پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

علائم مومنان در كلام حضرت علی علیه السلام (1)

«هَمّام» یكی از صحابه حضرت امیر علیه السلام، شخصیتی پارسا، متهجّد و مجتهد بوده كه از حضرت درخواست می‌كند، صفات «متقین» را باز گوید و حضرت نیز با مقدماتی اجابت می‌فرمایند. بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همّام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح، ص303، خطبه 193) نقل شده است. روایت دیگری در اصول كافی (1) از حضرت نقل شده كه شبیه همان خطبه است.

در اینجا منقول در اصول كافی را شرح و بسط می‌دهیم .

امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: هنگامی كه علی علیه السلام خطبه می‌خواندند، همّام بلند شد و عرض كرد:

"صِفْ لَنا صِفَةَ المُؤمِنِ كَانَََّّنا نَنْظُرُ اِلَیهِ"؛ برای ما توصیف بفرمایید مومن را، مانند آن كه او را می‌بینیم .

"فَقالَ: یَا هَمّامُ! المُؤمِنُ هُوَ الكَیِّسُ الفِطن"؛

فرمودند ای همام! مومن، زیرك و باهوش است .
برخی «كیِّس» و «فطن» را به یك معنا گرفته‌اند و فطن را تاكید كیِّس دانسته‌اند. اما با مراجعه به كتب لغت، روشن می‌شود میان این دو واژه تفاوت است. كیِّس در مقابل احمق است و به زیركی خدادادی اطلاق می‌شود. معنی روایت این می‌شود، كه مومن عاقل و چیز فهم است. از این رو می‌توان گفت كیاست به ادراك كلیات (عقل خدادادی)، و فطانت به هوشی كه حاصل تجربه است (ادراك جزییات) اطلاق می‌شود. یكی از دلایل اختلاف فطانت و كیاست روایتی از رسول الله صلی الله علیه و آله است كه نشان می‌دهد فِطن تاكید كیِّس نیست.


قال رسول الله صلی الله علیه و آله: "المومن كیِّس الفِطن الحذر" (2)؛ مومن عاقل و چیز فهم و محتاط است .
در دنباله روایت علی علیه السلام فرمودند: «بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه»؛ صورت مومن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.
در روایتی دیگر، روایت همّام به صورت تمثیلی پرداخته شده است:


"المُؤمِنُ لا یَلسَعُ مِنْ حَجَرٍ مَرَّتَین" (3)؛ مومن از روی یك سنگ دو بار نمی‌لغزد و به زمین نمی‌خورد.
متاسفانه در سابق، گاهی ساده لوحی‌ها را علامت خوبی می‌دانستند. كسی كه صابون را از پنیر تشخیص نمی‌داد، ستایش می‌شد. در صورتی كه بی‌شعوری هیچ گاه علامت "خوبی" نبوده، و این نوع مدح‌ها ترویج نادانی است. در اینجا ذكر نكته‌ای ضروری است كه میان حیله زدن و حیله را درك كردن تفاوت است. یكی از بزرگان می‌فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم. چرا؟ چون مومن كیس و فطن و حذر است یعنی مومن هوشیار است و اوضاع را می‌پاید. البته این كلمه "حذر" معانی متفاوت دنیوی و اخروی دارد. یكی از معانی آن هوشیاری مومن در نفروختن آخرت به دنیا است. از این روایت در می‌یابیم كه اسلام دین شعور است، حتی، در وصول به مقامات معنوی به كار انداختن شعور را شرط می‌داند.

در دنباله روایت، علی علیه السلام فرمودند: «بُشْرُهُ فِی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِی قَلبِهِ»؛

صورت مومن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.

شایان ذكر است كه اندوه‌های ما دو سنخ است .

1ـ حزن در امور دنیوی، مانند مصیبت‌ها و گرفتاری‌هایی كه برای انسان گاهی در دنیا پیدا می‌شود. مومنی كه گرفتاری دنیوی برایش پیش آمده نباید در روابط اجتماعی، آن را بروز دهد.
می‌گویند حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به كوه طور می‌رفت. در راه شخصی را دید كه بلند صحبت می‌كند، اظهار محبت می‌كند، پیراهنش را چاك می‌زند. وقتی به محل مناجات رسید حكایت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسید كه ای موسی به او بگو نمی‌خواهد برای من سینه چاك كند، دلش را چاك دهد تا ما در آن قرار بگیریم .

2ـ حزن در امور اخروی، مانند خوف از خدا، در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعكس نشود.
می‌گویند حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به كوه طور می‌رفت. در راه شخصی را دید كه با صدای بلند اظهار محبت كرده، پیراهنش را چاك می‌زند. وقتی به محل مناجات رسید حكایت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسید كه ای موسی به او بگو نمی‌خواهد برای من سینه چاك كند، بلكه دلش را چاك دهد تا ما در آن قرار بگیریم .

البته غم و اندوه مومن با حزن اولیائش نسبتی مستقیم دارد. همان طور كه نشاط او با فرح و شادی اولیائش نسبت دارد، چون دل‌های مومنان با یكدیگر مربوط است.

در روایتی یكی از ائمه معصومین علیهم السلام درباره شیعیان، فرموده‌اند:

«شِیعَتُنا خُلِقُوا مِن فاضِلِ طِینَتِنا یَفْرَحُون لِفَرَحِنا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا» (4)؛ شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شده‌اند. شادی آنها با شادی ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است .

حسد صفت كسی است كه آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد. به خلاف «غبطه» كه خوب است و آن آرزوی داشتن كمالی است كه در دیگری هم هست و در فارسی به «رشك» تعبیر می‌شود.
آنگاه كه اولیای ایشان اندوهناكند شیعیان نیز اندوهگین‌اند و وقتی شادند، پیروانشان نیز مسرورند.


«اَوسَعُ شَیءٍ صَدْراً»؛ مومن از روحی وسیع برخوردار است. برخی این جمله را به حلم تفسیر كرده‌اند. یعنی مومن اهل حلم است. برخی هم آن را به علم شرح كرده‌اند. البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است. صدر همان روح است. روح مومن با ظرفیت است و در برابر مشكلاتی كه برای خیلی‌ها تحمل ناپذیر است، مقاومت می‌كند.

مومن مانند آب جاری است كه بر اثر تماس با نجاست، نجس نمی‌شود بعضی مردم مانند آب قلیل هستند كه بر اثر برخورد با اندكی نجاست، نجس می‌شوند، برخی نیز مانند آب كُر هستند كه باید به قدری نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگیرند. اما مومن مانند آب جاری است كه به منبعی عظیم از رودخانه یا دریا متصل است. آب جاری هرگز منفعل نمی‌شود. این روایت آنگاه كه به مناسبت‌های اجتماعی كشانده شود آثار و بركات بسیار زیادی دارد. از این رو، مومن از گفتار بسیاری از جُهال می‌گذرد و حلم به خرج می‌دهد.

«وَ اَذَّلُ شَیءٍ نَفْساً»؛ هواهای نفسانی در نزد مومن از هر چیز خوارتر است.
چرا سعی مومن از عسل شیرین‌تر است چون مومن از كوشش خود در دو جهت لذت می‌برد:

1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا كسانی كه با وی مربوط اند كه این خود، عبادت است و مروت. آن گاه كه در مسیر تامین معاش تلاش می‌كند به دلیل فطرت انسانی از این كه وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت می‌برد، مانند پزشكی كه از درمان بیماران خویش احساس لذت می‌كند.

2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است كه در آخرت از آنها بهره‌مند می‌شود.در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن می‌نهد و دستورهای الهی را اجرا می‌كند؛ پیوند محبتی كه میان او و محبوب است، شدیدتر می‌شود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل می‌گردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق می‌انجامد.





مومن به دلیل احساس فرادستی كه نسبت به هواهای نفسانی دارد هرگز تسلیم آن نمی‌شود.


«زاجِرٌ عَن كُلِّ فَانٍ حَاضٍ عَلَی كُلِّ حَسَنٍ»؛ از هر آنچه فانی است باز می‌دارد و در تحقق امور نیكو حریص است.
مراد از «فانی» امور دنیوی است كه به حال نفوس مضر است. «زاجر» هم اعم از زجر و بازدارندگی خود و دیگران است. از امر به معروف و نهی از منكر، «كُل فانٍ» تنها محرمات را در برنمی‌گیرد، چه بسا امور مكروه و مباحی كه ممكن است به جنبه‌های اخروی ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود. و مومن خود و دیگران را از آن‌ها باز می‌دارد.


«لاحَقُودٌ ولاحَسُودٌ وَ لا وَثّابٌ وَ‌ لا سَبّابٌ وَ لا عَیّابٌ وَ لا مُغتَابٌ»؛ كینه ورز و حسود نیست، به مردم نمی پرد و دشنام نمی‌دهد، عیب‌جو و غیبت كننده نیست .

«حقد» آن دشمنی است كه در درون جای می‌گیرد. میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است. معمولا «حقد» را به كینه ترجمه كرده‌اند.

"حسد" صفت كسی است كه آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد. به خلاف «غبطه» كه خوب است و آن آرزوی داشتن كمالی است كه در دیگری هم هست و در فارسی به «رشك» تعبیر می‌شود.

«وثاب» به معنی پریدن و جستن است. یعنی مومن به دیگران پرخاش نمی‌كند.

«عیاب»، عیب‌جو را گویند و «مغتاب»، غیبت كننده، معنی روایت این است كه مومن اهل كینه، حسد، پرخاشگری، فحاشی، عیب‌جویی و غیبت نیست .
طمع حالتی است كه برای نفس در برابر دنیا پدید می‌آید دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب می‌كند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد.


