پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

زيبا ترين مخلوق رب

امشب دل ديوانه را ديوانه‏تر كرده خدا

بر هر دلى كه عاشق است اينك نظر كرده خدا



نخل دل پژمرده را پر باروبر كرده خدا

تا كاسه ما پركند ما را خبر كرده خدا



رحمت فراوان آمده ظلمت بپايان آمده

زيباترين مخلوق ربّ احمد نمايان آمده



او آمده تا رحمت حق را به ما اهدا كند

تنها زحق دم مى‏زند تا سرّ حق افشا كند



يعنى كه نام شيعه را با مرتضى انشا كند

ما را گداى حضرت صدّيقه كبرى كند



اى كاش بتهاى دل آلوده‏ام را بشكند

قادر بود تا عادت بيهوده‏ام را بشكند



يك اربعين سال او نشست تا وحى حق نازل شود

سنگ عدو را مى‏خريد تا نهضتش كامل شود



با دست حيدر قصد كرد بتخانه‏ها باطل شود

اى كاش لبخندى از او در عمر ما حاصل شود



با مقدم زيباى او خلقت تكامل يافته

عبدالمطلب در بر خود دسته‏اى گل يافته



آداب او آبادى دنيا و هم عقبى بود

فرمايشاتش جملگى برنامه مولا بود



يك دل مطيع و بنده‏اش آيا ميان ما بُوَد

تا در رهش سيلى خورد اين هديه زهرا بُوَد



بى درد گر هستى برو گر اهل دردى خوش نشين

خود را كنار سفره پر بركت احمد ببين



فخرش بود بس حاصل ايثار او شد فاطمه

مانند مادر مهربان دلدار او شد فاطمه



زيباترين آئينه رفتار او شد فاطمه

بشكسته سينه محرم اسرار او شد فاطمه



گر چه محمد بانى ميخانه كوثر بُوَد

او دست‏بوس فاطمه تا لحظه آخر بُوَد



در هر كجا ميزد قدم بوده على پروانه‏اش

مانند حيدر كس نشد از صدق دل ديوانه‏اش



گويد على فخرم بود هستم غلام خانه‏اش

شكر خدا گرديده‏ام من ساكن ميخانه‏اش



دلدار و دلبر مصطفى محبوب داور مصطفى

از عشق برتر مصطفى استاد حيدر مصطفى



اى كاش عكس روى او در چشم ما جامى گرفت

اشكش بروى نامه ما حكم امضا مى‏گرفت



اى كاش شيعه بيش از اين با نام او پا مى‏گرفت

وحدت بود اينكه جهان الگو ز زهرا مى‏گرفت



دين و سياست در همه بُعد جهان جارى شود

با اين درايت يوسف صحرانشين يارى شود
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

هر دم صلوات بر جمالش

به به كه چه روز خرم آمد

مبعوث نبى اكرم آمد



بس عید فرا رسید بى شك

عیدى نبود چنین مبارك



از بعثت او جهان جوان شد

گیتى چو بهشت جاودان شد



این عید به اهل دین مبارك

بر جمله مسلمین مبارك



از غیب ندا رسید او را

آن ذات خجسته نكو را



كاى ذات نكو پیمبرى كن

برخیز و به خلق رهبرى كن



چون قدر و مقام رهبرى یافت

در كوه «حرى» پیمبرى یافت



بشنید چو این ندا محمد (ص)

شد خاتم انبیا «محمد (ص)»



