بخش بیست و چهارم-سفر از مکه به سوي عراق
 پيش از آنکه امام از مکه حرکت کند، به سوي مسجدالحرام رفت و با طواف و نماز،به آن اداي احترام کرد و اين آخرين وداع آن حضرت بود. امام، فريضه ي نماز ظهر را در مسجد به جاي آورد و سپس مسجد را وداع گفت و خارج شد (1) امام کعبه را وداع گفت، در حالي که روح آنرا در بدن داشت و مشعل آنرا با دو دست خويش، حمل مي کرد در حالي که فرشتگان همراهيش مي کردند و تبريک مي گفتند و بر گردش طواف مي کردند، گويي که بر او بيمناک بودند زيرا وي باقيمانده ي ميراث آسمان بر زمين بود (2) . تعقيب امام حسين از سوي حكومت امام، مسافت زيادي از مکّه دور نشده بود که دسته اي از مأموران به فرماندهي «يحيي بن سعيد» آن حضرت را تعقيب نمودند تا او را از سفر به عراق باز دارند که ميان آنان برخوردهايي صورت گرفت و مأموران از مقاومت، عاجز ماندند (7) اين اقدام به نظر صوري بوده است؛ زيرا امام در روز روشن بدون هيچگونه مقاومت قابل ذکري، خارج گرديد... و هدف از اعزام اين دسته ي نظامي، دور کردن امام از مکّه و محاصره ي وي در صحرا بود تا نابود کردن وي به آساني صورت گيرد. تماس دمشق با كوفه دمشق با کوفه، در تماس دايم بود، همچنانکه از همه ي تحرکات امام اطلاع داشت و از ناکام ماندن توطئه اي که براي ترور امام در مکه ترتيب داده بودند و اينکه حرکت امام عليه السلام به طرف عراق تا رهبري انقلاب را که امورش را به سفير خود مسلم بن عقيل واگذار کرده بود، شخصاً بر عهده گيرد، پريشان گشته بود. موضعگيري امويان موضعگيري امويان در قبال تحرک امام و سفر آن حضرت از حجاز به سوي عراق، مضطرب بوده است؛ زيرا گروهي از آنان عافيت طلب بودند و از عاقبت کارها مي ترسيدند و بيم داشتند که مبادا ابن زياد به امام آسيبي برساند و اين کار، سبب زوال سلطتنشان گردد و گروهي بر سلطنت اموي بيمناک بودند و از اينکه سلطتشان از دست برود، حذر مي کردند و معتقد بودند که بايد با امام به شدت برخورد کنند و با او مقابله نمايند تا حکومت و قدرتشان سالم بماند. نماينده ي گروه اول، «وليد بن عتبه» بود و گروه دوّم را «عمرو بن سعيد اشدق» رهبري مي کرد، هر کدام از آنان نامه اي به ابن زياد نوشتند که نمايانگر نظريه ي آنان بوده است: نامه ي وليد بن عتبه در ميان بني اميه کسي همچون «وليد بن عتبه»، از نظر اصالت نظر و عمق انديشه وجود نداشت؛ او هنگام اطلاع يافتن از حرکت امام از حجاز و حرکت به سوي کوفه،پريشان گشت، زيرا وي از غرور يزيد و ستمگري ابن زياد آگاه بود، لذا نامه اي به ابن زياد نوشت و او را از اينکه آسيبي به امام برساند، بر حذر داشت؛ چون اين کار زيان بزرگي به بني اميه مي رساند. متن نامه وي چنين است: نامه ي اشدق «عمرو بن سعيد اشدق»، نامه اي به ابن زياد نوشت که در آن، وي را دستور مي داد شديدترين اقدامات را بر ضد امام به کار گيرد. در آن نامه آمده است: «اما بعد: حسين به سوي تو حرکت کرده است و در چنين حالتيست که تو يا آزاد مي گردي و يا اينکه برده اي مي شوي که چون بردگان با تو رفتار خواهد شد» (13) . مصادره ي اموال يزيد امام، هنوز مسافت زيادي از مکّه نگذشته بود که در «تنعيم» (14) کارواني بر او گذشت. اين کاروان، حامل جامه هايي سرخ رنگ و لباسهاي فراواني بود که والي يمن «بجير بن يسار» آنها را براي يزيد ستمگر فرستاده بود، امام، دستور داد تا آنها را مصادره کنند و به شترداران فرمود، هر کدام از شما دوست داشته باشد که با ما به عراق برود، کرايه اش را کامل مي دهيم و به خوبي با وي همراهي خواهيم کرد و هر کس بخواهد برگردد، کرايه مقدار راهي را که پيموده است به وي خواهيم داد. بعضي از آنان پس از دريافت کرايه، از آن حضرت جدا شدند و آنان که دوست داشتند، همراه آن حضرت رفتند (15) . همراه با فرزدق هنگامي که موکب امام به جايي به نام «صفاح» رسيد (17) ، شاعر بزرگ «فرزدق همام بن غالب»، با امام روبه رو شد و بر آن حضرت سلام کرده، او را درود گفت و به آن حضرت عرض کرد: پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله چه چيزي تو را از حج شتابزده ساخت؟ پاورقي : (1) جواهر المطالب في مناقب الامام علي بن ابيطالب، از کتابهاي کپي شدهي کتابخانهي امام اميرالمؤمنين عليهالسلام.  (12) الفتوح 122 -121 /5. (14) «تنعيم»جايي است در مکه، خارج از حرم که ميان مکه و سرف، به فاصله دو فرسخ از مکه واقع است و گفتهاند که چهار فرسخ فاصله دارد و به اين جهت تنعيم ناميده شده که در سمت راست آن کوهي به نام نعيم و در سمت چپ آن کوهي ديگر به نام ناعم است (معجم البلدن 49 /2).   (17) «صفاح» محلي است ميان حنين و انصابالحرم، سمت چپ کسي که از مشاش به مکه وارد شود.. فرزدق ديدار خود با امام در آن محل را چنين به نظم آورده:لقيت الحسين بارض الصفاح          عليه اليلامق والدرق
امام، از مکه حرکت کرد در حالي که از نوه ي ابوسفيان بيمناک بود، همان گونه که جدّش حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله از ترس مشرکان به رهبري ابوسفيان، از مکه خارج شده بود. همراه امام، هشتاد و دو مرد از اهل بيت و خاصان و غلامانش بودند (3) همچنانکه بانوان از مخدرات رسالت و زنان بزرگوار خاندان نبوّت را همراه خويش برد. امام در حالي خارج شد که آزادي کامل امّت اسلامي را با خود داشت و مي خواست در سرزمين امّت اسلام، حکومت قرآن و عدالت آسمان را برقرار سازد و مکر تجاوزکاران را از آن دور نمايد.
خروج آن حضرت- بنا به آنچه مورخان مي گويند- در روز هشتم ذيحجه، سال شصت هجري بوده است (4) ، در حالي که اندوه بر مردم مکه سايه افکنده بود، کسي نماند که از خروج وي غمگين نشده باشد... (5) .
کاروان از مکه جدا شد، امام در هيچ منزلي فرود نمي آمد مگر اينکه با اهل بيتش از کشته شدن يحيي بن زکريا سخن مي گفت (6) و بدين ترتيب، کشته شدن خود را آنگونه که بر حضرت يحيي گذشت، خبر مي داد.
اين مطلب را «دکتر عبدالمنعم ماجد» مورد تأکيد قرار مي دهد و مي گويد:
«براي ما آشکار مي شود که عامل يزيد در حجاز، براي ممانعت از خارج شدن حسين از مکّه به سوي کوفه، اقدامي جدي به عمل نياورد چون بسياري از شيعيان آن حضرت در استخدام وي بودند، بلکه شايد وي به اين فکر افتاد که نابود ساختن حضرت در صحرا به دور از يارانش آسان باشد، به طوري که بني هاشم، بعداً يزيد را متهم ساختند به اينکه وي افرادي را نزد حضرت فرستاده بود تا خارج شود» (8) .
يزيد، چندين نامه به حاکم طاغوتي کوفه ابن زياد نوشت که براي وي برنامه ريزيهاي هولناکي تعيين مي کرد تا آنها را در پيش گيرد و به وي دستور داد تا در برابر حوادثي که بر سر راهش پيش مي آيند، احتياط و دورانديشي لازم را داشته باشد که از ميان آنها اين نامه ها بوده است:
1- يزيد، اين نامه را پس از اينکه امام از مکه خارج شد به ابن زياد نوشت که در آن آمده است: «اما بعد، حسين بن علي را داشته باش که از دست نرود تا پيش از آنکه به عراق برسد، به سوي وي بشتاب».
مفاد اين نامه، حکومت کوفه را ملزم مي سازد که فوراً در صحرا به جنگ با حضرت حسين عليه السلام اقدام کند پيش از آنکه به عراق برسد و در اين مورد درنگ روا ندارد.
2- در نامه آمده است: «اما بعد: به من خبر رسيده که حسين به سوي کوفه حرکت کرده است، روزگار تو از ميان روزگاران و شهر تو از ميان شهرها، به او مبتلا گشته است و تو از ميان عاملان، گرفتار او شده اي و در آن وقت است که تو يا آزاد مي شوي و يا برده اي مي گردي همچنان که برده اي آزاد مي گردد» (9) .
اين نامه، داراي پيامي از قساوت و شدت است، زيرا در آن، يزيد عامل خود ابن زياد را اخطار مي نمايد که اگر در مأموريتش تقصير روا دارد از عهده ي جنگ با حضرت حسين بر نيايد، او را از پيوندش با بني اميه، جدا سازد و به جدش، «عبيد رومي» باز مي گرداند تا برده اي بشود همچون ديگر بردگان که فروخته مي شود و آزاد مي گردد... ابن زياد، به محض رسيدن اين نامه، حکومت نظامي اعلام کرد و همه ي مرزهاي عراق را بست و ميان واقصه تا شام و بصره را گرفت و نگذاشت کسي به صحراي عراق وارد و يا از آن خارج گردد (10) نيز دسته هايي از سپاه را تشکيل داد که در سرتاسر عراق حرکت کنند و امام حسين عليه السلام را جستجو نمايند، از ميان آنان دسته اي نظامي بود که حدود يک هزار سوار به فرماندهي «حر بن يزيد رياحي» را در برداشت که امام را به فرود آمدن در کربلا مجبور ساختند و او را از حرکت به سوي شهري ديگر، مانع شدند.
3- يزيد، به ابن زياد دستور داد تا به زعما و بزرگان و ديگران، بخششهاي فراوان بدهد تا دوستيشان را به دست آورد، متن نامه اش چنين است: «اما بعد: به اهل کوفه و افراد موافق و مطيع هستند، يکصد بيشتر بخشش پرداخت کن» (11) .
ابن زياد اموال زيادي به اعيان و بزرگان داد و آنانرا به جنگ با فرزند رسول خدا کشاند.
«از وليد بن عتبة بن عبيداللَّه بن زياد، اما بعد: حسين بن علي به سوي عراق حرکت کرده است، او فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله پس اي ابن زياد! حذر کن از اينکه فرستاده اي به سوي وي بفرستي و ناخواسته از سوي خاص و عام برخودت راه (سرزنش) بگشايي، والسلام...».
ابن زياد، اعتنايي به وي نکرد، بلکه به گمراهي و ستمش ادامه داد و به اجراي فرماني که حکومت دمشق به وي داده بود، پرداخت (12) .
امام، اين اموال را، از اينکه براي سفره هاي شراب و کمک به ظلم و بدرفتاري با مردم، مصرف شوند نجات داد، پيش از آن نيز امام، همين اقدام را در زمان معاويه انجام داده بود که مرحوم «آيت اللَّه سيد مهدي آل بحرالعلوم» به عدم صحت اين خبر، معتقد است؛ زيرا مقام امام بالاتر و بلندتر از آن است که به چنين کارهايي دست بزند (16) ، ولي اعتقاد ما بر آن است که اين عمل، به طور کلي مانعي ندارد؛ زيرا امام، حکومت موجود زمان معاويه و يزيد را غير شرعي مي دانست و مي ديد که اموال مسلمين در راه فساد اخلاق و گسترش تبهکاري و بي بند و باري مصرف مي شود و ضروري بود که آنها را نجات دهد تا بر فقرا و نيازمندان مصرف شود، در اين راه چه مانع شرعي يا اجتماعي وجود دارد؟
- «اگر عجله نمي کردم، گرفتار مي شدم» (18) .
آنگاه امام از وي پرسيد: اي ابافراس! از کجا مي آيي؟ (19) .
- از کوفه.
- «خبر مردم را بريم بيان کن».
- به فرد آگاهي دست يافتي. دلهاي مردم با شماست و شمشيرهايشان همراه بني اميه است و قضا از آسمان نازل مي شود و خداوند هرچه خواهد مي کند... و پروردگار ما را در هر روز، امري باشد (20) .
امام، سخن فرزدق را درست دانست و به او فرمود: «راست گفتي، امر براي خداوند است چه قبل و چه بعد، خداوند آنچه را خواهد مي کند و پروردگار ما را در هر روز، امري باشد. اگر قضاي الهي بر آنچه دوست داريم نازل شود، خداوند را بر نعمتهايش سپاس مي گوييم و از او براي اداي شکر، ياري مي جوييم و اگر قضاي الهي ميان خواسته مان فاصله بيندازد، پس کسي که قصدش حق است و کردارش بر اساس تقوا، نبايد تجاوز کند...» (21) .
آنگاه امام اين شعر را سرود:
لئن کانت الدنيا تعد نفيسة            فدار ثواب اللَّه أعلي و انبل
و ان کانت الابدان للموت انشئت      فقتل امري ء بالسيف في اللَّه افضل
و ان کانت الارزاق شيئاً مقدّراً          فقلة سعي المرء في الرزق اجمل
و ان کانت الاموال للترک جمعها       فما بال متروک به المرء يبخل (22) .
«اگر دنيا چيزي با ارزش شمرده شود، سراي پاداش خداوند، عاليتر و والاتر است».
«اگر بدنها براي مرگ آفريده شده اند پس کشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برتر است».
«اگر روزيها چيزي مقدّر باشند، پس تلاش کمتر انسان براي روزي، زيباتر است».
«اگر داراييها را براي ترک کردن جمع مي کنند، پس چرا انسان به چيزي که ترک شدني است، بخل مي ورزد؟».
