بخش نهم-نقش انگشتر ، عطر و خانه امام

 

نقش نگين انگشتر امام حسين علیه السلام

آن حضرت، دو انگشتري داشته؛ يکي از آنها عقيق بوده که بر آن «ان اللَّه بالغ امره» (1) نقش شده بود و ديگري همان است که در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه عدد لقاء اللَّه» و وارد شده است: «هر کس مانند آن، انگشتر خود سازد، براي او مانعي از شيطان خواهد بود» (2) .

 

استعمال عطر

آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشک از او دور نمي شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت (3) .

 

خانه مسكوني امام حسين

نخستين خانه اي که با والدينش در آن ساکن شد، مجاور خانه عايشه بود و دري به مسجد داشت که به خانه فاطمه شناخته مي شد (4) .

 

پاورقي :

(1) در نور الابصار. ص253 آمده است که نقش نگين وي «لکل اجل کتاب» بوده است. 
(2) دلائل الامامة، ص73.

(3) ريحانة الرسول، ص38.

(4) وفاء الوفاء.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش دهم-خبر پيامبر از شهادت امام حسين

پيامبر صلي الله عليه و آله ياران خودرا از کشته شدن ريحانه و سبط خويش با خبر ساخت و اين امر را ميان مسلمين انتشار داد به طوري که اين موضوع نزد آنها از امور حتمي گرديد و در مورد آن هيچگونه شکي نداشتند.
«ابن عباس» مي گفت: «ما شکي نداشتيم و اهل بيت فراوان بودند که حسين بن علي در طف کشته مي شود» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله در چند موضع بخاطر سختيها و فجايعي که دلهارا آب مي کند و بر ريحانه اش خواهد گذشت، به سختي و با سوز دل گريست. در اينجا مروري بر آن اخبار مي کنيم:
1 - «ام فضل دختر حارث» روايت کرده: حسين در بغل من بود که بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم در حالي که حسين را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلي الله عليه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم که چشمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اشک لبريز شده اند. به آن حضرت گفتم: اي پيامبر خدا! پدر و مادرم فداي تو باد! تورا چه مي شود؟
حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم اين پسرم را خواهند گشت».
ام فضل پريشان گشت و گفت: اين کشته مي شود؟ و به حسين اشاره نمود.
حضرت فرمود: آري. و جبرئيل تربتي سرخ رنگ از تربتش را براي من آورد (2) .
ام فضل به گريه پرداخت و غم و اندوهي فراوان براو دست يافت.




2 - «جناب ام سلمه» روايت کرده: شبي رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پريشان برخاست. باز به خواب رفت و پريشان بيدار شد، کمتر از آنچه بار اوّل از او ديده بودم، پس از آن خوابيد و بيدار شد، در حالي که خاک سرخ رنگي در دست او بود و آن حضرت آن را مي بوسيد، به ايشان گفتم: اي رسول خدا! اين خاک چيست؟ 

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش یازدهم-عُمَر و حضرت امام حسين

امام حسين عليه السلام در دل، اندوهي فراوان و غمي جانکاه داشت از آن که جايگاه پدرش را غصب نموده بود و اين امر، عنصري از عناصر ناخرسندي و دل آزردگي براي آن حضرت به وجود آورد و با آگاهي تمام، احساس تلخکامي مي نمود در حالي که در سن و سال آغازين خود بود.
مورخان مي گويند: روزي عمر بالاي منبر به خطبه مشغول بود که ناگهان حسين را ديد که به سوي او از منبر بالا مي رفت و فرياد بر مي آورد: «پايين بيا، از منبر پدرم پايين بياوبه سوي منبر پدرت برو».
عمر مبهوت شد و حيرت بر او مستولي گشت و گفته اش را تصديق کرد و گفت: «راست گفتي، پدرم منبري نداشته است».
پس اورا گرفت و در کنار خويش نشاند و شروع کرد به تحقيق درباره اينکه چه کسي اين مطلب را به او دستور داده و به او گفت: «چه کسي تو را ياد داده است؟».
امام فرمود: «به خدا قسم! هيچ کس به من ياد نداده است» (1) .




احساسي پر از رنج از هوشي سرشار و ادراکي گسترده سربر آورده بود. آن حضرت به منبر جدش نگريست، منبري که سرچشمه نور و آگاهي بود و ديد که شايسته نيست پس از آن حضرت، کسي جز پدرش، پرچمدار علم و حکمت در زمين، از آن منبر بالا رود.
مورخان مي گويند: عمر به حضرت امام حسين عليه السلام بسيار توجه داشت و از او خواسته بود که هرگاه مطلبي براي او پيش آيد به نزد وي برود. روزي به سوي وي رفت و او را در جلسه اي محرمانه با معاويه يافت و پسرش عبداللَّه را ديد و از وي اجازه خواست، ولي به او اجازه اي داده نشد، پس همراه وي بازگشت. روز بعد، عمر آن حضرت را ديد و به او گفت: «اي حسين! چه چيزي مانع شد که نزد من نيايي».
 
امام فرمود: «من آمدم در حالي که تو بامعاويه به جلسه محرمانه نشسته بودي، پس همراه ابن عمر بازگشتم».
عمر گفت: «تو از ابن عمر شايسته تر بودي؛ زيرا آنچه را بر سرما مي بيني، خداوند و پس از او شما بر سر ما قرار داده ايد» (2) .
سياست وي اقتضا داشت که با حسن و حسين عليهما السلام دو سبط پيامبر صلي الله عليه و آله با تکريم فراوان برخورد نمايد، پس براي آنها سهمي از غنايم مسلمين قرارداد.
روزي جامه هايي از بافت رنگ آميزي شده يمن به وي رسيد و آنها را تقسيم کرد و آن دو را فراموش نمود. پس به عامل خود در يمن نوشت که دو جامه برايش بفرستد و او برايش فرستاد و آنها را بر آن دو پوشانيد.
عمر، عطاي آنهارا مانند پدرشان قرارداده و آنهارا به قسمت اهل بدر که
 پنج هزار بود، ملحق کرده بود. (3) .
از امام حسين عليه السلام مطلبي در خصوص روزگار عمر به ما نرسيده است جز آنچه بيان نموديم و علت آن به گوشه گيري حضرت امام امير المؤمنين و فرزندانش از دستگاه حکومتي بر مي گردد که کناره گيري از آن قوم و عدم شرکت در هيچ امري از امور آنان را ترجيح داده بودند؛ زيرا دلهايشان مالامال از حزن و اندوهي عميق بود و امام حزن و اندوه خود را در بسياري از مواضع اعلام کرده بود.
مورخان مي گويند: براي عمر مشکلي پيش آمد که در رهايي از آن سرگردان ماند. آن را بريارانش عرضه داشت و به آنها گفت: در اين امر، چه مي گوييد؟
گفتند: تو مرجع و جايگاه رفع مشکلات هستي.
اين امر اورا خشنود نساخت و گفته خداي تعالي را تلاوت کرد که مي فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ و َقُولُوا قَوْلاً سَديداً» (4) .
«اي کساني که ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و گفته اي شايسته بگوييد».
سپس به آنها گفت: «به خدا سوگند من و شما مي دانيم که مرجع آن و آگاه در مورد آن کجاست».
گفتند: گويي که فرزند ابوطالب را در نظر داري.
عمر گفت: «من جز او به کجا روم و آيا آزاده زني چون اورا آورده است؟».
گفتند: اي امير المؤمنين! چرا اورا فرا نمي خواني؟
عمر گفت: آنجا که بزرگ منشي از بني هاشم و برتري از علم و
 خويشاوندي از رسول خدا صلي الله عليه و آله است، به سوي او مي روند نه اينکه او بيايد، برخيزيد تا نزد او برويم.
آنان همگي به سوي آن حضرت شتافتند و او را در زمين ديوار کشيده شده اي متعلق به وي يافتند که شلواري بر تن داشت و بر بيل خود تکيه داده بود و آيه: «اَيَحْسَبُ الْاِنْسانُ أنْ يُترَکَ سُدي» (5) .
«آيا انسان گمان مي کند که بيهوده رها مي شود». تا آخر سوره را مي خواند و قطرات اشکش برگونه هايش مي غلطيد. آن قوم همگي به گريه افتادند. پس خاموش شدند و عمر درباره مشکلي که برايش پيش آمده بود از آن حضرت سؤال کرد و حضرت به وي پاسخ داد.
پس عمر به او گفت: به خدا قسم! حق، تورا خواست ولي قوم تو نخواستند.
حضرت فرمود: اي ابوحفص! از اينجا و آنجا چيزي نگو، آنگاه قول خداي تعالي را تلاوت کرد که مي فرمايد: «اِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ کانَ ميقاتاً» (6) .
«روز جدايي وعده گاه باشد».
عمر، متحير ماند و مبهوت شد و دست خودرا بر دست ديگر نهاد و از آنجا خارج شد در حالي که گويي به خاکستر مي نگريست. (7) .

 

پاورقي:

(1) الاصابة 333:1. 
(2) همان. ابن عساکر، ترجمة امام الحسين، ص201 - 200. 
(3) ابن عساکر، ترجمة الامام الحسني، ص203 - 202. 
(4) احزاب : 70. 
(5) قيامت : 36. 
(6) نبأ : 17. 
(7) شرح نهج البلاغه 80 - 79: 12.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش دوازدهم-ساختارهاي تربيتي امام حسين


در سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و ريحانه اش امام حسين عليه السلام همه عناصر ناب تربيتي فراهم آمده بود که جز او کسي آنهارا به دست نياورد و او از جوهر و لُبّ آنها بهره برد، اين عناصر، آن حضرت را براي رهبري امت و تحمل رسالت اسلام با همه ابعاد و ساختهايش، آماده نمود و به او نيروهاي نامحدود روحي، از ايمان عميق به خدا و استقامت در شکيبايي بر محنتها و مصيبتها بخشيد که هيچ موجود زنده اي از نوع بشر بر آنها طاقت تحمل نداشت.
اما قواي تربيتي که به دست آورد و در ساخت آن حضرت و رساندن عظيم ترين ثروتهاي فکري و اصلاحي به وي مؤثر بودند، عبارتند از:

 

وراثت

«وراثت» به اين تعبير شده که آن عبارت است از مشابهت فرع با اصل و تنها به مشابهت ظاهر، محدود نمي شود بلکه خواص ذاتي و ساختار طبيعي را نيز شامل مي شود، آن گونه که علماي وراثت به صراحت بيان کرده و گفته اند: آن امري آشکار در همه موجودات زنده است؛ زيرا بذر پنبه، پنبه مي دهد و تخم گل، گل را نتيجه مي دهد و ديگر موارد نيز چنين است که فرع شبيه اصل است و در خواص و دقيق ترين صفاتش با آن برابر مي باشد. 
«مندل» مي گويد: «بسياري از صفات ارثي بدون تجزيه يا دگرگوني، از يکي از دو اصل يا از هر دوي آنها به فرع منتقل مي شود...».
«هکسلي» اين پديده را با اين گفته خود مؤکّد مي سازد که: «هيچ اثر يا خاصه اي براي هيچ عضوي نيست مگر اينکه به وراثت و يا محيط بر مي گردد؛ زيرا ساخت وراثتي حدود احتمالي را معين مي کند و محيط، مقرر مي دارد که اين احتمال محقق خواهد شد. بنابر اين، ساخت وراثتي چيزي جز قدرت تعامل با هر محيطي به طريقي خاص نيست...».
و مقصود اين است که همه آثار و خواصي که در دستگاههاي حساس بدن انسان ظاهر مي شود، به عوامل وراثتي و قوانين آنها بر مي گردد و محيط وقوع آن مميزات و ظهور آنهارا در خارج مقرر مي دارد بنابر اين،بنا به تحقيقات تجربي که متخصصان مباحث وراثت انجام داده اند، محيط، تنها عامل ياري دهنده به وراثت است.
به هر حال، علماي وراثت بدون ترديد بر اين تأکيد دارند که فرزندان و نوادگان، بيشتر صفات نفساني و جسماني پدران و اجداد را به ارث مي برند و اين صفات، بدون اراده و اختيار به آنان منتقل مي شوند. اين مورد به صراحت در نوشته دکتر «آلکسيس کارل» درباره وراثت آمده است، آنجا که مي گويد:
«زمان ادامه مي يابد، همان گونه که در فرع تا آن سوي مرزهاي جسمانيش امتداد پيدا مي کند... و حدود زمانيش از حدود اتّساعي آن دقيق تر و ثابت تر نيست، زيرا آن به گذشته و آينده مربوط است، علي رغم اينکه ذات آن به خارج از حال، گسترش نمي يابد... و فرديت ما آن گونه که مي دانيم، هنگامي به وجود مي آيد که اسپرم، وارد اوول مي شود، ولي عناصر ذات پيش از اين لحظه وجود پيدا مي کند و در بافتهاي والدين و اجداد و گذشتگان بسيار دور ما پراکنده مي باشد؛ زيرا ما از مواد سلولي پدران و مادرانمان ساخته شده ايم که در حالت ارگانيک
تجزيه ناشده در گذشته توقف مي نمايد... و ما قطعات ناچيزي از کالبدهاي فراوان گذشتگانمان را در وجود خود داريم و صفات و کمبودهاي ما چيزي جز ادامه کمبودها و صفات آنان نيست...» (1) .
اسلام، پيش از ديگران، اين پديده را کشف کرد و بر تأثير عملي آن در ساخت نفساني و تربيتي فرد، دلالت کرد و با اصرار فراوان بر اين امر تأکيد نمود که رابطه زوجيت بر اساس محکمي از آزمايش و بررسي رفتار زوجين و سلامت نفساني و اخلاقي آنان از عيوب و نواقص، صورت گيرد. و در حديث است که: «براي نطفه خود انتخاب کنيد که اصل، وارد شونده و تأثير گذار است».
قرآن مجيد به آنچه وراثت از دقيق ترين صفات منتقل مي کند، اشاره دارد. خداي تعالي در داستان پيامبرش حضرت نوح، مي فرمايد: «ربِّ لَا تَذَرْ عَلَي الْأرْضِ مِنَ الْکَافِرِينَ دَيّاراً إنَّکَ إنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبدَکَ و َلَا يَلِدُوا إلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً» (2) و اين آيه به وضوح دلالت دارد بر انتقال کفر و الحاد به وراثت از پدران به فرزندان. و کتب حديث، سرشاراست از مجموعه بزرگي از اخباري که از ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده و بر واقعيت وراثت و قوانين آن و اهميت فراوانش در رفتار انسان و ساخت وجودي او دلالت دارد.
در پرتو اين پديده که در تأثير خود منحرف نمي شود، به طور قطع مي گوييم که سبط پيامبر صلي الله عليه و آله صفات اخلاقي، نفساني و ساختهاي روحي خود را از جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله به ارث برده که آن حضرت با اين ويژگيها بر ديگر
 پيامبران برتري يافته بود و بسياري از روايات، ميزان آنچه را که او و برادرش امام حسن از صفات جسماني از جدشان حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله به ارث برده اند، مشخص نموده اند؛ زيرا از حضرت علي عليه السلام روايت شده است که فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن و موي او بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظرخلقت و رنگ، به حسين بنگرد» (3) .
و در روايتي آمده است که امام حسين عليه السلام ما بين ناف تا پايش به پيامبر شباهت داشت (4) و همان گونه که اين ظاهر را از جد به ارث برده، ويژگيها و ديگر حالات و صفاتش را نيز از آن حضرت به ارث گرفته بود.