هر روح كه دور از بدى شد

با آمدنش محمدى شد



قانون حیات و هستى آورد

آیین خدا پرستى آورد



پیدا چو شد آن جمال هستى

بشكست اساس بت پرستى



با بعثت آن نبى مرسل

بتخانه به كعبه شد مبدل‏



هر دم صلوات بر جمالش

بر احمد و بر على و آلش



صد شكر به دین آن جنابم‏

قرآن مقدسش كتابم



خوشبخت كسى كه امت اوست

در سایه دین و رحمت اوست



از عرش ملك دهد سلامش

شد ختم پیمبرى به نامش



اى داده ز ماه تا به ماهى

بر پاكى ذات تو گواهى



در شأن تو گفت ایزدپاك‏

لولاك لما خلقت الافلاك



اى بر سر هر پیمبرى تاج

یك قصه توست شام معراج‏



قرآن كریم حجت توست

خوشبخت كسى كز امت توست



گر زانكه تو بت نمى‏شكستى

اسلام نبود و حق پرستى‏



توحید به ما تو یاد دادى

بتخانه و بت به باد دادى‏



اى معنى ممكنات دریاب

اى خواجه كائنات در یاب‏



ما غیر تو دادرس نداریم

دریاب كه هیچ كس نداریم



اى آنكه تو یار بینوائى

فریاد رس و گرهگشائى



دریاب كه ما گناهكاریم

امید شفاعت از تو داریم



تنها نه منم به غم گرفتار

غم از دل هر كه هست بردار



اى جان جهان فداى جانت

«شهرى» است غلام آستانت
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

رايحه ياسمن

اي بر زده بر بام «دني» (1) چتر تجمل

آشفته به اوج «فتدلي» (2) خم كاكل

تا از گل روي تو صبا برقع انداخت

بر باد فنا رفت صفاي ورق گل

از سلسله زلف تو گرديده مسلسل

تا شام ابد دايره دور و تسلسل

بوي عرقت مي وزد هر دم به مشامم

از رايحه ياسمن و سوسن و سنبل

شيداي تو هر دل چه به گردون چه به هامون

جوياي تو هر كس چه به يثرب چه به كابل

نساج قضا بافته تشريف كرامت

بر قامت زيباي تو از صبر و توكل

يكباره شد از خويش به حيرتكده دل

چندان كه خرد گفت به ذات تو تعقل

قاصر بود از گفتن اوصاف كمالت

در باديه عالم دل ناطقه كل

اي باعث ايجاد وجود همه هستي

تا طنطنه شرع تو زد كوس عدالت

در شش جهت عرصه ميدان توكل

در كنگره تارك اقبال تو بنهاد

سرپنجه استاد ازل تاج تفضل
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

وصف پيامبر اعظم(ص)

