
كاروان ، بيابان را درمى نوردد... و انبوه ستارگان در آسمان انوار ضعيفى را مى افشانند... ريگها در پرتو آن مى درخشند... و كاروانى كه از كاروان حاجيان جلو زده و مكه را ترك گفته ، در ميان دره ها به آرامى حركت مى كند... و صداى به هم خوردن خارها اسرار شب را فاش مى كند.
مردى كه قصد عمره دارد در ((صفاح )) با كاروان برخورد مى كند.
- تو كيستى ؟
- ((فرزدق بن غالب )).
- وه ! چه معروف و برجسته اى .
- تو برجسته تر و معروف تر از منى . تو فرزند رسول خدايى .
از كوفه سؤ ال مى كند... از پايتخت حكومت پدر و برادرش .
- دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر ضد تو است .
اينها چه دلهايى هستند كه بازوان آنان را يارى نمى كنند. دلهاى ترسناك دلهايى مرده هستند... قطعاتى گوشت سرد و يخ زده اند.
و حسين در سرزمينى در ((ذات عرق )) نشسته است و نامه اى را مى خواند... و در مقابل ديدگانش بيابانى بى انتها و به هم پيوسته است ... بيابانى با شنزارهايى بى نهايت ... و تاريخ در كنار او سرگردان است و نمى داند كه سرنوشت آن چه خواهد شد و مردى كه چند روز قبل در كوفه بوده ، به او مى رسد...
آن مرد سر خود را با تاءسف تكان مى دهد...
- شمشيرها با بنى اميه و قلبها با تو هستند.
- راست مى گويى .
- چه مى خوانى اى فرزند رسول خدا؟!
- نامه اى از اهل كوفه كه قاتل من خواهند بود... در اين صورت حرمت حريم الهى را درهم شكسته اند.
- تو را به خدا! حرمت عرب را حفظ كن .(17)
مرد راه خود را گرفت و رفت ... و تاريخ نيز پس از آگاهى از سرنوشت خويش به راه خود ادامه داد... حركت او به سمت كوفه بود؛ ولى با اندكى اختلاف جهت .
آن جا در مقابل نهر، ملاقات صورت خواهد گرفت ... تاريخ در آن سرزمين يكى از شهرهاى جاويد خويش را بنا خواهد كرد.
و در ((خزيميه )) شتران سرهاى خود را برمى گردانند... اندكى مى ايستند... به نداى شگفت انگيز هاتفى گوش فرا مى دهند كه چنين مى سرايد:
الا يا عين فاحتفلى بجهد فمن يبكى على الشهداء بعدى
على قوم تسوقهم المنايا باقدار الى انجاز وعد(18)
و حسين نجوا كنان مى گويد:
((اين قافله حركت مى كند و مرگ با شتاب به سوى آن مى آيد)).
- اى پدر! آيا ما بر حق نيستيم ؟
حسين به فرزند بزرگ خويش مى نگرد... شوق ديدار جدش در او برانگيخته مى شود.
- آرى ؛ به خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست .
- چون بر حقيم از مرگ پروايى نداريم .
و اشك در ديدگانش از شوق ديدار جدش حلقه مى زند.
حسين در ((ثعلبيه )) به مردى كه بر سر دوراهى قرار گرفته و نمى داند كدام راه را برگزيند، مى گويد:
((اى برادر عرب ! اگر در مدينه تو را ديدار كنم جاى پاى جبرئيل را در خانه خود به تو نشان مى دهم ...)).
مرد، سرگردان در پى نجات است و نمى داند كه كدام راه را بپيمايد؟... راه حسين يا راه زنده ماندن ؟
كاروان بى پروا از همه چيز، به راه خود ادامه مى دهد... به سوى كوفه در حركت است ، ولى دلها به سوى شهر ديگرى پر مى زنند... شهرى كه هنوز متولد نشده است .
يكى از ياران حسين تكبير مى گويد.
- نخلستانى را مى بينم ... نخلستان كوفه .
ديگرى ناباورانه مى گويد:
- در اين سرزمين نخلى وجود ندارد... اينها نيزه ها و گوشهاى اسبان است .
و حسين نظر مى افكند:
- من نيز همين را مى بينم ... آيا اين جا پناهگاهى وجود ندارد؟
- بله ؛ ((ذوحسم ))، كوهى است در سمت چپ تو.
و شتران مى خوابند... بارهاى خود را بر زمين مى گذارند... كشتيهاى صحرا توقف مى كنند؛ مى ايستند تا از درستى مسير مطمئن شوند... يا با دزدان رو به رو گردند... دزدان تاريخ .


كوتاه زمانى پس از رسيدن نامه نخست مسلم بن عقيل به امام حسين (ع) و فرا خواندن آن حضرت به سوى كوفيان ، امام خود را مهياى عزيمت به سوى عراق كرد و سرانجام در روز هشتم ذى الحجه و درست همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه به شهادت رسيد ، مكه را به سوى عراق ترك كرد.
ابو مخنف كه گفتگو كنندگان با امام حسين (ع) براى راضى كردن آن حضرت را براى فسخ عزيمت به سوى كوفه معرفى كرده است ، عمربن عبدالرحمان را نخستين كسى نوشته است كه پس از شنيدن خبر تصميم امام براى حركت به سوى كوفه سراغ آن حضرت رفت و ضمن فرا خواندن اما از حركت به سوى عراق ، كوفه را چنين توصيف كرد:
شنيده ام كه قصد عراق دارى ، من از چنين سفرى به تو بيمناكم. تو به سوى شهرى رهسپار مى شوى كه عاملان و اميرانى دارد كه بيت المال آنجا را در دست دارند. مردم نيز بنده درهم و دينارند. از آن مى ترسم كه در كوفه ، آن كسانى كه به تو وعده يارى داده اند ، به همراه كسانى كه تو را بيشتر از دشمنان و مخالفان تو دوست دارند ، به جنگ با تو مبادرت كنند.
سخنان عمروبن عبدالرحمان مخزومى هم دلسوزانه بود ، هم صميمانه و هم مبتنى بر واقعيت . آنچه او مى گفت كمى بعد اتفاق افتاد و نشان داد كه وى در توصيف كوفيان انديشه صوابى داشته است.
اما چون سخنان عمرو را بشنيد ، بى آنكه محتواى آنها را انكار كند و يا سخنى به سود كوفيان به زبان راند ، حتى بر خيرخواهى وى نيز تاكيد كرد و او را بهترين مشاور و اندرز دهنده شمرد.
عمروبن عبدالرحمان پس از بيان نصايح خويش به امام نزد حارث بن خالد مخزومى رفت و حاصل گفتگوى خويش با حسين بن على (ع) را با وى در ميان گذاشت. حارث نيز تاكيد كرد كه راى صواب همان است كه گفته اى. در انديشه حارث نيز نه سفر امام سرانجامى دنيايى داشت نه كوفيان مردمانى قابل اعتماد بودند. عبدالله بن عباس ، نصيحت كننده ديگرى بود كه در سخنانش به امام حسين (ع) در نكوهش كوفيان ، به واقعيات مهمى چون استمرار حكومت حاكم كوفه و تسليم كوفيان به وى در پرداخت خراج انگشت گذاشت.
اى حسين خداوند تو را از گزند اين سفر محفوظ دارد. خدايت تو را قرين رحمت گرداند. آيا به سوى كسانى مى روى كه حاكم خويش را كشته و شهر خويش را در تصرف خود گرفته اند؟ آيا آنان دشمن خود را از كوفه رانده اند؟ اگر چنين است رهسپار آنجا شو ، اما در صورتى كه تو را به كوفه خوانده اند ، اما هنوز امير آنان بر آن شهر مستولى است و عمال او از مردم خراج مى ستانند ، بدان كه آنان تو را به جنگ و ستيز فرا خوانده اند من بيم دارم كه كوفيان فريبت دهند و به تو دروغ گويند؛ يا آنكه با تو به مخالفت برخاسته و يارى ات نكنند و سرانجام آنان را عليه تو به جنبش آرند و ايشان سخت ترين دشمنان تو شوند.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
در اين بخش زندگى سياسى يزيد و اعمالى را كه وى در دوران حكومت خود انجام داد مورد بررسى قرار مى دهيم .
به خوبى مى توان حوادث تلخ دوران حكومت فرزند معاويه را پيش بينى كرد مردى كه در دوران زندگى فردى خود هيچ فكرى جز فكر مى و نغمه و ترانه و سگ بازى و عياشى ، شهوت رانى و قمار بازى در سر نداشته باشد و نسبت به معتقدات و مقررات اسلامى هم نه تنها در دل احترامى قائل نيست بلكه سخت از آنها و آورنده آنها و خاندان معصومش كينه در دل درد چنين فردى به خوبى پيداست كه در هنگام قدرت و تسلط خود بر جهان اسلام و اجتماع اسلامى چه خواهد كرد زيرا طبيعى است كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست .
با اين حساب ، شگفت انگيز نيست اگر نوه بوسفيان در دوران كوتاه حكومت خود وحشتناك ترين و كثيف ترين جنايات و خيانتها را مرتكب گردد.
ابن جوزى حنبلى مى نويسد كه از يكى از علماى بزرگ اهل تسنن پرسيدند درباره يزيد چه مى گوئى در پاسخ گفت :
ما تقولون فى رجل ولى ثلاث سنين .فى السنة الاولى قتل الحسين و فى الثانية اخاف المدينة و اباحها و فى الثالثة رمى الكعبة بالمجانيق و هدمها
يعنى چگونه قضاوت مى كنيد درباره مردى كه سه سال حكومت كرد. در سال اول حسين (ع )را به شهادت رساند. و در سال دوم مردم مدينه را دچار وحشت ساخت و آن چه كه در مدينه بود براى لشكريان خود مباح گرداند و در سال سوم خانه خدا كعبه را با منجنيق سنگ باران كرد و ويران ساخت .
خوشبختانه دوران حكومت پسر معاويه بسيار كوتاه و محدود بود اما در همين مدت كوتاه ننگين ترين جنايت و خيانتها با دست وى انجام شد.
اولين حادثه بزرگ و بهت انگيز كه در سال اول زمامدارى او به وقوع پيوست داستان شهادت حضرت حسين عليه السلام و ياران و نزديكان پاك آن حضرت و اسارت خاندان رسالت و وحى بوده است شرح جنايتها و وحشيگريها و درندگيهائى كه در اين حادثه انجام گرديد شرح داده خواهد شد پس اینجا از آن میگذریم.
يك مطالعه كوتاه و اجمالى در تاريخ زندگى يزيد بن معاويه كافى است كه اين حقيقت را براى هر فردى به خوبى اثبات نمايد كه او جوانى بود عياش ، آلوده به گناه و معتاد به مشروب كسى كه نه تنها اعتقادى به اصول اسلامى و مقررات آن نداشت بلكه در صدد بود زمينه انهدام و محو كامل اسلام را با سرعت هر چه بيشتر آماده سازد و حكومت نيرومند اسلامى را به حكومت نژادى تبديل نمايد، انحراف او از مسير آسمانى اسلام و آلودگى و ناپاكى فرزند معاويه در دوران زندگى خود تا جائى روشن و علنى بود كه طبقات مختلف و گوناگون در عصر وى و پس از وى همگى زبان به شتم و ذم گاهى هم لعن او گشودند.
مسعودى مورخ مشهور سنى مذهب درباره علل قيام مردم مدينه و روش آنان در برابر حكومت يزيد مى نويسد:
و لما شمل الناس جور يزيد و عماله و عماله و عمهم ظلمه و ما ظهر من فسقه من قتل ابن بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و انصاره و ما ظهر من شرب الخمور و سيره سيرة فرعون بل كان فرعون اعدل منه فى رعيته و انصف منه لخاصته و عامته ...
يعنى ظلم و ستم يزيد و عمال او شامل طبقات مسلمين گرديد و همگان را فرا گرفت و فسق و گناه او علنى گشت زيرا وى فرزند دختر پيغمبر و ياران آن بزرگوار به قتل رساند و علنا شرب خمر مى نمود و مانند فرعون در كشور عمل مى كرد بلكه فرعون براى ملت خود عادل تر و با انصاف تر از يزيد بود.
مسعودى از اين كه فرعون را عادل تر و با انصاف تر از يزيد مى شمرد و قانع نمى شود و دنباله سخن را در مذمت از او تا جائى پيش مى برد كه علنا وى را در شمار مشركين و منكرين نبوت به حساب آورده و او را جزء كسانى مى داند كه غفران و آمرزش خداوند شامل آنان نمى گردد و بايد از رحمت خدا مايوس باشند. مورخ نامبرده در تعقيب مطالب بالا مى نويسد:
و ليزيد اخبار عجيبة و مثالب كثيرة من شرب الخمر و قتل ابن الرسول و لعن الوصى و هدم البيت و احراقه و سفك الدماء و الفسق و الفجور و غير ذلك مما ورد الوعيد بالياس من غفرانه كوروده فيمن جحد توحيده و خالف رسله
يعنى براى يزيد داستانهاى عجيب و معايب فراوانى مانند نوشيدن خمر، كشتن پسر پيغمبر، لعن نمودن بر على (ع ) وصى و جانشين پيامبر، ويران ساختن خانه خدا و آتش زدن ، و ريختن خونها و انجام فسوق و غير اين ها از گناهانى كه درباره آنها خداوند فرموده كه بايد از رحمت و غفران او مايوس باشند مانند وعده هاى عذابى كه درباره مشركين و دشمنان مقام نبوت و انبياء وارد گرديده است .
احمد بن حنبل كه از ائمه بزرگ اهل تسنن است و مذهب حنبلى به دو نسبت داده مى شود در پاسخ فرزند خود صريحا لعن يزيد را با استناد صريح قرآن جايز مى شمرد و او را از شمار مسلمين خارج مى داند!
ابن جوزى مى نويسد:
صالح بن احمد بن حنبل قال قلت لابى ان قوما ينسبونا الى توالى يزيد فقال يا بنى و هل يتوالى يزيد احد يومن بالله فقلت فلم لا تلعنه ؟! فقال ما رايتنى لعنت شيئا. با بنى الم لانلعن من لعنه الله فى كتابه فقلت فاين لعن الله يزيد فى كتابه ؟ فقال فى قوله تعالى : فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولك لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم فما يكون فساد اعظم من القتل
يعنى صالح فرزند احمد بن حنبل مى گويد: من به پدرم گفتم كه مردم ما را به دوستى يزيد نسبت مى دهند پدرم گفت فرزندم آيا ممكن است كسى داراى ايمان به خدا باشد و با اين حال يزيد را دوست بدارد؟ گفتم (اكنون كه اين گونه است ) پس چرا او را لعن نمى كنى پدرم گفت فرزندم تو تا كنون نديدى من چيزى را لعنت نمايم (سپس اضافه كرد) اى فرزند چگونه ما لعن نكنيم كسى را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده است ؟!
گفتم در كجاى از كتاب خود خداوند يزيد را لعن نموده ؟ گفت آنجا كه مى گويد: آيا نزديك شديد كه اگر حكومت بدست گيريد و والى شويد در روى زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد؟!
اين كسان را (كه داراى اين صفاتند) خداوند لعن نموده و (از شنيدن و ديدن حق ) گوشهاى آنها را كر و چشمهايشان را كور گردانده است .
فرزندم آيا هيچ فسادى بزرگتر از قتل نفس و كشتن (بر خلاف حق )است ؟!