«فرزدق»، بعضي از مسائل شرعي را از آن حضرت پرسيد و امام به وي پاسخ داد. پس از آن، فرزدق بر امام سلام کرد و از آن حضرت دور شد...
اين ديدار، تصويري از سستي و خواري مردم و انگيزه نداشتن آنان براي ياري حق را به ما نشان مي دهد؛ زيرا فرزدق که داراي بينشي اجتماعي و فرهنگي بود، با وجود اينکه مي دانست امام کشته خواهد شد، به ياري آن حضرت نشتافت و به کاروان آن حضرت نپيوست تا از او دفاع کند، پس اگر حال فرزدق چنين باشد، حال عامه ي مردم و نادانان آنها چگونه خواهد بود؟
به هر حال، امام حرکت خود را با عزم و پايداري ادامه داد و گفتار فرزدق در مورد سستي مردم نسبت به آن حضرت و همراهيشان با بني اميه، آن حضرت را از تصميمش باز نداشت، اگر امام، خواستار سلطنت بود، گفتار فرزدق، او را از حرکت به سوي عراق باز مي داشت.
(2) عبداللَّه علائلي، امام حسين عليهالسلام، ص 557. 
(3) بستاني، دائرةالمعارف 48 /7. وسيلة المآل في عد مناقب الآل، ص 188. در تاريخ ابنعساکر 212 /14 آمده است که: به سوي عراق خارج شد همراه با اهلبيت خود و شصت نفر از پير مردان اهل کوفه. و در تاريخ اسلام از ذهبي ج 5، ص 9 آمده است: از مکه حرکت کرد و نوزده نفر از مردان خاندان عبدالمطلب و زنان و کودکان، به همراه وي شتافتند. 
(4) مقريزي، خطط 286 /2 بستاني، دائرةالمعارف 48 /7. 
(5) صواعق المحرقه، ص 196. الصراط السوي في مناقب آلالنبي، ص 186. 
(6) نظم در السمطين، ص 215.
(7) ابناثير، تاريخ 39 /4. البداية والنهاية 166 /8. و در سمط النجوم 57/3 و در جواهر المطالب في مناقب الامام علي بن ابيطالب، 264 /2 آمده است: عمرو بن سعيد هنگامي که از خروج حسين از مکه مطلع شد به مأمورانش گفت: هر شتري را که ميان آسمان و زمين باشد، سوار شويد و او را تعقيب کنيد و مردم از گفتار وي تعجب کردند. آنها در پي او رفتند ولي به وي نرسيدند. 
(8) تاريخ سياسي دولت عرب 72 /2 عليهالسلام- 73.
(9) ابنعساکر، تاريخ 214 /14. ذهبي، تاريخ اسلام 10 /5. طبراني، معجم الکبير ج 123 /3. کفاية الطالب ص 432، جواهر المطالب 271 /2 في مناقب الامام علي بن ابيطالب در متن عربي کتاب آمده: کما يعتق العبد، اما در متن تاريخ ابنعساکر آمده «کما يعتبد العبيد» که ظاهراً همين صحيح است، بنابراين ترجمه اين چنين ميشود: همانطور که عبيد به بندگي درآمد (مترجم). 
(10) انسابالاشراف 371 /3. 
(11) انسابالاشراف 371 /3.
(13) ابنعساکر، تاريخ 212 /14.
(15) طبري، تاريخ 386 -385/5. البداية والنهاية 166 /8. 
(16) بحرالعلوم رجال 48 /4.
«با حضرت حسين در صفاح، روبهرو شدم در حالي که قباها و سپرها بر آن حضرت بود». اين مطلب در معجمالبلدان 412 /3 آمده است و در تذکرة الحفاظ ذهبي است که ملاقات امام با فرزدق در «ذات عرق» بوده و در مقتل خوارزمي 223 /1 ملاقات در «الشقوق» و در اللهوف، ص 134 در «زباله» ذکر شده است و صحيح آن است که در صفاح بوده که فرزدق آن را به نظم آورده است. 
(18) البداية والنهاية 167 /8. 
(19) «فراس»، به کسر فاء و تخفيف را. 
(20) وسيلة المآل، ص 188. 
(21) البداية والنهاية 166 /8. طبري، تاريخ 386 /5. ابناثير، تاريخ 40 /4. الصواعق المحرقة، ص 196. 
(22) الفتوح لإبن الأعثم 126 -125 /5.
بخش بیست و پنجم-نامه ي امام به مردم كوفه در حاجر
 هنگامي که امام حسين به «حاجر» در منطقه ي «ذي الرمه»- يکي از منازل حج از راه باديه- رسيد نامه اي به شيعيانش از اهل کوفه نوشت تا آنها را از حرکتش به سوي آنان با خبر سازد. در آن نامه، بعد از نام خدا آمده بود: - مردي از شيعيان اميرالمؤمنين، حسين بن علي عليه السلام هستم.   پاورقي
«از حسين بن علي به برادرانش از مؤمنين و مسلمين، سلام بر شما! من به همراه شما خدايي را که جز او معبودي نيست سپاس مي گويم، اما بعد: نامه ي مسلم بن عقيل به من رسيد و مرا از حسن نظر و فراهم آمدن اکثريت شما براي نصرت ما و گرفتن حقمان آگاه کرد، پس از خداوند مسئلت مي نماييم که ما را به نيکوکاري موفق نمايد و به شما به خاطر آن، بزرگترين پاداش را منظور فرمايد. من روز سه شنبه، هشتم ذيحجه، روز ترويه، از مکه به سوي شما حرکت کرده ام، پس هرگاه فرستاده ام بر شما وارد شد، کارتان را پنهان بداريد و کوشش کنيد که من ان شاءاللَّه همين روزها بر شما وارد مي شوم، والسلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته» (1) .
امام، نامه را به قهرمان بي همتا «قيس بن مسهر صيداوي» سپرد، او به سرعت راه را پيمود و بدون توجه به هيچ چيز، حرکت کرد تا اينکه به «قادسيه» رسيد به جايي که گروهي از مأموران در آنجا براي بازرسي دقيق کسي که به عراق وارد و يا از آن خارج مي گرديد، قرار داده شده بودند، مأموران او را دستگير نمودند قيس به سرعت نامه را پاره کرد تا مأموران از مفاد آن مطلع نشوند، آنگاه او را تحت الحفظ، همراه با پاره هاي نامه، نزد ابن زياد ستمگر فرستادند. هنگامي که نزد وي قرار گرفت، ابن زياد به او گفت:
- تو کيستي؟

- چرا نامه اي را که همراه داشتي، پاره نمودي؟
- از ترس اينکه از مفادش مطلع شوي.
- نامه از کيست و براي کيست؟
- از حسين است، براي جمعي از اهل کوفه که نامهايشان را نمي دانم.
- آن ستمگر به خشم آمد و از حالت عادي خارج شده بر او فرياد کشيد: به خدا! هرگز از نزد من دور نمي شوي مگر اينکه افرادي را که اين نامه به آنها نوشته شده است به من معرفي کني و يا اينکه بالاي منبر بروي و حسين و پدر و برادرش را ناسزاگويي تا دست من نجات يابي و يا اينکه تو را قطعه قطعه خواهم ساخت.
قيس به وي گفت: «اين عده را من نمي شناسم، اما لعن نمودن را انجام مي دهم».
ابن زياد گمان کرد که وي از نوع فرومايگان اهل کوفه است که ماديات، آنها را مي فريبد و مرگ، آنانرا مي هراساند و نمي دانست که وي از آزادگان بي همتايي است که تاريخ امتها و ملتها را مي سازند و کلمه ي حق و عدل در زمين، به آنان بلندي مي يابد...
ابن مرجانه دستور داد مردم را در مسجد اعظم جمع کنند تا به گمان خويش از لعن کردن اهل بيت به وسيله ي قيس، نمونه هايي از پيمان شکني را به آنان نشان دهد تا آنها را بر آن وادار کند و آنرا بخشي از اخلاق و سرشت آنان قرار دهد.
آن قهرمان بزرگ در حالي که مرگ را استهزا مي نمود و زندگي را به تمسخر گرفته بود، از جاي برخاست تا با امانت و اخلاص، رسالت خداوند را ادا نمايد. پس بالاي منبر رفت و خداي را سپاس گفت و ستايش نمود و بر پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله درود فرستاد و علي و فرزندانش را رحمت فراوان فرستاد (2) و سپس عبيداللَّه و پدرش و ستمکاران بني اميه همگي را لعنت کرد و صداي کوبنده ش را- که صداي حق و اسلام بود- بلند کرد و گفت:
«اي مردم!.. حسين بن علي، بهترين خلق خدا، فرزند فاطمه، دختر رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله است، من فرستاده ي وي به سوي شما هستم، من در حاجر از او جدا شدم، پس او را اجابت نماييد...» (3) .
مزدوران ابن زياد، به سوي وي شتافتند و او را از کار قيس، آگاه کردند، وي خشمگين شد و دستور داد تا او را بالاي قصر ببرند و از آنجا، در حالي که زنده است وي را به پايين بيندازند.
مأموران او را گرفتند و از بالاي کاخ بر زمين افکندند، اعضاي وي از هم دريده شد و استخوانهايش درهم شکسته گرديد و به مرگ قهرمانان، در راه ايمان و عقيده اش، درگذشت.
هنگامي که خبر کشته شدنش به حضرت حسين رسيد، به شدت غمگين گشت و به گريه افتاد و فرمود: «خداوندا! براي ما و شيعيانمان نزد خودت، جايگاهي ارزنده قرار ده و ما و آنان را در جايگاه رحمتت و در کنارهم فراهم آور که تو بر هر چيزي توانا هستي» (4) .
(1) البداية والنهاية 168 /8 و در فتوح 145 -143 /5 نامهي حضرت به صورت ديگري مفصّل آمده است. انسابالأشراف 378 /3. 
(2) الفتوح 147 -146 /5. 
(3) ابناثير، تاريخ 41 /4. 
(4) الفتوح 147 /5.
بخش بیست و ششم-در صحرای کربلا - رویارویی با حر
 موکب امام به «شراف» رسيد، در آنجا چشمه ي آبي وجود داشت، امام به جوانانش دستور داد تا آب بگيرند و فراوان هم بگيرند، آنان چنين کردند و سپس قافله به راه افتاد و صحرا را در مي نورديد که ناگهان يکي از ياران امام تکبير گفت.امام از اين کار در شگفت شد و به او فرمود: «براي چه چيزي تکبير گفتي؟». سخنراني امام امام، از واحدهاي آن لشکر، استقبال نمود و براي آنان سخناني شيوا ايراد فرمود و ضمن آن سخنان برايشان توضيح داد که آن حضرت براي جنگ نيامده، بلکه فرستادگان و نامه هايشان به وي رسيد و او را به آمدن به سوي آنان تشويق نموده و او به آنان پاسخ مثبت داده است. آن حضرت پس از حمد و ستايش خداوند فرمود:  ادامه در ادامه مطلب
- نخلها را ديدم.
مردي از ياران امام که راه را قبلاً رفته و با آن آشنا شده بود، به وي گفت: «در اينجا نخلي وجود ندارد، آنچه مي بيني نيزه ها و گوشهاي اسبان هستند».
امام قدري تأمل نمود و فرمود: «من نيز آنرا مي بينم» امام دانست آنها پيشقراولان سپاه دشمن هستند که براي جنگ با وي آمده اند، پس به يارانش فرمود:«آيا پناهگاهي نداريم که به آن پناه بريم و آنرا پشت سر خود قرار دهيم و تنها از يک طرف با دشمن روبه رو گرديم؟».
يکي از يارانش که وضعيّت راه را مي دانست، به آن حضرت گفت: «آري، اين ذوحسم (1) در کنار تو است، اگر به طرف آن در سمت چپ بروي و زودتر به آن برسي، آنگونه است که مي خواهي».
کاروان امام به طرف آن حرکت کرد، ولي هنوز مقدار زيادي دور نشده بود که سپاه فراواني به فرماندهي حرّ بن يزيد رياحي به آنها رسيد، ابن زياد به وي فرمان داده بود تا در صحراي جزيره، حرکت کند و امام را جستجو نمايد و او را دستگير کند، تعداد سوارانش، حدود يک هزار سوار بودند. آنها هنگام ظهر در برابر امام ايستادند در حالي که هوا به شدت گرم بود. امام آنها را ديد که از شدّت تشنگي در حال تلف شدن هستند، دلش به حال آنان سوخت و از اينکه آنان براي کشتن وي و ريختن خونش آمده بودند، چشم پوشيد و به يارانش دستور داد تا آنها را آب بدهند حتي به اسبانشان نيز آب بدهند. ياران امام به آن لشکر آب دادند و سپس به طرف اسبانشان رفتند و ظرفها و طشتها را پر از آب کردند و هرگاه سه يا چهار يا پنج بار آب مي دادند، اسب را کنار مي زدند و ديگري را آب مي دادند تا اينکه همه ي اسبان را آب نوشاندند (2) .
امام در سفرش، آمادگي کامل داشت، زيرا تنها ظرفها براي آب دادن به هزار سوار همراه با اسبانشان کفايت مي کرد و اين علاوه بر ساير اثاثيه و متاعهاي ديگر بود.
به هر حال، امام کرامت فرمود و آن سپاه را که براي جنگ با وي آمده بودند، نجات داد. مورخان مي گويند: «علي بن طعان محاربي» در ميان آن لشکر بود که از کرامت طبع و اخلاق عظيم امام، سخن به ميان آورده مي گويد: من از جمله کساني بودم که تشنگي به آنان زيان رسانده بود، حضرت حسين عليه السلام به من دستور داد تا راويه حامل آب را بخوابانم ولي من سخن حضرت را نفهميدم؛ زيرا «راويه»در زبان اهل حجاز به معناي «شتر» بود و هنگامي که دانست من سخن وي را نفهميده ام، به من فرمود: «شتر را بخوابان»، من آنرا خواباندم و وقتي که خواستم آب بنوشم، آب از مشک جريان يافت، پس به من فرمود، مشک را بگير، من ندانستم که چه کنم، پس سرور آزادگان، خود برخاست و مشک را گرفت تا من و اسبم هر دو سيراب شديم.
اين طبع بلند و عظمت نفس، آن سپاه را تکان نداد و هيچکدام از آنان از اين اخلاق والا متأثر نشد، مگر حرّ که ضمير بيدار و حسّاسش، از اين نيکي و احسان، اثر گرفته به نداي ضميرش از جاي جست و به امام پيوست و در خدمتش شهيد شد.

 
«اي مردم! نزد خداي عزيز و جليل و شما عذر مي گزارم... که من به سوي شما نيامدم مگر وقتي که نامه هايتان به سوي من آمد و فرستادگانتان آنها را برايم آوردند که به سوي ما بيا، ما را امامي نيست، شايد خداوند به وسيله ي تو ما را بر هدايت فراهم آورد. اگر بر آن پايبند هستيد، من اينک نزد شما آمده ام، پس به من عهد و پيماني بدهيد تا مطمئن گردم و اگر آمدن مرا دوست نداريد، از نزد شما به جايي که از آنجا آمده ام، برمي گردم»
آنان از جواب بازماندند؛ زيرا بسياري از آنان با آن حضرت براي آمدن به سويشان مکاتبه نموده، توسط سفيرش مسلم بن عقيل، با وي بيعت کرده بودند... وقت نماز فرارسيد، آن حضرت به مؤذن خود، «حجاج بن مسروق» دستور داد تا براي نماز ظهر، اذان و اقامه بگويد. پس از اينکه وي اين کار را انجام داد، امام به حرّ فرمود: «آيا مي خواهي با يارانت نماز بخواني؟».
- بله، با شما نماز را به جاي مي آوريم.
آنان به امام اقتدا نموده و نماز ظهر را به جاي آوردند، پس از پايان نماز به چادرهايشان رفتند و وقتي که هنگام نماز عصر فرارسيد، حرّ به همراه افرادش آمدند و نماز عصر را به امام اقتدا کردند.
ادامه مطلب
بخش بیست و هفتم-پيوستن گروهي از مردم كوفه به امام
 وقتي که امام به «عذيب هجانات» رسيد، چهار نفر از مردم کوفه که براي ياري اش آمده بودند، به آن حضرت پيوستند، آنان سوار بر شترهاي خود؛ يک اسب را که متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم کوفه، کسي جز آنان، براي استقبال از حضرت حسين عليه السلام نيامده بود، آنها عبارتند از: 1- نافع به هلال مرادي.
2- عمرو بن خالد صيداوي.
3- سعد، غلام عمرو بن خالد.
4- مجمع بن عبداللَّه عابدي، از مذحج.
حرّ، مي خواست مانع پيوستن آنان به حضرت حسين گردد، ولي امام بر او بانگ زد: «در اين صورت از آنها حمايت خواهم کرد به همان گونه که از خودم حمايت مي کنم، اينان انصار و ياران من هستند، تو به من قول داده اي که تا رسيدن نامه ي ابن زياد، متعرض من نشوي».
حرّ، آنانرا رها کرد و آنها به امام پيوستند، آن حضرت ايشان را خوشامد گفت و از آنها در مورد اهل کوفه پرسيد، آنان گفتند: «اما اشراف، رشوه شان عظيم گشته و کيسه هايشان انباشته شده تا دوستيشان به دست آيد و نظرشان حاصل شود. آنها بر تو دشمني واحد هستند و به تو نامه ننوشته اند مگر براي اينکه تو را براي خود بازار و محل کسب درآمد قرار دهند... و اما ديگر مردمان، دلهايشان تو را مي خواهد و شمشيرهايشان، فردا بر ضد تو کشيده خواهد شد» (1) .
اين سخن، نکات بسيار مهمي را مشخص مي سازد که عبارتند از:
1- حکومت، وجدانهاي بزرگان و اشراف اهل کوفه را با پول، خريده و آنانرا با جاه و نفوذ، فريفته و آنان يک دست، همفکر و متفق شده بودند تا با امام بجنگند، امويان در اين سياست حيله گرانه، مهارت يافته بودند و بزرگان را با همه ي وسايل ممکن به طرف خود مي کشيدند، اما مردم عادي را با تازيانه هايي که بر پشت آنان مي زدند، در آتش ستم خويش شعله ور مي ساختند.
2- اشراف اهل کوفه، با حضرت حسين عليه السلام براي آمدن به سوي آنان، مکاتبه کرده بودند نه براي اينکه به عادلانه بودن هدف آن حضرت و بطلان امويان اعتقادي داشتند، بلکه به اين سبب با حضرتش مکاتبه کردند تا براي آنها بازار و محل کسب درآمدي براي دستيابي به اموال بني اميه باشد، آنها به امويان اعلام مي نمودند که اگر اموال فراواني در اختيار ما قرار ندهيد، از ياران حسين خواهيم شد! نامه هاي آنان به آن حضرت وسيله اي از وسايل کسب درآمد بود.
3- عامه ي مردم، دلهايشان با حضرت حسين عليه السلام بود، اما آنان به دنبال رهبران خود بودند بدون اينکه هيچگونه اراده و اختياري براي پيروي از آنچه بدان ايمان داشتند، دارا باشند، آنان سربازان حکومت و وسيله ي کوبنده آن بودند.
اينها بعضي از نکات مهم سخنان آن گروه بود که دلالت بر مطالعه ي دقيق آنان نسبت به مسائل جامعه شان دارد.

ادامه مطلب
بخش بیست و هشتم-کاروان در كربلا و لشکرکشی کوفیان
 کاروان عترت پاک، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجري در کربلا اقامت گزيد (1) ، در حالي که وحشت بر اهل بيت، مستولي شده و به نازل شدن مصيبت جانکاه، يقين کرده بودند، امام، سختي کار را دانسته گرفتاريهاي هولناک و حوادث ترسناکي که در سرزمين کربلا، بر وي خواهد گذشت، در نظرش تجلّي يافت. چه سخنان درخشاني که واقعيت مردمان را در تمام مراحل تاريخ بيان مي دارد؛ زيرا آنان در هر زمان و هر مکان بندگان دنيا هستند اما دين، هيچگونه سايه اي در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفاني از بلا بر آنها عارض شود، از دين، بيزار مي شوند و از آن دور مي گردند...     ادامه در ادامه مطلب
مورخان مي گويند: آن حضرت، اهل بيت و يارانش را جمع کرد و نگاهي از روي مهرباني و عطوفت بر آنان افکند و دانست که به زودي بدنهايشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گريست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و از مصيبتهاي عظيم و گرفتاريها که بر او دست يافته بود، به درگاه خداوند شکايت برد و گفت:
«خداوندا!! ما عترت پيامبرت محمد صلي اللَّه عليه و آله هستيم که بني اميه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد کرده پريشان ساخته و بر ما تعدي نمودند. خداوندا! حق ما را براي ما برگير و ما را بر قوم ستمکار پيروز فرما».
  سپس روي به آن قهرمانان کرد و فرمود: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، (چون)ته مانده غذايي بر زبانهاي آنان است که تا وقتي زندگي شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه مي دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آيند، دينداران، اندک مي گردند» (2) .

آري، دين، در جوهره اش تنها نزد امام حسين و برگزيدگان از اهل بيت و ياران آن حضرت است که احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآميخته است، لذا آنان به سوي صحنه هاي مرگ شتافتند تا مقام آنرا بالا برند و با فداکاريهايشان، درسهايي در وفاداري اعجاب انگيز نسبت به دين، ارائه نمايند.
امام، پس از حمد و ثناي پروردگار، خطاب به يارانش فرمود: «اما بعد: آنچه را مي بينيد به ما رسيده است، دنيا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت کرده از آن نمانده است جز ته مانده اي همچون ته مانده ي ظرف و زندگي پستي همچون غذاي ناخوشايند، آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي گردد تا انسان مؤمن به ديدار خداوند راغب شود که من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمکاران را جز پستي نمي بينم» (3) .
امام، اين سخنان را درباره ي آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده بود، بيان کرد و آنان را آگاه فرمود که هر قدر شرايط، اوضاع و احوال پوشيده از مشکلات و مصيبتها باشد، آن حضرت از تصميم سترگش براي برپا نمودن حق- که خود بدان اخلاص دارد- باز نمي گردد...
امام عليه السلام اين سخنان را خطاب به يارانش ايراد فرمود نه براي اينکه عواطف آنها را برانگيزاند و يا اينکه ياريشان را جلب کند؛ زيرا آنان چه کاري براي او مي توانستند انجام دهند پس از آنکه نيروهاي فراواني که صحرا را پرکرده، آن حضرت را به محاصره خويش درآورده بودند، بلکه اين مطلب را از اين جهت بر زبان آورد تا آنان با وي در مسؤوليت اقامه ي حق که خود بدان ايمان آورده و آنرا به عنوان پايه ي محکمي براي نهضت جاويدانش برگزيده بود، مشارکت نمايند، در حالي که آن حضرت، در اين راه، مرگ را آرزوي فروزنده اش در زندگي قرار داده بود، که هيچ آرزوي ديگري با آن برابري نمي کرد.
هنگامي که آن حضرت، سخنانش را به پايان رساند، همه ي يارانش به پا خاستند، در حالي که شگفت انگيزترين نمونه ها را در فداکاري و جانبازي به خاطر عدالت و حقيقت، ارائه مي نمودند...
نخستين کس از يارانش که به سخن پرداخت، «زهير بن قين» بود. وي که يکي از انسانهاي بي همتاي جهان بود، چنين گفت: «اي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخن تو را شنيديم، اگر دنيا براي ما باقي مي بود و ما در آن جاويدان بوديم، قيام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجيح مي داديم».
اين سخنان، شرافت انسان و حرکتش در راه خير را نمايان مي سازد. سخنان زهير، بالاترين اثر خرسندي را در دل ياران امام داشت و از تصميم آنان بر وفاداري نسبت به امام و جانفشاني در راه وي حکايت مي کرد...
آنگاه قهرمان ديگري از ياران امام، يعني «برير»- که جانش را در راه خدا ارزاني داشته بود- به پا خاست و خطاب به امام فرمود: «اي فرزند رسول خدا! خداوند به وسيله ي تو بر ما منّت نهاده است که در خدمت تو نبرد کنيم و در راه تو اعضاي ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قيامت، جد تو شفيع ما گردد».
برير، يقين داشت که ياريش نسبت به امام، تفضّلي از خداوند براي اوست تا به شفاعت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رستگار شود.
سپس «نافع» که همان سرنوشت برگزيده شده برادران قهرمانش را تقرير و تثبيت مي کرد، به پا خاست و گفت: «تو مي داني که جدّت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نيز به آنچه وي دوست مي داشت مراجعه ننمودند، برخي منافقاني بودند که به وي وعده ي ياري مي دادند و در پنهان خيانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شيرين تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل (4) تا اينکه خداوند او را به لقاي خود برد.
پدرت علي نيز در وضعيتي مشابه آن بود؛ عدّه اي بر ياري وي فراهم آمدند و همراه وي با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگيدند تا اينکه اجل به سويش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت...
تو نيز امروز در چنان حالتي نزد ما هستي، هر کس پيمان خود را بشکند و بيعت خود را فروگذارد، تنها به خويشتن زيان مي رساند و خداوند هم از او بي نيازاست پس مقاوم و تندرست ما را رهبري فرما، به سوي شرق خواهي يا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدير الهي به ستوه نمي آييم و نه از ديدار پروردگارمان بيزاريم و ما اساس اهداف و بصيرتهايمان با آنکه دوست تو باشد، دوست هستيم و با آنکه دشمن تو گردد، دشمن مي باشيم» (5) .
بيشتر ياران امام، سخناني از اين گونه گفتند و امام آنان را بر اين اخلاق و جانفشاني در راه خداوند، سپاس گفت.
ادامه مطلب
هيچ امّتي از امّتها، مصيبتي دردناکتر و فجيع تر از فاجعه ي کربلا مشاهده نکرده است؛ زيرا هيچ مصيبتي از مصيبتهاي روزگار و يا فاجعه اي از فجايع دنيا وجود ندارد که بر سبط پيامبر خدا و ريحانه ي او نگذشته باشد... مصيبتهاي آن حضرت، عواطف را اندوهگين و داغدار ساخت و حتي کم احساس ترين مردم و سنگدل ترين آنان را به درد آورد تا آنجا که حتي «عمر بن سعد»، آن ستمکار فرومايه نيز متأثر شد و از مصيتهاي هولناک و سنگيني که بر امام جاري گشت، به گريه آمد. در فاجعه ي کربلا، حرمت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در عترت و ذريّه اش شکسته شد.
 امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «روز حسين، چشمهاي ما را مجروح و عزيز ما را خوار ساخت...». پيشروي لشكر نيروهاي جفاکار با جانهاي شرور و سرشار از کينه ها و دشمنيها نسبت به عترت پاک؛ پايه گذاران حقوق مظلومان و ستمديدگان و آنان که به خاطر احقاق حق، تلاش نموده بودند، پيشروي خود را آغاز نمودند.   تأخير انداختن جنگ تا بامداد فرزند سعد، پس از آنکه بيشتر فرماندهان سپاه آن را پذيرفتند به تأخير جنگ رضايت داد، پسر سعد، به يکي از يارانش گفت تا اين مطلب را اعلام نمايد. وي به اردوگاه حضرت حسين عليه السلام نزديک شد و فرياد کشيد: «اي ياران حسين بن علي! ما شما را از امروز به فردا تأخير داديم، پس هرگاه تسليم شديد و حکم امير را گردن نهاديد، شما را به سوي او مي بريم و اگر خودداري نموديد، با شما به جنگ مي پردازيم» (8) . پاورقي: (1) ابناثير، تاريخ 56 /4.  (8) الفتوح 179 /5.
ما اينک به بيان فصلهاي آن فاجعه ي جاويدان در دنياي غمها و حوادث دردناک همزمان با آن مي پردازيم.
پيشقراولان سپاه ابن سعد در عصر روز پنجشنبه، نهم ماه محرم به سوي امام حرکت کردند؛ زيرا دستورات شديدي از ابن زياد به فرماندهي کل رسيده بود که در جنگ، تعجيل نمايد تا مبادا نظر سپاه متبلور شود و در صفوفش، چند دستگي ظاهر گردد.
هنگامي که آن لشکر به حرکت درآمد، حضرت حسين عليه السلام جلو چادر نشسته و شمشير خود را بر زانو نهاده و اندکي خواب او را گرفته بود که خواهرش؛ بزرگ بانوي بني هاشم، حضرت زينب عليهاالسلام صداي مردان و پيشروي آنان به سوي برادرش را شنيد، پريشان و مضطرب، نزد آن حضرت شتافت و او را بيدار نمود.
امام سربلند کرد و خواهرش را ديد، با عزمي ثابت به وي فرمود: «من رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را در خواب ديدم که فرمود: تو به سوي ما مي آيي...».
آن بانوي بزرگ، پريشان گشت و نيرويش سست گشت، بر صورت خود زد و با کلماتي اندوهبار گفت: «واي بر من!...» (1) .
حضرت ابوالفضل عباس، روي به برادر خود کرد و گفت: اي برادر! اين قوم به سوي تو آمده اند. حضرت از او خواست تا از موضوع آنها با خبر شود و فرمود: «تو- که جانم فدايت باد!- سوار شو و با آنان روبه رو شو و به آنها بگو: شما را چه شده است و چه مي خواهيد؟».
ابوالفضل، به سرعت به سوي آنان شتافت، در حالي که بيست سوار از يارانش از جمله «زهير بن قين و حبيب بن مظاهر» همراه او بودند، عباس در مورد پيشروي آنان پرسيد، به او گفتند: «دستور امير رسيده که بر شما گردن نهادن به حکم او را عرضه کنيم و يا اينکه با شما بجنگيم» (2) .
حضرت ابوالفضل عباس، به سوي برادرش بازگشت تا موضوع را بر آن حضرت، عرضه کند، در اين حال حبيب بن مظاهر به سوي آن قوم رفت و شروع به موعظه کردن آنان نموده آنها را به ياد سراي آخرت انداخت و گفت: «به خدا! بدترين قومي که فردا بر خداي عزيز و جليل و بر پيامبرش محمد صلي اللَّه عليه و آله وارد مي شوند، آنها خواهند بود که ذريّه و اهل بيتش را- آن پارسايان سحرها که خداي را شب و روز، فراوان ياد مي کنند- و شيعيان با تقواي نيکوکارش را کشته باشند» (3) .
«عزرة بن قيس» به وي پاسخ داد و گفت: «اي فرزند مظاهر! خود را پاک قلمداد مي کني!».
«زهير بن قين» روي به وي کرد و گفت: «اي فرزند قيس! از خدا پروا کن و از کساني نباش که به گمراهي کمک مي کنند و جانهاي پاک و طاهر عترت بهترين پيامبران را مي کشند» (4) .
عزره به وي گفت: «تو نزد ما عثماني بودي، تو را چه شده است؟».
زهير گفت: «به خدا! من به حسين نامه ننوشتم و فرستاده اي نزد وي نفرستادم، ولي در راه با وي همراه شدم و هنگامي که او را ديدم به وسيله ي وي، رسول خدا را به ياد آوردم و دانستم که چه بي وفايي مي کنيد و پيمان مي شکنيد، راه شما را به سوي دنيا ديدم و تصميم گرفتم که او را ياري کنم و جزء همراهانش باشم تا آنچه را که شما از حق رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله تباه کرده ايد حفظ کنم» (5) .
حضرت ابوالفضل، گفتار آن قوم را به برادر خود رسانيد. آن حضرت به وي فرمود: «به سوي آنان بازگرد شايد بتواني آنان را براي فردا به تأخير اندازي، تا امشب را به درگاه پروردگارمان نماز گزاريم و او را فراخوانيم و از او مغفرت بجوييم که او مي داند من نماز و تلاوت کتابش و زياد ذکر کردن و مغفرت طلبيدن را دوست دارم».
حضرت عباس به سوي آنان بازگشت و آنان را از کلام برادر خود باخبر ساخت. ابن سعد، موضوع را با شمر در ميان گذاشت از ترس اينکه مبادا در صورت پذيرش درخواست امام، از او سخن چيني نمايد؛ زيرا وي تنها رقيب او براي فرماندهي سپاه و جاسوسي بر عليه او بود و يا اينکه مي خواست اگر ابن مرجانه در تأخير جنگ، از او گله کرد، شمر نيز در مسؤوليت آن، شريک باشد.
به هر حال، شمر در اين باره اظهار نظري نکرد و موضوع را به ابن سعد موکول نمود.
«عمرو بن حجاج زبيدي» خودداري آنان از پذيرش درخواست امام را مورد انتقاد قرار داد و گفت: «سبحان اللَّه! به خدا قسم!! اگر او از ديلم بود و اين درخواست را از شما مي کرد، شايسته بود که از او بپذيريد...» (6) .
فرزند حجاج، چيزي بر آن گفته نيفزود و نگفت که او فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مي باشد از ترس اينکه مبادا اطلاعات نظامي، سخن وي را به فرزند مرجانه منتقل کنند و او مورد کيفر يا سرزنش و يا محروميت از سوي او واقع شود...
فرزند اشعث، سخن فرزند حجاج را تأييد نمود و به ابن سعد گفت: «آنچه درخواست کرده اند را بپذير که به جانم سوگند! فردا با تو در جنگ خواهند بود».
ابن اشعث به اين جهت اين مطلب را گفت که گمان مي کرد، امام در برابرابن زياد کوتاه مي آيد و لذا تأخير جنگ را راغب شد، ولي هنگامي که متوجه شد که امام تصميم بر نبرد دارد، از گفته ي خود پشيمان گشت و گفت: «به خدا! اگر مي دانستم که آنان چنين مي کنند، ايشان را تأخير نمي دادم» (7) .
پسر اشعث، اخلاق خود و اخلاق کوفيان را مقياسي قرار داد که مردان را با آن مي سنجيد و گمان کرد که امام، ذلّت و خواري را خواهد پذيرفت و از انجام رسالت بزرگ خود، صرف نظر خواهد کرد و نمي دانست که امام، هستي و جهت گيريهاي خود را از جدّ بزرگوارش دريافت مي نمايد.
جنگ تا روز دهم محرم، تأخير انداخته شد و ياران ابن سعد، منتظر فردا ماندند که آيا امام آنها را در آنچه او را فراخوانده بودند، اجابت مي کند و يا آن را نمي پذيرد.
(2) انسابالاشراف 322 /3.طبري، تاريخ 416 /50. 
(3) الفتوح 177 /5. 
(4) همان 177 /5. 
(5) انسابالاشراف 392 /3. 
(6) ابناثير، تاريخ 57 /4. انسابالاشراف 392 /3. 
(7) انسابالاشراف 392 /3.
بخش سی ام-روز عاشورا و دعای امام حسین
 در آسمان دنيا هيچ سپيده ي بامدادي همچون فجر روز دهم محرم با مصيبتها و غمهايش ندميده است و خورشيد، هيچگاه همچون خورشيد آن روز با اندوه و دردهايش طلوع نکرده است...؛ زيرا در تاريخ هيچ حادثه اي وجود ندارد که با فجايع و دردهايش از آن صحنه هاي اندوهبار برتر باشد که در روز عاشورا (1) بر صحراي کربلا نمايان گشت؛ چون محنتي از محنتهاي دنيا و غصّه اي از غصه هاي روزگار باقي نماند که بر ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله جاري نگشته باشد. دعاي امام سرور آزادگان، خارج شد، صحرا را ديد که از سواران و پيادگان پر شده است و شمشيرها و نيزهاي خود را کشيده و تشنه ي ريختن خون وي و نيکان اهل بيت و يارانش هستند تا مزد ناچيزي از فرزند مرجانه به دست آورند.  پاورقي (1) «عاشورا»: نام روز دهم ماه محرم است. گفته شده که اين نامگذاري قديمي است و علت آن اين بوده که در آن روز، ده نفر از پيامبران به ده کرامت،گرامي داشته شدند. اين مطلب در ص 22 از کتاب الانوار الحسينية نوشتهي بلاوي آمده است.  (4) ابنعساکر، تاريخ 216 /14. البداية والنهاية 170 -169 /8. ابناثير، تاريخ 61 -60 /4.
امام زين العابدين عليه السلام مي فرمايد: «هيچ روزي بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخت تر از روز احد نبود که عموي آن حضرت يعني حمزة بن عبدالمطلب، شير خدا و پيامبرش، در آن کشته شد و پس از آن روز، واقعه ي مؤته که در آن، عموزاده اش جعفر بن ابي طالب کشته شد، سپس فرمود: و روزي نيست چون روز حضرت حسين عليه السلام که سي هزار نفر به سوي او شتافتند و ادعا مي کردند از اين امّت هستند و هر کدام از آنان با (ريختن) خون آن حضرت به خداوند تقرب مي جستند در حالي که وي، آنان را به ياد خدا مي انداخت ولي پند نگرفتند تا اينکه او را به ظلم و ستم و تعدي به قتل رساندند» (2) .
امام بزرگوار در سپيده دم روز عاشورا، نماز را آغاز کرد که که بنا به گفته مورخان، خود و يارانش، به علت عدم وجود آب نزد آنان، براي نماز تيمم ساختند و خانواده و يارانش به آن حضرت اقتدا نمودند (3) ، پيش از آنکه تعقيب نمازشان را به پايان برسانند، طبلهاي جنگ در اردوگاه ابن زياد، نواخته شد و دسته هاي کاملاً مسلحي از سپاه به پيش آمدند در حالي که فرياد مي زدند: يا جنگ مي کنيم يا به فرمان فرزند مرجانه گردن نهيد.

حضرت، مصحفي را طلبيد و آن را بر سر خود گذاشت و تضرع کنان روي به خدا کرد و گفت:
«خداوندا! تو مورد اعتماد من در هر اندوه، و اميد من در هر سختي هستي، تو در هر امري که بر من نازل شود، مايه ي اطمينان و قدرت من مي باشي، چه بسيار اندوهي که قلب در آن سست مي گردد و قدرت در آن اندک مي شود و دوست در آن فرومي گذارد و دشمن در آن زبان به طعنه مي گشايد، آن را به درگاه تو عرضه نمودم و از آن به پيشگاهت شکايت بردم- به خاطر رغبت من به تو نه به ديگري- تو آن را گشايش دادي و آن را دور ساختي و کفايت نمودي، تو سرپرست هر نعمت و دارنده ي هر نيکي و سرانجام هر خواسته اي هستي» (4) .
در اين دعا، عمق ايمان حضرت ديده مي شود که در همه ي کارهاي مهمش به سوي خدا باز مي گردد و به او اخلاص مي يابد، خداوند سرپرست او و پناهگاهي است که در هر امر مهمي که بر او پيش آيد به آن پناه مي برد.
(2) بحارالانوار 274 /22 ح 21 و ج 298 /44 ح 4. 
(3) اعتماد السلطنة حسن بن علي، حجّة السعادة في حجّة الشهادة (به زبان پارسي) که امام شيخ محمد حسين آلکاشف الغطاء آن را به عربي ترجمه نموده و از کتابهاي خطي کتابخانهي عمومي است.
بخش سی و یکم-خطبه و اتمام حجت امام با دشمنان
 امام به همراه بزرگان يارانش خواستند بر مردم کوفه، اقامه ي حجّت کنند تا در آنها از وضع خودآگاه باشند و نسبت به گناهي که مرتکب مي شدند، آشنايي حاصل نمايند، گناهي که نزديک بود آسمانها از آن شکافته شوند و زمين پاره گردد و کوهها فروريزند، آنان بسيار فراخواندند و نصيحتها کردند تا آن مسخ شدگان را از خطر جنايتي که آنان را به جهنم مي رساند، رهايي بخشند. خطبه ي امام امام مرکب خود را خواست و بر آن سوار شده به سوي اردوگاه ابن سعد رفت، با آن هيبتي که شکوه جدّش، حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را تداعي مي کرد. پس در ميان آنان سخنراني تاريخي خود را ايراد نمود که از شيواترين و رساترين نمونه هايي بر جاي مانده در ادبيات عرب مي باشد. آن حضرت با صدايي بلند که بيشتر آنان مي شنيدند، فرياد زد:      ادامه در ادامه مطلب
«اي مردم! گفتارم را بشنويد و عجله نکنيد تا بر اساس حقي که بر من داريد شما را موعظه کنم و دليل آمدنم نزدتان را بيان نمايم، که اگر عذر مرا پذيرفتيد و گفته ام را تصديق نموديد و از خودتان به من انصاف داديد، به آن خوشبخت تر خواهيد شد و شما را بر من راهي نخواهد بود و اگر عذر مرا نپذيرفتيد و به من انصاف نداديد، پس انديشه ي خود و شرکايتان را فراهم آوريد تا کارتان بر شما اندوهي نباشد، سپس در مورد من قضاوت کنيد و مهلتم ندهيد که سرپرست من خداوندي است که کتاب را فرو فرستاده و او صالحان را سرپرستي مي کند» (1) .
باد، صداي آن حضرت را به بانوان بزرگوار خاندان نبوت و آزاد زنان بيت وحي رساند، آنان به گريه افتادند و صدايشان برخاست، آن حضرت، برادرش حضرت عباس و فرزند خود، علي را به سوي ايشان فرستاد و به آن دو فرمود: آنان را ساکت کنيد که به جانم گريه آنان فراوان خواهد بود.
  هنگامي که ساکت شدند، امام به خطبه ي خود ادامه داد، پس خداي را سپاس گفت و ستايش نمود و بر حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و بر فرشتگان و پيامبران،درود فرستاد، در آن خطبه فرمود آنچه را که بيانش به شمار نيايد و پيش از او و يا بعد از او کسي در منطقش رساتر از او شنيده نشده است (2) ، پس فرمود: 
«اي مردم! خداوند، دنيا را آفريد و آن را سراي فنا و نيستي قرار داد، اهل خود را از حالي به حال ديگر مي برد، پس فريب خورده آن است که به آن فريفته شود و بدبخت کسي است که او را مفتون نموده باشد، پس اين دنيا شما را فريب ندهد که او اميد هر کس را که به آن اعتماد نمايد قطع مي کند و طمع هر کسي را که به آن طمع ورزد ناکام مي سازد. من شما را مي بينم بر امري فراهم آمده ايد که با آن، خداي را بر خودتان به خشم آورده ايد که چهره ي کريمانه اش را از شما برگردانده و انتقامش را بر شما وارد ساخته است، بهترين پروردگار، پروردگار ماست و بدترين بندگان، شما هستيد. شما به طاعت اقرار نموديد و به محمد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ايمان آورديد سپس اين شماييد که به سوي ذريّه و عترتش حرکت نموده خواهان کشتن آنها شده ايد، شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداي بزرگ را از شما برده است، پس براي شما و آنچه اراده کرده ايد نابودي باد! ما براي خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم.
اينان کساني هستند که پس از ايمانشان کافر شده اند. دوري از آن ستمکاران باد» (3) .
امام، آنان را با اين سخنان که نمايانگر هدايت پيامبرگونه و محنت انبيا از امتهايشان است، اندرز گفت و ايشان را از فتنه و فريب دنيا بر حذر داشت و عواقب زيانبار آن را بيان کرد و آنان را از اقدام به کشتن عترت پيامبرشان برحذر داشت که با آن کار، از اسلام به کفر خارج مي شدند و مستوجب عذاب جاويدان خدا و خشم هميشگي او مي گشتند.
حضرت سپس به سخنانش ادامه داده فرمود: «اي مردم! نسب مرا بگوييد که من کيستم؟ سپس به خود بازگرديد و خود را سرزنش کنيد و ببينيد آيا کشتن من و شکستن حرمتم براي شما جايز است؟! آيا من فرزند دختر پيامبرتان و فرزند وصي و عموزاده او نيستم و نخستين ايمان آورنده ي به خدا و تصديق کننده ي پيامبرش درباره ي آنچه از خدايش آورده بود؟ آيا حمزه ي سيدالشهداء عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا گفتار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در مورد من و برادرم به شما نرسيده است که: «اين دو، سروران جوانان اهل بهشت هستند»، اگر مرا به آنچه مي گويم تصديق کنيد- که آن حق است- به خدا! به عمد دروغ نگفتم از آن وقت که دانستم خداوند اهل آن را دوست نمي دارد و با آن، گويندگانش را زيان مي رساند و اگر مرا تکذيب کنيد، در ميان شما کساني هستند که اگر از آنها بپرسيد، شما را آگاه مي سازند، از جابر بن عبداللَّه انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد، به شما خبر مي دهند که اين گفتار را از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در مورد من و برادرم شنيده اند. آيا اين مانع شما از ريختن خون من نمي شود؟»
من سخني مهربانتر و شيواتر از اين خطابه نمي شناسم که هر خطيب با هر مقدار از قدرت بيان، از گفتن چنين کلامي در چنين موضع هولناکي که شيران در آن لال مي شوند و قهرمانان از سخن باز مي مانند، ناتوان است... اين سخن شايسته ي آن بود که خردهايشان را به خود آورد و انقلابي فکري و عملي در صفهايشان ايجاد کند زيرا حضرت از آنان خواست تا به خود آيند و به خردهايشان بازگردند- اگر مالک آنها باشند- تا در مورد او خوب بينديشند که وي نوه ي پيامبرشان و فرزند وصي او و نزديکترين خويشاوند به آن حضرت بود،او سرور جوانان اهل بهشت است و در اين امر، مصونيتي براي وي وجود دارد که خونش ريخته نشود و حرمتش شکسته نگردد، ولي آن لشکرياني که اين منطق پر فيض را نمي فهميدند، به جنايت روي آورده، بر دلهايشان ابري تيره از گمراهي سايه افکند و ياد خدا را از آنان دور گردانيده بود. 
 
پليد ناپاک، «شمر بن ذي الجوشن» که از غرق شدگان در گناه بود، روي به آن حضرت کرد و گفت: «او خدا را با حرف مي پرستد و نمي داند که چه مي گويي!».
آن وجدان متحجري که باطل بر آن زنگار نشانده بود، سخن امام را نمي فهميد و گفتارش را درک نمي کرد.
«حبيب بن مظاهر» به پاسخگويي او پرداخت و به او گفت: «به خدا من مي بينم که تو خداوند را با هفتاد حرف مي پرستي، من گواهي مي دهم که تو راست مي گويي چون نمي داني که امام چه مي گويد؛ زيرا خداوند بر قلب تو مهر زده است».
امام به سخن خود ادامه داد و فرمود: «اگر درباره ي اين گفتار، شک داشته باشيد، آيا شک مي کنيد که من فرزند دختر پيامبرتان هستم؟ به خدا! ميان شرق و مغرب، پسر دختر پيامبري در ميان شما و غير شما وجود ندارد، عجبا، آيا مرا در برابر کشته اي از شما- که من او را به قتل رسانده باشم- مي جوييد؟ يا در برابر مالي که آن را نابود کرده باشم؟ يا در مقابل زخمي که زده باشم؟».
زمين در زيرپايشان لرزيد و آنان سرگردان ماندند که چه پاسخي به وي بدهند؛ زيرا آنان شکي نداشتند که وي فرزند دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي اوست و آنها از او طلبي ندارند از خون کسي که کشته يا مالي که از آنان نابوده کرده باشد.
سپس امام، فرماندهان سپاه را که با نامه هايشان آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بودند صدا زد و فرمود: «اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي زيد بن حرث! آيا براي من ننوشتيد که ميوه ها رسيده و باغها سبز گشته و تو وارد مي شوي بر سپاهي که براي تو آماده گشته است».
آن ضميرها از خيانت در پيمان و شکستن سوگندها شرم نداشتند، پس همگي به دروغ روي آوردند و گفتند: «ما چنين نکرده ايم!!».
امام از آن گفته ي آنان در شگفت شد و به آنان فرمود: «سبحان اللَّه! آري به خدا چنين کرده ايد».
امام از آنان روي برتافت و خطاب به همه ي واحدهاي سپاه فرمود: «اي مردم! اگر از من خرسند نيستيد، بگذاريد که از نزد شما به سوي جاي امني از زمين بروم».
«قيس بن اشعث» که از شناخته شدگان به حيله و نفاق و از هرگونه شرافت و آزرمي به دور بود- و براي وي کافي است که از خانداني بوده که هرگز فرد شريفي را تحويل نداده است- روي به آن حضرت کرد و گفت: «آيا فرمان عموزادگانت را نمي پذيري؟ آنان جز آنچه را دوست داري چيزي به تو ارائه نخواهند داد و از آنان هيچ ناخوشايندي به تو نخواهد رسيد».
امام به وي پاسخ داد: «تو برادر برادرت هستي؟ آيا مي خواهي که بني هاشم، بيش از خون مسلم بن عقيل از تو طلب کنند؟ نه به خدا! همچون فردي ذليل با آنها دست نخواهم داد و همچون بردگان، پاي به فرار نخواهم گذاشت. (4) اي بندگان خدا! من از اينکه سنگسارم کنيد به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مي برم، از هر متکبري که به روز حساب ايمان ندارد به پرودگارم و پروردگار شما پناهنده مي شوم». (5) .
کشورها از بين مي روند و دولتها در پي هم مي آيند ولي اين کلمات به ماندن شايسته و به جاودانگي بايسته تر از هر چيز است، باقي مي ماند؛ زيرا عزت حق و بزرگ منشي آزادگان و شرافت بلندهمتان را نمايانگر ساخته است.
افسوس که اين سخنان تابناک به دلهاي آنان راه نيافت؛ زيرا جهل، همه ي درهاي فهم را در جانهايشان بسته بود: «خداوند بر دلهايشان مهرزده و بر گوشها و ديدگانشان پرده اي باشد، آيا گمان مي کني که بيشتر آنان مي شنوند يا مي فهمند؟ آنان همچون چهار پايانند، بلکه از آنها گمراهترند».
ادامه مطلب
بخش سی و دوم-وداع با خانواده در لحظات شهادت
 امام عليه السلام به سوي خانواده اش بازگشت تا آخرين وداع را با آنان داشته باشد، در حالي که از زخمايش، خون جريان داشت، به بانوان حريم رسالت و آزاد زنان سراي وحي، سفارش نمود که چادرهاي خود را بپوشند و براي بلا آماده شوند و آنان را به صبر و تسليم در برابر قضاي الهي دستور داد و فرمود: امام به همراه ابن رباح «مسلم بن رباح»، آخرين فرد از ياران امام بود که همراه حضرت باقي ماند، تيري به صورت مبارک امام اصابت کرد، آن حضرت برزمين نشست و آن را کشيد، خون جاري شد، امام ديگر تواني نداشت، پس به ابن رباح فرمود: «دو دست خود را از اين خون، پرکن». پاورقي (1) مقرّم، مقتل الحسين، ص 276.  (11) ابنعساکر، تاريخ 223 /14. کفايةالطالب في مناقب علي بن ابيطالب: 432 -43.
«براي بلا، آماده باشيد و بدانيد که خداوند شما را حمايت و محافظت مي کند و از شرّ دشمنان، نجات مي دهد و عاقبت کار شما را به خير مي گرداند، دشمن، شما را به انواع عذابها گرفتار مي سازد و به جاي اين مصيبت، انواع نعمتها و کرامتها را به شما عوض مي دهد، پس شکايت نکنيد و به زبان چيزي مگوييد که از ارزش شما بکاهد». (1) دولتها نابود مي شوند و کشورها از بين مي روند و تمدنها نيست مي شوند اما اين ايمان که آن را مرزي نباشد، به بقا شايسته تر و به جاودانگي از هر موجودي در اين زندگي، بايسته تراست. کدام جان است که چنين فجايعي را تحمل کند و با ثبات عزم، خرسندي و تسليم در برابر امر خداوند، از آنها استقبال نمايد؟ او کسي جز حسين عليه السلام نيست، اميد پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي آن حضرت و تصوير کاملي که نمايانگر حضرتش مي باشد. 
 
جانهاي دختران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آنگاه که امام را با آن حال ديدند به اندوه گداخته شد، به او آويختند و با دلهايي پريشان گشته با او وداع کردند، چهره هايي از هراس بي رنگ شده. امام که آنان را ديد لرزه بر اندامشان افتاده، بسيار به درد آمد.
«امام کاشف الغطاء» مي گويد: «چه کسي مي تواند حضرت حسين عليه السلام را براي توبه تصوير کشد، در حالي که امواج بلا در اطرافش متلاطم گشته و مصيبتها از هر سو بر سر او سرازير شده، در آن حالت، تصميم گرفته بود که با خانواده و باقيمانده ي کودکانش، وداع کند، پس به سراپرده اي که بر آزاد زنان نبوت و دختران علي و زهرا عليهاالسلام زده شده بود، نزديک شد، آن بانوان بزرگوار همچون دسته اي از کبکهاي پريشان گشته، خارج شدند و او را که غرقه در خون خود بود، در ميان گرفتند، آيا مي تواني حال آنان و حال حسين را در آن وضعيت هول انگيز در نظر مجسم نمايي و قلبت نسوزد و عقلت سرگشته نشود و اشکت روان نگردد؟». (2) . 
محنت امام در وداع با عيال، از سخت ترين و شديدترين محنتها و مصايبي بود که آن حضرت تحمل نمود؛ زيرا دختران رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بر صورت خود زدند و صداي گريه و شيون آنان، بلند گشت در حالي که جدشان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را به گريه و زاري ياد مي کردند، خود را بر امام افکندند تا با وي وداع کنند، اين صحنه ي هول انگيز در جان امام به حدي اثر گذاشت که ميزان آن را جز خداوند نمي داند.
پليد ناپاک، «عمر بن سعد» بر نيروهاي مسلّحش فرياد کشيد و آنان را به يورش بر امام تحريک نمود و گفت: «مادام که به خود و خانواده اش مشغول است، بر او يورش بريد که به خدا اگر براي شما فراغت يافت، ميمنه ي شما از ميسره تان، تفاوتي نخواهد داشت».
آن پليدان، بر حضرت، يورش بردند و تيرهاي خود را به سويش پرتاب نمودند که آن تيرها ميان طنابهاي خيمه ها افتاد و بعضي از آنها به چادرهاي برخي از زنان برخورد کرد که پريشان گشتند و وارد خيمه شدند.آنگاه امام حسين عليه السلام، همچون شيري خشمگين به سوي آن مسخ شدگان خارج شد و با شمشير خود به درو کردن آن سرهاي پليد پرداخت، در حالي که تيرها از راست و چپ بر او پرتاب مي شد و آن حضرت، با سينه و گردن با آنها مواجه مي گشت (3) ، از آن ميان، تيرهايي که به آن حضرت اصابت نمودند و امام را به سختي مجروح ساختند عبارتند از:
1- تيري که به دهان پاک آن حضرت اصابت نمود و خون پاکش جاري گشت، حضرت دستش را در زير آن زخم گرفت و هنگامي که پر از خون شد، آن را به سوي آسمان بالا برد و خطاب به خداي تعالي گفت: «خداوندا! اين، در راه تو اندک است». (4) .
2- تيري که به پيشاني شريف درخشنده به نور نبوت و امامتش برخورد نمود که «ابوحتوف جعفي» به سوي وي پرتاب کرده بود، خون مبارکش روان گشت، حضرت، دو دست خود را به دعا بر آن آدمکشان جنايتکار برداشت و گفت: «خداوندا! تو مي بيني وضعي را که من از دست بندگان نافرمانت در آن هستم. خداوندا! آنان را به شمار آور و قدرتمندانه به هلاکت رسان و بر روي زمين کسي از آنها را باقي مگذار و هرگز آنان را مبخشاي».
آنگاه بر آن سپاه فرياد کشيد: «اي مردم بدکردار! بعد از محمد در عترتش چه بد عمل کرديد، شما پس از من کسي را نخواهيد کشت که کشتن او را مهم شماريد بلکه آن کار پس از کشتن من، بر شما آسان مي شود، سوگند به خدا! من اميدوارم که خداوند مرا به شهادت کرامت فرمايد و سپس براي من از شما انتقام بگيرد، در حالي که متوجه نباشيد...». (5) .
پاداش پيامبر صلي اللَّه عليه و آله که آنان را از زندگي در بينوايي و بدبختي نجات داد، اين بود که بر فرزندانش تعدّي نمودند و خونشان را ريخته، در مورد آنان مرتکب اعمالي شدند که پوستها از آن مي لرزند و چهره ها به شرم، نمناک مي شوند... خداوند، دعاي امام را اجابت فرمود و براي او از دشمنان جنايتکارش انتقام گرفت؛ زيرا جز اندکي نماندند تا فتنه ها و طوفانها بر سر آنان فرود آمد و انقلابي عظيم «مختار»، به خونخواهي امام برخاست و به تعقيب و پيگرد آنان پرداخت در حالي که آنان به بيابانها گريخته بودند و مأموران مختار در پي ايشان مي تاختند تا اينکه بسياري از آنها را به هلاکت رساند.
«زهري» مي گويد: «از قاتلان حسين، کسي باقي نماند مگر اينکه به کيفر رسيد، يا به قتل، يا به کور شدن، يا به روسياهي و يا از بين رفتن ملک در مدتي اندک». (6) .
3- از مهمترين چيزهايي که امام را به شدت مجروح ساخت، آن است که مورخان مي گويند: امام، پس از اينکه خونريزي، آن حضرت را ناتوان ساخته بود، اندکي ايستاد تا استراحت کند که پليدي، سنگي به سوي حضرت پرتاب نمود و به پيشاني شريف امام اصابت کرد، خون بر چهره اش جاري شد، امام پيراهن خود را برداشت تا خون را از روي چشمانش پاک کند که پليد ديگري تيري با سه پيکان بر آن حضرت زد و بر قلب مبارکش اصابت کرد؛ قلبي که مهرباني و دلسوزي براي همه ي مردم را دارا بود، آنگاه حضرت به نزديک شدن اجل حتمي، يقين کرد و به سوي آسمان نظر افکند در حالي که مي گفت:
بسم اللَّه و باللَّه و علي ملّة رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله... پروردگارا! تو مي داني که آنان فردي را مي کشند که بر روي زمين فرزند دختر پيامبري غير از من نباشد».
آنگاه، تير را از پشت خود خارج ساخت و خون همچون ريزش ناودان سرازير گشت، آن حضرت، دست خود را جلو آن گرفت و هرگاه پر مي شد به سوي آسمان پرتاب مي کرد و مي گفت: «حضور در ديدگاه خداوند، آنچه بر من وارد گشته را آسان مي کند».
امام، از خون خود مقداري برداشت و چهره و محاسن خود را با آن آغشته ساخت با هيبتي چون هيبت پيامبران، آنگاه چنين فرمود: «اين چنين خواهم بود تا خداوند و جدم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را ملاقات کنم در حالي که به خون خود آغشته باشم...». (7) .
4- «حصين بن نمير» تيري به سوي آن حضرت انداخت که به دهان مبارکش اصابت کرد،خون جاري گشت و آن حضرت، خون را با دست خود مي گرفت و به سوي آسمان پرتاب مي کرد، در حالي که بر آن جنايتکاران مجرم، چنين نفرين مي کرد: «خداوندا! آنان را به شمارآور و با قدرت، هلاک کن و بر روي زمين، کسي از آنان را باقي مگذار». (8) .تيرها بر آن حضرت، پي درپي مي رسيدند تا آنجا که بدن شريف حضرت، قطعه اي از آنها شد... در حالي که ريزش خون و محنت تشنگي او را سخت رنج داده بود، پس بر زمين نشست و از شدت درد، گردنش را حرکت مي داد، در اين وضع بود که پليد ناپاک، «مالک بن نسر»، بر او حمله برد و آن حضرت را دشنام داده با شمشير، ضربه اي بر او زد، کلاه بلندي که امام بر سر داشت از اين ضربه، پر از خون شد. امام نگاهي به وي انداخت و او را نفرين کرد و فرمود: «با دست راستت نخوري و نياشامي و خداوند تو را با ستمکاران محشور سازد».
آنگاه آن کلاه بلند را انداخت و با شب کلاه عمامه بست (9) آن ستمگر به سوي کلاه بلند امام رفت و آن را گرفت که دستهايش فلج شدند. (10) .
 
 
ابن رباح، دستهايش را زير آن زخم گرفت و هنگامي که پر شدند، امام به وي فرمود: «آن را در دست من بريز».
وي آن را در دست حضرت ريخت و حضرت آن را سوي آسمان بالا برد و خطاب به خداي تعالي گفت: «خداوندا! انتقام خون فرزند دختر پيامبرت را مطالبه فرما».
آنگاه آن خون مبارک را به سوي آسمان پرتاب کرد و بنا به گفته ي ابن رباح، قطره اي از آن بر زمين نيفتاد. (11) .
(2) جنةالمأوي، ص 115. 
(3) مقرم، مقتل الحسين عليهالسلام، ص 278 -277. 
(4) الدرالنظيم، ص 551. 
(5) مقرم، مقتل الحسين، ص 278. 
(6) ابنقتيبه، عيون الاخبار 301 -300 /1. 
(7) خوارزمي، مقتل 34 /2. 
(8) انسابالاشراف 407 /3. 
(9) خوارزمي، مقتل 35 /2. 
(10) انسابالاشراف 408 /3.
بخش سی و سوم-آخرین مناجات امام با خداوند
 امام عليه السلام در آن لحظات پاياني، به سوي خدا روي آورد و با قلبي متوجه به پروردگار، با او به راز و نياز و تضرع در پيشگاه وي پرداخت و از فجايع و مصيبتهايي که به آن حضرت رسيده بود، به درگاهش شکايت نمود و گفت: اين ايماني است که با همه ي وجودش آميخته شده و از مهمترين عناصر وجود او گشته بود... وي به خدا پيوسته و بر قضاي او صبر نمود، فجايع و مصيبتهايي که بر وي رسيده و از آن رنج ديده را به خدا واگذار کرده بود. اين ايمان عميق همه ي آنچه را که بر وي رسيده، از ياد آن حضرت برده بود.  يا اباالطف و ازدهي بالضحايا  پاورقي (1) مقرم، مقتل ص 283.
«بر قضاي تو صبر مي کنم که پروردگاري جز تو نيست، اي فريادرس! مرا پروردگاري جز تو و معبودي به غير از تو نيست، بر حکم تو صبر مي کنم، اي مددرسان کسي که مددرساني نداشته باشد! اي پيوسته اي که او را پاياني نباشد! اي زنده کننده ي مردگان! اي پايدار بر هر نفسي! ميان من و آنان حکم کن که تو بهترين حاکمان هستي». (1) .
 
 
«دکتر شيخ احمد وائلي»، در قصيده ي برجسته اش مي گويد:
من اديم الطفوف روض خيل
نخبة من صحابة و شقيق 
و رضيع مطوق و شبول
والشباب الفينان جف ففاضت 
طلعة حلوة و وجه جميل
و توغلت تستبين الضحايا 
و زواکي الدماء منها تسيل
و مشت في شفاهک الغر نجوي 
نم عنها التحميد والتهليل
لک عتبي يا ربِّ ان کان يرضيک 
فهذا الي رضاک قليل
«اي صاحب روز عاشورا، در حالي که از خاک کربلا سبزه زاري زيبا، شاداب گشته بود».
«گزيده اي از ياران و برادري و شيرخواره اي گردنبند به گردن و شير بچگاني».
«و جوانان برومندي که از دست داده بودي با آن چهره هاي زيبا و صورتهاي دلنشين».
«تو پيش رفتي تا قربانيان را ببيني که خونهاي پاک از آنان روان بود».
«از ميان لبان با شکوهت، نجوايي جريان يافت که سپاس خداي و تهليل او را مي گفت».
«پرودگارا! تو بايد خشنود گردي، اگر تو را خشنود مي سازد که اين در برابر رضاي تو، اندک است».
بخش سی و چهارم-شهادت امام حسین
 خداوند! آن گروه جنايتکاري که پليدترين افراد روي زمين و فرومايگاني ناپاک بودند به سوي آن حضرت، از هر سوي حمله آوردند و با شمشيرها و نيزه ها بر او ضربه ها مي زدند. «زرعة بن شريک تميمي» بر کف دست چپ حضرت، ضربه اي زد و فرومايه ي ديگري بر شانه اش ضربه اي وارد کرد، از کينه توزترين دشمنان نسبت به حضرت، «سنان بن انس» بود که گاهي با شمشير به آن حضرت ضربه اي مي زد و گاهي با نيزه بر او حمله مي برد و به اين کار خود افتخار مي کرد و آنچه را که با آن حضرت انجام داده بود براي حجاج تعريف مي کرد و افتخارکنان مي گفت: «با نيزه بر او کوبيدم و با شمشير، قطعه قطعه اش کردم!!». امام، مدتي بر روي زمين ماند، همگي از هيبتش و از اينکه بر او يورش برند و وي را به قتل برسانند بيم داشتند لذا عقب ماندند. «سيد حيدر» مي گويد: فاجعه ي عظيم امام عليه السلام مدتي طولاني از روز را باقي ماند در حالي که زخمها و سختي خونريزي، آن حضرت را از پاي انداخته بود. آنگاه بر آن جنايتکاران فرياد زد: امام، جانش را به عنوان بهايي براي قرآن کريم تقديم نمود، قيمتي براي شرافت،عزّت و بزرگ منشي که انسانيّت به آن، بلندي مي يابد...؛ قيمتي که تقديم کرد، گران و عظيم بود؛ زيرا مظلوم، ستمديده و غريب کشته شد، پس از آنکه داغ مصيبت فرزندان و اهل بيت و يارانش را کشيد و در حالي که تشنه بود، در برابر ديدگان افراد خانواده اش، سر بريده گشت، پس کدام بها، از اين بهايي که امام به طور خالص در پيشگاه خداوند به عنوان قرباني تقديم نمود، گرانقدرتر است؟ پاورقي: (1) مجمع الزوائد 194 /9. 
حجاج با وجود سنگدلي اش، به درد آمد و بر او فرياد زد: «ولي شما دو نفر در يک سراي با يکديگر فراهم نخواهيد آمد». (1) .
دشمنان خدا از هر طرف، امام را در ميان گرفتند در حالي که خون پاکش از شمشيرهايشان مي چکيد. بعضي از مورخان گفته اند که در اسلام، هيچ کس همچون حضرت حسين عليه السلام، ضربه نخورده بود؛ زيرا يکصد و بيست زخم از ضربه هاي شمشيرها و زخمهاي نيزه ها و اثر تيرها در بدن آن حضرت يافت شد. (2) .

فما اجلت الحرب عن مثله 
صريعاً يجبّن شجعانها
«هيچ جنگي همانند او را نمايان نساخت که بر زمين افتاده بود، ولي شجاعان از او بيم داشتند».
هيبتش دلها را مي گرفت تا آنجا که بعضي از دشمنانش گفتند: «زيبايي
چهره و نور صورت با شکوهش ما را از انديشيدن به قتل وي، مشغول داشت».
هيچ فردي به وي نرسيد مگر اينکه دوست نمي داشت که خود قاتلش باشد و باز مي گشت. (3) .
«آيا براي کشتن من جمع شده ايد؟ به خدا! بعد از من بنده اي از بندگان خدا را نخواهيد کشت، سوگند به خدا! من اميدوارم که خداوند مرا با خواري شما کرامت بخشد و سپس از جايي که متوجه نباشيد براي من از شما انتقام گيرد...».
شقاوتمند گناهکار، «سنان ابن انس»، شمشير خود را کشيده بود و نمي گذاشت کسي به امام نزديک شود تا مبادا در گرفتن سر آن حضرت، بر او پيش دستي کند و او جايزه را از سرورش فرزند مرجانه، از دست بدهد.
عمر بن سعد ناپاک، روي به شبث بن ربعي کرد و به او گفت: «فرود آي و سرش را براي من بياور».
شبث، بر او اعتراض کرد و گفت: «من با او بيعت نموده و سپس خيانت نمودم، حال،فرود آيم و سرش را ببرّم، نه به خدا! چنين نخواهم کرد...».
ابن سعد ناراحت شد و او را تهديد نمود و گفت: «در اين صورت به ابن زياد گزارش مي دهم».
- «به او گزارش بده». (4) .
«شمر»، بر ياران فرومايه جنايتکارش فرياد زد: «واي بر شما! در مورد اين مرد،منتظر چه چيزي هستيد؟ او را بکشيد، مادرانتان به عزايتان بنشينند».
«خولي بن يزيد» به سوي حضرت رفت تا او را شهيد کند، ولي سست شد و به لرزه افتاد؛ زيرا هيبت امام، او را گرفته بود، آنگاه سنان بن انس پليد بر او اعتراض کرد و بر او فرياد زد: «خداوند بازويت را بشکند و دستت را از تن جدا کند»، سپس- بنا به آنچه بعضي از مورخان مي گويند (5) ما آنها را بعداً بيان خواهيم
کرد- همچون سگ، به سوي امام حمله برد و سر مبارکش را از تن جدا ساخت. سر مبارک امام عليه السلام را از تن جدا ساخت در حالي که لبخندي از خرسندي، اطمينان و پيروزي جاوداني که به دست آورده بود، بر لب داشت.

امام با فداکاري عظيم و جانبازي اش، با خداوند به داد و ستد پرداخت و تجارتش،تجارتي سودآور بود که خداي تعالي فرموده است:
«خداوند، جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري کرده، آنها در راه خدا جهاد مي کنند تا دشمنان دين را به قتل رسانند، يا خود کشته شوند، اين وعده ي قطعي است بر خداوند و عهدي است که در سه (دفتر آسماني) تورات، انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا با وفاتر به عهد کيست؟ اي اهل ايمان! شما به خود در اين معامله بشارت دهيد که اين معاهده با خدا به حقيقت سعادت و فيروزي بزرگي است». (6) .
به تحقيق، امام در داد و ستدش، سود برد و افتخاري را به دست آورد که جز او کسي به آن دست نيافته است، زيرا در خانواده ي شهداي حق، کسي نيست که به شرافت، مجد و جاودانگي همانند آنچه امام بدان دست يافته است رسيده باشد، اين دنياست که ياد او را گرامي مي دارد و اين حرم مقدس آن حضرت است که عزيزترين و مهمترين حرم بر روي زمين گشته است.
امام بزرگوار، پرچم اسلام را بلند و در اهتزاز برداشت، در حالي که با خون وي و خون شهيدان اهل بيت و يارانش، آغشته است و در گستره ي اين جهان هستي، نورافشاني مي کند و افقهاي بزرگوارانه اي براي ملتهاي جهان و امتهاي زمين، براي حريت و کرامتشان مي گشايد.
امام عليه السلام به شهادت رسيد تا در سرتاسر اين هستي، دولت حق را به پاي دارد و جامعه را از حکومت امويان نجات دهد، آنان که حقوق انسان را منکر شدند و کشور را به کشتزاري براي خود تبديل کردند تا براي خود هر آنچه را خواهند، برگيرند.
(2) الحدائق الوردية 123 /1. 
(3) مقرم،مقتل الحسين، ص 282.
(4) الدرالنظيم في مناقب الائمة، ص 551. 
(5) خوارزمي، مقتل 36/2. 
(6) توبه / 110: (إنَّ اللَّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتِلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَ عْداً عَلَيْهِ حَقّاً في التَّوْراةِ وَالْإنْجِيلِ وَالْقُرْآن وَ مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِروا بِبَيْعِکُمْ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيِم).
سپاه ابن سعد، زشت ترين گناهان و فجيع ترين جنايات را مرتکب شدند، با سنگدلي به سوي جسد امام بزرگ، شتافتند و به غارت کردن جنگ افزار و جامه هاي او پرداختند. شخصي از بني نهشل، شمشير آن حضرت را برد (1) که شمشير حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به نام «ذوالفقار» بود. (2) «قيس بن اشعث» که از فرماندهان سپاه بود، حوله ي آن حضرت را که از خز بود، برد که بر او خرده گرفتند و «قيس القطيفه» ناميده شد.
«اسحاق بن حويه» نيز پيراهن حضرت را برد، «اخنس بن مرشد»، عمامه ي او را (3) و «بحير» شلوارهايش را برد و آنها را پوشيد که زمينگير و فلج گشت. (4) چيزي بر بدن امام باقي نگذاشتند، به غير از شلواري که امام آن را سوراخ، سوراخ کرده بود تا آن را بر جسدش باقي گذارند.
آنگاه، پست ترين و کثيف ترين فرد بشر؛ «بجدل» آمد و در پي چيزي گشت که آن را از روي بدن امام به غنيمت برد، ولي چيزي نيافت. وي، به جستجوي بيشتري پرداخت و انگشتري امام را در حالي که خون بر آن خشکيده بود، ديد، پس انگشت حضرت را قطع کرد و آن را برداشت (5) ، سرانجام آن ستمکاران، بدن امام را عريان در زير آفتاب سوزان رها کردند.

اسبها پيكر امام بزرگوار را پايمال مي كنند
زشتکاري آن جفاکاران، گسترش يافت و براي خداوند حرمتي را ناشکسته و گناهي را انجام نشده، نگذاشتند؛ زيرا ابن سعد بر آن شد تا دستورهاي سرورش، فرزند مرجانه را اجرا نمايد، پس فرياد کشيد: «چه کسي براي حسين
  داوطلب مي شود تا اسبان، سينه و پشت او را پايمال کنند؟!!». (6) .
«واقدي» گفته است: «شمر، پيش رفت و آن بدن مقدس را با اسب خود لگدمال کرد (7) ده نفر از فرزندان زنان بدکاره، به دنبال او به راه افتادند که عبارتند از: اسحاق بن يحيي حضرمي، هاني بن ثبيت حضرمي، اولم بن ناعم، اسد بن مالک، حکيم بن طفيل طائي، اخنس بن مرشد، عمرو بن صبيح مذحجي، رجاء بن منقذ عبدي، صالح بن وهب يزني و سالم بن خيثمه جعفي (8) ، آنان ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را زير سمهاي اسبان خويش گرفته، چندين بار رفتند و باز آمدند تا اينکه آن بدن با عظمت را به زمين چسباندند، (9) جنايتکار پليد، اسد بن مالک، در برابر ابن سعد،افتخار مي کرد و مي گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر 
بکل يعسوب شديد الأسرة (10) .
«ما سينه را بعد از پشت، بااسبان قوي هيکل و محکم، خرد نموديم».
اين تکه تکه کردن زشت در برابر ابن سعد وديگر نيروهاي آن سپاه انجام شد (11) ، به نظر من، اين عمل در مورد هيچيک از اهل بيت امام و يارانش صورت نگرفت. مؤيد آن، اوامري است که از سوي ابن زياد براي ابن سعد صادر شد که شامل تکه تکه کردن جسد امام حسين عليه السلام مي شد نه ديگران را.
به هر حال، آنان با اين عمل زشت، کينه توزي فراوانشان نسبت به امام و دور بودنشان از همه ي عواطف انساني را اعلام نمودند.
آنان بدن امامي را لگدمال کردند که در کنار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تربيت شده و گوشت وي از گوشت علي و فاطمه روييده و پيامبر درباره ي او فرموده بود:
«حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر کس را که حسين را دوست مي دارد».
آنان، بدني را لگدمال کردند که در برابر تجاوزگران و ستمکاران قيام کرد و مي خواست ستم را نابود سازد و عدالت را آن گونه که خداوند دستور داده است، در زمين آشکار کند.
پاورقي
(1) انسابالاشراف 409 /3. 
(2) تاريخ سياسي دول عربي 75 /2. و در حاشيهي آن آمده است که اين شمشير را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز بدر، به غنيمت برد (ابنهذيل، حلية الفرسان و شعار الشجعان، ص 15). و ذوالفقار ناميده شد؛ زيرا به ستون فقرات شبيه بود (کنوز الفاطميين، ص 54)، اين شمشير در اختيار عباسيان قرار گرفت و پس از آن به فاطميان انتقال يافت (المجالس، خطي). انساب الأشراف 409 /3. 
(3) مقرم، مقتل الحسين، ص 284. 
(4) مظفري،تاريخ، ص 208. 
(5) ابيفراس، شرح شافيه 2 /2.
(6) طبري، تاريخ 455 -454 /5. 
(7) انسابالاشراف 419 /3. 
(8) ابنشهرآشوب، مناقب 111 /4. 
(9) ابنکثير، البداية والنهاية 189 /8. 
(10) خوارزمي، مقتل 39 /2. 
(11) تاريخ دول الاسلام 57 /1 و در آن آمده است: لشگريان، پيکر امام بزرگوار را نزد ابنسعد بردند و آن پليد، دستور داد تا اسبان، سينهي امام و پشت او را لگدمال کنند.
گفتگو با استاد محمد شجاعي
 شما وضعيت عزاداريها ي فعلي را چگونه مي بينيد؟    
    در ابتدا بايد عرض کنم اين حقيقت که سيد الشهدا عليه السلام محبوب ترين شخصيت انساني در بين همه اقوام جهان ،با همه تنوع و تعدد مذاهبشان است، نياز چنداني به اثبات ندارد. براي درک بهتر اين حقيقت کافي است در ايام محرم وصفر به گستردگي مجالس عزاي حسيني در داخل و خارج کشورمان نظري بيندازيم تا ببينيم در همه جاي جهان و نزد پيروان همه مذاهب مختلف ،سوگواري براي سالار شهيدان برپاست.هرگز بشريت شخصيتي نظير امام حسين عليه السلام نديده است که پيروان همه مذاهب اين گونه از او ياد کنند و براي او عزاداري نمايند.
    اينکه از ناحيه ذات اقدس الهي در احاديث قدسي و نيز از سوي چهارده معصوم عليهم السلام سفارش زيادي به عزاداري سيدالشهدا عليه السلام شده است،حاکي از نقش عظيم اين کار در احياي دين و زنده نگهداشتن آن است.
    هيچ عملي به اندازه برپايي عزاداري براي امام حسين عليه السلام در حفظ دين از انحراف و از هجوم بي امان دشمنان اسلام براي نابودي دين و همچنين توسعه فرهنگ ديني موثر نبوده و نيست.به عبارت ديگر مي توان چنين مجالسي را مهمترين وسيله براي صيانت از کيان دين و جامعه اسلامي و نيز بسط روح دين و دينداري دانست.چه زيبا فرمود رهبر کبير انقلاب حضرت امام خميني قدس سره:
    امام حسين عليه السلام نجات داد اسلام را،ما براي يک آدمي که نجات داده اسلام را و رفته و کشته شده هر روز بايد گريه کنيم ،ما هر روز بايد منبر برويم براي حفظ اين مکتب.محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است .فداکاري سيدالشهدا عليه السلام که اسلام را براي ما زنده نگه داشته است.
    هر ساله دهها ميليون نفر از مردم ايران و نيز دهها ميليون نفر از ساير کشورها ي جهان،حتي در بين ملل غير مسلمان- ميلياردها تومان و ميلياردها ساعت وقت خود را به اين امر مقدس اختصاص مي دهند.
    متاسفانه عزاداري ها با همه اهميت و جايگاه مهمي که در فرهنگ اسلامي دارند ،در طول زمان دچار آفات،خطرات و انحرافاتي شده است که نقش اين وسيله مهم را تا حدودي کمرنگ کرده است.
    اين آفات موجب شده تا عزاداري ها و اساسا بزرگداشتها ،نتوانند همه کارکردها و توانايي هاي خود را بروز و ظهور دهند به عبارت ديگر برگزار کنندگان اين مجالس نتوانسته اند از همه آثار مقدس و مهمي که مورد توجه و مقصود خداوند و اولياي دين در سفارش حکيمانه و اکيدشان به برپايي چنين مجالسي بوده است، بهره برداري لازم و کافي را ببرند.
    قدرت سازندگي و آثار يک عزاداري صحيح و منطبق با هدف اصلي قيام سيدالشهدا به قدري زياد است که اگر عزاداران حسيني از اين وسيله بسيار قدرتمند استفاده لازم و صحيح مي کردند و مانع نفوذ اين همه آفات در آن مي شدند ،جامعه اسلامي و جهان اسلامي وضعيتي کاملا متفاوت با آنچه امروز دچار آن است مي شد.
    اگر شيعيان به پيامهاي عاشورا توجه جدي مي کردند و از آن به خوبي الگو مي گرفتند امروز به پيشرفته ترين جامعه از لحاظ مادي و معنوي تبديل شده بودند و اين همه مشکلات و معضلات گوناگون جامعه اسلامي را رنج نمي داد .
    اگر پيام عاشورا جدي گرفته مي شد و مسير عزاداري ها و سوگواري ها به سمتي که معصومين عليهم السلام خواسته بودند ،هدايت مي شد پس از گذشت بيست و پنج سال از انقلاب با شکوه اسلامي شاهد اين همه مظاهر زشت و تاسف برانگيز فساد ،فقر،تبعيض و عقب ماندگي نبوديم.
    اگر در سوگواري ها به درسهاي کربلا توجه مي شد اين همه بودجه و امکانات مملکت ما، صرف مبارزه با ناهنجاريهاي گوناگون و آثار طولاني مدت آن نمي شدو دشمنان اسلام در شبيخون فرهنگي خود اين همه پيروزي هاي چشمگيربدستنمي آوردند.
    هيچ ديني و ملتي در جهان چنين وسيله قدرتمندي را براي پيشرفت و سعادت در دست ندارد. افسوس که جامعه اسلامي به خوبي و درستي از اين قدرتمند ترين وسيله استفاده نکرد.
| اگر تاريخ تكرار شود و ايران برود، جهان اسلام رفته استIf History repeats itself, As goes Iran, so will go the Muslim world
 در تحليل نيروهاى موجود در عالم، مسلما دو قدرت اصلى و محورى را بيشتر نمىتوان يافت. اول، تمدن مادى و جهان غرب، و بعد جهان اسلام. محور بقاى هر كدام از اين تمدنها، گسترش يافتن و تسلط بر تمدن رقيب و بر كل جهان است، يعنى تمدن غرب ذاتا براى حفظ و بقاى خود چارهاى جز سعى در به زير سلطه آوردن جهان اسلام ندارد كه البته از طرق مختلف اين كار را دنبال مىكند. بحث در لوازم و ابزار و راههاى بقاى تمدن اسلامى را به وقت ديگرى موكول مىكنيم، اما آنچه كه بنابر دلايل متعدد قابل اثبات است، آن است كه در هر تمدن و قدرت اثر كننده در عالم، مسلما يك محور و اصل وجود دارد كه شدت روحى و قوت عمل او محور حركت بقيه اعضاى آن تمدن و نيروى تهاجم كننده است. همان طور كه در تحليل كلان جهان خلقت و رويارويى نيروهاى متعدد خير و شر به طور قطع بايد تنها قائل به درگيرى بين دو محور اصلى بود كه هر كدام از آنها يك امت و جامعه و قواى عظيمى را با خود به همراه دارند. درگيرى جبهه حق و باطل، درگيرى پيامبر اسلامصلواتاللهعليه است با شيطان، و بقيه، پيرو اين دو جبهه هستند. در مسايل عينى سياسى، متأسفانه حتى بعد از دوران پر بركت حيات حضرت امامقدس سره كه مؤلفههاى اصلى تحليل مسايل جهانى را به كرات به جوامع اسلامى گوشزد كردند. هنوز هم با شدت فراوان و عمدتا با غرض و نه از روى غفلت - كه البته ممكن است ناشى از ترس و لذتجويى و مانند آن باشد - متأسفانه مؤلفههاى محورى در تحليل مسائل جهانى حتى در بين بعضى از نيروهاى متدين مسؤول نظام نيز در نظر گرفته نمىشود. از يك سو به طرق مختلف سعى در اين دارند كه ثابت كنند كه مثلاً به دليل آن كه ابزار تبليغاتى جهانى در دست شيعيان نيست يا هنوز از صنعت و تكنولوژى مدرن به نحو تام و كامل برخوردار نشدهاند، پس اثرگذارى بيانى و معنوى و بلكه مهمتر از آن، اثرگذارى عينى آنها بر قدرتهاى موجود در عالم محدود و نزديك به صفر است. از سوى ديگر، به طرق مختلف و بنابر دلايل متعدد كه عمده آنها ناشى از حب دنياست، در تلاشند كه نشان دهند اولا مسايل ايدئولوژيك و در رأس آن، عقايد مبتنى بر مذاهب الهى در برخوردهاى سياسى جهان غرب مؤثر نيست و تلاش مىكنند تمام رفتارهاى جهان غرب را بإ؛ پارامترهاى سكولار كه متأسفانه خودشان بيش از غربىها به آن معتقد شدهاند، تحليل نمايند. اينها همان نادانهايى هستند كه اگر سال 61 هجرى هم بودند، حادثه عظيم عاشورا را به جنگ براى قدرت و حكومت مادى تحليل مىكردند. در مصداق عينى و امروزى آن، تمام تلاش خود را به كار بستهاند تا ثابت كنند در تهديدات و رفتارهاى بين المللى امريكا، ايران و اعتقادات عميق و انقلابى تشيع، محوريت ندارد. همه تلاششان اين است كه نشان دهند كه مثلاً اگر برخى از خواستههاى سياسى آمريكا برآورده شود، اينها كارى به ايران ندارند. آيا اينها با گذشت 20 سال از انقلاب هنوز هم نمىفهمند جهان غرب و حكومت شيطان، محورش آمريكاست و جهان اسلام و حكومت توحيدى، محورش ايران است؟! هنوز هم تمام دستگاههاى خبرى خودشان را به كار مىاندازند تا يك خبرى را پيدا كنند كه مثلاً نشان دهد محور رفتارهاى آمريكا در عالم مسايل سياسى و جغرافيايى و مانند آن است. خودشان را به قصد به خواب مىزنند و نگرانند از آنكه افشا شود كه درگيرى آمريكا با ارزشها و عقايد راستين اسلامى و با رهبرى ايران در جهان اسلام است. يكى از نمونه هاى عينى براى اثبات محوريت ايران در برنامهريزىهاى بينالمللى آمريكا و اعتقاد آمريكا به اين كه ايران دشمن شماره يك اوست، مقاله مهم يكى از مأموران پرسابقه و عاليرتبه سازمان جاسوسى سيا و از مسؤولين وزارت خارجه آمريكا و از مشاورين عاليرتبه سياسى آمريكاست كه در مسايل جهان اسلام و ايران تخصص دارد. «روئل مارك گريكت» (Reuel Marc Gerecht)(1) در مقالهاى كه در 5 آگوست 2002 (14 مرداد 1381)با عنوان «تغيير نظام سياسى ايران»(2)در انستيتو «اينترپرايس» آمريكا كه مخصوص مطالعات سياسى است(2) به چاپ رساند، مطالب مهمى درباره تحولات اخير جهان و نحوه برخورد آمريكا با ايران آورده است. او اول در تحليل قدرت هاى موجود در خاورميانه به صراحت مىگويد: «در گذشته ايران به خاطر سابقه تاريخى خود جزء كشورهاى مهم خاورميانه بوده است و بعد از انقلاب آيت الله خمينى در سال 1979 ميلادى به مهمترين كشور در ميان مسلمانان خاورميانه تبديل گشته است»، بعد در ادامه با تأييد سخنرانى معروف بوش كه از ايران به عنوان محور شرارت نام برده است تأكيد مىكند كه «دولت بوش به دنبال مبارزه با ظلم و ستم در درون ايران است.» در ادامه به تحليل از اوضاع داخلى ايران مىپردازد و در بين صحبتهاى خود كه فىالجمله همان مباحث مربوط به اصلاحطلبان و نقش آنها در ايران است، به صراحت به چند نكته مهم درباره مقصود خود از اصلاحطلبى و ضرورت پيروزى آنها در ايران اشاره مى كند و آن اينكه تأكيد مى كند «اكثريت جمعيت ايران زير 20 سال سن دارند و عمدتا خسته و ناراحت و از نظر مسائل جنسى محروم هستند و وعدههاى رئيس جمهور ايران در مورد آزادى به تحقق نپيوسته است» و ادامه مى دهد «در ايران مسايل آزاردهندهاى وجود دارند كه عبارتند از رعايت نشدن حقوق زنان، آزار معتقدان به بهائيت و يهوديان واجراى حكم سنگسار و فتواى قتل سلمان رشدى» و با اين تحليل از اوضاع ايران، نتيجه مى گيرد كه مشكلات اصلى در ايران مسايل آرمانى و اعتقادى است و از سوى ديگر وضعيت مطلوبى براى آمريكا به وجود آمده است كه خود به صراحت نشان مى دهد كه آمريكايىها دنبال اجراى چه اصلاحاتى در ايران هستند. در ادامه به تحليل بسيار عجيبى از وضعيت مقبوليت آمريكا در خاورميانه بعد از حوادث يازده سپتامبر اشاره مىكند و به عبارتى محورهاى اصلى تحليل دولتمردان آمريكا را از وضعيت خاورميانه نشان مىدهد. او مىگويد: «تصميم اخير بوش براى فاصله گرفتن از آرزوهاى خيال پردازانه در به كارگيرى روحانيون ميانهرو پشت سر خاتمى، قدر و منزلت آمريكا را در ايران بالا برده است. اين موضع بوش موفقيتى مهم براى او و مهمتر براى مردم ايران كه خواهان تغيير سياسى ايران هستند بود. درست برخلاف حرفهايى كه CNN يا برخى روزنامه ها مى زنند، موقعيت آمريكا در خاورميانه و به خصوص ايران، پس از يازده سپتامبر تقويت شده است. جنگ بين اسرائيل و فلسطين، هيبت و عظمت آمريكا را در منطقه بالا بردهاست. اسرائيل و متحدان آمريكايىاش با اشغال دوباره كرانه باخترى رود اردن، نقش اصلى را در آينده مناسبات اسرائيل و فلسطين به دست آوردهاند. تصميم بوش براى ناديده گرفتن عرفات و توجه دوباره واشنگتن به جنگ با عراق همراه با عملياتهاى شديدتر نظامى آريل شارون، نقش عرفات را كاهش داده و تأثير مستقيم مصر و عربستان را بر سياست خارجى آمريكا كمتر كرده است. بوش با سخنرانى محور شرارت و دكترين جديد خود در زمينه پيشدستى در جنگ، وزنه را در منطقه بهنفع آمريكا تغيير داده و دشمنان آمريكا را در حالت دفاعى قرار داده است.» اين مطالب نشاندهنده نحوهنگرش سياستمداران آمريكا به تحولات موجود در عالم است كه مبناى رفتارهاى بعدى آنها قرار مى گيرد.(4) در نهايت راهكار پيشنهادى خود براى چگونگى رفتار با جمهورى اسلامى ايران را بيان مى كند. او در اين مسأله با توجه به مسايل مربوط به عراق تأكيد مى كند: «بهترين راه براى آمريكا اين است كه توپ را به زمين ايران بيندازد و اين از طريق حمله به عراق امكان پذير است. چرا كه پس از حمله آمريكا به عراق دو احتمال وجود دارد: اول آن كه با حضور نظاميان آمريكا در نزديكى ايران آشوبها و شورشهاى همزمان در شهرهاى مختلف ايران به وجود خواهد آمد(يا بهتر است بگوييم بايد اين شورشها به وجود بيايد) بهخصوص در شهرهايى كه از قلمرو كنترل حكومت دور هستند كه اين خود باعث اقدام ارتش و سپاه پاسداران خواهد شد و با توجه به هراس نظام مذهبى ايران از تظاهرات بزرگ خيابانى، مسايل جالبى پيش خواهد آمد. (كه عمل بعدى آمريكايىها را مشخص خواهد كرد)؛ اما احتمال دوم آن است كه اگر اينگونه نشود، به طور قطع با تشكيل حكومت دموكراتيك در عراق، شيعيان عراق در رفت و آمد با شيعيان ايران، اوضاع مطلوب عراق را تشريح خواهند كرد و از آن به بعد است كه دولت بوش از هر گونه تظاهرات در خيابان هاى ايران حمايت خواهد نمود. از همين جهت است كه دولت آمريكا چون احتمال مىدهد وقتى تهران بفهمد كه بوش كاملا براى تشكيل دموكراسى در عراق مصمم است، حتما در امور عراق دخالت خواهد كرد، خود را از هماكنون براى برخوردهاى بعدى ايران آماده كرده است.»(شايد براى همين است كه دولتمردان آمريكا سعى مى كنند در انظار بين المللى وجود اختلاف در آمريكا در مورد مسايل عراق را تبليغ كنند و از بيان قطعى در مورد استراتژى خودشان در عراق طفره مى روند، تا مخالفان اصلى آن ها مثل ايران نتوانند از اقدامات بعدى آمريكا پيش گيرى كنند) او بعد از اين ارائه راهكار عملى براى دولت آمريكا، به صراحت تأكيد مىكند كه «بايد آمريكا تمام تلاش خود را به كار بندد و با تبليغات وسيع، آمريكا و تمدن غرب را بسيار خوب و موجه در نزد ايرانيان نشان دهد.» و در آخر تأكيد مىكند «اگر تاريخ تكرار شود و اگر ايران از بين برود جهان اسلام از بين خواهد رفت.» پی نوشت : 1. روئل مارك گريكت كه مقالات و سخنرانىهاى وى در نشريات معروف آمريكايى از جمله فارين افرز، نيويورك تايمز، وال استريت ژورنال و شبكه هاى ,NBC ,BBC CNN و مانند آن منتشر مى شود، داراى مدرك كارشناسى در رشته تاريخ اسلام از دانشگاه پرينستون آمريكا و مدرك كارشناسىارشد در رشته تاريخ از دانشگاه جان هاپكينز است. زمينه تحقيقات و تخصص او در مسايل ايران، خاورميانه، افغانستان، آسياى مركزى، مسايل جاسوسى و تروريسم است. او به مدت 10 سال كارشناس مسايل خاورميانه در سازمان سيا و مسؤول امور سياسى و كنسولى وزارت خارجه آمريكا تا سال 1994 بوده است. همچنين مشاور شبكه CBS در امور افغانستان و مشاور ارزيابى خطرات خاورميانه و آسياى مركزى براى شركت وال سينگهام و يكى از مديران پروژه قرن آمريكايى جديد در سال 2001 است. كتاب معروف او به نام «شناختن دشمن تو: سفر يك جاسوس به ايران انقلابى»، در سال 1997 به چاپ رسيده است.  
 
 منبع : سایت آوینی 
 | 
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
 آسيب شناسى تربيت دينى جوانان ما متأسفانه ميليون ها فرد معتاد در جامعه داريم. ميزان معتادان كشور ما نسبت به جمعيت ايران از كشورهاى منطقه و كشورهاى اسلامى و بسيارى از كشورها بيش تر است. اغلب مصرف كنندگان مواد مخدر جوانان هستند. مصرف الكل و مشروبات الكلى در سال هاى اخير، بسيار زياد شده است. متأسفانه جوانان دبيرستانى و بالاتر از آن ها تمايل و ارتكابشان نسبت به الكل زياد شده است. رابطه ى با جنس مخالف در حدى شايع شده است كه ديگر مدارس دخترانه و پسرانه منكر آن نمى شوند. تعداد زيادى از دختران ما از سن راهنمايى كشش و گرايش، بلكه اقدام عملى بر تماس با نامحرمان و بيگانگان دارند. آمار خودكشى نسبت به سال هاى قبل بالاتر رفته است. فرار دختران زيادتر شده است. شرارت و برخوردهاى ايذايى در جوانان پسر بسيار زياد است. تمام اين ها چيزهاى مشخصى است. آمارهاى نيروى انتظامى در بحث تخلفات و صحنه ى كوى و برزن و خيابان و ظواهر جوانان، نشان مى دهد كه جوانان ما نسبت به مسائل دينى ضعيف تر شده اند و فاصله گرفته اند. در مدارس ما هم همين گونه است. كسانى كه صحبت از نماز جماعت و اين گونه مسائل مى كنند، مى گويند كه در مدارس كم شده است. اين ها يك سرى از واقعيت ها و آمار آسيب هاى اجتماعى بود كه گفتم. اعتياد، قتل، خودكشى، افت ارتباط و بد حجابى و.... آن را كه عيان است چه حاجت به بيان است؟! از طرفى هم ما با جوانان بسيارى در تماس هستيم و مى بينيم كه علاقه مندى به مسائل دينى شان مثل مسائل عزادارى ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام) و اماكنى كه مراسم هاى مذهبى است، زياد است و شركت مى كنند. در تهران پديده ى شومى پيدا مى شود كه عده ى زيادى از جوانان در بخشى از شمال شهر در شب مقدس عاشورا و تاسوعا با رفتارهاى بسيار نابهنجار خود، با عنوان مراسم عزادارى، ارتباط ناجورى برقرار مى كنند. آمار اين جمعيت بسيار زياد بوده است. نيروهاى اطلاعات و انتظامى هم از اين ها فيلم برداشته اند و در سال هاى قبل هم چنين چيزهايى بوده است. شايد صلاح نباشد تمام اين سخنان گفته شود. بنده فقط مى خواهم طرح قضيه ارايه كنم؛ در نماز جمعه ها جمعيت جوان ما روز به روز كم تر مى شود. ما هر دو طرف را مى بينيم؛ يعنى عده اى را مى بينيم كه علاقه مند هستند و سؤال مى كنند و مشتاق هستند و هم آن جمعيت هاى زياد روگردان از مسائل اخلاقى را مى بينيم. شكايت پدران و مادران نسبت به روگردان شدن فرزندانشان از آداب و سنت هاى دينى خيلى زياد شده است. ما به عنوان مشاور و روان شناس با جوانان ارتباط داريم، با ما درد دل مى كنند و قصد دارند كه تماس حضورى داشته باشند. به دانشگاه مى آيند و يا به دفتر مشاوره و... در اين مشكلات بنده بيش تر با دو گروه خيلى درگير هستم: يك، پدر و مادرهايى كه فرزندان جوان دارند و مراجعه مى كنند كه فرزند ما با جنس مخالف خود ارتباط دارد و قصد ازدواج با كسى را دارد كه من قبولش ندارم؛ مثلا عاشق شده. ترك تحصيل كرده و به طرف اعتياد رفته است. برخوردها تند شده است. يك سرى از مراجعين ما در سال هاى اخير، اين ها هستند. پدر و مادرهاى ميان سال كه پسران و دختران جوانى دارند به شكايت از آن ها به ما رجوع مى كنند. و يك عده زن و شوهرهاى جوان كه به سرعت به طرف ناسازگارى مى روند و درگيرى و طلاق در آن ها زياد شده است؛ يعنى حتّى وقتى به جوان متأهل هم مى رسى، مى بينى كه شكيبايى، سازگارى و تفاهم در مسائل خانوادگى در آن ها هم كم شده است. اين ها يك سرى واقعيت هايى است كه وجود دارد. از ديدگاه بحث هاى تبليغ دين هم اين بحث ها و شكايت ها هست. برادران بزرگوار روحانى مى گويند كه چه كار بكنيم كه جوانان به طرف ما جذب شوند؟ گاهى اوقات كه به جايى مى رويم، خيلى اقبال نمى كنند. در دانشگاه ها اين مشكل بيش تر از جاهاى ديگر وجود دارد. يك عده ى قابل توجهى از روحانيون دانشگاه نه تنها در جذب جوانان دانشگاه موفق نبودند، گاهى اوقات آن ها برخوردهاى درستى هم با اين برادران بزرگوار نداشته اند. معلمان دينى هم اين شكايت را دارند كه ما چگونه مى توانيم بچه ها و شاگردان را جذب كنيم. منبع : سایت آوینی  