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش سیزدهم-حكومت يزيد و عدم بیعت امام

«يزيد»، پس از هلاک شدن پدرش، رهبري دولت اسلامي را در دست گرفت در حالي که وي در سن و سال جواني بود روزگار او را پاک نکرده و تجربه ها، وي را صيقلي نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وي به خوشگذراني، شکار، شراب، زنان و سگان شکاري علاقه اي وافر داشت و به ارتکاب منکر و فحشا، توجهي فراوان داشت.
وي هنگام هلاکت پدرش، در دمشق نبود، بلکه در «حوارين الثنيه» در سفر شکار بود (1) ، «ضحاک بن قيس» نامه اي براي وي فرستاد که او را در مرگ معاويه تسليت مي داد و به خلافت، تبريک مي گفت و از او مي خواست تا فوراً به دمشق بيايد و زمام امور حکومت را به دست گيرد.
هنگامي که يزيد نامه را خواند فوراً همراه با کارواني از داييانش، به سوي پايتخت حرکت کرد. وي موهاي زيادي داشت و در طول راه نيز چهره اي گرد آلود پيدا کرده بود، نه عمامه اي بر سر نهاده و نه شمشيري بر کمر بسته بود.
مردم، پيش آمدند، بر او سلام کردند و تسليت گفتند در حالي که از وضعي که داشت انتقاد مي نمودند و مي گفتند: «اين همان چادر نشيني است که معاويه، وي را بر امور مردم مسلّط کرده است و خداوند از او درباره اش سؤال خواهد کرد» (2) .
يزيد، به سوي قبر پدر رفت و گريان در کنار آن نشست و چنين سرود:
جاء البريد بقرطاس يخب به 
فاوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا لک الويل ماذا في کتابکم 
قال الخليفة أمسي مدنفا و جعا (3) .
«نامه رسان، نامه اي آورد و دل از نامه اش رميد».
«گفتيم و اي بر تو درنامه تان چيست؟ گفت: خليفه به حال احتضاراست و درد مي کشد».
سپس در کارواني رسمي در حالي که فرومايگان از اهل شام و داييانش و ديگران از بني اميه دور او را گرفته بودند، به سوي کاخ «قبة الخضراء» به راه افتاد.

 

سخنراني يزيد براي اهل شام

يزيد، در ميان اهل شام، خطابه اي ايراد کرد و ضمن آن اعلام نمود که عزم و تصميم وي بر ورود در جنگي و يرانگر بر ضد اهل عراق است که متن آن خطابه چنين بود:
«اي مردم شام! همانا خير پيوسته در ميان شما بود و ميان من و اهل عراق
 جنگي سخت در خواهد گرفت، من در خواب ديدم که گويي نهري از خون تازه ميان من و آنان جريان دارد، من در خواب مي کوشيدم که از آن نهر بگذرم ولي نتوانستم آن کار را بکنم تا اينکه عبيداللَّه بن زياد نزد من آمد و در برابر من از آن گذشت، در حالي که من به او نگاه مي کردم».
مردم شام تأييد و پشتيباني کامل خود را نسبت به او اعلام نمودند و گفتند: «اي امير مؤمنان! هر جا مي خواهي ما را ببر و با ما بر هر که دوست داري وارد شو که ما در خدمت تو هستيم و مردم عراق، شمشيرهاي ما را در روز صفين مي شناسند».
يزيد، از آنها تشکر کرد و اخلاص و وفاداري آنان نسبت به خودش را مورد ستايش قرار داد (4) در حالي که در محافل شام، مسلّم شده بود که يزيد، جنگ بر ضد مردم عراق را به خاطر ناخوشايندي آنان از بيعت با وي و همفکري شان با امام حسين عليه السلام، اعلام خواهد کرد.

 

همراه با مخالفين در مدينه

يزيد، از اينکه جبهه مخالفي را ببيند که در برابر قدرتش گردن ننهد و وفاداري به حکومتش را نپذيرد آرام نمي گرفت تصميم گرفته بود که سرسختانه آن را سرکوب نمايد؛ زيرا کارها براي وي آماده و گردنها در برابرش خاضع گشته و همه دستگاههاي دولتي در دست وي قرار گرفته بود، پس چه چيزي او را مانع مي شد که دشمنان و مخالفانش را مقهور سازد؟
مهمترين چيزي که يزيد را از مخالفان نگران مي ساخت، حضرت امام حسين عليه السلام بود؛ زيرا آن حضرت، نفوذي گسترده و جايگاهي بلند نزد مسلمين داشت، او نوه صاحب رسالت و سيد جوانان اهل بهشت بوده است اما فرزند زبير، آن اهميت فراوان را نزد يزيد، نداشته بود.

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش چهاردهم-احضار امام حسين توسط مروان

وليد، هنگام نيمه شب (1) «عبداللَّه بن عمرو بن عثمان» را که غلامي نوجوان بود، به دنبال حضرت حسين عليه السلام و فرزند زبير فرستاد و علت اينکه در آن وقت وي را فرستاد، اين بود که شايد در آن وقت شب، موافقت حضرت حسين عليه السلام با بيعت يزيد را ولو مخفيانه، به دست آورد، او مي دانست که اگر آن حضرت، اين مطلب را از وي مي پذيرفت عهدش را نمي شکست و از قولش، تخلف نمي کرد.
آن جوان رفت تا حسين عليه السلام و پسر زبير را براي حضور نزد وليد فراخواند، آن دو را در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله يافت و آنها را براي آن کار دعوت کرد، آن دو، پذيرفتند به وي دستور دادند که برود.
«فرزند زبير» پريشان شد و به امام گفت: فکر مي کنيد چرا وي در اين ساعت که معمولاً ديداري ندارد، ما را احضار کرده است؟




- فکر مي کنم طاغوتشان (معاويه) هلاک شده است، او براي گرفتن بيعت به دنبال ما فرستاده است، پيش از آنکه اين خبر در بين مردم منتشر شود.
- من هم چيزي غير از اين گمان نمي کنم، تو مي خواهي چه کارکني؟
- هم اينک جوانانم را فراهم مي آورم و سپس به سوي او مي روم و آنان را بر در خانه، مي نشانم.


- من بر تو مي ترسم، اگر وارد شوي.
- من تنها در صورتي به نزد وي مي روم که قدرت امتناع داشته باشم (2) .
سرور آزادگان به منزل خود رفت و غسل نمود و نماز خواند و به درگاه خدا دعا کرد (3) ، سپس اهل بيتش را فرمان داد تا سلاح بردارند و همراه وي خارج شوند. آنان، به سرعت برگرد آن حضرت فراهم آمدند و آن حضرت به آنها دستور داد تا بر در خانه بنشينند و به آنها فرمود: «من داخل مي شوم، پس اگر شما را فراخواندم و يا صداي مرا شنيديد که بلند گشته است، همگي بر من داخل شويد».
امام، بر وليد وارد شد و مروان را نزد وي ديد که ميان آنها قطع رابطه وجود داشت، پس امام آن دو را به نزديک شدن و اصلاح و ترک کينه ها امر فرمود .

روحيه امام عليه السلام - که بر آن سرشته شده بود - اصلاح بود، حتي ميان دشمنان و مخالفانش، پس آن حضرت عليه السلام به آنها فرمود: «باهم و صلت داشتن از قطع رابطه بهتراست و صلح از فساد بهتر، اينک براي شما وقت آن فرا رسيده است که با هم باشيد، خداوند ميان شما را اصلاح نمايد (4) .
آن دو، پاسخي به آن حضرت ندادند و سکوتي سهمگين بر آنها دست يافته بود. آنگاه امام، روي به وليد کرد و به او گفت: «آيا خبري از معاويه به تو رسيده است؟ زيرا وي بيمار و بيماري اش طولاني شده بود، اکنون حالش چطوراست؟».
وليد با صدايي اندوهناک و پريشان گفت: «خداوند تو را در مرگ معاويه اجر دهد، او براي تو عمويي با صداقت بود و اينک طعم مرگ را چشيده، اين نامه امير المؤمنين يزيد است...».
حضرت حسين استرجاع کرد و به وي فرمود: «مرا براي چه دعوت کرده اي؟».
- تو را براي بيعت دعوت کرده ام (5) .
امام عليه السلام فرمود: شخصي مانند من، مخفيانه بيعت نمي کند و بيعت مخفيانه از من پذيرفته نمي شود، پس هرگاه براي مردم خارج شدي و آنان را براي بيعت فراخواندي، ما را نيز همراه آنان دعوت مي نمايي و کار يکسان خواهد بود».
امام، درخواست کرد که مسأله تا هنگام صبح تأخير داده شود تا اجتماع عظيمي از مردم تشکيل شود و آن حضرت نظر خود را در محکوم کردن بيعت يزيد، اعلام نمايد و همّت مسلمانان را براي انقلاب و سرنگون کردن حکومت يزيد به قيام فراخواند.
وليد - بنابه گفته مورخان - عافيت طلب بود و فتنه را نمي پسنديد، پس از امام به خاطر گفتارش، تشکر کرد و به آن حضرت اجازه داد که به خانه اش برگردد.
در اينجا، آن فرومايه پليد، «مروان بن حکم» خشمگين و پر کينه بر وليد فرياد زد: «اگر اين ساعت از تو دور شود و با تو بيعت ننمايد، ديگر هيچگاه اين گونه بروي قدرت نخواهي يافت تا اينکه ميان شما و ميان وي کشته ها فراوان گردند. او را بازداشت کن که بيعت کند وگرنه گردنش را بزن».
سرور آزادگان به سوي آن ترسوي پليد، ترسوزاده دون، برخاست و به وي فرمود: «اي فرزند آن زن زاغ چشم! آيا تو مرا مي کشي يا او؟ به خدا! دروغ گفتي و پست همت شده اي» (6) .
سپس، روي به وليد کرد و او را از عزم و تصميم خود در نپذيرفتن بيعت يزيد، آگاه کرده گفت: «اي امير! ما، اهل بيت نبوت و معدن رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستيم. خداوند به خاطر ما (خلقت را) گشود و به خاطر ما پايان داد، يزيد، مردي فاسق است، شرابخوار و کشنده جانهاي حرام شده و آشکار کننده فسق مي باشد، شخصي مانند من با کسي چون او بيعت نمي کند، ولي ما و شما صبح خواهيم کرد و مي بينيم و مي بينيد که کداميک از ما به خلافت و بيعت، شايسته تراست» (7) .
اين، نخستين اعلام آن حضرت به طور رسمي، پس از مرگ معاويه، در مورد رد کردن بيعت يزيد بود که آن را در کاخ فرمانداري و در محل قدرت حاکم بدون اينکه اعتنايي و يا ترس و وحشتي داشته باشد، اظهار فرمود.
اظهار آشکار آن حضرت در مورد رد کردن بيعت يزيد، بيانگر تصميم آن حضرت و آماده ساختن خويشتن براي فداکاري از عظمت مبدأ و شرافت عقيده اش بود؛ زيرا آن حضرت، به حکم مواريث معنوي و به حکم خاندانش که محل فراهم آمدن همه کمالات انساني هستند، چگونه با يزيد بيعت مي کرد، کسي که از عناصر فسق و فجور بود، اگر آن حضرت، وي را به عنوان پيشوايي بر مسلمين مي پذيرفت، حيات اسلامي را به سوي انهدام و نابودي سوق مي داد و عقايد ديني را به گمراهي و جهالتهاي عميقي گرفتار مي کرد.
سخن کوبنده و حقي که سرور آزادگان اظهار فرمود، مروان را ناخشنود ساخت، لذا با خشونت به و ليد روي کرد و او را بر رها کردن حضرت، سرزنش نمود و گفت: «با من مخالفت کردي، به خدا! هرگز چنين فرصتي بر او پيدا نخواهي کرد».
وليد، تحت تأثير منطق امام قرارگرفت و وجدانش بيدار گشت، لذا به ردّ ياوه گوييهاي مروان پرداخت و گفت: «واي بر تو! تو به من پيشنهادي دادي که دين و دنيايم را از دست بدهم، به خدا! دوست ندارم همه دنيا را داشته باشم ولي حسين را بکشم، سبحان اللَّه! آياحسين را بکشم به اين دليل که گفته است: بيعت نمي کنم. به خدا! گمان نمي کنم کسي باخون حسين به ديدار خدا برود مگر اينکه ميزانش سبک باشد و خداوند در روز قيامت به وي نظر نکند و تزکيه اش ننمايد و عذاب دردناکي براي وي خواهد بود».
مروان او را به مسخره گرفت و گفت: «اگر نظر تو اين باشد، به صواب
 دست يافته اي!» (8) .
حضرت حسين عليه السلام تصميم گرفت مدينه را ترک کند و به سوي مکه برود تا به بيت اللَّه الحرام پناه جويد و از شرّ امويان و تعدّي آنان در امان باشد.

 

امام حسين و مروان

حضرت حسين عليه السلام فرداي آن شبي که عدم پذيرش بيعت با يزيد را اعلام کرده بود، در ميانه راه با مروان بن حکم روبه رو شد، مروان بي مقدمه به آن حضرت گفت: من دلسوز تو هستم، از من اطاعت کن تا رستگار و درست باشي!...
- «آن چه باشد اي مروان؟!».
- من به تو امر مي کنم با امير المؤمنين يزيد، بيعت کني که در دين و دنيا برايت بهتر است!
امام به شدّت ناراحت شد و استرجاع نموده، با منطقي رسا به گفتار مروان پاسخ داد و فرمود: «اگر امّت به حاکمي همچون يزيد مبتلا شود اسلام را بايد بدرود گفت، واي بر تو اي مروان! آيا مرا به بيعت با يزيد امر مي کني که مردي فاسق است، تو گفتاري ناصواب بر زبان آورده اي... من تو را بر گفته ات سرزنش نمي کنم؛ زيرا تو آن ملعوني هستي که رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را در حالي که در صلب پدرت حکم بن ابي العاص بودي، لعنت فرمود».
امام سپس اضافه کرد: «اي دشمن خدا! از من دور شو! که ما اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيم، حق در ميان ماست و زبانهاي ما به حق سخن مي گويند، من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که مي فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و بر اسيران آزاد شده و فرزندان اسيران آزاد شده حرام است. و فرمود: هرگاه معاويه را بر منبرم ديديد، شکمش را پاره کنيد، به خدا! مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نکردند...».
مروان پليد ناپاک به خشم آمد و فرياد کشيد: «به خدا! از من جدا نمي شوي تا اينکه با خواري با يزيد بيعت کني؛ زيرا شما خاندان ابوتراب از کينه خاندان ابوسفيان سيراب شده ايد و حق داريد که آنها را دشمن بداريد و آنها هم حق دارند که دشمن شما باشد».
امام نيز بر او فرياد کشيد: «اي ناپاک! از من دور شو که من از اهل بيت پاک هستم، خداوند درباره آنان اين آيه را بر پيامبرش صلي الله عليه و آله نازل فرمود: «اِنَّما يُريدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و َيُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً» (9) .
او نمي توانست کلام امام را تحمل کند. وي به آتش درد و اندوه مي سوخت، آنگاه امام به وي فرمود: «اي فرزند زن زاغ چشم! تو را مژده باد به هر چيزي که پيامبر صلي الله عليه و آله نمي پسندد، روزي بر پروردگارت وارد مي شوي و جدم از تو درباره حق من و حق يزيد، خواهد پرسيد».
مروان به سرعت، نزد وليد شتافت و او را از سخنان حضرت حسين عليه السلام آگاه کرد (10) .

 

تماس گرفتن وليد با دمشق

وليد، يزيد را از اوضاع حاکم بر مدينه آگاه کرد و او را از خود داري حضرت حسين عليه السلام از بيعت، با خبر ساخت که آن حضرت معتقد است طاعتي براي يزيد بروي نيست. يزيد وقتي اين مطلب را فهميد به شدت خشمگين شد.

 

دستورهاي شديد از دمشق

يزيد، دستورهاي شديدي براي گرفتن بيعت مجدّد از اهل مدينه و کشتن حضرت حسين عليه السلام و فرستادن سر آن حضرت براي او به وليد داد که متن آن نامه چنين است: «از بنده خدا يزيد، امير المؤمنين به وليد بن عتبه، اما بعد: هرگاه اين نامه من به دست تو رسيد، بار ديگر با تأکيد از مردم مدينه بيعت بگير عبداللَّه بن زبير را رها کن که وي تا وقتي که زنده باشد، از دست ما نمي رود، سر حسين بن علي عليه السلام همراه جواب، باشد که اگر چنين کردي، افسار اسبان را براي تو خواهم گذاشت و نزد من جايزه و بهره فراوان و نعمت خواهي داشت، و السلام...».

 

عدم پذيرش وليد

وليد، رسماً آنچه را يزيد بر عهده او گذاشته بود، در مورد کشتن حضرت حسين عليه السلام، رد کرد و گفت: نه به خدا! خداوند مرا قاتل حسين بن علي نخواهد ديد... من فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را نمي کشم هر چند همه دنيا را به من بدهد (11) .
اين نامه در حالي به دست وي رسيد که امام از مدينه به سوي مکه خارج شده بود.

 

پاورقي:

(1) البداية و النهاية: 147 / 8. 

 

(2) ابن اثير، تاريخ15 - 14 / 4. 
(3) الدر النظيم، ص171. 
(4) ابن اثير، تاريخ 15 / 4. 
(5) الفتوح 17 / 5. 
(6) ابن اثير، تاريخ 15 / 4. 
(7) الفتوح 19 - 18 / 5. 
(8) طبري، تاريخ 340 / 5.
(9) احزاب، 33. 
(10) الفتوح 25 - 23 / 5.
(11) الفتوح 26 / 5.

 

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش پانزدهم-آغاز حکومت یزید و کینه او به پیامبر

معاويه، زندگي اش را با بزرگترين گناه در اسلام و زشت ترين جنايت در تاريخ، پايان داد؛ زيرا بدون هيچ و اهمه اي فرزند بد نهادش «يزيد» را به عنوان خليفه بر مسلمين تحميل کرد تا دين و دنياي آنان را به تباهي بکشاند و مصيبتها و فجايع جاويداني را برايشان به ارمغان آورد...
معاويه به انواع وسايل ددمنشانه دست زد تا سلطنت را در خاندانش موروثي سازد.
«جاحظ» عقيده دارد که معاويه از پادشاهان ايران و بيزانس تقليد کرد و خلافت را به سلطنتي همچون سلطنت پادشاهان ساساني و همانند سزارها تبديل نمود...

 

 كينه يزيد نسبت به پيامبر

جان يزيد از کينه توزي نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و دشمني با آن حضرت، مالامال بود؛ زيرا پيامبر در روز بدر، بعضي از افراد خاندانش را کشته بود، هنگامي که يزيد، عترت پاک را قتل عام کرد، خوشحال و شادمان بر اريکه قدرت نشست و پاي مي جنباند؛ چون انتقام خود را از پيامبر صلي الله عليه و آله گرفته بود، آنگاه آرزو کرد که اي کاش! بزرگان وي مي بودند و مي ديدند که چگونه انتقامشان را گرفته است پس از آن، شعر «ابن الزبعري» را خواند که گفته:
ليت اشياخي ببدر شهدوا              جزع الخزرج من و قع الأسل
لأهلوا و استهلوا فرحا                    ثم قالوا: يا يزيد لا تشل
قد قتلنا القرم من اشياخهم            وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا                 خبر جاء و لا و حي نزل
لست من خندف إن لم انتقم          من بني احمد ما کان فعل (1) .
 
«کاش بزرگانم در بدر مي ديدند که چگونه خزرج از ضربه هاي نيزه بي تاب گشته اند».
«آنها به شادي و شادماني مي شکفتند و مي گفتند: يزيد، دستت فلج مباد».
«ما بزرگ بزرگانشان را کشتيم و با بدر برابر کرديم و برابر شد».
«بني هاشم در مملکت بازي کردند؛ زيرا نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است».
«من از خندف نيستم اگر از خاندان احمد، انتقام کارهايش را نگيرم».

 

كينه يزيد نسبت به انصار

يزيد، به شدت با «انصار» دشمني داشت، زيرا آنان پيامبر صلي الله عليه و آله را ياري دادند، با قريش جنگيدند، سرهاي بزرگانشان را درو کردند. و بني اميه را نيز دوست نمي داشتند؛ چون عثمان در کنار آنان کشته شد و از او دفاع نکردند و سپس با علي عليه السلام بيعت نمودند و همراه وي به جنگ معاويه در صفين رفتند و پس از شهادت امام، از مهمترين عناصر مخالف معاويه بودند. يزيد، پيوسته از آنها در خشم بود و از «کعب بن جعيل» خواست تا آنان را بد بگويد، اما وي نپذيرفت و گفت:
«تو مرا پس از ايمان، به شرک فرا مي خواني. من قومي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله را ياري کرده اند، بد نمي گويم، ولي تو را به جواني از ميان ما که مسيحي است، راهنمايي مي کنم که زبانش گويي زبان گاو نري است؛ يعني اخطل».
يزيد، «اخطل»را فراخواند و از او خواست تا انصار را بد بگويد، او پذيرفت و با اين ابيات دشنام گونه، آنان را بد گفت:
لعن الآله من اليهود عصابة             ما بين صليصل و بين صرار
قوم اذا هدر القصير رأيتهم              حمراً عيونهم من المسطار
خلوا المکارم لستم من أهلها         وخذوا مساحيکم بني النجار
ان الفوارس يعلمون ظهورکم           اولاد کل مقبح اکاز
ذهبت قريش بالمکارم کلها             واللؤم تحت عمائم الانصار (2) .
«خداوند گروهي از يهود را ميان صليصل و صرار (3) لعنت کند».
«قومي که هرگاه سيل خروشان شود، آنها را با چشماني سرخ شده از شراب مي بيني».
«بزرگواريها را رها کنيد که شما اهل آن نيستيد و بيلهايتان را بگيريد اي بني نجار».
«سواران، پدرانتان را مي شناسند اي فرزندان هر پليد شخم زن».
«قريش همه بزرگواريهارا برده اند و پستي زير عمامه هاي انصاراست».
اخطل، شعر خود را با بدگويي از يهوديان آغاز کرد و آنان را قرين انصار دانست؛ زيرا در يثرب با آنها سکونت دارند و از انصار عيبجويي کرده از آن جهت که آنان اهل زراعت و کشاورزي هستند و اهل نجد و کرامت نيستند. و آنان را به ترسو بودن در هنگام جنگ متهم کرد و شرف و مجد را به قريشيان و همه پستي را به زير عمامه انصار نسبت داد!!
اين بدگويي تلخ، «نعمان بن بشير» را که يکي از عمّال امويان بود، بر آشفته ساخت. او، خشمگين نزد معاويه رفت و هنگامي که به حضور وي رسيد، عمامه اش را از سر برداشت و گفت: «اي معاويه! آيا فرومايگي مي بيني؟!
- نه، بلکه خير و کرامت مي بينم، چه خبر شده؟!
- اخطل ادعا کرده که فرومايگي در زير عمامه هاي ماست!
آنگاه نعمان به جلب نظر معاويه پرداخت و گفت:
معاوي اَلا تعطنا الحق تعترف           لحق الازد مسدولا عليها العمائم
أيشتمنا عبد الاراقم ضلة               فما ذا الذيي تجدي عليک الاراقم
فمالي ثأر دون قطع لسانه             فدونک من ترضيه عنه الدراهم (4) .
«اي معاويه! اگر حق ما را ندهي، در آن صورت به حق «ازد» که عمامه ها بر آن قرارداده شده اند، اعتراف کرده باشي».
«آيا غلام اراقم بي سبب ما را دشنام دهد؟ مگر اراقم چه چيزي به تو خواهند رساند؟».
«من انتقامي جز بريدن زبانش نمي خواهم، پس آن را داشته باش که به جاي آن درهمها موجب خشنودي مي شوند».
معاويه گفت: خواسته ات چيست؟
- زبانش را مي خواهم.
- آن براي تواست.
خبر به «اخطل» رسيد، او به سرعت نزد يزيد رفت و از او پناه جست و به او گفت: اين همان خبري است که از آن مي ترسيدم.
يزيد، او را اطمينان داد و نزد پدرش رفته به او خبر داد که وي را پناه داده است. معاويه به او گفت: با پناه دادن ابوخالد (يعني يزيد) نمي شود کاري کرد، پس او را بخشيد.
اخطل، به حمايت يزيد از وي افتخار مي کرد و نعمان را شماتت مي نمود و مي گفت:
ابا خالد دافعت عني عظيمة           وادرکت لحمي قبل أن يتبددا
واطفأت عني نار نعمان بعدما          أغذ لأمر عاجز و تجردا
ولما رأي النعمان دوني ابن حرة       طوي الکشح اذ لم يستطعني و عردا (5) .
«اي ابوخالد! امر بزرگي را از من دور ساختي و گوشت مرا قبل از آنکه قطعه قطعه شود، نگاه داشتي».
«وآتش نعمان را بر من خاموش ساختي پس از آنکه تصميم مهم و سختي گرفته بود».
«اما هنگامي که فرزند آزاد زني را در کنار من ديد، ناکام و بينوا برگشت؛ چون ديد از عهده ام بر نمي آيد».
اينها بعضي از حالتها و جهت گيريهاي يزيد هستند که مسخ بودن وي را نشان مي دهد. و اينکه تا چه حد در جرم و جنايت، غوطه و ر گشته و از هر خوي و خصلت درستي، به دور بوده است... از حالتهاي مضحک زمانه و لغزشهاي روزگار است که اين پليد بي بندوبار، حاکم مسلمين و امام آنها گردد.

 

پاورقي :

(1) البداية و النهاية 192 / 8.
(2) طبقات الشعراء، ص320، و لکن دو بيت فقط نقل کرده و عقد الفريد 321 / 5. 
(3) صليصل و صرار» از محلها نزديک مدينه مي باشند. 
(4) العقد الفريد 322 - 321/5. 
(5) اخطل، ديوان، ص89.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش شانزدهم-روز وداع و ترک مدینه به سمت مکه

 

 

 وداع حضرت حسين با قبر جدش

امام حسين عليه السلام در شب دوّم به کنار قبر جدش صلي الله عليه و آله شتافت در حالي که غمگين و اندوهناک بود تا از ستم ستمکاران نزد آن حضرت شکايت بَرَد. امام عليه السلام در برابر قبر شريف ايستاد، دو رکعت نماز خواند، بسيار متأثر شو افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاريهايي که بر آن حضرت وارد شده بود، شکايت کرد و گفت:
«خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهايي برايم پيش آمده که تو مي داني. خداوندا! من معروف را دوست مي دارم و از منکر، بيزارم، اي دارنده شکوه و عظمت، به حق اين قبر و هر کسي که در آن است از تو مي خواهم براي من آنچه را موجب رضايت تو و پيامبرت مي باشد، انتخاب فرمايي».

 

امام حسين جدش را در خواب مي بيند

حضرت حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به قبر جدش نگاه کرد، در حالي که اطمينان يافته بود که ديگر آن را نخواهد ديد، آنگاه به گريه افتاد.
هنوز سپيده صبح ندميده بود که آن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در خواب ديد که با گروهي از فرشتگان آمده بود. آن حضرت، امام حسين عليه السلام را در آغوش گرفت و ميان دو چشم وي را بوسيد در حالي که به وي مي فرمود: «اي پسرم! گويي که تو به زودي در کرب و بلا در ميان جمعي از امتم، کشته شده و سربريده خواهي شد در حالي که تشنه خواهي بود و به تو آب نخواهند داد و تشنه کام خواهي بود اما سيراب نخواهي شد، آنها با اين وجود به شفاعتم در روز قيامت اميد خواهند داشت، براي آنان در نزد خداوند، بهره اي نخواهد بود.


عزيزم! حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آنها دست نخواهي يافت...».
امام حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به جدش صلي الله عليه و آله نگاه کرد و عطوفت و مهرباني آن حضرت را نسبت به خود، به ياد آورد. آنگاه، اشتياقش فزوني يافت و محنتهاي بزرگي که از حکومت اموي بر او وارد مي شد، در نظرش مجسم گشت؛ زيرا وي يا بايد با فاجر بني اميه بيعت کند و يا کشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: «اي جد من! نيازي به بازگشت به دنيا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد کن».
پيامبر صلي الله عليه و آله متأثر شد و به وي فرمود: «بايد به دنيا باز گردي تا شهادت روزي ات شود و پاداش بزرگي که خداوند در آن براي تو قرارداده است، تو و پدر و عمو و عموي پدرت، روز قيامت در يک گروه محشور مي شويد تا وارد بهشت گرديد» (1) .
حضرت حسين عليه السلام پريشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالي که امواجي از درد و غم بر او دست يافته بود و به يقيني که کوچکترين شکي در آن راه نداشت، رسيده بود که حتماً شهادت روزي اش خواهد گشت، پس همه اهل خانه اش را جمع کرد و آن خواب غم انگيز را برايشان گفت، در آن روز در شرق زمين يا در غرب آن، هيچ کس بيش از اهل بيت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله غمگين و هيچ مرد و زني بيشتر از آنان گريان نبود (2) .

 

 

وداع امام حسين با قبر مادر و برادرش

حضرت حسين عليه السلام در تاريکي شب به سوي قبر مادرش، يادگار پيامبر صلي الله عليه و آله و پاره تن آن حضرت رفت و مدتي در برابر قبر شريفش ايستاد، در حالي که نگاههاي آخرين وداع را بر قبر مي افکند و عواطف سرشار و مهربانيهاي فراوانش را به ياد مي آورد، دوست مي داشت که زمين باز شود تا مادر، وي را همراه خود به زير خاک برد، آنگاه به گريه افتاد و با قبر، وداعي گرم نمود و سپس به طرف قبر برادر پاکش حضرت حسن عليه السلام رفت و با اشک خود، زمين قبر را سيراب کرد، در همان حال دردها و غمها او را در بر گرفته بودند. پس از آن، غرق در اندوه و غم به خانه خود بازگشت (3) .

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش هفدهم-حرکت امام بسمت مکه

پس از آنکه حضرت امام حسين عليه السلام عدم پذيرش قطعي خود را در مورد بيعت با يزيد اعلام کرد، همراه اهل بيت خود به سوي مکه که حرم خداوند و حرم پيامبرش مي باشد، حرکت کرد و به بيت اللَّه الحرام پناه برد، زيرا خداي تعالي، امنيّت و اطمينان را براي بندگانش در آنجا، واجب فرموده است.
امام، به اين شهر امن، روي آورد تا از شرّ امويان و تجاوزات آنان در امان باشد.
مورخان مي گويند: آن حضرت، شب يکشنبه، دوشب به آخر ماه رجب، سال 60 ه (1) خارج شد، در حالي که پريشاني بر اهل مدينه، دست يافته بود چون مي ديدند خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله از آن خارج مي شوند، خروجي بدون بازگشت.
کاروان از مدينه جدا شد، در حالي که به سرعت راه مي پيمود و امام، کلام خداي تعالي را تلاوت مي کرد: «ربِّ نَجِنّي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» (2) ؛ «پروردگارا! مرا از قوم ستمکار، نجات بده».




امام، حرکت خود را به حرکت حضرت موسي عليه السلام بر عليه فرعون تشبيه کرد، حرکت آن حضرت بر عليه طاغوت زمانه اش، فرعون اين امّت همينگونه هم بود تا حق را به پاي دارد و بناهاي بلند عدالت را استوار سازد.

 


امام، جاده عمومي را که مردم در آن رفت و آمد مي کردند، انتخاب کرد و از آن دوري نگزيد. بعضي از يارانش به آن حضرت پيشنهاد کردند همان گونه که «فرزند زبير» عمل کرد، از راه اصلي دور شود تا مبادا از حکومت مدينه کساني در طلب او باشند و به او برسند ولي امام، با سادگي و اطمينان نفس کامل، پاسخ داد و فرمود: «نه، به خدا! هرگز اين راه را ترک نمي کنم تا اينکه خانه هاي مکّه را ببينم و يا اينکه خداوند آنچه را دوست دارد و مي پسندد، حکم فرمايد».
امام، به هر حکمي که خداوند حتمي مي ساخت، راضي بود و هيچگاه ناتوان نشد و حوادث هولناکي که هيچ انساني ياراي تحمل آنها را نداشت، عزم وي را سست نکرد، در اثناي حرکت، شعر «يزيد بن مفرغ» را تمثل مي فرمود:
لا ذعرت السوام في خلق الصبح     مغيراً و لادعيت يزيدا
يوم اعطي مخافة الموت ضيماً        والمنايا ترصدنني ان اصيدا (3) .
«نه پرندگان را هنگام حمله صبحگاهي پريشان سازم و نه مرا يزيد بخوانند».
«آن روز که از ترس مرگ خوار شوم در حالي که اجل مراقب من است تا مبادا دور گردم».
آن حضرت، مطمئن بود مادام که بر عزم بزرگش، مصمّم بود مراقب اوست که با عزت و بدون ذلّت و خواري زندگي کند و در برابر حکومت يزيد، خاضع نباشد... بعضي از راويان مي گويند آن حضرت در مسيرش، اين ابيات را بر زبان مي آورد:
اذا المرء لم يحم بنيه و عرسه         ونسوته کان اللئيم المسببا
وفي دون ما يبغي يزيد بنا غداً         نخوض حياض الموت شرقاً و مغربا
ونضرب کالحريق مقدماً                  اذا ما رأه ضيغم راح هاربا
«اگر انسان فرزندان، عروسان و زنانش راحمايت نکند، آن فرومايه ناسزا خورده خواهد بود».
«فردا، پيش از آنکه يزيد به خواسته اش برسد، در شرق و غرب، مرگ را پذيرا خواهيم بود».
«همچون آتش گرفته به پيش خواهيم رفت که اگر شيري او را ببيند، از روبه رويش گريزان مي گردد».
اين شعر، تصميم آن حضرت را بر پذيرا شدن مرگ، نشان مي دهد، خواه در مشرق باشد و يا در مغرب، ولي با يزيد، بيعت نخواهد کرد.

 

همراه با عبدالله بن مطيع

در ميان راه، «عبداللَّه بن مطيع عدوي» به استقبال آن حضرت شتافت و به وي گفت: اي ابا عبداللَّه! خداوند مرا فداي تو سازد، به کجا مي روي؟
- «در اين وقت، من عازم مکه هستم، پس هرگاه به آنجا رسيدم از خداوند براي بعد از آن، طلب خير (استخاره) خواهم کرد».
- اي فرزند دخت رسول اللَّه! خداوند در آنچه بر آن تصميم گرفته اي، براي تو خير بخواهد، من پيشنهادي به شما دارم آن را از من بپذير.
- «آن چيست؟».
- هرگاه به مکه رفتي، از اينکه اهل کوفه تو را فريب دهند بپرهيز زيرا پدرت در آن کشته شد و برادرت را در آن، ضربه اي زدند که نزديک بود او را از پاي در آورد، پس ملازم حرم باش که تو در روزگارت، سرور عرب هستي؛ زيرا به خدا! اگر از بين بروي، اهل بيت تو نيز با رفتن تو، نابود مي شوند.
امام، از او تشکر کرد و برايش دعاي خير نمود (4) .
کاروان امام، حرکت کرد و به سرعت راه پيموده، به چيزي توجه نداشت، تا اينکه به مکه رسيد، هنگامي که امام به کوههاي آن نگاه کرد، کلام خداي تعالي را تلاوت فرمود: «و َلَمَّا تَوجّه تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ
السَّبِيلِ» (5) (6) .
«وهنگامي که به سوي مدين روي آورد، گفت شايد اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت فرمايد».
هجرت آن حضرت به سوي مکّه، همانند هجرت موسي به مدين بود؛ زيرا هر دوي آنان از فرعون زمانه شان گريختند و براي مقاومت در برابر ظلم و مبارزه با طغيان، مهاجرت کردند.

 

پاورقي

(1) مقريزي، خطط 286/2 چاپ دار إحياء العلوم - لبنان. ابن جوزي، منتظم: 324 / 5 الافادة من تاريخ الائمة السادة. و در الفتوح 34/5 آمده است: آن حضرت، سه شب از شعبان گذشته، خارج شد. 
(2) قصص / 21. 
(3) طبري، تاريخ 342 / 5.

(4) ابن جوزي، منتظم، جزء پنجم ص327. الفتوح 35- 34/5. و در تاريخ ابن عساکر 182/14 آمده است: حضرت حسين‏عليه السلام بر «ابن مطيع» گذشت در حالي که مشغول کندن چاه بود، پس به آن حضرت گفت: به کجا مي روي، پدر و مادم فداي تو باد! حضرت به او فرمود: «قصد مکه دارم» امام از نامه هاي اهل کوفه به آن حضرت برايش گفت. ابن مطيع گفت: پدر و مادرم فدايت باد! ما را از وجودت بهره‏مند ساز و به سوي آنان مرو. حضرت حسين‏عليه السلام نپذيرفت.
سپس ابن مطيع به وي گفت: اين چاه را کنده ام و امروز وقت تمام شدن آن است و در دلو قدري آب از آن براي ما خارج شده است، خداوند را براي برکت دادن به ما در اين چاه، دعا کن.
امام عليه السلام فرمود: قدري از آب آن را به من بدهيد. برايش آورد. حضرت از آن آب نوشيد و مضمضه کرد و به چاه برگرداند، پس آب آن گوارا گرديد.
و در «وسيلة المآل في عد مناقب الآل»، ص185 از صفي الدين، آمده است: عبداللَّه، با حضرت حسين‏عليه السلام روبه رو شد و به او گفت: فدايت شوم! به کجا مي روي؟ حضرت فرمود: اينک به مکه مي روم و بعد از آن، از خداوند طلب خير (استخاره) مي کنم.
گفت: خداوند براي تو خير بخواهد و ما را فداي تو قرار دهد، ملازم حرم باش که تو سرور عرب هستي و اهل حجاز، کسي را با تو برابر نخواهند دانست و مردم از هر سوي به جانب تو خواهند آمد، از حرم دور نشو، عمو و داييم فداي تو باد!. 
(5) قصص / 22. 
(6) الفتوح 37 / 5.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش هجدهم-امام حسين در مكه

امام، در شب جمعه، سه شب از شعبان گذشته به مکه رسيد (1) و در خانه عباس بن عبدالمطلب (2) ، رحل اقامت افکند، مردم مکّه استقبال شاياني از آن حضرت به عمل آوردند و هر صبح و شب نزد آن حضرت مي رفتند و احکام دين و احاديث پيامبرشان را از او مي پرسيدند.
«ابن کثير» مي گويد: «مردم در مکّه به سوي او مي رفتند، در اطرافش مي نشستند و سخنش را مي شنيدند و از آنچه مي شنيدند، بهره مي بردند و آنچه را از او روايت مي کردند، مي نوشتند» (3) .
امام با جاذبه معنوي خود، دلها را به خود جلب مي کرد و قلبها را به سوي خود مي کشيد، مردم به دور او حلقه زدند تا جانهاي خود را از آب گواراي علومش که ادامه علوم جدش، پرتو افکنده علم و نور در زمين بود، سيراب کنند.

 

توجه حاجيان و زايران عمره به حضرت حسين

کساني که براي حج و عمره از ساير مناطق به بيت اللَّه مي آمدند، نزد آن حضرت به رفت و آمد پرداختند (4) و ديگران را به سوي او فرا مي خواندند و برگرد وجودش مي گشتند، اين يکي از او علم و حديث مي خواست و آن ديگري از او حکمتهاي سودمند و سخنان جامع فرا مي گرفت تا با انوار آنها در تاريکيهاي زندگي هدايت شود. (5) امام، ثانيه اي از وقت خودرا رها نمي کرد که بدون نشر بينش و آگاهي اجتماعي بگذرد، آن حضرت، مردم را به بيداري و بر حذر بودن از سياست اموي فرا مي خواند که هدفش، به بردگي کشيدن مسلمين و خوار نمودن آنان بوده است.

 

اضطراب حكومت محلي

حکومت محلّي در مکه، از آمدن امام به آنجا مضطرب شد و ترسيد که امام آن را مرکزي سياسي براي دعوت خويش و محلّي براي اعلام انقلاب بر ضد حکومت دمشق قراردهد لذا «عمرو بن سعيد اشدق» حاکم مکّه، پريشان، به نزد امام شتافت و به آن حضرت گفت: چه چيزي تو را (به اينجا) آورده است؟
- به خداوند و به اين خانه پناه آورده ام... (6) .
امام به بيت اللَّه الحرام که هر کس وارد آن شود، ايمن و از هر ظلم و تعدّي در امان خواهد بود، پناه آورده بود.
«اشدق»، اعتنايي به سخن امام نکرد، بلکه نامه اي به يزيد نوشت و او را از
آمدن امام به مکه و رفت و آمد مردم نزد وي و ازدحام آنان در مجلس امام و اجماع آنان بر تکريم آن حضرت، آگاه کرد و به وي خبر داد که اين مسأله، خطري براي دولت اموي به وجود مي آورد.

 

حضرت حسين با ابن عمر و ابن عباس

هنگامي که حضرت امام حسين عليه السلام به مکه آمد، «عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن عمر» در آنجا اقامت داشتند. آنها براي استقبال از آن حضرت و تشرّف به خدمتش شتافتند در حالي که قصد داشتند از مکه خارج شوند، پس «فرزند عمر» به آن حضرت گفت:
«اي ابا عبداللَّه! خداوند تو را رحمت کند، از خداوند پروا کن که بازگشت تو به سوي اوست، تو دشمني افراد اين خاندان (بني اميّه) را نسبت به خودتان مي داني، اينک اين مرد، - يزيد بن معاويه -، بر مردم حاکم شده است، من مطمئن نيستم از اينکه مردم به خاطر اين زرد و سفيد به سوي او ميل کنند، و تو را بکشند و عدّه زيادي به سبب تو هلاک شوند؛ زيرا من شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را که مي فرمود: حسين کشته مي شود و اگر او را کشتند و واگذاشتند و ياري نکردند، خداوند آنها را تا روز قيامت خوار خواهد ساخت، من به تو پيشنهاد مي کنم که وارد صلحي شوي که مردم در آن داخل شده اند و صبر کن آن گونه که قبلاً با معاويه صبر کردي، شايد خداوند ميان تو و قوم ستمکاران حکم کند...». سرور آزادگان به وي فرمود: «من با يزيد بيعت کنم و در صلح وي وارد شوم؟!! در حالي که پيامبر صلي الله عليه و آله درباره وي و پدرش فرموده است آنچه را فرمود».
«ابن عباس» به سخن آمد و به آن حضرت گفت: «اي ابا عبداللَّه! راست گفتي، پيامبر صلي الله عليه و آله در حياتش فرمود: مرا با يزيد چه باشد، خداوند، يزيد را برکت ندهد، او پسرم و فرزند دخترم، حسين را مي کشد و سوگند به آنکه جانم در دست اوست، فرزندم در ميان قومي کشته نشود و آنها او را حمايت نکنند، مگر اينکه خداوند ميان دلها و زبانهايشان اختلاف خواهد افکند».
ابن عباس و حضرت حسين عليه السلام، به گريه افتادند، آنگاه آن حضرت، روي به ابن عباس کرد و گفت: «اي ابن عباس! آيا مي داني من فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله هستم؟».
- «آري، به خدا سوگند!.. مي دانيم که در دنيا کسي جز تو فرزند دخت رسول اللَّه نيست و اينکه ياري کردن تو بر اين امّت واجب است همچون واجب بودن نماز و زکات که هيچيک از آنها بدون ديگري، پذيرفته نمي شود...».
حضرت حسين عليه السلام به وي گفت: «اي ابن عباس! چه مي گويي در مورد قومي که فرزند دخت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را از خانه و محل آرامش و زادگاه و حرم پيامبرش و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرتش خارج کردند و او را هراسان و پريشان ساختند که نه در جايي آرام مي گيرد نه به موطني پناه مي آورد و از اين کار قصد دارند که او را بکشند و خونش را بريزند در حالي که وي نه به خداوند شرک گفته و نه به جاي وي کسي را به ياري گزيده و نه از آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر آن بوده، دگرگون گشته است...».
ابن عباس، به تأييد کلامش پرداخت و در حمايت از گفتار آن حضرت، گفت: «در آنها چيزي نمي گويم جز اينکه آنان به خدا و پيامبرش کافر شده اند و به سوي نماز نمي روند جز در حالي که خسته و بيزار باشند، براي مردم ريا مي کنند و جز اندکي، خداي را ياد نکنند، ميان اين و آن سرگردانند و هرکس را که خداوند گمراه کند، راهي برايش نخواهي يافت، بر امثال اينان است که عذاب بزرگ فرود مي آيد. اما تو اي فرزند رسول اللَّه! تو راس افتخار به رسول اللَّه هستي، پس گمان مبر اي فرزند دخت رسول اللَّه که خداوند از آنچه ظالمان انجام مي دهند، غافل است من گواهي مي دهم که هرکس از مجاورت با تو روي گردان شود و به جنگ با تو و جنگ با پيامبرت طمع و رزد، او را بهره اي نخواهد بود...».
امام حسين عليه السلام سخنش را تصديق نمود و فرمود: «آري، به خدا سوگند!».
آنگاه ابن عباس آمادگي خود را براي اقدام به ياري آن حضرت بيان کرد و گفت: «اي فرزند رسول خدا! فدايت گردم! گويا تو مرا براي خود مي خواهي و از من مي خواهي که ياري ات کنم. به خدايي که جز او پروردگاري نيست، اگر من با اين شمشيرم، در خدمت تو آنقدر بجنگم که دو دستم از کفهايم جدا شوند، به اندازه يک صدم از حق تو را ادا نکرده باشم هم اينک من در خدمت تو هستم، با فرمانت مرا امر کن».
«ابن عمر» سخن ابن عباس را قطع کرد و روي به حضرت حسين عليه السلام نمود و گفت: «از تصميمي که گرفته اي درنگ کن و از همينجا به مدينه باز کرد، در صلح اين قوم وارد شو و از و طنت و حرم جدّت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله دور مشو، براي اين افراد که بهره اي براي آنان نيست، حجت و راهي برخود ايجاد نکن، اگر دوست داري بيعت نکني، تو رها هستي تا نظر خود را ببيني، زيرا يزيد بن معاويه شايد جز اندکي زنده نماند و خداوند امر او را از تو کفايت کند».
امام بر او ايراد آورد و سخنش را بر او باز گرداند و فرمود: «افسوس از اين سخن براي هميشه! ما دام که آسمانها و زمين باشند، من از تو اي عبداللَّه! مي پرسم که آيا من نزد تو بر خطا هستم؟ پس اگر بر خطا باشم مرا بازگردان که من مي پذيرم و مي شنوم و فرمان مي برم».
فرزند عمر گفت: «سوگند به خدا! نه، خداوند متعال، فرزند دخت پيامبر خدا را بر خطا قرار نمي دهد و کسي همچون تو با طهارت و نزديکيش نسبت به رسول خداصلي الله عليه و آله همانند يزيد بن معاويه نيست، ولي من بيم دارم که اين چهره زيباي تو را با شمشيرها بزنند و از اين امّت چيزي را ببيني که دوست نداري، پس همراه ما به مدينه بازگردد و اگر دوست نداري بيعت کني، هرگز بيعت مکن و در خانه ات بنشين».
امام، روي به او کرد و او را از پليدي امويان و نيتهاي بدشان نسبت به آن حضرت، آگاه کرد و گفت: «هيهات اي فرزند عمر! اين قوم مرا رها نخواهند کرد، هر چند مرا داشته باشند و اگر بر من دست نيابند، همچنان تلاش خواهند کرد تا من به اجبار بيعت کنم يا مرا بکشند، آيا نمي داني اي عبداللَّه! از ناچيزي دنيا نزد خداوند متعال است که سر يحيي بن زکريا نزد ستمکاري از ستمکاران بني اسرائيل آورده شد، در حالي که آن سر با ارائه حجّت به آنان سخن مي گفت؟!! آيا نمي داني اي ابوعبدالرحمان! بني اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع گويي که کاري نکرده اند، خداوند در مورد آنها به شتاب اقدامي نکرد و سپس آنان را گرفت، گرفتن شکوهمندي قدرتمند» (7) .
اين گفتگو، تصميم آن حضرت بر انقلاب و عزم او را بر نبرد با يزيد نشان مي دهد؛ زيرا وي، امام را به حال خود نمي گذاشت، پس يا بايد بيعت مي کرد و خود و اسلام را ذليل مي ساخت و حرمتهايش شکسته مي شد يا با عزّت و کرامت کشته شود، آن حضرت، مرگ را بر نابودي کرامتش و کرامت امّت و مقدسات آنان، ترجيح داد.

 

وصيت امام حسين به ابن عباس

امام حسين عليه السلام، روي به ابن عباس کرد و اين وصيت را به وي ابلاغ نمود و فرمود: «تو اي ابن عباس! عموزاده پدرم هستي، از آن وقت که تو را شناختم همچنان امر به خير کرده اي، تو همراه پدرم بودي و به او پيشنهادهايي که رستگاري و صواب در آنها بود، مي دادي، پدرم تو را هم صحبت خود مي کرد و از تو نظر مي خواست و با تو مشورت مي نمود، تو هم به صواب، مشورت مي دادي، پس در امان خدا به مدينه برو و چيزي از خبرهايت را از من پنهان مکن ما دام که ببينم اهل آن مرا پاسخ مثبت دهند و ياري ام مي کنند در اين حرم، و طن گرفته و مقيم هستم، پس هرگاه مرا واگذارند، ديگراني را به جاي آنان بر مي گزينم و به سخني که ابراهيم هنگام افکنده شدن در آتش گفت، پناه مي جويم که: حسبي اللَّه و نعم الوکيل؛ خداوند برايم کافي است و او بهترين ياوراست، و آتش بر او سرد و سلامت گرديد...» (8) .

 

پاورقي:

(1) ابن صباغ، الفصول المهمّة، 183، و سيلة المآل في عد مناقب الآل، 185. 
(2) نهضة الحسين عليه السلام، ص57.

(3) ابن جوزي، منتظم. الافادة في تاريخ الائمة السادة. 
(4) ابن عساکر، تاريخ 207 / 14 و در اخبار الطوال، ص229 آمده است: آن حضرت در شعب علي، فرود آمد.
(5) البداية و النهاية 151 / 8.
(6) تذکرة الخواص، ص237.

(7) الفتوح 43 - 38/5.

(8) خوارزمي، مقتل 193/1.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش نوزدهم-انتخاب هجرت به عراق

امام حسين عليه السلام هجرت به عراق را انتخاب کرد نه جاي ديگري از سرزمينهاي جهان اسلام، در حالي که مي دانست اهل عراق به چه وضعي از پادرهوايي و اضطراب در رفتار، گرفتار شده بودند. شايد انتخاب عراق- نه هر جاي ديگر- از سوي امام، به عوامل زير برگردد:
اوّل: عراق، در آن روزگار، قلب دولت اسلامي و جايگاه ثروت و مردان بود که در آن، کوفه به عنوان پادگاني براي سپاهيان اسلام تأسيس گرديد و نقش مهمي در حرکت فتح اسلامي داشته و در فتح «رامهرمز، شوش، شوشتر و نهاوند» مشارکت نموده که عمر بن خطاب از آن ياري مي جسته است.
عمر به واليش «سعد بن ابي وقاص» نوشت: «نيروي فراواني همراه نعمان بن مقرن، به اهواز بفرست». و در اخبار فتوحات اسلامي به اين عبارت، فراوان برخورد مي شود که «عمر، از اهل کوفه به آنان مدد رساند». عمر آنها را ستايش نموده مي گفت: «خداوند، اهل کوفه را جزاي خير دهد که حوزه ي خود را کفايت مي کنند و به مردم سرزمينهاي ديگر مدد مي رسانند».
مردي از اهل شام در مورد آنها گفته: «شما گنجينه ي اسلام هستيد، هرگاه اهل بصره از شما ياري بخواهند، به آنان کمک مي کنيد و اگر مردم شام از شما کمک بطلبند، به آنان مدد مي رسانيد» (1) .




علاوه بر اينکه عراق، پايگاهي نظامي بود که از قديم به ميراثش معروف گشته «آنجا قلب زمين و خزانه ي بزرگ مملکت است به اضافه آن نعمتهاي اختصاصي که خداوند جليل به اهل کوفه داده است که عبارتند از: ساخت لباسهاي رنگي و ابريشمي و چيزهاي ديگري مثل انواع ميوه ها و خرماها» (2) .
امويان آن را به عنوان منبع درآمد مهمي براي بيت المال دمشق (3) به کار گرفته بودند که درآمد مالياتي معاويه از کوفه و نواحي آن به پنجاه ميليون درهم بالغ گرديده بود (4) .
و خراج بطائح (5) به پنج ميليون درهم رسيده بود (6) .

ادامه در ادامه مطلب

 

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیستم-تصمیم سفر عراق و نامه بنی هاشم

آه از اين دنيا! و دور باد اين زندگي در حالي که دنيا بر کسي همچون فرزند رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي آن حضرت، تنگ مي شود و امواج غمها او را دست به دست مي کنند و نمي داند که به کجا برود و به کجا روي آورد؛ زيرا خبرهايي دريافت داشته است که يزيد ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور کنند هرچند به پرده هاي کعبه آويزان شده باشد.
سبط پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله يقين پيدا کرده بود که يزيد او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتماً خونش را خواهد ريخت و حرمتش را خواهد شکست و اين مطلب را در موارد بسياري بيان فرموده بود، از آن جمله:
1- «جعفر بن سليمان ضبعي» روايت کرده که آن حضرت عليه السلام فرمود: «به خدا مرا رها نخواهند کرد تا اين خون را- در اين حال به قلب شريفش اشاره نمود- از درونم خارج کنند و هرگاه اين کار را بکنند، خداوند کسي را بر آنها مسلط مي کند که آنانرا ذليل سازد تا آنجا که از کهنه ي کنيزان هم خوارتر شوند» (1) .
2- امام عليه السلام به برادرش «محمد بن حنفيه» فرمود: «اگر وارد لانه ي يکي از اين خزندگان شوم، مرا خارج خواهند ساخت تا بکشند» (2) .
3- «معاوية بن قره» روايت کرده که حضرت حسين عليه السلام فرمود: «به خدا! به من ستم مي کنند آنگونه که بني اسرائيل در روز شنبه، ستم کردند» (3) .
حيرت، بر امام مستولي شد و امواجي از حزن و اندوه، آن حضرت را فراگرفت. فضا در برابرش با ابرهاي تيره اي از مشکلات هولناک و حوادث سهمگين پوشيده گرديد؛ زيرا امام، اگر در مکه مي ماند، از ترور، هراسان بود، اگر به سوي عراق مي رفت،از اهل کوفه مطمئن نبود چون آنان به وي بي وفايي و خيانت خواهند کرد و امام، اين مطلب را به کسي که او را در راه ديده بود، بيان کرد، «يزيد رشک» در اين باره روايت مي کند کسي که با حسين برخورد کرده بود، گفت: من چادرهايي را ديدم که در منطقه اي از صحرا، بر پا شده بودند، گفتم: اينها براي کيست؟
گفتند: اينها براي حسين عليه السلام هستند.
پس به سوي او رفتم و ديدم پيرمردي است که قرآن مي خواند در حالي که اشک برگونه ها و محاسنش سرازير است. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! اي فرزند دخت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله! چه چيزي تو را به اين سرزمين و صحرايي که کسي در آن نيست، آورده است؟ فرمود: اينها نامه هاي اهل کوفه به من است، من آنها را جز قاتلان خويش نمي بينم، وقتي اين کار را کردند ديگر هيچ حرمتي براي خدا باقي نخواهند گذاشت، مگر آنکه آنرا مي درند، خداوند هم بر آنان کسي را مسلط مي سازد که خوارشان نمايد تا جايي که از کهنه ي کنيزي هم پست تر گردند (4) .
آن حضرت، نسبت به اهل کوفه دلخوش نبود؛ زيرا از حيله و بي وفايي آنان آگاه بود که آنها دشمناني بر ضد وي خواهند بود و همدست دشمنانش خواهند شد.
به هر حال، ما به بعضي از حوادثي که در مکه پيش از سفر آن حضرت بر او گذشت، اشاره اي مي نماييم و انگيزه هاي هجرتش به عراق و ماجراهاي ميان راه را بيان مي کنيم.

 

 

نامه ي امام به بني هاشم

هنگامي که امام بر ترک مکه به سوي عراق تصميم گرفت، اين نامه را به بني هاشم نوشت که در آن، بعد از نام خدا آمده بود: «از حسين بن علي به برادرش محمد و هر که از بني هاشم نزد وي باشد، اما بعد: هرکس به من بپيوندد، شهيد مي گردد و هر کس به من ملحق نشود، به پيروزي نخواهد رسيد، والسلام» (5) .
امام عليه السلام خاندان نبوي را مطلع ساخت که هر کس از آنان به وي ملحق شود،شهادت را به دست مي آورد و هر کس به وي نپيوندد، پيروزي را به دست نخواهد آورد، اما اين کدام فتح است که امام آنرا در نظر داشته است؟


اين همان فتحي است که هيچيک از رهبران جهان و قهرمانان تاريخ، بجز آن حضرت، آنرا به دست نياورده اند؛ زيرا عقايد وي پيروز گشت و ارزشهاي او به بار نشسته و دنيا با فداکاريش درخشان شد و نام وي سمبل حق و عدالت گرديد و شخصيت عظيمش اينک از آن يک امّت و نه امّتي ديگر و يا طايفه اي و نه طايفه اي ديگر نيست، بلکه از آن همه ي انسانيّت بي همتا در هر زمان و مکان مي باشد، پس کدام فتحي، از اين عظيم تر و کدام پيروزي از اين پيروزي والاتر است؟

 

 

پيوستن بني هاشم به امام حسين

هنگامي که نامه ي امام در مدينه به بني هاشم رسيد، گروهي از آنان براي پيوستن به وي شتافتند تا فتح و شهادت را در خدمت ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به دست آورند، عموزادگان و برادرانش (6) در ميان آنان بودند همچنانکه محمد بن حنفيه نيز همراه آنان، حرکت کرد تا امام را از سفر به عراق بازدارد، ولي امام پيشنهاد وي را نپذيرفت، گفتگوي او را در مباحث پيشين بيان کرديم.

 

پاورقي:

(1) ابن‏کثير، تاريخ 169 /8 ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14. 
(2) بحار 375 /44. 
(3) ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14 ابن‏کثير، تاريخ 169 /8. 
(4) ذهبي، تاريخ اسلام 11 /5. ابن‏کثير، تاريخ 169 /8. تذهيب التهذيب 856 /1. ابن‏عساکر، تاريخ 216 /14. الدرّالنظيم، ص 547.

(5) کامل الزيارات، ص 157. دلائل الامامة، ص 188 -187، ح 107.
(6) ابن‏عساکر، تاريخ 211 /14.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و یکم-نامه هاي امام حسين به زعماي بصره

امام، به رؤساي پنجگانه بصره نامه هايي نوشت و آنهارا براي ياري کردن به وي و گرفتن حقش، به قيام خواند. آن حضرت، به بزرگان منطقه، نامه نوشت که از جمله آنها افراد ذيل هستند:
1 - مالک بن مسمع بکري.
2 - احنف بن قيس.
3 - منذر بن جارود.
4 - مسعود بن عمرو.
5 - قيس بن ميثم.
6 - عمر بن عبيداللَّه بن معمر (1) .
«اما بعد: همانا خداوند محمد صلي الله عليه و آله را از ميان خلقش برگزيد و او را به نبوتش کرامت بخشيد و براي رسالتش انتخاب کرد، سپس او را نزد خود برد، در حالي که بندگانش را دلسوزانه نصيحت کرد و آنچه را که بدان فرستاده شده بود، ابلاغ نمود، خانواده ما، اوليا، اوصيا و وارثانش بودند و شايسته ترين مردم به مقامش، اما قوم ما در اين مورد خود را بر ما مقدم شمردند و ما راضي شديم و تفرقه را نپسنديديم و آسايش (مردم) را دوست داشتيم در حالي که مي دانستيم ما به حقي که استحقاق ما بود از آنها که آن را در اختيار گرفتند شايسته تريم، من فرستاده ام را با اين نامه نزد شما فرستاده ام و شما را به کتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مي خوانم، زيرا سنّت از بين رفته و بدعت زنده گردانيده شده است، پس اگر گفتارم را بشنويد، شما را به راه رستگاري هدايت خواهم کرد...» (2) .




اين نامه، خلافت اسلامي را بيان مي کند که - بنا به فرمايش صريح امام - حق اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا آنان نزديکترين افراد به رسول خدا صلي الله عليه و آله و آگاهترين مردم نسبت به اهداف آن حضرت بوده اند، ولي آن قوم، خلافت را براي خود گرفتند و عترت پاک جز صبر چاره اي نداشتند؛ زيرا فتنه را نمي پسنديدند و حفظ وحدت مسلمين را مي خواستند...
همچنين اين نامه، شامل دعوت به حق با همه ابعاد و مفاهيمش بود، زيرا به زنده کردن کتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مي کرد که حکومت اموي به عمد، آنها را از واقعيت زندگي دور کرده بودند...

 


برخي از نويسندگان در مورد نامه حضرت امام حسين عليه السلام به مردم بصره اظهار نظر کرده و گفته اند:
«نامه حضرت حسين عليه السلام به مردم بصره به ما نشان مي دهد که چگونه مسؤوليتش را مي شناخت و همراه آن حرکت مي کرد؛ زيرا اهل بصره به آن حضرت نامه ننوشته و او را به سوي شهر خود، دعوت نکرده بودند، آن گونه که اهل کوفه عمل کردند و با اين وجود، آن حضرت، به آنان نامه مي نويسد و آنها را براي روبه رويي حتمي، آماده مي سازد؛ زيرا وقتي که آن حضرت تصميم گرفت براي دين و امّتش قيام کند، اين تصميم از اعماق روح و ضمير آن حضرت برخاسته بود، نه از حرکت مردم کوفه و دعوت آنان از آن حضرت».
به هر حال، امام، نامه هايش را به دست يکي از غلامانش به نام «سليمان» که کنيه اش «ابورزين» بود، براي اهل بصره فرستاد، وي به سرعت راه پيمود تا اينکه به بصره رسيد و نامه ها را به صاحبانشان تحويل داد.

 

پاسخ احنف بن قيس

«احنف بن قيس»، زعيم عراق، در پاسخ امام، نامه اي فرستاد که در آن، اين آيه شريفه را نوشت و چيزي بر آن نيفزود: «فَاصْبِرْ إنَّ و َعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و َلا يَسْتَخِفَنَّکَ الَّذينَ لا يُوقِنونَ» (3) (4) .
«صبر کن که وعده خدا حق است و آنان که ايمان ندارند، تو را از جاي حرکت ندهند».
او از امام خواسته بود شکيبايي پيشه کند و آنان که به خدا ايمان ندارند و ارزشي براي خداوند قايل نيستند، او را از جاي حرکت ندهند.

 

جنايت منذر بن جارود

«منذر بن جارود عبدي» از فرومايگان و بي مايگان عرب بود؛ زيرا فرستاده امام را دستگير کرد و او را دست بسته نزد ابن زياد - که دامادش بود - فرستاد، تا بدين وسيله اخلاص و وفاداري خود را ثابت کند. ابن مرجانه نيز در شامگاه شبي که فردايش به سوي کوفه حرکت کرد او را کشت و به دار آويخت. (5) برخي از مورخان براي «منذر» عذر آورده اند که وي معذور بوده است؛ زيرا مي ترسيد مبادا آن فرستاده از جانب فرزند مرجانه باشد تا او را امتحان کند لذا او را به وي تحويل داد، اين عذري بي ارزش است؛ زيرا لازم بود ابتدا از وي تحقيق به عمل آورد تا حقيقت کار او، آشکار گردد.

 

پاسخ مثبت يزيد بن مسعود

زعيم بزرگ «يزيد بن مسعود نهشلي» نداي حق را پاسخ مثبت داد و با انگيزه ايمان و عقيده به ياري امام برخاست و کنگره اي عمومي منعقد ساخت و قبايل عربي طرفدار خودرا به سوي آن فراخواند، آنها عبارتند از:
1 - بني تميم.
2 - بني حنظله.
3 - بني سعد.
هنگامي که اين قبايل فراهم آمدند، در ميان آنان به سخن ايستاد، ابتدا روي به «بني تميم» کرد و به آنان گفت: «اي بني تميم»! جايگاه من در ميان خودتان و اصل و نسبم را نسبت به شما چگونه مي بينيد؟!».
صداي بني تميم برخاست و وفاداري مطلق و بزرگداشت خود را نسبت به وي اعلام داشتند و يکصدا گفتند: «به، به! توبه خدا! ستون فقرات و رأس افتخارات هستي، در شرافت، مرکزيت داري، بيش از هر کسي به آن مقدم مي باشي...».
وي از تأييد آنان شادمان گشت و ادامه داد: «من شما را براي کاري فراهم آورده ام تا با شما مشورت کنم و در مورد آن، از شما ياري بجويم...».
آنان همگي وفاداري و اطاعت خودرا نسبت به وي اظهار نموده، گفتند: «به خدا مخلصانه به تو خواهيم گفت و در اظهار نظر براي تو خواهيم کوشيد، پس بگو تا بشنويم».
آنگاه، گردنها فراز آمد و نفسها در سينه حبس گرديد تا سخن آن زعيم بزرگ را بشنوند، وي، به سخن آمد و گفت: «معاويه مرده است که خوار باد! به خدا هلاک شد و نابود گشت، اينک باب ستم و گناه شکسته شده و ارکان ظلم به لرزه افتاده، او بيعتي را منعقد ساخت و گمان کرد که کاري را محکم نموده است، هيهات که آنچه را خواسته بود، محقق گردد! به خدا! وي کوشيد ولي ناکام ماند و مشورت کرد و بي نتيجه گشت، يزيد شراب خوار و رأس فسق و فجور برخاسته و ادعاي خلافت مسلمين را کرده و بدون رضايت آنان بر آنها حکم رانده با کوتاهي اش در حلم و قلّت علم که از حق به اندازه جاي دوپايش، چيزي نمي داند، به خداوند قسم! سوگندي پذيرفته شده دارم که جهاد با وي در امر دين، از جهاد با مشرکين برتر است.
اين حسين بن علي است عليه السلام، فرزند رسول اللَّه صلي الله عليه و آله صاحب شرف اصيل و انديشه راستين که فضيلتي وصف ناشدني دارد و علمي پايان نايافتني و به اين امر، اولي است به خاطر سابقه و سن او و به خاطر قدمت و خويشاونديش، وي بر خردسالان عطوفت دارد و به بزرگسالان احسان مي نمايد، پس وي را به عنوان رهبر رعيت و امامي راستين که خداوند حجتش را واجب گرانيده و موعظه اش را رسا ساخته است گرامي بداريم، پس مبادا از نور حق چشم بپوشيد و به راه باطل در آييد، زيرا صخر بن قيس در روز جمل شما را به خواري کشاند پس با حرکتتان به سوي فرزند رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و ياري کردن وي، آن ننگ را بشوييد که به خدا! هر کس از شما در ياري اش کوتاهي کند، خداوند خواري را در فرزندان و کمي تعداد را در عشيره اش، نصيب وي خواهد کرد. و من اينک، لباس رزم را به تن کرده و زره آن را پوشيده ام، هرکس کشته نشود، مي ميرد و هرکس بگريزد، از دست نمي رود، پس پاسخي نيکو بدهيد، خداوند شما را رحمت کند».
اين خطابه شايسته، مسايل بسيار مهمي را شامل بود که عبارتند از:
اوّل: ناچيز شمردن هلاکت معاويه و اينکه با مرگ وي، باب ظلم و جور شکسته شده است.
دوم: انتقاد شديد در گرفتن بيعت معاويه براي يزيد.
سوم: بيان صفات شرورانه موجود در يزيد نظير دايم الخمر بودن و نداشتن حلم علم و نا آگاهي از حق.
چهارم: دعوت به فراهم آمدن برگرد حضرت امام حسين عليه السلام به جهت برخورداري آن حضرت از صفات شريفه اي همچون اصالت فکر، فراواني علم، بزرگي سن، عنايت داشتن به بزرگ و کوچک و ديگر صفات کريمه اي که آن حضرت را شايسته امامت مسلمين ساخته بود.
پنجم: وي به اطلاع مردم رساند که براي ياري رساندن به امام و دفاع از آن حضرت آمادگي کامل دارد.
هنگامي که آن زعيم بزرگ، خطابه اش را به پايان رساند، بزرگان «بني حنظله» به سخن آمدند و پشتيباني کامل خود را نسبت به وي اعلام داشتند و گفتند: «اي ابوخالد! ما تيرهاي کمانت هستيم و سواران عشيره ات، اگر به وسيله ما تير بيندازي، اصابت مي کني و اگر به وسيله ما به نبرد پردازي، پيروز مي گردي به خدا تو وارد هيچ گردابي نشوي مگر اينکه ما به همراه تو خواهيم بود و با هيچ گرفتاري روبه رو نمي شوي مگر اينکه ما نيز - به خدا قسم! - با آن روبه رو خواهيم شد، با شمشيرهايمان تو را ياري مي کنيم و هرگاه بخواهي، با بدنهايمان از تو محافظت مي نماييم».
اين منطقي افتخار آميز بود که بر احساسات آنان و ايستادنشان در کنار وي، حکايت داشت. پس از آن، «بني عامر» برخاستند و از وفاداري عميق خود نسبت به وي سخن راندند و گفتند: «اي ابوخالد! ما فرزندان پدر تو و هم پيمانان تو هستيم، اگر خشمگين شوي، خرسند نخواهيم شد و اگر حرکت کني، بر جاي نخواهيم ماند، اين امر تواست، پس هرگاه خواستي ما را فراخوان...».
اما «بني سعد»، اظهار ترديد و عدم علاقه نسبت به فراخوان وي نمودند و گفتند: «اي ابوخالد! بدترين چيزها نزد ما، مخالفت با تو و خارج شدن از رأي تو است، صخر بن قيس ما را به ترک نبرد در روز جمل دعوت کرد و ما مورد ستايش قرار گرفتيم و عزّت ما در ميان ما باقي ماند، پس ما را مهلت ده تا مشورت کنيم و نظرمان را به تو بگوييم...».
وي از اين بر جاي ماندنشان ناراحت شد و از آنان انتقاد کرد و گفت: «اگر اين کار را بکنيد، به خدا! شمشير، هرگز از شما برداشته نخواهد شد و شمشيرتان همچنان در ميان شما به کار گرفته خواهد شد...».

 

پاسخ يزيد بن مسعود به امام

«يزيد بن مسعود»، نامه اي به امام نوشت که بر شرافت و کرامت وي دلالت داشت و اينکه دعوت امام را پذيرفته است. متن آن نامه چنين است:
«اما بعد: نامه ات به من رسيد و آنچه مرا به سوي آن فراخوانده و براي دريافت بهره ام از طاعتت دعوت نموده و رستگاري ام را با سهمي از ياري ات خواسته بودي، معلومم گشت، خداوند هيچگاه زمين را از کسي که در آن به خير عمل کند و راهنمايي براي راه رستگاري باشد، خالي نخواهد گذاشت، شما حجّت خداوند بر خلق و امانتش در زمين هستيد، شما شاخه هاي زيتون احمدي هستيد که او اصل و شما فرع آن مي باشيد. پس حرکت کن که پرنده خوشبختي با تو است، من گردنهاي بني تميم را براي تو مطيع ساخته و آنها را در طاعت تو شديدتر از شتران تشنه اي که پس از سه روز چرا در روز چهارم به آب رسيده اند، ساخته ام و گردنهاي بني سعد را براي تو به اطاعت کشيده و چرک دلهايشان را به آب ابري بارنده شسته ام، آنگاه که برق آن جهيد و درخشان شد...».
اين نامه، با ادبي والا و طبعي کريم و تعظيمي شايسته نسبت به امام سرشار است.
بعضي از مورخان مي گويند: اين نامه در روز دهم ماه محرم پس از آنکه ياران و اهل بيتش شهيد شده بودند به امام رسيد، و آن حضرت تنهاي بي کس مانده بود و نيروهاي غدّار برگرد او فراهم آمده بودند. هنگامي که آن حضرت، نامه را خواند، فرمود: «تو را چه باشد، خداوند تو را از ترس ايمن دارد و روز تشنگي بزرگ، تو را سيراب سازد».
هنگامي که ابن مسعود براي ياري رساندن به امام آماده گشت، خبر کشته شدن آن حضرت به وي رسيد و جانش را در آتش افسوس و حسرت گداخت (6) .

 

پاسخ مثبت يزيد بصري

«يزيد بن مسعود بصري»، نداي حق را پاسخ مثبت داد. وي - بنا به گفته مورخان - به خانه ماريه دختر سعد يا منقذ، رفت و آمد مي کرد چرا که خانه اش يکي از محلهاي تجمع شيعيان بود، فضايل اهل بيت عليهم السلام در آنها به اطلاع افراد مي رسيد و بزرگواريهاي آنان منتشر مي گشت و هنگامي که امام از اهل بصره دعوت فرمود که او را ياري نمايند، «يزيد بن نبيط» به اين دعوت پاسخ مثبت داد و از ده پسرش، عبداللَّه و عبيداللَّه به او پيوستند، ولي يارانش بر او ترسيدند که مبادا مأموران پليس ابن زياد او را دريابند، به آنها گفت: هرگاه پاهاي مرکبم برزمين هموار صحرا جاي گيرد، هر کس به دنبالم بيايد بر من آسان باشد (7) ، آنگاه بر اسب خود سوار شد و غلامش عامر، سيف بن مالک و ادهم بن اميه همراه وي شدند و در مکه به امام پيوستند و تا عراق در خدمت آن حضرت بودند
ودر کنار آن حضرت در کربلا شهيد شدند (8) .

 

پاورقي

(1) ابن اثير، تاريخ، 23/4. 
(2) طبري، تاريخ 375/5.
(3) روم / 60. 
(4) سير أعلام النبلاء: 298 / 3.

(5) طبري، تاريخ 358 - 357/5.

(6) اللهوف، ص19 - 16.

(7) طبري، تاريخ 354/5. 
(8) مقرّم، مقتل، ص144 به نقل از ذخيرة الدارين، ص224.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و دوم-علل هجرت از مكه

اما انگيزه هاي هجرت امام از مکه و خارج شدنش به سوي عراق با اين سرعت ممکن است به اين موارد برگردد:

 

محافظت بر حرم

امام ترسيد بيت اللَّه الحرام- که هر کس بدان وارد شود، ايمن مي گردد- مورد هتک حرمت واقع شود، زيرا بني اميه، حرمتي براي آن نمي شناختند و يزيد به عمرو بن سعيد اشدق دستور داده بود با امام به جنگ پردازد و اگر از اين کار عاجز است، او را ترور کند و اشدق با سربازان زيادي به مکه وارد شد و هنگامي که امام، مطلع شد، از آن، خارج گرديد (1) و در بيت الحرام پناه نگرفت تا قداست آنرا محافظت نمايد.
آن حضرت عليه السلام مي فرمايد: «اگر يک وجب خارج از آن (يعني مکه) کشته شوم، برايم دوست داشتني تر است».
حضرتش عليه السلام به فرزند زبير مي گويد: «اگر فلان جا کشته شوم، براي من دوست داشتني تر از آن است که حرمت آنجا (يعني مکه) شکسته شود» (2) ، گذشت ايام روشن ساخت که امويان، اين بيت عظيم را مقدس نمي شمارند؛ زيرا به هنگام جنگ با پسر زبير، با منجنيق آنرا سنگباران نمودند و در آن آتش افروختند، همان گونه که پيش از آن، حرمت مدينه را شکسته بودند...
امام به شدت پرهيز مي کرد که مبادا حرمت بيت اللَّه شکسته شود، لذا از آنجا سفر کرد تا خونش در آن ريخته نشود.

 

خطر ترور

امام از اين نگران بود که مبادا در مکه ترور شود و يا اينکه چون طعمه اي آسان به دست امويان بيفتد؛ زيرا يزيد مأمورانش را براي ترور آن حضرت فرستاده بود.
«عبداللَّه بن عباس» در نامه اش به يزيد مي نويسد: «و هرچه را فراموش کنم، اين را فراموش نخواهم کرد که تو حسين بن علي را از حرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به حرم خدا طرد نمودي و سپس افراد خود را براي ترور وي فرستادي و او را از حرم خدا به سوي کوفه روانه نمودي که ترسان و احتياط کنان از آن خارج شد، در حالي که او خواه در گذشته و خواه هم اکنون در سرزمين بطحا عزيزترين فردش بود و در ميان اهل حرمين بيش از همه اطاعت مي شد، اگر در آنجا جاي مي گرفت و نبرد در آن را جايز مي شمرد» (3) .

 

نامه مسلم

از ديگر عواملي که امام را به خروج از مکه فراخواند، نامه ي سفيرش «مسلم ابن عقيل» بود که او را براي سفر به عراق تشويق مي کرد و در آن آمده بود: همه ي اهل کوفه همراه وي هستند و تعداد بيعت کنندگان با وي بيش از هيجده هزار نفر مي باشد....
اينها بعضي از عواملي هستند که امام را به خروج به سوي عراق، واداشتند و از سست ترين اقوال، اين قول است که حرکت امام از مکه، به وجود فرزند زبير در آن مربوط است؛ زيرا پسر زبير، اهميتي نداشت تا امام به خاطر وي از مکه خارج شود، تنها عواملي که به آنها اشاره نموديم، مطرح بوده اند، چون مکه بعد از آنکه در معرض حمله لشکريان اموي قرار گرفت، به صورتي درآمده بود که ديگر براي مرکزيت حرکتهاي سياسي مناسب نبود.

 

پاورقي :

(1) مرآة الزمان، ص 67 از کتابهاي کپي شده‏ي کتابخانه‏ي امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام. 
(2) ابن‏عساکر تاريخ 203 /14.
(3) يعقوبي، تاريخ 249 /2.

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

 بخش بیست و سوم-سخنراني امام در مكه و انجام عمره

هنگامي که امام بر ترک حجاز و حرکت به سوي عراق تصميم گرفت، دستور داد مردم را جمع کنند تا سخنراني تاريخي خود را در ميان آنان ايراد فرمايد. جمع کثيري از حجاج و مردم مکه، در مسجدالحرام نزد آن حضرت فراهم آمدند و حضرت، در ميان آنان به سخن ايستاد و سخنان خود را چنين آغاز فرمود:
«سپاس خداي را و آنچه را خدا خواهد آن شود و جز به خدا قدرتي نباشد و صلوات خداوند بر پيامبرش مرگ، بر فرزندان آدم رقم زده شده است همچون گردنبند برگردن دختر جوان. چه مشتاق گذشتگانم هستم همچون اشتياق
يعقوب به يوسف. و من در انتخاب شهادت، مخير شده ام و گويي مي بينم پاره هاي تنم را گرگان بيابان، ميان نواويس و کربلا آنها را از هم مي درند و شکمبه هاي خالي و شکمهايي گرسنه را از آنها پر مي کند، از روزي که قلم زده شده است، گريزي نيست، رضاي خداوند، رضاي ما اهل بيت است که بر آزمايش صبر مي ورزيم و پاداش صابران را به ما مي دهد. پاره ي گوشت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از او دور نشود بلکه براي وي در حفيرة القدس فراهم مي آيد که چشمش به آنها روشن گردد و وعده اش به واسطه آنان وفا شود، هان! هر کس جان خود را به راه ما مي بخشد و خود را براي ديدار خدا مهيا ساخته است، همراه ما حرکت کند که من در بامداد فردا حرکت مي کنم، ان شاء اللَّه تعالي» (1) .
خطابه اي بليغ تر و اعجاب انگيزتر از اين خطابه نمي شناسم که دعوت به حق و ناچيز شمردن زندگي براي خدا را در بردارد. در اين خطابه، اين نکات آمده است:
1- آن حضرت، از مرگ خويش خبر مي دهد و مرگ را خوشامد مي گويد و آن را زينتي براي انسان مي شمارد آنگونه که گردنبند، گردن دختر جوان را زينت مي بخشد و اين تشبيه از دل انگيزترين و زيباترين تشبيهاتي است که در کلام عرب آمده و طبيعي است، مرگي که انسان بدان زيور يابد، همانا مرگ در راه خدا و حق است.
2- آن حضرت، اشتياق فراوان خود را به گذشتگان پاکش نشان مي دهد، آنها که در راه خدا شهيد گشته بودند و اشتياق وي همچون اشتياق يعقوب به يوسف بود، آنگونه که خود فرموده است.




3- حضرت خبر داده است که خداي تعالي شهادت بزرگوارانه و مرگ شرافتمندانه در راه دفاع از حق و حمايت از اسلام، براي آن حضرت، برگزيده است.
4- آن حضرت، سرزمين پاکي را که خون مبارکش بر آن ريخته خواهد شد، معرفي فرمود که آن جايي است ميان نواويس و کربلا و اعضايش در آنجا پاره پاره خواهد شد و نيزه ها بدن شريفش را از هم خواهند دريد.


5- حضرت، خبر داد که گرگهاي درنده از وحشيان بني اميه و پيروانشان، هيچگاه آرام نخواهند نشست تا اينکه شکمهايشان از گوشت و خون آن حضرت پر شود و اين کنايه اي است از تسلط آنان بر امّت پس از کشتن وي و تلاش پيگير آنان در غارت نمودن ثروتها و اموال امّت.
6- امام خبرداد که آنچه از مصيبتها و سختيها بر آن حضرت خواهد گذشت، امري است که گريزي از آن نباشد؛ زيرا در مورد وي قلم زده شده و در علم خداوند جاري گشته و به هيچ صورت تبديل يا تغيير آنچه خداوند برايش مقدر فرموده است،ممکن نمي باشد.
7- امام، اعلام فرمود که خداوند، رضايتش را به رضايت اهل بيت مقرون نموده و طاعتش را با طاعت آنان همراه ساخته و سزاوار است که چنين باشد؛ زيرا آنان دعوت کنندگان به سوي دين خدا و راهنمايان بر رضاي او هستند و در راه او متحمل شدايدي گشته اند که توصيف آنها ممکن نيست.
8- آن حضرت، يکي از صفات اهل بيت: را بيان فرمود که همان صبر و شکيبايي آنان و تسلم در برابر امر خداوند در هر چيزي است که از محنتها و مصيبتهاي عظيم بر آنها جاري مي شود و خداي تعالي، ثواب فراوان به آنان مي دهد و پاداش شکيبايان را به آنها مرحمت مي فرمايد.
9- امام عليه السلام خبرداد که واقعيّت درخشان اهل بيت، ادامه ي ذاتي واقعيّت پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله مي باشد؛ زيرا آنان گوشت وي و فرعي از او هستند و فرع از اصل خويش متفاوت نمي گردد و چشم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حفيرة القدس به عترتش، روشن خواهد گشت، آنها براي اداي رسالتش، شبها را بيدار ماندند و در دفاع از دينش، عظيم ترين جهاد را متحمل شده اند.
10- آن حضرت، مسلمانان را براي نبرد در کنار وي در صحنه هاي جهاد، دعوت فرمود و اينکه هر کس به همراه او حرکت کند، جان خود را بخشيده و خويشتن را براي ديدار خداوند، مهيّا ساخته است.
اين نکات درخشان در سخنراني آن حضرت، بر اين دلالت دارند که حضرتش از زندگي نااميد گشته و عازم مرگ شده و بر فداکاري، عزم بسته بود و اگر آن حضرت خواهان سلطنت بود، چنين مطالبي را مطرح نمي فرمود و لازم بود که به همراهان خود وعده هاي شيرين و اميدهاي پر زرق و برق بدهد.
هيچيک از مردم مکّه و نه کسي از حُجاج، جز عده معدودي از مؤمنين، نداي امام را پاسخ ندادند، اين نشان دهنده ي اندک بودن بينش ديني و تخدير شدن آن جامعه و انحرافش از حق مي باشد.

 

انجام عمره

هنگامي که امام بر ترک مکه تصميم گرفت، براي «عمره ي مفرده» احرام بست و طواف خانه ي خدا و سعي و تقصير نمود و طواف نساء را به جاي آورد و از عمره ي خويش مُحل گشت. شيخ مفيد نوشته است که امام حسين هنگامي که قصد حرکت به سوي عراق نمود، طواف خانه ي کعبه و سعي صفا و مروه را به جاي آورد و احرام خود را گشود و آنرا عمره قرار داد؛ زيرا نمي توانست حج خود را به پايان برساند از ترس اينکه مبادا در مکه دستگير و به نزد يزيد، فرستاده شود (2) اين مطلب خالي از تأمل نيست؛ زيرا کسي که از حج بازداشته مي شود، بنابر آنچه فقها گفته اند، گشودن احرامش به قرباني کردن است،نه اينکه حج را به عمره بازگرداند که اين امر، موجب بيرون آمدن از احرام حج نمي شود. آنچه بيان کرديم را دو روايت تأييد مي کند که آنها را شيخ حرّ عاملي در وسائل الشيعه، کتاب حج، باب «جايز بودن عمره مفرده در ماههاي حج (3) و رفتن به هر جا که مي خواهد» آورده است. آن دو روايت عبارتند از:
الف «ابراهيم بن عمر يماني» از امام صادق عليه السلام روايت کرده که از آن حضرت، در مورد شخصي که در ماههاي حج براي عمره خارج شود و سپس به سوي وطنش برگردد سؤال شد، فرمود: اشکالي ندارد، حتي اگر در آن سال به حج برود و حج افراد به جاي بياورد- که نيازي به قرباني ندارد- همانا حسين بن علي عليه السلام روز ترويه به سوي عراق حرکت کرد در حالي که عمره مفرده به جاي آورده بود.
ب- «معاوية بن عمار» مي گويد: به امام صادق گفتم: فرق عمره تمتع و عمره مفرده در چيست؟ فرمود: عمره تمتع به حج مربوط و متصل است اما عمره مفرده که انجام شد، مي توان هر جا رفت، همانا حضرت حسين عليه السلام در ذيحجه، عمره مفرده به جاي آورد سپس روز ترويه در حالي که مردم به مني مي رفتند او به عراق رفت، به جاي آوردن عمره مفرده در ذيحجه براي کسي که قصد حج نداشته باشد، اشکالي ندارد (4) اين روايت، بر آنچه بيان کرديم، صراحت دارد (5) .

 

خروج قبل از حج

مطلب سؤال برانگيز اين است که امام عليه السلام مکه را در روز هشتم ذيحجه ترک و آن روزي است که حجاج براي رفتن به عرفه آماده مي شوند، چرا حضرت، حج خود را تمام نکرد؟ و به نظر ما عوامل چندي وجود دارند که آن حضرت را براي خروج از مکه با اين سرعت، فراخواندند که آنها عبارتند از:
1- حکومت چنان بر او سخت گرفته بود که آن حضرت مطمئن گرديد باب جنگ با وي را خواهد گشود و يا او را در حال انجام مناسک حج، ترور خواهد کرد و بدين ترتيب حرمت حج را خواهد شکست. و اهداف مقدسش را بر باد مي دهد که از جمله آنها آزاد کردن امّت به طور کامل از ذلت و بردگي بوده است.
2- اگر حکومت با وي در ايام مناسک حج به جنگ نپردازد، پس از مراسم حج به جنگ مي پرداخت آنگاه وي در مکّه يا در حال جنگ خواهد بود و يا کشته مي شد، در هر دو حالت، در بيت حرام و ماه حرام، خونريزي پيش مي آمد، آن حضرت براي حفظ مقدسات اسلامي، مکه را ترک فرمود.
3- خروج آن حضرت در آن وقت حساس، از مهمترين وسايل تبليغاتي بر ضد حکومت در آن روزگار بود، زيرا حجاج بيت اللَّه الحرام، خبر خروج امام در آن وقت از مکّه را در حالي که بر ضد حکومت اموي، خشمگين بود، به سرزمينهايشان بردند و اينکه آن حضرت، انقلاب بر ضد يزيد را اعلام فرمود و در مکّه، حفاظتي براي بيت حرام باقي نمانده است که به دست امويان مورد هتک حرمت واقع نشود.. اينها بعضي از عوامل هستند که امام را به خارج شدن پيش از انجام حج، واداشته بودند.

 

پاورقي :

(1) الحدائق الوردية 114 /1. مفتاح الافکار، ص 148. کشف الغمة 29 /2.
(2) شيخ مفيد، الارشاد 67 /2، و شيخ طبرسي آنرا در اعلام الوري، ص 227 ذکر نموده است. 
(3) ماههاي: شوال، ذيقعده و ذيحجّه را ماههاي حج گويند (مترجم). 
(4) وسائل الشيعة 247 -246 /10. 

 





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:37)      [ <>   [ 10 ]   [ 11 ]   [ 12 ]   [ 13 ]   [ 14 ]   [ 15 ]   [ 16 ]   [ 17 ]   [ 18 ]   [ 19 ]   [ > ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.