در اين جا احمد بن حنبل با آن كه خود را در زندگى مردى محتاط مى داند و به فرزندش مى گويد كه در تمام عمر نديدى مرا كه چيزى را لعنت كنم با اين حال لعن يزيد را صريحا طبق نص قرآن جايز مى شمرد و او را از رحمت خدا مطرود مى داند و مى گويد امكان ندارد فردى داراى ايمان به خدا باشد و يزيد را هم دوست بدارد.
اين گونه سخن از احمد بن حنبل جاى تعجب و شگفت نيست زيرا فرزند معاويه به حدى ننگين و رسوا بود كه حتى ناپاكترين افراد عصر او مانند زياد بن ابيه او را تقبيح مى كرد و با زمامدارى و حكومتش مخالفت مى نمود و صريحا كارهاى زشت و پليد وى را براى معاويه بر مى شمرد، و او را از اين كه مى خواهد فرزندش را به ولايتعهدى بر گزيند بر حذر مى داشت !!!
لعنت الله علی قوم الظالمین
پيوستگان و رهاكنندگان امام حسين (ع)
عاشوراى حسينى، پيامها و آموزههاى فراوانى دارد. از اين رو، در همه روزهاى سال به ويژه در ايام محرم بايد به درس آموزى از مكتب زنده و پوياى امام حسين عليهالسلام پرداخت، زيرا اين نهضت بزرگ و سازنده از چنان ژرفايى برخوردار است كه مىتواند براى تمام انسانها و در همه زمانها به عنوان الگويى ماندگار راهگشا باشد.
بدين سان، در بخش نخست اين نوشتار به معرفى اجمالى تنى چند از افرادى كه توانستهاند خود را در شمار انسانهاى جاودان و ابدى قرار دهند پرداختهايم. در بخش دوم نيز از شخصيتهايى ياد كردهايم كه از اين سعادت محروم ماندهاند.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
در آن شب،بعد از آن اتمام حجتها وقتی که همه یکجا و صریحا اعلام وفاداری کردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد،یکدفعه صحنه عوض شد.امام علیه السلام فرمود:حالا که این طور است،بدانید که ما کشته خواهیم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شکر میکنیم برای چنین توفیقی که به ما عنایت کرد،این برای ما مژده است، شادمانی است.طفلی در گوشهای از مجلس نشسته بود که سیزده سال بیشتر نداشت.این طفل پیش خودش شک کرد که آیا این کشته شدن شامل من هم میشود یا نه؟از طرفی حضرت فرمود:تمام شما که در اینجا هستید،ولی ممکن است من چون کودک و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو کرد به ابا عبد الله و گفت:«یا عماه!»عمو جان!«و انا فی من یقتل؟ »آیا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟نوشتهاند ابا عبد الله در اینجا رقت کرد و به این طفل-که جناب قاسم بن الحسن است-جوابی نداد.از او سؤالی کرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «کیف الموت عندک؟»مردن پیش تو چگونه است،چه طعم و مزهای دارد؟عرض کرد:«یا عماه احلی من العسل»از عسل برای من شیرینتر است،تو اگر بگویی که من فردا شهید میشوم،مژدهای به من دادهای.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظیم»ولی بعد از آنکه به درد سختی مبتلا خواهی شد،بعد از یک ابتلای بسیار بسیار سخت.گفت:خدا را شکر،الحمد لله که چنین حادثهای رخ میدهد.
حالا شما ببینید با توجه به این سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبیعی عجیبی به وجود میآید.بعد از شهادت جناب علی اکبر،همین طفل سیزده ساله میآید خدمت ابا عبد الله در حالی که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است،اسلحهای به تنش راست نمیآید.زرهها را برای مردان بزرگ ساختهاند نه برای بچههای کوچک.کلاه خودها برای سر افراد بزرگ مناسب است نه برای سر بچه کوچک.عرض کرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهید به میدان بروم.(در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه ابا عبد الله به میدان نمیرفت.هر کس وقتی میآمد،اول سلامی عرض میکرد: السلام علیک یا ابا عبد الله،به من اجازه بدهید.)ابا عبد الله به این زودیها به او اجازه نداد.او شروع کرد به گریه کردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن.نوشتهاند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه» (1) یعنی قاسم شروع کرد دستها و پاهای ابا عبد الله را بوسیدن.آیا این[صحنه]برای این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟او اصرار میکند و ابا عبد الله انکار.ابا عبد الله میخواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر میخواهی بروی برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر،میخواهم با تو خداحافظی کنم.قاسم دستبه گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دستبه گردن جناب قاسم.نوشتهاند این عمو و برادر زاده آنقدر در این صحنه گریه کردند-اصحاب و اهل بیت ابا عبد الله ناظر این صحنه جانگداز بودند-که هر دو بی حال و از یکدیگر جدا شدند.
این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوی که در لشکر عمر سعد بود میگوید:یکمرتبه ما بچهای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جای کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمهای نیست،کفش معمولی است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمیرود که پای چپش بود،و تعبیرش این است:«کانه فلقة القمر» (2) گویی این بچه پارهای از ماه بود،اینقدر زیبا بود.همان راوی میگوید:قاسم که داشت میآمد،هنوز دانههای اشکش میریخت.رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفی میکردند که من کی هستم.همه متحیرند که این بچه کیست؟ همین که مقابل مردم ایستاد،فریادش بلند شد:
ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن
مردم!اگر مرا نمیشناسید،من پسر حسن بن علی بن ابیطالبم.
هذا الحسین کالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن (3)
این مردی که اینجا میبینید و گرفتار شماست،عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است.
جناب قاسم به میدان میرود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر کرده و[افسار آن را]به دست گرفتهاند و گویی منتظر فرصتی هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند. من نمیدانم دیگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالی داشت.منتظر است،منتظر صدای قاسم که ناگهان فریاد«یا عماه»قاسم بلند شد.راوی میگوید:ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتی سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد.تعبیر او این است که مانند یک باز شکاری خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشتهاند بعد از آنکه جناب قاسم از روی اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر میخواستسر قاسم را از بدن جدا کند ولی هنگامی که دیدند ابا عبد الله آمد،همه فرار کردند و همان کسی که به قصد قتل قاسم آمده بود،زیر دست و پای اسبان پایمال شد.از بس که ترسیدند،رفیق خودشان را زیر سم اسبهای خودشان پایمال کردند.جمعیت زیاد،اسبها حرکت کردهاند، چشم چشم را نمیبیند.به قول فردوسی:
ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هیچ کس نمیداند که قضیه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة» (4) همینکه غبارها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته است.(من این را فراموش نمیکنم،خدا رحمت کند مرحوم اشراقی واعظ معروف قم را،گفت:یک بار من در حضور مرحوم آیت الله حائری این روضه را-که متن تاریخ است،عین مقتل است و یک کلمه کم و زیاد در آن نیست-خواندم.به قدری مرحوم حاج شیخ گریه کرد که بی تاب شد.بعد به من گفت:فلانی! خواهش میکنم بعد از این در هر مجلسی که من هستم این قسمت را نخوان که من تاب شنیدنش را ندارم).در حالی که جناب قاسم آخرین لحظاتش را طی میکند و از شدت درد پاهایش را به زمین میکوبد(و الغلام یفحص برجلیه) (5) شنیدند که ابا عبد الله چنین میگوید:«یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته» (6) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنی یا عماه،ولی عموی تو نتواند به تو پاسخ درستی بدهد، چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کاری برای تو انجام بدهم.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
پینوشتها:
1) این عبارت در مقاتل به این صورت است:«فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتی اذن له»(بحار الانوار،ج 45/ص 34).
2) مناقب ابن شهر آشوب،ج 4/ص106.
3) بحار الانوار ج 45/ص 34.
4) همان،ص 35.
5 و 6) مقتل الحسین مقرم،ص 332.
منابع مقاله:
مجموعه آثار ج 17 ، مطهری، مرتضی؛
عزادارى و انتظار
موضوع زيارت قبور مطهر و مقدّس معصومين(ع) توسل به آنها و سوگوارى در ايّام شهادتشان، به ويژه در مورد حضرت مقدّس سيدالشهدا(ع)، از موضوعاتى است كه در فرهنگ اسلامي، جايگاه رفيعى دارد. از ناحيه ذات اقدس الهى در احاديث قدسى و نيز از سوى چهارده معصوم(ع) سفارش زيادى به عزادارى سيدالشهدا(ع) شده است، كه اين مطلب حاكى از نقش عظيم اين امر در احياى دين و زنده نگه داشتن آن است. به عبارت ديگر مى توان چنين مجالسى را از مهمترين وسايل صيانت از كيان دين و جامعه اسلامى و نيز بسط روح دين و دينداري دانست. متأسفانه عزادارىها با همه اهميت و جايگاه مهمى كه در فرهنگ اسلامى دارند، در طول زمان دچار آفات، خطرات و انحرافاتى شده است كه نقش اين وسيله مهم را تا حدودى كم رنگ كرده است.در اين مطلب، نويسنده مىكوشد تا بعضى از شرايط ظاهرى و باطنى عزادارى يك منتظر را ارائه نمايد. باشد كه مورد استفاده قرار گيرد.
وظيفه عزادار در قبال امام زمان (عج)
عزادار حقيقى به خوبى مىداند كه سوگوارى و برپايى مجالس بزرگداشت براى اهل بيت(ع) فقط قسمت كوچكى از وظايف الهى او نسبت به آنان است بلكه وظيفه بالاتر، توجه به درسها و عبرتهاى عاشورا و عمل به آنها است. عمل به تكاليف از جمله درسهايى است كه عزادار حقيقى از عاشوراييان فرا گرفته است. او خود را نسبت به امام زمانش مكلف و مسئول مىداند. (1)
عزادار، نيك مىداند كه بايد به تنهايى در دادگاه عدل الهى نسبت به رفتار خود با امام زمانش پاسخگو باشد لذا، براى عمل به وظيفهاش منتظر هيچكس نمىماند؛ او منتظر سازمانها، نهادها و اشخاص نيست. او خودش به تنهايى براى خارج كردن امام زمان(ع) از تنهايي، غيبت، اضطرار و آوارگى تلاش مىكند. او مانند شهداى كربلا كه هرگز به كمى نفرات شان توجه نكردند و هر يك فقط و فقط به فكر انجام وظيفه در قبال امام مظلوم و تنهاييش بود و كارى به نتيجه و تأييد ديگران نداشت، عمل مىكند. مانند «عبدالله بن حسن(ع)» كه وقتى ديد عمويش تنها و مجروح به روى زمين افتاده است و دشمن دور او را گرفته، خود را به عمويش رساند و هنگامى كه «ابجربن كعب» (لعنة الله عليه) شمشيرش را فرود آورد كه امام را بكشد، دست خود را در مقابل شمشير او گرفت تا از امامش دفاع كند و دستش قطع شد و در آغوش عمويش حسين(ع) افتاد تا اين كه «حرمله» (لعنة الله عليه) او را با تير به شهادت رساند.(2)
2) عزادار حقيقي يا «منتظر حقيقي» در اين مرحله مىداند كه اگر بخواهد رضايت خدا را جلب كند و به هدف خلقت و كمال نهايى و غايى وجودش نايل شود، بايد به اين «تنها موعظه» خداوند متعال در قرآن كريم عمل كند كه فرمود:
قل إنّما أعظكم بواحدةٍ أن تقوموا لله مثنى و فرادي.(3)
اى رسول ما، به امت بگو كه من به يك سخن شما را موعظه مىكنم و آن سخن اين است كه شما، خالص دو نفري، و يا به تنهايى براى خدا قيام كنيد.
امام خميني(ره) دربارهء اين موعظه خداوند چنين مى فرمايند:
خداي تعالى در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظههايى است كه خداى عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قيام براى خدا است كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خُلّت رساند و از جلوههاى گوناگون عالم طبيعت رهاند.
خليل آسا در علم اليقين زن نداى لا اُحبّ الآفلين زن
قيام الله است كه موساى كليم را با يك عصا بر فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد. و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحرا كشاند. قيام براى خدا است كه خاتمالنبيّين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بتها را از خانة خدا بر انداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسين او أدني» رساند. خودخواهى و ترك قيام براى خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده، همه جهانيان را بر ما چيره كرده، و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران در آورده... موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع شخصى كرده، تا به همه سعادتهاى دو جهان نائل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد.»(4)
آري، خودخواهى ما و ترك قيام براى خدا است كه ما را به روز سياه غيبت امام زمان(ع) و تنهايى و غربت حضرت كشانده و مستكبران را بر كشوهاي اسلامى حاكم كرده است. همانطور كه خود آن حضرت فرمود:
اگر شيعيان نسبت به ما وفادار و همدل بودند، ظهور ما به تأخير نمىافتاد(5).
راه چاره همان است كه امام خميني(ره) فرمود، يعنى موعظه خداى جهان را بخوانيم و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده، بپذيريم و ترك نفعهاى شخصي كنيم و با منتقم اصلى حسين(ع) آشتى كنيم، و با وفادارى نسبت به او، براى رفع موانع ظهورش و نبرد با دشمنانش قيام لله كنيم و از اين حالت دنيازدگى و انفعال خارج شويم و با كنار گذاشتن نفعهاى شخصى و جيفه گنديده دنيا، براى ظهورش عملياتى شويم.(6) امام خميني(ره) در جاى ديگر مى فرمايند: نگوييد تنها هستيم، تنهايى هم بايد قيام بكنيم، اجتماعى هم بايد قيام كنيم، بايد قيام كنيم، با هم بايد قيام كنيم، همه موظفيم به اينكه براى خدا قيام كنيم.(7)
براى خدا قيام كنيد و از تنهايى و غربت نهراسيد.(8)
در زيارت عاشورا پس از اعلام برائت از بنيانگذاران ظلم به اهل بيت(ع) و نيز كسانى كه آنها را از مقامشان كنار زدند و همچنين كسانى كه مقدمات جنايات ظالمان را فراهم كردند. نسبت به پيروان و تابعين و دوستان آنها نيز اعلام برائت مىشود، يعني از همه كسانى كه در طول تاريخ در مصيبت اعظم، به خصوص در غيبت امام زمان(ع) نقش داشته و كار آنها به نحوى مانعى بر سر راه ظهور منجى بشريت بوده است. براى همين است كه بلافاصله خطاب به سيدالشهدا(ع) چنين عرض مىكنيم:
اى اباعبدالله، من تا قيامت با كسانى كه با شما در سلم و صلح هستند در صلحم و با كسانى كه با شما در جنگ هستند، در جنگم.(9)
به اين ترتيب نظام دوستى و دشمنى عزادار حقيقى به طور كامل روشن و مشخص است. او با همه كسانى كه شيعه و محبّ اهل بيت(ع) هستند و با آنها دشمنى ندارند، در صلح و دوستى است و با همه كسانى كه دشمن اهل بيت(ع) و به خصوص امام زمان(ع) هستند، در جنگ است. و اين دوستى و دشمنى تا قيامت ادامه دارد. اگر دشمنان امام زمان تا قيامت هم حضرت مخالفت و دشمنى داشته باشند، عزادار حقيقى هرگز از مبارزه و جهاد عليه آنها خسته و ناتوان نمييشود. لذا پس از اعلام جنگ با دشمنان آنها، ابتدا بنيانگذاران ظلم بر آنها را مورد لعن قرار مىدهيم و پس از اين كار انتقام حسين(ع) را به همراه امام زمان(ع) آرزو مىكنيم. چرا كه مبارزه با دشمنان اهل بيت بدون همراهى با امام زمان(ع) فايده ندارد و انتقام از آنان بدون آن حضرت ممكن نيست. بنابراين عنصر جهاد و مبارزه هرگز از زندگى عزادار حقيقى حذف نمىشود. او تا وقتى كه با مصيبت اعظم غيبت امام زمان(ع) آن هم در اوج غربت و مظلوميت و تنهايى رو به روست، هرگز آرام و قرار ندارد. او تا لحظه با شكوه ظهور و از بين رفتن اين مصيبت اعظم به مبارزه با دجّال و موانع ظهور ادامه مييدهد. و پس از ظهور نيز به جهاد در راه امامش براى انتقام امام حسين(ع) و ساير اهل بيت(ع) ادامه مىدهد و رمز اين كه اين مبارزه و جهاد هميشگى و طولانى است، اين است كه قرآن كريم به همه مسلمين دستور داده است كه تا رفع فتنه و حاكميت دين خدا در سراسر جهان به جهاد مقدس خود ادامه دهند:
و قاتلوهم حتّى لا تكون فتنةٌ و يكون الدّين كلّه لله.(10)
با كافران جهاد كنيد كه ديگر فتنهاى باقى نماند و آيين همه ما در دين خدا باشد.
