رنگین کمان خون

امام حسین

می‎خواهم از خشکیدن دریا بگویم

از تشنه کامی‎های ماهی‎ها بگویم

روزی که آب از شرم و خجلت آب می‎شد

از داغ آن آلاله‎ها بی تاب می‎شد

می‎سوخت از سوز جگرهای عطشناک

گلهای پرپر گشته و افتاده برخاک

می‎خواست تا از بستر خود پر بگیرد

گلهای سرخ تشنه را در بگیرد

من حرف‎ها از ظهر بی خورشید دارم

من شکوه‎ها از ماه، از ناهید دارم

ای کاش آن روز آسمان خون گریه می‎کرد

هم ابر، هم رنگین کمان، خون گریه می‎کرد

روزی که ساقی بود، اما آب نایاب

لبها ز سوز تسنگی سیرابِ سیراب

آن روز دست مهربانی را بریدند

پرهای مرغ آسمانی را بریدند

روزی که نی از آن سر بی تن نوا داشت

بر خنجر خود حنجر خون خدا داشت

نی ناله‎ها از نی نوا در سینه دارد

بر پا ز زخم سنگ فتنه پینه دارد

قومی که از پس مانده‎ی نمرود بودند

از روسیاهی چهره دوداندود بودند

در ناجوانمردانگی مشهور بودند

فرسنگها تا مرز پاکی دور بودند

مردم فریبی را عبادت می‎شمردند

ویرانگری‎ها را عمارت می‎شمردند

آن آیه‎های زنده را انکار کردند

با دست فتنه در دل گل خار کردند

خورشید را آن شب پرستان سر بریدند

پروانه‎های عاشقی را پر بریدند

بشکسته بادا دست این نامرد مردم!

داغ ابد بر سینه‎ی این سرد مردم!

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

دردی كشیده‌ام كه دلم داغدار اوست

امام حسین

بند اول

می‌آیم از رهی كه خطرها در او گم است

از هفت منزلی كه سفرها در او گم است

از لا به لای آتش و خون جمع كرده‌ام

اوراق مقتلی كه خبرها در او گم است

دردی كشیده‌ام كه دلم داغدار اوست

داغی چشیده‌ام كه جگرها در او گم است

با تشنگان چشمه احلی من العسل

نوشم ز شربتی كه شكرها در او گم است

این سرخی غروب كه همرنگ آتش است

توفان كربلاست كه سرها در او گم است

یاقوت و دُر صیرفیان را رها كنید

اشك است جوهری كه گهرها در او گم است

هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند

این است آن شبی كه سحرها در او گم است

 

بند دوم

جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر

نشنید كس مصیبت از این جانگدازتر

صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر

وز پی شبی ز روز قیامت درازتر

بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست

قرآن كسی شنیده از این دلنوازتر؟

قرآن منم چه غم كه شود نیزه، رحل من

امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر

عشق توام كشاند بدین جا، نه كوفیان

من بی‌نیازم از همه، تو بی نیازتر

قنداق اصغر است مرا تیر آخرین

در عاشقی نبوده ز من پاكبازتر

با كاروان نیزه شبی را سحر كنید

باران شوید و با همه تن گریه سر كنید

 

بند سوم

فرصت دهید گریه كند بی صدا، فرات

با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات

گیرم فرات بگذرد از خاك كربلا

باور مكن كه بگذرد از كربلا، فرات

با چشم اهل راز نگاهی اگر كنید

در بر گرفته مویه‌كنان مشك را فرات

چشم فرات در ره او اشك بود و اشك

زان گونه اشك‌ها كه مرا هست با فرات

حالی به داغ تازه‌ی خود گریه می‌كنی

تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات

از بس كه تیر بود و سنان بود و نیزه بود

هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات

از طفل آب، خجلت بسیار می‌كشم

آن یوسفم كه ناز خریدار می‌كشم

 ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

خون خدا

امام حسین، محرم

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم

به هر جایی كه رو كردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی

تو را در بند بند ناله‌های بی صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی

تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم

تب شعر و غزل گل كرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر

شكستم در خودم از بس كه باران بلا دیدم

صدایت كردم و آیینه‌ها تابید در چشمم

نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم كردی و باران یك ریز غزل آمد

نگاهت كردم و رنگین كمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند

دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا

تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میكائیل

تو را یك ظهر زخمی در زمین كربلا دیدم

تو را دیدم كه می‌چرخید گردت خانه كعبه

خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو كعبه دنبالت به راه افتاد

تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند

تو را در آن شب تاریك، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج كبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای كعبه ـ

تو را هم شانه و هم شان كوی كبریا دیدم

دمی كه اسب‌ها بر پیكر تو تاخت آوردند

تو را‌ ای بی‌كفن، در كسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)

تو را محكمترین تفسیر راز «انما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو

تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم كه داری دست در دستان ابراهیم

تو را با داغ حیدر، كوچه كوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه

تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب كه سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت كرد

تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت

تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند

و من از كربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت

تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه

تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شكستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر

تو را وقتی كه در فریاد «ادرك یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی

به غیرت پا به پای زینب كبری تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم

كه خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه‎ی شمسی

كه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو

ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم یافت

تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

 

«علیرضا قزوه»





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

خورشید جاویدان

امام حسین

ماه بنی هاشم یل میدان، ابوالفضل

روح شرف، شاه جوانمردان، ابوالفضل

بر جان دشمن چون شهاب شب شكن بود

شهباز نام آور یل میدان، ابوالفضل

میر سپاه بیقراران شهادت

نور خدا، وان ساقی طفلان ابوالفضل

آن سربدار كاروان عشقبازان

چشم و چراغ محفل یاران، ابوالفضل

پیچیده در هفت آسمان نام بلندش

جاوید دلها، رهبر عرفان، ابوالفضل

از نام سرخش می‎وزد خورشید توحید

آیینه‎دار مكتب قرآن، ابوالفضل

با شد به گیتی حضرتش باب الحوایج

بر دردهای بی كسی درمان، ابوالفضل

تسخیر دلها می‎كند برق نگاهش

آتش زند بر جان مشتاقان، ابوالفضل

در كشور دلهای مشتاق زمانه

باشد امیر و حاكم و سلطان ابوالفضل

اسطوره‎ی مردانگی و سرفرازی

قلب زمان، خورشید جاویدان ابوالفضل

سقای اردوی عطش روح فتوت

دریای رحمت، فضل بی پایان ابوالفضل

فرما نظر بر عاشقانت، روز محشر

ای حیدر ثانی، شه احسان ابوالفضل

 

محمدرضا كوزه‎گر كالجی(متخلص به قنبر ثانی





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

خاک پای حسین

امام حسین

بال فرشته که خاک پای حسین است

فرش حسینیه عزای حسین است

فاطمه دنبالش است روز قیامت

هر که به دنبال دسته‎های حسین است

شعر من و تو که افتخار ندارد

تلا که خدا مرثیه سرای حسین است

رحمت زهرا برای این که بریزد

منتظر گریه‎ای برای حسین است

در دل مردم چه هست کار نداریم

در دل ما که برو بیای حسین است

دست به سمت کسی دراز نکردیم

هر دو جهان دست ما گدای حسین است

گندم شهر حسین روزی ما شد

باز سر سفره‎ها غذای حسین است

قیمت اشک برای خون خدا هست

دست همان کس که خونبهای حسین است

پرچم کرببلا همیشه بلند است

حافظ پرچم اگر خدای حسین است

هر چه که ما خواستیم فاطمه داده

آنچه فقط مانده کربلای حسین است

 

«علی اکبر لطیفیان»





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

به روی نیزه سرگردانی عشق

امام حسین

خوشا از دل نم اشکی فشاندن

به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن

زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی خوشا از سر سرودن

خوشا نی نامه‎ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است

بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی نوای بی نوایی است

هوای ناله‎هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ

شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی است از نی

علم، تمثیل کوتاهی است از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد

سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله‎ها دارد از آن روز

از آن روز است نی را ناله پرسوز

چه رفت آن روز در اندیشه نی

که اینسان شد پریشان بیشه نی؟

سری سرمست شور و بی قراری

چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه او

غم غربت، غم دیرینه او

غم نی بند بند پیکر اوست

هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است

به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال

ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد

نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه‎ای منزل به منزل

به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گل بردارد اشتر

که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی

نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد

سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!

عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده‎ای دیگر بخواند

نیستان را به آتش می‎کشاند

سزد گر چشم‎ها در خون نشینند

چو دریا را به روی نیزه بینند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!

به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق در عالم هیاهوست

تمام فتنه‎ها زیر سر اوست!

«مرحوم استاد قیصر امین پور»





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

ای غبارت توتیای چشم ما ای کربلا

عاشورا

در محرم سینه‎ها غرق ملالی دیگر است

جاری از چل چشمه دلها زلالی دیگر است

با حلولش برنخیــزد جز فغان از عاشقان

طاق ابروی محرم را هلالی دیگر است

بس که لحظه لحظه‌هایش سرخ و عاشورایی است

سیر شیون کردنش امر محالی دیگر است

لحظه‌ای با لحظه‌هایش اشک حرمان ریختن نیست

ناممکن ولی محتاج حالی دیگر است

ماتمش اطفال را سازد چو زالان سوگــوار

در غمش هر شیرخواری شیر زالی دیگر است

چند روزی با علم نی اسبها را هی کنند

کودکان را در محرم قیل و قالی دیگر است

هیچ کس چون ما نگیرد ماتم این ماه را

با محرم شیعیان را اتصالی دیگر است

تشنه یک سینه‌ی سیرم، مرا بسمل کنید

بال بال مرغ بسمل، بال بالی دیگر است

عزتی گر هست جز "هیهات منَ الذِله" نیست

درس عشق آموختن کسب کمالی دیگر است

هرچه داریم از حسین(ع) و عشق او داریم ما

کربلا ای کربلا ای کربلا ای کربلا

 

 «کیومرث عباسی قصری»





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

نوبت محرم

امام حسین

خیز و جامه نیلی کن، روزگار ماتم شد

دور عاشقان آمد نوبت محرم شد

نبض جاده بیدار از بوی خون خورشیدست

کوفه رفتن مسلم گوئیا مسلم شد

ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد

رایت سیاه آمد کربلا مجسم شد

پای خون دل واکن دست موج پیدا کن

رو به سوی دریا کن ساحلی فراهم شد

گریه کن! گلاب افشان! گل به خاک می‌افتد

باد مهرگان آمد، قامت علی خم شد

قاسم و تپیدن‌ها، لاله و دمیدن‌ها

مجتبی و چیدن‌ها، گل دوباره خرّم شد

تشنه اضطراب آورد، آب می‌شود عباس

گو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمم شد

خادم برادر بود از ره پرستاری

در قدم مؤخر بود، از وفا مقدم شد

نوبت حسین آمد کآورد به میدان رو

نُه فلک به جوش آمد، منقلب دو عالم شد

چرخ در خروش آمد، خاک شعله‌پوش آمد

آسمان به جوش آمد، کشته اسم اعظم شد

بر سر از غم زهرا خاک می‌کند مریم

با مصیبت خاتم تازه داغ آدم شد

گرچه عقده‌ی دل بود آبروی بی‌دل بود

کز هجوم فرصت‌ها این فغان فراهم شد

<یوسفعلی میرشکاک>




نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

سالها گفتیم ما از کربلا

خورشید کربلا

سالها گفتیم ما از کربلا

از شهید عشق و میدان بلا

از غمش بر سینه و بر سر زدیم

بوسه بر گهواره اصغر زدیم

باز هم گفتیم: مظلوما حسین!

بی کس و بی بال و پر، تنها حسین!

او ولی اینگونه در آنجا نبود

با خدایش بود، او تنها نبود

بود سیمرغی، نه سیمرغ خیال

داشت آن سیمرغ هفتاد و دو بال

کربلا پیچیده مثل راز بود

بهترین، غمگین‎ترین آواز بود

ما نفهمیدیم عمق راز را

معنی زیباترین آواز را !

کربلا محدود شد بر سر زدن

گل به سر مالیدن و پرپر زدن

تشنه لب گفتیم و هی خوردیم آب

گریه کردن شد برای ما ثواب

کربلا یعنی دو نیرو خوب و بد

یک طرف ایمان و یک سو دیو و دد

یک طرف علم و خدا و روشنی

یک طرف جهل و سیاهی، دشمنی

کربلا یعنی که فردا باز هم

این حقیقت هست و این آواز هم

باز فردا کربلاها می‎رسد

عشق می‎آید، بلاها می‎رسد!

بعد از آن هم کربلا تکرار شد

کربلاها در زمین بسیار شد

گرچه نامش بود نام دیگری

نام دیگر داشت هر خون پیکری

باز هم از جغدهای خشمگین

ریخت فوجی از کبوتر بر زمین

ما فقط در نینوا جا مانده‎ایم

غافل از این کربلاها مانده‎ایم

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

دل می‎تپد برای حسین

امام حسین

محرم آمد و دل می‎تپد برای حسیـن

شعار بزم سخن نام دلگشای حسین

عروج پاک حسیــن است افتخار زمان

و جادوانه‎ترین عشق با ندای حسین

نمــاز عشــق چه شیــریــن و باشکــوه بود

اگر چه غرق به خون است دستهای حسین

شنید نغمه‎ی تکبیـــر جبرئیــــل حزیــــــن

به سجده‎گاه ادب گشت همصدای حسین

ز بردباری خورشید بسی عجیب باشد

که ذره، ذره نگردیــــد در عزای حسین

صدای شبنم مهتاب با نسیـم سحر

ز شوق بوسه ببارید بر لقای حسین

ستاره‎ها همه خاموش در حریم سپهر

ز آه ناله‎ی طفلان و اقـــربای حسیـــن

مرام راه حسین است درس مکتب ما

به عاشقان وفـــادار بر ولای حسیــن

درود بر همــه‎ی شاهــــدان و جانبازان

علی الخصوص بر سقای با وفای حسین

بهانه شمـــع بود صـــادقـــانه پـــــروانه

کند به شیوه عشاق جان فدای حسین

حسین سرچشمه مهر و وفا بود

و نــور دیـــدگان مصــطفـــی بود

و آن گنجینه شهر مدیـنه

نصیب خاک پاک کربلا بود

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

در پاسخ محتشم كاشانى

امام حسین علیه السلام

باز این چه آتش است كه بر جان عالم است؟

باز این چه شعله غم و اندوه ماتم است؟

باز این حدیث حادثه جانگذار چیست؟

باز این چه قصه‎ایست كه با غصه توام است؟

این آه جانگزاست كه در ملك دل بپاست‏

یا لشكر عزاست كه در كشور غم است

آفاق پر ز شعله برق و خروش رعد

یا ناله پیاپى و آه دمادم است؟

چون چشمه چشم مادر گیتى ز طفل اشك‏

روى جهان چو موى پدر كشته در هم است

زین قصه سر به چاك گریبان كروبیان‏

در زیر بار غصه قد قدسیان خم است

‏گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر

گویا ربیع ماتم و ماه محرم است

‏ماه تجلى مه خوبان بود به عشق

روز بروز جذبه جانباز عالم است

مشكوة نور و كوكب درى نشأتین

مصباح سالكان طریق وفا حسین‏

 

«دیوان كمیانى»





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

خون پاکان

عاشورا

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید بر

خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه آری این چنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بر سخره از سیب زنخ بر می‎توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می بیشتر کن ساق امشب

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آب خورد آخر مقدم تشنگانند

می ده حریفانم صبوری می‎توانند

این تازه رویان کهنه رندان زمینند

با نا شکیبایان صبوری را قرینند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم

من زخم دارم من صبوری کی توانم

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک

ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخم‎های کهنه دارم بی شکیبم

من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینه دیرینه دارم

من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

من زخمدار تیغ قابلیم برادر

میراث خوار رنج ‌هابیلیم برادر

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه یحیی!

مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی بیابانگرد بودم

برادر با عیسی شریک درد بودم

من با محمد از یتیمی عهد کردم

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می‎تنیدم

در چاه کوفه وای حیدر می‎شنیدم

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم

عمّار وش چون ابر و دریا مویه کردم

تاوان مستی همچون اشتر باز راندم

با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا در جام دارم

صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم

من با حسین از کربلا شبگیر کردم

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه‎ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج می‎زد

وادی به وادی خون پاکان موج می‎زد

بی داد مردم ما خدا، بی درد مردم

نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند

دست علمدار خدا را قطع کردند

نو باوه‌گان مصطفی را سر بریدند

مرغان بستان خدا را سر بریدند

در برگ ریز باغ زهرا برگ کردیم

زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 «علی معلم دامغانی»





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

خرج عزای تو می‎شوند

امام حسین

آنان که خرج عزای تو می‎شوند

از زائران کرب و بلای تو می‎شوند

جاری کوثرند و مباهات فاطمه

این چشم‎ها که نذر ولای تو می‎شوند

تنها تو قابلی که شهید خدا شوی

هفتاد و دو نفر شهدای تو می‎شوند

خوشه به خوشه گندم ری بعد کشتنت

اطعام سفره‎های عزای تو می‎شوند

مردم به روز حشر که غوغای بی کسی است

دست تهی دخیل گدای تو می‎شوند

گیرم که خیمه‎های تو را زیر و رو کنند

این خانه‎ها حسینیه‎های تو می‎شوند

 

 «جواد حیدری





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

بهشت سرخ

امام حسین

اینجا بهشت سرخ بدن‎های بی سر است

اینجا نگارخانه‎ی گل‎های پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست

اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق

اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامه‎ی احرام ما به تن

زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک

اینجا به روی سینه‎ی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان

گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی

بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا

اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریده‎ام

گلبوسه‎های زینب و زهرای اطهر است

اینجا به یاد العطش کودکان من

هر صبح و شام دیده‎ی میثم، ز خون تر است

 

 "غلامرضا سازگار"

 





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر

باز محرم رسید

حرم امام حسین علیه السلام

باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده

کسی میان این دل، خیمه ماتم زده

باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست

از این همه عاشقی، دوباره‎ام مست مست

باز محرم رسید، میکده‎ها وا شدند

تمام عاشقانت، واله و شیدا شدند

باز محرم رسید، این من و گریه‎هایم

رفع عطش می‎کند، فرات اشک‎هایم

باز محرم رسید، شهر سیه‎پوش توست

دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست

باز محرم رسید، مدرسه عشق باز

کلاس درس زینب، کار نموده آغاز

باز محرم رسید، وعده‎گه بیدلان

فصل جنون و مستی، صاحبِ صاحبدلان

باز محرم رسید، تا سحر آواره‎ام

میان میخانه‎ها، مستم و دیوانه‎ام

باز محرم رسید، عاشقی سوداگریست

گرمی بازار عشق، شور دل زینبیست

 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی





نوشته شده در تاريخ جمعه 25 آذر 1390  توسط مهدی شکیبا مهر
(تعداد کل صفحات:37)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]   [ 7 ]   [ 8 ]   [ 9 ]   [ 10 ]   [ > ]  

.: Weblog Themes By Rasekhoon:.