اي كه هستي به فرق عالم تاج عالمي بر عنايتت محتاج

اي كه ناخوانده درس ، سيل علوم گشته از سينه تو استخراج

اي كه شد از تو توبه اش مقبول چونكه آدم شد از بهشت اخراج

اي كه از ماه و زهره و خورشيد پرتو حسن تو بگيرد باج

اي كه دلهاي عاشقان يكسر تير عشق تو را بود آماج

اي كه باشد به تحت فرمانت باد و طوفان و غرش امواج

اي كه چون تو نديده ديده دهر يكه تازي بعرصة معراج

اي كه از يُمن مقدمت گرديد كعبه جاي تمركز حجاج

دارم اميد با شفاعت خويش درد ما را كني ز لطف علاج

وِرد من گشته در همه اوقات

بر محمد و آل او صلوات
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

اهل بيتِ آفتاب

محمّد ساقي بزم وجود است

جهان مست از مي جود و شهود است



ولايت همچو مي در جام هستي است

غدير خم، خُم اين شور و مستي است



علي عطر و جهان گُلخانه اوست

حقيقت، برگي از افسانه اوست



محمد دين عقل و فطرت آموخت

مرام دوستي با عترت آموخت



شما اي عترتِ مبعوثِ خاتم

شما اي برترين اولادِ آدم



شما از اهل بيتِ آفتابيد

گل جان محمد را گلابيد



جهان جسم و شما جان جهانيد

شما هم آشكار و هم نهانيد



شما اسرار هستي را امينيد

فروغ آسمان، روي زمينيد



امير كشور دل ها شماييد

شما آئينه هاي حق نماييد



شما يك نور در چندين رواقيد

شما نور حجازيد و عراقيد



فروزان مشعل همواره جاويد

شماييد و شماييد و شماييد



ديانت بي شما كامل نگردد

بجز با عشقتان، دل، دل نگردد



كدام عاشق در اين ره، در بلا نيست؟

كدامين دل شما را مبتلا نيست؟



اگر در سوگتان شد ديده نمناك

اگر از عشقتان دل گشت غمناك



گواه عشق ما اين ديده و دل

رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل



شما راه سعادت را دليليد

شما مقصودِ هر ابن السّبيليد



شما حقّيد و دشمن ها سرابند

كفي پوچند و چون نقشي برآبند



شما تفسير «نور» و «والضحي» ييد

شما معناي قرآن و دعاييد



اماميد و شهيديد و گواهيد

مصون از هر خطا و اشتباهيد



شما راه خدا را باز كرديد

شهادت را شما آغاز كرديد



فدا كرديد جان، تا دين بماند

به خون خفتيد، تا آئين بماند



شما نور خدا در روي خاكيد

صراط مستقيم و راه پاكيد



توّلاي شما فرض خدايي است

قبول و ردّ آن مرز جدايي است



هر آنكس را كه در دين رسول است

ولايت، مُهر و امضاي قبول است



ولايت با برائت ختم گردد

پس از «لبّيك»، شيطان رجم گردد



اگر پيمان مردم با «ولي» بود

اگر پيوند با «آل علي» بود



نه فرمان نبي از ياد مي رفت

نه رنج و زحمتش برباد مي رفت



نه بر روي زمين مي ماند قرآن

نه «قدرت» تكيه مي زد جاي «برهان»



نه حق، بي ياور و مظلوم مي ماند

نه امّت از علي محروم مي ماند



نه زهرا كشته مي شد در جواني

نه مي شد خسته از اين زندگاني



نه از دست ستم مي خورد سيلي

نه رويش مي شد از بيداد، نيلي



نه بازويش كبود از تازيانه

نه دفن او شبانه، مخفيانه



نه تيغ كينه در دست جنون بود

نه محراب علي رنگين زخون بود



نه خون دل نصيب مجتبي بود

نه پرپر لاله ها در كربلا بود



نه زينب بذر غم مي كاشت در دل

نه مي زد سر زغم بر چوب محمل



بقيع ما نه غم افزاي جان بود

نه ويران و چنين بي سايه بان بود



كنون ماييم و درد داغداري

كنون ماييم و اشك و سوگواري



غدير ما محرّم دارد امروز

محرّم بذر غم مي كارد امروز



ولايت گنج عشقي در دل ماست

محبّت هم سرشته با گِل ماست



شما آل رسولِ خاتم استيد

كه با جود و كرم ميثاق بستيد



كريمان با بدان هم بد نكردند

كسي را از در خود ردّ نكردند



اگر ناقابليم و شرمساريم

بجز عشق شما چيزي نداريم



شما در ظاهر و باطن اميريد

عنايت كرده، ما را دست گيريد
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

طلوع محمد ( ص )

زمين و آسمان مكه آن شب نور باران بود

و موج عطر گل در پرنيان باد مي پيچيد

اميد زندگي در جان موجودات مي جوشيد

هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود

شبي مرموز و رؤيائي

به شهر مكه مهد پاك جانان دختر مهتاب مي خنديد


شبانگه ساحت" ام القري" در خواب مي خنديد

ز باغ آسمان نيلگون صاف و مهتابي

دمادم بس ستاره مي شكفت و آسمان پولك نشان مي داد

صداي حمد و تهليل شباويزان خوش آهنگ

به سوي كهكشان مي شد

دل سياره ها در آسمان حال تپيدن داشت

و دست باغبان آفرينش در چنان حالت

سر " گل آفريدن" داشت

شگفتي خانه " ام القري" در انتظار رويدادي بود

شب جهل و ستمكاري

به اميد طلوع بامدادي بود

سراسر دستگاه آفرينش اضطرابي داشت

و نبض كائنات از انتظاري دمبدم مي زد

همه سياره ها در گوش هم آهسته مي گفتند

كه : امشب نيمه شب خورشيد مي تابد

ز شرق آفرينش اختر اميد مي تابد

در آن حال" آمنه" در عالم سرگشتگي مي ديد

به بام خانه اش بس آبشار نور مي بارد

و هر دم يك ستاره در سرايش مي چكد رنگين و نوراني

و زين قدرت نمائي ها نصيب او

شگفتي بود و حيراني

در آن مرغكي را ديد با پرهاي ياقوتي

و منقاري زمّرد فام

كو سويش پر كشيد از بام


و در صحن سرا پر زد

و پرهاي پرندين را به پهلوي زن درد آشنا سائيد

بناگه درد او آرام شد، آرام

به كوته لحظه اي گرداند سر را " آمنه" با هاله اميد

تنش نيرو گرفت و در دلش نور خدا تابيد

چو ديد آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را

دو چشمش برق زد تا ديد رخشا ن چهره احمد را

شنيد از هر كران عطر دلاويز محمد را

سپس بشنيد اين گفتار وحي آميز

الا، اي " آمنه" اي مادر پيغمبر خاتم!

سرايت خانه توحيد ما باد و مشيد باد

سعادت همه جان تو و جان " محمد " باد



بدو بخشيده ايم " آمنه" اي مادر تقوا!

صداي دلكش " داوود" و حبّ " دانيال" و عصمت " يحيي"

به فرزند تو بخشيديم:

كردار" خليل" و قول" اسماعيل" و حسن چهره " يوسف"

شكيب " موسي عمران" و زهد و عفت" عيسي"

بدو داديم: خلق" آدم" و نيروي " نوح" و طاعت " يونس"

وقار و صولت " الياس" و صبر بي حد" ايوب"

بود فرزند تو يكتا

بود دلبند تو محبوب

سراسر پاك

سرا پا خوب

دو گوش" آمنه" بر وحي ذات پاك سرمد بود

دو چشم " آمنه" در چشم رخشاني " محمد" بود

كه ناگه ديد روي دختراني آسماني را

به دست اين يكي ابريق سيمين در كف آن ديگري طشت زمّرد بود

دگر حوري پرندي چون گل مهتاب در كف داشت

" محمد" را چو مرواريد غلتان شستشو دادند

به نام پاك يزدان بوسه ها بر روي او دادند


سپس از آستين كردند بيرون" دست قدرت را"

زدند از سوي درگاه خداوندي

ميان شانه هاي حضرتش مُهر نبوت را

سپس در پرنياني نقره گون آرام پيچيدند

همان شب قصه پردازان ايراني خبر دادند

كه آمد تكسواري در مدائن سوي نوشروان

و گفت: اي پادشه " آتشكده آذر گشسب" ما

كه صد سال روشن بود

هم امشب ناگهاني خاموش شد، خاموش

به يثرب يك يهودي برفراز قله ها فرياد را سر داد:

كه امشب اختري تابنده پيدا شد

و اين نجم درخشان اختر فرزند "عبدالله ..."

نوين پيغمبر پاك خداوندست

و انساني كرامندست

يكي مرد عرب اما بيابانگرد و صحرائي

قدم بگذاشت در " ام القري" وين شعر را برخواند

كه ياران مگر ديشب به خواب مرگ پيوستيد؟

چه كس ديد از شما آن روشناي آسمان را؟

كه ديد از مكيّان آن ماهتاب پرنياني را؟

زمين و آسمان مكه آن شب نور باران بود

هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود

بيابان بود و تنهايي و من ديدم

كه از هر سو ستاره در زمين ما فرود آمد

به چشم خويش ديدم ماه را از جاي خود كندند

ز هر سو در بيابان عطر مشك و بوي عود آمد

بيابان بود و من اما چه مهتاب دلارائي!

بيابان بود و من اما چه اخترهاي زيبائي

بيابان، رازها دارد

ولي در شهر، آن اسرار، پيدا نيست

بيابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نيست

كجا بوديد اي ياران؟

كه ديشب آسمان ها، زمين مكه را كردند گلباران

ولي گل نه، ستاره بود جاي گل

زمين وآسمان مكه ديشب نورباران بود

هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود

به شعر آن عرب مردم همه حالي عجب ديدند

به آهنگ عرب اين شعر را خواندند و رقصيدند:

كجايي اي عرب اي ساربان پير صحرائي؟

كجائي اي بيابانگرد روشن رأي بطحائي؟

كه اينك بر فراز چرخ ، يابي نام" احمد" را

و در هر موج بيني اوج گلبانگ محمد را

" محمد" زنده و جاويد خواهد ماند

محمد تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند

جهاني نيك مي داند

كه نامي همچو نام پاك پيغمبر مؤيد نيست

و مردي زير اين سبز آسمان همتاي احمد نيست
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

پيغمبر رحمت با ماست

در ذكر و دعا تن شستيم، ترتيل و تلاوت با ماست

سالي همه لبريز از فيض، سالي همه بركت با ماست

سالي همه شور است امسال، يك پارچه نور است امسال

هم اين همه شوكت در ما، هم آن همه بركت با ماست

در زير كسايي از نور، از مكر زليخا رستيم

تا يوسف زهرا داريم، پيراهن عصمت با ماست

تا ديده دل وا كرديم، ديديم خدا پنهان نيست

تا ترك تمنا كرديم، ديديم قيامت با ماست

هم نفخه‌اي از صور است اين، هم نور علي نور است اين

هم ذوق زيارت داريم، هم شوق عبادت با ماست

پيغام سحر آوردند، سوغات سفر آوردند

از غيب خبر آوردند، آيينه غيبت با ماست

در بارش بسم‌الله‌ايم، از اهرمنان باكي نيست

از فقر و غنا لبريزيم، تا گنج قناعت با ماست

"قد افلح من زكيها..."، خوانديم و تبسم كرديم

"من كان يريدالعزه..."، خورشيد ولايت با ماست

سالي همه سرشار از عشق، سالي همه لبريز از شور

سالي همه سيراب از نور، پيغمبر رحمت با ماست
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

ترانه ميلاد

و انسان هر چه ايمان داشت پاي آب و نان گم شد

زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد



شب ميلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصيد

به زير دست و پاي اختران آن شب زمان گم شد



همان شب چنگ زد در چين زلفت چين و غرناطه

ميان مردم چشم تو يك هندوستان گم شد



از آن روزي كه جانت را ، اذان جبرئيل آكند

خروش صور اسرافيل در گوش اذان گم شد



تو نوح نوحي اما قصه ات شوري دگر دارد

كه در طوفان نامت كشتي پيغمبران گم شد



شب ميلاد در چشم تو خورشيدي تبسم كرد

شب معراج زير پاي تو صد كهكشان گم شد



ببخش - اي محرمان در نقطه خال لبت حيران -

خيالِ از تو گفتن داشتم ، اما زبان گم شد
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

بعثت نور

آنچه در دل بود هوس دارم

هوس او به هر نفَس دارم



مبريدم ز كوى او به رحيل

كاروانى پر از جرس دارم



بى مغيلان هواى كعبه چه سود

در رهش ميل خار و خس دارم



گر شوم صيد ابرويت، سوگند

رغبت گوشه قفس دارم



آنچنانم به زلف تو دربند

نه ره پيش و راه پس دارم



آرزويم زيارت است بيا

دل مهيّاى غارت است بيا



بى تو روح الامين چه سود دهد؟

بى جمالت يقين چه سود دهد؟



دستگيرم نباشد ار شالت

لفظ حبل‏المتين چه سود دهد؟



گر نباشد على خطيب دلم

خطبه متّقين چه سود دهد؟



گر تو چوپانى مرا نكنى

لقبى چون امين چه سود دهد؟



نرود گر سرم به مقدم دوست

پينه‏هاى جبين چه سود دهد؟



بى عروج تو بهر من هر شب

دست، كوتاه و بر نخيل، رطب



كو خليلى كه نار باز شود

در لطف از كنار باز شود



امر كن دلبر خديجه پسند

تا دلم سوى يار باز شود



در مقامى كه شاهد است على

كى لبم سوى كار باز شود



گر، به غم مونس توأم اى كاش

درِ غم صدهزار باز شود



تو، به دارم كشى و من ترسم

نكند حبلِ دار باز شود



كاش من هم قتيل تو باشم

يا كه ابن‏السبيل تو باشم



اى سقايت به دوش تو ارباب

تشنه‏ام تشنه پياله آب



ديده شد جويها تماشا كن

رفت خاكسترم مرا درياب



همه جا صُنع گوشه لب توست

پس چه حاجت كه بينمت درخواب



اى كه پيچيده‏اى به حب على

«قم فأنذر» كه سوخته محراب



دل قوى‏دار، مرتضى دارى

نفْسِ تو كرده‏اند فصل خطاب



صوت حيدر چو گشت رشته وحى

بالها سوزد از فرشته وحى



كهف من خانه گلين شماست

كلب اين خانه مستكين شماست



دين تو گر شكستن دلهاست

دل من بيقرار دين شماست



آنچه معراج مى‏برد ما را

خطى از صفحه جبين شماست



فرع بر اصل خود رجوع كند

زوجم از مانده‏هاى تين شماست



چهارده نور اگر يكى دانم

دل من از موحدين شماست



اى به ارض و سماء، نور نخست

عرش را محدقين، سلاله توست



كوه نور از پگاه تو پر نور

صد حراء در نگاه تو مستور



زادگاه على است قبله تو

قدس، كى بود، كعبه معمور



تا امامت كند زكات و ركوع

صبر كن تا غدير و وقت حضور



مرتضى شاهد تو و جبريل

كيست غير از على حضور و ظهور



با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را

تا كند نام تو ز سينه عبور



مرتضى منتهى رسالت توست

امر بر حب او عدالت توست



اى رها گشته‏ات به عالم تك

اى گرفتارت انس و جن و ملك



وعده يك دو بوسه مى‏خواهم

تا بسنجم عيار قند و نمك



اى كه گفتى ز يوسفم «اَمْلَح»

ناز كن تا زنم به ناز محك



رب تويى مالك حيات تويى

كافرم گر كنم به مُلك تو شك



پيش از اين بر لبت دعا بودم

استجابت شده دعا اينك



پى يك بوسه حلال توام

گوييا كاسه سفال توام



اى به تأديبِ بنده به ز پدر

وى به ما مهربانتر از مادر



اى علمدار حُسن تو حمزه

وى سفير ملاحتت جعفر



غزوه موى توست در دل من

حال اسير توأم بكُش ديگر



دخترت را بخوان كه پاك كند

خون ز تيغ دو پهلوى حيدر



تا كند پاك جاى اين احسان

مرتضى خون ز پهلوى همسر



غير احسان جواب احسان نيست

كار حيدر به غير جبران نيست
 

شنبه 30 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در نعت رسول اكرم(ص)

تخته اول كه الف نقش بست

بر در محجوبه احمد نشست



حلقه حى را كالف اقليم داد

طوق ز دال و كمر از ميم داد




لاجرم او يافت از آن ميم و دال

دايره دولت و خط كمال



بود درين گنبد فيروزه خشت

تازه ترنجى زسراى بهشت



رسم ترنجست كه در روزگار

پيش دهد ميوه پس آرد بهار



كنت نبيا چو علم پيش برد

ختم نبوت به محمد سپرد



مه كه نگين دان زبرجد شدست

خاتم او مهر محمد شدست



گوش جهان حلقه كش ميم اوست

خود دو جهان حلقه تسليم اوست



خواجه مساح و مسيحش غلام

آنت بشير اينت مبشر به نام



امى گويا به زبان فصيح

از الف آدم و ميم مسيح



همچو الف راست به عهد و وفا

اول و آخر شده بر انبيا



نقطه روشن تر پرگار كن

نكته پرگار ترين سخن


از سخن او ادب آوازه اى

وز كمر او فلك اندازه اى



كبر جهان گرچه بسر بر نكرد

سر به جهان هم به جهان در نكرد



عصمتيان در حرمش پردگى

عصمت از او يافته پروردگى



تربتش از ديده جنايت ستان

غربتش از مكه جبايت ستان




خامشى او سخن دلفروز

دوستى او هنر عيب سوز



فتنه فرو كشتن ازو دلپذير

فتنه شدن نيز برو ناگزير



بر همه سر خيل و سر خير بود

قطب گرانسنگ سبك سير بود



شمع الهى ز دل افروخته

درس ازل تا ابد آموخته
 

جمعه 29 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288090
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom