سينه زني حر
وصل غم و قلب من
حسين از داروندار دل زهرا
سالار زينب
واويلا به كربلا
سالار زينب حسين
خدا داند
ارباب تويي
حسين از دارو ندار دل زهرا ست
شور
ارباب تويي
حسين است حسين است
همه اينو خوب مي دونن
ماهم فتاده بر خاك
هيئتي ها بريم به كربلا
اي عموي غريب حسين از زمانه
سينه زني حر
سينه زني حر
سالار زينب حسين
حسين از دارو ندار دل زهراست
كربلا
تاسوعاي حسيني
امام سجاد(ع): «واِنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَاللهِ عزّوجلَّ مَنْزلَةٌ يَغْبِطُهُ بِها جَمِيعُ الشُّهَداءِ يَوْمَ الْقِيامَة؛ براي عباس در پيشگاه خداوند بزرگ مقامي بس ارجمند است كه همه شهيدان در روز قيامت به آن مقام غبطه ميخورند».[1]
امام صادق(ع): «كانَ عَمُّنا عباسُ بْن عَلِيٍّ؛ نافِذَ الْبَصِيرَةِ صُلبَ الْاِيمانِ جاهَدَ مَعَ اَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ و أبلي بَلاءً حَسَناً؛ عموي ما عباس پسر علي، بينشي تيز و دقيق و ايماني محكم و استوار داشت، در ركاب برادرش با دشمنان جهاد كرد و به خوبي از عهده آزمايش الهي برآمد و به مقام شهادت رسيد».[2]
اشاره
در سال تولد حضرت عباس(ع) دو قول وجود دارد، سال 24 يا 26 هجري اما تاريخ روز ولادت او را جمعه چهارم شعبان ذكر كردهاند.
عباس صيغه مبالغه از «عبس» به معني درهم شدن صورت است و اين نام، مطابق با احوال حضرت ابوالفضل(ع) قرار داده شده است؛ زيرا او مصداق آيه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[3] بود. در منتخب التواريخ ميخوانيم: عباس به حساب ابجد با عدد 133 برابر است؛ كلمه باب الحسين نيز اين عدد را نشان ميدهد. نويسنده ميافزايد: يكي از ختمهاي مجرب بين مردم اين است كه «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين» را 133 مرتبه ميخوانند و حاجت ميطلبند.
كنيهها
براي حضرت عباس(ع) كنيههايي ذكر كردهاند كه برخي قبل و بعضي بعد از عاشورا مرسوم شد:
1. ابوالفضل: از طرف اميرالمؤمنين و به دو دليل انتخاب شد 1. او را فرزندي به نام فضل بود 2. به خاطر فضايل و كمالاتي كه داشته است.
2. ابوالقربه: قِرْبه به كسر «قاف» و سكون «راء» يعني مشك آب، بنابراين ابوالقربه پدر مشك است. از اين كنيه معلوم ميشود كه حضرت عباس(ع) از كودكي منصب پرافتخار سقايت را بر عهده داشته و اين مقام از پدران بزرگوارش به او رسيده است.
3. ابوالقاسم: نسبشناسان ذكر كردهاند كه حضرت فرزندي به نام قاسم داشته است.
4. ابوالشاره: صاحب كرامات مشهور، اين كنيه را وقتي به كار ميبرند كه كسي به حضرت قسم دروغ بخورد يا از روي سركشي و جسارت به حضرت و خاندان پاكش بياحترامي كند، چون حضرت عباس(ع) چنين رفتارهاي ناروايي را بيجواب نميگذارد.
5. ابوالفرجه: حضرت ابوالفضل، پناهندگان خود را سريع از گرفتاري ميرهاند و اين امر وجه تسميه ابوالفرجه است.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب

کودکی و نوجوانی ابوالفضل (ع)
از مطالبی که روانشناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار دادهاند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمیکند و خصوصیات شخصیتی وی همراه با محبتها، عواطف و نوازشهای او به فرزندش انتقال مییابد و به رشد روانی او کمک میکند. امام علی علیهالسلام قرنها قبل، این ویژگی را مورد توجه قرارداده و فرمودهاند:
این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که دیگری از دادن آن امتناع میکند. این مادر است که که با تمامی اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1
حضرت علی علیهالسلام در سیره عملی و زندگانی فردی خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبی میشناخت، فراخواند و از او خواست برای وی همسری بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندی شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل میشود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفی نمود و خاطر نشان کرد: پدران و داییهای این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیری و رادمردیها نقل کردهاند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود میآوردهاند. در میان عرب شجاعتر و قهرمانتر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیهالسلام نیز چنین همسری بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّالبنین» هم موسوم است، شخصی وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمانسالاری و شجاعتش، او را بازیگیرنده سرنیزهها (نیزه باز) لقب دادهاند.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
نقشآفرینی حضرت عباس(علیهالسلام) در حماسه عاشورا
1. سقای کربلا
روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامهام به دستت رسید، به حسین(علیهالسلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطرهای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1
امام، حضرت عباس(علیهالسلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سوارهنظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیهالسلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشکها را پر کردند. وقتی همه مشکها پر شد، حضرت عباس(علیهالسلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2
از آن پس حضرت عباس(علیهالسلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنیامیه در مقابله اهلبیت(علیهمالسلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیهالسلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانهاش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیهالسلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیهالسلام) دستور داد تا به او و خانوادهاش آب برساند.4
2. نمایندگی و سخنگویی از جانب امام
شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکبهایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیهالسلام)جلوی خیمهها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیهالسلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیهالسلام)برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او میداند من به نماز عشق میورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست میدارم». حضرت عباس(علیهالسلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5
3. ردّ اماننامه دشمن
آوازه دلاورمردیهای حضرت عباس(علیهالسلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّالبنین(علیهاالسلام) عمه او میشد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیهالسلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که میدانست این تلاشها بینتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که میانگاشت او از جنگ طفره میرود، گفت:
«اکنون بگو چه میکنی؟ آیا فرمان امیر را انجام میدهی و با دشمن میجنگی و یا به کناری میروی و لشکر را به من وامیگذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیادهها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیهالسلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آنها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیهالسلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان میدهی، در حالی که پسر رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیهالسلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8
رفع یک شبهه
از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّالبنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبههای در اذهان به وجود میآید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفتهاند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا میزدهاند. باتوجه به زندگی عشیرهای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمیرسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّالبنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازهای میتواند مطلب را شفافتر سازد.
گفتنی است: امّالبنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنیکلاب» میباشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:
بنابراین امّالبنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر میباشد. دلیل واضحتر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روانشناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیهالسلام) را میشناخته، احتمال میداده که او اماننامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، میخواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگیاش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیهالسلام) را برای پذیرش اماننامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار میکند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
7. پاسداری از خیمهها
شب عاشورا حضرت عباس(علیهالسلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دونمایگی آنان بعید نبود که پیمانشکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ اماننامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیهالسلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستیای دیدهای که پرچم را از من میگیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیهالسلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزهای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمدهام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمیتوانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره میشنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیهالسلام) از امّالبنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیهالسلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیهالسلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو میخواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمیدارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونهای نشانت میدهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11
8. پرچمداریسپاه
صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیهالسلام) داد.12
9. شکستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعتهای جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیهالسلام) به نامهای «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حملهای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونهای که کاملاً ارتباط آنها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیهالسلام)با دیدن به خطر افتادن آنها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آنها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13
10. کندن چاه برای تهیه آب
در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیهالسلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن میرفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیهالسلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14
12. پیش فرستادن برادران برای نبرد
وقتی حضرت عباس(علیهالسلام) بدنهای شهیدان بنیهاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آنها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیهالسلام) در رگهایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیهالسلام) به شهادت رسیدند.15
13. شهادت فرزندان حضرت عباس(علیهالسلام)
هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیهالسلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بییاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیهالسلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیهالسلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر مینماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخنگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18
14. پیکار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو میشود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزهای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزهاش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیهالسلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزهاش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزمآور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را میشناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمیدانستی که در این جنگ با من روبهرو میشوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کردهاست، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20
پینوشتها:
1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیةالطلب، ج6، ص262.
2ـ تاریخالطبری، ج5، ص412؛ نفسالمهموم، ص214؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیانالشیعه، ج7، ص43؛ مقاتلالطالبیین، ص78.
3ـ تسلیةالمجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.
4ـ مروجالذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آلابیطالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاریخالطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلامالوری، ص233؛ مقتلالحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالیالسبطین، ج1، ص443.
11ـ مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطلالعلقمی، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرةالخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاریخالطبری، ج5، ص446؛ الکاملفیالتاریخ، ج3، ص293؛ اعیانالشیعة، ج7، ص430؛ معالیالسبطین، ج1، ص443؛ العیونالعبری، ص126.
14ـ ینابیعالمودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتلابیمخنف، ص57؛ بطلالعلقمی، ج2، ص357.
15ـ الامالیالخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتلالطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطلالعلقمی، ج3، ص433.
17ـ اعیانالشیعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آلابیطالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.
19ـ کبریت الأحمر، ص387.
20ـ همان.
منبع: پايگاه آل البيت
گریه امام زمان(ع) در مصیبت حضرت ابوالفضل(ع)
جناب حجتالاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی میفرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که میگفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آنقدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیةاللّه، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف میشدم.
در یکی از این سالها که عهدهدار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطههایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آوردهای؟ مگر نمیدانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمدهای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار میمانم و خودم از اموالم محافظت میکنم.
آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آنکه نیمههای شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کردهای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّهالحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز میخوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قلهواللّه بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که میگویند حضرت ولیعصر(ع) در عرفات هستند، در کجای عرفات میباشند؟ فرمود: حدود جبلالرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را میبیند؟ فرمود: بله، او را میبیند ولی نمیشناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولیعصر(ع) به خیمههای حجاج تشریف میآورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما میآید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل میشوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آوردهام ولی چای نیاوردهام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاوردهام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا میروم و برای مسافرین چای تهیه میکنم.
آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چایهای دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمیخورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) میدهم، تو برای پدر من یک عمره بهجا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیةاللّه، ارواحنافداه، بودهاند، بهخصوص که اسم مرا میدانستند و فارسی حرف میزدند! نامشان مهدی(ع) بود و پسر امام حسن عسکری(ع) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطهها فکر میکردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا بردهاند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریهام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آنکه من به آنها نگفته بودم که آقا فرمودهاند: «فردا شب من به خیمه شما میآیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل میشوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیةاللّه، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولیعصر(ع) بیرون خیمه ایستادهاند و به روضه گوش میدهند و گریه میکنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیةاللّه، روحیفداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه میکردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولیعصر(ع) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.*
پینوشت:
* برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5.
کرامت کربلایی
(حضرت ابوالفضل العباسعلیه السلام)
کرامت، یعنی: نزاهت از پستی و فرومایگی که در عزت نفس، مناعت طبع، برخورداری از روحی بزرگ، برازندگی، بلندنظری، جوانمردی، آزاداندیشی و آزادمنشی و آزادگی ابوالفضل جلوهگر میشود و احیانا از آن به «بزرگواری» تعبیر میشود .
خودساختگی کربلاییان آنان را در فضایی بسیار عالی و فراتر از تیررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهدید و تطمیع اهریمنان دون، کوتاهتر از آن بود که به ساحت قدسیشان برسد .
سالها پس از واقعهی کربلا به یکی از سپاهیان پسر سعد گفتند: «این چه ننگی بود که بر خود، خریدید، چرا فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و یارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشیدید؟
جواب داد: خفه شو! گروهی روی در روی ما ایستادند، دستها بر قبضهی شمشیر، گامها استوار، نه امان میپذیرفتند، نه فریفتهی مال میشدند، جز دو راه پیش روی آنان نبود، کشتن و به دست گرفتن حکومتیا کشته شدن . مادرت به عزایتبنشیند ما جز آنچه کردیم، چارهای نداشتیم (1) .
از همین گفتگوهای کوتاه که تاکید دارد عاشوراییان «نه امان میپذیرفتند و نه فریفتهی مال میگشتند; بلکه با گامهای استوار و دستهای شمشیردار پایداری میکردند» میتوان فهمید که آنان جهاد اکبر و اصغر را در هم آمیخته و به اوج مقام مخلصین رسیده بودند و شیطان هم گفته بود که: «ولاضلنهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (2) ; پروردگارا من . . . و همگیشان را گمراه خواهم ساخت; مگر بندگان مخلصت را» .
پرچمدار رادمردی
حضرت صادق علیه السلام دربارهی ابوالفضلعلیه السلام میفرماید: عمویم عباس، با بصیرت، ثابت قدم و دارای ایمان راسخ بود . همراه ابوعبداللهعلیه السلام مجاهدت کرد، «وابلی بلاءا حسنا» (3) عجب نیکو امتحان داد!
امام صادقعلیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد . برای عمویم عباس مقامی نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطهی آن مقام را میبرند (4) .
جوانمردی، خلوص نیت، فداکاری تا به این حد! ما تنها از ناحیهی عمل نگاه میکنیم، به روح عمل نمینگریم تا اهمیت آن را بفهمیم .
شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله نشسته است، در همان وقتیکی از سران دشمن میآید، فریاد میزند: عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند . عباس میشنود; ولی اعتنا نمیکند، مثل این که ابدا نشنیده است .
آنچنان در حضور امام حسینعلیه السلام مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده، هر چند فاسق است! اباالفضل العباس میآید، میبیند شمربن ذی الجوشن است، روی یک رابطهی خویشاوندی دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیلهاند، وقتی از کوفه آمده استبه خیال خودش، خوش خدمتی کرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانهای به او کرد و فرمود: خدا تو را و آن کسی که این نامه را به دست تو داده است، لعنت کند . تو مرا چه شناختهای و دربارهی من چه فکر کردهای؟ تو خیال کردهای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن علیعلیهما السلام را این جا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنی که ما، در آن تربیتشدهایم و آن پستانی که از آن شیر خوردهایم، اینطور ما را تربیت نکرده است (5) .
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
بخشي كوتاه از يك تعزيه؛ ستيز جوانمردي با ناجوانمردي
تعزيه، مجموعهاي از نمايشهاي مذهبي است كه مصيبتهاي خاندان پيامبر اسلام بهويژه شهادت امام حسين(ع) و پيروانش بهوسيله سپاهيان يزيد در محرم 61 هـ . ق را به تصوير ميكشد.
آميختگي نوحهخواني، روضهخواني، شبيهسازي و روايتهاي مذهبي، بنيان تعزيه را تشكيل ميدهد. پيشينه و آغاز نخستين شبيهخواني و عزاداري حسيني را در دوره آلبويه (320 هـ .ق) و بيشتر در شهر بغداد ميدانند كه بعدها در دوره صفويان (907 هـ .ق) پررنگتر ميشود و در دوره ناصرالدين شاه قاجار ( 1274ـ 1313 هـ .ق) به اوج خود ميرسد.[1] يكي از تعزيههاي متداول و مورد توجه كه شكل حماسي بارزي داشته است، تعزيه شهادت حضرت عباس(ع) است كه معمولاً در روز تاسوعاي حسيني به اجرا در ميآوريد. در اين مقال، بخشي از يك تعزيه كه به مناسبت روز تاسوعاي حسيني و روز جوانمردي است، آورده شده است. اين نمايش رَجزي است ميان شمر ناجوانمرد و عباس جوانمرد.
شمرـ اي صيت[2] تو پر شده ز ماهي تا ماه
سردار سپاه شاه اسلامپناه
كم بندة تو منم بوَد نامم شمر
شير صف آن قوم و سگ اين درگاه
عباس ـ اي چشمْسفيدِ كافرِ رويْسياه
در خيمه چرا تو آمدستي بيگاه؟
شيطان به كجا و آدم و باغ بهشت
لا حول و لا قوّه الّا بالله
شمرـ اي شاه نثار تو سر و جان دارم
زين سان كه به خِنْگ[3] عزم جولان دارم
بر سروري سپاه فرمان دهمت
بهر تو من از يزيد فرمان دارم
عباس ـ اي شمر به تن تا كه سر و جان دارم
از بهر نثار ره جانان دارم
بدنام مكن نزد نكونامانم
من همدلي و عزت و ايمان دارم
شمرـ از چه دور انداختي فرمان شاه شام را
از چه از كف دادهاي تو ارزش ايام را
كن تو بيعت با يزيد و رويگردان از حسين
تا به تو بخشد حكومت بر عراق و شام را
عباسـ از سر خود كن تو ظالم، دور فكر خام را
چونكه اي نادان نداني فرق ننگ و نام را
چشم پوشد باب من از من بدان اي روسياه
بيبرادر من نخواهم گردش ايام را
شمرـ اي علي صولت مگر نشنيدي اين تفصيل را
پشه چون پُر شد، ز پا اندازد آخر فيل را
گو به من موسي مگر پيغمبر برحق نبود؟
پس چرا جاري نكرد بر قصر فرعون، نيل را؟
يوسف از اخوان خود كم رنج و زحمتها كشيد؟
يا نكُشته از جفا قابيل دون، هابيل را؟
عباسـ كم كن اي ظالم، در اين دم با من اين تفصيل را
موم اندر دست ما بنمود حق زنجير را
يوسف از اخوان خود داني كه محنتها كشيد
هم شنيدي شرح قحط و گندم و آن كيل را
حب دنيا بود اگر هابيل را قابيل كشت
يا كه در قرآن نخواندي سوره تنزيل را
شمرـ اي تو عيسي جاه موسي قرب هارون منزله
اي كه در مولود با بت بود مريم قابله
يادگاري تو ز دست كردگاري، آفرين
روبهان را كي ستيز آيد به شيران يله
گر خدا ناكرده گردي كشته در اين سرزمين
چون كنم امالبنين از من نمايد گر گله
عباسـ اي سيهكردار و شيطانقرب و دوزخ منزله
گفتوگو كم كن كه اينك گشتهام كمحوصله
وصف بابم را مگر نشنيدهاي در روزگار
روبهان را كي ستيز آيد به شيران يله
عقل و هوشت رفته از سر مهر اين دنياي پست
دين و ايمان خود از كف دادهاي بهر صله
شمرـ اي علمدارِ حسين، اي خلفِ پادشه بدر و
حنين، اي كه نداري سرِ ياري، بنشين در بر من
سرور من تا كه ز غمخواري و ياري بكُنم عرض
كلام و سخني را كه بود فرض به من ليك نرنجي
ز سخن گفتن من زانكه مرا غير محبت نبود با تو
و زحمت نبود با تو كه اين عجز و تضرّع كه به
درگاه تو با ناله و با آه كنم، ترسم از آن است كه از
دست رود وقت و قد سروِ تو از پاي فتد از ستم
دشمن غدّار، و اين فرقه اشرار شهيدت بكند،
مادرت از غصه كند زاري و خواهر بخراشد ز
غمت روي و كَند دختر تو گيسوي چون مشك
ختا را.
اي علمدارِ حسين، اي پسر شير خدا، از تو تمنّا
كنم اكنون كه بيا جانب ما تا كه يزيد از تو شود
راضي و خشنود، دهد زود زر و مال، دهد دولت و
اقبال، شوي بر سرِ ما، بر همه لشكر ما سرور و
سالار، شوي يار وفادار، تو اي شير جگردار، سر
از بيعتِ فرزند معاويه گر امروز بپيچي، نبري
سود، زيان بيني و آزارِ زمان بيني و آنگاه ز بيداد
شود كشته علياكبر ناشاد، دگر قاسم داماد،
دگر جعفر و عبدالله و هم عون، علياصغر
بيشير، زن و مرد، جوان، پير، گرفتار و اسير غم
و بيداد بگردند، تو هم بيسر و بيدست بيفتي به
دل خاك، شود جسم تو صد چاك، همه خيمه و
خرگاه به ناگاه به تاراج رود، سر رود و تاج رود،
لشكر فرزند معاويه بگيرد همه جا را.
اي علمدار حسين، اي كه توئي سرورِ من،
نور دو عين ترِ من، نيك ببين لشكرِ من آمده از
سوي يزيد بن معاويه و فرزند زياد از طرف
کوفه و شامات، همه لشكر جرار،
كماندار و زرهدار، مهياي زدن، كشتن و پيكار؛
همه در پي كشتار به جنگند، به دريا چو نهنگ و
همه در كوه پلنگ و همه چالاك و زرنگند، به ابرو
زده چين و همگي داده به دل كين، همه لامذهب
و بيدين، همه از نسلِ شياطين لعين، دامن
همت به كمر بر زده و نيزه و خنجر زده، آماده به
صحرا كه ببرّند سرِ زاده زهرا، پسر شير خدا را.
مختصر آنچه كه بايست به تو گفتم و دُرّ
سفتم و ديگر نَبُود هيچ خطابي، نه سؤالي نه
جوابي، نه حسابي نه كتابي، نه دگر بيم و عتابي،
ولي آيي تو اگر در بر ما، ما همه گرديم غلام تو و
گوييم سلام تو و آنگاه به نام تو نوازيم همه طبل
و تو سالار شوي، سرور و سردار شوي، يار
شوي گر بكني ياوري لشكر ما را.
عباس: اي ستمكاره ننگين و دغا، زاده ذيالجوشنِ
بيشرم و حيا، از چه كني فخر بدان لشكر
بيدين كه نمودي تو فراهم ز بيابان و
ز هر شهر و ديار و گذر و كوچه و بازار، به
فرمان يزيد بن معاويه و فرزند زياد
از طرف كوفه و شامات، بدان اي سگ بدنام اگر
لشكر دونان بشود همعدد سنگ بيابان
نبود خوف و هراسي به دل من كه
علمدارم و سردارم و با آن پسرِ دستخدا يارم و
هرگز نشكسته است كسي دست خدا را.
چون بود مقصد و مقصودِ حسين اينكه دهد
جان به ره داور مطلق، به ره حق و حقيقت، به من
امروز اجازت ندهد تا كه بدين تيغ شرربار دمار
از تو و اين قومِ سيهروز خطاكارِ برآرم
وگر آن پادشه ملك و مكان، سبط پيمبر،
پسر حيدر صفدر، به من امروز اجازت
بدهد ميروم از راه بيابان به سوي شام
به زير آورم از مسند شاهي پسرِ هندِ
جگرخوار كه كارش بشود زار و شود خوار
و زنم بر سرش افسار و
كشان آورمش سوي حسين تا كه ببينند همه
عالم و آدم كه ابوالفضل دلير است و چو شير
است، ولي عهد نموده است حسين سرور
و سالار شهيدان كه دهد جان به ره داور مطلق، به
ره حق و حقيقت، و اجازت ندهد تا بكَنم ريشه
اين مردم بيشرم و حيا را.
بيسبب نيست كه راضي شدهام تا كه
ز بيداد شود كشته علياكبر ناشاد، دگر قاسم
داماد و علياصغر بيشير، و من بيسر و بيدست،
تنم خسته و صد چاك، بيفتم به بَرِ خاك،
شود زينب دلخسته سرانجام گرفتار شما مردم
بدنام، به همراه يتيمان به اسيري برود در حلب و شام، پس آنگاه همه خلق
جهان تا كه جهان هست بگيرند عزاداري ما را.
برو اي شمر دغلزاده ذيالجوشن خناس بدانصاف، مزن لاف به
عباس، كه هرگز نشود رام تو، تدبير تو او را نكند
خام و ز خاطر نبرد روز جزا را.
شمر ـ مكن تندي، مكش تيغ و مران، من از غلامانم
عباس ـ بود مكر و بود حيله، بود تزوير، ميدانم
شمرـ به تو خويشم مرا عرضي است گويم با دو صد تشويش
عباسـ مگو خويشم بيا پيشم بكن اظهار عرض خويش
شمرـ غضب كم كن كه مهمانم، دل من در تب و تاب است
عباس ـ حسين مهمان تو نبوَد؛ چرا لبتشنه در خواب است؟
شمرـ غلامم، نوكرت هستم، دخيلم، عرض من بشنو
عبّاس ـ بكن تعجيل، عرض خويش برگو، زودتر گم شو
شمرـ به تو عرض سلام از بن سعد و ابن اشعث باد
عباس ـ چه مطلب باشد ايشان را به عبّاس اي جفابنياد؟
شمرـ دهندت سرزمينهايي ز روم و از فرنگ و چين
عباسـ به چه منظور و چه مقصد، بگو اي ظالم بيدين؟
شمرـ كشي دست از حسين، سردار باشي بر همه اشرار
عباس ـ معاذ الله، غلط گفتي، بشو لال اي سگ غدار
شمر ـ بگو با من برادر نيست، اين مهر از حسين بردار
عباسـ خدا با من برادر كرد او را كي توان انكار؟
شمرـ به اين شأن و به اين شوكت برايت نوكري بيجاست
عباس ـ حسين بابش علي، جدّش محمّد، مادرش زهراست
شمرـ تو را امالبنين مادر بُود، فخرت نمايان است
عباسـ به پيش مادر او مادر من از كنيزان است
شمرـ بكش دست از حسين كار تو عين مدّعا گردد
عباس ـ برادر از برادر كي چنين روزي جدا گردد
شمرـ مشو راضي كه كلثوم تو خوار و دربهدر گردد
عباسـ شدم راضي سر نعشم نشيند نوحهگر گردد
شمرـ مخور غُصّه بيا با من كه لشكر در تب و تابند
عباسـ برادرزادههاي من همه لبتشنه در خوابند
شمرـ بيا در لشكر ما ميشوي قارون ز مال و زر
عباس ـ نميارزد همه عالم به يك موي علياكبر
شمرـ بسي تشويش در قتل تو من اي نور عين دارم
عباس ـ اگر يك قطره خون دارم، من از بهر حسين دارم
شمرـ بخواهد گر حسين ياور كسي از ما سلف آيد
عباسـ علي با ذوالفقار و دُلدُل از خاك نجف آيد
شمرـ تواند پس حسينت منهدم اين قوم شر سازد؟
عباس ـ حسين با يك اشاره عالمي زير و زبر سازد
شمرـ حسين خون جوانان را به دشمن كرد ارزاني
عباس ـ براي شيعيان آورد هفتاد و دو قرباني
شمرـ برادر كرده جادويت از اين اوصاف معلوم است
عباس ـ كلام ياوه كمتر گو امام است او و معصوم است
شمرـ بپوشان ديده را از منصب و جاه و سپهداري
عباسـ عزيز فاطمه داده به من منصب علمداري
شمرـ خدايت كرده خويش من اگرچه پادشا باشي
عباس ـ چه خويشي با مَنَت، تو دشمن دين خدا باشي
شمرـ سپاه از كوفه و شام و حلب هم نهروان آيد
عباس ـ ز گرز آتشين اخگر، ملك از آسمان آيد
شمرـ پي قتل شما شمشير كين را بر ميان دارم
عباسـ به فرمان حسين كوشم به تن تا نيمه جان دارم
شمرـ دانم اين عهد شكستن به جهان از تو نيايد
سخني گويمت از من بشنو روح فزايد
با برادر تو كني خويشي و آن هم به تو مغرور
روزي آيد به سر نعش تو انگشت بخايد
صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را
تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
عباس ـ به خداوند جهاندار قسم
به علي، قاتل كفّار قسم
به محمد، شه ابرار قسم
به حسن، سيّد انوار قسم
گر شود اي سگ دون پُر لشكر
كربلا سهل، جهان سرتاسر
با همه لشگرتان جنگ كنم
عرصه بر لشگرتان تنگ كنم
بعد از آن رو به سوي شام كنم
شام را تيرهتر از شام كنم
گر قبولت نفتد اين اوصاف
اين من و اين تو و اين دشت مصاف...[4]
شروع کار از شمر ملعون با حضرت عباس(ع)
پي نوشت:
[1]. خسرو شهرياري، كتاب نمايش، تهران، اميركبير، 1365، صص 74 و 75.
[2]. صيت: شهرت، آوازه.
[3]. خِنگ: سفيد، خصوصاً اسب سفيد.
[4]. حسن صالحيراد، مجالس تعزيه، تهران، سروش، 1374، صص 157ـ 160.
پرچمدار امام حسين عليهالسلام
در صبح روز عاشورا، امام ياران خود را به دو دسته تقسيم كرد كه شامل سى نفر سواره نظام و چهل نفر پياده نظام بود. امام فرماندهى ميمنه سپاه را به «زهير بن قين» و ميسره سپاه را به «حبيب بن مظاهر» سپرد و پرچم را به برادر خود عباس عليهالسلام كه از همه شجاعتر بود، داد. [1]
امام حسين عليهالسلام به دليل نقش حساس عباس عليهالسلام در رويارويى با دشمنان به ايشان اجازه مبارزه و جنگ نمىدادند؛ زيرا چه بسا شهادت ايشان به دليل دارا بودن نقش پرچمدارى مىتوانست ضربه جبران ناپذيرى به روحيه سپاه باشد. از اين رو، وقتى ابوالفضل العباس عليهالسلام با ديدن شهادت ياران امام و تنهايى او، اجازه جنگ مىخواهد، امام به او مىفرمايد: «يا اَخى أَنْتَ صاحِبُ لِوائى وَ اِذا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرى؛ [2] اى برادر! تو پرچمدار من هستى. اگر تو از دست بروى، سپاه من پراكنده مىشود.»
نگاشتهاند هنگامى كه اسيران كربلا را به شهر شام بردند، در ميان وسائل غارت شده از شهيدان كربلا، پرچمى بود كه در اثر ضربات شمشير و نيزه، آسيب ديده بود. وسائل را پيش روى يزيد نهادند. يزيد پرچم مذكور را برداشت و به دقت بدان نگريست و پرسيد: اين پرچم در دست چه كسى بوده است؟ گفتند: عباس بن على عليهماالسلام . آنگاه با تعجب و شگفتى ايستاد و به حاضران گفت: «به اين پرچم خوب بنگريد. ببينيد كه بر اثر ضربههاى پيكار گران جاى سالمى بر آن نمانده است، ولى جايى كه در دست پرچمدار قرار داشته، سالم است.»
اين سخن كنايه از اين بود كه پرچمدار ضربههاى تيغ و شمشيرى كه بر دستش فرود مىآمده، تحمل كرده، ولى پرچم را رها نمىكرده است. [3]
موقعيت حضرت عباس عليهالسلام در بين ياران امام حسين عليهالسلام موقعيت ويژه و منحصر به فردى بوده است. آنگاه كه در مدينه بسيارى از خواص و نزديكان امام، ايشان را از دست زدن به قيام باز مىداشتند و با نصيحت و خيرخواهى، امام را از اين حركت بر حذر مىداشتند، حضرت عباس عليهالسلام در چنين شرايط بحرانى و حساسى، بدون هيچ گونه مصلحت انديشى، پيشگام در يارى امام عليهالسلام شد.
در ديگر صحنههاى قيام نيز همواره حضرت عباس عليهالسلام پيشگام ديده مىشود. به عنوان نمونه شب عاشورا وقتى تنهايى و بىياورى امام خود را مىبيند كه امام به همه اجازه بازگشتن از كربلا مىدهد، به عنوان اولين سخنگو برخاسته و فرياد برآورد: «هرگز چنين نخواهيم كرد، آيا براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟ خداوند تا ابد آن را به ما نشان ندهد؛ لَمْ نَفْعَلْ ذلِكَ! لِنَبْقِىَ بَعْدَكَ؟ لا اَرانَا اللّهُ ذلِكَ ابدا.» [4]
و هنگامى كه امام عليهالسلام ، سر و صداى لشكر دشمن را مىشنود كه آماده شبيخون هستند، حضرت عباس عليهالسلام را به عنوان نماينده اعزامى خود به همراه بيست سوار به سوى آنان گسيل مىدارد، تا ببيند خواسته آنان چيست و به او مىفرمايد: «يا عَبّاسُ اِرْكَبْ بِنَفْسى اَنْتَ يا اَخى! حَتَّى تَلْقاهُمْ وَ تَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَ ما بَدالَكُمْ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؟؛ اى عباس! اى برادرم! جانم به قربانت، سوار شو و نزد ايشان برو و بگو شما را چه شده و چه مىخواهيد و از سبب آمدنشان [به اينجا] پرسش كن.» [5]
عباس عليهالسلام نزد ايشان رفته و خبر آورد كه آنان براى جنگ آمدهاند. امام به او فرمود: «اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلَى الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنا نُصَلىّ لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ يَعْلَمُ اَنّى قَدْ كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلوةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِسْتِغْفارَ؛ نزد آنان باز گرد و اگر توانستى تا صبح از آنان مهلت بگير و امشب ايشان را از ما باز گردان، شايد ما امشب را براى پروردگارمان نماز بخوانيم و او را خوانده و درخواست مغفرت نماييم؛ زيرا خداوند مىداند كه من نماز براى او، تلاوت كتابش و دعا و طلب آمرزش را دوست مىدارم.» و عباس عليهالسلام نيز چنين كرد. [6]
در روز عاشورا نيز ايشان علاوه بر دفاع از خيمهها، هر گاه در درگيريها، نيروهاى خودى، در محاصره دشمن قرار مىگرفتند و توان مقابله را از دست مىدادند، به يارى آنان مىشتافت و حلقه محاصره را مىشكست. به عنوان نمونه در مبارزه «عمر بن خالد صيداوى»، «جابر بن حارث سلمانى» و «سعد» غلام عمر بن خالد صيداوى كه پس از ساعتى پيكار در محاصره دشمن واقع شدند، حضرت عباس عليهالسلام با يورشى توفنده، آنان را از چنگال دشمن نجات داد. [7]
او در حركتى افتخارآميز، براى اطمينان از جانفشانى برادران خود؛ عبدالله، جعفر و عثمان، آنان را پيش مرگ امام خود ساخته و بدانها مىگويد: «تَقَدَّمُوا بِنَفْسى اَنْتُمْ! فَحامُوا عَنْ سَيِّدِكُمْ حَتّى تَمُوتُوا دُونَهُ؛ پيش بتازيد فدايتان شوم! و از سرور و پيشواى خود حمايت كنيد تا در برابر او جان دهيد.» [8] سپس آنان را به ميدان فرستاد و هرسه آنها به شهادت رسيدند. در پايان نيز خود به ميدان شتافته و به شهادت رسيد.
ابو حنيفه دينورى از تاريخ نويسان اهل سنت درباره شهادت عباس عليهالسلام مىنويسد: «وَ بَقِىَ الْعَبّاسُ بْنُ عَلىٍّ عليهماالسلام قائِما لإِِمامِ الحُسَينِ عليهالسلام يُقاتِلُ دُونَهُ وَ يَميلُ مَعَهُ حَيْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ رَحْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ؛ و عباس بن على عليهماالسلام همچنان پيش روى امام حسين عليهالسلام باقى ماند، نزد او مىجنگيد و به هر سو كه امام مىرفت او نيز مىرفت تا اينكه كشته شد؛ درود خدا بر او باد.» [9]
با شهادت عباس عليهالسلام نامه پرچمدارى در عصر حضور بسته شد و نام او را تاريخ به عنوان واپسين پرچمدار جنگهاى پيشوايان معصوم عليهمالسلام در دوران حضور ثبت نمود.
عباس لواى همت افراشته است
وين راز به خون خويش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را
با دست بريدهاش به پا داشته است [10]
تاج شهيدان همه عالمى
دست على عليهالسلام ماه بنىهاشمى
چار امامى كه تو را ديدهاند
دست علم گير تو بوسيدهاند
* * *
بر لب آبم و از داغ غمت مىميرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من درس وفادارى را
عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار علمدارم و گاهى سقا
كه به پاس حَرَمت گشت زنان چون شيرم
غيرتم، گاه نهيبم زند از جا برخيز!
ليك فرمان مطاع تو شود پا گيرم
كربلا كعبه عشق است و منم در احرام
شد در اين قبله عشاق دو تا تقصيرم
دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست كنم قربانى
تا كه تكميل شود حج و من آن گه ميرم
زين جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاك
تا كنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من
اى كه الهام عبادت ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم ز عمودى به سجود
بى ركوع است نماز من و اين تكبيرم
جسدم را به سوى خيمه اصغر عليهالسلام مبريد
كه خجالت زده زان تشنه لب بى شيرم
(حبيب الله چايچيان)
[1] تاريخ الطبرى، ج 5، ص 213؛ مقتل الحسين، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، منشورات مكتبة المفيد، بىتا، ج 2، ص 4.
[2] بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ج 45، ص 41.
[3] ر. ك: سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله ، محمد محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، 1373 ه . ش، ص 299.
[4] شيخ عباس قمى، نفس المهموم، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1368، ه . ق، ص 137.
[5] محمد بن محمد بن النعمان، شيخ مفيد، الإرشاد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ه . ش، ج2، ص132.
[6] همان، ص133.
[7] تاريخ الطبرى، ج5، ص216.
[8] الارشاد، ج2، ص162.
[9] ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، اخبار الطِّوال، بيروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1421 ه . ق، ص380.
[10] سيد رضا مؤيد.
ای ماه بنیهاشم
امّالبنین، مادر مهربان کودک، قنداقه «ماه» را در آغوش «خورشید ولایت» علی علیهالسلام گذارد و آن حضرت نخست الماس لبان را با بلور پیکر فرزند عزیزش آشنا نمود. سپس با چسبانیدن او به سینه خود، نخستین سخنان خویش را که نغمه توحید و نبوّت و سرود ولایت بود، در گوش راست و چپ او بیان کرد. پس از اذان و اقامه، نام وی را «عبّاس» نهاد.1 عبّاس؛ یعنی شیر بیشه شجاعت و قهرمان میدان نبرد، خشمگین در برابر دشمنان و شادمان در مقابل دوستان.2
ناگاه دستان عبّاس از قنداقه نمایان شد و امام آنها را بوسید و بر چشمان خود گذارد. گویی دو دست کوچک این طفل، انقلاب بزرگی در درون حضرت به پا کرد که اشک از دیدگان او جاری شد و با غمی جانکاه و آهی سوزان، در برابر چشمان لبریز از تعجّب اطرافیان فرمود:
«گویا میبینم که این دستها یوم الطّف3 در کنار شریعه فرات در یاری برادرش حسین از بدن جدا خواهد شد.»4
نامگذاری به عبّاس، چرا؟
واژه عبّاس به اصطلاح ادبی، صیغه مبالغه است و علاوه بر معانی بیان شده آن در این مقاله، «با صلابت» هم، معنی میدهد. از آنجا که حضرت علی علیهالسلام با بصیرت ملکوتی خود، عبّاس را نسبت به دشمنان و معاندان، قاطع و خشن میدانست و از مصداقهای روشن «اشدّاءُ علیالکفّار»5 میشمرد، نام او را به مناسبت ساختار وجودیاش، «عبّاس» نامید. این نام از همان عصر، نشانگر شهامت و شجاعت عبّاس بود.6
مرحوم علاّ مه حایری میگوید: «وسمّاه امیرالمؤمنین علیهالسلام بالعبّاس، لعلمه بشجاعته و سطوته و صولته و عُبوسته فیقتال الأعداء؛ امیر مؤمنان علی علیهالسلام او را از این روی عبّاس نامید که به شجاعت، شکوه، صولت و خشم او در پیکار با دشمنان، آگاهی داشت.»7
سنّتی زیبا
روز هفتم میلاد عبّاس، حضرت علی علیهالسلام فرزند دلبندش را طلبید. او را در آغوش پرمهر خود گرفت و پس از ترنّم یاد خدا، بنا به سنّت پسندیده اسلام، موهای سر کودک را تراشید و هم وزن آنها، طلا یا نقره به مستمندان صدقه داد. سپس گوسفندی به عنوان «عقیقه» ذبح کرد تا آن صدقه و این قربانی، پیکر پاک عبّاس کوچک را از سلامتی بهرهمند ساخته و برای فردای زندگانی او برکاتی بیافرینند.8
قامت بلند و جمال رعنا
سیرهنویسان در مورد چهره زیبا، قامت بلند و چالاک و بازوهای ستبر عباس علیهالسلام چنین نوشتهاند: «کان عبّاس ابن امیرالمؤمنین رجلاً جمیلاً وسیماً یرکب الفرس المُطَهّم و رِجْلاهُ یَخُطّان فیالأرض؛ عبّاس پسر امیر مؤمنان علی علیهالسلام مردی زیبا، خوش سیما و بلند قامت بود به طوری که وقتی بر اسب قوی و بلند سوار میشد، پاهایش در زمین کشیده میشد.»9
و در تعبیر دیگر آمده:
«وقتی سوار بر اسبهای قوی و چالاک میشد و پاهایش را بر رکاب مینهاد، زانوهایش به کنار گوشهای اسب میرسید.»10 لذا امّالبنین علیهاالسلام از چشمزخم حسودان در مورد عباس علیهالسلام هراس داشت و برای حفظ وی از گزند، به خدا پناه میبرد.11 او در این راستا، اشعار زیر را سرود:
اُعیذُهُ بالواحِدِ مِن عینِ کلِّ حاسِدِ
قائمهم و القاعِدِ مُسْلِمهِم و الجاحِدِ
صادِرِهم و الوارِدِ مَولِدِهم و الوالِدِ
فرزندم عبّاس را در پناه خداوند یکتا و بیهمتا قرار میدهم؛ از گزند چشم حسودان از ایستاده و نشسته، مسلمان و غیر مسلمان، حاضر و مسافر، پدر و فرزند.12
شخصیت حضرت عباس علیهالسلام
به گفته روانشناسان، سه موضوع وراثت، تربیت و محیط در پیدایش شخصیت انسان نقش به سزایی دارند. حضرت عباس علیهالسلام به عنوان انسان کامل از این سه عامل برخوردار بود.
در مورد عامل اوّل (وراثت) عباس علیهالسلام عالیترین ارزشها را از پدر ارجمند و مادر بافضیلتش به ارث برد. در مورد عامل دوم (تربیت) آن حضرت در محضر پدری مانند علی علیهالسلام ، و مادری همچون امّالبنین علیهاالسلام تربیت گردید و در خانه علی علیهالسلام در کنار فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام ، (حسن، حسین، زینب و امّکلثوم علیهمالسلام ) از عالیترین درجههای تربیتی برخوردار بود. به ویژه در شجاعت و دلاوری در میدانهای نبرد، حضرت عباس علیهالسلام در مکتب تربیتی پدر آنچنان رشد کرد که فارغالتّحصیل کامل شد.
آری، عبّاس در زیر سایه پدری بزرگ شد که آن پدر میفرمود:
«السَّیفُ و الخنجر ریحاننا ـ اُفٍّ علَی النّرجِسِ و الیاسُ
ـ شرابنُا من دمِ اَعدائِنا ـ و کأسُنا جمجمة الرَّأس؛ شمشیر و خنجر، شاخه گل ما است. اف بر گل نرجس و گل یاس، نوشیدنی ما خون دشمنان ما است و جام آن نوشیدنی، جمجمه سر است.»13
فرزندان علی علیهالسلام به خصوص نور چشمش عباس علیهالسلام این درس را از پدر آموخته بود، از این رو با کمال دلاوری با صورت، گلو و سینهاش از تیر، شمشیر و نیزه دشمن استقبال میکرد؛ گویی هر یک از تیرها، شاخه گلی است که از معشوق به عاشق میرسد.
در عامل سوم (محیط) نیز میتوان گفت:
او در محیطی که فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام به وجود آورده بودند و بنیهاشم و تربیتیافتگان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام وجود داشتند، رشد و نمو نمود؛ محیطی که سراسر نور، صفا و اسلام ناب بود و در آن محیط جز اخلاق نیک اسلامی، شیوههای ارجمند و ارزشهای والای انسانی، چیز دیگری مطرح نبود.
به این ترتیب، شخصیت ابوالفضل العبّاس علیهالسلام از همان آغاز زندگی بر اساس این سه پایه مهم و صحیح، تکوین یافت و با زمینههای بسیار عالی در حدّ نزدیک «عصمت» که در وجود مبارکش ریشه یافته بود، بزرگ شد و با چنین شکلگیری بسیار عالی به بالندگی رسید.14
علم و معرفت در کودکی
عبّاس کوچک هر روز گوهری گرانقدر از معارف بیکران پدر و برادران به دست میآورد و همراه با سخنان تشویقآمیز مادر، سعی بیشتری در فراگیری آموزههای آسمانی مینمود، به گونهای که امیرمؤمنان علی علیهالسلام جلوههای پرورش فرزند خود را در علم و معرفت، اینگونه توصیف مینمود:
«اِنَّ ولدی العبّاس زُقَّ العلم زُقّاً؛ همانا فرزندم عبّاس در کودکی علم آموخت و به سان کبوتری که بچّه خود را آب و غذا میدهد، این گونه از من معارف را فرامیگرفت.»15
این بیان، حاکی است که حضرت عباس علیهالسلام در دوران خردسالی، از سینه مادر علم، معرفت و حکمت را نوشیده و در دامان علم و حکمت رشد کرده و دارای علم لدنّی بوده است.16
روزی علی علیهالسلام در دوران کودکی عباس علیهالسلام به او فرمود:
فرزندم! بگو یک (واحد). و او گفت: یک (واحد). حضرت ادامه داد: بگو دو (اثنین). اما عبّاس خودداری کرد و گفت: پدر جان! شرم میکنم با زبانی که خدا را به یگانگی خواندهام، دو بگویم!
در این هنگام لبخند رضایت و شکوه عشق بر رخسار علی علیهالسلام نمایان شد و او با علاقه بسیاری، پیشانی عبّاس عزیزش را بوسید.17
اسوه ادب
حضرت عباس علیهالسلام از همین مکتب درخشان، درس «ادب» را نیز آموخته بود و این ویژگی در تمام مراحل زندگیاش ادامه داشت. در اینجا به چند نمونه از سیره ملکوتی آن حضرت بسنده میشود.
1. عبّاس بدون اجازه در کنار امام حسین علیهالسلام نمینشست و پس از اجازه نیز مانند عبد خاضع دو زانو در برابر مولایش مینشست.18
2. روایت شده در طول 34 سال عمر حضرت عباس علیهالسلام آن بزرگوار هرگز به برادرش امام حسین علیهالسلام «برادر» خطاب نکرد، بلکه با تعبیراتی مانند: سیّدی، مولای، یابن رسولاللّه آن حضرت را صدا میزد، جز در لحظه شهادت که صدا زد: «برادر! برادرت را دریاب.» این گفتار پایانی او نیز یک نوع ادب بود، زیرا بیانگر آن بود که برادرت رسم برادری را با بهترین وجه ادا کرد و تو ای برادر، اکنون با مهر برادری به من بنگر.19
3. روزی امام حسین علیهالسلام در مسجد آب خواست. عباس علیهالسلام که در آن هنگام کودک بود، بیآنکه به کسی بگوید، با شتاب از مسجد بیرون آمد. پس از چند لحظه دیدند ظرفی را پر از آب کرده و با احترام خاصّی آن را به برادرش امام حسین علیهالسلام تقدیم کرد. روز دیگری، خوشه انگوری را به او دادند. او با اینکه کودک بود، با شتاب از خانه بیرون آمد، پرسیدند: کجا میروی؟ فرمود: میخواهم این انگور را برای مولایم حسین علیهالسلام ببرم.20
نوجوانی و جوانی
حضرت ابوالفضل العبّاس حدود 15 سال از زندگانی بابرکت خویش را در کنار پدر بزرگوارش حضرت علی علیهالسلام گذرانید و بعد از آن هم در سایه لطف و مرحمت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام زندگی کرد و همچون عبدی فرمانبردار، در خدمت این دو بزرگوار بود. آری، پدر و مادر گرانقدرش او را اینچنین تربیت کردهاند که باید در برابر امام خود، متواضع و مطیع باشد. و چه خوب عباس علیهالسلام این معنا را درک نمود! همدلی و همراهی عباس علیهالسلام با برادران و شیفتگی او نسبت به سخنان و دستورات پدر و مادرش، نشانهای صریح از شعور و درک والای او بود، که هر روز بیشتر از گذشته، شهد دانش و دانایی را در کام اندیشهاش شیرینتر میکرد و با آداب و اخلاق اسلامی آشناتر میگشت.
بیشک همراهی حضرت ابوالفضل علیهالسلام با پدر، فرصتی زرّین در بهرهگیری از صفات و فضائل علی علیهالسلام در سفر و وطن، حرب و محراب برای او پدید آورد تا در حوادث آینده یکایک این اندوختههای ارزشمند را به کار گیرد و در لحظههای خطر استفاده نماید.
مهمترین رشادت ابوالفضل علیهالسلام در این دوران، به خاک افکندن هفت پسر ابوشعثا و پدر خیرهسر آنان در نبرد صفّین بود، که نمونهای از انبوه فضایل وی به حساب میآید؛ لحظههایی که برق عشق و شوق از سیمای سپاه علی علیهالسلام میدرخشید و سنگینی و شرمندگی معاویه و همراهانش را در صفّین سر بزیر ساخت.21
ازدواج و فرزندان
پیوند مقدّس حضرت عباس علیهالسلام با لُبابه دختر عبیداللّه بن عبّاس بن عبدالمطلّب، نقش به سزایی در شخصیت او داشت؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذارد و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفهای از فضیلت ابوالفضل علیهالسلام بود، پدید آورد.22
«عبیداللّه» نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. رهبری مسلمانان را در مناطقی چون: قم، شیراز، مصر، یمن و حرّان عهدهدار شد. عظمت عبیداللّه چنان چشمگیر بود که امام سجّاد علیهالسلام او را تربیت نمود، سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد.23
«فضل» دیگر فرزند قمر بنیهاشم علیهالسلام است که گستره دانش و ولایتش، وی را زبانزد ساخته بود، به گونهای که برخی از خردورزانِ نکتهسنج، کنیه «ابوالفضل» را برای حضرت عباس، برخاسته از وجود این فرزند بافضیلت دانستهاند.
دیگر پسر عباس علیهالسلام ، «محمّد» بود که در کربلا و در پانزده سالگی جام شهادت را عاشقانه نوشید.24
پینوشتها:
1. روزنامه رسالت (5 / 2 / 1378)، ص 1، مقاله «سپهسالار عشق» جرعهای از فرات فضائل حضرت ابوالفضل7، دکتر احمد لقمانی.
2. ر. ک: منتهیالارب، کلمه عبّاس؛ تنقیحالمقال، ج 2، ص 28.
3. منظور، «روز عاشورا» است.
4. خصائصالعبّاسیه، آیتاللّه شیخ ابراهیم کلباسی نجفی، ص 119.
5. فتح / 48.
6. خصائصالعبّاسیه، ص 118
7. معالیالسّبطین، آیتاللّه حائری مازندرانی، ج 1، ص 437.
8. ر. ک: العبّاسبنعلی علیهالسلام ، باقر شریف قرشی، ص 25؛ مقاله «سپهسالار عشق»، ص 1.
9. بحارالأنوار، ج 45، ص 39.
10. فرسانالهیجاء، ج 1، ص 190.
11. پرچمدار نینوا، محمّدی اشتهاردی، ص 32.
12. سردار کربلا، ترجمه کتاب العبّاس، سیّد عبدالرّزاق مقرّم، ص 164.
13. دیوان منسوب به حضرت علی علیهالسلام .
14. ر. ک: پرچمدار نینوا، ص 35 و 36.
15. ثمراتالأعواد، ج 10، ص 105؛ مولد العبّاس بن علی علیهالسلام ، محمّدعلی النّاصری البحرینی، ص 62.
16. اقتباس از «فرسان الهیجاء»، ج 1، ص 192.
17. همان، ص 191.
18. معالیالسّبطین، ج 1، ص 443.
19. پرچمدار نینوا، ص 43.
20. شخصیت ابوالفضل علیهالسلام ، عطایی خراسانی، ص 116 و 117.
21. جهت مطالعه تفصیلی این واقعه، ر. ک: وسیلةالدّارین، موسوی، ص 269؛ مولدالبّاس بن علی علیهالسلام ص 64؛ الکبریتالاحمر، علاّمه بیرجندی،
حجت الاسلام سيد سليماني:
هر چه كه ما را از هدف و سير حقيقي عزاداري دور كند، براي عزاداريها آسيب است
حجت الاسلام سيدسليماني گفت: عزاداريها هدفي را ميپيمايند و مقدماتي براي شناخت حقيقي قيام سيدالشهدا هستند، بنابراين هر چه كه ما رااز اين حقيقت دور كند، براي عزاداريها آسيب به شمار ميآيد.
حجتالاسلام سيدحسن سيد سليماني در گفتگو با پايگاه اطلاعرساني آستان قدس رضوي با بيان اينكه عزاداري يكي از شعاير ديني است، اظهار داشت: شعاير سرگذشت از يك اصل است و عزاداري براي سيدالشهدا يكي از پايههاي ديني شيعه است.
وي در ارتباط با علت اينكه عزاداري براي امام حسين(ع) يكي از شعاير ديني ميباشد، افزود: زير بار ظلم نرفتن، تلاش براي ايجاد حق، ناميد شدن از گرفتن حق، بهاي سنگين دادن و قبول كردن رنج و مصيبت، از جمله آرمانهاي عاشورا است، كه به انسانها منتقل ميشود.
وي با بيان اينكه حضرت سيدالشهدا براي اينكه برابر ظلم بايستد، اول مال بعد فرزندان و جان خود و هر چه كه داشت، نثار كرد، گفت: اين آرماني است براي گرفتن حق بايد از همه چيز بگذريم.
وي ادامه داد: ياران حسين براي آنكه كلام شهدا را به گوش همگان برسانند تا خون آنها پايمال نشوند، رنج و مصيبت را به جان خريدند.
اين جامعهشناس ديني با بيان اينكه شيعه سالي يك مرتبه با تطبيق اتفاقات آن زمان با زمان خود، خودسازي ميكند، افزود: عزاداريها هدفي را ميپيمايند كه مقدمهاي براي شناخت هدف اصلي قيام سيدالشهداست.
وي با بيان اينكه هر چه ما را از هدف حقيقي عزاداري دور كند، براي عزاداريها آسيب است، افزود: دو اصل اميد به آينده و شهادتطلبي در شيعيان وجود دارد كه بقيه مسلمانان از آن بينصيبند.
سيدسليماني با بيان اينكه بيگانگان تلاش ميكنند با گرفتن بال سرخ كه همان شهادتطلبي شيعه را از جوشش باز دارند، اظهار داشت: آنها سعي ميكنند، شيوههاي عزاداري و محتواي آن را تغيير دهند.
وي افزود: در گذشته اصل بر سخنوري بود اما اكنون اصل مداحي است، به گونهاي كه باعث شده است واقعه عاشورا و اهداف آن كمتر بيان شود.
وي با بيان اينكه ميخواهند نگاه شيعه در مرحله اول ترس باشد و نگاه عاطفي او را بگيرد، گفت: مسأله قمهزني يكي از آسيبهاست كه توسط انگليسها به هيئات اهدا شد.
اين كارشناس ديني بر محتواي اشعار در مداحيها كه به سمت و سوي غنا رفته است، اشاره كرد و گفت: انجام عزاداري عبادت است، اما اكنون مجلس عبادت را به گناه كشاندهايم. با عزاداري دل را آماده بندگي ميكنيم، اما اكنون دل براي ضد بندگي آماده ميشود.
وي خاطرنشان كرد: قطعاً با اين اعمال، چراغ سيدالشهدا خاموش نميشود و ما بايد توجه كنيم كه جوانان از مسير اصلي منحرف نشوند و افراد زير پرچم حسيني بيشتر شوند.
حجتالاسلام سيد سليماني در پايان گفت: يك بار شيعه با زنده كردن خط و رسم واقعه عاشورا، انقلاب را ايجاد كرد و اگر بار ديگر اين امر اتفاق افتد، زمينه براي ظهور حضرت حجت فراهم ميشود.
«قلب عاشورا پرداختن به مفاهيم آن است»
هر چيز خوبي با كاركردهاي بالا را آسيبهايي ميتواند تهديد كند و محرم و عزاداري هم از همين دسته است. ماه محرم و مراسم عزاداري در آن يك فرهنگ بسيار غني و داراي قدرت با كاركردهاي بسيار بالا در تاريخ تشيع است كه هميشه در معرض آسيبهاي دشمنان آگاه و دوستان نادان تهديد شده است.
حجه الاسلام واعظ موسوي در اين باره گفت: يكي از بزرگترين آسيبهاي تهديد كه در مراسم عزاداري اين است كه به ظاهر عزاداري خود را محدود كرده و از عمق و معناي آن غفلت كنيم.
وي افزود: همان طور كه هر پيكري با قلب خود معنا مييابد و اگر پرداختن به مفاهيم كه قلب محرم است از آن جدا كنيم تبديل به پيكر مردهاي خواهد شد.
وي خاطرنشان ساخت: مقام معظم رهبري نيز روي درسها و عبرتهاي عاشورا تأكيد بيشتري دارند زيرا وقتي به آنها توجه نميشود شايد به همان دستمايههاي عبرت آن زمان مبتلا شويم.
حجهالاسلام واعظ موسوي همچنين تصريح كرد: تفكر و انديشيدن درباره اين كه چه شد كه فرزند پيامبر با آن موقعيت اجتماعي، سياسي و جايگاه ويژه خود در قرآن و عترت بعد گذشت 50 سال از رحلت پيامبر سرشان بالاي نيزه و مردم هم عكسالعمليي نشان ندادند.
وي اذعان داشت: به گفته شهيد مطهري ما نبايد جنبه حماسي عاشورا را خاموش سازيم درست است كه اشك يك رنگ و روي غمآلود به عاشورا ميدهد ولي شخصيت حماسي كربلا بايد احيا شود.
وي ادامه داد: گاهي جنبههاي غمانگيز محرم بر حماسه خلق شده چيره شده و پرورش روح حماسي را سست ميكند.
وي اظهار داشت: مديحه و مرثيه زماني ميتواند پيام عاشورا را منتشر سازد كه مداح و مرثيه سرا مطالعه كامل از قصه محرم داشته باشند.
وي همچنين افزود: متأسفانه برخي از آنها مقاتل مناسب را صحيح نشناخته در صورتي كه مقتلشناسي يكي از فروع تاريخ است و برخي از آنها بررسي لازم را روي اين موضوع ندارند و اين موضوع سطح مراسم عزاداري را پايين ميآورد.
وي ادامه داد: خيلي از مداحان و وعاظ به خواب ميپردازند در سخنراني كه اين در هيچ مكتبي حجت نيست و استفاده از آن ايراد دارد، استفاده از كرامات نقض شده كه سنديت ندارد در شأن مراسم عزاداري نيست و در آن خلل ايجاد ميكند.
حجه الاسلام عدالتيان نيز در اين باره گفت: در اين كه عزاداري محرم پاداش و بركات زيادي دارد شكي نيست و در كتاب چرا عزاداري آثار پر فايده عزاداري امام حسين(ع) كه بيش از 20 اثر است در اين تأليف خود ذكر كردم.
وي اذعان داشت: نكته ديگر در آفت عزاداري غلو در حق معصومين است و زيادهروييهايي در سخنان برخي از مداحان كه نسبتهاي الوهيت و صفات خداوند را به ائمه اطهار نسبت ميدهند.
وي ادامه داد: محافل عزاداري بايد صرف آگاهيبخشي و رشد فكري شركتكنندگان هم شوند و استفاده از موسيقيهايي كه از نظر شرعي ايراد دارند و حال معنوي را ميگيرند و كارهايي كه باعث كوچك شمردن شأن محافل ميشود نبايد انجام شوند.
عزادارى و انتظار
موضوع زيارت قبور مطهر و مقدّس معصومين(ع) توسل به آنها و سوگوارى در ايّام شهادتشان، به ويژه در مورد حضرت مقدّس سيدالشهدا(ع)، از موضوعاتى است كه در فرهنگ اسلامي، جايگاه رفيعى دارد. از ناحيه ذات اقدس الهى در احاديث قدسى و نيز از سوى چهارده معصوم(ع) سفارش زيادى به عزادارى سيدالشهدا(ع) شده است، كه اين مطلب حاكى از نقش عظيم اين امر در احياى دين و زنده نگه داشتن آن است. به عبارت ديگر مى توان چنين مجالسى را از مهمترين وسايل صيانت از كيان دين و جامعه اسلامى و نيز بسط روح دين و دينداري دانست. متأسفانه عزادارىها با همه اهميت و جايگاه مهمى كه در فرهنگ اسلامى دارند، در طول زمان دچار آفات، خطرات و انحرافاتى شده است كه نقش اين وسيله مهم را تا حدودى كم رنگ كرده است.در اين مطلب، نويسنده مىكوشد تا بعضى از شرايط ظاهرى و باطنى عزادارى يك منتظر را ارائه نمايد. باشد كه مورد استفاده قرار گيرد.
وظيفه عزادار در قبال امام زمان (عج)
عزادار حقيقى به خوبى مىداند كه سوگوارى و برپايى مجالس بزرگداشت براى اهل بيت(ع) فقط قسمت كوچكى از وظايف الهى او نسبت به آنان است بلكه وظيفه بالاتر، توجه به درسها و عبرتهاى عاشورا و عمل به آنها است. عمل به تكاليف از جمله درسهايى است كه عزادار حقيقى از عاشوراييان فرا گرفته است. او خود را نسبت به امام زمانش مكلف و مسئول مىداند. (1)
عزادار، نيك مىداند كه بايد به تنهايى در دادگاه عدل الهى نسبت به رفتار خود با امام زمانش پاسخگو باشد لذا، براى عمل به وظيفهاش منتظر هيچكس نمىماند؛ او منتظر سازمانها، نهادها و اشخاص نيست. او خودش به تنهايى براى خارج كردن امام زمان(ع) از تنهايي، غيبت، اضطرار و آوارگى تلاش مىكند. او مانند شهداى كربلا كه هرگز به كمى نفرات شان توجه نكردند و هر يك فقط و فقط به فكر انجام وظيفه در قبال امام مظلوم و تنهاييش بود و كارى به نتيجه و تأييد ديگران نداشت، عمل مىكند. مانند «عبدالله بن حسن(ع)» كه وقتى ديد عمويش تنها و مجروح به روى زمين افتاده است و دشمن دور او را گرفته، خود را به عمويش رساند و هنگامى كه «ابجربن كعب» (لعنة الله عليه) شمشيرش را فرود آورد كه امام را بكشد، دست خود را در مقابل شمشير او گرفت تا از امامش دفاع كند و دستش قطع شد و در آغوش عمويش حسين(ع) افتاد تا اين كه «حرمله» (لعنة الله عليه) او را با تير به شهادت رساند.(2)
2) عزادار حقيقي يا «منتظر حقيقي» در اين مرحله مىداند كه اگر بخواهد رضايت خدا را جلب كند و به هدف خلقت و كمال نهايى و غايى وجودش نايل شود، بايد به اين «تنها موعظه» خداوند متعال در قرآن كريم عمل كند كه فرمود:
قل إنّما أعظكم بواحدةٍ أن تقوموا لله مثنى و فرادي.(3)
اى رسول ما، به امت بگو كه من به يك سخن شما را موعظه مىكنم و آن سخن اين است كه شما، خالص دو نفري، و يا به تنهايى براى خدا قيام كنيد.
امام خميني(ره) دربارهء اين موعظه خداوند چنين مى فرمايند:
خداي تعالى در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظههايى است كه خداى عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قيام براى خدا است كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خُلّت رساند و از جلوههاى گوناگون عالم طبيعت رهاند.
خليل آسا در علم اليقين زن نداى لا اُحبّ الآفلين زن
قيام الله است كه موساى كليم را با يك عصا بر فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد. و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحرا كشاند. قيام براى خدا است كه خاتمالنبيّين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بتها را از خانة خدا بر انداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسين او أدني» رساند. خودخواهى و ترك قيام براى خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده، همه جهانيان را بر ما چيره كرده، و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران در آورده... موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع شخصى كرده، تا به همه سعادتهاى دو جهان نائل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد.»(4)
آري، خودخواهى ما و ترك قيام براى خدا است كه ما را به روز سياه غيبت امام زمان(ع) و تنهايى و غربت حضرت كشانده و مستكبران را بر كشوهاي اسلامى حاكم كرده است. همانطور كه خود آن حضرت فرمود:
اگر شيعيان نسبت به ما وفادار و همدل بودند، ظهور ما به تأخير نمىافتاد(5).
راه چاره همان است كه امام خميني(ره) فرمود، يعنى موعظه خداى جهان را بخوانيم و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده، بپذيريم و ترك نفعهاى شخصي كنيم و با منتقم اصلى حسين(ع) آشتى كنيم، و با وفادارى نسبت به او، براى رفع موانع ظهورش و نبرد با دشمنانش قيام لله كنيم و از اين حالت دنيازدگى و انفعال خارج شويم و با كنار گذاشتن نفعهاى شخصى و جيفه گنديده دنيا، براى ظهورش عملياتى شويم.(6) امام خميني(ره) در جاى ديگر مى فرمايند: نگوييد تنها هستيم، تنهايى هم بايد قيام بكنيم، اجتماعى هم بايد قيام كنيم، بايد قيام كنيم، با هم بايد قيام كنيم، همه موظفيم به اينكه براى خدا قيام كنيم.(7)
براى خدا قيام كنيد و از تنهايى و غربت نهراسيد.(8)
در زيارت عاشورا پس از اعلام برائت از بنيانگذاران ظلم به اهل بيت(ع) و نيز كسانى كه آنها را از مقامشان كنار زدند و همچنين كسانى كه مقدمات جنايات ظالمان را فراهم كردند. نسبت به پيروان و تابعين و دوستان آنها نيز اعلام برائت مىشود، يعني از همه كسانى كه در طول تاريخ در مصيبت اعظم، به خصوص در غيبت امام زمان(ع) نقش داشته و كار آنها به نحوى مانعى بر سر راه ظهور منجى بشريت بوده است. براى همين است كه بلافاصله خطاب به سيدالشهدا(ع) چنين عرض مىكنيم:
اى اباعبدالله، من تا قيامت با كسانى كه با شما در سلم و صلح هستند در صلحم و با كسانى كه با شما در جنگ هستند، در جنگم.(9)
به اين ترتيب نظام دوستى و دشمنى عزادار حقيقى به طور كامل روشن و مشخص است. او با همه كسانى كه شيعه و محبّ اهل بيت(ع) هستند و با آنها دشمنى ندارند، در صلح و دوستى است و با همه كسانى كه دشمن اهل بيت(ع) و به خصوص امام زمان(ع) هستند، در جنگ است. و اين دوستى و دشمنى تا قيامت ادامه دارد. اگر دشمنان امام زمان تا قيامت هم حضرت مخالفت و دشمنى داشته باشند، عزادار حقيقى هرگز از مبارزه و جهاد عليه آنها خسته و ناتوان نمييشود. لذا پس از اعلام جنگ با دشمنان آنها، ابتدا بنيانگذاران ظلم بر آنها را مورد لعن قرار مىدهيم و پس از اين كار انتقام حسين(ع) را به همراه امام زمان(ع) آرزو مىكنيم. چرا كه مبارزه با دشمنان اهل بيت بدون همراهى با امام زمان(ع) فايده ندارد و انتقام از آنان بدون آن حضرت ممكن نيست. بنابراين عنصر جهاد و مبارزه هرگز از زندگى عزادار حقيقى حذف نمىشود. او تا وقتى كه با مصيبت اعظم غيبت امام زمان(ع) آن هم در اوج غربت و مظلوميت و تنهايى رو به روست، هرگز آرام و قرار ندارد. او تا لحظه با شكوه ظهور و از بين رفتن اين مصيبت اعظم به مبارزه با دجّال و موانع ظهور ادامه مييدهد. و پس از ظهور نيز به جهاد در راه امامش براى انتقام امام حسين(ع) و ساير اهل بيت(ع) ادامه مىدهد و رمز اين كه اين مبارزه و جهاد هميشگى و طولانى است، اين است كه قرآن كريم به همه مسلمين دستور داده است كه تا رفع فتنه و حاكميت دين خدا در سراسر جهان به جهاد مقدس خود ادامه دهند:
و قاتلوهم حتّى لا تكون فتنةٌ و يكون الدّين كلّه لله.(10)
با كافران جهاد كنيد كه ديگر فتنهاى باقى نماند و آيين همه ما در دين خدا باشد.
كدام فتنه و مصيبت براى جامعه انسانى بالاتر از غيبت امام زمان(ع) و محروميت جامعه جهانى از رهبر معصوم و متخصص الهى و مظهر خدا است. عزادار حقيقي در اين مقطع حساس و سرنوشتساز با تشخيص وظيفه الهى جهاد، بدون فوت وقت تا رفع اين بزرگترين فتنه، و تا رسيدن به امام خود و جهاد در ركاب او، به مبارزه مىپردازد. او نيك مىداند بهترين زمان براى سربازى و خدمت و تقرّب نسبت به امام زمان(ع) زمانى كنونى است. نه زمان ظهور كه زمان پيروزى است. چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:
لا يستوى منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجةً من الذّين أنفقوا من بعد و قاتلو و كلاً وعدالله الحسنى و الله بما تعملون خبيرٌ.(11)
آن مسلمانانى كه پيش از فتح مكه در راه دين انفاق و جهاد كردند با ديگران برابر نيستند آنان درجهاي عظيمتر دارند، تا كسانى كه بعد از فتح انفاق و جهاد كردند. البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان داد. و خدا به آنچه مىكنيد آگاه است.
قيام و جهاد براى برطرف كردن موانع ظهور ارزش و اهميت بيشترى نسبت به سربازى و جهاد در ركاب آن حضرت را دارد، زيرا قرآن كريم همراهى با امام را قبل از پيروزى با ارزشتر و مهمتر مىداند. بزرگترين گناه براى عزدار در مرتبه پنجم، تنها گذاشتن امام زمان(ع) است. عزادار كه در اين مرتبه آگاهي زيادى نسبت به درسها و پيامهاى عاشورا دارد، به وفادارى و همدلي نسبت به امام زمانش بيشترين توجه و اهتمام را دارد. او از اصحاب عاشورا درس بزرگ وفادارى نسبت به امام زمان خويش را به خوبى آموخته است. وفاداري يعنى پاىبند بودن به عهد و پيمانى كه بستهايم. وفاى به عهد، به خصوص نسبت به امام و رهبر معصوم از بزرگترين واجبات است و پيمان شكنى و بىوفايى از بزرگترين محرمات مىباشد. قرآن كريم و روايات معتبر اسلامى مملوّ از توصيه اكيد به رعايت عهد و وفادارى و پرهيز از عهد شكنى و بى وفايى است. سيدالشهدا(ع) در روز عاشورا درباره دو گروه دوستان و دشمنان سخن گفت. دوستان خويش را به وفادارى ستود و دشمنانش را به خاطر بىوفايىشان مورد نكوهش و سرزنش قرار داد. آن حضرت(ع) در مورد دوستان خود فرمودند:
من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحابم نمىشناسم. (12)
در روز عاشورا وقتى بر بالين «مسلم بن عوسجه» آمد، اين آيه شريفه را خواند:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً.(13)
از مؤمنين مردانى هستند كه با عهد خويش با خدا صادق بودند، برخييشان به عهد خود وفا كرده و جان باختند، برخى هم منتظرند و عهد و پيمان را هيچ دگرگون نساختند.
امام(ع) درباره دشمنان خود نيز چنين فرمودند: «اهل وفا به پيمان نيستند، عهد خويش را شكسته و بيعت مرا از گردن خود كنار نهادهايد. به جانم سوگند، با پدرم، با برادرم و با پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز همين كار را كرديد».(14)
در «زيارت اربعين» خطاب به خود آن حضرت چنين عرض مىكنيم:
شهادت مىدهم كه تو به عهد خود وفا كردى و تا رسيدن به يقين (شهادت) در راه او جهاد كردي.(15)
پى نوشت ها:
1. يوم ندعوا كلّ اناسٍ بامامهم؛ روزى كه ما هر گروهى از مردم را با پيشوايشان دعوت مىكنيم. (سوره اسراء (17)، آيه 71)
2. مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 53.
3. امام خميني(ره)، صحيفه نور، ج 1، ص 3.
4. سوره سبأ (34)، آيه 46.
5. مجلسي، همان، ج 53، ص 177.
6. براى آشنايى بيشتر با كيفيت عملياتى شدن به بخش چهارم كتاب آشتى با امام زمان(ع) مراجعه شود.
7. امام خميني(ره)، همان، ج 16، ص 201.
8. همان، ج 20، ص 127.
9. زيارت عاشورا؛ يا اباعبدالله سلمّ لمن سالمكم و حربٌ لمن حاربكم الى يوم القيامة
10. سوره انفال (8)، آية 39.
11. سوره حديد (57)، آية 10.
12. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص 395؛ فإنّى لا اعلم اصحاباً أوفى و لا خيراً من اصحابى
13. سوره احزاب (33)، آيه 23.
14. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص 363.
15. محدث قمي، مفاتيح الجنان، زيارت اربعين. أشهد أنّك وفيت بعهدالله و جاهدت فى سبيله حتّى أتيـٰك اليقين.
پايگاه صبطين
امام حسينعليه السلام از نگاه نبوى صلى الله عليه وآله وسلم
اساسىترين مسأله در هر مكتبى، حفظ و نگهدارى آن از انحرافات و تضمين بقاى آن است كه اين افتخار در مكتب اسلام و تشيّع به نام اباعبداللّه الحسينعليه السلام ثبت شده است. بدين جهت بارها پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
«حسينٌ منّى و انا مِن حسينٍ»1؛ حسين از من است و من از حسينم. يعنى نه تنها حسين فرزند من مىباشد، بلكه بقاى دين و آيين من نيز از اوست و اسلام به واسطه فداكارى و جانبازى او و يارانش باقى مىماند.
در اين گفتار كوتاه، بر آن شديم تا گوشهاى از شخصيّت والاى امام حسينعليه السلام را از نگاه درّ يكتاى خلقت، پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله وسلم به تماشا بنشينيم.
واسطه فيض انبيا
اكثر انبياى الهى، به ويژه پيامبران اولوالعزم، هرگاه به مشكلى بزرگ برخورد نمودند، براى حلّ آن، خداوند متعال را به انوار طيّبه پنج تن آل عباعليهم السلام سوگند مىدادند.2 برخى از آنها وقتى به نام امام حسينعليه السلام مىرسيدند، غمگين مىشدند و اشك مىريختند. وقتى از علت آن سؤال كردند، خبر شهادت مظلومانه اباعبداللّه الحسينعليه السلام را شنيدند و به عزادارى پرداختند.
ابن عباس مىگويد: از پيامبرگرامى اسلام سؤال كردم: آن كلماتى كه حضرت آدمعليه السلام از پروردگارش دريافت نمود و به واسطه آن توبهاش پذيرفته شد، چه بود؟
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: حضرت آدم از خدا خواست به حقِ محمّد، على، فاطمه، حسن و حسينعليهم السلام توبهاش پذيرفته شود. خداوند نيز توبه او را قبول كرد.3
در الدّرّالثّمين، در تفسير قول خداوند: «فتلقّى آدم مِن رَبّهِ كلماتٍ» اين گونه آمده است: حضرت آدم برساق عرش، نامهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمهعليهم السلام را مشاهده كرد و جبرئيل به او تلقين كرد كه بگويد: «يا حميدُ بِحقِّ محمدٍ، يا عالِىُ بحقِّ علىّ، يا فاطرُ بحقِّ فاطمةَ، يا مُحسنُ بحقِّ الحسن و الحسين و منكَ الاحسانُ»
هنگامى كه حضرت آدمعليه السلام نام امام حسينعليه السلام را بر زبان جارى ساخت، گريان شد و قلبش خاشع گرديد. حضرت آدمعليه السلام گفت: اى جبرئيل! چرا پس از گفتن نام حسين، قلبم شكست و اشكم جارى گرديد؟
جبرئيل خبر شهادت امام حسينعليه السلام و چگونگى مصائب او را تشريح نمود و هردو چون مادر جوان مرده، عزادارى و گريه و ناله نمودند.4
نظير اين توسّلات و خبريافتن از شهادت امام حسينعليه السلام براى نوح، ابراهيم و اسماعيلعليهم السلام زكريّا، سليمان، موسى، عيسىعليهم السلام، نيز ذكر شده است.5
اين كه خداوند متعال قبل از تولد امام حسينعليه السلام در عالم دنيا، پيامبران و اولياى خودش را با حادثه عاشوراى حسينى آشنا مىكند و چشم آنها را اشكبار مىسازد، از عظمت و ارزش والاى حسين بن علىعليه السلام و قيام و شهادت وى حكايت مىكند، گرچه دست يابى به فهم عميق آن، در فكر بشر نمىگنجد.
عترت پيامبر
پيامبر گرامى اسلام، بارها اميرمؤمنان، فاطمه، حسن و حسينعليهم السلام را به عنوان عترت و اهل بيت خود معرفى نمود و در موقعيتهاى مختلف و حوادث گوناگونى آنها را عِدل قرآن قرار داد و پذيرش ولايت و اطاعت آنها را بر همه لازم دانست.
روايات زيادى در اين زمينه از شيعه و اهل سنّت نقل شده است كه بعضى از آنها را در اين جا يادآور مىشويم.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
آثار و بركات عزادارى و گريه بر سيدالشهداء (ع)
سخنى پيرامون عزادارى و گريه بر سيدالشهدا (ع)
«گريه» مظهر شديدترين حالات احساسى انسان است، و علتها و انگيزههاى مختلفى دارد كه هر يك از آنها نشان دهنده حالتى خاص است . در روايات ، بعضى از انواع گريه تحسين شده و از صفات پسنديده بندگان پاكدل خداوند به حساب آمده است ، و بعضى از انواع گريه مذموم شمرده شده است .
گريه ، از حالات و انفعالات انسانى است كه با مقدمهاى از اندوه و ناراحتى روانى به طور طبيعى به ظهور مىرسد، و گاه ممكن است انگيزهاش هيجانات تند روانى باشد . مثل شوق و ذوقى كه از ديدار محبوب پس از زمانى طولانى ناشى مى شود. همچنين گاهى هم گريه كردن حاكى از عقايد مذهبى انسان است با اين توصيف، از آنجايى كه گريه عملى طبيعى و اى بسا غير ارادى است؛ لذا نمى شود مورد امر و نهى و حسن و قبح قرار گيرد، بلكه آنچه كه مورد حسن و قبح است، مقدمات و انگيزههاى گريه مىباشد . چنانكه گفتهاند: «تو آنى كه در بند آنى».
در اينجا براى اينكه بدانيم گريه بر سيدالشهدا (ع) چگونه گريهاى است و چه تأثيرات و بركاتى مىتواند داشته باشد، بهتر آن است كه اشارهاى به انواع گريه كنيم تا بعد از آن، نوع گريه بر آن حضرت برايمان معلوم گردد.
1- گريه طفوليت :
زندگانى انسان با گريه شروع مى شود كه همان گريه، نشانه سلامت و تندرستى نوزاد است، و در واقع گريه در آن زمان ، زبان طفل است .
2- گريه شوق:
مانند گريه مادرى كه از ديدن فرزند گمشده خويش پس از چندين سال سرداده مىشود . و اين گريهاى است كه از روى هيجان و احياناً جهت سرور و شادى به انسان دست مىدهد.
3- گريه عاطفى و محبت : محبت از عواطف اصيل انسانى است كه با گريه انس ديرينه دارد . مثلاً محبت حقيقى به خداوند حسن آفرين است و براى قرب به او بايد اشك محبت ريخت.
صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم
تا به كى در غم تو ناله شبگير كنم
4- گريه معرفت و خشيت:
انجام عبادات خالصانه و تفكر در عظمت آفرينش و كبريايى خداوند ، و همچنين اهميت تكاليف و مسئوليتهاى انسانى باعث مىگردد كه نوع خاصى از خوف، در درون انسان ايجاد شود و اين خوف، خوفى است كه از روى معرفت به خداوند و تهذيب نفس به دست مىآيد كه «خشيت » ناميده مى شود.
5- گريه ندامت:
از عوامل اندوه زدايى كه منجر به گريه مىگردد، محاسبه نفس و حسابرسى شخصى است ، و همين حسابرسى باعث مىشود كه انسان به گذشته خود فكر كند و با حسابرسى ، جبران كوتاهى و خطاها را بكند و اشك حسرت و ندامت از چشمانش جارى نمايد، اين گريه، نتيجه توبه و بازگشت به خداست.
اشك ميغلتد به مژگانم به جرم رو سياهى
اى پناه بى پناهان، مو سپيد روسياهم
روز و شب از ديدگان اشك پشيمانى فشانم
تا بشويم شايد از اشك پشيمانى گناهم
6- گريه پيوند با هدف :
گاهى قطرههاى اشك انسان، پيام آور هدفهاست . گريه بر شهيد از اين نوع گريه است . گريه بر شهيد خوى حماسه را در انسان زنده مىكند و گريستن بر سيدالشهدا (ع) خوى حسينى را در انسان احيا مىكند ، و خوى حسينى چنان است كه نه ستم مىكند و نه ستم مىپذيرد. آن كسى كه با شنيدن حادثه كربلا قطره اشكى از درون دل بيرون مىفرستد، صادقانه اين پيوند با هدف والاى سيدالشهدا (ع) را بيان مىكند.
7- گريه ذلت و شكست :
گريه افراد ضعيف و ناتوانى كه از رسيدن به اهداف خود ماندهاند و روح و شهامتى براى پيشرفت در خود نمىبينند.
با ذكر اين مطلب، حال بايد بررسى كرد كه گريه بر حسين (ع) از چه نوع گريه است . هر كس با اندك توجهى خواهد دانست كه گريه بر حسين (ع) گريه محبت است ، آن محبتى كه در دلهاى عاشقانش به ثبت رسيده است . گريه بر او ، گريه شوق است ، زيرا قسمت زيادى از حماسههاى كربلا، شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادت، فداكارى ، شجاعت و سخنرانيهاى آتشين مردان و زنان به ظاهر اسير ، از ديدگان شنونده سرازير مىگردد و نيز گريه معرفت و پيوند با هدف متعالى و انسان ساز او است؛ و به تعبير امام خمينى (ره) گريه سياسى است كه فرمود: «ما ملت گريه سياسى هستيم ، ما ملتى هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مىدهيم و سدهايى را كه در مقابل اسلام ايستاده است خرد مىكنيم ».
هزار سال فزون شد ز وقعه عاشورا
ولى ز تعزيه هر روز، روز عاشور است
هيهات كه گريه بر حسين (ع) گريه ذلت و شكست باشد، بلكه گريه پيوند با سرچشمه عزت است، گريه امت نيست، كه گويا است ، گريه سرد كننده نيست ، كه حرارت بخش است، گريه بزدلان نيست، كه گريه شجاعان است ، گريه يأس و نااميدى نيست كه گريه اميد است، و بالاخره گريه معرفت است و گريه معرفت در عزاى حسين (ع) از انحراف و تحريف در قيام آن حضرت جلوگيرى مى كند و شايد به همين جهت باشد كه در فضيلت گريه بر سيدالشهدا (ع) روايات متعددى وارد شده است . از آن جمله، روايتى است كه امام صادق (ع) فرمود: «گريه و بى تابى در هر مصيبت براى بنده مكروه است، مگر گريه بر حسين بن على (ع) كه اجر و ثواب نيز دارد» . 1
گريه و عزادارى براى سيدالشهدا(ع) داراى آثار و بركات مهمى است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- حفظ رمز نهضت حسينى
از ارزندهترين آثار و بركات مجالس عزادارى و گريه بر ابى عبدالله حسين (ع) حفظ رمز نهضت حسينى است .
براستى ؛ چرا در دوران منحوص سلاطين و پادشاهان جور از برپايى مجالس عزاى اهل بيت (ع) به خصوص سالار شهيدان جلوگيرى مى شد؟ آيا نه اين است كه عزاى حسينى و امامان شيعه، سبب مى شود كه سخنوران و دانشمندان متعهد و انقلابى، مردم را از ظلمهاى حكومتها آگاهى دهند و انگيزه قيام آن حضرت كه امر به معروف و نهى از منكر است به اطلاع مردم برسد؟
آرى، اينگونه مجالس، آموزشگاهها و دانشگاههايى است كه به بهترين روش و زيباترين اسلوب مردم را به سوى دين خوانده و عواطف را آماده مىكند و جاهلان و بىخبران را از خواب سنگين غفلت بيدار مىسازد و نيز در اين مجالس است كه مردم ، ديانت را همراه با سياست، از مكتب حسين بن على (ع) مىآموزند.
گريه بر سيد الشهدا (ع) و تشكيل مجالس عزاى حسينى نه تنها اساس مكتب را حفظ مىكند، بلكه باعث مىگردد شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسينى شدن رشد و پرورش يابند.
كدام اجتماعى است كه در عالم چنين اثرى را از خود بروز داده باشد؟ كدام حادثهاى است مانند حادثه جانسوز كربلا كه از دوره وقوع تاكنون و بعدها بدينسان اثر خود را در جامعه بشريت گذارده ، و روز به روز دامنه آن وسيعتر و پيروى و تبعيت از آن بيشتر گردد؟ از اين رو بايد گفت كه در حقيقت مراسم عزادارى حافظ و زنده نگهدارنده نهضت مقدس امام حسين (ع) و در نتيجه حافظ اسلام وضامن بقاى آن است .
تشكيل مجالس عزادارى حسين، نه تنها اساس مكتب را حفظ كرده و مىكند بلكه به علاوه سبب آن گرديد كه شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامى برخوردار شده و در جهت حسينى شدن رشد و پرورش يابند.
«موريس دوكبرى» مىنويسد: «اگر مورخين ما، حقيقت اين روز را مىدانستند و درك مىكردند كه عاشورا چه روزى است ، اين عزادارى را مجنونانه نمى پنداشتند . زيرا پيروان حسين به واسطه عزادارى حسين مىدانند كه پستى و زير دستى و استعمار را نبايد قبول كنند . زيرا شعار پيشرو و آقاى آنان تن به زير بار ظلم و ستم ندادن است.
قدرى تعمق و بررسى در مجالس عزادارى حسين نشان مىدهد كه چه نكات دقيق و حيات بخشى مطرح مى شود ،در مجالس عزادارى حسين گفته مى شود كه حسين (ع) براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويى يزيد نرفت؛ پس بياييد ،ما هم شيوه او را سرمشق قرار داده از زير دستى استعمار گرايان خلاصى يابيم و مرگ با عزت را بر زندگى با ذلت ترجيح دهيم...» 2
2- ازدياد محبت به امام، و تنفر از دشمنان آن حضرت
سوزى كه از دل سوخته عاشقان سيدالشهدا (ع) به چشم سرايت كرده و از مجارى دو چشم آنها به صفحه رخسار وارد مى شود، مراتب علاقه و اخلاص و دلبستگى به خاندان وحى و رسالت را مىرساند و اين عمل اثرى مخصوص در ابقاى مودت و ازدياد محبت دارد.
گريه بر حضرت سيدالشهدا (ع) از مواردى است كه هيچ انسانى از فرط دلسوزى و انقلاب، طاقت بردبارى و تحمل در برابر استماع مصائب او را ندارد، و اين گريه و بيقرارى ، علاوه بر ازدياد محبت و مهر و مودت، موجب كثرت تنفر و بىزارى از دشمنان و قاتلان آن حضرت شده و موجب برائت دوستداران اين خانواده از دشمنان ايشان مىگردد.
بارى، گريه با آگاهى و معرفت بر امام حسين (ع) ، در واقع، اعلام انزجار از قاتلان اوست و اين تبرى از آثار برجسته گريه بر امام حسين (ع) است زيرا مردم به ويژه افرادى كه داراى شخصيت هستند از گريه كردن در برابر حوادث تا سر حد امكان امتناع مىورزند ، و تا شعله درونى آنان به مرتبه انفجار نرسد حاضر به گريه كردن مخصوصاً در برابر چشم ديگران نيستند، اين گريه و عزادارى ابراز كمال تنفر در برابر تعدى و تجاوز و ستمگرى و پايمال نمودن حقوق جامعه و به ناحق تكيه زدن بر مسند حكومت آنان مىباشد.
3- آشنايى با حقيقت دين و نشر آن
يكى ديگر از آثار و بركات مجالس عزادارى سيدالشهدا (ع) اين است كه مردم در سايه مراسم عزادارى به حقيقت اسلام آشنا شده و بر اثر تبليغات وسيع و گستردهاى كه همراه با اين مراسم انجام مىگيرد، آگاهى توده مردم بيشتر شده و ارتباطشان با دين حنيف محكمتر و قويتر مىگردد . چه اينكه قرآن و عترت دو وزنه نفيسى هستند كه هرگز از يكديگر جدا نمىشوند و اين آگاهى در اقامه ماتم و مراسم سوگوارى عترت رسول اكرم (ص) به خصوص امام حسين (ع) به آحاد مردم داده خواهد شد.
4- آمرزش گناهان
ريان بن شبيب از امام رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: «اى پسر شبيب ، اگر بر حسين (ع) گريه كنى تا آنكه اشك چشمت بر صورتت جارى شود، خداوند گناهان كوچك و بزرگ، و كم يا زياد تو را مى آمرزد» 3
و نيز فرمود: «گريه كنندگان بايد بر كسى همچون حسين (ع) گريه كنند ، زيرا گريستن براى او گناهان بزرگ را فرو مىريزد» 4
5- سكونت در بهشت
امام باقر (ع) فرمود:
«هر مؤمنى كه در سوگ حسين (ع) اشك ديده ريزد، به حدى كه بر گونهاش جارى گردد، خداوند او را ساليان سال در غرفههاى بهشت مسكن مىدهد» . 5
و نيز امام صادق (ع) فرمود:
«هر كس درباره حسين (ع) شعرى بخواند و گريه نمايد و يك نفر را بگرياند، بهشت براى هر دوى آنها نوشته مىشود . كسى كه حسين (ع) نزد او ذكر شود و از چشمش به مقدار بال مگسى اشك آيد، اجر او نزد خداست و براى او جز به بهشت راضى نخواهد شد» .6
و نيز فرمود:
«هر كس كه در عزاى حسين (ع) بگريد يا ديگرى را بگرياند و يا آنكه خود را به حالت گريه و عزا درآورد ، بهشت بر او واجب مىشود» 7
6- شفا يافتن
يكى ديگر از آثار و بركات مجالس عزادارى حضرت سيد الشهدا (ع) شفا گرفتن است . به طورى كه بارها ديدهايم و شنيدهايم كه بعضى از عزاداران و گريه كنندگان بر حسين (ع) شفا گرفتهاند.
نقل است كه مرجع بزرگ شيعه مرحوم آية الله العظمى بروجردى (ره) در سن نود سالگى داراى چشمانى سالم بودند كه بدون عينك خطوط ريز را هم مىخواندند و مىفرمودند: اين نعمت را مرهون وجود مبارك حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) هستم : و قضيه را چنين نقل مىفرمودند:
در يكى از سالها در بروجرد بودم، به چشم درد عجيبى مبتلا شدم كه بسيار مرا نگران ساخته بود . معالجه پزشكان فايدهاى نكرد و درد چشمم هر روز بيشتر و ناراحتى من افزونتر مىگرديد، تااينكه ايام محرم شد. در ايام محرم آية الله فقيد ، دهه اول را روضه داشتند و دستههاى مختلف هم در اين عزادارى شركت مىكردند . يكى از دستههايى كه روز عاشورا به خانه آقا وارد شده بود، «هيئت گِلگيرها» است كه نوعاً سادات و اهل علم و محترمين هستند، در حالى كه هر يك حوله سفيدى به كمر بستهاند، سر و سينه خود را گل آلود كرده و بطور بسيار رقت بار و مهيج و در عين حال با سوز و گداز فراوان و ذكرى جانسوز آن روز را تا ظهر عزادارى مى كنند . آقا فرمودند:
«هنگامى كه اين دسته به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود اين هيئت هيجان عجيبى به خود گرفته بود من هم در گوشهاى نشسته و آهسته آهسته اشك مىريختم و در اين بين هم مقدارى گل از روى پاى يكى از همين افراد گلگير برداشته و بر روى چشمهاى ملتهب و ناراحتم كشيدم، و به بركت همين توسل، چشمانم خوب شد و امروز علاوه بر اينكه متبلا به درد چشم نشدم، از نعمت بينايى كامل برخوردارم، و به بركت حضرت امام حسين (ع) احتياج به عينك هم ندارم». با اينكه همه قواى جسمانى ايشان تحليل رفته بود با اين وجود تا آخرين ساعات زندگانى از بينايى كامل برخوردار بودند.
7- گريه كننده بر حسين، در قيامت گريان نيست
رسول اكرم (ص) به فاطمه زهرا (س) فرمود: «هر چشمى در روز قيامت گريان است مگر چشمى كه براى مصائب حسين (ع) گريه كرده باشد، چنين كسى در قيامت خندان و شادان به نعمتهاى بهشتى است». 8
آن روز ديدهها همه گريان شود ز هول
جز چشم گريه كرده بسوگ و عزاى او
8- امان از سكرات موت و آتش دوزخ
مسمع گويد: حضرت امام صادق (ع) فرمود:
آيا متذكر مى شوى با حسين چه كردند؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: آيا جزع و گريه مىكنى؟ گفتم : آرى ، به خدا سوگند گريه مىكنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مىشود حضرت فرمود: «خدا اشك چشمت را رحمت كند . آگاه باش كه تو از آن اشخاصى هستى كه از اهل جزع براى ما شمرده مىشوند، به شادى ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناك مىگردند. آگاه باش كه بزودى هنگام مرگ، پدرانم را بر بالين خود حاضر مىبينى ، در حالى كه به تو توجه كرده و ملك الموت را درباره تو بشارت مى دهند، و خواهى ديد كه ملك الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش ، مهربانتر است» سپس فرمود: «كسى كه بر ما اهل بيت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گريه كند، رحمت خدا شامل او مىشود قبل از اينكه اشكى از چشمش خارج گردد؛ پس زمانى كه اشك چشمش بر صورت جارى شود اگر قطرهاى از آن در جهنم بريزد، حرارت آن را خاموش كند، و هيچ چشمى نيست كه گريه كند بر ما مگر آنكه با نظر كردن به كوثر و سيراب شدن با دوستان، خوشوقت مىگردد» . 9
با توجه به اين روايت شريف بايد گفت:جايى كه آتش جهنم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست و به وسيله گريه بر حسين (ع) خاموش و برد و سلام گردد ، پس اگر در موردى، آتش ضعيف دنيا عزادار حسينى را نسوزاند جاى تعجب نيست .
سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (داندانساز) عجايبى از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مىكرد، از آن جمله مىگفت : عدهاى از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سيدالشهدا (ع) معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آن حضرت شركت مىكنند، يعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مىكنند. بعضى از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان ، شربت و پالوده و بستنى درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مىدهند، و بعضى آن مبلغى كه راجع به آن حضرت است را به شيعيان مىدهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند.
يكى از آنان را عادت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مىكرد و با آنها به سينه زدن مشغول مى شد. وقتى از دنيا رفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان، بدنش را با آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعهاى از سينهاش كه آتش، آن دو عضو را نسوزانيده بود.
بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند: «اين دو عضو راجع به حسين شماست» 10
9- تأثير شعر سرودن در عزاى حسينى
امام صادق (ع) فرمود:
«كسى نيست كه براى حسين (ع) شعرى بسرايد و گريه كند يا بگرياند مگر اينكه خداوند بهشت را بر او واجب كرده و گناهانش را مىآمرزد» .11
سخنى با حسين (ع)
«حسين ! اى پرچم خونين حق بر دوش،
حسين ! اى انقلابى مرد
حسين ! اى رايت آزادگى در دست،
در آن صحراى سرخ و روز آتشگون
قيام قامتت در خون نشست، اما
پيام نهضتت برخاست
از آن طوفان «طف» در روز عاشورا،
به دشت «نينوا» ناى حقيقت از «نوا» افتاد
ولى ...
مرغ شباهنگ حقيقت ، از نواى ناله «حق ، حق » نمىافتد».
سلام بر تو ، اى حسين !
سلام بر خط شفقگون كربلا، كه خون تو را، اى خون خدا - همواره بر چهره افق مىپاشد و غروب هنگام، سرخى آسمان مغرب را به شهادت مىگيرد ، تا آن جنايت هولناك را هر چه آشكارتر بنماياند و چشم تاريخ را بر اين صحنه هميشه خونين بدو زد و گوش زمان را از آن فريادها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز، پر كند.
اى حسين ... اى عارف مسلّح !
كربلاى تو، عشق را معنى كر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور هميشگى در همه زمانها و زمينها بود.
اى حسين ... اى شراره ايمان !
اى حسين ... اى در سكوت سرخ ستم، شهر آشوب!
در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فرياد را در حلقوم شب ريختى و با نامردان تبهكار ، مردانه در آويختى.
عاشوراى تو، انفجارى از نور و تابشى از حق بود كه بر «طور» انديشهها تجلى كرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشيد.
چه مىگويم؟ ... تو تاريخ را به حركت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسههاى زيباى ايثار و جهاد و شهادت گشودى . لحظه لحظه تاريخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمينها را كربلا...
خفته بوديم و بى خبر ... اما تو، اين «مصباح هدايت» و اى «كشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندى و افسردگى يأسمان را به شور اميد مبدل ساختى و از سكوت و درنگ و وحشت ، به فرياد و هجوم و شجاعتمان رساندى و پاى كوفته و پر آبله ما را، تابام آگاهى و تا برج بيدارى فرا بردى. 12
«اى حسين » ...
تو كلاس فشرده تاريخى .
كربلاى تو، مصاف نيست
منظومه بزرگ هستى است ،
طواف است.
پايان سخن
پايان من است
تو انتهاى ندارى ...98 والسلام
پى نوشتها:
1 وسائل الشيعه , شيخ حر عاملى , ج 10 ص 393
2 بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 284
3 منتخب كامل الزيارات , ابن قولويه , ص 165
4 منتخب كامل الزيارات , ابن قولويه , ص 168
5 جلاء العيون , علامهء مجلسى , ص 462
6 بحارالانوار , علامه مجلسى , ج 44 ص 293
7 وسائل الشيعه , شيخ حر عاملى , ج 10 ص 397
8 داستانهاى شگفت , آيت الله شهيد دستغيب , ص 9
9 اختيار معرفة الرجال , شيخ طوسى , 89
10 خلاصه اى از مقالهء <عاشورا> نوشتهء جواد محدثى .
11 خط خون موسوى گرمارودى .
منبع : کتاب آثار و بركات سيد الشهدا
به قلم : عليرضا رجالى تهرانى
عاشورا نگيني در تاريخ
عاشورا طبق نقل كلينى و ابن شهر آشوب در مناقب، و شيخ مفيد و ارشاد در روز شنبه دهم محرّم، و طبق نقل شيخ طوسى و علّامه مجلسى و سيد بن طاووس و طبرى روز دوشنبه دهم محرّم، و بر اساس گفته مرحوم سپهر در ناسخ و فرهاد ميرزا در قمقام در روز جمعه دهم محرّم سال 61 هجرى بوده است.(1)
و طبق محاسبه دانشمندان در زمان فتحعلى شاه محرّم سال 61 هجرى برابر بوده با شهريور سال 59 هجرى شمسى و بلندى روز در آن زمان سيزده ساعت و سى هشت دقيقه بوده است.(2)
امّا آن روز آن ساعات به ظاهر گذشت و تمام شد ولى آثار و عظمت عاشورا آنچنان زمين و زمان و قلبها را فتح كرده كه هر روز بيش از پيش زندهتر، پررونقتر مىدرخشد و همچنان به پيش مىرود. خالى از لطف نيست كه گوشهاى از اعترافات برخى دانشمندان را درباره عظمت عاشورا مورد اشاره قرار دهيم.
1ـ پروفسور ادوارد براون درباره عاشورا مىگويد:
آيا قلبى پيدا مىشود كه با شنيدن حادثه غمبار كربلا دچار غم و اندوه نگردد، حتى غير مسلمانان؟ آرى كسى نمىتواند پاكى روحى اين جنگ اسلامى را كه تحت لواى اسلام انجام گرفت انكار كند.(3)
2ـ عاشورا از ديدگاه دكتر ژوزف فرانسوى:
او در كتاب «اسلام و اسلاميان» مىنويسد: پس از واقعه كربلا پيروان على(ع) بر آشفته و وقت را غنيمت شمرده مشغول پيكار شدند... و عزادارى برپا كردند و كار به جايى رسيد كه شيعيان عزادارى حسين بن على(ع) را جزء مذهب خود قرار دادند و از آن زمان تاكنون به پيروى از نيّتهاى بزرگان دين كه آنها دوازده نفر از اولاد رسول(ص) مىباشند و گفتار و رفتار و كردار هر يك از آنها در رديف گفتار و كردار خدا و رسول (ص) و هم سنگ قرآن مىباشد در عزادارى امام حسين(ع) شركت كرده و رفته رفته يكى از اركان مذهب شيعه قرار گرفته است ترقيات سريع السيرى كه شيعيان در اندك مدتى كردند مىتوان گفت در دو قرن ديگر عدد آنها بر ساير فرقههاى مسلمانان بيشتر خواهد شد و علّت اين امر به واسطه عزادارى امام حسين است.
امروز در هيچ نقطه از جهان نيست كه براى نمونه حداقل دو يا سه نفر شيعه نباشند كه براى امام حسين(ع) عزادارى نمايند... بايد اعتراف كرد كه شيعيان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگوارى امام حسين دريغ نداشتهاند.»(4)
3ـ نظر ناپلئون بناپارت در مورد عاشورا
او مىگويد: «ما اگر وقتى كارى اجتماعى يا سياسى داشته باشيم، بايد دهها هزار كارت چاپ كرده و با چه زحماتى توسط نفراتى آن كارتها را به اشخاص داده، تازه از ده هزار، هزار نفر حاضر مىشوند و كار هم ناتمام مىماند. لكن اين مسلمانان و شيعيان با نصب يك پرچم سياه بر درب يك خانه كه مىگويند مىخواهيم براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا كنيم، دهها هزار نفر در ظرف دو ساعت در مجلس عزاى امام حسين(ع) بدون كارت حاضر مىشوند و تمام مسائل اجتماعى و سياسى و مذهبى خود را در آن مجلس حلّ و فصل مىنمايند.»(5)
با توجّه به اين اعتراف و آثار گرانسنگ عاشورا خوب است مرورى به روايات داشته باشيم و عظمت عاشورا را از ديدگاه معصومان باز خوانى نماييم.
1ـ عاشورا رمز برترى امّت پيامبر اكرم(ص)
همچنان كه پيامبر خاتم بر اديان ديگر برترى و فضيلت دارد، امّت پيامبر خاتم نيز «امت وسط» و «خيرالامم» است و در اين برترى امورى نقش دارند از جمله مسئله عاشورا است كه در روايت ذيل بدان اشاره شده است.
در حديث مناجات حضرت موسى(ع) با خداوند آمده است كه حضرت موسى به درگاه خداوند متعال عرضه داشت: پروردگارا چرا امّت محمّد(ص) را بر ساير امتها برترى دادى؟! خداوند فرمود: به خاطر ده خصلت. موسى(ع) عرض كرد: آن ده خصلت چيست تا به بنى اسرائيل دستور دهم انجام دهند؟
خطاب رسيد ان ده خصلت عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، جمعه، جماعت، قرآن، علم و عاشورا. «قال موسى يا ربّ و ما عاشوراء؟ قال: البكاء و التباكى على سبط محمّدٍ(ص) و المرثية و العزاء على مصيبة ولدالمصطفى؛موسى عرض كرد پروردگارا عاشورا چيست؟ فرمود: گريه كردن يا تباكى كردن و روضه خوانى و عزادارى بر مصيبت فرزند مصطفى(ع) است.
اى موسى! در آن زمان هيچ بندهاى نيست كه گريه يا تباكى كند در عزاى فرزند پيامبر(يعنى حسين بن على) مگر اين بهشت براى او حتمى است و هيچ بندهاى نيست كه مقدارى از مالش را در راه محبّت فرزند پيامبر(ص) انفاق كند از طريق طعام دادن يا غير آن مگر اين كه خداوند متعال در دنيا به هر درهمى هفتاد درهم به او بركت عنايت مىكند و سرانجام به فضل خدا وارد بهشت مىشود و گناهانش آمرزيده مىگردد.
به عزت و جلالم قسم «ما من رجلٍ او امرأةٍ سال و دمع عينيه فى يوم عاشوراء، قطرةً واحدةً الّا و كتب له اجر مائة شهيدٍ؛(6) كه هيچ مرد و زنى نيست كه در روز عاشورا و غير عاشورا (براى امام حسين(ع)) قطره اشكى بريزد مگر اين كه براى او ثواب صد شهيد نوشته مىشود.»
2ـ عاشورا و كربلا در كلام پيامبر اكرم(ص)
روايات متعددى در منابع شيعه و اهل سنّت از پيامبر اكرم(ص) درباره شهادت امام حسين(ع) و عاشوراى او نقل شده است كه فقط به يك روايت از طريق اهل سنّت اكتفا مىكنيم عايشه مىگويد: «روزى جبرئيل بر رسول خدا(ص) نازل شد و به آن حضرت وحى نمود حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا مىرفت و بازى مىكرد. جبرئيل گفت: «يا محمّد! انّ امّتك ستفتّن بعدك و يقتل ابنك هذا من بعدك؛ اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت فرزندت در اين سرزمين كه نام آن «طف» است كشته مىشود پس از آنكه جبرئيل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على(ع)(7)، حذيفه، و عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمود: «اخبرنى جبرئيل ان ابنى الحسين يقتل بعدى بارض الطف و جائنى بهذه التّربة فاخبرنى انّ فيها مضجعه؛ جبرئيل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»(8)
3ـ گريه على(ع) بر كربلا و عاشورا
روايات متعددى از اميرمؤمنان نقل شده است در مورد كربلا و عاشورا، تنها در منابع اهل سنّت از عبداللّه بن نجى، اصبغ بن نباته شعبى و... رواياتى در اين زمينه نقل شده است. از جمله ابن عباس مىگويد: «همراه على(ع) در جنگ صفين از سرزمين نينوا گذشتيم به من فرمود: اى ابن عباس آيا اين سرزمين را مىشناسى؟ عرض كردم خير اى اميرمؤمنان حضرت فرمود: اگر مانند من آن را مىشناختى از اينجا عبور نمىكردى مگر آن كه مانند من مىگريستى آنگاه شروع به گريه كرد تا آنجا كه اشك محاسن (مبارك) حضرت را فرا گرفت و بر سينه مباركشان جارى شد. ما نيز با آن حضرت گريستيم. حضرت على(ع) فرمود: شگفتا ما را با آل ابوسفيان و آل حرب و حزب شيطان و اولياى كفر، چه كار! در همين حال فرمود: «صبراً يا اباعبداللّه...» اى اباعبداللّه (الحسين) صبر و مقاومت كن. آنگاه بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آنجا كه حضرت به صورت به زمين افتاد و از هوش رفت».(9)
4ـ عاشورا از نگاه امام حسن(ع)
بعد از شهادت حمزه سيدالشهدا رسم بر اين بود كه در مدينه در هر عزادارى اوّل براى حمزه سيدالشهداء گريه مىكردند، اين رسم ادامه داشت تا امام حسين(ع) به شهادت رسيد، از آن به بعد مردم براى آن حضرت گريه مىكردند، امّا امام حسن مجتبى(ع) در سختترين لحظه مصيبت خويش هنوز امام حسين(ع) به شهادت نرسيده به ياد عاشوراى آن حضرت گريست.
ابن نما مىگويد: امام حسن مجتبى(ع) در بستر بيمارى قرار گرفته بود. حسين بن على(ع) براى عيادت برادر آمد، وقتى وارد اطاق شد و برادرش را در تب و تاب ديد بنا كرد گريه كردن امام مجتبى(ع) فرمود: براى چه گريه مىكنى؟! اظهار داشت برادرم! چرا گريه نكنم و حال آن كه شما را مسموم و مرا بى برادر كردهاند.
امام مجتبى(ع) فرمود: برادرم مرا به زهر مىكشند در حالى كه تمام وسائل حاضر است (آب بخواهم آماده است، شيربخواهم آماده است و... برادران و خواهران همگى اطراف من جمعند) اما «لايوم كيومك يا اباعبداللّه» هيچ روزى مانند روز (عاشوراى) تو نيست روزى كه سى هزار نفر از كسانى كه خود را امّت جدّمان مىدانند تو را محاصره مىكنند و بر كشتن تو همّت مىگمارند تا تو را بكشند و خونت را بريزند و زن و فرزندانت را اسير نمايند، و مال و اموالت را به غارت برند، در اين هنگام لعنت خدا بر بنى اميّه روا گردد و آسمان و زمين و حيوانات دريايى و صحرايى بر تو خواهند گريست.
5 ـ عاشورا از نظر امام سجاد(ع)
حضرت سجاد(ع) كه خود از نزديك شاهد حوادث عاشوراء بود هرگز آن را فراموش نكرد و تا آخر عمر براى حوادث آن اشك ريخت و ديگران را نيز تشويق مىكرد، هرگاه چشمش به غذا و آب مىافتاد گريه مىكرد. روزى يكى از خدمتگذاران آن حضرت عرض كرد: آيا هنوز زمان پايان حزن و اندوه شما فرا نرسيده است. فرمود: واى بر تو! يعقوب داراى دوازده فرزند بود خداوند يكى از آنان را از جلوى چشمش دور و پنهان كرد. چشمان يعقوب از اندوه سفيد شد در حالى كه يوسف زنده بود. امّا من در جلو چشمانم شاهد بودم كه پدرم،برادرم، عمويم هفده تن از اهلبيتم و گروهى از ياران پدرم را به قتل رساندند، و سرهايشان را از تن جدا كردند آنوقت چگونه اندوه من به پايان برسد.(10) علاوه بر آن در كربلا ناموس اهلبيت به اسارت رفت كه اين داغ را هرگز نمىشود فراموش كرد.
و همچنين نقل شده است كه امام سجّاد(ع) به عبيداللّه بن عباس بن على نگاه كرد و اشكش جارى شد سپس فرمود: «هيچ روزى سختتر از روز احد براى رسول (ص) نبود كه در آن روز عمويش حضرت حمزه، شير خدا و شير رسول خدا(ص) كشته شد و بعد از آن روزى سختتر از روز موته نبود كه پسرعمويش جعفر بن ابى طالب كشته شد.
سپس فرمود: هيچ روزى مثل (روز عاشورا) روز امام حسين(ع) نيست (چرا كه) سى هزار نفر كه به گمان خود امّت پيغمبر(ص) بودند، جمع شدند و هر يك قربةً الى اللّه براى كشتن پسر پيغمبر(ص) خود را آماده كرده بودند، در حالى كه آن حضرت آنها را نصيحت و موعظه كرد، امّا نصيحتپذير نشدند تا اين كه او را از راه دشمنى، مظلومانه كشتند.»(11)
و در ماه مبارك رمضان نيز حضرت هنگام افطار به ياد روز عاشورا مىافتاد و مىفرمود: «وا كربلا واكربلا» و اين جمله را همواره تكرار مىكرد كه «كشته شد پسر رسول خدا در حالى كه خايف بود! كشته شد پسر رسول خدا در حالى كه تشنه بود» اين جملات را آنقدر تكرار مىكرد و گريه مىكرد كه لباسش بر اثر اشك خيس مىشد.(12)
6ـ عاشورا از نگاه امام باقر(ع)
وضعيت استبدادى حاكمان بنى اميّه باعث شده بود كه در دوران امام باقر(ع) به صورت علنى از عاشورا تجليل نشود، بلكه مجبور بودند مجالس عزادارى و گراميداشت عاشورا را در خفا و با حضور افراد خاصّى برگزار نمايند. آن حضرت از شعراى آن زمان از جمله كميت بن زيد اسدى (م 126 هـ.ق) دعوت مىگرفت تا اشعارى در عزا و مصائب اهل بيت بخواند.
مالك جهنى مىگويد: امام باقر(ع) درباره عاشورا فرمود: در روز عاشورا براى امام حسين(ع) مجلس عزا برپا نموده و بر مصائب آن حضرت همواره با اعضاى خانواده گريه كنيد و در اين جهت غم و اندوه خود را آشكار نماييد و در ديدار با يكديگر تعزيت بگوئيد( به اين صورت): «اعظم اللّه اجورنا بمصابنا بالحسين(ع) و جعلنا و ايّاكم من الطّالبين بثاره مع وليّه الامام المهدى من آل محمّد(ص)؛ هر كس اين عمل را انجام دهد براى او در نزد خدا ثواب دوهزار حج و عمره و جهاد در ركاب رسول خدا و امامان راشدين ضمانت مىكنم.»(13)
در يكى از مجالس عزا با حضور امام باقر(ع) كميت شعر مىخواند تا رسيد به اين بيت: «و قتيل بالطّف غودرمنه بين غوغاء امّةٍ و طعامٍ»
امام باقر(ع) گريه زيادى كرد و آنگاه فرمود: «اگر سرمايهاى داشتم در پاداش اين شعر كميت به او مىبخشيديم امّا جزاى تو همان دعايى است كه رسول خدا(ص) درباره حسان بن ثابت شاعر معروف صدر اسلام فرمودند كه همواره به خاطر دفاع از ما اهل بيت مورد تأييدات فرشته روح القدس خواهى بود.»(14)
و در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه «پدرم امام زين العابدين هرگاه محرّم فرا مىرسيد كسى او را خندان نمىديد و پيوسته در غم و اندوه بود تا روز عاشورا و وقتى كه عاشورا فرا مىرسيد آن روز، روز مصيبت و گريه و غم و اندوهش بود.»(15)
امام به علقمه فرمود: «تا مىتوانى در آن روز(عاشورا) براى رفع نياز خود از منزل خارج مشو چرا كه روز نحسى است و خواسته انسان برآورده نمىشود. و اگر هم برآورده شود در آن خير و بركتى نخواهد بود و نيز در اين روز براى منزل خود غذا ذخيره نكن، كه اگر ذخيره كردى خير و بركتى نخواهد داشت.»(16)
شيخ طوسى مىگويد امام باقر(ع) وظيفه ما را در روز عاشورا چنين بيان مىكند: «كسى كه دور (از كربلا) قرار دارد (جهت زيارت) كافى است كه به سوى كربلا اشاره نمايد و سلام و درود بفرستد و در دعا و نفرين كشندگان شهداى كربلا بكوشد، آنگاه دو ركعت نماز بپا دارد بايد اين اعمال را پيش از زوال خورشيد انجام دهد و سپس از آن اهل خانه را جمع كند و مجلس عزا برگزار نمايد و بر آن حضرت همگى بگريند.»
7ـ عاشورا از ديدگاه امام صادق(ع)
امام صادق(ع) درباره اهميت عاشورا ترويج و تبليغ آن، عزادارى و گريه در آن سخنان فراوانى دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود: عبداللّه بن سنان مىگويد: روز عاشورا خدمت امام صادق(ع) رسيدم در حالى كه آن بزرگوار را در حالتى از غم و اندوه مشاهده كردم كه اشك از چشمان مباركش مانند مرواريد جارى بود عرض كردم يابن رسول اللّه، خداوند چشمان شما را نگرياند، براى چه گريه مىكنيد؟! فرمود: آيا از اهمّيت امروز غافلى؟ و نمىدانى كه در چنين روزى چه گذشته عرض كرد: اى آقاى من درباره روزه امروز چه مىفرماييد؟ فرمود: امروز را بدون نيّت روزه بدار ولى به آخر نرسان يعنى يك ساعت به غروب مانده با آب افطار كن، چون در اين وقت، جنگ از آل رسول برطرف شد و آن فتنه بزرگ فرو نشست... راوى مىگويد: پس از بيان مطالب (فوق) امام صادق(ع) سخت گريست كه محاسن شريفشتر شد.(17)
و همچنين عبداللّه بن فضل هاشمى مىگويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض كردم، يابن رسول اللّه چرا روز عاشورا را روز حزن و اندوه و گريه ناميدهاند؟ و اهميتى كه براى عزادارى امام حسين(ع) در اين روز وارد شده، در روز رحلت پيامبر اكرم(ص) و على(ع) و فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) چنين اهميتى وجود ندارد؟ حضرت فرمود: «انّ يوم الحسين(ع) اعظم مصيبةً من جميع ساير الايّام ؛ براستى كه روز شهادت امام حسين(ع) از همه روزها بزرگتر است».
اى عبداللّه بدان كه «آل عبا» پنج تن بودند و زمانى كه پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفت، مردم خود را به چهارنفر (باقى مانده) تسلّى مىدادند و چون فاطمه زهرا شهيد شد، مردم به ديدار اميرالمؤمنين و حسن و حسين(ع) دل خوش بودند. و هنگامى كه على(ع) به شهادت رسيد، دل گرمى مردم به امام حسن و امام حسين(ع) بود. و بعد از شهادت امام حسن(ع) مردم به وجود امام حسين(ع) دلشاد بودند، ولى هنگامى كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد. گويا پنج تن «آل عبا» در آن روز يكباره شهيد شدند، زيرا امام حسين(ع) يادگار همه آنان بود، از اين جهت
عظمت سوگوارى او بيشتر است.(18)
و زينب (س) نيز در روز عاشورا به همين مطلب اشاره كرد آنگاه كه فرمود: «اليوم مات جدّى و ابى و امّى و اخى ؛ امروز (با شهادت امام حسين(ع)) جدّم (رسول خدا)، پدرم (على(ع)) و مادرم(زهرا) و برادرم (حسن(ع)) از دنيا رفتند.»
و همين طور از زيد شحام نقل شده است كه «همراه جماعتى از اهل كوفه در خدمت امام صادق(ع) بوديم يكى از شعراى عرب به نام جعفر بن عفال وارد شد. آن حضرت او را احترام نمود و در نزديك خود جاى داد. آنگاه فرمود: اى جعفر! عرض كرد لبيك! به فدايت گردم فرمودند: به من گفتهاند كه تو اشعار نيكى درباره حسين(ع) سرودهاى عرض كرد: آرى. فرمود: اشعار خود را بخوان او شعرى خواند و امام و اطرافيان مىگريستند. به گونهاى كه قطرات اشك بر صورت و محاسن آن حضرت جارى بود سپس حضرت فرمودند: اى جعفر! فرشتگان الهى حضور دارند و صداى تو را شنيدند و چنان كه ماگريه كرديم، آنها نيز گريه كردند، بلكه بيشتر از آن. خداوند در اين براى تو بهشت را واجب كرده و تو را ببخشد.»(19)
8 ـ اهميّت عاشورا از نگاه امام هفتم(ع)
دوران امام كاظم(ع) دوران فشار و مراقبت بنى عباس بود از اين رو آن حضرت بيشتر زندگى خود را در زندان سپرى كرد. عزاداريها رونق و نمودى نداشت، با اين حال با فرا رسيدن ايّام عاشورا آن حضرت محزون و غمناك بود و آن روز را روز غم و اندوه مىدانست. امام رضا(ع) مىفرمايد: «با فرا رسيدن ماه محرّم پدرم موسى بن جعفر(ع) با چهره خندان ديده نمىشد و حزن و اندوه سراسر وجودش را فرا مىگرفت «فاذا كان اليوم العاشر منه كان ذلك اليوم، يوم مصيبته و حزنه و بكائه؛(20) آن روز روز مصيبت، اندوه وگريه آن حضرت بود.»
9ـ اهميت عاشورا از نگاه امام هشتم(ع)
امام رضا(ع) فرمودند: «هر كس روز عاشورا به دنبال انجام كارها و حوائجش نرود، خداوند حوائج دنيا و آخرت او را برآورده مىسازد و نيز اگر كسى روز عاشورا را روز حزن و اندوه قرار دهد، خداوند عزّ و جلّ روز قيامت را روز شادى و سرورش قرار خواهد داد و در بهشت چشمانش به ديدار ما روشن خواهد شد. ليكن اگر كسى روز عاشورا را روز بركت و كسب و كار قرار دهد و براى خان اش چيزى در آن روز ذخيره كند آنچه ذخيره كرده بركت نخواهد داشت.»(21)
دعبل خزاعى از شعراى بزرگ و علاقمند به اهل بيت پيامبر(ص) است وى در سال 198 در شهر مرو به خدمت امام رضا(ع) رسيد. او مىگويد: در شهر مرو بر آقايم على بن موسى الرضاء وارد شدم در حالى كه ياران آن حضرت پيرامون او نشسته بودند حزن و اندوه از چهره امام پيدا بود. با ورود من فرمود: خوشا بحالت اى دعبل كه ما را به وسيله دست و زبانت يارى مىنمايى! آنگاه مرا احترام نموده و در نزد خود جاى داد، فرمود: دوست دارم كه براى من شعر بگويى، اين روزها، روز حزن و اندوه ما اهل بيت(ع) و روز شادى دشمنان ما بويژه بنى اميّه است. پس از آن حضرت رضا(ع) پردهاى را جهت حضور خانواده در مصيبت جدّشان حسين(ع) آويزان كرد و به من فرمود: اى دعبل مرثيه سرايى كن. تا تو زنده هستى ياور و ستايشگر اهل بيت پيامبر(ص) خواهى بود! آنگاه گريستم به گونهاى كه قطرات اشك بر صورت جارى شد و اين شعر را سرودم:
افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قدمات مات عطشاناً بشط الفرات
امام رضا(ع) و خانواده و فرزندان آن حضرت به شدّت گريستند.»(22)
10 ـ امام جواد، امام هادى، امام حسن عسكرى (ع) و امان زمان (عج) و عزادارى بر حسين عليه السلام
در عصر امام جواد(ع) عزادارى براى امام حسين(ع) به صورتى آشكار در منازل علويان برگزار مىشد، امّا پس از معتصم عباسى جانشينان وى از اقامه عزادارى و حتّى از زيارت قبور امامان و شهداى كربلا به شدّت جلوگيرى مىكردند.
امام هادى(ع) در محيط خفقان آور زندگى مىكرد و متوكل عباسى ـ حاكم وقت ـ دشمنى خاصى با امام و شيعيان آن حضرت داشت، وى به اندازهاى در زشتكارى پيش رفت كه قبر امام حسين(ع) را ويران ساخت و آثار آن را از بين برد.(23)
ابوالفرج اصفهانى مىگويد: «متوكل نسبت به خاندان ابوطالب بسيار سخت گير بود و به شدّت از رفتار و اعمال علويان مراقبت مىكرد، بغض و كينه فراوانى از ايشان در سينه داشت و بر اين اساس تهمتهاى ناروايى به آنان نسبت مىداد.
سختگيرى متوكل به جايى رسيد كه هيچ يك از خلفاى پيشين به اندازه وى تندروى نكرده بودند و به دستور او قبر امام حسين(ع) را تخريب كردند به طورى كه هيچ آثارى از آن بر جاى نماند و پاسگاههايى در مسير قبر آن حضرت قرار داده بود تا هر كس را كه به زيارت آن حضرت مىرود دستگير و مجازات نمايند.»(24)
اين وضعيت تا عصر امامت امام حسن عسكرى(ع) استمرار داشت امّا شيعيان و علويان هرگز ترس به خود راه ندادند و همواره در طول تاريخ با ستمگران اموى و عباسى مبارزه خواه از دل مبارزه مثبت و يا منفى، از راه زيارت قبور و نفرين بر كشندگان آنان يا از راه عزادارى و گريه بر مظلوميت شهيدان به ويژه شهداى كربلا.
بى شك امام زمان(عج) سيره پدران بزرگوار خود را در راه بزرگداشت عاشورا استمرار بخشيده و بر جدّ بزرگوارش حسين بن على(ع) شب و روز گريه مىكند، چنان كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «لاندبنك صباحاً و مساءً ولابكين عليك بدل الدموع دماً؛ (25) هر صبحگاه و شامگاه بر تو (اى جدّ بزرگوار) مىگريم و (اگر اشكم تمام شود) بدل اشك خون از چشمانم جارى مىشود.» سخن را با اشعارى درباره عاشوراى حسين(ع) به پايان مىبريم.
بگرييم
بيا بر روز عاشورا بگرييم بر آن وادى بر آن صحرا بگرييم
بيا بر سرزمين آتش و خون بر آن طفلان بى بابا بگرييم
بيا بر لالههاى سرخ پرپر زجور كينه اعداء بگرييم
بيا آن روز را باور نماييم كه بى آبى كند غوغا بگرييم
بيا ياد آوريم از سرو ليلا كه افتاد از جفا از پا بگرييم
بيا از ديدگان ريزيم الماس بر عباس آن مه بطحا بگرييم
بيا بر قاسم آن دلداده عشق بر آن نوباوه زهرا بگرييم
به عطشان بودن شش ماهه طفلى كز او نايد برون آوا بگرييم
به ميدان رفتن و برگشتن شه وداع آخر مولا بگرييم
بيا از صبح تا شب شام تا صبح فرات و دجله و دريا بگرييم(26)
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
1. آشنايى با حسين (ع) ميرزا باقر زمرهاى، قم، نامدار، 1382، ص 221 و نهضت حسينى، ج 1، ص 23.
2. همان، ص 221 و الوقايع و الحوادث، ج 2، ص 260.
3. همان، ص 64.
4. همان، ص 66، و شهيد كربلا، ج دوم، ص 224 ـ 227.
5. دفاع از حسين شهيد، ص 476 و آشنايى با حسين(ع)، همان، ص 67.
6. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل بيروت، مؤسسة آل البيت، سوم 1411، ص 318 ـ 319 روايت 14 و رـ ك معالى السبطين، ص 143.
7. توجه كنيد ترتيب افراد توسط عائشه بيان شده است.
8. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، ج 9، ص 188 باب مناقب حسين بن على(ع)، كنزالعمال، ج 6، ص 223 ؛ اعلام النبوه مامروى، ص 83، الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 192، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 159.
9. همان، (مقتل) ص 162 تذكرة الخواص ابن جوزى، ص 225 و كتاب صفين، نصربن مزاحم، ص 58.
10. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 180 فصل فى كرعه و حبره و بكائه .
11. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 298.
12. مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 180.
13. كامل الزيارات، ص 174، باب 71، ثواب من زار الحسين فى يوم العاشورا، و مصباح المتهجد، ص 731.
14. مصباح المتهجد، ص 713.
15. همان، ص 731.
16. بحارالانوار، ج 44، ص 283.
17. مصباح شيخ طوسى، ص 724.
18. بحارالانوار، همان، ج 44، ص 269.
19. بحارالانوار، ج 44، ص 284 و تاريخ النياحة على الحسين(ع)، ص 160.
20. بحارالانوار، ج 44، ص 284 ـ 283 و امالى صدوق، مجلس 27.
21. عيون اخبار الرضا به نقل از آشنايى با قبله هفتم، امام هشتم، ص 69 و آشنايى با حسين، ص 220.
22. بحارالانوار، ج 45، ص 257، تاريخ النياحة على الحسين(ع)، ص 164.
23. كامل ابن اثير، ج 5، ص 287، و زندگى تحليلى پيشوايان ما، ص 256.
24. مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهانى، ص 478.
25. بحارالانوار، ج 98، ص 320.
26. سيد محمد سراج زاده، گلبرگ عشق 7 ص 275.
برگرفته از پايگاه آل بيت