كدام فتنه و مصيبت براى جامعه انسانى بالاتر از غيبت امام زمان(ع) و محروميت جامعه جهانى از رهبر معصوم و متخصص الهى و مظهر خدا است. عزادار حقيقي در اين مقطع حساس و سرنوشتساز با تشخيص وظيفه الهى جهاد، بدون فوت وقت تا رفع اين بزرگترين فتنه، و تا رسيدن به امام خود و جهاد در ركاب او، به مبارزه مىپردازد. او نيك مىداند بهترين زمان براى سربازى و خدمت و تقرّب نسبت به امام زمان(ع) زمانى كنونى است. نه زمان ظهور كه زمان پيروزى است. چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:
لا يستوى منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجةً من الذّين أنفقوا من بعد و قاتلو و كلاً وعدالله الحسنى و الله بما تعملون خبيرٌ.(11)
آن مسلمانانى كه پيش از فتح مكه در راه دين انفاق و جهاد كردند با ديگران برابر نيستند آنان درجهاي عظيمتر دارند، تا كسانى كه بعد از فتح انفاق و جهاد كردند. البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان داد. و خدا به آنچه مىكنيد آگاه است.
قيام و جهاد براى برطرف كردن موانع ظهور ارزش و اهميت بيشترى نسبت به سربازى و جهاد در ركاب آن حضرت را دارد، زيرا قرآن كريم همراهى با امام را قبل از پيروزى با ارزشتر و مهمتر مىداند. بزرگترين گناه براى عزدار در مرتبه پنجم، تنها گذاشتن امام زمان(ع) است. عزادار كه در اين مرتبه آگاهي زيادى نسبت به درسها و پيامهاى عاشورا دارد، به وفادارى و همدلي نسبت به امام زمانش بيشترين توجه و اهتمام را دارد. او از اصحاب عاشورا درس بزرگ وفادارى نسبت به امام زمان خويش را به خوبى آموخته است. وفاداري يعنى پاىبند بودن به عهد و پيمانى كه بستهايم. وفاى به عهد، به خصوص نسبت به امام و رهبر معصوم از بزرگترين واجبات است و پيمان شكنى و بىوفايى از بزرگترين محرمات مىباشد. قرآن كريم و روايات معتبر اسلامى مملوّ از توصيه اكيد به رعايت عهد و وفادارى و پرهيز از عهد شكنى و بى وفايى است. سيدالشهدا(ع) در روز عاشورا درباره دو گروه دوستان و دشمنان سخن گفت. دوستان خويش را به وفادارى ستود و دشمنانش را به خاطر بىوفايىشان مورد نكوهش و سرزنش قرار داد. آن حضرت(ع) در مورد دوستان خود فرمودند:
من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحابم نمىشناسم. (12)
در روز عاشورا وقتى بر بالين «مسلم بن عوسجه» آمد، اين آيه شريفه را خواند:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً.(13)
از مؤمنين مردانى هستند كه با عهد خويش با خدا صادق بودند، برخييشان به عهد خود وفا كرده و جان باختند، برخى هم منتظرند و عهد و پيمان را هيچ دگرگون نساختند.
امام(ع) درباره دشمنان خود نيز چنين فرمودند: «اهل وفا به پيمان نيستند، عهد خويش را شكسته و بيعت مرا از گردن خود كنار نهادهايد. به جانم سوگند، با پدرم، با برادرم و با پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز همين كار را كرديد».(14)
در «زيارت اربعين» خطاب به خود آن حضرت چنين عرض مىكنيم:
شهادت مىدهم كه تو به عهد خود وفا كردى و تا رسيدن به يقين (شهادت) در راه او جهاد كردي.(15)
پى نوشت ها:
1. يوم ندعوا كلّ اناسٍ بامامهم؛ روزى كه ما هر گروهى از مردم را با پيشوايشان دعوت مىكنيم. (سوره اسراء (17)، آيه 71)
2. مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 53.
3. امام خميني(ره)، صحيفه نور، ج 1، ص 3.
4. سوره سبأ (34)، آيه 46.
5. مجلسي، همان، ج 53، ص 177.
6. براى آشنايى بيشتر با كيفيت عملياتى شدن به بخش چهارم كتاب آشتى با امام زمان(ع) مراجعه شود.
7. امام خميني(ره)، همان، ج 16، ص 201.
8. همان، ج 20، ص 127.
9. زيارت عاشورا؛ يا اباعبدالله سلمّ لمن سالمكم و حربٌ لمن حاربكم الى يوم القيامة
10. سوره انفال (8)، آية 39.
11. سوره حديد (57)، آية 10.
12. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص 395؛ فإنّى لا اعلم اصحاباً أوفى و لا خيراً من اصحابى
13. سوره احزاب (33)، آيه 23.
14. موسوعه كلمات الامام الحسين، ص 363.
15. محدث قمي، مفاتيح الجنان، زيارت اربعين. أشهد أنّك وفيت بعهدالله و جاهدت فى سبيله حتّى أتيـٰك اليقين.
پايگاه صبطين

هنر خط در عرصه كربلا
چون اهل حرم «جناح» را بدان صفتا دیدند، از خیمهها بیرون دویدند و روی های بشخودند و موهای به پراکندند و پدر و نیای خدای خویش را همیخواندند و میگفتند ای رسول خدای باز آی در نگر؛ این است حسین تو در خاک و خون آغشته. فیض الدموع مقدمه: عاشورا تنها یک واقعهای تاریخی نیست، یک اتفاق عظیم است در پهنهی تاریخ، فرهنگ جامعه و هنر. به مناسبت ایام محرم و روز عاشورا، به گوشهای از اعتلای هنر ایرانی در عرصهی دین توجه کنید:
1- خط، شگفت ترین پدیده خلقت، زبان بی زبان افلاک و قصیدهای ناتمام تاریخ بشری ست که بر چشم مینشیند و از دل میگذرد و به شهود عارفانهای هستی گواهی میدهد. وجود این هستی بی کران بر مدار نظم، تناسب و مناظر و مرایای دل نشین استوار است و آنچه از ترکیب و تحریر حروف و کلام بر میآید، زیبایی و کیفیت مطلوب کاربری آن است ـ که، شریف ترین هنر بصری در جهان اسلام، خوشنویسی است: صورت خوش ساختن از حروف، گل و مرغ و پیچ و تاب ساقه گیاهان وزش باد و انحنای خیال انگیز سرو، ترکیب هندسی اضلاع و انحنای اعضای آدمی و اندام های جفت در خلقت این زیبایی و کمال است ـ که انسان دل آگاه را به تحسین و تفکر واداشته است. بهره یافتن از این همه نظم و جلال بی زوال، در خلق هنرهای تجسمی و آن هم در هنر خوشنویسی، از دیرباز، در معماری مذهبی سرزمین های اسلامی ـ بالاخص ایران زمین ـ که پیشینه شش هزار ساله در ستودن یزدان پاک داشته، معمول بوده است. پیش از آن که بر کاغذ نوشته شود، بر پاره پوستِ دباغی شده نوشته شد، با سرآغازی از نام خدا ـ از همان دم که نخستین نامه را پیامبر اکرم(ص) به جهت دعوت از پادشاهان عالم نوشت تا دین مبین اسلام را بپذیرند. همه میدانیم که خط پس از تطور بسیار از میخی و هیروگلیف، تاحیری و انباری به شهر مقدس مدینه آمد و در آنجا به زیباترین شکل تکامل یافت و چنان گسترش یافت که هجده نوع آن را نوشتند. کوشوانی هروی (متوفی به سال 972هـ.ق) که از خوشنویسان کتابخانهی شاه تهماسب بوده است، در مرقع عالی خود در باب پیدایش خط مینویسد: «... امّا بعد بدان که نزد ارباب تواریخ و اصحاب سیر فرخنده اثر، و اهالی حدیث خیر و البشر(ع) آن است که، اول کسی که خط نوشت... آدم صفی الله بود... و بعد از آن حضرت ادریس(ع). لیکن صورت کتابت معلوم نیست که بر چه اسلوب کتاب میشده، اگر چه مشهود است که کلام به عبارت سریانی و عبری بود... بعد از آن یعرب بن قحطان از اسلوب معقلی به کوفی آورد... امّا به دست بانصرت امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب الدین اسداله الغالب علی بن ابی طالب(ع) تکیمل یافته... و علامت کتابت آن حضرت بعد از صفا و لطافت آن است که، بر سر الف مکتوب آن حضرت به قدر نیم نقطه شکافی باشد و در هر جا حرفی که در ظهر و بطن صفحه محاذی یکدیگر افتد، سواد بر سواد و بیاض بر بیاض است ». معلوم است که سندیتی ندارد. امّا نشان دهندهی این واقعیت است که خط به گمان اهل خط ریشه در آیین و مذهب دارد و به هر حال عطر و بوی آن را همراه خود میپراکند. کامل ترین شیوهی خوشنویسی (خط کوفی) فیرآموز نام داشته که پارسیان آن را با تلفیق از خطوط هفتگانه خویش، ساخته و زینت بخشیدند. هم در اوان حکومت عرب که اصفهان مرکزیت داشت، خط کوفی اصفهانی در آمیزش همخوان و همنوا با خطوط اوستایی و پهلوی، در کنار اقلام محقق و ریحان و نسخ و ثلث ـ توقیع و رقاع، به مدت هزار و دویست سال دوام آورد.
2- کاشی، سنت ماندگار خویش را در همنشینی با کلام خدا نشان داد. خط کوفی که نخستین نسخهی قرآن مجید و کتیبهی مساجد اولیه، بر قواعد استوار آن نوشته شده بود، با کلام وحی و اسماء متبرکه در آمیخت و بر اساس نظم و ترتیب، قرینه سازی و علم هندسه ارزش خط را معلوم کرد. تزیین مساجد با اقلام خط، شاخههای پیچک وار گیاهان، گل و مرغ و انحنای حروف، با نام های مشجر، مورق، مزهر یا موشح، هم اکنون از جلوههای بصری مساجد اصفهان است که در کمال مهارت و استادی از کار درآمدهاند. آنچه در تاریخ آمده این است که خط کوفی، از قلم جلی و طومار برآمد ـ که مناسب کتیبه نویسی بود. سپس طریقهی ثلث که بر اساس حرکات دورانی و تقویر نوشته میشود. و دیگر طریقهی محقق که بسط و سطح بُنمایهی آن است. و اول کسی که برای خط ثلث قواعد و اسلوبی خاص بنیان نهاد، ابن مقلهی وزیر بود ـ در اواخر سدهی سوم هجری و آغاز قرن چهارم. مسلم است که هنرمندان توانمند ایرانی با ذوق و شوق فراوان و جذبهی الهی، ثلث را به چنان کمال و شوکتی رساندند که دل و دین تماشاگر مؤمن را میرباید و با خود به ضمیر آسمان میکشاند: علیرضا عباسی، عبدالباقی، باقر بنّا، محمد صالح و علیرضا امامی یادگاران آن دوران با شکوه اند. امّا هنوز هم خوشنویسان ثلث نویس در دامان این مملکت حضور دارند و یادآور میراث قدیم اند.
3- آنچه ملاحظه شد ـ به اختصار ـ پیوند ناگسستنی خط و مذهب است که صورتگری را نمیپسندید. امّا خوشنویسی نه در قالب ثلث و مشتقات آن باقی ماند و نه در معماری بناهای مذهبی. خط نسخ را که اکثر رسالهها و تذکرهها ابن مقله را واضع آن دانسته اند، خطی ست که تابع ثلث است، امّا در ایران در قرن یازده و دوازده هجری، خوشنویسانی چون احمد نیریزی، آن را به شیوهای خاص که گویی از خط نستعلیق چاشنی یافته، نوشت و به آن سر و صورتی سامان یافته بخشید. خط نسخ، خط قرآنی ست، خطی ست برای نوشتن کتب و رسالات. از جمله آنکه منتهی الآمال که شرخ واقعهی خونبار کربلاست به این قلم نوشته شده. همچنین نُسَخ تعزیه. اگر چه نوشتن آن کُند است، امّا خواندنش آسان است. همین خط است که سر آغازی شد برای راه یافتن خوشنویسی به صحرای کربلا، البته نه با کثرت و گیرایی خط نستعلیق و شکسته.
4- و عاقبت خط نسخ با تعلیق در آمیخت و شیوهای پدیدار شد به نام نستعلیق که غوغایی شد در هنر خوشنویسی، عروس خوشنویسی. شاید به همین دلیل خط نستعلیق در معرکهی بسیاری از جلوههای زیبا شناسانه عاشورا قد بر افراشت، این شیوه، خاص ایرانیان است. به ممالک همجوار راه پیدا کرد، امّا نه با آن لطف و نه با آن جلوه که میرعلی تبریزی در حدود سال 800 هجری، آن را ساخت، سر و سامانی چشم نواز بخشید و به قالب و قاعده در آورد.
خط نستعلیق از آن روی در میان سایر خطوط جلوهای بی مانند یافت که قوت تصرف و لطف صورت را داراست و خلوت و جلوت در عبارات از محسنات آن است. از مشاهیر و بزرگان خوشنویسی که نستعلیق را به کمال رساندند ـ به ترتیب قرون ـ علیرضا عباسی ـ میرعماد الحسنی سیفی ـ وصال شیرازی ـ میرزا غلامرضا اصفهانی، محمدرضا کلهر و عماد الکتاب میباشند. از آنجا که قلم نستعلیق از ابداعات خاص ایرانیان بوده و در آن ذوق و سلیقه و لطف ایرانی کاملا نمودار است و به قانون نقاشی ایرانی نزدیک است، بدین جهت ایرانیان از بهترین هنر خود برای اعتلای آیین و مذهب و بزرگداشت مراثی عاشوار یاری گرفته اند. این هنر که به سرعت راه به کمال گشود، از نمای مساجد به تکیه قدم نهاد و بر پارچهها و بیرق ها پدیدار گشت. تابلوهای زیبایی که خط، گاهی بر بیرق ها میآفریند در یک نگاه عین نقاشی ست که با گل و رنگ در آمیخته و به جلوه در آمده است.
5ـ بعد از آن که آرامش روی از آخرین پادشاه صفوی برتافت، بعد از بیداد افاغنه و استقرار حکومت نادرشاه افشار و سپس زندیه و پس از آنکه وضعیت سیاسی در زمان قاجار سر و سامانی گرفت، تکیهها و دستهها و تعزیهها با همان شوکت پیشین، دوران فترت را پشت سر گذاشته، به یاد امام حسین و عزیزان کربلا به جلوه در آمدند. از این زمان است (یا تصور ما چنین است) که خط زیبای نستعلیق بر بیرق های گلدوزی شده و علامت ها و کتل ها و پارچههای عزا نمودار گشت. هنر خط، نشانهای شد برای آن که خوشنویسان در عزای حسینی با مرکب دیده به ماتم بنشینند. هم در این ایام بود که میرزا محمدرضا کلهر، فیض الدموع را به شیوهی نستعلیق و با مرکب چاپ نوشت ـ تا نوشتهی میرزا محمدابراهیم نواب تهرانی در شرح واقعهی نینوا به سال 1286هـ.ق در تهران انتشار یابد. این یکی از بهترین آثار به جا مانده از میرزا است: «وای بر شما مردم کوفه، هیچ دانید که کدام جگر از رسول خدا ببریدید و کدام پردگی او بیرون کشیدید و کدام خون او بریختید و کدام حرمت را ضایع گذاشتید. امری بس منکر آوردید و کاری بس عجیب کردید و عجب نباشد که از این واقعه آسمان خون ببارد». میرزا (1245ـ 1310 هـ.ق) یکی از مشاهیر خوشنویسان و از استادان خط نستعلیق است و این خط را چنان به پختگی و محکمی نوشته و در تحسین و تزیین آن کوشیده است که در این راه ثالث میرعلی هروی و میرعماد صیفی قزوینی به شمار میآید.
6ـ درویش عبدالمجید طالقانی در حدود سال 1150 هـ.ق در طالقان پای به عرصهی وجود نهاد. در اوان جوانی رهسپار اصفهان شد و به کسوت فقر مشرف گردید و در آن حال به مشق خط روی آورد. در آغاز از روی خط میرعماد به تمرین و تعلم پرداخت و در این تجربه به کمال رسید. امّا چون دید نام نامی و آوازهی بزرگ استاد، جهانگیر است و او که خود عشق به جاودانگی داشت، در بارقهی اشتهار میرِ بزرگ، پرتوی نخواهد یافت، روی به خط شکسته آورد. و استعداد شگرف خود را در استکمال این خط زیبا به کار آورد و زمینهی خط میراث استادان گذشته را مثل شفیعا کمال بخشید. از آثار برجستهی او یکی نسخهی کلیات سعدی است که در کتابخانهی سلطنتی سابق ایران محفوظ میباشد و دیگری نگارش دوازده بند«ترکیب بند محتشم کاشانی »در رثاء و شهادت سید الشهداء است: « تن های کشته گان همه بر خاک و خون نگر سرهای سر وران همه بر نیزهها ببین آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکهی کربلا ببین ». هرچند عدهای این اثر را منسوب به درویش میدانند، امّا هر چه هست طراوت و حسن و جمال و شکسته نویسی درویش را دارد که به قولی هنرش از آسمان میرسید.
7ـ استاد حبیب اله فضائلی که یادش گرامی باد، گنجینه الاسرار عمان سامانی را که شرح واقعهی کربلاست، به خط نستعلیق و در سال 1401 هـ.ق نگاشته است. خط او جانمایهی همان غوغای پنهان شعر عمان را دارد. زیبا و دلنشین است: « روی در میدان این دفتر کنم شرح میدان رفتن شه سر کنم باز گویم آن شه دنیا و دین سرور و سر حلقهی اهل یقین چون که خود را یکه و تنها بدید خویشتن را دور از آن تن ها بدید قد برای رفتن از جا راست کرد هر تدارک خاطرش میخواست کرد ».
8ـ سال 1365 کتاب نفیسی به قلم استاد غلام حسین امیرخانی رئیس انجمن خوشنویسان ایران، حاوی ترکیب بند محتشم کاشانی ـ با قلمی شیوا و متین به خط خوش نستعلیق، به همراه همین اثر، امّا به قلم درویش عبدالمجید طالقانی شکسته نویس، با همکاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است. این مجموعه با قطعات جلی، خط نقاشی و چلیپا همراه است. غلامحسین امیرخانی خود دربارهی درویش و شرح زندگانی او با قلم کتابت شرحی نوشته و خط او را ستوده است. این مجموعه شاید بهترین اثر خوشنویسی باشد که ترکیب بند مولانا محتشم کاشانی را در بر میگیرد: « نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان در آسمان ز غبار زمین رسید پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیاء به حضرت روح الأمین رسید ».
9ـ صلای غم، نام کتابی ست که مشفق کاشانی در سال 1366 با همکاری مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انتشار داده است. وی در این کتاب دوازده بند محتشم کاشانی را تضمین کرده و در سوگ سروران کربلا اثری قابل تأمل خلق کرده است و استاد قربانعلی اجلّی آن را به خط زیبای نستعلیق آراسته و با قطعات سیاه مشق و نقاشی خط مزین کرده است: « شب شعله خیز با نفس آتشین رسید صبح از هراس دی، بدم واپسین رسید آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید چون خون ز حلق تشنهی او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید ».
10ـ شک نیست که نگارش آثاری از این دست، یا قطعات مجزا به خط جلی، سابقهای دیرینه دارد و کم نیست اگر جستجو یا تأملی بشود. نگارنده به صرف آنکه مدخلی گشوده باشد، از این چند نمونه یاد کرده است. همه میدانیم محرم که میرسد و خروش خسته دلان بر میخیزد، هر یک از ایرانیان به ذوق و سلیقه و هنر خود حضوری مییابند و اثری میآفرینند تا مقبول سالارشهیدان واقع شوند. پارچهنوشتههای سیاه به قلم سفید، مزین به شعر محتشم و با خط خوش هم کلام نوحه سرایان مجلس عزای حسینیاند. گاه بر کاشی نقش بسته و دور تا دور صحن تکیه را زینت داده است. گاه بیرق سه گوشی را که بر شانهی دردمندی عزاداری میبینی، با بیتی از همین مرثیه یا مراثی دیگر گلدوزی کرده اند. اینجا هم هنر خط جلوه میفروشد ـ اگرچه به رنگ سرخ در آمده و یادآور خون شهیدان کربلاست. آنچه را که هرگز نمیتوان کتمان کرد، این واقعیت آشکار است که، ایرانیان در تمامی عرصههای هنر همواره یادی هم از لب تشنهی حسین کرده اند: « وین نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین تست ».
15/ بهمن/1383
منابع و مأخذ: اطلس خط ـ تحقیق در خطوط اسلامی. تألیف و تصنیف حبیب اله فضائلی 1362 انتشارات مشعل اصفهان فیض الدموع. انتشارات یساولی. فرهنگسرا 1363 گنجینه الاسرار به خط حبیب اله فضائلی. 1362 انتشارات میثم تمار. اصفهان سلای غم 1366

محرم در ادب فارسی
یا ذبیح الله
تو اسماعیل گزیده خدایی
و رؤیای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا، میقات توست
محرم، میعاد عشق
و تو نخستین کس
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
«و اتممناها بعشر» (1) ...
کاروان عشق به حرکت درآمد و از شهر رسول خدا(ص) رو به خانه توحید گذاشت. کاروانیان با بینشی عمیق از خود و هستی، سفری از خویش تا حق کرده بودند و با قلبهایی پاکیزه و مصفا میرفتند تا سفرهایی دیگر را بیاغازند: سفری از حق تا خلق با عشق به حق و عطوفت و مهربانی به خلق، و سفری از خلق و با خلق تا حق با عشق و درگیری و صبر.
کاروان در هالهای از نور به پیش میرفت تا سرانجام پس از فراز و فرودهای بسیار به سرزمین عشق رسید و این در دوم محرم سال 61 هجری بود. به دستور امیر قافله عشق، عشاق فرود آمدند و خیمهها را برپا ساختند. این خیمه و خرگاه کوچک در بیابان «طف» چونان نوری بر آسمان پرتو افشانی میکرد. ذکر و نیایش و دعا، رشتهای بود که آنان را به معشوق متصل میساخت. فرشتگان فوج فوج فرود میآمدند و آنان را به بهشت و رحمتالهی، بشارت میدادند: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.» (2)
چشمهای آنان بر غیب باز شده بود و چالاکانه به آن سوی طبیعت، دست گشوده بودند. درخشش قلبهای صیقلی این عارفان بر چهره و عزم و اراده و شمشیرشان متجلی بود و ترکیبی زیبا از حماسه و عرفان به وجود آورده بود.
روز موعود فرا رسید و مردان حق در نبردی نابرابر در میان غریو «الله اکبر» و چکاچک شمشیرها غیرت و شرف خود را به نمایش گذاشتند و منظومهای بلند از حماسه، ایثار، فداکاری و عرفان سرودند.
از پس سالها و سدههایی که از سرایش این منظومه شگفت گذشته است اندیشورانی سترگ درباره آن سخن گفته و از جنبههای مختلفی بدان نگریستهاند: سیاستمداران از بعد سیاسی، مجاهدان از نظر حماسی، عارفان در نکته سنجیهای عرفانی، فقیهان از دیدگاه فقهی، متکلمان از جنبه کلامی و خلاصه هر کس از دیدگاه خویش در آن تامل کرده و به اندازه توان در رشد فرهنگ انسانی از آن سود برده است.
این تاملات و نظرگاهها اکنون در پیش دید همگان است و میتوان داوری کرد که هر یک از آنها تا چه حد در سوق دادن جامعه به سوی فرهنگ حسینی و علوی و در یک کلام، محمدی(ص) مؤثر بوده است. انصاف باید داد که از آن میان، زبان شعر و بیان ادبی در این فرهنگسازی، سهم بیشتری داشته است، روشن است که منظور اصلی ما از زبان شعر، صرفا ترکیب واژههای آهنگین نیستبلکه موجهای بلندی از عشق و ارادت سوزناک است که در هنگامه شور و وجد و حال از دریای قلب سالک برمیخیزد و رستاخیزی از کلمهها را در ذهن و زبان او برپا میکند. این عشق، پای اصلی سالک در وادی طلب است و عامل اصلی موسیقایی کلام که بدان جذبه میبخشد.
آری، زبان شعر و بیان ادبی در زنده نگه داشتن نهضت کربلا و شورانگیزی آن، سهم عمدهای داشته است و شاعران و نویسندگان ادیب و چیره دست در این میدان، تواناتر بودهاند.
اینک بنگرید هنگامی که محرم آغاز و هر کوی و برزن، سیاهپوش میشود و مردم در خانهها و تکایا به ماتم مینشینند و دستههای عزا چون موجی در شهرها و روستاها و کوچهها و خیابانها سرازیر میگردند، هر کس به دنبال زبانی است که حالتخود را با آن زمزمه کند و به همراه آن سرشک خون از دیدگان، جاری سازد، آن زبان کدام است؟ استدلال و برهان؟ منطق و فلسفه؟ و... نه، هیچ یک از اینها زبان درون نیست، هیچ کدام اشک را جاری نمیسازد، سوز و آه از نهاد آدمی برنمیآورند، پس چه زبانی مناسب است؟ زبان شعر. بیجهت نیست که در عرفان عملی و اخلاق، عارف، یافتههای درونی خود را به زبان شعر بیان میکند.
شاعران پارسی گوی نیز با عشق و ارادتی تمام به اهل بیتعلیهم السلام با استفاده از این زبان، مردم را به برپایی مراسم عزاداری تهییج کردهاند. حتی برخی شاعران اهل سنت نیز تحت تاثیر این حادثه عظیم مرثیههای سوزناکی سرودهاند، در این جا بعضی از این سوگ سرودهها را مرور میکنیم:
سنایی غزنوی، از سخن سرایان چیره دست و متعهد قرن پنجم هجری است، او دلباخته اهل بیتبود و در مدح و رثای آنان اشعار نغز و پرسوزی دارد. یکی از مرثیههای او در کتاب «حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة» این است:
حبذا کربلا و آن تعظیم
کز بهشت آورد به خلق نسیم
وآن تن سربریده در گل و خاک
و آن عزیزان به تیغ دلها چاک
وآن تن سر به خاک غلطیده
تن بیسر بسی بیفتاده
وآن گزین همه جهان کشته
در گل و خون تنش بیاغشته
وآن چنان ظالمان بدکردار
کرده بر ظلم خویشتن اصرار
حرمت دین و خاندان رسول
جمله برداشته زجهل و فضول... (3)
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
اصلاحات حسينى در پرتو كلام وحى
اصلاحات، اصلاح طلبى، مصلح و واژگانى از اين قبيل از رايج ترين اصطلاحات قرآنى است. اين كلمات و مشابه آن كه بارها در كلام وحى به كار گرفته شده (1) بيشتر در مقابل فساد و مفسد استعمال مى شود. از منظر كتاب آسمانى قرآن، انبيإ الهى به عنوان طلايه داران اصلاحات معرفى شده و آنان با تحمل رسالت سنگين نبوت، تمام هستى خود را در راه مبارزه با فسادهاى اخلاقى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى به كار گرفته اند.
از آنجايى كه امام حسين(ع) از سويى به عنوان جانشين نبوت و گنجينه دار كلام وحى در تمام حركات و رفتار و گفتار به عنوان الگوى كاملى براى امت محسوب مى شود كه بايد آنان از رفتار آن امام(ع) سرمشق بگيرند، هم چنان كه خودش فرمود: ((فلكم فى اسوه;(2) قيام من سرمشق شماست.)) و از سويى نيز قيام جاويدان خويش را با شعار اصلاح طلبى و مبارزه با فسادهاى گوناگون عصر اعلام نموده و در تبيين حركت خويش مى فرمايد: ((انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى;(3) من براى اصلاح در ميان امت اسلام به پا خاسته ام)) و هم چنين آن حضرت در پايان سخنرانى معروف خويش در سرزمين منى اصلاح واقعى را در جامعه اسلامى خواستار شده و معناى روشنى از اصلاحات به دست داده و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام ولكن لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يإمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك;(4) خدايا! همانا تو مى دانى آن چه از ما سرزده (حركت و مبارزه) به عنوان رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى و يا به دست آوردن ثروت و نعمت هاى دنيوى نبوده است، بلكه ما مى خواهيم اصول و ارزش هاى دين تو را در جامعه حاكم كرده و در شهرهاى تو اصلاحات نماييم براى بندگان ستم زده ات امنيت به وجود آورده و زمينه عمل به فرامين و احكام تو را فراهم نماييم.))
با توجه به نكات فوق در اين نوشتار سعى شده تا اهداف اصلاح طلبانه امام حسين(ع) در حماسه عاشورا براساس مبانى وحيانى آن بررسى و در حد گنجايش مقام به برخى از مقاصد قرآنى آن حضرت پرداخته شود. به اميد آن كه با پيروى از آن اسوه راستين اصلاحات بتوانيم به صلاح و مصلحت واقعى خويش در دنيا و آخرت دست يابيم.
اولين گام اصلاحات
در مكتب امام حسين(ع) آغازين قدم هاى اصلاح با خودسازى مصلحان برداشته مى شود. اصلاح طلبان حسينى با الهام از پيام وحى، اولين گام هاى اصلاحى را در تربيت نفس خويش برداشته و اصلاح اخلاق و رفتار خويش را زيربناى اصلاحات حقيقى مى دانند. آنان اين پيام آسمانى رسولان الهى را سرلوحه حركات خويش قرار داده و هر صبح و شام آن را زمزمه مى كنند كه: ((ما اريد ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت;(5) من هرگز نمى خواهم چيزى را كه شما را از آن باز دارم خودم مرتكب شوم، كه رفتار و گفتارم با هم مخالف باشند، و تا حد توانايى مى خواهم به سوى اصلاح قدم بردارم)).
بنابراين اگر در مراحل نخست حركت هاى اصلاح طلبانه، مدعيان اصلاحات در انديشه پاكسازى وجود خود از آلودگى هاى دنيوى و انديشه هاى فسادانگيز نباشند چطور آنان خواهند توانست در سطح اجتماع كه از هر طرف عوامل شيطانى براى گسترش فساد و تباهى و بى بند و بارى تلاش مى كنند، قدم هاى مثبت بردارند، آيا كسانى كه در كشور وجود خود به سوى اصلاحات حركت نمى كنند مى توانند در پهناى اجتماع مديريت رشد و ترقى و مقابله با انحرافات را به عهده بگيرند. بلى هم چنان كه گفته اند:
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
از ديدگاه قرآن رهبران جنبش اصلاحات لازم است كه از پاكيزه ترين و خوش سابقه ترين انسان هاى اجتماع باشند آنان گذشته از اين كه در خودسازى و تهذيب نفس از افراد پيش قدم در جامعه هستند. در نزد افكار عمومى نيز بايد از نظر فضائل اخلاقى و مديريت اجتماعى به عنوان فردى مورد اعتماد به شمار آيند.
خداوند متعال از قول قوم صالح نقل مى كند كه: ((قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هـذا;(6) اى صالح تو پيش از آن كه ادعاى نبوت خود را مطرح كنى در ميان ما فردى مورد اعتماد و مايه اميدوارى بودى)).
حضرت سيدالشهدا(ع) هنگامى كه نداى اصلاح در جامعه سرداد و مردم را براى مبارزه با انحرافات و تباهى در جامعه فراخواند از نظر دوست و دشمن فردى خود ساخته و مورد اعتماد و اطمينان بود تا جايى كه معاويه بن ابى سفيان به فرزندش يزيد گفته بود: ((حسين احب الناس الى الناس;(7) حسين بن على(ع) محبوب ترين چهره جامعه مسلمانان مى باشد)).
به هر حال اگر امام حسين(ع) از اصلاح و تغييرات اجتماعى و سياسى سخن مى گفت، در حالى بود كه در سيره عملى آن بزرگوار خودسازى، توجه به نماز، اخلاص، رضا، توكل به معبود يكتا، عرفان و معنويت، ايثار و صبر و استقامت جايگاه ويژه اى داشت.
اهداف قيام عاشورا
حركت هاى اجتماعى كه براى اصلاح جامعه و دگرگون كردن اوضاع نابسامان آن صورت مى گيرد بايد براساس نقشه اى حساب شده و اهداف خاصى ـ كه در آن نيازهاى مردم و جامعه منظور شده باشد ـ طراحى و اعلام شود.
اين اهداف كه بازگو كننده انديشه ها و دغدغه هاى رهبران نهضت مى باشد لازم است به صورت شفاف و با زبان عموم مردم و به صورت گسترده در جامعه اعلام و به مردم تفهيم شود. چرا كه در غير اين صورت حركتى كور و ناموفق خواهد بود.
حضرت اباعبدالله(ع) اهداف متعالى قيام خود را در قالب پيام هاى مختلف ـ كه برگرفته از كلام وحى و سيره و سنت پيامبر اكرم(ص) بود ـ در فرصت هاى مناسب به صورت روشن و شفاف بارها اعلام كرده و بر آن پافشارى مى نمود.
در اين جا برخى از اين اهداف والا و حياتى را مى خوانيم:
1. برقرارى قسط و عدالت
از ديدگاه بلند حضرت حسين(ع) كسى لياقت و شايستگى زمامدارى بر مسلمانان را داراست كه رفتار و گفتار و حركاتش در جهت اجراى قانون حق و گسترش عدالت باشد. آن حضرت مى فرمايد: ((فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه على ذات الله;(8) به جان خودم سوگند! فردى شايستگى زمامدارى بر مسلمانان را ندارد مگر اين كه قانون خدا را محترم شمرده و به آن عمل كند، براى گسترش عدالت قيام كرده و متدين به دين حق باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد)).
حضرت سيدالشهدا(ع) اين مرام خود را به همه اعلان كرده و توسط دوستان و يارانش همه جا به آن اشاره مى كرد. حضرت مسلم بن عقيل سفير باكفايت آن گرامى در دارالاماره كوفه ضمن اشاره به فلسفه نهضت حضرت حسين(ع)، خطاب به عبيدالله بن زياد در مورد احترام به قانون الهى و ايجاد عدل و داد در جامعه سخن گفته و فرمود: ((فإتينا لنإمر بالعدل و ندعوا الى حكم الكتاب;(9) آمده ايم[ تا مردم و حاكمان را] به سوى عدالت و قانون خدا دعوت كنيم)).
برقرارى عدالت اجتماعى و عملى كردن احكام خداوند همان چيزى است كه پيامبران الهى براى آن مبعوث شده اند و در قرآن كريم خداوند متعال بارها به آن تإكيد مى نمايد و مى فرمايد: ((ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.))(10)
از منظر بينش قرآنى در اصلاحات اجتماعى و سياسى يكى از مهم ترين انگيزه ها بايد همان گسترش عدالت باشد چرا كه اگر به اين موضوع حياتى بى توجهى شود و زورمداران، ثروتمندان و حكمرانان براى تكيه بر اريكه قدرت، نفع خود را در سلطه طلبى انحصارگرايى و از ميان بردن قسط و عدل ببينند، يقينا به گواهى تاريخ و تجربه و براساس سنت الهى جامعه را در آستانه بحران و فروپاشى قرار خواهند داد و اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه در صورت رواج ظلم و ستم و بى عدالتى اركان چنين جامعه را متزلزل و نابود گرداند.
اگر اين هدف متعالى از منظر اصلاح طلبان ناديده انگاشته شود و منافع شخصى و گروهى بر ايجاد عدالت در ميان مردم ترجيح داده شود تدريجا روحيه نااميدى، نگرانى در ميان مردم اوج گرفته و با توسعه يافتن فسادهاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى، منافع مردم از ميان رفته و قانون الهى فراموش خواهد شد. بدين جهت اصلاح طلبان راستين اين پيام آسمانى را ـ كه قيام اباعبدالله(ع) نيز در پرتو آن صورت گرفت ـ هميشه نصب العين خود قرار مى دهند كه: عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت طلبان را دوست دارد.(11)
2. بازگرداندن عزت مسلمانان
توجه به عزت و خودباورى در سيره حماسى امام حسين(ع) يكى ديگر از مقاصد متعالى آن حضرت است. از زمانى كه پيامبر گرامى اسلام رحلت كرده بود عزت مسلمانان ـ كه در پرتو اطاعت از رسول اكرم(ص) به وجود آمده بود ـ هر روز تضعيف شده و تدريجا از ميان آنان رخت بربسته بود تا آنجايى كه در زمان معاويه مردم به عنوان بردگانى حلقه به گوش، در زير فرمان حاكمان خودسر اموى به سر مى بردند. آنان بدون اين كه از خود حركتى نشان دهند و در مورد احقاق حقوقى كه اسلام برايشان به ارمغان آورده بود قدمى بردارند حق حيات خود را در اطاعت از زمامداران مستبد مى دانستند. امام حسين(ع) در خطبه آتشين و روشنگرانه خود در سرزمين منى به اين حقيقت تاريخى اشاره كرده و مى فرمايد: ((فالارض لهم شاغره و ايديهم فيها مبسوطه و الناس لهم خول لايدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذى سطوه على الضعفه شديد مطاع لايعرف المبدىء المعيد;(12) زمين در تسلط آنان (حاكمان بنى اميه) است و دستشان (براى هر تجاوز و جنايتى) از هر جهت باز است. مردم بردگان آنان به شمار مىآيند آن گونه كه هر دستى كه بر سرشان كوبيده شود قدرت دفاع ندارند. گروهى از اين جباران كينه توز بر بينوايان چيره گشته و گروهى ديگر نيز فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مى شناسند و نه روز معاد را باور دارند.
آن حضرت براى جبران حقارت مسلمانان و بر گرداندن عزت واقعى به آنان قيام نمود و به عنوان الگو و اسوه عزتمندان حقيقى، نداى هيهات منا الذله را سر داده و به ملت هاى تحقير شده جهان، راه به دست آوردن عزت و افتخار را آموخت كه عزت حقيقى فقط در سايه توجه به خدا و در پرتو عمل به قانون الهى است و اين همان پيام آسمانى قرآن است كه ((فان العزه لله جميعا;(13) عزت و كرامت منحصرا براى خداست)).
انسان هاى وارسته كه هيچ گاه حقارت ها و حركت هاى ذلت آور افراد پست و فرومايه را نمى توانند تحمل كنند و ارزش هاى انسانى و كرامت خود را به هيچ قيمتى حاضر نمى شوند فدا كنند به پيام عزت بخش حسينى لبيك گفته و در قيام عاشورا شركت جستند. آنان اصلاح طلبان آزاده اى بودند كه از رواج گناه، نابود شدن ارزش هاى الهى، شايع شدن برخى عقايد و خيال هاى باطل و ناهنجارىهاى فراوان جامعه به ستوه آمده بودند و از تحقير و خدشه دار شدن كرامت مسلمانان رنج مى كشيدند و در دل هاى خود آرزوى رهبرى شايسته و لايق را انتظار مى كشيدند. حضرت سيدالشهدإ (ع) با يارى آن عده به ظاهر اندك، پيام عاشورايى خود را در بلنداى تاريخ منتشر كرده و بازگرداندن عزت و افتخار به مسلمانان را سرلوحه قيام خود قرار داد.
3. مبارزه با ستم و ستمگران
خداوند متعال در آيات متعددى از ارتباط با ستمگران و حكمرانان مستكبر نهى كرده و در مورد عواقب ذلت بار آن هشدار داده است. از جمله در سوره هود مى فرمايد: ((ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار وما لكم من دون الله من اوليإ ثم لا تنصرون; بر ستمگران اعتماد نكنيد[ و به آنان تمايل نداشته باشيد] كه اين عمل موجب مى شود آتش شما را فراگيرد و در آن حال، هيچ ولى و سرپرستى جز خدا نخواهيد داشت و يارى نخواهيد شد)).
اما گروهى بدون توجه به عواقب وخيم آن و على رغم هشدارهاى مكرر قرآن به اين عمل ننگين و ذلت آور مبادرت مى ورزند اين افراد فرومايه براى چند روز زندگى زودگذر دنيوى و به خاطر رفاه و آسايش چند روزه خود به طاغوت ها و ستمگران روى آورده و در مقابل ظلم و ستم آنان نه تنها از خود عكس العمل نشان نمى دهند بلكه با سكوت و گاهى لبخند رضايتآميز خود عملا در مقام تإييد زورگويان ستم پيشه برمىآيند. معمولا اين افراد كم مايه و پست همت براى كسب قدرت، سرمايه، رياست هاى ظاهرى، حفظ موقعيت و جايگاه خود به اين خوارى دنيا و آخرت تن مى دهند.
امام حسين(ع) براى مقابله با اين عده رفاه طلب به پا خاسته و يكى از علل قيام خود را مقابله با مستكبران و طاغوتيان شمرده و عالمان و خردمندان و عقلاى جامعه را از نزديك شدن و ارتباط با آنان برحذر مى دارد و از قول رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله إن يدخله مدخله;(14) هر كس ببيند زمامدار ستم پيشه اى به حقوق الهى و احكام دين بى اعتنايى كرده و حرام خدا را حلال مى شمارد، پيمان خدا را مى شكند و با روش رسول خدا(ص) مخالفت مى ورزد و با بندگان خدا براساس گناه رفتار كرده و دشمنى مى نمايد و با اين حال براى تغيير و اصلاح روش چنين حاكم ستمگرى در گفتار و كردار اقدام نكند خداوند متعال حق دارد كه او را به همان جايى برد كه آن فرمانرواى ستم پيشه را خواهد برد.
آن حضرت در ادامه سخنانش كه در مقابل لشكر حر بن يزيد رياحى ايراد مى كرد به ضرورت تغيير وضع موجود و اصلاحات اشاره كرده و فرمود: اى مردم! آگاه باشيد كه اين حاكمان ستمگر، به اطاعت شيطان تن داده و از بندگى خدا سر باز زده و فساد را ظاهر ساخته و رواج داده اند، حدود الهى و مجازات دينى را تعطيل كرده و بيت المال را به خود اختصاص داده اند، آنان حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند و من از هر كسى در اقدام به تغيير وضع موجود شايسته ترم.(15)
4. دفاع از حقوق محرومان
توجه به حقوق و زندگى طبقات پائين جامعه و رسيدگى به نيازمندان و فقرا از جمله مصاديق اصلاحات اجتماعى در ديدگاه وحيانى كلام الهى به شمار مىآيد. از منظر آيات قرآن يكى از مهم ترين وظايف حاكميت در جامعه اسلامى، تلاش براى رفع فقر و محروميت است. زيرا گسترش فقر و همسان نبودن مخارج زندگى با درآمدهاى آن، زمينه رستگارى و سعادت را از ميان برده و محرومان را در آستانه سقوط و فسادهاى مختلف قرار مى دهد. به همين جهت رسول گرامى اسلام فرمود: ((كاد الفقر إن يكون كفرا;(16) فقر و ندارى به كفر نزديكتر است.))
از ديدگاه فرهنگ قرآنى يكى از مهم ترين وظايف حاكمان در حكومت اسلامى تلاش براى رفع فقر و محروميت و از بين بردن زمينه ها و عوامل فقر است. از ميان رفتن خلاقيت ها و استعدادهاى درونى، اضطراب روح و ناآرامى وجدان انسانى، از دست رفتن موقعيت ها و فرصت هاى اجتماعى، رشد ارتباطات ناسالم ميان افراد، افسردگى، پرخاشگرى، افزايش جرم و جنايت و انواع ناهنجارىهاى شخصيتى، از جمله ره آورد محروميت و فقر در جامعه مى باشد. به اين جهت خداوند متعال رسيدگى به طبقات پايين جامعه را در ضمن آيات متعددى در رإس اصلاحات اجتماعى قلمداد نموده و در مورد يتيمان كه بخشى از محرومان جامعه را تشكيل مى دهند، مى فرمايد: ((ويسالونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير وان تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح;(17) از تو درباره يتيمان سوال مى كنند بگو اصلاح كار آنان بهتر است و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بياميزيد آنها برادران شما هستند،[ شما با آنان همانند برادران و خواهران دينى رفتار كنيد] خداوند متعال البته كه مفسدان را از مصلحان باز مى شناسد)).
اساسا در بينش قرآنى محرومان و طبقات پايين جامعه بيشترين مشكلات را در حركت هاى مختلف سياسى و اجتماعى تحمل كرده و بار سنگين زحمات را به دوش مى كشند و آنانند كه بايد مورد تقدير و تكريم مسوولان جامعه قرار بگيرند و در مقابل، مرفهين و متمولان بى درد و كوردلان حوادث سخت و بحران هاى جامعه در حاشيه امن قرار داشته و در هنگام چيدن ميوه نهضت هاى اصلاحى خود را از همه پيش قدم تر مى پندارند.
خداوند متعال مى فرمايد: ((واذآ انزلت سوره ان آمنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استاذنك اولوا الطول منهم;(18) هرگاه سوره اى نازل شود كه به ايمان به خدا و جهاد در راه دين دستور دهد ثروتمندان توانا از حضور تو تقاضا مى كنند كه ما را از جهاد معاف بدار)).
در سيره امام حسين(ع) نيز فقرزدايى و يارى به محرومان جايگاه ويژه اى دارد، آن گرامى اين شيوه قرآنى را در رفتار و گفتار خويش عملى ساخته و درسآموز ديگران در عرصه زندگى شد. احاديث و روايات فراوانى درباره آن حضرت وجود دارد كه حكايت از دستگيرى از ضعفاى جامعه و توجه خاص به طبقات محروم دارد. امام حسين(ع) حتى در روزهاى بحرانى زندگى خويش در سفر كربلا از اين خصلت انسانى خويش صرف نظر نكرد. يارى به يك خانواده نيازمند مسيحى، كمك به على بن طعان محاربى، و مصادره كاروان تجارتى حكومت و تقسيم آن بين نيازمندان از جمله اقدامات آن حضرت در راستاى فقرزدايى در جامعه مى باشد.
آن حضرت در سخنان كوبنده خويش به نخبگان و عقلاى جامعه و افراد صاحب نفوذ نهيب زده و به آنان در مورد كوتاهى در حق محرومان جامعه شديدا هشدار داده و فرمود: ((فاما حق الضعفإ فضيعتم و اما حقكم بزعمكم فطلبتم;(19) حق ضعيفان و بينوايان را پايمال نموده و آن چه را كه حق خودتان مى پنداشتيد مطالبه كرديد)).
در انديشه امام حسين(ع) بدترين صفات زمامداران و مسئولين جامعه بى مهرى به قشر محروم جامعه است هم چنان كه فرمود: بدترين صفات حاكمان، ترس از دشمنان، بى رحمى و قساوت در حق ضعيفان و محرومان و خوددارى از بخشش در هنگام عطا مى باشد.(20)
حضرت مهدى(ع) در مورد خصلت يتيم پرورى و فقيرنوازى حضرت اباعبدالله(ع) مى فرمايد: ((اى جد بزرگوار! تو بهار يتيمان، پناهگاه مردم، مايه سربلندى اسلام، كانون احكام الهى و هم پيمان بخشش و احسان بودى)).(21)
آفات اصلاحات
در نهضت هاى اصلاحى گاهى افراد فرصت طلب و سودجو به بهانه اصلاح امور وارد جامعه شده و در دستگاه هاى مختلف رخنه كرده و شعارها و ادعاهاى عموم پسند مطرح مى كنند.
اگر چهره واقعى آنان افشا شود مردم به مفاسد فسادانگيز و نقشه هاى نفاقآميز آنان پى خواهند برد. خداوند متعال ضمن گوشزد كردن خطر اين گروه هاى فرصت طلب و موج سوار، مى فرمايد: ((واذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولـكن لا يشعرون;(22) هرگاه به اين عده گفته شود: در جامعه فساد نكنيد، مى گويند: همانا اصلاح طلب هستيم، آگاه باش آنان اهل فسادند ولى نمى فهمند.)) براى همين در كنار حركت هاى انقلابى اصلاح طلبانه، عده اى با آگاهى يا ناآگاهى به دنبال توطئه و فساد عليه اهل ايمان برمىآيند و كار باطل و افسادگرايانه خود را اصلاح طلبى مى نامند. اينان تلاش مى كنند قيام هاى الهى و كوشش هاى اهل حق را باطل جلوه داده و مقابله آن را حق خود بدانند.
اين دنياپرستان اهريمن صفت، مردم عادى را اغفال نموده و حقايق را واژگون جلوه مى دهند و در حقيقت آنان مهمترين موانع در راه اصلاحات راستين و خطرناكترين سد در مقابل اجراى فرامين الهى هستند. در نهضت عاشورا نيز اين قبيل افراد از اهل باطل سركوبى قيام حضرت اباعبدالله(ع) را به عنوان مبارزه با فساد و تباهى و هرج و مرج قلمداد كرده و حركت عاشورايى خود را در جهت فساد جامعه دانسته و با تبليغات وسيع خود مردم را بر عليه خاندان پيامبر(ص) شورانيده بودند. آرى يزيد خود را حق جلوه داده و از كتاب خدا براى حقانيت حكومت فاسد خويش دليل اقامه مى كرد او با توسل به آيه ((قل اللهم مالك الملك...))(23) نتيجه مى گرفت كه خداوند طبق اين آيه مرا عزيز كرده و حسين بن على(ع) را خوار نمود. پس من بهتر از او هستم.
هم چنين عوامل وى زمانى كه از دستگيرى امام حسين(ع) در مكه مإيوس شدند تهمت فساد و تبهكارى و اقدام بر عليه امنيت اجتماعى به حضرت سيدالشهدا(ع) زده و گفتند: آيا از خدا نمى ترسى كه از جماعت مسلمانان خارج شده و در ميان امت اسلام تفرقه ايجاد مى كنى؟(24) و ابن زياد همين سخن را در مواجهه با حضرت مسلم بن عقيل بر زبان آورد.(25)
آنان قيام معنوى امام حسين(ع) را به عنوان تفرقه و شكستن وحدت مسلمين ناميده و خود را انسان هاى مصلحت انديش مى پنداشتند كه در جهت صلاح جامعه قدم برمى دارند.
پى نوشت ها:
1ـ از جمله به آيات انفال، 1، نسإ 153، شعرإ152، اعراف 156، اعراف 170، قصص 19 و...
2ـ تاريخ طبرى، ج4، ص304.
3ـ سخنان حسين بن على(ع)، ص28.
4ـ تحف العقول، ص239.
5ـ هود، 88.
6ـ هود، 62.
7ـ تهذيب ابن عساكر، ج4، ص327.
8ـ ارشاد مفيد، ج2، ص39.
9ـ تاريخ طبرى، ج4، ص282.
10ـ حديد،25.
11ـ حجرات، 9.
12ـ تحف العقول، ص168.
13ـ نسإ، 139.
14ـ تاريخ طبرى، ج4، ص266.
15ـ همان.
16ـ الكافى، ج2، ص307.
17ـ بقره، 220.
18ـ توبه، 86.
19ـ تحف العقول، ص238.
20ـ العوالم، الامام الحسين(ع)، ص62.
21ـ زيارت ناحيه مقدسه، ص40.
22ـ بقره، 11 و 12.
23ـ آل عمران، 26.
24ـ تاريخ طبرى، ج4، ص289.
25ـ ارشاد مفيد، ص196.
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام ، شماره 256
روشهاى تبليغى نهضت حسينى
شهيد مرتضي مطهري
الحمدالله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين ، الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا (1) . ديشب وعده دادم كه امشب كه شب عاشورا است ، تا آنجا كه براى من مقدور است و حضور ذهن دارم ، درباره روشها و كيفيات تبليغى(به معنى صحيح آن) نهضت حسينى ، عرايضى براى شما عرض بكنم . ولى ابتداء ، مقدمه كوتاهى را كه زمينه اى است براى پى بردن به ارزش به اصطلاح تاكتيكهاى تبليغاتى اى كه اباعبدالله عليه السلام به كار برده اند ، عرض مى كنم .
در تاريخ اسلام ، در پنجاه ساله بين وفات رسول خدا و شهادت حسين بن على عليه السلام ، جريانات و تحولات فوق العاده اى رخ داد . محققين امروز ، آنهائى كه به اصول جامعه شناسى آگاه هستند ، متوجه نكته اى شده اند . مخصوصا عبدالله علائلى با اينكه سنى است ، شايد بيشتر از ديگران روى اين مطلب تكيه مى كند . مى گويد : بنى اميه برخلاف همه قبائل عرب ( قريش و غير قريش ) تنها يك نژاد نبودند ، نژادى بودند كه طرز كار و فعاليتشان شبيه طرز كار يك حزب بود ، يعنى افكار خاص اجتماعى داشتند ، تقريبا نظير يهود و در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادى هستند با يك فكر و ايده خاص كه براى رسيدن به ايده خودشان گذشته از هماهنگى اى كه ميان همه افرادشان وجود دارد ، نقشه و طرح دارند . قدماى مورخين ، بنى اميه را بصورت يك نژاد زيرك و شيطان صفت معرفى كرده اند . و امروز با اين تعبير از آنها ياد مى كنند كه بنى اميه همان گروهى هستند كه با ظهور اسلام ، بيش از هر جمعيت ديگرى احساس خطر كردند و اسلام را براى خودشان خطرى عظيم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگيدند ، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند ديگر مبارزه با اسلام فايده ندارد ، لذا آمدند و اسلام ظاهرى اختيار كردند و به قول عمار ياسر :
ما اسلموا و لكن .
و پيغمبر اكرم هم با آنها معامله م…لفه قلوبهم مى كرد ، يعنى مردمى كه اسلام ظاهرى دارند ولى اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است .
پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسى را به بنى اميه واگذار نكرد ولى بعد از پيغمبر تدريجا بنى اميه در دستگاههاى اسلامى نفوذ كردند ، و بزرگترين اشتباه تاريخى و سياسى كه در زمان عمربن خطاب رخ داد ، اين بود كه يكى از پسران ابوسفيان به نام يزيد والى شام شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعنى تا آخر حكومت عثمان بر شامات كه مشتمل بر سوريه فعلى و قسمتى از تركيه فعلى و لبنان فعلى و فلسطين فعلى بود ، حكومت مى كرد . در اينجا يك جاى پا و به اصطلاح جاى مهرى براى بنى اميه پيدا شد و چه جاى مهر اساسى اى ! عثمان كه خليفه شد گو اينكه با ساير بنى اميه از نظر روحى تفاوتهايى داشت ( آدم خاصى بود ، با ابوسفيان متفاوت بود ) ولى بالاخره اموى بود .
بارى ، پاى بنى اميه بطور وسيعى در دستگاه اسلامى باز شد . بسيارى از مناصب مهم اسلامى مانند حكومتهاى مهم و بزرگ مصر ، كوفه و بصره به دست بنى اميه افتاد . حتى وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد .
اين ، قدم بس بزرگى بود كه بنى اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند .
معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم مى كرد . تا زمان عثمان اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند ، يكى پستهاى مهم سياسى ، قدرت سياسى و ديگر ، بيت المال ، قدرت اقتصادى . با كشته شدن عثمان ، معاويه ، نيروى ديگرى را هم در خدمت خودش گرفت و آن اينكه ، يك مرتبه داستان خليفه مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس دينى و مذهبى گروه زيادى از مردم را ( لااقل در همان منطقه شامات ) در اختيار گرفت . مى گفت : خليفه مسلمين ، خليفه اسلام ، مظلوم كشته شد ، من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا ( 1 ) ، انتقام خون خليفه مظلوم واجب است ، بايد گرفت . احساسات دينى صدها هزار و شايد ميليونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خويش در اختيار گرفت . خدا مى داند كه معاويه در روضه عثمان خواندنهاى خود ، چقدر از مردم اشك گرفته است ، آن ، در زمان خلفاى پيش از عثمان ، آن هم دوره عثمان ، اين هم در قتل عثمان كه تقريبا مقارن است با خلافت على عليه السلام .
بعد از شهادت على عليه السلام ، معاويه خليفه مطلق مسلمين شد و ديگر همه قدرتها در اختيار او قرار گرفت . در اينجا يك قدرت چهارم را نيز توانست استخدام بكند و آن اين بود كه شخصيتهاى دينى و به اصطلاح امروز روحانيت را اجير خودش كرد . از آن روز بود كه يك مرتبه شروع كردند به جعل و وضع حديث در مدح عثمان و حتى مقدارى در مدح شيخين ، چون معاويه ، اين را به نفع خودش مى دانست و به ضرر على عليه السلام . و چه پولها كه در اين راه مصرف و خرج شد . على عليه السلام در كلمات خودشان به خطر عظيم بنى اميه اشاره ها كرده اند . خطبه اى است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشاء كرده اند . مى فرمايند : فانافقات عين الفتنه (1) من بودم كه چشم فتنه را در آوردم ( مقصود داستان خوارج است) ، يك مرتبه در وسط كلام گريز مى زنند به بنى اميه :
الا و ان اخوف الفتن عندى عليكم ، فتنه بنى اميه فانها فتنه عمياء مظلمه (2) ولى فتنه و داستان خوارج آنقدر خطر بزرگى نيست ، يعنى بزرگ است اما از آن بزرگتر و خطرناكتر ، فتنه بنى اميه است .
درباره فتنه بنى اميه ايشان كلمات زيادى دارند . يكى از خصوصياتى كه على عليه السلام براى بنى اميه ذكر مى كند اين است كه مى گويد مساوات اسلامى به دست اينها بكلى پايمال خواهد شد و آنچه كه اسلام آورده بود كه مردم همه برابر يكديگر هستند ديگر در دوره بنى اميه وجود نخواهد داشت .
مردم تقسيم خواهند شد به آقا و بنده و شما ( مردم ) ، بنده آنها در عمل خواهيد بود . در جمله اى چنين مى فرمايد : حتى لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه (1) كه خلاصه اش اين است كه برخورد شما با اينها شبيه برخورد يك بنده با آقا خواهد بود ، آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهيد داشت ، كه در اين زمينه مطلب خيلى زياد است .
دوم چيزى كه باز در كلمات اميرالم…منين ، در پيش بينى هاى ايشان آمده است كه بعد رخ داد ، سر به نيست شدن ، به اصطلاح روشنفكران بعد از ايشان است . تعبير حضرت چنين است : عمت خطتها و خصت بليتها (2) اين بليه اى است كه همه جا را مى گيرد ولى گرفتاريهايش اختصاص به يك طبقه معين پيدا مى كند . تعبير حضرت تعبير بسيار عالى و خوبى است . اين طور مى فرمايند : و اصاب البلاء من ابصر فيها ، و اخطا البلاء من عمى عنها (3) . هر كس كه بصيرتى داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد ، هر كس كه فهم و دركى داشته باشد ، اين بلا و فتنه ، او را مى گيرد . زيرا نمى خواهند آدم چيز فهمى وجود داشته باشد . و تاريخ نشان مى دهد كه بنى اميه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغى كه دانه ها را جمع بكند ، يكى يكى جمع مى كردند و سر به نيست مى نمودند . و چه قتلهاى فجيعى در اين زمينه انجام دادند .
مسئله سوم ، هتك حرمتهاى الهى است . ديگر حرامى باقى نمى ماند مگر اينكه اينها مرتكب خواهند شد و عقد و بسته اى از اسلام باقى نمى ماند جز اينكه باز مى كنند : لا يدعوا لله محرما الا استحلوه و لا عقدا الا حلوه (1) . چهارم اينكه مسئله به اين جا پايان نمى گيرد ، بلكه عملا با اسلام مخالفت مى كنند و براى اينكه مردم را واژگونه كنند ، اسلام را واژگونه مى كنند . و لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا (2) . اسلام را مى پوشانند به تن مردم امام آنچنان كه پوستينى را وارونه بپوشانند . شما مى دانيد كه خاصيت پوستين يعنى گرم كردن و نيز زيبايى نقش و نگارهاى آن وقتى بروز مى كند كه آن را درست بپوشند . اگر پوستين را وارونه بپوشند ، يك ذره گرما ندارد و بعلاوه يك امر وحشتناكى مى شود كه مورد تمسخر افراد قرار مى گيرد . على عليه السلام كه شهيد شد برخلاف پيش بينى هاى معاويه كه على با كشته شدنش تمام مى شود ، به صورت يك سمبل در جامعه زنده شد ، اگر چه به عنوان يك فرد كشته شد . يعنى فكر على بعد از مردنش بيشتر گسترش يافت و بعد شيعه ها در مقابل حزب اموى دور همديگر جمع شدند ، همفكريها پيدا شد و در واقع آن وقت بود كه شيعه على به صورت يك جمعيت متشكل در آمد .
معاويه در دوره خودش مبارزات زيادى با فكر على عليه السلام كرد ، سب و لعنها بالاى منبر براى على مى شد . بخشنامه كرده بودند كه در سراسر كشور اسلامى در نماز جمعه ها على عليه السلام را لعن بكنند . و اين علامت اين است كه على عليه السلام به صورت يك نيرو و يك سمبل و يك فكر و عقيده و ايمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت . اين مرد براى مبارزه با فكر و روح على كارها انجام داد ، يكى را مسموم كرد ، سر ديگرى را روى نيزه كرد ، اينها به جاى خودش ، ولى معاويه يك ظاهرى را براى فريب مردم حفظ مى كرد . تا دوره يزيد مى رسد كه ديگر تشت رسوايى ، از بام مى افتد . و انصاف اين است كه يزيد از نظر سياست اموى هم يك غلط بود ، يعنى كسى بود كه نتوانست سياست اموى را اعمال بكند ، بلكه كارى كرد كه پرده امويها را دريد . در اين شرايط است كه اباعبدالله نهضت خودشان را آغاز مى كنند . حالا مقدارى راجع به نهضت ايشان براى شما عرض مى كنم . مطلبى را مى گويم ، شما تامل بفرمائيد ، ببينيد اين طور هست يا نه . همان طور كه كلمات و آيات قرآن از لحاظ لفظى و فصاحت و بلاغت و روانى ، نوعى خاص از آهنگها را به آسانى مى پذيرد و اين خود ، آيت بسيار بزرگى براى نفوذ قرآن بر دلها بوده و هست ، انسان وقتى تاريخ حادثه عاشورا را مى خواند ، استعدادى براى شبيه سازى در آن مى بيند . همان طور كه قرآن براى آهنگ پذيرى ساخته نشده ولى اين طور هست ، حادثه كربلا هم براى شبيه سازى ساخته نشده ولى اين طور هست .
من نمى دانم ، شايد شخص اباعبدالله در اين مورد نظر داشته . البته اين مطلب را اثبات نمى كنم ولى نفى هم نمى كنم . داستان كربلا در هزار و دويست سال پيش روى صفحه كتاب آمده ، يك وقتى آمده كه كسى فكر نمى كرده كه اين حادثه اين قدر گسترش پيدا خواهد كرد . متن تاريخ اين حادثه گويى اساسا براى يك نمايشنامه نوشته شده است ، شبيه پذير است ، گويى دستور داده اند كه آن را براى صحنه بودن بسازند . شهادتهاى فجيع ما زياد داريم ولى اين داستان به اين شكل آيا مى تواند تصادف باشد و تعمد نباشد و اباعبدالله به اين مطلب توجه نكرده باشد ؟ من نمى دانم ، ولى بالاخره قضيه اين طور است و باور هم نمى كنم كه تعمدى در كار نباشد .
از امام تقاضاى بيعت مى كنند ، بعد از سه روز امام حركت مى كند و مى رود به مكه و به اصطلاح مهاجرت مى كند و در مكه كه حرم امن الهى است ، سكنى مى گزيند و شروع به فعاليت مى كند . چرا به مكه رفت ؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهى بود و معتقد بود كه بنى اميه مكه را محترم خواهند شمرد ؟ يعنى درباره بنى اميه ، چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند ، اينكار را نمى كنند ؟ يا نه ، رفتن به مكه اولا براى اين بود كه خود اين مهاجرت ، اعلام مخالفت بود . اگر در مدينه مى ماند و مى گفت من بيعت نمى كنم صدايش آنقدر به عالم اسلام نمى رسيد .
بدين جهت هم گفت بيعت نمى كنم و هم اهل بيتش را حركت داد و برد به مكه . اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حسين بن على حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت . خود اين ، به اصطلاح (اگر تعبير درست باشد) يك ژست تبليغاتى بود براى رساندن هدف و پيام خودش به مردم .
از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه مى شود ، و ماههاى رمضان ، شوال ، ذى القعده و ذى الحجه ( تا هشتم اين ماه ) يعنى ايامى كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه مىآيند را در آنجا مى ماند .
كم كم فصل حج مى رسد ، مردم از اطراف و اكناف و حتى از اقصا بلاد خراسان به مكه مىآيند . روز ترويه مى شود يعنى روز هشتم ذى الحجه ، روزى كه همه براى حج از نو لباس احرام مى پوشند و مى خواهند به منى و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند . ناگهان ، امام حسين عليه السلام اعلام مى كند كه من مى خواهم بطرف عراق بروم ، من مى خواهم به طرف كوفه بروم .
يعنى در چنين شرايطى پشت مى كند به كعبه ، پشت مى كند به حج ، يعنى من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مى كند . يعنى اين كعبه ديگر در تسخير بنى اميه است ، حجى كه گرداننده اش يزيد باشد ، براى مسلمين فايده اى نخواهد داشت . اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزى و اينكه بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم و پشت به حج ، رو به امر به معروف مى كنم و پشت به حج ، اين ، يك دنيا معنى داشت ، كار كوچكى نبود . ارزش تبليغاتى ، اسلوب ، روش و متدكار در اينجا به اوج خود مى رسد . سفرى را در پيش مى گيرد كه همه عقلا ( يعنى عقلايى كه بر اساس منافع قضاوت مى كنند ) آن را از نظر شخص امام حسين ناموفق پيش بينى مى كنند . يعنى پيش بينى مى كنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد . و امام حسين در بسيارى از موارد ، پيش بينى آنها را تصديق مى كند ، مى گويد : خودم هم مى دانم .
مى گويند پس چرا زن و بچه را همراه خودت مى برى ؟ مى گويد : آنها را هم بايد ببرم . بودن اهل بيت امام حسين عليه السلام در صحنه كربلا ، صحنه را بسيار بسيار داغتر كرد . و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طورى استخدام كرد كه بعد از شهادتش ، آنها را با دست و نيروى دشمن تا قلب حكومت دشمن يعنى شام فرستاد . اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است . همه براى اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد ، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعى در راه آن وجود نداشته باشد . در بين راه كارهاى خود امام حسين ، نمايشهايى از حقيقت اسلام است ، از مروت ، انسانيت ، از روح و حقانيت اسلام است . اينها همه جاى خودش . ببينيد ! اين شوخى نيست . در يكى از منازل بين راه حضرت دستور مى دهند آب زياد برداريد .
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
تعزیه و شبیه خوانی
تعزیه و تعزیت،هم به معنای تسلیت گفتن به یک داغدار از مصیبت است،هم بهمعنای اجرای نوعی نمایش مذهبی به یاد حادثه عاشورا که«شبیهخوانی»هم گفتهمیشود.اما توضیح هر یک:
تسلیتگویی
اصل تسلیتگویی به خاطر مصیبتی که بر کسی وارد شده،در اسلام مستحب است.
رسول خدا«ص»فرمود:«من عزی مصابا فله مثل اجره» (1) هر کس مصیبت دیدهای راتسلیت گوید،پاداشی همانند او دارد.و نیز طبق حدیثی از امام صادق«ع»،خداوند بهحضرت فاطمه«ع»در سوگ شهادت حسین«ع»تعزیت گفت. (2) از مستحبات روز عاشورااست که افراد وقتی به هم میرسند،نسبتبه این مصیبتبزرگ به یکدیگر تعزیت وتسلیت گویند.این نشانه داغداری در این فاجعه عظیم و همبستگی با جبهه شهدایکربلاست.عبارتی که مستحب است در این تسلیتگویی گفته شود چنین است:«اعظمالله اجورنا بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامامالمهدی من آل محمد علیهم السلام». (3) در این متن تعزیت،ضمن داغداری در سوگسید الشهداء،مساله خونخواهی آن امام شهید در رکاب حضرت مهدی«ع»از خداوندخواسته شده است.
سنت تسلیتگویی در میان شیعه،نسبتبه مناسبتهای دیگری که وفات معصومین«ع»
پیش میآید رایج است و هنگام دیدار،جمله«اعظم الله اجورکم»را میگویند.
شبیهخوانی تعزیهخوانی و شبیهخوانی،نمایشی است که در یک محوطه،با حضور مردم توسطچند نفر انجام میگیرد که در نقش قهرمانان کربلا و با لباسهای مخصوص و ابزار جنگی وهمراه با دهل و شیپور،نیزه،شمشیر،سپر،سنج،کرنا،سرنا، خنجر،زره،مشک آب واسب،ایفای نقش میکنند.صحنه و نمایش،بر مبنای حوادث کربلا و مقتلها تنظیممیشود. (4) تعزیه، اگر بصورت صحیح و با حفظ موازین و شئون معصومین انجام شود،تاثیر مهم میگذارد و وسیله انتقال فرهنگ شهادت به نسلهای آینده است.
«در فرهنگ شیعه،به معنای نوحه بر امامان شهید،نزدیک قبورشان یا در خانهسوگواران است که برای امام حسین«ع»نوحه میخوانند.در فرهنگ مردم،نمونههایی ازتابوتهای سمبلیک برای کشتههای کربلاست.در شهرهای مختلف شیعهنشین،روزعاشورا مراسم خاصی بر پا میکنند و هودجها و اسبهایی را راه میاندازند.برپایی اینگونهمراسم که در اماکن عمومی و مساجد و...به صورت تحریککننده حزن مردم است،«تعزیه»نام دارد و با لباسها و...برخی حوادث کربلا را به صورت نمایش ارائه میکنند.دراین مراسم،روضهخوانی و نوحهخوانی هم انجام میگیرد و کودکانی هم بعنوان«پیشخوان»برنامه اجرا میکنند و متنهای اجرایی اغلب به صورت شعر است.شکل تکاملیافته تعزیه،جدید است.» (5) در باره این نمایش مذهبی نوشتهاند:«شبیهخوانی یا به اصطلاح عامه«تعزیهخوانی»،عبارت از مجسم کردن و نمایش دادن شهادت جانسوز حضرت حسین«ع»سید الشهدا ویاران آن بزرگوار یا یکی از حوادث مربوط به واقعه کربلا بود... شبیهخوانی ناطق،ظاهرادر دوره ناصر الدین شاه در ایران معمول شد،یا اگر قبلا چیز از آن قبیل بود،در دورهسلطنت ناصر الدین شاه رونقی بسزا یافت و شبیهخوانهای زبردستی پیدا شدند.ظاهر آنکه مشاهدات شاه در سفرهای خود از تآترهای اروپا در پیشرفت کار تعزیه و شبیهخوانیبیتاثیر نبوده است». (6) «شبیهخوانی و تعزیهخوانی»سنت هنری و نمایشی اهل تشیع استکه سیمای وجیه و معصوم قدیسین را از روزگار کهن تا به امروز در برابر دیدگان اهل معنیعیان داشته است.» (7) در باره کیفیت اجرای آن و سنتها و آداب مربوط به تعزیه،تحقیقات ارزشمندی انجامگرفته و آثاری تالیف شده است.در یکی از منابع آمده است:«تعزیه به احتمال قویبصورت هیئت فعلی خویش در پایان عصر صفوی پدید آمد و از همه سنتهای کهن نقالیو روضهخوانی و فضائل و مناقبخوانی و موسیقی مدد گرفت و تشکیلاتی محکم برایخود ترتیب داد و کارگردانان ورزیده اداره آن را در دست گرفتند...تعداد تعزیههای اصلیکه کمی از صد میگذرد،کیفیت تعزیهنامهها که غالبا منظوم و در هر حال آهنگین یعنیمرکب از بحر طویل و شعر است،دستگاههایی که هر یک از خوانندگان باید شعر خود رادر آن بخوانند،آهنگ مخالفخوانان که دارای هیمنه و شکوه حماسی است...» (8) بهاقتضای نقشی که افراد مختلف در اجرای تعزیه و شبیهخوانی داشتند و حال و هوایشعرها و نحوه خواندن،اصطلاحات خاصی هم رایجبود،مثل:رجزخوانی،شبیهخوانی،نوحهخوانی،بحر طویلخوانی،مقتلخوانی،شهادتخوانی،هجرانخوانی(از زباناسرا)،اشقیاخوانی و شمرخوانی(از زبان سران سپاه عمر سعد).آنچه نقل شد،گوشهایاز کیفیت اجرای آن را نشان میدهد.به نقل دیگری توجه کنید:«شبیهخوانی و تعزیه درعصر صفویه هنوز در ایران مرسوم نشده بود...برپایی نمایش مذهبی یا تعزیه ظاهرا اززمان پادشاهی کریمخان زند در ایران معمول شده است...این نوع عزاداری که بیشترجنبه عامیانه داشته و رواج آن در شهرهای کوچک و قراء و قصبات ایران بیشتر ازشهرهای بزرگ بوده است...صورت ساده آن(شبیهسازی)که عنوانی نداشته در عهدصفویه معمول بوده و بعد از سلسله صفویه بصورت نمایش مذهبی روی صحنه آمدهاست...از خصوصیات تعزیه این بود که هر یک نقش خود را با خواندن اشعار مذهبی دریکی از دستگاهها و آوازها... اجرا میکردند و...مخالفین در جواب و سؤال با موافقین نیزرعایتبحر و قافیه را در اشعار میکردند.همچنین شمایل آنها با اصل نیز تناسب داشت.
مثلا شبیه علی اکبر،جوان هیجده یا نوزده و بیستساله،خوش قیافه و نیکو اندام و...» (9) مساله شبیهخوانی از دیدگاه فقهی و اعتقادی نیز مورد بحث و بررسی عالمان شیعهقرار گرفته است.برخی آن را تحریم و بعضی تجویز کردهاند. (10) تاثیرگذاری عاطفی و نیزروحیه ضد ظلم که در پی دیدن نمایشهای تعزیه در افراد ایجاد میشود،از نقاط قوت ومثبت این نمایش مذهبی است.به همین جهت در ایران پس از انقلاب اسلامی،رواج وتوسعه بیشتری یافته و همراه این توسعه، تحولاتی هم در سبک اجرا،هم در محتوایاشعار و جهتگیری سیاسی اجتماعی پدید آمده است.در واقع،انقلاب اسلامی به تعزیهروح جدیدی بخشید و این هنر جان گرفت.صاحبنظران این فن،خود به تاثیر آن درروحیه سربازان و افسران در طول سالهای دفاع مقدس اعتراف کردهاند. (11) اجرای تعزیه مخصوص ایران نیست،در کشورهای اسلامی و شیعی دیگری نیز اینسنت مورد توجه است و با سبکهای گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار وادوات دیگری اجرا میشود،از جمله در هند و پاکستان،که رواج بیشتری دارد. (12)
پینوشتها
1-سفینة البحار،ج 2،ص 188.در این زمینه ر.ک:«باب التعزیة و المآتم»در بحار الانوار،ج 79،ص 71 تا 113.
2-همان.
3-مفاتیح الجنان،اعمال روز عاشورا.
4-در باره تاریخچه آن در کشورمان ایران ر.ک:«تعزیه،هنر بومی پیشرو ایران»گردآورنده:پنز چلکووسکی.ترجمه: داود حاتمی.نیز«دایرة المعارف تشیع»،ج 4.
5-دائرة المعارف الاسلامیه،ج 5،ص 313(با تلخیص).
6-از صبا تا نیما،یحیی آرینپور،ج 1،ص 322.
7-درآمدی بر نمایش و نیایش در ایران،جابر عناصری،ص 86.
8-فصلنامه هنر،شماره 2،ص 162،مقاله«پژوهشی در تعزیه و تعزیهخوانی».
9-موسیقی مذهبی ایران،ص 33 تا 35(تلخیص شده)نیز ر.ک:فصلنامه هنر،شماره 2(زمستان 61)ص 156 مقاله«پژوهشی در تعزیه و تعزیهخوانی».
10-از جمله در باره نظریه علما در باره جواز تعزیه و شبیهخوانی و سینهزنی و دسته راه انداختن...ر.ک:«فصلنامه هنر» شماره 4(پائیز 1362)مقاله«فتاوای علمای سلف در باره عزاداری و شبیهخوانی»ص 290.همچنین کتاب«اسرارالشهاده»فاضل دربندی،بحث مبسوطی در این بارهها دارد،ص 61 تا 66.
11-از جمله ر.ک:«کیهان فرهنگی»،مهر 63،ص 27،مقاله«نشستی در ارزیابی تعزیه».
12-همان،ص 31.
منبع: فرهنگ عاشورا جواد محدثي
نگاهی به پیشینه عزاداری در اسلام (قبل از صفویه)
اشاره
بدون تردید مراسم عزاداری و روضهخوانی در تبیین و تقویت مذهب شیعه و گسترش آن در اعماق جامعه و نفوذ آن در قلبها نقش بسزایی داشته است. همچنین سلاطین صفویه به عنوان زمامدار و روحانیون به عنوان متولی مذهب، در برگزاری آن مؤثر بودهاند، ولی با توجه به سابقه دیرین مراسم عزاداری در ادوار پیشین و اهتمام مردم به ویژه شیعیان در اقامه آن، نمیتوان صفویه را آغازگر این مراسم دانست و آن را وارداتی و گرتهبرداری از غرب تلقی نمود؛ چنان که برخی را عقیده بر این است(1). مقاله حاضر نگاهی دارد به تاریخچه و پیشینه عزاداری در اسلام و چگونگی رسمی شدن آن در عهد آل بویه.
نگاهی گذرا به عزاداری در اسلام
عزاداری برای شهدا در اسلام سابقهای دیرین دارد و از اخبار برمیآید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز آن را تأیید کرد و در برگزاری آن همت میگماشت. ابن هشام مینویسد بعد از تمام جنگ احد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به خانه خود میرفت، عبورش به محله بنی عبدالاشهل و بنی ظفر افتاد و صدای زنان آنها ـ که بر کشتگانشان گریه میکردند ـ به گوش آن حضرت خورد و موجب شد که اشک بر صورت او نیز جاری گردد و در پی آن بفرماید: ولی کسی نیست که بر حمزه بگرید!
سعد بن معاذ و اسید بن حضیر (رؤسای قبیله بنی عبدالاشهل) پس از آگاهی از این موضوع، و زمانی که به خانههای خود باز گشتند، به زنان قبیلهشان دستور دادند لباس عزا بپوشند و به در مسجد بروند و در آنجا برای حمزه اقامه عزا و ماتم کنند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که صدای گریه آنها را شنید، از خانه خویش (که جنب مسجد بود) بیرون آمده (از آنها سپاسگزاری کرد و) فرمود: «به خانههای خود بازگردید، خدایتان رحمت کند که به خوبی مواسات خود را انجام دادید»(2).
پیامبر در شهادت جعفر طیار نیز هم خود گریست و هم برای عزاداران که در خانه او گرد آمده بودند طعام تهیه کرد(3). بنابر روایت ابن سعد، اندوه و افسردگی پیامبر برای شهدای جنگ موته چندان زیاد بود که اصحاب نیز به شدت اندوهگین و افسرده شدند(4).
هنگامی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله رحلت کردند، مردم مدینه، از زن و مرد، به گریه و ندبه پرداختند و بنا بر قول عثمان بن عفان «برخی از اصحاب چنان اندوهگین شدند که چیزی نمانده بود به وهم دچار آیند»(5). و بنا بر نقل عایشه زنان به عزاداری پرداختند و به سینه و صورت خود میزدند(6).
در شهادت علی علیهالسلام فرزندان آن حضرت و مردم کوفه به شدت میگریستند(7) و هنگامی که امام حسن علیهالسلام به شهادت رسید، برادرش محمد حنفیه مرثیه و نوحهسرایی کرد(8).
با شهادت امام حسین علیهالسلام و یارانش در محرم 61ق عزاداری وارد مرحلهای جدید شد و در گسترهای وسیعتر از جهان اسلام برگزار گردید، با این تفاوت که دیگر تنها گریه و ندبه برای از دست دادن عزیز یا عزیزان نبود، بلکه از یک سو به ابزاری قاطع برای مبارزه با ستمگران و غاصبان تبدیل شد و از سوی دیگر تبیینکننده، حافظ و حامل اسلام راستین گردید. از این رو ائمه طاهرین در اقامه و اشاعه آن از هیچ کوششی دریغ نکردند، چنان که خانواده امام حسین علیهالسلام همچون زینب و ام کلثوم و امام سجاد علیهالسلام برای شهدای کربلا به نوحهسرایی پرداختند، به طوری که کوفیان که در قتل امام حسین علیهالسلام و یارانش نقشی مستقیم داشتند، در کوی و بازار عزاداری میکردند.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
روضه در عزاي حسين(ع)
منابع مقاله:
فرهنگ عاشورا ، محدثی، جواد؛
روضه و روضه خوانی،به معنای ذکر مصیبتسید الشهدا و مرثیه خوانی برای ائمه ومعصومین«ع»است که مورد تشویق امامان و یکی از عوامل زنده ماندن نهضتحسینی وپیوند روحی و عاطفی شیعه با اولیاء دین است.اشک ریختن و گریستن در مصائباهل بیت«ع»نشانه عشق به آنان است و علاوه بر سازندگیهای تربیتی برای سوگوار،موجب اجر و پاداش الهی در آخرت و بهرهمندی از شفاعت ابا عبد الله الحسین است.
معنای روضه در اصل،باغ و بوستان است،اما سبب اشتهار مرثیه خوانی به«روضه»آناست که مرثیه خوانان در گذشته، حوادث کربلا را از روی کتابی به نام«روضة الشهداء»
میخواندند که تالیف ملا حسین کاشفی است.«ملا حسین کاشفی(متوفای 910 هجری)
یکی از دانشمندان و خطبای با قریحه و خوش آواز سبزوار در قرن نهم هجری بود،درزمان سلطنتسلطان حسین بایقرا(875-911 ه)به هرات،مرکز حکمرانی این پادشاهرفت و چون حافظهای توانا و قریحهای سرشار و آوازی گیرنده و مطبوع داشت و خطیبیدانشمند بود،بزودی شهرت یافت و مجالس وعظ و ذکر او بسیاری را به خود جلب کرد ومورد توجه پادشاه و شاهزادگان و اعیان و اکابر دولت و وزیر فاضل و هنرمند هنر پرور او«امیر علی شیرنوایی»قرار گرفت.کاشفی دانشمندی فصیح و بلیغ و شاعر پرکار بود وبیش از چهل کتاب و رساله تالیف کرد.از جمله آنها«روضة الشهداء»بود.کاشفی کتابروضة الشهدا را در واقعه کربلا به فارسی نوشت و چون مطالب این کتاب را در مجالسعزاداری از روی کتاب بر سر منبر میخواندند،خوانندگان این کتاب به«روضه خوان»
معروف شدند و بتدریجخواندن روضه از روی کتاب منسوخ شد و روضه خوانها مطالبکتاب را حفظ کرده و در مجالس عزاداری میخواندند.در زمان صفویه اقامه عزاداریبسیار رواج گرفت.» (1) کتاب روضة الشهدا که حاوی ذکر مقتل و حوادث کربلا بود،در قرن دهم توسطمحمد بن سلیمان فضولی به ترکی ترجمه شد،با نام«حدیقة السعداء». (2) در اینجا نمونهایاز متن روضة الشهدای واعظ کاشفی را جهت آشنایی میآوریم،که نثری زیبا و ادبیاست:«...آخر نظری کن به حسرت آدم صفی و نوحه نوح نجی و در آتش انداختنابراهیم خلیل و قربانی کردن یعقوب در بیت الاحزان و بلیتیوسف در چاه و زندان وشبانی و سرگردانی موسی کلیم و بیماری و بی تیماری ایوب و اره شکافنده بر فرقزکریای مظلوم و تیغ زهر آبداده بر حلق یحیی معصوم و الم لب و دندان سرور انبیاء،وجگر پاره پاره حمزه سید الشهدا و محنت اهل بیت رسالت و مصیبتخانواده عصمت وسرشک درد آلود بتول عذرا و فرق خون آلوده علی مرتضی«ع»و لب زهر چشیده نوردیده زهرا و رخ به خون آغشته شهید کربلا و دیگر احوال بلاکشان این امت و محنترسیدگان عالی همت همه با جان غم اندوخته در کانون غم و الم سر تا پای سوخته.نظم:
ز اندوه این ماتم جان گسل روان گردد از دیدهها خون دل» (3)
نثر شیوا و ادیبانه«روضة الشهدا»ستودنی است،هر چند از نظر نقل،حاوی برخیمطالب ضعیف و بی ماخذ است.بعلاوه این کتاب،در تحلیل حادثه عاشورا دیدگاهیصوفیانه دارد و حوادث را بیشتر به منشا غیبی و مسائل آزمایش و ابتلاء اولیاء نسبتمیدهد،تا بعد حماسی و اجتماعی و قابل اسوه گیری در مبارزات ضد ظلم.
از آنجا که مرثیه خوانی و ذکر مصیبت،سنت پسندیده دینی در احیاء خاطره و نام وفضایل اهل بیت پیامبر است،بجاست که اهل منبر و مداحان و ذاکران،با توجه به اهمیت ونقش بسزای روضه خوانی،در ارائه الگوهای شایسته بکوشند و چهره خوبی از ائمه ومعصومین ارائه کنند.در این زمینه،به درستی و صحت مطالب نقل شده،اعتبار منابع مورداستفاده، استواری و زیبایی اشعار انتخابی و دوری کردن از هر حرف و روضه و شعری کهبا مقام والای اولیاء خدا ناسازگار است توجه داشته باشند. (4) در فضیلت گریست و گریاندنافراد برای امام حسین«ع»به این حدیث توجه کنید:امام صادق«ع»فرمود:«من انشد فیالحسین علیه السلام بیتشعر فبکی و ابکی عشرة فله و لهم الجنة» (5) هر کس در بارهحسین«ع»شعری بگوید و گریه کند و ده نفر را بگریاند،برای او و آنان بهشت است.
پینوشتها
1-موسیقی مذهبی ایران،ص 8.
2-فصلنامه هنر(وزارت ارشاد اسلامی)ج 2،ص 157.این ماخذ،مقاله مبسوطی در باره تاریخچه تعزیه خوانیدارد،ص 156 تا 173.
3-در آمدی بر نمایش و نیایش در ایران،جابر عناصری،ص 79.
4-در زمینه آداب اهل وعظ و منبر،از جمله ر.ک:«لؤلؤ و مرجان»،مرحوم میرزا حسین نوری.
5-کامل الزیارات،ص 105.
عزاداری بر امام حسين(ع) در شبه قاره هندوستان
شاید بتوان گفت در طول تاریخ اسلام تحولات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اعتقادی در ایران تأثیری محسوس در میان مسلمانان شبه قاره هند داشته است. در این بین، واقعه جانسوز کربلا و شهادت امام حسین علیهالسلام و یاران و فرزندان آن حضرت و اسارت بازماندگان آن خاندان مطهر نقطه عطفی در تاریخ محسوب میشود، به طوری که نه تنها دل شیعیان و ایرانیان، بلکه قلوب تمام مسلمین از جمله مسلمانان هند را داغدار کرد.
پس از حادثه کربلا عشق ایرانیان به اهل بیت اطهار علیهمالسلام زیاد گردید. در قیام مختار برای انتقام از قاتلان شهدای کربلا شمار زیادی از موالی ایرانی از مختار حمایت کردند(1). قیام ایرانیان علیه بنی امیه به رهبری ابومسلم خراسانی به سقوط این سلسله انجامید. امام رضا علیهالسلام در دوران اقامت خود در خراسان برای اهتمام به ذکر مصیبت شهدای کربلا کوشش فراوان نمودند(2). در تاریخ دوران اسلامی ایران جنبشها و دولتهای شیعه مانند دولتهای علوی طبرستان، سلسله آل بویه، اسپهبدیه، آلحسنویه، کاکوئیان، سربداران، حکومت سادات مرعشی، کیائیان و صفویه اهتمام خاصی به عزاداری شهیدان کربلا داشتند. از سال 250 ق به بعد سنتهای عزاداری مانند مرثیهخوانی، نوحهخوانی، سینهزنی و پوشش لباس مشکی در ایام سوگواری در میان ایرانیان رایج شد و برگزاری این سنتها در قرنهای بعدی مستحکم گردید. تشیع در قرنهای هفتم و هشتم هجری به سرعت راه قوت را پیمود و در ایام سوگواری، ساختن و خواندن اشعاری در مرثیه شهیدان کربلا در این دورهها به اوج خود رسید(3).
مردم هند از صدر اسلام با اهل بیت اطهار علیهمالسلام رابطهای نزدیک داشتند. در زمان خلافت امام علی بن ابی طالب علیهالسلام برای اولین بار نیروهای مسلمان از مرزهای سند گذشتند و پس از تسخیر سیستان، نظام اداری آن را بازسازی نمودند. بخشی از مردم «جات» (Jat) در منطقه سند، ارادتی عمیق به امام علی علیهالسلام داشتند و عشق ایشان به اهل بیت اطهار علیهمالسلام در عقایدشان ریشه دوانده بود(4).
در زمان حکومت بنی امیه مردم از سند و ملتان به ملاقات ائمه اطهار علیهمالسلام میرفتند و با روش و مسلک آنان آشنا میشدند. در اوائل دوران حکومت بنی عباس با بازداشت و حبس ائمه اطهار علیهمالسلام ارتباط رهبران شیعه شبه قاره هند با ایشان قطع گردید و شیعیان سند و ملتان به دست حکمرانان بنی عباس قتل عام شدند.
با حضور محمود غزنوی در غرب هند از سال 401 ق / 1011-1010 م مسلمانان در داخل شبه قاره نفوذ نمودند. سلسله غوریان غلبه تدریجی بر هند را آغاز کردند و آنان از 571 تا 588 ق / 1175 تا 1192 م، اوچ، مولتان، پیشاور و دهلی را تسخیر کردند و در سال 630 ق / 1206 م یکی از فرماندهان غوری به نام قطب الدین آیبک، فاتح دهلی، خود را مستقل خواند و نخستین سلسله از مجموعه حکومتهایی را بنیاد نهاد که با نام پادشاهیهای هند (933-603 ق / 1526-1206 م) شهرت یافت.
بیشتر مسلمانان هند، اهل سنت و پیرو فقه امام ابو حنیفه بودند، ولی به سادات و فرزندان رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله توجه خاصی داشتند و همواره شهادت مظلومانه امام حسین علیهالسلام در طول تاریخ هند، احساسات اهل سنت را نسبت به اهل بیت اطهار علیهمالسلام برانگیخته و باعث به وجود آمدن علاقه آنان به برگزاری مراسم عزاداری شهیدان کربلا شده و این وضعیت از قرن ششم، به صورت یک جریان طبیعی در جامعه اهل سنت رواج داشته است.
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب

