‏السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می‏خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی‏دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه‏ای نشانت می‏دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11
8. پرچمداری‏سپاه
صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیه‏السلام) داد.12
9. شکستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعت‏های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیه‏السلام) به نام‏های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله‏ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏ای که کاملاً ارتباط آن‏ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیه‏السلام)با دیدن به خطر افتادن آن‏ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن‏ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13
10. کندن چاه برای تهیه آب
در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه‏السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می‏رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیه‏السلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14
12. پیش فرستادن برادران برای نبرد
وقتی حضرت عباس(علیه‏السلام) بدن‏های شهیدان بنی‏هاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن‏ها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیه‏السلام) در رگ‏هایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیه‏السلام) به شهادت رسیدند.15
13. شهادت فرزندان حضرت عباس(علیه‏السلام)
هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیه‏السلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بی‏یاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیه‏السلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیه‏السلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر می‏نماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ‏نگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18
14. پیکار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می‏شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه‏ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه‏اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیه‏السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه‏اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزم‏آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را می‏شناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمی‏دانستی که در این جنگ با من روبه‏رو می‏شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده‏است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20

پی‏‌نوشت‏ها:
1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیة‏الطلب، ج6، ص262.
2ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص412؛ نفس‏المهموم، ص214؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیان‏الشیعه، ج7، ص43؛ مقاتل‏الطالبیین، ص78.
3ـ تسلیة‏المجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.
4ـ مروج‏الذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلام‏الوری، ص233؛ مقتل‏الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443.
11ـ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطل‏العلقمی، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرة‏الخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص446؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص293؛ اعیان‏الشیعة، ج7، ص430؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443؛ العیون‏العبری، ص126.
14ـ ینابیع‏المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل‏ابی‏مخنف، ص57؛ بطل‏العلقمی، ج2، ص357.
15ـ الامالی‏الخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتل‏الطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطل‏العلقمی، ج3، ص433.
17ـ اعیان‏الشیعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.
19ـ کبریت الأحمر، ص387.
20ـ همان.

منبع: پايگاه آل البيت





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

گریه امام زمان(ع) در مصیبت حضرت ابوالفضل(ع)
جناب حجت‏الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می‏فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می‏گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن‏قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة‏اللّه‏، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می‏شدم.
در یکی از این سالها که عهده‏دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه‏هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده‏ای؟ مگر نمی‏دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده‏ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می‏مانم و خودم از اموالم محافظت می‏کنم.
آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏که نیمه‏های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده‏ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه‏الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل‏هواللّه‏ بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که می‏گویند حضرت ولی‏عصر(ع) در عرفات هستند، در کجای عرفات می‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می‏بیند؟ فرمود: بله، او را می‏بیند ولی نمی‏شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی‏عصر(ع) به خیمه‏های حجاج تشریف می‏آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل می‏شوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده‏ام ولی چای نیاورده‏ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده‏ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می‏روم و برای مسافرین چای تهیه می‏کنم.
آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چایهای دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می‏دهم، تو برای پدر من یک عمره به‏جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة‏اللّه‏، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص که اسم مرا می‏دانستند و فارسی حرف می‏زدند! نامشان مهدی(ع) بود و پسر امام حسن عسکری(ع) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطه‏ها فکر می‏کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده‏اند: «فردا شب من به خیمه شما می‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل می‏شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة‏اللّه‏، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی‏عصر(ع) بیرون خیمه ایستاده‏اند و به روضه گوش می‏دهند و گریه می‏کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة‏اللّه‏، روحی‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه می‏کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی‏عصر(ع) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.*
پی‏نوشت:
* برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5.

 





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

کرامت کربلایی
(حضرت ابوالفضل العباس‏علیه السلام)
کرامت، یعنی: نزاهت از پستی و فرومایگی که در عزت نفس، مناعت طبع، برخورداری از روحی بزرگ، برازندگی، بلندنظری، جوانمردی، آزاداندیشی و آزادمنشی و آزادگی ابوالفضل جلوه‏گر می‏شود و احیانا از آن به «بزرگواری‏» تعبیر می‏شود .
خودساختگی کربلاییان آنان را در فضایی بسیار عالی و فراتر از تیررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهدید و تطمیع اهریمنان دون، کوتاهتر از آن بود که به ساحت قدسیشان برسد .
سالها پس از واقعه‏ی کربلا به یکی از سپاهیان پسر سعد گفتند: «این چه ننگی بود که بر خود، خریدید، چرا فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و یارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشیدید؟
جواب داد: خفه شو! گروهی روی در روی ما ایستادند، دستها بر قبضه‏ی شمشیر، گامها استوار، نه امان می‏پذیرفتند، نه فریفته‏ی مال می‏شدند، جز دو راه پیش روی آنان نبود، کشتن و به دست گرفتن حکومت‏یا کشته شدن . مادرت به عزایت‏بنشیند ما جز آنچه کردیم، چاره‏ای نداشتیم (1) .
از همین گفتگوهای کوتاه که تاکید دارد عاشوراییان «نه امان می‏پذیرفتند و نه فریفته‏ی مال می‏گشتند; بلکه با گامهای استوار و دستهای شمشیردار پایداری می‏کردند» می‏توان فهمید که آنان جهاد اکبر و اصغر را در هم آمیخته و به اوج مقام مخلصین رسیده بودند و شیطان هم گفته بود که: «ولاضلنهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین‏» (2) ; پروردگارا من . . . و همگیشان را گمراه خواهم ساخت; مگر بندگان مخلصت را» .
پرچمدار رادمردی
حضرت صادق علیه السلام درباره‏ی ابوالفضل‏علیه السلام می‏فرماید: عمویم عباس، با بصیرت، ثابت قدم و دارای ایمان راسخ بود . همراه ابوعبدالله‏علیه السلام مجاهدت کرد، «وابلی بلاءا حسنا» (3) عجب نیکو امتحان داد!
امام صادق‏علیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد . برای عمویم عباس مقامی نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه‏ی آن مقام را می‏برند (4) .
جوانمردی، خلوص نیت، فداکاری تا به این حد! ما تنها از ناحیه‏ی عمل نگاه می‏کنیم، به روح عمل نمی‏نگریم تا اهمیت آن را بفهمیم .
شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله نشسته است، در همان وقت‏یکی از سران دشمن می‏آید، فریاد می‏زند: عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند . عباس می‏شنود; ولی اعتنا نمی‏کند، مثل این که ابدا نشنیده است .
آنچنان در حضور امام حسین‏علیه السلام مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده، هر چند فاسق است! اباالفضل العباس می‏آید، می‏بیند شمربن ذی الجوشن است، روی یک رابطه‏ی خویشاوندی دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیله‏اند، وقتی از کوفه آمده است‏به خیال خودش، خوش خدمتی کرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانه‏ای به او کرد و فرمود: خدا تو را و آن کسی که این نامه را به دست تو داده است، لعنت کند . تو مرا چه شناخته‏ای و درباره‏ی من چه فکر کرده‏ای؟ تو خیال کرده‏ای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن علی‏علیهما السلام را این جا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنی که ما، در آن تربیت‏شده‏ایم و آن پستانی که از آن شیر خورده‏ایم، اینطور ما را تربیت نکرده است (5) .

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

بخشي كوتاه از يك تعزيه؛ ستيز جوان‌مردي با ناجوان‌مردي
تعزيه، مجموعه‌اي از نمايش‌هاي مذهبي است كه مصيبت‌هاي خاندان پيامبر اسلام به‌ويژه شهادت امام حسين(ع) و پيروانش به‌وسيله سپاهيان يزيد در محرم 61 هـ ‌. ق را به تصوير مي‌كشد.
آميختگي نوحه‌خواني، روضه‌خواني، شبيه‌سازي و روايت‌هاي مذهبي، بنيان تعزيه را تشكيل مي‌دهد. پيشينه و آغاز نخستين شبيه‌خواني و عزاداري حسيني را در دوره آل‌بويه (320 هـ .ق) و بيشتر در شهر بغداد مي‌دانند كه بعدها در دوره صفويان (907 هـ .ق) پررنگ‌تر مي‌شود و در دوره ناصرالدين شاه قاجار ( 1274ـ 1313 هـ .ق) به اوج خود مي‌رسد.[1] يكي از تعزيه‌هاي متداول و مورد توجه كه شكل حماسي بارزي داشته است، تعزيه شهادت حضرت عباس(ع) است كه معمولاً در روز تاسوعاي حسيني به اجرا در مي‌آوريد. در اين مقال، بخشي از يك تعزيه كه به مناسبت روز تاسوعاي حسيني و روز جوان‌مردي است، آورده شده است. اين نمايش رَجزي است ميان شمر ناجوان‌مرد و عباس جوان‌مرد.
شمرـ اي صيت[2] تو پر شده ز ماهي تا ماه
سردار سپاه شاه اسلام‌پناه
كم بندة تو منم بوَد نامم شمر
شير صف آن قوم و سگ اين درگاه
عباس ـ اي چشم‌ْ‌سفيدِ كافرِ روي‌ْ‌سياه
در خيمه چرا تو آمدستي بي‌گاه؟
شيطان به كجا و آدم و باغ بهشت
لا حول و لا قوّه الّا بالله
شمرـ اي شاه نثار تو سر و جان دارم
زين سان كه به خِنْگ[3] عزم جولان دارم
بر سروري سپاه فرمان دهمت
بهر تو من از يزيد فرمان دارم
عباس ـ اي شمر به تن تا كه سر و جان دارم
از بهر نثار ره جانان دارم
بدنام مكن نزد نكونامانم
من همدلي و عزت و ايمان دارم
شمرـ از چه دور انداختي فرمان شاه شام را
از چه از كف داده‌اي تو ارزش ايام را
كن تو بيعت با يزيد و روي‌گردان از حسين
تا به تو بخشد حكومت بر عراق و شام را
عباس‌ـ از سر خود كن تو ظالم، دور فكر خام را
چون‌كه اي نادان نداني فرق ننگ و نام را
چشم پوشد باب من از من بدان اي روسياه
بي‌برادر من نخواهم گردش ايام را
شمرـ اي علي صولت مگر نشنيدي اين تفصيل را
پشه چون پُر شد، ز پا اندازد آخر فيل را
گو به من موسي مگر پيغمبر برحق نبود؟
پس چرا جاري نكرد بر قصر فرعون، نيل را؟
يوسف از اخوان خود كم رنج و زحمت‌ها كشيد؟
يا نكُشته از جفا قابيل دون، هابيل را؟
عباس‌ـ كم كن اي ظالم، در اين دم با من اين تفصيل را
موم اندر دست ما بنمود حق زنجير را
يوسف از اخوان خود داني كه محنت‌ها كشيد
هم شنيدي شرح قحط و گندم و آن كيل را
حب دنيا بود اگر هابيل را قابيل كشت
يا كه در قرآن نخواندي سوره تنزيل را
شمرـ اي تو عيسي جاه موسي قرب هارون منزله
اي كه در مولود با بت بود مريم قابله
يادگاري تو ز دست كردگاري، آفرين
روبهان را كي ستيز آيد به شيران يله
گر خدا ناكرده گردي كشته در اين سرزمين
چون كنم ام‌البنين از من نمايد گر گله
عباس‌ـ اي سيه‌كردار و شيطان‌قرب و دوزخ منزله
گفت‌وگو كم كن كه اينك گشته‌ام كم‌حوصله
وصف بابم را مگر نشنيده‌اي در روزگار
روبهان را كي ستيز آيد به شيران يله
عقل و هوشت رفته از سر مهر اين دنياي پست
دين و ايمان خود از كف داده‌اي بهر صله
شمرـ اي علمدارِ حسين، اي خلفِ پادشه بدر و
حنين، اي كه نداري سرِ ياري، بنشين در بر من
سرور من تا كه ز غم‌خواري و ياري بكُنم عرض
كلام و سخني را كه بود فرض به من ليك نرنجي
ز سخن گفتن من زانكه مرا غير محبت نبود با تو
و زحمت نبود با تو كه اين عجز و تضرّع كه به
درگاه تو با ناله و با آه كنم، ترسم از آن است كه از
دست رود وقت و قد سروِ تو از پاي فتد از ستم
دشمن غدّار، و اين فرقه اشرار شهيدت بكند،
مادرت از غصه كند زاري و خواهر بخراشد ز
غمت روي و كَند دختر تو گيسوي چون مشك
ختا را.
اي علمدارِ حسين، اي پسر شير خدا، از تو تمنّا
كنم اكنون كه بيا جانب ما تا كه يزيد از تو شود
راضي و خشنود، دهد زود زر و مال، دهد دولت و
اقبال، شوي بر سرِ ما، بر همه لشكر ما سرور و
سالار، شوي يار وفادار، تو اي شير جگردار، سر
از بيعتِ فرزند معاويه گر امروز بپيچي، نبري
سود، زيان بيني و آزارِ زمان بيني و آن‌گاه ز بيداد
شود كشته علي‌اكبر ناشاد، دگر قاسم داماد،
دگر جعفر و عبدالله و هم عون، علي‌اصغر
بي‌شير، زن و مرد، جوان، پير، گرفتار و اسير غم
و بيداد بگردند، تو هم بي‌سر و بي‌دست بيفتي به
دل خاك، شود جسم تو صد چاك، همه خيمه و
خرگاه به ناگاه به تاراج رود، سر رود و تاج رود،
لشكر فرزند معاويه بگيرد همه جا را.
اي علمدار حسين، اي كه توئي سرورِ من،
نور دو عين ترِ من، نيك ببين لشكرِ من آمده از
سوي يزيد بن معاويه و فرزند زياد از طرف
کوفه و شامات، همه لشكر جرار،
كمان‌دار و زره‌دار، مهياي زدن، كشتن و پيكار؛
همه در پي كشتار به جنگند، ‌به دريا چو نهنگ و
همه در كوه پلنگ و همه چالاك و زرنگند، به ابرو
زده چين و همگي داده به دل كين، همه لامذهب
و بي‌دين، همه از نسلِ شياطين لعين، دامن
همت به كمر بر زده و نيزه و خنجر زده، آماده به
صحرا كه ببرّند سرِ زاده زهرا، پسر شير خدا را.
مختصر آنچه كه بايست به تو گفتم و دُرّ
سفتم و ديگر نَبُود هيچ خطابي، نه سؤالي نه
جوابي، نه حسابي نه كتابي، نه دگر بيم و عتابي،
ولي آيي تو اگر در بر ما، ما همه گرديم غلام تو و
گوييم سلام تو و آن‌گاه به نام تو نوازيم همه طبل
و تو سالار شوي، سرور و سردار شوي، يار
شوي گر بكني ياوري لشكر ما را.
عباس: اي ستمكاره ننگين و دغا، زاده ذي‌الجوشنِ
بي‌شرم و حيا، از چه كني فخر بدان لشكر
بي‌دين كه نمودي تو فراهم ز بيابان و
ز هر شهر و ديار و گذر و كوچه و بازار، به
فرمان يزيد بن معاويه و فرزند زياد
از طرف كوفه و شامات، بدان اي سگ بدنام اگر
لشكر دونان بشود هم‌عدد سنگ بيابان
نبود خوف و هراسي به دل من كه
علمدارم و سردارم و با آن پسرِ دست‌خدا يارم و
هرگز نشكسته است كسي دست‌ خدا را.
چون بود مقصد و مقصودِ حسين اينكه دهد
جان به ره داور مطلق، به ره حق و حقيقت، به من
امروز اجازت ندهد تا كه بدين تيغ شرربار دمار
از تو و اين قومِ سيه‌روز خطاكارِ برآرم
وگر آن پادشه ملك و مكان، سبط پيمبر،
پسر حيدر صفدر، به من امروز اجازت
بدهد مي‌روم از راه بيابان به سوي شام
به زير آورم از مسند شاهي پسرِ هندِ
جگرخوار كه كارش بشود زار و شود خوار
و زنم بر سرش افسار و
كشان آورمش سوي حسين تا كه ببينند همه
عالم و آدم كه ابوالفضل دلير است و چو شير
است، ولي عهد نموده است حسين سرور
و سالار شهيدان كه دهد جان به ره داور مطلق، به
ره حق و حقيقت، و اجازت ندهد تا بكَنم ريشه
اين مردم بي‌شرم و حيا را.
بي‌سبب نيست كه راضي شده‌ام تا كه
ز بيداد شود كشته علي‌اكبر ناشاد، دگر قاسم
داماد و علي‌اصغر بي‌شير،‌ و من بي‌سر و بي‌دست،
تنم خسته و صد چاك، بيفتم به بَرِ خاك،
شود زينب دل‌خسته سرانجام گرفتار شما مردم
بدنام، به همراه يتيمان به اسيري برود در حلب و شام، پس آن‌گاه همه خلق
جهان تا كه جهان هست بگيرند عزاداري ما را.
برو اي شمر دغل‌زاده ذي‌الجوشن خناس بدانصاف، مزن لاف به
عباس، كه هرگز نشود رام تو، تدبير تو او را نكند
خام و ز خاطر نبرد روز جزا را.
شمر ـ مكن تندي، مكش تيغ و مران، من از غلامانم
عباس ـ بود مكر و بود حيله، بود تزوير، مي‌دانم
شمرـ به تو خويشم مرا عرضي است گويم با دو صد تشويش
عباس‌ـ مگو خويشم بيا پيشم بكن اظهار عرض خويش
شمرـ غضب كم كن كه مهمانم، دل من در تب و تاب است
عباس ـ حسين مهمان تو نبوَد؛ چرا لب‌تشنه در خواب است؟
شمرـ غلامم، نوكرت هستم، دخيلم، عرض من بشنو
عبّاس ـ بكن تعجيل، عرض خويش برگو، زودتر گم شو
شمرـ به تو عرض سلام از بن سعد و ابن اشعث باد
عباس ـ چه مطلب باشد ايشان را به عبّاس اي جفا‌بنياد؟
شمرـ دهندت سرزمين‌هايي ز روم و از فرنگ و چين
عباس‌ـ به چه منظور و چه مقصد، بگو اي ظالم بي‌دين؟
شمرـ كشي دست از حسين، سردار باشي بر همه اشرار
عباس ـ معاذ الله، غلط گفتي، بشو لال اي سگ غدار
شمر ـ بگو با من برادر نيست، اين مهر از حسين بردار
عباس‌ـ خدا با من برادر كرد او را كي توان انكار؟
شمرـ به اين شأن و به اين شوكت برايت نوكري بيجاست
عباس ـ حسين بابش علي، جدّش محمّد، مادرش زهراست
شمرـ تو را ام‌البنين مادر بُود، فخرت نمايان است
عباس‌ـ به پيش مادر او مادر من از كنيزان است
شمرـ بكش دست از حسين كار تو عين مدّعا گردد
عباس ـ برادر از برادر كي چنين روزي جدا گردد
شمرـ مشو راضي كه كلثوم تو خوار و دربه‌در گردد
عباس‌ـ شدم راضي سر نعشم نشيند نوحه‌گر گردد
شمرـ مخور غُصّه بيا با من كه لشكر در تب و تابند
عباس‌ـ برادرزاده‌هاي من همه لب‌تشنه در خوابند
شمرـ بيا در لشكر ما مي‌شوي قارون ز مال و زر
عباس ـ نمي‌ارزد همه عالم به يك موي علي‌اكبر
شمرـ بسي تشويش در قتل تو من اي نور عين دارم
عباس ـ اگر يك قطره خون دارم، من از بهر حسين دارم
شمرـ بخواهد گر حسين ياور كسي از ما سلف آيد
عباس‌ـ علي با ذوالفقار و دُلدُل از خاك نجف آيد
شمرـ تواند پس حسينت منهدم اين قوم شر سازد؟
عباس ـ حسين با يك اشاره عالمي زير و زبر سازد
شمرـ حسين خون جوانان را به دشمن كرد ارزاني
عباس ـ براي شيعيان آورد هفتاد و دو قرباني
شمرـ برادر كرده جادويت از اين اوصاف معلوم است
عباس ـ كلام ياوه كمتر گو امام است او و معصوم است
شمرـ بپوشان ديده را از منصب و جاه و سپه‌داري
عباس‌ـ عزيز فاطمه داده به من منصب علمداري
شمرـ خدايت كرده خويش من اگرچه پادشا باشي
عباس ـ چه خويشي با مَنَت، تو دشمن دين خدا باشي
شمرـ سپاه از كوفه و شام و حلب هم نهروان آيد
عباس ـ ز گرز آتشين اخگر، ملك از آسمان آيد
شمرـ پي ‌قتل شما شمشير كين را بر ميان دارم
عباس‌ـ به فرمان حسين كوشم به تن تا نيمه جان دارم
شمرـ دانم اين عهد شكستن به جهان از تو نيايد
سخني گويمت از من بشنو روح فزايد
با برادر تو كني خويشي و آن هم به تو مغرور
روزي آيد به سر نعش تو انگشت بخايد
صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را
تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
عباس‌ ـ به خداوند جهاندار قسم
به علي، قاتل كفّار قسم
به محمد، شه ابرار قسم
به حسن، سيّد انوار قسم
گر شود اي سگ دون پُر لشكر
كربلا سهل، جهان سرتاسر
با همه لشگرتان جنگ كنم
عرصه بر لشگرتان تنگ كنم
بعد از آن رو به سوي شام كنم
شام را تيره‌تر از شام كنم
گر قبولت نفتد اين اوصاف
اين من و اين تو و اين دشت مصاف...[4]
شروع کار از شمر ملعون با حضرت عباس(ع)
پي نوشت:
[1]. خسرو شهرياري، كتاب نمايش، تهران، اميركبير، 1365، صص 74 و 75.
[2]. صيت: شهرت، آوازه.
[3]. خِنگ: سفيد، خصوصاً اسب سفيد.
[4]. حسن صالحي‌راد، مجالس تعزيه، تهران، سروش، 1374، صص 157ـ 160.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

پرچم‏دار امام حسين عليه‏السلام
در صبح روز عاشورا، امام ياران خود را به دو دسته تقسيم كرد كه شامل سى نفر سواره نظام و چهل نفر پياده نظام بود. امام فرماندهى ميمنه سپاه را به «زهير بن قين» و ميسره سپاه را به «حبيب بن مظاهر» سپرد و پرچم را به برادر خود عباس عليه‏السلام كه از همه شجاع‏تر بود، داد. [1]
امام حسين عليه‏السلام به دليل نقش حساس عباس عليه‏السلام در رويارويى با دشمنان به ايشان اجازه مبارزه و جنگ نمى‏دادند؛ زيرا چه بسا شهادت ايشان به دليل دارا بودن نقش پرچم‏دارى مى‏توانست ضربه جبران ناپذيرى به روحيه سپاه باشد. از اين رو، وقتى ابوالفضل العباس عليه‏السلام با ديدن شهادت ياران امام و تنهايى او، اجازه جنگ مى‏خواهد، امام به او مى‏فرمايد: «يا اَخى أَنْتَ صاحِبُ لِوائى وَ اِذا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرى؛ [2] اى برادر! تو پرچم‏دار من هستى. اگر تو از دست بروى، سپاه من پراكنده مى‏شود.»
نگاشته‏اند هنگامى كه اسيران كربلا را به شهر شام بردند، در ميان وسائل غارت شده از شهيدان كربلا، پرچمى بود كه در اثر ضربات شمشير و نيزه، آسيب ديده بود. وسائل را پيش روى يزيد نهادند. يزيد پرچم مذكور را برداشت و به دقت بدان نگريست و پرسيد: اين پرچم در دست چه كسى بوده است؟ گفتند: عباس بن على عليهماالسلام . آن‏گاه با تعجب و شگفتى ايستاد و به حاضران گفت: «به اين پرچم خوب بنگريد. ببينيد كه بر اثر ضربه‏هاى پيكار گران جاى سالمى بر آن نمانده است، ولى جايى كه در دست پرچم‏دار قرار داشته، سالم است.»
اين سخن كنايه از اين بود كه پرچم‏دار ضربه‏هاى تيغ و شمشيرى كه بر دستش فرود مى‏آمده، تحمل كرده، ولى پرچم را رها نمى‏كرده است. [3]
موقعيت حضرت عباس عليه‏السلام در بين ياران امام حسين عليه‏السلام موقعيت ويژه و منحصر به فردى بوده است. آنگاه كه در مدينه بسيارى از خواص و نزديكان امام، ايشان را از دست زدن به قيام باز مى‏داشتند و با نصيحت و خيرخواهى، امام را از اين حركت بر حذر مى‏داشتند، حضرت عباس عليه‏السلام در چنين شرايط بحرانى و حساسى، بدون هيچ گونه مصلحت انديشى، پيشگام در يارى امام عليه‏السلام شد.
در ديگر صحنه‏هاى قيام نيز همواره حضرت عباس عليه‏السلام پيشگام ديده مى‏شود. به عنوان نمونه شب عاشورا وقتى تنهايى و بى‏ياورى امام خود را مى‏بيند كه امام به همه اجازه بازگشتن از كربلا مى‏دهد، به عنوان اولين سخنگو برخاسته و فرياد برآورد: «هرگز چنين نخواهيم كرد، آيا براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟ خداوند تا ابد آن را به ما نشان ندهد؛ لَمْ نَفْعَلْ ذلِكَ! لِنَبْقِىَ بَعْدَكَ؟ لا اَرانَا اللّه‏ُ ذلِكَ ابدا.» [4]
و هنگامى كه امام عليه‏السلام ، سر و صداى لشكر دشمن را مى‏شنود كه آماده شبيخون هستند، حضرت عباس عليه‏السلام را به عنوان نماينده اعزامى خود به همراه بيست سوار به سوى آنان گسيل مى‏دارد، تا ببيند خواسته آنان چيست و به او مى‏فرمايد: «يا عَبّاسُ اِرْكَبْ بِنَفْسى اَنْتَ يا اَخى! حَتَّى تَلْقاهُمْ وَ تَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَ ما بَدالَكُمْ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؟؛ اى عباس! اى برادرم! جانم به قربانت، سوار شو و نزد ايشان برو و بگو شما را چه شده و چه مى‏خواهيد و از سبب آمدنشان [به اينجا] پرسش كن.» [5]
عباس عليه‏السلام نزد ايشان رفته و خبر آورد كه آنان براى جنگ آمده‏اند. امام به او فرمود: «اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلَى الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنا نُصَلىّ لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ يَعْلَمُ اَنّى قَدْ كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلوةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِسْتِغْفارَ؛ نزد آنان باز گرد و اگر توانستى تا صبح از آنان مهلت بگير و امشب ايشان را از ما باز گردان، شايد ما امشب را براى پروردگارمان نماز بخوانيم و او را خوانده و درخواست مغفرت نماييم؛ زيرا خداوند مى‏داند كه من نماز براى او، تلاوت كتابش و دعا و طلب آمرزش را دوست مى‏دارم.» و عباس عليه‏السلام نيز چنين كرد. [6]
در روز عاشورا نيز ايشان علاوه بر دفاع از خيمه‏ها، هر گاه در درگيريها، نيروهاى خودى، در محاصره دشمن قرار مى‏گرفتند و توان مقابله را از دست مى‏دادند، به يارى آنان مى‏شتافت و حلقه محاصره را مى‏شكست. به عنوان نمونه در مبارزه «عمر بن خالد صيداوى»، «جابر بن حارث سلمانى» و «سعد» غلام عمر بن خالد صيداوى كه پس از ساعتى پيكار در محاصره دشمن واقع شدند، حضرت عباس عليه‏السلام با يورشى توفنده، آنان را از چنگال دشمن نجات داد. [7]
او در حركتى افتخارآميز، براى اطمينان از جانفشانى برادران خود؛ عبدالله، جعفر و عثمان، آنان را پيش مرگ امام خود ساخته و بدانها مى‏گويد: «تَقَدَّمُوا بِنَفْسى اَنْتُمْ! فَحامُوا عَنْ سَيِّدِكُمْ حَتّى تَمُوتُوا دُونَهُ؛ پيش بتازيد فدايتان شوم! و از سرور و پيشواى خود حمايت كنيد تا در برابر او جان دهيد.» [8] سپس آنان را به ميدان فرستاد و هرسه آنها به شهادت رسيدند. در پايان نيز خود به ميدان شتافته و به شهادت رسيد.
ابو حنيفه دينورى از تاريخ نويسان اهل سنت درباره شهادت عباس عليه‏السلام مى‏نويسد: «وَ بَقِىَ الْعَبّاسُ بْنُ عَلىٍّ عليهماالسلام قائِما لإِِمامِ الحُسَينِ عليه‏السلام يُقاتِلُ دُونَهُ وَ يَميلُ مَعَهُ حَيْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ رَحْمَةُ اللّه‏ِ عَلَيْهِ؛ و عباس بن على عليهماالسلام همچنان پيش روى امام حسين عليه‏السلام باقى ماند، نزد او مى‏جنگيد و به هر سو كه امام مى‏رفت او نيز مى‏رفت تا اينكه كشته شد؛ درود خدا بر او باد.» [9]
با شهادت عباس عليه‏السلام نامه پرچم‏دارى در عصر حضور بسته شد و نام او را تاريخ به عنوان واپسين پرچم‏دار جنگهاى پيشوايان معصوم عليهم‏السلام در دوران حضور ثبت نمود.
عباس لواى همت افراشته است
وين راز به خون خويش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را
با دست بريده‏اش به پا داشته است [10]
تاج شهيدان همه عالمى
دست على عليه‏السلام ماه بنى‏هاشمى
چار امامى كه تو را ديده‏اند
دست علم گير تو بوسيده‏اند
* * *
بر لب آبم و از داغ غمت مى‏ميرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من درس وفادارى را
عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار علمدارم و گاهى سقا
كه به پاس حَرَمت گشت زنان چون شيرم
غيرتم، گاه نهيبم زند از جا برخيز!
ليك فرمان مطاع تو شود پا گيرم
كربلا كعبه عشق است و منم در احرام
شد در اين قبله عشاق دو تا تقصيرم
دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست كنم قربانى
تا كه تكميل شود حج و من آن گه ميرم
زين جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاك
تا كنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من
اى كه الهام عبادت ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم ز عمودى به سجود
بى ركوع است نماز من و اين تكبيرم
جسدم را به سوى خيمه اصغر عليه‏السلام مبريد
كه خجالت زده زان تشنه لب بى شيرم
(حبيب الله چايچيان)
[1] تاريخ الطبرى، ج 5، ص 213؛ مقتل الحسين، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، منشورات مكتبة المفيد، بى‏تا، ج 2، ص 4.
[2] بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ج 45، ص 41.
[3] ر. ك: سوگنامه آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، محمد محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، 1373 ه . ش، ص 299.
[4] شيخ عباس قمى، نفس المهموم، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1368، ه . ق، ص 137.
[5] محمد بن محمد بن النعمان، شيخ مفيد، الإرشاد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ه . ش، ج2، ص132.
[6] همان، ص133.
[7] تاريخ الطبرى، ج5، ص216.
[8] الارشاد، ج2، ص162.
[9] ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، اخبار الطِّوال، بيروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1421 ه . ق، ص380.
[10] سيد رضا مؤيد.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

ای ماه بنی‏هاشم
امّ‏البنین، مادر مهربان کودک، قنداقه «ماه» را در آغوش «خورشید ولایت» علی علیه‏السلام گذارد و آن حضرت نخست الماس لبان را با بلور پیکر فرزند عزیزش آشنا نمود. سپس با چسبانیدن او به سینه خود، نخستین سخنان خویش را که نغمه توحید و نبوّت و سرود ولایت بود، در گوش راست و چپ او بیان کرد. پس از اذان و اقامه، نام وی را «عبّاس» نهاد.1 عبّاس؛ یعنی شیر بیشه شجاعت و قهرمان میدان نبرد، خشمگین در برابر دشمنان و شادمان در مقابل دوستان.2
ناگاه دستان عبّاس از قنداقه نمایان شد و امام آنها را بوسید و بر چشمان خود گذارد. گویی دو دست کوچک این طفل، انقلاب بزرگی در درون حضرت به پا کرد که اشک از دیدگان او جاری شد و با غمی جانکاه و آهی سوزان، در برابر چشمان لبریز از تعجّب اطرافیان فرمود:
«گویا می‏بینم که این دست‏ها یوم الطّف3 در کنار شریعه فرات در یاری برادرش حسین از بدن جدا خواهد شد.»4
نامگذاری به عبّاس، چرا؟
واژه عبّاس به اصطلاح ادبی، صیغه مبالغه است و علاوه بر معانی بیان شده آن در این مقاله، «با صلابت» هم، معنی می‏دهد. از آنجا که حضرت علی علیه‏السلام با بصیرت ملکوتی خود، عبّاس را نسبت به دشمنان و معاندان، قاطع و خشن می‏دانست و از مصداق‏های روشن «اشدّاءُ علی‏الکفّار»5 می‏شمرد، نام او را به مناسبت ساختار وجودی‏اش، «عبّاس» نامید. این نام از همان عصر، نشانگر شهامت و شجاعت عبّاس بود.6
مرحوم علاّ مه حایری می‏گوید: «وسمّاه امیرالمؤمنین علیه‏السلام بالعبّاس، لعلمه بشجاعته و سطوته و صولته و عُبوسته فی‏قتال الأعداء؛ امیر مؤمنان علی علیه‏السلام او را از این روی عبّاس نامید که به شجاعت، شکوه، صولت و خشم او در پیکار با دشمنان، آگاهی داشت.»7
سنّتی زیبا
روز هفتم میلاد عبّاس، حضرت علی علیه‏السلام فرزند دلبندش را طلبید. او را در آغوش پرمهر خود گرفت و پس از ترنّم یاد خدا، بنا به سنّت پسندیده اسلام، موهای سر کودک را تراشید و هم وزن آنها، طلا یا نقره به مستمندان صدقه داد. سپس گوسفندی به عنوان «عقیقه» ذبح کرد تا آن صدقه و این قربانی، پیکر پاک عبّاس کوچک را از سلامتی بهره‏مند ساخته و برای فردای زندگانی او برکاتی بیافرینند.8
قامت بلند و جمال رعنا
سیره‏نویسان در مورد چهره زیبا، قامت بلند و چالاک و بازوهای ستبر عباس علیه‏السلام چنین نوشته‏اند: «کان عبّاس ابن امیرالمؤمنین رجلاً جمیلاً وسیماً یرکب الفرس المُطَهّم و رِجْلاهُ یَخُطّان فی‏الأرض؛ عبّاس پسر امیر مؤمنان علی علیه‏السلام مردی زیبا، خوش سیما و بلند قامت بود به طوری که وقتی بر اسب قوی و بلند سوار می‏شد، پاهایش در زمین کشیده می‏شد.»9
و در تعبیر دیگر آمده:
«وقتی سوار بر اسبهای قوی و چالاک می‏شد و پاهایش را بر رکاب می‏نهاد، زانوهایش به کنار گوش‏های اسب می‏رسید.»10 لذا امّ‏البنین علیهاالسلام از چشم‏زخم حسودان در مورد عباس علیه‏السلام هراس داشت و برای حفظ وی از گزند، به خدا پناه می‏برد.11 او در این راستا، اشعار زیر را سرود:
اُعیذُهُ بالواحِدِ مِن عینِ کلِّ حاسِدِ
قائمهم و القاعِدِ مُسْلِمهِم و الجاحِدِ
صادِرِهم و الوارِدِ مَولِدِهم و الوالِدِ
فرزندم عبّاس را در پناه خداوند یکتا و بی‏همتا قرار می‏دهم؛ از گزند چشم حسودان از ایستاده و نشسته، مسلمان و غیر مسلمان، حاضر و مسافر، پدر و فرزند.12
شخصیت حضرت عباس علیه‏السلام
به گفته روان‏شناسان، سه موضوع وراثت، تربیت و محیط در پیدایش شخصیت انسان نقش به سزایی دارند. حضرت عباس علیه‏السلام به عنوان انسان کامل از این سه عامل برخوردار بود.
در مورد عامل اوّل (وراثت) عباس علیه‏السلام عالی‏ترین ارزش‏ها را از پدر ارجمند و مادر بافضیلتش به ارث برد. در مورد عامل دوم (تربیت) آن حضرت در محضر پدری مانند علی علیه‏السلام ، و مادری همچون امّ‏البنین علیهاالسلام تربیت گردید و در خانه علی علیه‏السلام در کنار فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام ، (حسن، حسین، زینب و امّ‏کلثوم علیهم‏السلام ) از عالی‏ترین درجه‏های تربیتی برخوردار بود. به ویژه در شجاعت و دلاوری در میدان‏های نبرد، حضرت عباس علیه‏السلام در مکتب تربیتی پدر آنچنان رشد کرد که فارغ‏التّحصیل کامل شد.
آری، عبّاس در زیر سایه پدری بزرگ شد که آن پدر می‏فرمود:
«السَّیفُ و الخنجر ریحاننا ـ اُفٍّ علَی النّرجِسِ و الیاسُ
ـ شرابنُا من دمِ اَعدائِنا ـ و کأسُنا جمجمة الرَّأس؛ شمشیر و خنجر، شاخه گل ما است. اف بر گل نرجس و گل یاس، نوشیدنی ما خون دشمنان ما است و جام آن نوشیدنی، جمجمه سر است.»13
فرزندان علی علیه‏السلام به خصوص نور چشمش عباس علیه‏السلام این درس را از پدر آموخته بود، از این رو با کمال دلاوری با صورت، گلو و سینه‏اش از تیر، شمشیر و نیزه دشمن استقبال می‏کرد؛ گویی هر یک از تیرها، شاخه گلی است که از معشوق به عاشق می‏رسد.
در عامل سوم (محیط) نیز می‏توان گفت:
او در محیطی که فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام به وجود آورده بودند و بنی‏هاشم و تربیت‏یافتگان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام وجود داشتند، رشد و نمو نمود؛ محیطی که سراسر نور، صفا و اسلام ناب بود و در آن محیط جز اخلاق نیک اسلامی، شیوه‏های ارجمند و ارزش‏های والای انسانی، چیز دیگری مطرح نبود.
به این ترتیب، شخصیت ابوالفضل العبّاس علیه‏السلام از همان آغاز زندگی بر اساس این سه پایه مهم و صحیح، تکوین یافت و با زمینه‏های بسیار عالی در حدّ نزدیک «عصمت» که در وجود مبارکش ریشه یافته بود، بزرگ شد و با چنین شکل‏گیری بسیار عالی به بالندگی رسید.14
علم و معرفت در کودکی
عبّاس کوچک هر روز گوهری گرانقدر از معارف بی‏کران پدر و برادران به دست می‏آورد و همراه با سخنان تشویق‏آمیز مادر، سعی بیشتری در فراگیری آموزه‏های آسمانی می‏نمود، به گونه‏ای که امیرمؤمنان علی علیه‏السلام جلوه‏های پرورش فرزند خود را در علم و معرفت، این‏گونه توصیف می‏نمود:
«اِنَّ ولدی العبّاس زُقَّ العلم زُقّاً؛ همانا فرزندم عبّاس در کودکی علم آموخت و به سان کبوتری که بچّه خود را آب و غذا می‏دهد، این گونه از من معارف را فرامی‏گرفت.»15
این بیان، حاکی است که حضرت عباس علیه‏السلام در دوران خردسالی، از سینه مادر علم، معرفت و حکمت را نوشیده و در دامان علم و حکمت رشد کرده و دارای علم لدنّی بوده است.16
روزی علی علیه‏السلام در دوران کودکی عباس علیه‏السلام به او فرمود:
فرزندم! بگو یک (واحد). و او گفت: یک (واحد). حضرت ادامه داد: بگو دو (اثنین). اما عبّاس خودداری کرد و گفت: پدر جان! شرم می‏کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده‏ام، دو بگویم!
در این هنگام لبخند رضایت و شکوه عشق بر رخسار علی علیه‏السلام نمایان شد و او با علاقه بسیاری، پیشانی عبّاس عزیزش را بوسید.17
اسوه ادب
حضرت عباس علیه‏السلام از همین مکتب درخشان، درس «ادب» را نیز آموخته بود و این ویژگی در تمام مراحل زندگی‏اش ادامه داشت. در اینجا به چند نمونه از سیره ملکوتی آن حضرت بسنده می‏شود.
1. عبّاس بدون اجازه در کنار امام حسین علیه‏السلام نمی‏نشست و پس از اجازه نیز مانند عبد خاضع دو زانو در برابر مولایش می‏نشست.18
2. روایت شده در طول 34 سال عمر حضرت عباس علیه‏السلام آن بزرگوار هرگز به برادرش امام حسین علیه‏السلام «برادر» خطاب نکرد، بلکه با تعبیراتی مانند: سیّدی، مولای، یابن رسول‏اللّه آن حضرت را صدا می‏زد، جز در لحظه شهادت که صدا زد: «برادر! برادرت را دریاب.» این گفتار پایانی او نیز یک نوع ادب بود، زیرا بیانگر آن بود که برادرت رسم برادری را با بهترین وجه ادا کرد و تو ای برادر، اکنون با مهر برادری به من بنگر.19
3. روزی امام حسین علیه‏السلام در مسجد آب خواست. عباس علیه‏السلام که در آن هنگام کودک بود، بی‏آنکه به کسی بگوید، با شتاب از مسجد بیرون آمد. پس از چند لحظه دیدند ظرفی را پر از آب کرده و با احترام خاصّی آن را به برادرش امام حسین علیه‏السلام تقدیم کرد. روز دیگری، خوشه انگوری را به او دادند. او با اینکه کودک بود، با شتاب از خانه بیرون آمد، پرسیدند: کجا می‏روی؟ فرمود: می‏خواهم این انگور را برای مولایم حسین علیه‏السلام ببرم.20
نوجوانی و جوانی
حضرت ابوالفضل العبّاس حدود 15 سال از زندگانی بابرکت خویش را در کنار پدر بزرگوارش حضرت علی علیه‏السلام گذرانید و بعد از آن هم در سایه لطف و مرحمت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام زندگی کرد و همچون عبدی فرمان‏بردار، در خدمت این دو بزرگوار بود. آری، پدر و مادر گرانقدرش او را این‏چنین تربیت کرده‏اند که باید در برابر امام خود، متواضع و مطیع باشد. و چه خوب عباس علیه‏السلام این معنا را درک نمود! همدلی و همراهی عباس علیه‏السلام با برادران و شیفتگی او نسبت به سخنان و دستورات پدر و مادرش، نشانه‏ای صریح از شعور و درک والای او بود، که هر روز بیشتر از گذشته، شهد دانش و دانایی را در کام اندیشه‏اش شیرین‏تر می‏کرد و با آداب و اخلاق اسلامی آشناتر می‏گشت.
بی‏شک همراهی حضرت ابوالفضل علیه‏السلام با پدر، فرصتی زرّین در بهره‏گیری از صفات و فضائل علی علیه‏السلام در سفر و وطن، حرب و محراب برای او پدید آورد تا در حوادث آینده یکایک این اندوخته‏های ارزشمند را به کار گیرد و در لحظه‏های خطر استفاده نماید.
مهم‏ترین رشادت ابوالفضل علیه‏السلام در این دوران، به خاک افکندن هفت پسر ابوشعثا و پدر خیره‏سر آنان در نبرد صفّین بود، که نمونه‏ای از انبوه فضایل وی به حساب می‏آید؛ لحظه‏هایی که برق عشق و شوق از سیمای سپاه علی علیه‏السلام می‏درخشید و سنگینی و شرمندگی معاویه و همراهانش را در صفّین سر بزیر ساخت.21
ازدواج و فرزندان
پیوند مقدّس حضرت عباس علیه‏السلام با لُبابه دختر عبیداللّه بن عبّاس بن عبدالمطلّب، نقش به سزایی در شخصیت او داشت؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذارد و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ای از فضیلت ابوالفضل علیه‏السلام بود، پدید آورد.22
«عبیداللّه» نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. رهبری مسلمانان را در مناطقی چون: قم، شیراز، مصر، یمن و حرّان عهده‏دار شد. عظمت عبیداللّه چنان چشمگیر بود که امام سجّاد علیه‏السلام او را تربیت نمود، سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد.23
«فضل» دیگر فرزند قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام است که گستره دانش و ولایتش، وی را زبانزد ساخته بود، به گونه‏ای که برخی از خردورزانِ نکته‏سنج، کنیه «ابوالفضل» را برای حضرت عباس، برخاسته از وجود این فرزند بافضیلت دانسته‏اند.
دیگر پسر عباس علیه‏السلام ، «محمّد» بود که در کربلا و در پانزده سالگی جام شهادت را عاشقانه نوشید.24
پی‏نوشت‏ها:
1. روزنامه رسالت (5 / 2 / 1378)، ص 1، مقاله «سپهسالار عشق» جرعه‏ای از فرات فضائل حضرت ابوالفضل7، دکتر احمد لقمانی.
2. ر. ک: منتهی‏الارب، کلمه عبّاس؛ تنقیح‏المقال، ج 2، ص 28.
3. منظور، «روز عاشورا» است.
4. خصائص‏العبّاسیه، آیت‏اللّه شیخ ابراهیم کلباسی نجفی، ص 119.
5. فتح / 48.
6. خصائص‏العبّاسیه، ص 118
7. معالی‏السّبطین، آیت‏اللّه حائری مازندرانی، ج 1، ص 437.
8. ر. ک: العبّاس‏بن‏علی علیه‏السلام ، باقر شریف قرشی، ص 25؛ مقاله «سپهسالار عشق»، ص 1.
9. بحارالأنوار، ج 45، ص 39.
10. فرسان‏الهیجاء، ج 1، ص 190.
11. پرچمدار نینوا، محمّدی اشتهاردی، ص 32.
12. سردار کربلا، ترجمه کتاب العبّاس، سیّد عبدالرّزاق مقرّم، ص 164.
13. دیوان منسوب به حضرت علی علیه‏السلام .
14. ر. ک: پرچمدار نینوا، ص 35 و 36.
15. ثمرات‏الأعواد، ج 10، ص 105؛ مولد العبّاس بن علی علیه‏السلام ، محمّدعلی النّاصری البحرینی، ص 62.
16. اقتباس از «فرسان الهیجاء»، ج 1، ص 192.
17. همان، ص 191.
18. معالی‏السّبطین، ج 1، ص 443.
19. پرچمدار نینوا، ص 43.
20. شخصیت ابوالفضل علیه‏السلام ، عطایی خراسانی، ص 116 و 117.
21. جهت مطالعه تفصیلی این واقعه، ر. ک: وسیلة‏الدّارین، موسوی، ص 269؛ مولدالبّاس بن علی علیه‏السلام ص 64؛ الکبریت‏الاحمر، علاّمه بیرجندی،





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

حجت الاسلام سيد سليماني:
هر چه كه ما را از هدف و سير حقيقي عزاداري دور كند، براي عزاداريها آسيب است
حجت الاسلام سيدسليماني گفت: عزاداريها هدفي را مي‌پيمايند و مقدماتي براي شناخت حقيقي قيام سيدالشهدا هستند، بنابراين هر چه كه ما رااز اين حقيقت دور كند، براي عزاداريها آسيب به شمار مي‌آيد.
حجت‌الاسلام سيدحسن سيد سليماني در گفتگو با پايگاه اطلاع‌رساني آستان قدس رضوي با بيان اينكه عزاداري يكي از شعاير ديني است، اظهار داشت: شعاير سرگذشت از يك اصل است و عزاداري براي سيدالشهدا يكي از پايه‌هاي ديني شيعه است.
وي در ارتباط با علت اينكه عزاداري براي امام حسين(ع) يكي از شعاير ديني مي‌باشد، افزود: زير بار ظلم نرفتن، تلاش براي ايجاد حق، ناميد شدن از گرفتن حق، بهاي سنگين دادن و قبول كردن رنج و مصيبت، از جمله آرمانهاي عاشورا است، كه به انسانها منتقل مي‌شود.
وي با بيان اينكه حضرت سيدالشهدا براي اينكه برابر ظلم بايستد، اول مال بعد فرزندان و جان خود و هر چه كه داشت، نثار كرد، گفت: اين آرماني است براي گرفتن حق بايد از همه چيز بگذريم.
وي ادامه داد: ياران حسين براي آنكه كلام شهدا را به گوش همگان برسانند تا خون آنها پايمال نشوند، رنج و مصيبت را به جان خريدند.
اين جامعه‌شناس ديني با بيان اينكه شيعه سالي يك مرتبه با تطبيق اتفاقات آن زمان با زمان خود، خودسازي مي‌كند، افزود: عزاداريها هدفي را مي‌پيمايند كه مقدمه‌اي براي شناخت هدف اصلي قيام سيدالشهداست.
وي با بيان اينكه هر چه ما را از هدف حقيقي عزاداري دور كند، براي عزاداريها آسيب است، افزود: دو اصل اميد به آينده و شهادت‌طلبي در شيعيان وجود دارد كه بقيه مسلمانان از آن بي‌نصيبند.
سيدسليماني با بيان اينكه بيگانگان تلاش مي‌كنند با گرفتن بال سرخ كه همان شهادت‌طلبي شيعه را از جوشش باز دارند، اظهار داشت: آنها سعي مي‌كنند، شيوه‌هاي عزاداري و محتواي آن را تغيير دهند.
وي افزود: در گذشته اصل بر سخن‌وري بود اما اكنون اصل مداحي است، به گونه‌اي كه باعث شده است واقعه عاشورا و اهداف آن كم‌تر بيان شود.
وي با بيان اينكه مي‌خواهند نگاه شيعه در مرحله اول ترس باشد و نگاه عاطفي او را بگيرد، گفت: مسأله قمه‌زني يكي از آسيبهاست كه توسط انگليس‌ها به هيئات اهدا شد.
اين كارشناس ديني بر محتواي اشعار در مداحي‌ها كه به سمت و سوي غنا رفته است، اشاره كرد و گفت: انجام عزاداري عبادت است، اما اكنون مجلس عبادت را به گناه كشانده‌ايم. با عزاداري دل را آماده بندگي مي‌كنيم، اما اكنون دل براي ضد بندگي آماده مي‌شود.
وي خاطرنشان كرد: قطعاً با اين اعمال، چراغ سيدالشهدا خاموش نمي‌شود و ما بايد توجه كنيم كه جوانان از مسير اصلي منحرف نشوند و افراد زير پرچم حسيني بيشتر شوند.
حجت‌الاسلام سيد سليماني در پايان گفت: يك بار شيعه با زنده كردن خط و رسم واقعه عاشورا، انقلاب را ايجاد كرد و اگر بار ديگر اين امر اتفاق افتد، زمينه براي ظهور حضرت حجت فراهم مي‌شود.

 





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

«قلب عاشورا پرداختن به مفاهيم آن است»
هر چيز خوبي با كاركردهاي بالا را آسيب‌هايي مي‌تواند تهديد كند و محرم و عزاداري هم از همين دسته است. ماه محرم و مراسم عزاداري در آن يك فرهنگ بسيار غني و داراي قدرت با كاركردهاي بسيار بالا در تاريخ تشيع است كه هميشه در معرض آسيب‌هاي دشمنان آگاه و دوستان نادان تهديد شده است.
حجه الاسلام واعظ موسوي در اين باره گفت: يكي از بزرگترين آسيب‌هاي تهديد كه در مراسم عزاداري اين است كه به ظاهر عزاداري خود را محدود كرده و از عمق و معناي آن غفلت كنيم.
وي افزود: همان طور كه هر پيكري با قلب خود معنا مي‌يابد و اگر پرداختن به مفاهيم كه قلب محرم است از آن جدا كنيم تبديل به پيكر مرده‌اي خواهد شد.
وي خاطرنشان ساخت: مقام معظم رهبري نيز روي درس‌ها و عبرت‌هاي عاشورا تأكيد بيشتري دارند زيرا وقتي به آنها توجه نمي‌شود شايد به همان دستمايه‌هاي عبرت آن زمان مبتلا شويم.
حجه‌الاسلام واعظ موسوي همچنين تصريح كرد: تفكر و انديشيدن درباره اين كه چه شد كه فرزند پيامبر با آن موقعيت اجتماعي، سياسي و جايگاه ويژه خود در قرآن و عترت بعد گذشت 50 سال از رحلت پيامبر سرشان بالاي نيزه و مردم هم عكس‌العمليي نشان ندادند.
وي اذعان داشت: به گفته شهيد مطهري ما نبايد جنبه حماسي عاشورا را خاموش سازيم درست است كه اشك يك رنگ و روي غم‌آلود به عاشورا مي‌دهد ولي شخصيت حماسي كربلا بايد احيا شود.
وي ادامه داد: گاهي جنبه‌هاي غم‌انگيز محرم بر حماسه خلق شده چيره شده و پرورش روح حماسي را سست مي‌كند.
وي اظهار داشت: مديحه و مرثيه زماني مي‌تواند پيام عاشورا را منتشر سازد كه مداح و مرثيه سرا مطالعه كامل از قصه محرم داشته باشند.
وي همچنين افزود: متأسفانه برخي از آنها مقاتل مناسب را صحيح نشناخته در صورتي كه مقتل‌شناسي يكي از فروع تاريخ است و برخي از آنها بررسي لازم را روي اين موضوع ندارند و اين موضوع سطح مراسم عزاداري را پايين مي‌آورد.
وي ادامه داد: خيلي از مداحان و وعاظ به خواب مي‌پردازند در سخنراني كه اين در هيچ مكتبي حجت نيست و استفاده از آن ايراد دارد، استفاده از كرامات نقض شده كه سنديت ندارد در شأن مراسم عزاداري نيست و در آن خلل ايجاد مي‌كند.
حجه الاسلام عدالتيان نيز در اين باره گفت: در اين كه عزاداري محرم پاداش و بركات زيادي دارد شكي نيست و در كتاب چرا عزاداري آثار پر فايده عزاداري امام حسين(ع) كه بيش از 20 اثر است در اين تأليف خود ذكر كردم.
وي اذعان داشت: نكته ديگر در آفت عزاداري غلو در حق معصومين است و زياده‌رويي‌هايي در سخنان برخي از مداحان كه نسبت‌هاي الوهيت و صفات خداوند را به ائمه اطهار نسبت مي‌دهند.
وي ادامه داد: محافل عزاداري بايد صرف آگاهي‌بخشي و رشد فكري شركت‌كنندگان هم شوند و استفاده از موسيقي‌هايي كه از نظر شرعي ايراد دارند و حال معنوي را مي‌گيرند و كارهايي كه باعث كوچك شمردن شأن محافل مي‌شود نبايد انجام شوند.





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عزادارى و انتظار
موضوع زيارت قبور مطهر و مقدّس معصومين(ع) توسل به آن‌ها و سوگوارى در ايّام شهادت‌شان، به ويژه در مورد حضرت مقدّس سيدالشهدا(ع)، از موضوعاتى است كه در فرهنگ اسلامي، جايگاه رفيعى دارد. از ناحيه ذات اقدس الهى در احاديث قدسى و نيز از سوى چهارده معصوم(ع) سفارش زيادى به عزادارى سيدالشهدا(ع) شده است، كه اين مطلب حاكى از نقش عظيم اين امر در احياى دين و زنده نگه داشتن آن است. به عبارت ديگر مى توان چنين مجالسى را از مهم‌ترين وسايل صيانت از كيان دين و جامعه اسلامى و نيز بسط روح دين و دينداري دانست. متأسفانه عزادارى‌ها با همه اهميت و جايگاه مهمى كه در فرهنگ اسلامى دارند، در طول زمان دچار آفات، خطرات و انحرافاتى شده است كه نقش اين وسيله مهم را تا حدودى كم‌ رنگ كرده است.در اين مطلب، نويسنده مى‌كوشد تا بعضى از شرايط ظاهرى و باطنى عزادارى يك منتظر را ارائه نمايد. باشد كه مورد استفاده قرار گيرد.
وظيفه عزادار در قبال امام زمان (عج)
عزادار حقيقى به خوبى مى‌داند كه سوگوارى و برپايى مجالس بزرگداشت براى اهل بيت(ع) فقط قسمت كوچكى از وظايف الهى او نسبت به آنان است بلكه وظيفه بالاتر، توجه به درس‌ها و عبرت‌هاى عاشورا و عمل به آن‌ها است. عمل به تكاليف از جمله درس‌هايى است كه عزادار حقيقى از عاشوراييان فرا گرفته است. او خود را نسبت به امام زمانش مكلف و مسئول مى‌داند. (1)
عزادار، نيك مى‌داند كه بايد به تنهايى در دادگاه عدل الهى نسبت به رفتار خود با امام زمانش پاسخگو باشد لذا، براى عمل به وظيفه‌اش منتظر هيچ‌كس نمى‌ماند؛ او منتظر سازمان‌ها، نهادها و اشخاص نيست. او خودش به تنهايى براى خارج كردن امام زمان(ع) از تنهايي، غيبت، اضطرار و آوارگى تلاش مى‌كند. او مانند شهداى كربلا كه هرگز به كمى نفرات شان توجه نكردند و هر يك فقط و فقط به فكر انجام وظيفه در قبال امام مظلوم و تنهاييش بود و كارى به نتيجه و تأييد ديگران نداشت، عمل مى‌كند. مانند «عبدالله بن حسن(ع)» كه وقتى ديد عمويش تنها و مجروح به روى زمين افتاده است و دشمن دور او را گرفته، خود را به عمويش رساند و هنگامى كه «ابجربن كعب» (لعنة الله عليه) شمشيرش را فرود آورد كه امام را بكشد، دست خود را در مقابل شمشير او گرفت تا از امامش دفاع كند و دستش قطع شد و در آغوش عمويش حسين(ع) افتاد تا اين كه «حرمله» (لعنة الله عليه) او را با تير به شهادت رساند.(2)
2) عزادار حقيقي يا «منتظر حقيقي» در اين مرحله مى‌داند كه اگر بخواهد رضايت خدا را جلب كند و به هدف خلقت و كمال نهايى و غايى وجودش نايل شود، بايد به اين «تنها موعظه» خداوند متعال در قرآن كريم عمل كند كه فرمود:
قل إنّما أعظكم بواحدةٍ أن تقوموا لله مثنى و فرادي.(3)
اى رسول ما،‌ به امت بگو كه من به يك سخن شما را موعظه مى‌كنم و آن سخن اين است كه شما، خالص دو نفري، و يا به تنهايى براى خدا قيام كنيد.
امام خميني(ره) دربارهء ‌اين موعظه خداوند چنين مى ‌فرمايند:
خداي تعالى در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه‌هايى است كه خداى عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قيام براى خدا است كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خُلّت رساند و از جلوه‌هاى گوناگون عالم طبيعت رهاند.
خليل آسا در علم اليقين زن نداى لا اُحبّ الآفلين زن
قيام الله است كه موساى كليم را با يك عصا بر فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آن‌ها را به باد فنا داد. و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحرا كشاند. قيام براى خدا است كه خاتم‌النبيّين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت‌ها را از خانة خدا بر انداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسين او أدني» رساند. خودخواهى و ترك قيام براى خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده، همه جهانيان را بر ما چيره كرده، و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران در آورده... موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع شخصى كرده، تا به همه سعادت‌هاى دو جهان نائل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد.»(4)
آري، خودخواهى ما و ترك قيام براى خدا است كه ما را به روز سياه غيبت امام زمان(ع) و تنهايى و غربت حضرت كشانده و مستكبران را بر كشوهاي اسلامى حاكم كرده است. همان‌طور كه خود آن حضرت فرمود:
اگر شيعيان نسبت به ما وفادار و هم‌دل بودند، ظهور ما به تأخير نمى‌افتاد(5).
راه چاره همان است كه امام خميني(ره) فرمود، يعنى موعظه خداى جهان را بخوانيم و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده، بپذيريم و ترك نفع‌هاى شخصي كنيم و با منتقم اصلى حسين(ع) آشتى كنيم، و با وفادارى نسبت به او، براى رفع موانع ظهورش و نبرد با دشمنانش قيام لله كنيم و از اين حالت دنيازدگى و انفعال خارج شويم و با كنار گذاشتن نفع‌هاى شخصى و جيفه گنديده دنيا، براى ظهورش عملياتى شويم.(6) امام خميني(ره) در جاى ديگر مى ‌فرمايند: نگوييد تنها هستيم،‌ تنهايى هم بايد قيام بكنيم، اجتماعى هم بايد قيام كنيم، بايد قيام كنيم، با هم بايد قيام كنيم، همه موظفيم به اينكه براى خدا قيام كنيم.(7)
براى خدا قيام كنيد و از تنهايى و غربت نهراسيد.(8)
در زيارت عاشورا پس از اعلام برائت از بنيان‌گذاران ظلم به اهل بيت(ع) و نيز كسانى كه آن‌ها را از مقامشان كنار زدند و همچنين كسانى كه مقدمات جنايات ظالمان را فراهم كردند. نسبت به پيروان و تابعين و دوستان آن‌ها نيز اعلام برائت مى‌شود، يعني از همه كسانى كه در طول تاريخ در مصيبت اعظم، به خصوص در غيبت امام زمان(ع) نقش داشته و كار آن‌ها به نحوى مانعى بر سر راه ظهور منجى بشريت بوده است. براى همين است كه بلافاصله خطاب به سيدالشهدا(ع) چنين عرض مى‌كنيم:
اى اباعبدالله، من تا قيامت با كسانى كه با شما در سلم و صلح هستند در صلحم و با كسانى كه با شما در جنگ هستند، در جنگم.(9)
به اين ترتيب نظام دوستى و دشمنى عزادار حقيقى به طور كامل روشن و مشخص است. او با همه كسانى كه شيعه و محبّ اهل بيت(ع) هستند و با آن‌ها دشمنى ندارند، در صلح و دوستى است و با همه كسانى كه دشمن اهل بيت(ع) و به خصوص امام زمان(ع) هستند، در جنگ است. و اين دوستى و دشمنى تا قيامت ادامه دارد. اگر دشمنان امام زمان تا قيامت هم حضرت مخالفت و دشمنى داشته باشند، عزادار حقيقى هرگز از مبارزه و جهاد عليه آن‌ها خسته و ناتوان نمييشود. لذا پس از اعلام جنگ با دشمنان آن‌ها، ابتدا بنيان‌گذاران ظلم بر آن‌ها را مورد لعن قرار مى‌دهيم و پس از اين كار انتقام حسين(ع) را به همراه امام زمان(ع) آرزو مى‌كنيم. چرا كه مبارزه با دشمنان اهل بيت بدون همراهى با امام زمان(ع) فايده ندارد و انتقام از آنان بدون آن حضرت ممكن نيست. بنابراين عنصر جهاد و مبارزه هرگز از زندگى عزادار حقيقى حذف نمى‌شود. او تا وقتى كه با مصيبت اعظم غيبت امام زمان(ع) آن هم در اوج غربت و مظلوميت و تنهايى رو به روست، هرگز آرام و قرار ندارد. او تا لحظه‌ با شكوه ظهور و از بين رفتن اين مصيبت اعظم به مبارزه با دجّال و موانع ظهور ادامه مييدهد. و پس از ظهور نيز به جهاد در راه امامش براى انتقام امام حسين(ع) و ساير اهل بيت(ع) ادامه مى‌دهد و رمز اين كه اين مبارزه و جهاد هميشگى و طولانى است،‌ اين است كه قرآن كريم به همه مسلمين دستور داده است كه تا رفع فتنه و حاكميت دين خدا در سراسر جهان به جهاد مقدس خود ادامه دهند:
و قاتلوهم حتّى لا تكون فتنةٌ و يكون الدّين كلّه لله.(10)
با كافران جهاد كنيد كه ديگر فتنه‌اى باقى نماند و آيين همه ما در دين خدا باشد.
كدام فتنه و مصيبت براى جامعه انسانى بالاتر از غيبت امام زمان(ع) و محروميت جامعه جهانى از رهبر معصوم و متخصص الهى و مظهر خدا است. عزادار حقيقي در اين مقطع حساس و سرنوشت‌ساز با تشخيص وظيفه الهى جهاد، بدون فوت وقت تا رفع اين بزرگ‌ترين فتنه، و تا رسيدن به امام خود و جهاد در ركاب او، به مبارزه مى‌پردازد. او نيك مى‌داند بهترين زمان براى سربازى و خدمت و تقرّب نسبت به امام زمان(ع) زمانى كنونى است. نه زمان ظهور كه زمان پيروزى است. چنان كه قرآن كريم مى‌فرمايد:
لا يستوى منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجةً من الذّين أنفقوا من بعد و قاتلو و كلاً وعدالله الحسنى و الله بما تعملون خبيرٌ.(11)
آن مسلمانانى كه پيش از فتح مكه در راه دين انفاق و جهاد كردند با ديگران برابر نيستند آنان درجه‌اي عظيم‌تر دارند، تا كسانى كه بعد از فتح انفاق و جهاد كردند. البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان داد. و خدا به آنچه مى‌كنيد آگاه است.
قيام و جهاد براى برطرف كردن موانع ظهور ارزش و اهميت بيشترى نسبت به سربازى و جهاد در ركاب آن حضرت را دارد، زيرا قرآن كريم همراهى با امام را قبل از پيروزى با ارزش‌تر و مهم‌تر مى‌داند. بزرگ‌ترين گناه براى عزدار در مرتبه پنجم، تنها گذاشتن امام زمان(ع) است. عزادار كه در اين مرتبه آگاهي زيادى نسبت به درس‌ها و پيام‌هاى عاشورا دارد، به وفادارى و هم‌دلي نسبت به امام زمانش بيشترين توجه و اهتمام را دارد. او از اصحاب عاشورا درس بزرگ وفادارى نسبت به امام زمان خويش را به خوبى آموخته است. وفاداري يعنى پاى‌بند بودن به عهد و پيمانى كه بسته‌ايم. وفاى به عهد، به خصوص نسبت به امام و رهبر معصوم از بزرگ‌ترين واجبات است و پيمان شكنى و بى‌وفايى از بزرگ‌ترين محرمات مى‌باشد. قرآن كريم و روايات معتبر اسلامى مملوّ از توصيه اكيد به رعايت عهد و وفادارى و پرهيز از عهد شكنى و بى وفايى است. سيدالشهدا(ع) در روز عاشورا درباره دو گروه دوستان و دشمنان سخن گفت. دوستان خويش را به وفادارى ستود و دشمنانش را به خاطر بى‌وفايى‌شان مورد نكوهش و سرزنش قرار داد. آن حضرت(ع) در مورد دوستان خود فرمودند:
من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحابم نمى‌شناسم. (12)
در روز عاشورا وقتى بر بالين «مسلم بن عوسجه» آمد، اين آيه شريفه را خواند:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً.(13)
از مؤمنين مردانى هستند كه با عهد خويش با خدا صادق بودند، برخييشان به عهد خود وفا كرده و جان باختند، برخى هم منتظرند و عهد و پيمان را هيچ دگرگون نساختند.
امام(ع) درباره دشمنان خود نيز چنين فرمودند: «اهل وفا به پيمان نيستند، عهد خويش را شكسته و بيعت مرا از گردن خود كنار نهاده‌ايد. به جانم سوگند، با پدرم، با برادرم و با پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز همين كار را كرديد».(14)
در «زيارت اربعين» خطاب به خود آن حضرت چنين عرض مى‌كنيم:
شهادت مى‌دهم كه تو به عهد خود وفا كردى و تا رسيدن به يقين (شهادت) در راه او جهاد كردي.(15)
پى نوشت ها:
1. يوم ندعوا كلّ اناسٍ بامامهم؛ روزى كه ما هر گروهى از مردم را با پيشوايشان دعوت مى‌كنيم. (سوره اسراء (17)، آيه 71)
2. مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 53.
3. امام خميني(ره)، صحيفه نور، ج 1، ص 3.
4. سوره سبأ (34)، آيه 46.
5. مجلسي، همان، ج 53، ص 177.
6. براى آشنايى بيشتر با كيفيت عملياتى شدن به بخش چهارم كتاب آشتى با امام زمان(ع) مراجعه شود.
7. امام خميني(ره)، همان، ج 16، ص 201.
8. همان، ج 20، ص 127.
9. زيارت عاشورا؛ يا اباعبدالله سلمّ لمن سالمكم و حربٌ لمن حاربكم الى يوم القيامة
10. سوره انفال (8)، آية 39.
11. سوره حديد (57)، آية 10.
12. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص 395؛ فإنّى لا اعلم اصحاباً أوفى و لا خيراً من اصحابى
13. سوره احزاب (33)، آيه 23.
14. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص 363.
15. محدث قمي، مفاتيح الجنان، زيارت اربعين. أشهد أنّك وفيت بعهدالله و جاهدت فى سبيله حتّى أتيـٰك اليقين.
پايگاه صبطين





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

امام حسين‏عليه السلام از نگاه نبوى صلى الله عليه وآله وسلم‏
اساسى‏ترين مسأله در هر مكتبى، حفظ و نگهدارى آن از انحرافات و تضمين بقاى آن است كه اين افتخار در مكتب اسلام و تشيّع به نام اباعبداللّه الحسين‏عليه السلام ثبت شده است. بدين جهت بارها پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
«حسينٌ منّى و انا مِن حسينٍ»1؛ حسين از من است و من از حسينم. يعنى نه تنها حسين فرزند من مى‏باشد، بلكه بقاى دين و آيين من نيز از اوست و اسلام به واسطه فداكارى و جانبازى او و يارانش باقى مى‏ماند.
در اين گفتار كوتاه، بر آن شديم تا گوشه‏اى از شخصيّت والاى امام حسين‏عليه السلام را از نگاه درّ يكتاى خلقت، پيامبر خاتم‏صلى الله عليه وآله وسلم به تماشا بنشينيم.
واسطه فيض انبيا
اكثر انبياى الهى، به ويژه پيامبران اولوالعزم، هرگاه به مشكلى بزرگ برخورد نمودند، براى حلّ آن، خداوند متعال را به انوار طيّبه پنج تن آل عباعليهم السلام سوگند مى‏دادند.2 برخى از آنها وقتى به نام امام حسين‏عليه السلام مى‏رسيدند، غمگين مى‏شدند و اشك مى‏ريختند. وقتى از علت آن سؤال كردند، خبر شهادت مظلومانه اباعبداللّه الحسين‏عليه السلام را شنيدند و به عزادارى پرداختند.
ابن عباس مى‏گويد: از پيامبرگرامى اسلام سؤال كردم: آن كلماتى كه حضرت آدم‏عليه السلام از پروردگارش دريافت نمود و به واسطه آن توبه‏اش پذيرفته شد، چه بود؟
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: حضرت آدم از خدا خواست به حقِ محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين‏عليهم السلام توبه‏اش پذيرفته شود. خداوند نيز توبه او را قبول كرد.3
در الدّرّالثّمين، در تفسير قول خداوند: «فتلقّى آدم مِن رَبّهِ كلماتٍ» اين گونه آمده است: حضرت آدم برساق عرش، نام‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه‏عليهم السلام را مشاهده كرد و جبرئيل به او تلقين كرد كه بگويد: «يا حميدُ بِحقِّ محمدٍ، يا عالِىُ بحقِّ علىّ، يا فاطرُ بحقِّ فاطمةَ، يا مُحسنُ بحقِّ الحسن و الحسين و منكَ الاحسانُ»
هنگامى كه حضرت آدم‏عليه السلام نام امام حسين‏عليه السلام را بر زبان جارى ساخت، گريان شد و قلبش خاشع گرديد. حضرت آدم‏عليه السلام گفت: اى جبرئيل! چرا پس از گفتن نام حسين، قلبم شكست و اشكم جارى گرديد؟
جبرئيل خبر شهادت امام حسين‏عليه السلام و چگونگى مصائب او را تشريح نمود و هردو چون مادر جوان مرده، عزادارى و گريه و ناله نمودند.4
نظير اين توسّلات و خبريافتن از شهادت امام حسين‏عليه السلام براى نوح، ابراهيم و اسماعيل‏عليهم السلام زكريّا، سليمان، موسى، عيسى‏عليهم السلام، نيز ذكر شده است.5
اين كه خداوند متعال قبل از تولد امام حسين‏عليه السلام در عالم دنيا، پيامبران و اولياى خودش را با حادثه عاشوراى حسينى آشنا مى‏كند و چشم آن‏ها را اشك‏بار مى‏سازد، از عظمت و ارزش والاى حسين بن على‏عليه السلام و قيام و شهادت وى حكايت مى‏كند، گرچه دست يابى به فهم عميق آن، در فكر بشر نمى‏گنجد.
عترت پيامبر
پيامبر گرامى اسلام، بارها اميرمؤمنان، فاطمه، حسن و حسين‏عليهم السلام را به عنوان عترت و اهل بيت خود معرفى نمود و در موقعيت‏هاى مختلف و حوادث گوناگونى آنها را عِدل قرآن قرار داد و پذيرش ولايت و اطاعت آنها را بر همه لازم دانست.
روايات زيادى در اين زمينه از شيعه و اهل سنّت نقل شده است كه بعضى از آنها را در اين جا يادآور مى‏شويم.

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

آثار و بركات عزادارى و گريه بر سيدالشهداء (ع)
سخنى پيرامون عزادارى و گريه بر سيدالشهدا (ع)
«گريه» مظهر شديدترين حالات احساسى انسان است، و علتها و انگيزه‏هاى مختلفى دارد كه هر يك از آنها نشان دهنده حالتى خاص است . در روايات ، بعضى از انواع گريه تحسين شده و از صفات پسنديده بندگان پاكدل خداوند به حساب آمده است ، و بعضى از انواع گريه مذموم شمرده شده است .
گريه ، از حالات و انفعالات انسانى است كه با مقدمه‏اى از اندوه و ناراحتى روانى به طور طبيعى به ظهور مى‏رسد، و گاه ممكن است انگيزه‏اش هيجانات تند روانى باشد . مثل شوق و ذوقى كه از ديدار محبوب پس از زمانى طولانى ناشى مى شود. همچنين گاهى هم گريه كردن حاكى از عقايد مذهبى انسان است با اين توصيف، از آنجايى كه گريه عملى طبيعى و اى بسا غير ارادى است؛ لذا نمى شود مورد امر و نهى و حسن و قبح قرار گيرد، بلكه آنچه كه مورد حسن و قبح است، مقدمات و انگيزه‏هاى گريه مى‏باشد . چنانكه گفته‏اند: «تو آنى كه در بند آنى».
در اينجا براى اينكه بدانيم گريه بر سيدالشهدا (ع) چگونه گريه‏اى است و چه تأثيرات و بركاتى مى‏تواند داشته باشد، بهتر آن است كه اشاره‏اى به انواع گريه كنيم تا بعد از آن، نوع گريه بر آن حضرت برايمان معلوم گردد.
1- گريه طفوليت :
زندگانى انسان با گريه شروع مى شود كه همان گريه، نشانه سلامت و تندرستى نوزاد است، و در واقع گريه در آن زمان ، زبان طفل است .
2- گريه شوق:
مانند گريه مادرى كه از ديدن فرزند گمشده خويش پس از چندين سال سرداده مى‏شود . و اين گريه‏اى است كه از روى هيجان و احياناً جهت سرور و شادى به انسان دست مى‏دهد.
3- گريه عاطفى و محبت : محبت از عواطف اصيل انسانى است كه با گريه انس ديرينه دارد . مثلاً محبت حقيقى به خداوند حسن آفرين است و براى قرب به او بايد اشك محبت ريخت.
صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم‏
تا به كى در غم تو ناله شبگير كنم‏
4- گريه معرفت و خشيت:
انجام عبادات خالصانه و تفكر در عظمت آفرينش و كبريايى خداوند ، و همچنين اهميت تكاليف و مسئوليتهاى انسانى باعث مى‏گردد كه نوع خاصى از خوف، در درون انسان ايجاد شود و اين خوف، خوفى است كه از روى معرفت به خداوند و تهذيب نفس به دست مى‏آيد كه «خشيت » ناميده مى شود.
5- گريه ندامت:
از عوامل اندوه زدايى كه منجر به گريه مى‏گردد، محاسبه نفس و حسابرسى شخصى است ، و همين حسابرسى باعث مى‏شود كه انسان به گذشته خود فكر كند و با حسابرسى ، جبران كوتاهى و خطاها را بكند و اشك حسرت و ندامت از چشمانش جارى نمايد، اين گريه، نتيجه توبه و بازگشت به خداست.
اشك ميغلتد به مژگانم به جرم رو سياهى‏
اى پناه بى پناهان، مو سپيد روسياهم‏
روز و شب از ديدگان اشك پشيمانى فشانم‏
تا بشويم شايد از اشك پشيمانى گناهم‏
6- گريه پيوند با هدف :
گاهى قطره‏هاى اشك انسان، پيام آور هدفهاست . گريه بر شهيد از اين نوع گريه است . گريه بر شهيد خوى حماسه را در انسان زنده مى‏كند و گريستن بر سيدالشهدا (ع) خوى حسينى را در انسان احيا مى‏كند ، و خوى حسينى چنان است كه نه ستم مى‏كند و نه ستم مى‏پذيرد. آن كسى كه با شنيدن حادثه كربلا قطره اشكى از درون دل بيرون مى‏فرستد، صادقانه اين پيوند با هدف والاى سيدالشهدا (ع) را بيان مى‏كند.
7- گريه ذلت و شكست :
گريه افراد ضعيف و ناتوانى كه از رسيدن به اهداف خود مانده‏اند و روح و شهامتى براى پيشرفت در خود نمى‏بينند.
با ذكر اين مطلب، حال بايد بررسى كرد كه گريه بر حسين (ع) از چه نوع گريه است . هر كس با اندك توجهى خواهد دانست كه گريه بر حسين (ع) گريه محبت است ، آن محبتى كه در دلهاى عاشقانش به ثبت رسيده است . گريه بر او ، گريه شوق است ، زيرا قسمت زيادى از حماسه‏هاى كربلا، شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادت، فداكارى ، شجاعت و سخنرانيهاى آتشين مردان و زنان به ظاهر اسير ، از ديدگان شنونده سرازير مى‏گردد و نيز گريه معرفت و پيوند با هدف متعالى و انسان ساز او است؛ و به تعبير امام خمينى (ره) گريه سياسى است كه فرمود: «ما ملت گريه سياسى هستيم ، ما ملتى هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مى‏دهيم و سدهايى را كه در مقابل اسلام ايستاده است خرد مى‏كنيم ».
هزار سال فزون شد ز وقعه عاشورا
ولى ز تعزيه هر روز، روز عاشور است‏
هيهات كه گريه بر حسين (ع) گريه ذلت و شكست باشد، بلكه گريه پيوند با سرچشمه عزت است، گريه امت نيست، كه گويا است ، گريه سرد كننده نيست ، كه حرارت بخش است، گريه بزدلان نيست، كه گريه شجاعان است ، گريه يأس و نااميدى نيست كه گريه اميد است، و بالاخره گريه معرفت است و گريه معرفت در عزاى حسين (ع) از انحراف و تحريف در قيام آن حضرت جلوگيرى مى كند و شايد به همين جهت باشد كه در فضيلت گريه بر سيدالشهدا (ع) روايات متعددى وارد شده است . از آن جمله، روايتى است كه امام صادق (ع) فرمود: «گريه و بى تابى در هر مصيبت براى بنده مكروه است، مگر گريه بر حسين بن على (ع) كه اجر و ثواب نيز دارد» . 1
گريه و عزادارى براى سيدالشهدا(ع) داراى آثار و بركات مهمى است كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1- حفظ رمز نهضت حسينى
از ارزنده‏ترين آثار و بركات مجالس عزادارى و گريه بر ابى عبدالله حسين (ع) حفظ رمز نهضت حسينى است .
براستى ؛ چرا در دوران منحوص سلاطين و پادشاهان جور از برپايى مجالس عزاى اهل بيت (ع) به خصوص سالار شهيدان جلوگيرى مى شد؟ آيا نه اين است كه عزاى حسينى و امامان شيعه، سبب مى شود كه سخنوران و دانشمندان متعهد و انقلابى، مردم را از ظلم‏هاى حكومتها آگاهى دهند و انگيزه قيام آن حضرت كه امر به معروف و نهى از منكر است به اطلاع مردم برسد؟
آرى، اينگونه مجالس، آموزشگاهها و دانشگاههايى است كه به بهترين روش و زيباترين اسلوب مردم را به سوى دين خوانده و عواطف را آماده مى‏كند و جاهلان و بى‏خبران را از خواب سنگين غفلت بيدار مى‏سازد و نيز در اين مجالس است كه مردم ، ديانت را همراه با سياست، از مكتب حسين بن على (ع) مى‏آموزند.
گريه بر سيد الشهدا (ع) و تشكيل مجالس عزاى حسينى نه تنها اساس مكتب را حفظ مى‏كند، بلكه باعث مى‏گردد شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسينى شدن رشد و پرورش يابند.
كدام اجتماعى است كه در عالم چنين اثرى را از خود بروز داده باشد؟ كدام حادثه‏اى است مانند حادثه جانسوز كربلا كه از دوره وقوع تاكنون و بعدها بدينسان اثر خود را در جامعه بشريت گذارده ، و روز به روز دامنه آن وسيعتر و پيروى و تبعيت از آن بيشتر گردد؟ از اين رو بايد گفت كه در حقيقت مراسم عزادارى حافظ و زنده نگهدارنده نهضت مقدس امام حسين (ع) و در نتيجه حافظ اسلام وضامن بقاى آن است .
تشكيل مجالس عزادارى حسين، نه تنها اساس مكتب را حفظ كرده و مى‏كند بلكه به علاوه سبب آن گرديد كه شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسينى شدن رشد و پرورش يابند.
«موريس دوكبرى» مى‏نويسد: «اگر مورخين ما، حقيقت اين روز را مى‏دانستند و درك مى‏كردند كه عاشورا چه روزى است ، اين عزادارى را مجنونانه نمى پنداشتند . زيرا پيروان حسين به واسطه عزادارى حسين مى‏دانند كه پستى و زير دستى و استعمار را نبايد قبول كنند . زيرا شعار پيشرو و آقاى آنان تن به زير بار ظلم و ستم ندادن است.
قدرى تعمق و بررسى در مجالس عزادارى حسين نشان مى‏دهد كه چه نكات دقيق و حيات بخشى مطرح مى شود ،در مجالس عزادارى حسين گفته مى شود كه حسين (ع) براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويى يزيد نرفت؛ پس بياييد ،ما هم شيوه او را سرمشق قرار داده از زير دستى استعمار گرايان خلاصى يابيم و مرگ با عزت را بر زندگى با ذلت ترجيح دهيم...» 2
2- ازدياد محبت به امام، و تنفر از دشمنان آن حضرت
سوزى كه از دل سوخته عاشقان سيدالشهدا (ع) به چشم سرايت كرده و از مجارى دو چشم آنها به صفحه رخسار وارد مى شود، مراتب علاقه و اخلاص و دلبستگى به خاندان وحى و رسالت را مى‏رساند و اين عمل اثرى مخصوص در ابقاى مودت و ازدياد محبت دارد.
گريه بر حضرت سيدالشهدا (ع) از مواردى است كه هيچ انسانى از فرط دلسوزى و انقلاب، طاقت بردبارى و تحمل در برابر استماع مصائب او را ندارد، و اين گريه و بيقرارى ، علاوه بر ازدياد محبت و مهر و مودت، موجب كثرت تنفر و بى‏زارى از دشمنان و قاتلان آن حضرت شده و موجب برائت دوستداران اين خانواده از دشمنان ايشان مى‏گردد.
بارى، گريه با آگاهى و معرفت بر امام حسين (ع) ، در واقع، اعلام انزجار از قاتلان اوست و اين تبرى از آثار برجسته گريه بر امام حسين (ع) است زيرا مردم به ويژه افرادى كه داراى شخصيت هستند از گريه كردن در برابر حوادث تا سر حد امكان امتناع مى‏ورزند ، و تا شعله درونى آنان به مرتبه انفجار نرسد حاضر به گريه كردن مخصوصاً در برابر چشم ديگران نيستند، اين گريه و عزادارى ابراز كمال تنفر در برابر تعدى و تجاوز و ستمگرى و پايمال نمودن حقوق جامعه و به ناحق تكيه زدن بر مسند حكومت آنان مى‏باشد.
3- آشنايى با حقيقت دين و نشر آن
يكى ديگر از آثار و بركات مجالس عزادارى سيدالشهدا (ع) اين است كه مردم در سايه مراسم عزادارى به حقيقت اسلام آشنا شده و بر اثر تبليغات وسيع و گسترده‏اى كه همراه با اين مراسم انجام مى‏گيرد، آگاهى توده مردم بيشتر شده و ارتباطشان با دين حنيف محكمتر و قويتر مى‏گردد . چه اينكه قرآن و عترت دو وزنه نفيسى هستند كه هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند و اين آگاهى در اقامه ماتم و مراسم سوگوارى عترت رسول اكرم (ص) به خصوص امام حسين (ع) به آحاد مردم داده خواهد شد.
4- آمرزش گناهان
ريان بن شبيب از امام رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: «اى پسر شبيب ، اگر بر حسين (ع) گريه كنى تا آنكه اشك چشمت بر صورتت جارى شود، خداوند گناهان كوچك و بزرگ، و كم يا زياد تو را مى آمرزد» 3
و نيز فرمود: «گريه كنندگان بايد بر كسى همچون حسين (ع) گريه كنند ، زيرا گريستن براى او گناهان بزرگ را فرو مى‏ريزد» 4
5- سكونت در بهشت
امام باقر (ع) فرمود:
«هر مؤمنى كه در سوگ حسين (ع) اشك ديده ريزد، به حدى كه بر گونه‏اش جارى گردد، خداوند او را ساليان سال در غرفه‏هاى بهشت مسكن مى‏دهد» . 5
و نيز امام صادق (ع) فرمود:

«هر كس درباره حسين (ع) شعرى بخواند و گريه نمايد و يك نفر را بگرياند، بهشت براى هر دوى آنها نوشته مى‏شود . كسى كه حسين (ع) نزد او ذكر شود و از چشمش به مقدار بال مگسى اشك آيد، اجر او نزد خداست و براى او جز به بهشت راضى نخواهد شد» .6
و نيز فرمود:
«هر كس كه در عزاى حسين (ع) بگريد يا ديگرى را بگرياند و يا آنكه خود را به حالت گريه و عزا درآورد ، بهشت بر او واجب مى‏شود» 7
6- شفا يافتن
يكى ديگر از آثار و بركات مجالس عزادارى حضرت سيد الشهدا (ع) شفا گرفتن است . به طورى كه بارها ديده‏ايم و شنيده‏ايم كه بعضى از عزاداران و گريه كنندگان بر حسين (ع) شفا گرفته‏اند.
نقل است كه مرجع بزرگ شيعه مرحوم آية الله العظمى بروجردى (ره) در سن نود سالگى داراى چشمانى سالم بودند كه بدون عينك خطوط ريز را هم مى‏خواندند و مى‏فرمودند: اين نعمت را مرهون وجود مبارك حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) هستم : و قضيه را چنين نقل مى‏فرمودند:
در يكى از سالها در بروجرد بودم، به چشم درد عجيبى مبتلا شدم كه بسيار مرا نگران ساخته بود . معالجه پزشكان فايده‏اى نكرد و درد چشمم هر روز بيشتر و ناراحتى من افزونتر مى‏گرديد، تااينكه ايام محرم شد. در ايام محرم آية الله فقيد ، دهه اول را روضه داشتند و دسته‏هاى مختلف هم در اين عزادارى شركت مى‏كردند . يكى از دسته‏هايى كه روز عاشورا به خانه آقا وارد شده بود، «هيئت گِلگيرها» است كه نوعاً سادات و اهل علم و محترمين هستند، در حالى كه هر يك حوله سفيدى به كمر بسته‏اند، سر و سينه خود را گل آلود كرده و بطور بسيار رقت بار و مهيج و در عين حال با سوز و گداز فراوان و ذكرى جانسوز آن روز را تا ظهر عزادارى مى كنند . آقا فرمودند:
«هنگامى كه اين دسته به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود اين هيئت هيجان عجيبى به خود گرفته بود من هم در گوشه‏اى نشسته و آهسته آهسته اشك مى‏ريختم و در اين بين هم مقدارى گل از روى پاى يكى از همين افراد گلگير برداشته و بر روى چشمهاى ملتهب و ناراحتم كشيدم، و به بركت همين توسل، چشمانم خوب شد و امروز علاوه بر اينكه متبلا به درد چشم نشدم، از نعمت بينايى كامل برخوردارم، و به بركت حضرت امام حسين (ع) احتياج به عينك هم ندارم». با اينكه همه قواى جسمانى ايشان تحليل رفته بود با اين وجود تا آخرين ساعات زندگانى از بينايى كامل برخوردار بودند.
7- گريه كننده بر حسين، در قيامت گريان نيست
رسول اكرم (ص) به فاطمه زهرا (س) فرمود: «هر چشمى در روز قيامت گريان است مگر چشمى كه براى مصائب حسين (ع) گريه كرده باشد، چنين كسى در قيامت خندان و شادان به نعمت‏هاى بهشتى است». 8
آن روز ديده‏ها همه گريان شود ز هول‏
جز چشم گريه كرده بسوگ و عزاى او
8- امان از سكرات موت و آتش دوزخ
مسمع گويد: حضرت امام صادق (ع) فرمود:
آيا متذكر مى شوى با حسين چه كردند؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: آيا جزع و گريه مى‏كنى؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند گريه مى‏كنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مى‏شود حضرت فرمود: «خدا اشك چشمت را رحمت كند . آگاه باش كه تو از آن اشخاصى هستى كه از اهل جزع براى ما شمرده مى‏شوند، به شادى ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناك مى‏گردند. آگاه باش كه بزودى هنگام مرگ، پدرانم را بر بالين خود حاضر مى‏بينى ، در حالى كه به تو توجه كرده و ملك الموت را درباره تو بشارت مى دهند، و خواهى ديد كه ملك الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش ، مهربانتر است» سپس فرمود: «كسى كه بر ما اهل بيت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گريه كند، رحمت خدا شامل او مى‏شود قبل از اينكه اشكى از چشمش خارج گردد؛ پس زمانى كه اشك چشمش بر صورت جارى شود اگر قطره‏اى از آن در جهنم بريزد، حرارت آن را خاموش كند، و هيچ چشمى نيست كه گريه كند بر ما مگر آنكه با نظر كردن به كوثر و سيراب شدن با دوستان، خوشوقت مى‏گردد» . 9
با توجه به اين روايت شريف بايد گفت:جايى كه آتش جهنم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست و به وسيله گريه بر حسين (ع) خاموش و برد و سلام گردد ، پس اگر در موردى، آتش ضعيف دنيا عزادار حسينى را نسوزاند جاى تعجب نيست .
سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (داندانساز) عجايبى از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مى‏كرد، از آن جمله مى‏گفت : عده‏اى از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سيدالشهدا (ع) معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آن حضرت شركت مى‏كنند، يعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى‏كنند. بعضى از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان ، شربت و پالوده و بستنى درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مى‏دهند، و بعضى آن مبلغى كه راجع به آن حضرت است را به شيعيان مى‏دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند.
يكى از آنان را عادت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مى‏كرد و با آنها به سينه زدن مشغول مى شد. وقتى از دنيا رفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان، بدنش را با آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه‏اى از سينه‏اش كه آتش، آن دو عضو را نسوزانيده بود.
بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند: «اين دو عضو راجع به حسين شماست» 10
9- تأثير شعر سرودن در عزاى حسينى
امام صادق (ع) فرمود:
«كسى نيست كه براى حسين (ع) شعرى بسرايد و گريه كند يا بگرياند مگر اينكه خداوند بهشت را بر او واجب كرده و گناهانش را مى‏آمرزد» .11
سخنى با حسين (ع)
«حسين ! اى پرچم خونين حق بر دوش،
حسين ! اى انقلابى مرد
حسين ! اى رايت آزادگى در دست،
در آن صحراى سرخ و روز آتشگون‏
قيام قامتت در خون نشست، اما
پيام نهضتت برخاست‏
از آن طوفان «طف» در روز عاشورا،
به دشت «نينوا» ناى حقيقت از «نوا» افتاد
ولى ...
مرغ شباهنگ حقيقت ، از نواى ناله «حق ، حق » نمى‏افتد».
سلام بر تو ، اى حسين !
سلام بر خط شفقگون كربلا، كه خون تو را، اى خون خدا - همواره بر چهره افق مى‏پاشد و غروب هنگام، سرخى آسمان مغرب را به شهادت مى‏گيرد ، تا آن جنايت هولناك را هر چه آشكارتر بنماياند و چشم تاريخ را بر اين صحنه هميشه خونين بدو زد و گوش زمان را از آن فريادها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز، پر كند.
اى حسين ... اى عارف مسلّح !
كربلاى تو، عشق را معنى كر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور هميشگى در همه زمان‏ها و زمين‏ها بود.
اى حسين ... اى شراره ايمان !
اى حسين ... اى در سكوت سرخ ستم، شهر آشوب!
در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فرياد را در حلقوم شب ريختى و با نامردان تبهكار ، مردانه در آويختى.
عاشوراى تو، انفجارى از نور و تابشى از حق بود كه بر «طور» انديشه‏ها تجلى كرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشيد.
چه مى‏گويم؟ ... تو تاريخ را به حركت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسه‏هاى زيباى ايثار و جهاد و شهادت گشودى . لحظه لحظه تاريخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمين‏ها را كربلا...
خفته بوديم و بى خبر ... اما تو، اين «مصباح هدايت» و اى «كشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندى و افسردگى يأسمان را به شور اميد مبدل ساختى و از سكوت و درنگ و وحشت ، به فرياد و هجوم و شجاعتمان رساندى و پاى كوفته و پر آبله ما را، تابام آگاهى و تا برج بيدارى فرا بردى. 12
«اى حسين » ...
تو كلاس فشرده تاريخى .
كربلاى تو، مصاف نيست‏
منظومه بزرگ هستى است ،
طواف است.
پايان سخن
پايان من است
تو انتهاى ندارى ...98 والسلام‏
پى نوشتها:
1 وسائل الشيعه , شيخ حر عاملى , ج 10 ص 393
2 بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 284
3 منتخب كامل الزيارات , ابن قولويه , ص 165
4 منتخب كامل الزيارات , ابن قولويه , ص 168
5 جلاء العيون , علامهء مجلسى , ص 462
6 بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 293
7 وسائل الشيعه , شيخ حر عاملى , ج 10 ص 397
8 داستانهاى شگفت , آيت الله شهيد دستغيب , ص 9
9 اختيار معرفة الرجال , شيخ طوسى , 89
10 خلاصه اى از مقالهء <عاشورا> نوشتهء جواد محدثى .
11 خط خون موسوى گرمارودى .
منبع : کتاب آثار و بركات سيد الشهدا
به قلم : عليرضا رجالى تهرانى
 





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

عاشورا نگيني در تاريخ
عاشورا طبق نقل كلينى و ابن شهر آشوب در مناقب، و شيخ مفيد و ارشاد در روز شنبه دهم محرّم، و طبق نقل شيخ طوسى و علّامه مجلسى و سيد بن طاووس و طبرى روز دوشنبه دهم محرّم، و بر اساس گفته مرحوم سپهر در ناسخ و فرهاد ميرزا در قمقام در روز جمعه دهم محرّم سال 61 هجرى بوده است.(1)
و طبق محاسبه دانشمندان در زمان فتحعلى شاه محرّم سال 61 هجرى برابر بوده با شهريور سال 59 هجرى شمسى و بلندى روز در آن زمان سيزده ساعت و سى هشت دقيقه بوده است.(2)
امّا آن روز آن ساعات به ظاهر گذشت و تمام شد ولى آثار و عظمت عاشورا آنچنان زمين و زمان و قلب‏ها را فتح كرده كه هر روز بيش از پيش زنده‏تر، پررونق‏تر مى‏درخشد و همچنان به پيش مى‏رود. خالى از لطف نيست كه گوشه‏اى از اعترافات برخى دانشمندان را درباره عظمت عاشورا مورد اشاره قرار دهيم.
1ـ پروفسور ادوارد براون درباره عاشورا مى‏گويد:
آيا قلبى پيدا مى‏شود كه با شنيدن حادثه غمبار كربلا دچار غم و اندوه نگردد، حتى غير مسلمانان؟ آرى كسى نمى‏تواند پاكى روحى اين جنگ اسلامى را كه تحت لواى اسلام انجام گرفت انكار كند.(3)
2ـ عاشورا از ديدگاه دكتر ژوزف فرانسوى:
او در كتاب «اسلام و اسلاميان» مى‏نويسد: پس از واقعه كربلا پيروان على(ع) بر آشفته و وقت را غنيمت شمرده مشغول پيكار شدند... و عزادارى برپا كردند و كار به جايى رسيد كه شيعيان عزادارى حسين بن على(ع) را جزء مذهب خود قرار دادند و از آن زمان تاكنون به پيروى از نيّتهاى بزرگان دين كه آنها دوازده نفر از اولاد رسول(ص) مى‏باشند و گفتار و رفتار و كردار هر يك از آنها در رديف گفتار و كردار خدا و رسول (ص) و هم سنگ قرآن مى‏باشد در عزادارى امام حسين(ع) شركت كرده و رفته رفته يكى از اركان مذهب شيعه قرار گرفته است ترقيات سريع السيرى كه شيعيان در اندك مدتى كردند مى‏توان گفت در دو قرن ديگر عدد آنها بر ساير فرقه‏هاى مسلمانان بيشتر خواهد شد و علّت اين امر به واسطه عزادارى امام حسين است.
امروز در هيچ نقطه از جهان نيست كه براى نمونه حداقل دو يا سه نفر شيعه نباشند كه براى امام حسين(ع) عزادارى نمايند... بايد اعتراف كرد كه شيعيان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگوارى امام حسين دريغ نداشته‏اند.»(4)
3ـ نظر ناپلئون بناپارت در مورد عاشورا
او مى‏گويد: «ما اگر وقتى كارى اجتماعى يا سياسى داشته باشيم، بايد دهها هزار كارت چاپ كرده و با چه زحماتى توسط نفراتى آن كارتها را به اشخاص داده، تازه از ده هزار، هزار نفر حاضر مى‏شوند و كار هم ناتمام مى‏ماند. لكن اين مسلمانان و شيعيان با نصب يك پرچم سياه بر درب يك خانه كه مى‏گويند مى‏خواهيم براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا كنيم، دهها هزار نفر در ظرف دو ساعت در مجلس عزاى امام حسين(ع) بدون كارت حاضر مى‏شوند و تمام مسائل اجتماعى و سياسى و مذهبى خود را در آن مجلس حلّ و فصل مى‏نمايند.»(5)
با توجّه به اين اعتراف و آثار گرانسنگ عاشورا خوب است مرورى به روايات داشته باشيم و عظمت عاشورا را از ديدگاه معصومان باز خوانى نماييم.
1ـ عاشورا رمز برترى امّت پيامبر اكرم(ص)
همچنان كه پيامبر خاتم بر اديان ديگر برترى و فضيلت دارد، امّت پيامبر خاتم نيز «امت وسط» و «خيرالامم» است و در اين برترى امورى نقش دارند از جمله مسئله عاشورا است كه در روايت ذيل بدان اشاره شده است.
در حديث مناجات حضرت موسى(ع) با خداوند آمده است كه حضرت موسى به درگاه خداوند متعال عرضه داشت: پروردگارا چرا امّت محمّد(ص) را بر ساير امتها برترى دادى؟! خداوند فرمود: به خاطر ده خصلت. موسى(ع) عرض كرد: آن ده خصلت چيست تا به بنى اسرائيل دستور دهم انجام دهند؟
خطاب رسيد ان ده خصلت عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، جمعه، جماعت، قرآن، علم و عاشورا. «قال موسى يا ربّ و ما عاشوراء؟ قال: البكاء و التباكى على سبط محمّدٍ(ص) و المرثية و العزاء على مصيبة ولدالمصطفى؛موسى عرض كرد پروردگارا عاشورا چيست؟ فرمود: گريه كردن يا تباكى كردن و روضه خوانى و عزادارى بر مصيبت فرزند مصطفى(ع) است.
اى موسى! در آن زمان هيچ بنده‏اى نيست كه گريه يا تباكى كند در عزاى فرزند پيامبر(يعنى حسين بن على) مگر اين بهشت براى او حتمى است و هيچ بنده‏اى نيست كه مقدارى از مالش را در راه محبّت فرزند پيامبر(ص) انفاق كند از طريق طعام دادن يا غير آن مگر اين كه خداوند متعال در دنيا به هر درهمى هفتاد درهم به او بركت عنايت مى‏كند و سرانجام به فضل خدا وارد بهشت مى‏شود و گناهانش آمرزيده مى‏گردد.
به عزت و جلالم قسم «ما من رجلٍ او امرأةٍ سال و دمع عينيه فى يوم عاشوراء، قطرةً واحدةً الّا و كتب له اجر مائة شهيدٍ؛(6) كه هيچ مرد و زنى نيست كه در روز عاشورا و غير عاشورا (براى امام حسين(ع)) قطره اشكى بريزد مگر اين كه براى او ثواب صد شهيد نوشته مى‏شود.»
2ـ عاشورا و كربلا در كلام پيامبر اكرم(ص)
روايات متعددى در منابع شيعه و اهل سنّت از پيامبر اكرم(ص) درباره شهادت امام حسين(ع) و عاشوراى او نقل شده است كه فقط به يك روايت از طريق اهل سنّت اكتفا مى‏كنيم عايشه مى‏گويد: «روزى جبرئيل بر رسول خدا(ص) نازل شد و به آن حضرت وحى نمود حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مى‏رفت و بازى مى‏كرد. جبرئيل گفت: «يا محمّد! انّ امّتك ستفتّن بعدك و يقتل ابنك هذا من بعدك؛ اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مى‏كنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت فرزندت در اين سرزمين كه نام آن «طف» است كشته مى‏شود پس از آنكه جبرئيل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه خاك را در دست داشت و گريه مى‏كرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على(ع)(7)، حذيفه، و عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمود: «اخبرنى جبرئيل ان ابنى الحسين يقتل بعدى بارض الطف و جائنى بهذه التّربة فاخبرنى انّ فيها مضجعه؛ جبرئيل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مى‏شود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»(8)
3ـ گريه على(ع) بر كربلا و عاشورا
روايات متعددى از اميرمؤمنان نقل شده است در مورد كربلا و عاشورا، تنها در منابع اهل سنّت از عبداللّه بن نجى، اصبغ بن نباته شعبى و... رواياتى در اين زمينه نقل شده است. از جمله ابن عباس مى‏گويد: «همراه على(ع) در جنگ صفين از سرزمين نينوا گذشتيم به من فرمود: اى ابن عباس آيا اين سرزمين را مى‏شناسى؟ عرض كردم خير اى اميرمؤمنان حضرت فرمود: اگر مانند من آن را مى‏شناختى از اينجا عبور نمى‏كردى مگر آن كه مانند من مى‏گريستى آنگاه شروع به گريه كرد تا آنجا كه اشك محاسن (مبارك) حضرت را فرا گرفت و بر سينه مباركشان جارى شد. ما نيز با آن حضرت گريستيم. حضرت على(ع) فرمود: شگفتا ما را با آل ابوسفيان و آل حرب و حزب شيطان و اولياى كفر، چه كار! در همين حال فرمود: «صبراً يا اباعبداللّه...» اى اباعبداللّه (الحسين) صبر و مقاومت كن. آنگاه بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آنجا كه حضرت به صورت به زمين افتاد و از هوش رفت».(9)
4ـ عاشورا از نگاه امام حسن(ع)
بعد از شهادت حمزه سيدالشهدا رسم بر اين بود كه در مدينه در هر عزادارى اوّل براى حمزه سيدالشهداء گريه مى‏كردند، اين رسم ادامه داشت تا امام حسين(ع) به شهادت رسيد، از آن به بعد مردم براى آن حضرت گريه مى‏كردند، امّا امام حسن مجتبى(ع) در سخت‏ترين لحظه مصيبت خويش هنوز امام حسين(ع) به شهادت نرسيده به ياد عاشوراى آن حضرت گريست.
ابن نما مى‏گويد: امام حسن مجتبى(ع) در بستر بيمارى قرار گرفته بود. حسين بن على(ع) براى عيادت برادر آمد، وقتى وارد اطاق شد و برادرش را در تب و تاب ديد بنا كرد گريه كردن امام مجتبى(ع) فرمود: براى چه گريه مى‏كنى؟! اظهار داشت برادرم! چرا گريه نكنم و حال آن كه شما را مسموم و مرا بى برادر كرده‏اند.
امام مجتبى(ع) فرمود: برادرم مرا به زهر مى‏كشند در حالى كه تمام وسائل حاضر است (آب بخواهم آماده است، شيربخواهم آماده است و... برادران و خواهران همگى اطراف من جمعند) اما «لايوم كيومك يا اباعبداللّه» هيچ روزى مانند روز (عاشوراى) تو نيست روزى كه سى هزار نفر از كسانى كه خود را امّت جدّمان مى‏دانند تو را محاصره مى‏كنند و بر كشتن تو همّت مى‏گمارند تا تو را بكشند و خونت را بريزند و زن و فرزندانت را اسير نمايند، و مال و اموالت را به غارت برند، در اين هنگام لعنت خدا بر بنى اميّه روا گردد و آسمان و زمين و حيوانات دريايى و صحرايى بر تو خواهند گريست.
5 ـ عاشورا از نظر امام سجاد(ع)
حضرت سجاد(ع) كه خود از نزديك شاهد حوادث عاشوراء بود هرگز آن را فراموش نكرد و تا آخر عمر براى حوادث آن اشك ريخت و ديگران را نيز تشويق مى‏كرد، هرگاه چشمش به غذا و آب مى‏افتاد گريه مى‏كرد. روزى يكى از خدمتگذاران آن حضرت عرض كرد: آيا هنوز زمان پايان حزن و اندوه شما فرا نرسيده است. فرمود: واى بر تو! يعقوب داراى دوازده فرزند بود خداوند يكى از آنان را از جلوى چشمش دور و پنهان كرد. چشمان يعقوب از اندوه سفيد شد در حالى كه يوسف زنده بود. امّا من در جلو چشمانم شاهد بودم كه پدرم،برادرم، عمويم هفده تن از اهلبيتم و گروهى از ياران پدرم را به قتل رساندند، و سرهايشان را از تن جدا كردند آنوقت چگونه اندوه من به پايان برسد.(10) علاوه بر آن در كربلا ناموس اهلبيت به اسارت رفت كه اين داغ را هرگز نمى‏شود فراموش كرد.
و همچنين نقل شده است كه امام سجّاد(ع) به عبيداللّه بن عباس بن على نگاه كرد و اشكش جارى شد سپس فرمود: «هيچ روزى سخت‏تر از روز احد براى رسول (ص) نبود كه در آن روز عمويش حضرت حمزه، شير خدا و شير رسول خدا(ص) كشته شد و بعد از آن روزى سخت‏تر از روز موته نبود كه پسرعمويش جعفر بن ابى طالب كشته شد.
سپس فرمود: هيچ روزى مثل (روز عاشورا) روز امام حسين(ع) نيست (چرا كه) سى هزار نفر كه به گمان خود امّت پيغمبر(ص) بودند، جمع شدند و هر يك قربةً الى اللّه براى كشتن پسر پيغمبر(ص) خود را آماده كرده بودند، در حالى كه آن حضرت آنها را نصيحت و موعظه كرد، امّا نصيحت‏پذير نشدند تا اين كه او را از راه دشمنى، مظلومانه كشتند.»(11)
و در ماه مبارك رمضان نيز حضرت هنگام افطار به ياد روز عاشورا مى‏افتاد و مى‏فرمود: «وا كربلا واكربلا» و اين جمله را همواره تكرار مى‏كرد كه «كشته شد پسر رسول خدا در حالى كه خايف بود! كشته شد پسر رسول خدا در حالى كه تشنه بود» اين جملات را آنقدر تكرار مى‏كرد و گريه مى‏كرد كه لباسش بر اثر اشك خيس مى‏شد.(12)
6ـ عاشورا از نگاه امام باقر(ع)
وضعيت استبدادى حاكمان بنى اميّه باعث شده بود كه در دوران امام باقر(ع) به صورت علنى از عاشورا تجليل نشود، بلكه مجبور بودند مجالس عزادارى و گراميداشت عاشورا را در خفا و با حضور افراد خاصّى برگزار نمايند. آن حضرت از شعراى آن زمان از جمله كميت بن زيد اسدى (م 126 هـ.ق) دعوت مى‏گرفت تا اشعارى در عزا و مصائب اهل بيت بخواند.
مالك جهنى مى‏گويد: امام باقر(ع) درباره عاشورا فرمود: در روز عاشورا براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا نموده و بر مصائب آن حضرت همواره با اعضاى خانواده گريه كنيد و در اين جهت غم و اندوه خود را آشكار نماييد و در ديدار با يكديگر تعزيت بگوئيد( به اين صورت): «اعظم اللّه اجورنا بمصابنا بالحسين(ع) و جعلنا و ايّاكم من الطّالبين بثاره مع وليّه الامام المهدى من آل محمّد(ص)؛ هر كس اين عمل را انجام دهد براى او در نزد خدا ثواب دوهزار حج و عمره و جهاد در ركاب رسول خدا و امامان راشدين ضمانت مى‏كنم.»(13)
در يكى از مجالس عزا با حضور امام باقر(ع) كميت شعر مى‏خواند تا رسيد به اين بيت: «و قتيل بالطّف غودرمنه بين غوغاء امّةٍ و طعامٍ»
امام باقر(ع) گريه زيادى كرد و آنگاه فرمود: «اگر سرمايه‏اى داشتم در پاداش اين شعر كميت به او مى‏بخشيديم امّا جزاى تو همان دعايى است كه رسول خدا(ص) درباره حسان بن ثابت شاعر معروف صدر اسلام فرمودند كه همواره به خاطر دفاع از ما اهل بيت مورد تأييدات فرشته روح القدس خواهى بود.»(14)
و در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه «پدرم امام زين العابدين هرگاه محرّم فرا مى‏رسيد كسى او را خندان نمى‏ديد و پيوسته در غم و اندوه بود تا روز عاشورا و وقتى كه عاشورا فرا مى‏رسيد آن روز، روز مصيبت و گريه و غم و اندوهش بود.»(15)
امام به علقمه فرمود: «تا مى‏توانى در آن روز(عاشورا) براى رفع نياز خود از منزل خارج مشو چرا كه روز نحسى است و خواسته انسان برآورده نمى‏شود. و اگر هم برآورده شود در آن خير و بركتى نخواهد بود و نيز در اين روز براى منزل خود غذا ذخيره نكن، كه اگر ذخيره كردى خير و بركتى نخواهد داشت.»(16)
شيخ طوسى مى‏گويد امام باقر(ع) وظيفه ما را در روز عاشورا چنين بيان مى‏كند: «كسى كه دور (از كربلا) قرار دارد (جهت زيارت) كافى است كه به سوى كربلا اشاره نمايد و سلام و درود بفرستد و در دعا و نفرين كشندگان شهداى كربلا بكوشد، آنگاه دو ركعت نماز بپا دارد بايد اين اعمال را پيش از زوال خورشيد انجام دهد و سپس از آن اهل خانه را جمع كند و مجلس عزا برگزار نمايد و بر آن حضرت همگى بگريند.»
7ـ عاشورا از ديدگاه امام صادق(ع)
امام صادق(ع) درباره اهميت عاشورا ترويج و تبليغ آن، عزادارى و گريه در آن سخنان فراوانى دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود: عبداللّه بن سنان مى‏گويد: روز عاشورا خدمت امام صادق(ع) رسيدم در حالى كه آن بزرگوار را در حالتى از غم و اندوه مشاهده كردم كه اشك از چشمان مباركش مانند مرواريد جارى بود عرض كردم يابن رسول اللّه، خداوند چشمان شما را نگرياند، براى چه گريه مى‏كنيد؟! فرمود: آيا از اهمّيت امروز غافلى؟ و نمى‏دانى كه در چنين روزى چه گذشته عرض كرد: اى آقاى من درباره روزه امروز چه مى‏فرماييد؟ فرمود: امروز را بدون نيّت روزه بدار ولى به آخر نرسان يعنى يك ساعت به غروب مانده با آب افطار كن، چون در اين وقت، جنگ از آل رسول برطرف شد و آن فتنه بزرگ فرو نشست... راوى مى‏گويد: پس از بيان مطالب (فوق) امام صادق(ع) سخت گريست كه محاسن شريفش‏تر شد.(17)
و همچنين عبداللّه بن فضل هاشمى مى‏گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض كردم، يابن رسول اللّه چرا روز عاشورا را روز حزن و اندوه و گريه ناميده‏اند؟ و اهميتى كه براى عزادارى امام حسين(ع) در اين روز وارد شده، در روز رحلت پيامبر اكرم(ص) و على(ع) و فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) چنين اهميتى وجود ندارد؟ حضرت فرمود: «انّ يوم الحسين(ع) اعظم مصيبةً من جميع ساير الايّام ؛ براستى كه روز شهادت امام حسين(ع) از همه روزها بزرگتر است».
اى عبداللّه بدان كه «آل عبا» پنج تن بودند و زمانى كه پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفت، مردم خود را به چهارنفر (باقى مانده) تسلّى مى‏دادند و چون فاطمه زهرا شهيد شد، مردم به ديدار اميرالمؤمنين و حسن و حسين(ع) دل خوش بودند. و هنگامى كه على(ع) به شهادت رسيد، دل گرمى مردم به امام حسن و امام حسين(ع) بود. و بعد از شهادت امام حسن(ع) مردم به وجود امام حسين(ع) دلشاد بودند، ولى هنگامى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد. گويا پنج تن «آل عبا» در آن روز يكباره شهيد شدند، زيرا امام حسين(ع) يادگار همه آنان بود، از اين جهت
عظمت سوگوارى او بيشتر است.(18)
و زينب (س) نيز در روز عاشورا به همين مطلب اشاره كرد آنگاه كه فرمود: «اليوم مات جدّى و ابى و امّى و اخى ؛ امروز (با شهادت امام حسين(ع)) جدّم (رسول خدا)، پدرم (على(ع)) و مادرم(زهرا) و برادرم (حسن(ع)) از دنيا رفتند.»
و همين طور از زيد شحام نقل شده است كه «همراه جماعتى از اهل كوفه در خدمت امام صادق(ع) بوديم يكى از شعراى عرب به نام جعفر بن عفال وارد شد. آن حضرت او را احترام نمود و در نزديك خود جاى داد. آنگاه فرمود: اى جعفر! عرض كرد لبيك! به فدايت گردم فرمودند: به من گفته‏اند كه تو اشعار نيكى درباره حسين(ع) سروده‏اى عرض كرد: آرى. فرمود: اشعار خود را بخوان او شعرى خواند و امام و اطرافيان مى‏گريستند. به گونه‏اى كه قطرات اشك بر صورت و محاسن آن حضرت جارى بود سپس حضرت فرمودند: اى جعفر! فرشتگان الهى حضور دارند و صداى تو را شنيدند و چنان كه ماگريه كرديم، آنها نيز گريه كردند، بلكه بيشتر از آن. خداوند در اين براى تو بهشت را واجب كرده و تو را ببخشد.»(19)
8 ـ اهميّت عاشورا از نگاه امام هفتم(ع)
دوران امام كاظم(ع) دوران فشار و مراقبت بنى عباس بود از اين رو آن حضرت بيشتر زندگى خود را در زندان سپرى كرد. عزاداريها رونق و نمودى نداشت، با اين حال با فرا رسيدن ايّام عاشورا آن حضرت محزون و غمناك بود و آن روز را روز غم و اندوه مى‏دانست. امام رضا(ع) مى‏فرمايد: «با فرا رسيدن ماه محرّم پدرم موسى بن جعفر(ع) با چهره خندان ديده نمى‏شد و حزن و اندوه سراسر وجودش را فرا مى‏گرفت «فاذا كان اليوم العاشر منه كان ذلك اليوم، يوم مصيبته و حزنه و بكائه؛(20) آن روز روز مصيبت، اندوه وگريه آن حضرت بود.»
9ـ اهميت عاشورا از نگاه امام هشتم(ع)
امام رضا(ع) فرمودند: «هر كس روز عاشورا به دنبال انجام كارها و حوائجش نرود، خداوند حوائج دنيا و آخرت او را برآورده مى‏سازد و نيز اگر كسى روز عاشورا را روز حزن و اندوه قرار دهد، خداوند عزّ و جلّ روز قيامت را روز شادى و سرورش قرار خواهد داد و در بهشت چشمانش به ديدار ما روشن خواهد شد. ليكن اگر كسى روز عاشورا را روز بركت و كسب و كار قرار دهد و براى خان اش چيزى در آن روز ذخيره كند آنچه ذخيره كرده بركت نخواهد داشت.»(21)
دعبل خزاعى از شعراى بزرگ و علاقمند به اهل بيت پيامبر(ص) است وى در سال 198 در شهر مرو به خدمت امام رضا(ع) رسيد. او مى‏گويد: در شهر مرو بر آقايم على بن موسى الرضاء وارد شدم در حالى كه ياران آن حضرت پيرامون او نشسته بودند حزن و اندوه از چهره امام پيدا بود. با ورود من فرمود: خوشا بحالت اى دعبل كه ما را به وسيله دست و زبانت يارى مى‏نمايى! آنگاه مرا احترام نموده و در نزد خود جاى داد، فرمود: دوست دارم كه براى من شعر بگويى، اين روزها، روز حزن و اندوه ما اهل بيت(ع) و روز شادى دشمنان ما بويژه بنى اميّه است. پس از آن حضرت رضا(ع) پرده‏اى را جهت حضور خانواده در مصيبت جدّشان حسين(ع) آويزان كرد و به من فرمود: اى دعبل مرثيه سرايى كن. تا تو زنده هستى ياور و ستايشگر اهل بيت پيامبر(ص) خواهى بود! آنگاه گريستم به گونه‏اى كه قطرات اشك بر صورت جارى شد و اين شعر را سرودم:
افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قدمات مات عطشاناً بشط الفرات
امام رضا(ع) و خانواده و فرزندان آن حضرت به شدّت گريستند.»(22)
10 ـ امام جواد، امام هادى، امام حسن عسكرى (ع) و امان زمان (عج) و عزادارى بر حسين عليه السلام
در عصر امام جواد(ع) عزادارى براى امام حسين(ع) به صورتى آشكار در منازل علويان برگزار مى‏شد، امّا پس از معتصم عباسى جانشينان وى از اقامه عزادارى و حتّى از زيارت قبور امامان و شهداى كربلا به شدّت جلوگيرى مى‏كردند.
امام هادى(ع) در محيط خفقان آور زندگى مى‏كرد و متوكل عباسى ـ حاكم وقت ـ دشمنى خاصى با امام و شيعيان آن حضرت داشت، وى به اندازه‏اى در زشتكارى پيش رفت كه قبر امام حسين(ع) را ويران ساخت و آثار آن را از بين برد.(23)
ابوالفرج اصفهانى مى‏گويد: «متوكل نسبت به خاندان ابوطالب بسيار سخت گير بود و به شدّت از رفتار و اعمال علويان مراقبت مى‏كرد، بغض و كينه فراوانى از ايشان در سينه داشت و بر اين اساس تهمتهاى ناروايى به آنان نسبت مى‏داد.
سخت‏گيرى متوكل به جايى رسيد كه هيچ يك از خلفاى پيشين به اندازه وى تندروى نكرده بودند و به دستور او قبر امام حسين(ع) را تخريب كردند به طورى كه هيچ آثارى از آن بر جاى نماند و پاسگاههايى در مسير قبر آن حضرت قرار داده بود تا هر كس را كه به زيارت آن حضرت مى‏رود دستگير و مجازات نمايند.»(24)
اين وضعيت تا عصر امامت امام حسن عسكرى(ع) استمرار داشت امّا شيعيان و علويان هرگز ترس به خود راه ندادند و همواره در طول تاريخ با ستمگران اموى و عباسى مبارزه خواه از دل مبارزه مثبت و يا منفى، از راه زيارت قبور و نفرين بر كشندگان آنان يا از راه عزادارى و گريه بر مظلوميت شهيدان به ويژه شهداى كربلا.
بى شك امام زمان(عج) سيره پدران بزرگوار خود را در راه بزرگداشت عاشورا استمرار بخشيده و بر جدّ بزرگوارش حسين بن على(ع) شب و روز گريه مى‏كند، چنان كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «لاندبنك صباحاً و مساءً ولابكين عليك بدل الدموع دماً؛ (25) هر صبحگاه و شامگاه بر تو (اى جدّ بزرگوار) مى‏گريم و (اگر اشكم تمام شود) بدل اشك خون از چشمانم جارى مى‏شود.» سخن را با اشعارى درباره عاشوراى حسين(ع) به پايان مى‏بريم.
بگرييم
بيا بر روز عاشورا بگرييم بر آن وادى بر آن صحرا بگرييم
بيا بر سرزمين آتش و خون بر آن طفلان بى بابا بگرييم
بيا بر لاله‏هاى سرخ پرپر زجور كينه اعداء بگرييم
بيا آن روز را باور نماييم كه بى آبى كند غوغا بگرييم
بيا ياد آوريم از سرو ليلا كه افتاد از جفا از پا بگرييم
بيا از ديدگان ريزيم الماس بر عباس آن مه بطحا بگرييم
بيا بر قاسم آن دلداده عشق بر آن نوباوه زهرا بگرييم
به عطشان بودن شش ماهه طفلى كز او نايد برون آوا بگرييم
به ميدان رفتن و برگشتن شه وداع آخر مولا بگرييم
بيا از صبح تا شب شام تا صبح فرات و دجله و دريا بگرييم(26)
حجة‏الاسلام سيد جواد حسينى

پى‏نوشت‏ها:ـــــــــــــــــــــــ
1. آشنايى با حسين (ع) ميرزا باقر زمره‏اى، قم، نامدار، 1382، ص 221 و نهضت حسينى، ج 1، ص 23.
2. همان، ص 221 و الوقايع و الحوادث، ج 2، ص 260.
3. همان، ص 64.
4. همان، ص 66، و شهيد كربلا، ج دوم، ص 224 ـ 227.
5. دفاع از حسين شهيد، ص 476 و آشنايى با حسين(ع)، همان، ص 67.
6. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل بيروت، مؤسسة آل البيت، سوم 1411، ص 318 ـ 319 روايت 14 و رـ ك معالى السبطين، ص 143.
7. توجه كنيد ترتيب افراد توسط عائشه بيان شده است.
8. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، ج 9، ص 188 باب مناقب حسين بن على(ع)، كنزالعمال، ج 6، ص 223 ؛ اعلام النبوه مامروى، ص 83، الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 192، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 159.
9. همان، (مقتل) ص 162 تذكرة الخواص ابن جوزى، ص 225 و كتاب صفين، نصربن مزاحم، ص 58.
10. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 180 فصل فى كرعه و حبره و بكائه .
11. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 298.
12. مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 180.
13. كامل الزيارات، ص 174، باب 71، ثواب من زار الحسين فى يوم العاشورا، و مصباح المتهجد، ص 731.
14. مصباح المتهجد، ص 713.
15. همان، ص 731.
16. بحارالانوار، ج 44، ص 283.
17. مصباح شيخ طوسى، ص 724.
18. بحارالانوار، همان، ج 44، ص 269.
19. بحارالانوار، ج 44، ص 284 و تاريخ النياحة على الحسين(ع)، ص 160.
20. بحارالانوار، ج 44، ص 284 ـ 283 و امالى صدوق، مجلس 27.
21. عيون اخبار الرضا به نقل از آشنايى با قبله هفتم، امام هشتم، ص 69 و آشنايى با حسين، ص 220.
22. بحارالانوار، ج 45، ص 257، تاريخ النياحة على الحسين(ع)، ص 164.
23. كامل ابن اثير، ج 5، ص 287، و زندگى تحليلى پيشوايان ما، ص 256.
24. مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، ص 478.
25. بحارالانوار، ج 98، ص 320.
26. سيد محمد سراج زاده، گلبرگ عشق 7 ص 275.
برگرفته از پايگاه آل بيت





نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:15)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]   [ 7 ]   [ 8 ]   [ 9 ]   [ 10 ]   [ > ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.