مبالغه در نفی
برای فهم بیشتر این روایت ذكر نكته‌ای ضروری است:

چرا حقود و حسود و وثّاب و سبّاب و عیّاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرموده‌اند آیا می‌خواهد فقط افراط در ناهنجاری‌ها را از مومن نفی كند،

چرا سعی مومن از عسل شیرین‌تر است چون مومن از كوشش خود در دو جهت لذت می‌برد:

1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا كسانی كه با وی مربوط اند كه این خود، عبادت است و مروت. آن گاه كه در مسیر تامین معاش تلاش می‌كند به دلیل فطرت انسانی از این كه وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت می‌برد، مانند پزشكی كه از درمان بیماران خویش احساس لذت می‌كند.

2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است كه در آخرت از آنها بهره‌مند می‌شود.

در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن می‌نهد و دستورهای الهی را اجرا می‌كند؛ پیوند محبتی كه میان او و محبوب است، شدیدتر می‌شود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل می‌گردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق می‌انجامد. «یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فمُلاقیه.» (5)

«لا جَشعٌ وَ لا هلع»؛ نه حریص است و نه اسیر پوچی است.


«جشع»، كثرت حرص را گویند. حرص به این معنا است كه شخصی در عین دارایی باز هم افزون طلبی می‌كند و حال آن كه این تقاضا برایش مفید نیست. شدت حرص در جایی است كه شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.

«هلوع» به معنای كسی است كه توان تحمل در برابر هواهای نفسانی را ندارد. به تعبیر من آدم پوچی است. چنین شخصی ناشكیباست. اهل جزع و فزع است. بنابراین جشع و هلع، حالت كسی است كه حریص است و بی صبر.

«وَ لا عُنف وَ لا صلف»؛ درشت گفتار و كم ظرفیت نیست.
خداوند پیامبرش را نصیحت می‌كند كه در برخوردهای اجتماعی غلیظ و درشت نباشد. زیرا خشونت، نظام اجتماعی را از هم می‌گسلد. درشتی در گفتار و كردار دریچه‌ای به سوی بی‌ایمانی است. در این باره روایت جالبی از سلمان (ره) روایت شده است.

«قَالَ اِذَا اَرَادَاللهُ عَزَّوَجَلّ هَلاكَ عَبْدٍ نَزَعَ مِنْهُ الحَیَاءَ» ؛ آنگاه كه خداوند اراده هلاك بنده‌ای را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ می‌كند.

«فَاِذَا نَزَعَ مِنهُ الحَیَاءَ لَم تَلقِهِ اِلَّا خَائِناً مَخُونا» ؛ آنگاه كه حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنی می‌شود.

«وَ اِن كانَ خَائنِا ًمَخُونا نَزَعَ مِنهُ الاَمانَةَ» ؛ وقتی خائن شد، امانت از او سلب می‌شود.

میان طمع و ایمان، ضدیت است. دنیا و آخرت با یكدیگر جمع شدنی نیستند. وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج می‌شود. و چه خطری بالاتر از بی‌ایمانی است لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد. از امام حسین علیه السلام پرسیدند كه چه چیز ایمان را در بنده پا برجا می‌كند حضرت پاسخ فرمودند: «ورع».
یعنی روحیه امانت داری را از دست می‌دهد و به امانات الهی خیانت می‌كند. در اینجاست كه توحید ولایتش در خطر نابودی قرار می‌گیرد.

«فَاِذَا نُزِعَتْ مِنهُ الاَمَانَةُ لم تَلقِهِ اِلا فَظّاً غَلیظاً»؛ وقتی امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنی خواهی دید.

«فَاِذَا كانَ فَظاً غَلیظاً نُزعَت مِنهُ رِقةُ الایمان»؛ وقتی خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته می‌شود.

«فَاذَا نُزِعَت مِنهُ رِقة الاِیمان لَم تَلقِهِ اِلا شَیطاناَ مَلعُوناً»(6)؛ پس هنگامی كه ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونی بدل خواهد شد.


«وَ لا مُتكلِّفٌ وَ‌ لامُتَعَمِّقٌ»؛ اهل تكلف نیست و در چیزی كه به او مربوط نیست فرو نمی‌رود.
تكلف از كلف به معنی مشقت است. مومن در روابط اجتماعی به مقدار توانی كه دارد عمل می‌كند و خود را به مشقت نمی‌افكند. از آن طرف، در معاشرت با دیگران كارها و سخنان مومنان را زیر ذره‌بین نمی‌گذارد و در آن عمیق نمی‌شود. در نگرش به افكار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.


«جَمیلُ المُنازِعَة» ؛ منازعه‌اش زیباست .
به طوری كه اگر شخص ثالثی از بیرون نظاره‌گر این منازعه باشد از رفتار مومن لذت می‌برد، چون حتی در منازعه هم مسائل اخلاقی و انسانی را مراعات می‌كند.


«كَریمُ المُراجِعَة» ؛ بازگشتش كریمانه است .
كرامت به معنای بزرگواری است اما مراجعه در اینجا به چه معناست در اینجا احتمالات گوناگونی قابل طرح است .

1ـ ممكن است مقصود این باشد كه وقتی مومن درباره شخصی مرتكب اشتباهی شد، با بزرگواری عمل می‌كند و باز می‌گردد.

2ـ امكان دارد مراد این باشد كه حتی در هنگام نیاز به كسی، مراجعه‌اش به او با تملق و چاپلوسی همراه نیست، بزرگوارانه و كریمانه است .


«عَدلٌ اِنْ غَضبَ» ؛ در وقت خشم از عدالت خارج نمی‌شود.
گاهی می‌گوییم: زید عادل، و گاهی گفته می‌شود: زید عدل. زید عدل، یعنی حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا كرده است.


«رَفیقٌ اِنْ طَلَبَ» ؛ ملایمست اگر چیزی خواهد.

«لایَتَهَوَّرُ وَ لا یَتَهَتَّك» ؛ مومن اهل تهور و پرده دری نیست .
قوای نفس انسان به یك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یك از اینها سه حالت دارند: افراطی، تفریطی و اعتدالی .

حد اعتدال در این قوا، فضیلت است. تهور، حالت افراطی قوه غضب است. و به معنای وارد شدن در امری است كه عقلا و شرعا سزاوار نیست.


«وَ لا یَتَجَبَّر» ؛ مومن، متكبر نیست .
«تَجبُّر» را به تكبر معنا كرده‌اند. نه خود را بزرگ می‌بیند و نه خود را بزرگ می‌نمایاند.


«خَالِصُ الوَدّ» ؛ دوستی‌اش خالصانه است .
در معنای این كلام سه تصویر محتمل است:

1ـ مومن در روابط اجتماعی اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست. دوستی‌اش بی‌قید و شرط است .

2ـ مومن دوست می‌پذیرد و رفاقت می‌كند اما محور این رفاقت‌ها خداوند است دشمنی‌اش هم برای خداست. یعنی حبش خالصاً لله و بغضش نیز مخلصا لله است.

3ـ مظروف دل مومن فقط محبت خداست. محبتش به خدا خالص است و در كنارش هیچ محبت دیگری نیست.

«وَثیقُ العَهدِ، وَفِیُّ العَقد» ؛ عهدهایش وثیق و محكم و به پیمان‌هایش وفادار است .

محكم به دو معنا است:

1ـ محكم در برابر متزلزل،

2ـ محكم در برابر چیزی كه كنده شود و از بین برود. عهدهای مومن نه تنها كنده نمی‌شود بلكه متزلزل هم نمی‌گردد، چه عهدهای با خالق و چه پیمان‌های با مخلوق.


«شَفیقُ الوُصول» ؛ مهربان پیوند زننده است.
به عبارت دیگر ناصح مشفق است اصرار دارد كه به مومنان خیر برساند. حرص مومن در این موارد است و در مهربانی كردن به مومنان حریص است. وصول از «صله» به معنی بسیار پیوند زننده است. مومن همواره پیوند می‌زند، قاطع و فاصل نیست. خواه در خصوص ارحام، خواه در خصوص سایر مومنان. یكی از بزرگان می‌فرمود: هیچ گاه با كسی قطع ارتباط نكرده‌ام . مگر آن كه این قطع از ناحیه او بوده است. این صفت از بهترین صفات مومن است.

«حلیم»، شكیبا است . حلیم، صاحب طمانینه نفس است .

برخی تصور كرده‌اند غضب در مقال «كظم غیظ» است و حال آن كه غضب مقابل، حلم قرار دارد. كظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشاری كه از درون به شخص می‌آید كه در برابر عمل مكروهی خود را نگاه می‌دارد. اما حلیم، نفسی است كه به قدری آراسته شده كه به محض برخورد با مكروه به سبب طمانینه‌ای كه دارد اصلا خشمش برانگیخته نمی‌شود. در عظمت صفت حلم روایات زیادی وارد شده است، از جمله پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده‌اند:


«اِبْتَغِ الرَّفْعَةَ بِاللهِ تعالی» ؛ طلب كنید رفعت و بلندی را در نزد خدای تعالی .
«قالوا وَ مَا هِیَ یَا رَسولَ اللهِ» ؛ عرض كردند این رفعت چیست یا رسول الله؟

«قال تَصِل مَن قَطَعَكَ وَ تَعطِی مَن حَرَمَّكَ وَ تَحلُم مَن جَهلَكَ» (7) ؛ فرمودند درباره كسی كه با تو قطع كرده است پیوند بزن و به كسی كه تو را محروم كرده عطا كن و درباره كسی كه عمل جاهلانه‌ای در حق تو مرتكب شده، حلم بورز.

در روایتی دیگر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده‌اند: اگر سه خصلت در كسی نباشد قابل اعتنا نیست. از جمله، تقوایی كه او را از گناهان باز دارد و حلمی كه به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگی كند.

مومن شهرت طلب نیست. البته معنای این سخن این نیست كه اصل شهرت مذمت شده باشد.


«قَلیلُ الفُصول» ؛ اضافات گفتاری و عملی او كم است .
به عبارت دیگر مختصر و مفید می‌گوید و انجام می‌دهد.


«راضٍ عَنِ اللهِ عَزَّ وَ‌جَلَّ» ؛ مومن از خدایش خشنود است . و هیچ گاه از خدایش شكوه نمی‌كند.

«مُخالِفٌ لِهَواهُ»؛ با هوای نفسش مخالفت می‌كند.

«لا یَغلظُ عَلی مَن دُونَهُ»؛ مومن به زیر دستش خشونت ندارد.

«وَ‌ لا یَخوضُ فِی مَا لا یَعنِیهِ‌» ؛ در كاری كه به او مربوط نیست فرو نمی‌رود.
خوض به معنای فرو رفتن است.

«خَاضٍ فِی المَاءِ» ؛ یعنی به طوری در آب فرو رفت كه از دیده‌ها پنهان شد. مثلا می‌گویند طلبه‌ها در مطالب خوض می‌كنند یعنی دقت زیاد به خرج می‌دهند، انگار در مطلب فرو می‌روند.


«ناصرٌ لِلدّین»؛ یاری كننده دین است .

«مُحامٌ عَنِ المُومنین»؛ حامی مومنین است .
در این كلام، علی علیه السلام یك مطلب را مفروض دانسته‌اند و آن این كه مومن به برادر دینی‌اش ضرر نمی‌زند. اما اگر ضرری متوجه برادر ایمانی شد، طبق این حدیث مومن به حمایت از او اقدام می‌كند و در صدد رفع مشكل او برمی‌آید.

چرا که بی‌تفاوتی با ایمان ناسازگار نیست .


«كَهفٌ لِلمُسلِمین» ؛ پناهگاه مسلمان است .

«لایَخرقُ الثَنا سَمعَهُ» ؛ تعریف دیگران، او را از خود، بی‌خود نمی‌كند.

خرق به معنی پاره كردن است. در این تعبیر، امیرالمومنین علی علیه السلام استعاره‌ای به كار می‌برند كه مومن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمی‌شود. و به تعبیر دیگر خود را گم نمی‌كند. بزرگترین خطر برای انسان تعریف‌های بی جاست كه شخص را فریب می‌دهد.

«لاینكی الطمعُ قلبَهُ» (8) ؛ طمع، قلب او را نمی‌خراشد.
«ینكی» در لغت به معنی خراش زدن است. از این جمله ظاهرا درمی‌یابیم كه طمع نمی‌تواند دل مومن را بخراشد، یعنی توان نفوذ در آن را ندارد.

خراشیدن طمع، چه آسیبی به قلب می‌رساند؟

طمع حالتی است كه برای نفس در برابر دنیا پدید می‌آید دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب می‌كند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد. طمع از رذائلی است كه از شعبات حب دنیاست و روایات بسیاری در نكوهش آن وارد شده است .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ایَّاكَ وَ الطَمَع فِی الناسِ فَاِنَّهُ فَقْرٌ حَاضِرٌ» (9) ؛ بپرهیز از طمع كه تهیدستی حاضر است .

چون آدم طمع‌كار همواره با احساس نداری و نیاز زندگی می‌كند، به هر جلوه مادی چشم طمع می‌دوزد، اگرچه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس نداری می‌كند. حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد كه حریص چیزی را كه دارد، بیشتر می‌طلبد، امام باقرعلیه السلام فرمود:

«بِئْسَ العَبدُ عَبدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقودُهُ» (10)؛ چه بد بنده‌ای است، بنده‌ای كه طمع جلودار اوست.»

حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثاری دارد:

میان طمع و ایمان، ضدیت است. دنیا و آخرت با یكدیگر جمع شدنی نیستند. وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج می‌شود. و چه خطری بالاتر از بی‌ایمانی است لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد. از امام حسین علیه السلام پرسیدند كه چه چیز ایمان را در بنده پا برجا می‌كند حضرت پاسخ فرمودند: «ورع».

و سپس فرمودند:


«وَ الذی یُخرِجُ مِنهُ، الطَمَعُ»؛ آنچه موجب خروج ایمان از دل می‌شود، طمع است.
طمع، انسان را در معرض زوال ایمان قرار می‌دهد. از این رو در روایات از «بی‌نیازی از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتی بزرگ یاد شده است .




پی‌نوشت‌ها:
1ـ اصول كافی، ج 2، كتاب ایمان و كفر، باب مومن و نشانه‌ها و صفات او / بحارالانوار، ج 67، ص 367.

سند و مطلع روایت چنین است: محمد بن جعفر عن محمد بن اسماعیل، عن عبدالله بن داهر، عن الحسن بی یحیی، عن قثم بن ابی قتاده الحرانی بن عبدالله من یونس، عن ابی عبدالله، قال: قام رجل یقال همّام ـ كان عبادا، تاركا، مجتهدا ـ الی امیرالمومنین علیه السلام و هو یخطب، فقال: یا امیرالمومنین! صف لنا صفة المومن كاننا ننظر الیه ... الی آخره .

2ـ دعوات راوندی، ص 39.

3ـ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 305 .

4ـ امالی شیخ صدوق، ج 1، ص 305.

5 ـ سوره ق، آیه 29.

6ـ بحارالانوار، ج 67، ص 291.

7 ـ غررالحكم، ج 6، ص 351.

8 ـ غررالحكم، ج 3، ص 5 .

9ـ همان، ج 4، ص 238.

10ـ غررالحکم، ج 1، ص 85 .
منبع:
برگرفته از كتاب «كیش پارسایان»، درس‌هایی از آیة الله مجتبی تهرانی.

 

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صبر و حلم على علیه السلام

"ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر وابتلیت به فاصبر فان الرخاء فى اثره. (على علیه السلام)

صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر امیال درونى است و تسكین دردها و آلام روحى به وسیله صبر و شكیبائى انجام می‌گیرد.

صبر، تحمل شداید و ناملایمات است و یا شكیبائى در انجام واجبات و یا تحمل برخوردارى از ارتكاب معاصى و محرمات است و در هر حال این صفت زینت آدمى است و هر كسى باید خود را به زیور صبر آراسته نماید.

على علیه السلام از هر جهت صبور و شكیبا و حلیم بود زیرا رفتار او خود مبین حالات او بود حتى در جنگ‌ها نیز صبر و بردبارى می‌كرد تا دشمن ابتداء بی‌شرمى و تجاوز را آشكار می‌نمود.

على علیه السلام در حلم و بردبارى به حد كمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمی‌دید صبر و حوصله به خرج می‌داد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثه‏اى رو گردان نبود. معاویه را نیز به حلم ستوده‏اند اما حلم معاویه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سیاست و حیله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حالی كه حلم على علیه السلام فضیلت اخلاقى محسوب شده و براى احیاء حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود.

در تمام غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمایت كرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با كمال خوشروئى پذیرفت.

رسول اكرم صلى الله علیه و آله از فتنه‏هائى كه پس از رحلتش در امر خلافت به وجود آمد او را آگاه كرده به صبر و تحمل توصیه فرمود، على علیه السلام نیز براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنانكه فرماید: فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى؛ یعنى من مانند كسى صبر كردم كه گوئى خارى در چشمش خلیده و استخوانى در گلویش گیر كرده باشد.

على علیه السلام براى استرداد حق خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور به صبر بود و این بزرگترین مصیبت و مظلومیتى است كه هیچ كس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست! می‌فرماید (بارها تصمیم گرفتم كه یك تنه با این قوم ستمگر به جنگ برخیزم و حق خود باز ستانم ولى به خاطر وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر كردم.) چه صبرى بالاتر از این كه اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید به خانه‏اش بریزند و به زور و اجبار او را براى بیعت با ابوبكر به مسجد برند در حالی كه اگر دست به قبضه شمشیر می‌برد مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمی‌گذاشت! گویند وقتى حضرت امیر علیه السلام را كشان كشان براى بیعت با ابوبكر به مسجد مى‏بردند یك مرد یهودى كه آن وضع و حال را دید بى اختیار لب به تهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آن را پرسیدند گفت من این شخص را می‌شناسم و این همان كسى است كه وقتى در میدان‌هاى جنگ ظاهر می‌شد دل رزمجویان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان می‌افكند و همان كسى است كه قلعه‏هاى مستحكم خیبر را گشود و در آهنین آن را كه به وسیله چندین نفر باز و بسته می‌شد با یك تكان از جایگاهش كند و به زمین انداخت اما حالا كه در برابر جنجال یك مشت آشوبگر سكوت كرده است بى‌حكمت نیست و سكوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت او در برابر این اهانت‌ها صبر و تحمل نمی‌كرد اینست كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلومیتى بزرگتر از این كه از لشگریان بی‌وفاى خود بارها نقض عهد می‌دید و آنها را نصیحت می‌كرد اما به قول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نمی‌شد) و چنانكه گفته شد آرزوى مرگ می‌كرد تا از دیدار كوفی‌هاى سست عنصر و لا قید رهائى یابد.

على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله دائما در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت به نقل ابن ابى الحدید آن حضرت صداى كسى را شنید كه ناله می‌كرد و می‌گفت من مظلوم شده‏ام فرمود: هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما؛ یعنى بیا با هم ناله كنیم كه من همیشه مظلوم بوده‏ام!

درباره مظلومیت و شكیبائى على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقیه ذیلا نگاشته میشود تا صبر و تحمل آن جناب از زبان خود وى شنیده شود:


ترجمه خطبه شقشقیه (درد دل امام)

بدانید به خدا سوگند كه فلانى (ابوبكر) پیراهن خلافت را (كه خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیكر منحوس خود) پوشانید و حال آن كه می‌دانست محل و موقعیت من نسبت به امر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت به سنگ آسیاب كه آن را به گردش در می‌آورد. (من در فضائل و معنویات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه) سیلاب‌هاى علم و حكمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گیرد رسیدن به قله من امكان پذیر نباشد.

با این حال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نامساعد) خالى كرده و آن را رها نمودم و در این دو كار اندیشه كردم كه آیا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا این كه بر تاریكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر می‌كرد و مؤمن در آن وضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات می‌نمود شكیبائى كنم؟ پس دیدم صبر كردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) به عقل نزدیكتر است لذا از شدت اندوه مثل این كه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر كرده باشد در حالی كه میراث خود را غارت زده می‌دیدم صبر كردم! تا این كه اولى راه خود را به پایان رسانید و عروس خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه اقرارى كه در حیات خویش به بى‌لیاقتى خود و شایستگى من می‌كرد (و می‌گفت: اقیلونى و لست بخیركم و على فیكم؛ مرا رها كنید كه بهترین شما نیستم در حالی كه على در میان شما است.) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را به دیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند، خلافت را در دست كسى قرار داد كه طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.

او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار از پره بینى‏اش عبور كرده و شتر سوار را به حیرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بینى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و به حال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد، سوگند به خدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول این مدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم تا این كه (عمر نیز) به راه خود رفت و خلافت را در میان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یكى از آنها هستم قرار داد.

خدایا كمكى فرماى و در این شورا نظرى كن، چگونه این مردم مرا با اولى (ابوبكر) برابر دانسته و درباره من به شك افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم ولكن باز هم (به مصلحت دین) صبر كردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) به سابقه حقد و كینه‏اى كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبدالرحمن بن عوف) به علت این كه داماد عثمان بود از من اعراض كرده ‏و متمایل به او شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر كه از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود. بدین ترتیب سومى (عثمان) در حالی كه (مانند چهار پایان از كثرت خوردن) دو پهلویش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد، مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا این كه طنابى كه بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گردید.

چیزى مرا (پس از قتل عثمان) به ترس و وحشت نینداخت مگر این كه مردم مانند یال كفتار به سوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند به طوری كه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گردید.

مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شكستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) به سوى جور و باطل گرائیدند مثل این كه آنان كلام خدا را نشنیدند كه فرماید: ما سراى آخرت را براى كسانى قرار می‌دهیم كه در روى زمین اراده سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزكاران است.

بلى به خدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ كردند ولكن دنیا در نظر آنان جلوه كرد و زینت‏هایش آنها را فریب داد.

بدانید سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشكافت و بشر را آفرید اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت به وسیله یارى كنندگان نبود و پیمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت هر آینه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها می‌كردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏یافتید كه این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بینى بز است. (1)

على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه، شمه‏اى از صبر و تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زیرا آن جناب كه مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است چنانكه خود آن حضرت فرماید روزگار مرا به پایه‏اى تنزل داد كه معاویه هم خود را همانند من می‌داند! تحمل این همه ناملائمات در راه دین بود و به همین جهت وقتى ضربت خورد فرمود: فزت و رب الكعبة.


پى‏نوشت‌:

(1) نهج البلاغه خطبه 3 .

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

عبادت و نیایش از دیدگاه نهج البلاغه

عبادت و پرستش خداوند یكتا و ترك پرستش هر موجود دیگر، یكى از اصول تعلیمات پیامبران الهى است. تعلیمات هیچ پیامبرى از عبادت خالى نبوده است.

چنان كه مى‏دانیم در دیانت مقدسه اسلام نیز عبادت سرلوحه همه تعلیمات است. چیزى كه هست در اسلام عبادت به صورت یك سلسله تعلیمات جدا از زندگى كه صرفاً به دنیاى دیگر تعلق داشته باشد وجود ندارد، عبادات اسلامى با فلسفه‏هاى زندگى توأم است و در متن زندگى واقع است.

گذشته از این كه برخى عبادات اسلامى به صورت مشترك و همكارى دسته جمعى صورت مى‏گیرد، اسلام به عبادت‌هاى فردى نیز آنچنان شكل داده است كه متضمن انجام پاره‏اى از وظایف زندگى است.

از نظر اسلام هر كار خیر و مفیدى اگر با انگیزه پاك خدایى توام باشد عبادت است. لهذا درس خواندن، كار و كسب كردن، فعالیت اجتماعى كردن اگر لله و فى الله باشد عبادت است. در عین حال، اسلام نیز پاره‏اى تعلیمات دارد كه فقط براى انجام مراسم عبادت وضع شده است از قبیل نماز و روزه، و این خود فلسفه‏اى خاص دارد.

مثلاً نماز كه مظهر كامل اظهار عبودیت است، چنان در اسلام شكل خاص یافته است كه حتى فردى كه مى‏خواهد در گوشه خلوت به تنهایى، نماز بخواند خود به خود به انجام پاره‏اى از وظایف اخلاقى و اجتماعى از قبیل نظافت، احترام به حقوق دیگران، وقت‏شناسى، جهت‏شناسى، ضبط احساسات، اعلام صلح و سلم با بندگان شایسته خدا و غیره مقید مى‏گردد.

از نظر اسلام هر كار خیر و مفیدى اگر با انگیزه پاك خدایى توام باشد عبادت است. لهذا درس خواندن، كار و كسب كردن، فعالیت اجتماعى كردن اگر لله و فى الله باشد عبادت است.

در عین حال، اسلام نیز پاره‏اى تعلیمات دارد كه فقط براى انجام مراسم عبادت وضع شده است از قبیل نماز و روزه، و این خود فلسفه‏اى خاص دارد.



درجات عبادت‌ها
تلقى افراد از عبادت یكسان نیست، متفاوت است. از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه و مبادله كار و مزد است، كار فروشى و مزد بگیرى است. همان طور كه یك كارگر، روزانه نیروى كار خود را براى یك كار فرما مصرف مى‏كند و مزد مى‏گیرد، عابد نیز براى خدا زحمت مى‏كشد و خم و راست مى‏شود و طبعاً مزدى طلب مى‏كند كه البته آن مزد در جهان دیگر به او داده خواهد شد.

و همان طور كه فایده كار براى كارگر در مزدى كه از كار فرما مى‏گیرد خلاصه مى‏شود و اگر مزدى در كار نباشد نیرویش به هدر رفته است، فایده عبادت عابد نیز از نظر این گروه همان مزد و اجرى است كه در جهان دیگر به او به صورت یك سلسله كالاهاى مادى پرداخت مى‏شود.

و اما این كه هر كارفرما كه مزدى مى‏دهد به خاطر بهره‏اى است كه از كار كارگر مى‏برد و كارفرماى ملك و ملكوت چه بهره‏اى مى‏تواند از كار بنده ضعیف ناتوان خود ببرد، و هم این‌ كه فرضاً اجر و مزد از جانب آن كارفرماى بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گیرد پس چرا این تفضل بدون صرف مقدارى انرژى كار به او داده نمى‏شود، مسأله‏اى است كه براى این چنین عابدهایى هرگز مطرح نیست.

از نظر اینگونه افراد، تار و پود عبادت همین اعمال بدنى و حركات محسوس ظاهرى است كه به وسیله زبان و سایر اعضاى بدن صورت مى‏گیرد.

از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه و مبادله كار و مزد است، كار فروشى و مزد بگیرى است. همان طور كه یك كارگر، روزانه نیروى كار خود را براى یك كار فرما مصرف مى‏كند و مزد مى‏گیرد، عابد نیز براى خدا زحمت مى‏كشد و خم و راست مى‏شود و طبعاً مزدى طلب مى‏كند كه البته آن مزد در جهان دیگر به او داده خواهد شد.
این یك نوع تلقى است از عبادت كه البته عامیانه و جاهلانه است، و به تعبیر بوعلى در نمط نهم اشارات دانشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذیرفته است.

تلقى دیگر از عبادت تلقى عارفانه است. بر حسب این تلقى، مساله كارگر و كارفرما و مزد به شكلى كه میان كارگر و كارفرما متداول است مطرح نیست و نمى‏تواند مطرح باشد. بر حسب این تلقى، عبادت، نردبان قرب است، معراج انسان است، تعالى روان است، پرواز روح است ‏به سوى كانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نیروهاى ملكوتى انسانى است، پیروزى روح بر بدن است، عالی‌ترین عكس العمل سپاسگزارانه انسان است از پدید آورنده خلقت، اظهار شیفتگى و عشق انسان است ‏به كامل مطلق و جمیل على الاطلاق، و بالاخره سلوك و سیر الى الله است.

بر حسب این تلقى، عبادت پیكرى دارد و روحى، ظاهرى دارد و معنى‏اى. آنچه به وسیله زبان و سایر اعضاى بدن انجام مى‏شود پیكره و قالب و ظاهر عبادت است، روح و معنى عبادت چیز دیگری است. روح عبادت، وابستگى كامل دارد به مفهومى كه عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگیزه‏اى كه او را به عبادت برانگیخته است و به بهره و حظى كه از عبادت عملاً مى‏برد و این كه عبادت تا چه اندازه سلوك الى الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد.



تلقى نهج البلاغه از عبادت
تلقى نهج البلاغه از عبادت چگونه است؟ تلقى نهج البلاغه از عبادت تلقى عارفانه است. بلكه سرچشمه و الهام‌بخش تلقی‌هاى عارفانه از عبادت‌ها در جهان اسلام، پس از قرآن مجید و سنت رسول اكرم كلمات على و عبادت‌هاى عارفانه على است.


چنانكه مى‏دانیم یكى از وجهه‏هاى عالى و دور پرواز ادبیات اسلامى(چه در عربى و چه در فارسى) وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است ‏با ذات احدیت. اندیشه‏هاى نازك و ظریفى به عنوان خطابه، دعا، تمثیل، كنایه، به صورت نثر یا نظم در این زمینه به وجود آمده است كه به راستى تحسین آمیز و اعجاب انگیز است.

با مقایسه با اندیشه‏هاى ماقبل اسلام در قلمرو كشورهاى اسلامى مى‏توان فهمید كه اسلام چه جهش عظیمى در اندیشه‏ها، در جهت عمق و وسعت و لطف و رقت ‏به وجود آورده است. اسلام از مردمى كه بت یا انسان و یا آتش را مى‏پرستیدند و بر اثر كوتاهى اندیشه‏ها مجسمه‏هاى ساخته دست‏ خود را معبود خود قرار مى‏دادند و یا خداى لایزال را در حد پدر یك انسان تنزل مى‏دادند و احیانا پدر و پسر را یكى مى‏دانستند و یا رسما اهورا مزدا را مجسم مى‏دانستند و مجسمه‏اش را همه جا نصب مى‏كردند، مردمى ساخت كه مجردترین معانى و رقیق‌ترین اندیشه‏ها و لطیف‌ترین افكار و عالی‌ترین تصورات را در مغز خود جاى دادند.

همانا گروهى خداى را به انگیزه پاداش مى‏پرستند، این عبادت تجارت‌پیشگان است، و گروهى او را از ترس مى‏پرستند، این عبادت، عبادت برده‌صفتان است، و گروهى او را براى آن كه او را سپاسگزارى كرده باشند مى‏پرستند، این عبادت آزادگان است.
چطور شد كه یك مرتبه اندیشه‏ها عوض شد، منطق‌ها تغییر كرد، افكار اوج گرفت، احساسات رقت ‏یافت و متعالى شد و ارزش‌ها دگرگون گشت؟

سبعه معلقه و نهج البلاغه دو نسل متوالى هستند. هر دو نسل، نمونه فصاحت و بلاغت‏اند اما از نظر محتوا تفاوت از زمین تا آسمان است. در آن یكى هر چه هست وصف اسب است و نیزه و شتر و شبیخون و چشم و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد، و در این یكى عالی‌ترین مفاهیم انسانى.

اكنون براى این كه نوع تلقى نهج البلاغه از عبادت روشن شود، به ذكر نمونه‏هایى از كلمات على(علیه‌السلام) مى‏پردازیم و سخن خود را با جمله‏اى آغاز مى‏كنیم كه درباره تفاوت تلقی‌هاى مردم از عبادت گفته شده است.



عبادت آزادگان
«ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبید، و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار(1) ؛ همانا گروهى خداى را به انگیزه پاداش مى‏پرستند، این عبادت تجارت‌پیشگان است، و گروهى او را از ترس مى‏پرستند، این عبادت، عبادت برده‌صفتان است، و گروهى او را براى آن كه او را سپاسگزارى كرده باشند مى‏پرستند، این عبادت آزادگان است.»

«لو لم یتوعد الله على معصیته لكان یجب ان لا یعصى شكرا لنعمه(2) ؛ فرضا خداوند كیفرى براى نافرمانى معین نكرده بود، سپاسگزارى ایجاب مى‏كرد كه فرمانش تمرد نشود.»

از كلمات آن حضرت است:

«الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك(3) ؛ من تو را به خاطر بیم از كیفرت و یا به خاطر طمع در بهشت پرستش نكرده‏ام، من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شایسته پرستش یافتم.»

ذكر خدا و یاد خدا كه هدف عبادت است،دل را جلا مى‏دهد و صفا مى‏بخشد و آن را آماده تجلیات الهى قرار مى‏دهد.
یاد حق
ریشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در یك چیز است: یاد حق و غیر او را از یاد بردن. قرآن كریم در یك جا به اثر تربیتى و جنبه تقویتى روحى عبادت اشاره مى‏كند و مى‏گوید: «نماز، از كار بد و زشت ‏باز مى‏دارد» و در جاى دیگر مى‏گوید: «نماز را براى این كه به یاد من باشى به پا دار»، اشاره به این كه انسان كه نماز مى‏خواند و در یاد خداست همواره در یاد دارد كه ذات دانا و بینایى مراقب اوست، و فراموش نمى‏كند كه خودش بنده است.

ذكر خدا و یاد خدا كه هدف عبادت است،دل را جلا مى‏دهد و صفا مى‏بخشد و آن را آماده تجلیات الهى قرار مى‏دهد. على در باره یاد حق كه روح عبادت است چنین مى‏فرماید:

«ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح لله - عزت الاؤه - فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم (4)؛ خداوند یاد خود را صیقل دل‌ها قرار داده است. دل‌ها بدین وسیله از پس كرى، شنوا و از پس نابینایى، بینا و از پس سركشى و عناد رام مى‏گردند.»

همواره چنین بوده و هست كه خداوند متعال در هر برهه‏اى از زمان و در زمان‌هایى كه پیامبرى در میان مردم نبوده است، بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمیر آنها با آنها راز مى‏گوید و از راه عقل‌هایشان با آنان تكلم مى‏كند.

در این كلمات خاصیت عجیب و تاثیر شگرف یاد حق در دل‌ها بیان شده است تا جایى كه دل قابل الهام‌گیرى و مكالمه با خدا مى‏گردد.


حالات و مقامات
در همین خطبه حالات و مقامات و كرامت‌هایى كه براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مى‏دهد توضیح داده شده است. از آن جمله مى‏فرماید:

فرشتگان آنان را در میان گرفته‏اند، آرامش بر ایشان فرود آمده است، درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است، جایگاه الطاف بى پایان الهى برایشان آماده گشته است، خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه به وسیله بندگى به دست آورده‏اند دیده و عملشان را پسندیده و مقامشان را ستوده است. آنگاه كه خداوند را مى‏خوانند، بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و پس رفتن پرده‏هاى تاریك گناه را احساس مى‏كنند.
قد حفت ‏بهم الملائكة و تنزلت علیهم السكینة و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقام اطلع الله علیهم فیه فرضى سعیهم و حمد مقامهم یتنسمون بدعائه روح التجاوز ... ؛ فرشتگان آنان را در میان گرفته‏اند، آرامش بر ایشان فرود آمده است، درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است، جایگاه الطاف بى پایان الهى برایشان آماده گشته است، خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه به وسیله بندگى به دست آورده‏اند دیده و عملشان را پسندیده و مقامشان را ستوده است. آنگاه كه خداوند را مى‏خوانند، بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و پس رفتن پرده‏هاى تاریك گناه را احساس مى‏كنند.



شب مردان خدا
از دیدگاه نهج البلاغه دنیاى عبادت، دنیاى دیگرى است. دنیاى عبادت آكنده از لذت است، لذتى كه با لذت دنیاى سه بُعدى مادى قابل مقایسه نیست. دنیاى عبادت پر از جوشش و جنبش و سیر و سفر است، اما سیر و سفرى كه ‏«به مصر و عراق و شام‏» و یا هر شهر دیگر زمینى منتهى نمى‏شود، به شهرى منتهى مى‏شود «كو را نام نیست‏». دنیاى عبادت شب و روز ندارد، زیرا همه روشنایى است، تیرگى و اندوه و كدورت ندارد، یكسره صفا و خلوص است. از نظر نهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسى كه به این دنیا پا گذارد و نسیم جانبخش این دنیا او را نوازش دهد. آن كس كه به این دنیا گام نهد، دیگر اهمیت نمى‏دهد كه در دنیاى ماده و جسم بر دیبا سر نهد یا بر خشت.

طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركت‏ بجنبها بوسها و هجرت فى اللیل غمضها حتى اذا غلب الكرى علیها افترشت ارضها و توسدت كفها فى معشر اسهر عیونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت ‏بذكر ربهم شفاههم و تقشعت ‏بطول استغفارهم ذنوبهم. اولئك حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون. (5)

چه خوشبخت و سعادتمند است آن كه فرایض پروردگار خویش را انجام مى‏دهد (الله، یار و حمد و قول هو الله كار اوست)،رنج‌ها و ناراحتی‌ها را (مانند سنگ آسیا دانه را) در زیر پهلوى خود خرد مى‏كند، شب هنگام از خواب دورى مى‏گزیند و شب زنده‏دارى مى‏نماید، آنگاه كه سپاه خواب حمله مى‏آورد زمین را فرش و دست ‏خود را بالش قرار مى‏دهد، در گروهى است كه نگرانى روز بازگشت ‏خواب از چشمانشان ربوده، پهلوهاشان از خوابگاه‌هاشان جا خالى مى‏كنند، لب‌هاشان به ذكر پروردگارشان آهسته حركت مى‏كنند، ابر مظلم گناههایشان بر اثر استغفارهاى مداومشان پس مى‏رود. آنانند حزب خدا، همانا آنانند رستگاران!

شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقیقت‏، شب ظلمانى نیست



ترسیم چهره عبادت و عباد در نهج البلاغه
معلوم شد كه از نظر نهج البلاغه عبادت تنها انجام یك سلسله اعمال خشك و بى‏روح نیست. اعمال بدنى صورت و پیكره عبادت است، روح و معنى چیز دیگر است. اعمال بدنى آنگاه زنده و جاندار است و شایسته نام واقعى عبادت است كه با آن روح و معنى توام باشد. عبادت واقعى نوعى خروج و انتقال از دنیاى سه بعدى و قدم نهادن در دنیایى دیگر است،دنیایى كه به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش و از واردات قلبى و لذتهاى خاص به خود.

از نظر نهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسى كه به این دنیا پا گذارد و نسیم جانبخش این دنیا او را نوازش دهد. آن كس كه به این دنیا گام نهد، دیگر اهمیت نمى‏دهد كه در دنیاى ماده و جسم بر دیبا سر نهد یا بر خشت.
در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوك و عبادت فراوان آمده است. به عبارت دیگر، ترسیم‌ها از چهره عبادت و عبادت‌پیشگان شده است، گاهى سیماى عباد و سلاك از نظر شب زنده‏دارى‏ها، خوف و خشیت‏ها، شوق و لذت‏ها، سوز و گدازها، آه و ناله‏ها، تلاوت قرآن‏ها ترسیم و نقاشى شده است، گاهى واردات قلبى و عنایات غیبى كه در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصیبشان مى‏گردد بیان شده است، گاهى تاثیر عبادت از نظر «گناه زدایى‏» و محو آثار تیره گناهان مورد بحث قرار گرفته است، گاهى به اثر عبادت از نظر درمان پاره‏اى بیماری‌هاى اخلاقى و عقده‏هاى روانى اشاره شده است و گاهى ذكرى از لذت‌ها و بهجت‌هاى خالص و بى‏شائبه و بى‏رقیب عباد و زهاد و سالكان راه به میان آمده است.



شب زنده‏دارى‏ها
اما اللیل فصافون اقدامهم تالین لاجزاء القران یرتلونه ترتیلا، یحزنون به انفسهم و یستثیرون به دواء دائهم، فاذا مروا بآیة فیها تشویق ركنوا الیها طمعا و تطلعت نفوسهم الیها شوقا و ظنوا انها نصب اعینهم، و اذا مروا بآیة فیها تخویف اصغوا الیها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفیر جهنم و شهیقها فى اصول آذانهم، فهم حانون على اوساطهم، مفترشون لجباههم و اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم، یطلبون الى الله تعالى فى فكاك رقابهم، و اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقیاء. (6)

شب‌ها پاهاى خود را براى عبادت جفت مى‏كنند، آیات قرآن را با آرامى و شمرده شمرده تلاوت مى‏نمایند، با زمزمه آن آیات و دقت در معنى آنها غمى عارفانه در دل خود ایجاد مى‏كنند و دواى دردهاى خویش را بدین وسیله ظاهر مى‏سازند، هر چه از زبان قرآن مى‏شنوند مثل این است كه به چشم مى‏بینند. هر گاه به آیه‏اى از آیات رحمت مى‏رسند بدان طمع مى‏بندند و قلبشان از شوق لبریز مى‏گردد، چنین مى‏نماید كه نصب العین آنهاست، و چون به آیه‏اى از آیات قهر و غضب مى‏رسند بدان گوش فرا مى‏دهند و مانند این است كه آهنگ بالا و پایین رفتن شعله‏هاى جهنم به گوششان مى‏رسد، كمرها را به عبادت خم كرده و پیشانی‌ها و كف دست‌ها و زانوها و سر انگشت پاها به خاك مى‏سایند و از خداوند آزادى خویش را مى‏طلبند. همین‌ها كه چنین شب زنده‏دارى مى‏كنند و تا این حد روحشان به دنیاى دیگر پیوسته است، روزها مردانى هستند اجتماعى، بردبار، دانا، نیك و پارسا.


واردات قلبى
قد احیى عقله و امات نفسه، حتى دق جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع كثیر البرق، فابان له الطریق و سلك به السبیل و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة، و ثبتت رجلاه بطمانینة بدنه فى قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه (7)؛ عقل خویش را زنده و نفس خویش را میرانده است، تا آنجا كه ستبری‌هاى بدن تبدیل به نازكى و خشونت‌هاى روح تبدیل به نرمى شده است و برق پر نورى بر قلب او جهیده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است. پیوسته از این منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرین منزل كه منزل سلامت و بارانداز اقامت است رسیده و پاهایش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسایش، ثابت ایستاده است. این همه به موجب این است كه دل و ضمیر خود را به كار گرفته و پروردگار خویش را خشنود ساخته است.

اهل دنیا، مردن بدن خویش را بزرگ مى‏شمارند اما آنها براى مردن دل خودشان اهمیت قائل هستند و آن را بزرگتر مى‏شمارند.
در این جمله‏ها - چنان كه مى‏بینیم - سخن از زندگى دیگرى است كه زندگى عقل خوانده شده است، سخن از مجاهده و میراندن نفس اماره است، سخن از ریاضت‏ بدن و روح است، سخن از برقى است كه بر اثر مجاهده در دل سالك مى‏جهد و دنیاى او را روشن مى‏كند، سخن از منازل و مراحلى است كه یك روح مشتاق و سالك به ترتیب طى مى‏كند تا به منزل مقصود كه آخرین حد سیر و صعود معنوى بشر است مى‏رسد یا ایها الناس انك كادح الى ربك كدحا فملاقیه (8)، سخن از طمانینه و آرامشى است كه نصیب قلب ناآرام و پر اضطراب و پر ظرفیت ‏بشر در نهایت امر مى‏گردد الا بذكر الله تطمئن القلوب.(9)

در خطبه 221 اهتمام این طبقه به زندگى دل چنین توصیف شده است:

«یرون اهل الدنیا یعظمون موت اجسادهم و هم اشد اعظاما لموت قلوب احیائهم؛ اهل دنیا، مردن بدن خویش را بزرگ مى‏شمارند اما آنها براى مردن دل خودشان اهمیت قائل هستند و آن را بزرگتر مى‏شمارند.»

خلسه‏ها و جذبه‏هایى كه روح‌هایى مستعد را مى‏رباید و بدان سو مى‏كشد، این چنین بیان شده است:

«صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى(10) ؛ با دنیا و اهل دنیا با بدن‌هایى معاشرت كردند كه روح‌هاى آن بدن‌ها به بالاترین جایگاهها پیوسته بود.»

«لو لا الاجل الذى كتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب (11)؛ اگر اجل مقدر و محتوم آنها نبود، روح‌هاى آنها در بدن‌هاشان یك چشم به هم زدن باقى نمى‏ماند از شدت عشق و شوق به كرامت‌هاى الهى و خوف از عقوبت‌هاى او.»

«قد اخلص لله فاستخلصه (12)؛ او خود را و عمل خود را براى خدا خالص كرده است، خداوند نیز به لطف و عنایت ‏خاص خویش او را مخصوص خویش قرار داده است.»

علوم افاضى و اشراقى كه در نتیجه تهذیب نفس و طى طریق عبودیت ‏بر قلب سالكان راه سرازیر مى‏شود و یقین جازمى كه نصیب آنان مى‏گردد، این چنین بیان شده است:

علمى كه بر پایه بینش كامل است ‏بر قلب‌هاى آنان هجوم آورده است، روح یقین را لمس كرده‏اند، آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار است ‏بر آنان نرم گشته است و با آن چیزى كه جاهلان از آن در وحشتند انس گرفته‏اند.
«هجم بهم العلم على حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون(13)؛ علمى كه بر پایه بینش كامل است ‏بر قلب‌هاى آنان هجوم آورده است، روح یقین را لمس كرده‏اند، آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار است ‏بر آنان نرم گشته است و با آن چیزى كه جاهلان از آن در وحشتند انس گرفته‏اند.»



گناه زدایى
از نظر تعلیمات اسلامى، هر گناه اثرى تاریك كننده و كدورت آور بر دل آدمى باقى مى‏گذارد و در نتیجه میل و رغبت‏ به كارهاى نیك و خدایى كاهش مى‏گیرد و رغبت ‏به گناهان دیگر افزایش مى‏یابد.

متقابلا عبادت و بندگى و در یاد خدا بودن وجدان مذهبى انسان را پرورش مى‏دهد، میل و رغبت ‏به كار نیك را افزون مى‏كند و از میل و رغبت ‏به شر و فساد و گناه مى‏كاهد، یعنى تیرگی‌هاى ناشى از گناهان را زایل مى‏گرداند و میل به خیر و نیكى را جایگزین آن مى‏سازد. در نهج البلاغه خطبه‏اى هست كه در باره نماز، زكات و اداء امانت ‏بحث كرده است. پس از توصیه و تاكیدهایى در باره نماز، مى‏فرماید:

و انها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و شبهها رسول الله صلى الله علیه و آله بالحمة تكون على باب الرجل فهو یغتسل منها فى الیوم و اللیلة خمس مرات، فما عسى ان یبقى علیه من الدرن(14)؟

نماز گناهان را مانند برگ درختان مى‏ریزد و گردن‌ها را از ریسمان گناه آزاد مى‏سازد. پیامبر خدا نماز را به چشمه آب گرم كه بر در خانه شخص باشد و روزى پنج نوبت ‏خود را در آن شستشو دهد تشبیه فرمود. آیا با چنین شستشوها چیزى از آلودگى بر بدن باقى مى‏ماند؟



درمان اخلاقى
در خطبه 234 پس از اشاره به پاره‏اى از اخلاق رذیله از قبیل سركشى، ظلم و كبر مى‏فرماید:

«و عن ذلك ما حرس الله عباده المؤمنین بالصلوات و الزكوات و مجاهدة الصیام فى الایام المفروضات تسكینا لاطرافهم و تخشیعا لابصارهم و تذلیلا لنفوسهم و تخفیضا لقلوبهم و اذهابا للخیلاء عنهم.

چون بشر در معرض این آفات اخلاقى و بیماری‌هاى روانى است، خداوند به وسیله نمازها و زكات‌ها و روزه‏ها بندگان مؤمن خود را از این آفات حراست و نگهبانى كرد. این عبادات دست‌ها و پاها را از گناه باز مى‏دارند، چشم‌ها را از خیرگى باز داشته به آنها خشوع مى‏بخشند، نفوس را رام مى‏گردانند، دل‌ها را متواضع مى‏نمایند و باد دماغ را زایل مى‏سازند.

عبادت و بندگى و در یاد خدا بودن وجدان مذهبى انسان را پرورش مى‏دهد، میل و رغبت ‏به كار نیك را افزون مى‏كند و از میل و رغبت ‏به شر و فساد و گناه مى‏كاهد، یعنى تیرگی‌هاى ناشى از گناهان را زایل مى‏گرداند و میل به خیر و نیكى را جایگزین آن مى‏سازد.
انس و لذت
«اللهم انك آنس الآنسین لاولیاءك و احضرهم بالكفایة للمتوكلین علیك، تشاهدهم فى سرائرهم و تطلع علیهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم، فاسرارهم لك مكشوفة و قلوبهم الیك ملهوفة، ان اوحشتهم الغربة آنسهم ذكرك و ان صبت علیهم المصائب لجاوا الى الاستجارة بك (15)؛ پروردگارا، تو از هر انیسى براى دوستانت انیس‏ترى و از همه آنها براى كسانى كه به تو اعتماد كنند براى كارگزارى آماده‏ترى. آنان را در باطن دلشان مشاهده مى‏كنى و در اعماق ضمیرشان بر حال آنان آگاهى و میزان بصیرت و معرفتشان را مى‏دانى. رازهاى آنان نزد تو آشكار است و دل‌هاى آنها در فراق تو بیتاب است. اگر تنهایى سبب وحشت آنان گردد، یاد تو مونسشان است و اگر سختی‌ها بر آنان فرو ریزد به تو پناه مى‏برند.»

«و ان للذكر لاهلا اخذوه من الدنیا بدلا (16)؛ همانا یاد خدا افراد شایسته‏اى دارد كه آن را به جاى همه نعمت‌هاى دنیا انتخاب كرده‏اند.»

در خطبه 150 اشاره‏اى به مهدى موعود(عجل الله فرجه الشریف) دارد و در آخر سخن، گروهى را در آخر الزمان یاد مى‏كند كه شجاعت و حكمت و عبادت تواما در آنان گرد آمده است. مى‏فرماید:

«ثم لیشحذن فیها قوم شحذ القین النصل، تجلى بالتنزیل ابصارهم و یرمى بالتفسیر فى مسامعهم و یغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح.»

سپس گروهى صیقل داده مى‏شوند و مانند پیكان در دست آهنگر تیز و بران مى‏گردند، به وسیله قرآن پرده از دیده‏هایشان برداشته مى‏شود و تفسیر و توضیح معانى قرآن در گوش‌هاى آنان القا مى‏گردد، جام‌هاى پیاپى حكمت و معرفت را هر صبح و شام مى‏نوشند و سرخوش باده معرفت مى‏گردند.



پى‏نوشت‌ها:

1- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت ‏229.

2- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 282.

3- بحار الانوار، ج 41، ب 101/ص 14،با اندكى اختلاف.

4- خطبه‏213.

5- نامه 45.

6- خطبه 184.

7- خطبه 210.

8- انشقاق/6.

9- رعد/28.

10- حكمت‏139.

11- خطبه 184.

12- خطبه‏86.

13- حكمت‏139.

14- خطبه 190.

15- خطبه 218.

16- خطبه‏213.
منبع:

مجموعه آثار، ج 16، ص 411، استاد شهید مرتضى مطهرى .

 

پنج شنبه 21 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

غدیر خم از دیدگاه 14 معصومین(ع) ( نگاهی به حدیث غدیر )

اساس مذهب تشیع بر دو حدیث پایه گذارى شده است : یكى حدیث ثقلین (1) كه پیامبر اكرم (ص ) در كمتر از نود روز در چهار مكان آن را به مردم گوشزد كرد و دیگرى حدیث غدیر. ممكن است گفته شود،حدیث دوم ،مكمل حدیث اول است . سفارش بیش از حد پیامبر (ص ) درباره قرآن و عترت و نیز اصرار آن حضرت بر امامت و جانشینى بلافصل امیر مومنان (ع ) نمایانگر این حقیقت است كه حضرتش نگران آشوبى بود كه امت اسلامى بعد از آن حضرت ،با آن رو به رو مى شود .
اهمیت دادن به غدیر،اهمیت دادن به رسالت پیامبر گرامى اسلام است . ما در این قسمت ،واقعه غدیر را از زبان عارفان واقعى غدیر؛ یعنى امامان معصوم سلام الله علیهم اجمعین مورد مطالعه قرار دهیم .

1- حضرت رسول اكرم (ص ) :
شیخ صدوق در كتاب امانى روایتى از امام باقر (ع ) و آن حضرت از پدرش و از جدش نقل مى كند كه : روزى رسول اكرم (ص ) رو به امیر مومنان (ع ) كرد كرد و فرمود: اى على ،خداوند آیه شریفه یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك را درباره ولایت تو، بر من نازل كرد، آنچه را كه به من امر شده از ولایت تو، اگر تبلیغ نكنم هر آینه عملم باطل است و كسى كه خدا را بدون ولایت نو ملاقات كند، بدرستى عملش باطل است . اى على ، من نمى گویم جز قول خدا را (2)

2- امیر مومنان على (ع ) :
سلیم بن قیس هلالى به بیعت امیر مومنان (ع ) با ابوبكر اشاره كرده مى گوید : ثم اقبل علیهم على فقال : یا معشر المسلمین و المهاجرین و الانصار انشدكم الله اسمعتن رسول الله یقول یوم غدیر خم كذا فلم یدع شیئا قاله عنه رسول الله الا ذكر هم ایاه قالو نعم(3)؛ اى مسلمانان و مهاجران و انصار،آیا نشنیدند كه رسول خدا (ص ) روز غدیر خم چنین و چنان فرمود. سپس تمام چیزهایى را كه پیامبر فرموده بود به مردم یادآورى كرد، همگى گفتند: بله
.
در این زمینه مى توان به احتیاجات امیرالمومنان على (ع ) اشاره كرد. از جمله استدلال آن حضرت براى ابوبكر كه فرمود: بر اساس حدیث پیامبر (ص ) در روز عید غدیر،آیا من مولاى تو و هر مسلمانى هستم یا تو؟ ابوبكر گفت : شما
(4)
و همچنین ابى الطفیل مى گوید: در روز شورا در خانه بودم و شنیدم كه على (ع ) گفت : آیا كسى غیر از من در میان شما هست كه پیامبر (ص ) به او گفته باشد : من كنت مولا فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه همگى گفتند: نه (5) .

3- حضرت فاطمه زهرا(س ) :
ابن عقده در كتاب معروفش الولایه و شاگردش ابوبكر جعابى از محمد بن اسید روایت كرده كه از فاطمه زهرا سوال شد: آیا پیامبر (ص ) قبل از رحلتش درباره امامت امیر مومنان چیزى فرمود؟آن حضرت در جواب فرمود
:
و عجبنا انسیتم یوم غدیر خم(6)؛ عجبا آیا روز غدیر خم را فراموش كردید؟

از فاطمه بنت الرضا از فاطمه بنت الكاظم ( حضرت معصومه (س )   از فاطمه بنت الصادق از فاطمه بنت الباقر از فاطمه بنت حسین از ام كلثوم دختر فاطمه بنت النبى اكرم (ص ) نقل شده كه پیامبر (ص ) در روز عید غدیر فرمود : من كنت مولاه فعلى مولاه (7)
4- امام حسن (ع ) :
از امام جعفر صادق (ع ) چنین روایت شده است : امام حسن (ع ) هنگامى كه مى خواست با معاویه موادعه كند رو به او كرده ، فرمود: امت مسلمان از پیامبر (ص ) شنیدند كه درباره پدرم فرمود : انه منى بمنزلة هارون من موسى . همچنین دیدند كه پیامبر (ص ) ایشان را در غدیر خم به عنوان امام نصب كرد .(8)

5- امام حسین (ع ) :
امام سلیم بن قیس در كتابش مى نویسد : امام حسین (ع ) قبل از مرگ معاویه ، خانه خدا را زیارت كرد. سپس بنى هاشم را جمع كرده ، فرمود: آیا مى دانید پیامبر اكرم (ص ) على (ع ) را در روز غدیر خم نصب كرد؟ همگى گفتند: بله (9)

6- امام زین العابدین (ع ) :
ابن اسحاق تاریخدان معروف مى گوید: به على بن حسین گفتم : من كنت مولاه فعلى مولاه یعنى چه ؟ حضرت فرمود : اخبرهم انه الامام بعده ؛به آنها خبر داد كه اوست امام بعد از خودش (10)

7- امام محمد باقر (ع) :
ابان ابن تغلب مى گوید: از امام باقر (ع ) درباره گفته پیامبر من كنت مولاه فعلى مولاه پرسیدم ،آن حضرت در پاسخ فرمود: اى ابا سعید، پیامبر فرمود: امیر مومنان در میان مردم جایگزین من خواهد بود .(11)


8- امام جعفر صادق (ع) :
زید شحام گوید: نزد امام صادق بودم ، مردى از معتزله ،از ایشان درباره سنت مى پرسید. حضرت در پاسخ فرمود: هر چیزى كه فرزند آدم به آن نیاز دارد (حكم آن ) در سنت خدا و پیامبر(ص ) وجود دارد و چنانچه سنت نبود،خداوند هرگز بر بندگان احتجاج نمى كرد. آن مرد پرسید: خداوند چگونه با چه چیزى بر ما احتجاج مى كند؟حضرت فرمود
:
الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دینا و بدین وسیله ولایت را تمام گردانید و اگر سنت یا فریضه تمام نبود، خدا به آن احتجاج نمى كرد . (12)

9- امام موسى كاظم (ع ) :
عبدالرحمن بن حجاج از حضرت موسى بن جعفر علیه السلام درباره نماز در مسجد غدیر خم پرسید. آن حضرت در پاسخ فرمود : صل فیه فان فیه فضلا و قد كان ابى یامر بذلك (12) در آن نماز بخوان ، بدرستى كه در آن ، فضل فراوان وجود دارد و پدرم به آن امر كرد .

10- امام رضا (ع ) :
محمد بن ابى نصیر بزنطى مى گوید: خدمت امام رضا (ع ) بودم ، در حالى كه مجلس پر از جمعیت بود و با یكدیگر درباره غدیر گفتگو مى كردند، برخى از مردم این واقعه را منكر شدند، امام فرمود: پدرم از پدرش روایت كرد كه روز غدیر در همان اهل آسمان مشهورتر است تا میان اهل زمین ، سپس فرمود: اى ابى نصیر این ما كنت فاحضر یوم الغدیر هر كجا هستى در این روز نزد امیرالمومنان على (ع ) باش بدرستى كه در این روز، خداوند گناه شصت سال از مردان و زنان مومن و مسلم را مى آمرزد و آزاد مى كند از آتش دوزخ دو برابر آنچه كه در ماه رمضان آزاد مى كند... سپس فرمود
:
و الله الناس فضل هذا الیوم بحقیقته لصافحتهم الملائكة كل یوم عشر مرات

اگر مردم ارزش این دو روز را مى دانستند، هر آینه فرشتگان با آنان در هر روز ده مرتبه مصافحه مى كردند .(13)
11- امام جواد (ع) :
ابن ابى عمیر از ابى جعفر ثانى (ع ( در ذیل آیه یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود چنین روایت كرد: پیامبر گرامى اسلام در ده مكان به خلافت اشاره كرده است . سپس آیه شریفه یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود چنین روایت كرده است . سپس آیه شریفه یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود نازل شد (14)
توضیح اینكه : این آیه شریفه در اول سوره مائده است و این سوره ، آخرین سوره اى است كه بر قلب نبى اكرم (ص ) نازل شده است . در این سوره آیه اكمال و آیه تبلیغ وجود دارد كه ناظر به واقعه غدیر است .

12- امام هادى (ع ) :
در كتاب ارشاد، كه زیارت امیر مومنان على (ع ) را از امام حسن عسكرى (ع ) و ایشان از پدرش نقل مى كند و مى گوید: امام جواد (ع ) در روز غدیر، حضرت على (ع ) را زیارت كرد و فرمود : اشهد انك المخصوص ‍ بمدحة الله المخلص لطاعة الله
...
شهادت مى دهم كه تو مخصوص مدح خدا و مخلص طاعت او مى باشى

سپس مى فرماید: خداوند حكم فرمود :
یا ایها الرسول ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالة و الله یعصمك من الناس

سپس فرمود: پیامبر، خطاب به مردم كرده و از آنها مى پرسد: آیا آنچه را كه بر عهده داشتم ، ابلاغ كردم ؟ همگى گفتند: بله ، سپس فرمود، خدایا گواه باش !
بعد از آن فرمود
:
الست اولى بلمومنین من انفسهم ؟ فقالوا بلى فاخذ بیدك و قال من كنت مولاه فهذا على مولاه ، اللهم و ال من والاه و عاد من عادا و انصر من نصره و اخذل من خذله

آیا من نسبت به مومنان از خود آنها اولى تر نیستم ؟ گفتند: بله . پس از آن دست على (ع ) را گرفت و فرمود: هر آن كس كه من مولاى اویم على مولاى اوست .(15)
13- امام حسن عسكرى (ع) :
از حسن بن ظریف نقل شده است كه او به امام حسن عسكرى (ع ) نامه نوشت كه گفته پیامبر من كنت مولاه فعلى مولاه یعنى چه ؟ حضرت در پاسخ فرمود
:
اراد بذلك جعله علما یعرف به حزب الله عند الفرقه ؛ خداوند اراده فرمود كه این جمله ، نشان و پرچمى باشد تا در هنگام اختلافها، حزب خداوند با آن شناخته شود
.
اسحاق بن اسماعیل نیشابورى مى گوید: حضرت حسین بن على (ع)   به ابراهیم چنین نوشت : خداوند متعال با منت و رحمت خویش ، واجبات را بر شما مقرر كرد، این كار به واسطه نیاز او نبود، بلكه رحمت او بود كه متوجه شما شد. هیچ معبودى جز او وجود ندارد، او چنان كرد تا ناپاك را از پاك جدا كند و اندرون شما را بیازماید تا به سوى رحمت او پیشى بگیرید و منازل شما در بهشت (بر اساس نتیجه امتحان ) معین شود. از این رو حج و عمره و اقامه نماز و پرداخت زكات و روزه و ولایت را بر شما واگذار كرد و درى را فرا راهتان قرار داد تا درهاى دیگر واجبات را باز كنید،كلیدى را براى یافتن راه خود قرار داد. اگر محمد و جانشیانان او از فرزندش نبود، شما مانند حیوانات سرگردان مى ماندید و هیچ واجبى از واجبات را فرا نمى گرفتید. مگر مى توان از غیر در، وارد مكانى شد. وقتى كه خداوند به واسطه تعیین اولیا پس از پیامبر منت خود را بر شما تمام كرد، فرمود
:
الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دینا ؛ امروز دینتان را بر شما كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، راضى شدم كه اسلام دین شما باشد
.
سپس براى اولیاى خود بر گردن شما حقوقى را قرار داد و به شما دستور داد كه حقوق ایشان را ادا كنید تا به دنبال آن زنان و اموال و خوراك و آشامیدنیها بر شما حلال باشد و به واسطه آن بركت و رشد و ثروت را به شما بشناساند و اطاعت كنندگان شما را به واسطه غیبت بشناساند (16)

14- امام زمان (عج ) :
در دعاى ندبه كه ظاهرا منسوب به آن حضرت مى باشد چنین آمده است
:
فلما ایامه اقام ولیه على بن ابى طالب صلواتك علیهما و الهما هدیا اذ كان هو المنذر و لكل قوم هاد فقال و الملاء من كنت مولاه فعلى مولاه
...
هنگامى كه دوران عمر با بركت پیامبر(ص ) سپرى شد، وصى و جانشین خود على بن ابى طالب - كه رحمت تو بر تو و ایشان باد، براى هدایت امت ، برگماشت ، زیرا او منذر و هادى همه مردم بود (17)

 

پی نوشتها:

1- امانى شیخ صدوق ،مجلس 74،ص 400 .
2- مجله ترائنا،شماره 4،سال پنجم به نقل از سلیم بن قیس ،ص 41
.
3- خصال شیخ صدوق ، ص 505، باب اربعین ، حدیث 30
.
 
4- مالى شیخ صدوق ، ج 1 ص 342
.
5- اثبات الهداة ، ج 2، ص 112، حدیث 473 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ،ج 3 ص
25 - 26.
6- اثبات الهداة ج 2 ص 112 ؛ احقاق الحق ، ج 16 ص 282
.
7- امالى شیخ صدوق ، ج 2، ص
171.
8- سلیم بن قیس ، ص 168
.
9- معانى الاخبار،ص 65 بحارالانوار،ج 37،ص 223

10- معانى الاخبار،ص 66
11- تفسیر برهان ج 1 ص 446
12- اصول كافى ج 4، ص 566 .
13- شیخ طوسى ، تهذیب الاحكام ، ج 6، حدیث 52، مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 41
.
14- تفسیر قمى ، ج 1 ص 160
.
15- بحارالانوار، ج 100 ص 223
.
16- علل الشرایع ، ج 1، ص 249، باب 182، حدیث 66
.
17- مفاتیح الجنان ، مرحوم شیخ عباى قمى ، دعاى ندبه .

منبع : كتاب پیام غدیر، اثر عذرا انصاری

پنج شنبه 14 آبان 1388  نظرات : 2 بيان انتقادات و پيشنهادات

آیات غدیر ( داستان غدیر )

مقصود از این تیتر ، اشاره به آیاتى است كه پیرامون واقعه غدیر نازل گشته و این حدیث و داستانش را به متن كتاب آسمانى مسلمین پیوسته است . در این مورد، نویسنده بزرگ ، مؤ لف الغدیر مى نویسد :
پروردگار را به مشهور ساختن این حدیث ، توجهى خاص بوده است كه همیشه بر سر زبانها باشد و هماره راویان ، آن را بازگو كنند؛ تا اینكه براى اثبات حقانیت بزرگ نگهبان دانش ، امام و پیشواى ما على حجتى استوار باشد، بدین جهت ، پیامبر را هنگامى كه توده هاى انبوه گردش ‍ ازدحام داشتند، با امرى مؤ كد، به تبلیغ وادار كرد. او هم در همان حال كه جمعیتهاى فراوان مردم شهرهاى مختلف ، دورش را گرفته بودند، این دعوت اكید را اجابت كرد. جلوافتادگان را بازگردانید و عقب ماندگان را نگاه داشت و آوازش را به گوش همگان رسانید. و فرمود كه گفتارش را حاضران به مردمى كه غایبند ابلاغ كنند، تا جمعیتى كه از صد هزار نفر افزون بودند، همه راوى و ناقل این حدیث باشند .

 
خداوندسبحان به اینها همه اكتفا نكرد و باز آیات كریمه اى در این باره فرو فرستاد، كه صبحو شام با گذشت شب و روز، خوانده مى شود؛ تا در نتیجه ، مسلمانان همیشه این واقعه رادر خاطر داشته به یاد سپارند و راه كمال و رستگارى خود را بیابند و پیشوایى رابشناسند كه واجب است تعلیمات دینشان را از او فراگیرند.
پیامبر بزرگ ما نیز همینتوجه و عنایت را به حدیث غدیر داشت كه تصمیم خود را براى سفر حج وداع به همه مسلمیناطلاع داد و مردم را به این سفر كوچ داد؛ تا مسلمانان دسته دسته به او پیوستند. چوناو مى دانست كه در پایان این مسافرت ، حادثه بزرگى به وقوع خواهد پیوست كه با آن ،كاخى بلند دین برپا مى شود و بناى عالى اسلام سر بر مى كشد و امتش به وسیله آن برسایر امتها سیادت خواهد یافت و دولت قرآن خاور و باختر جهان را خواهد گرفتاگر مسلمانان ، مصلحت عالى خود را تشخیص مى دادند و راه رستگارىرا مى دیدند!

به همین منظور اساسى بود كه پیشوایان دین نیز این داستان را یاد مىكردند و براى امامت نیاى خود بدان استدلال مى جستند. چنانكه خود امیرالمؤ منین دردوران زندگانیش همواره به این حدیث ، احتجاج(1)مى كرد و در اجتماعاتو انجمنها، از اصحاب رسول اكرم كه در حجة الوداع حضور داشتند و آن را شنیده بودند،مى خواست كه بازگویند و گواهى دهند. ائمه طاهرین نیز پیروان خود را به عید گرفتنروز غدیر و اجتماع و تبریك و تهنیتگفتن امر مى كردند. اینها همه براى این بود كه داستان غدیر، به رغم گذشت زمان وتطاول روزگار، همیشه با طراوت و شاداب بماند و تازگى این واقعه بزرگ ، پیوسته تجدیدگردد .
و در روز غدیر، برابر تربت پاك علوى ، شیعیان را اجتماع باشكوهى است كهرجال قبایل ، شخصیتهاى مشهور، و عموم مردم از كوچك و بزرگ از دور و نزدیك ، در آنشركت مى كنند؛ تا با ثنا و ستایش ، نام این روز عزیز و این یادگار مقدس را بلندكنند. و در این روز، زیارت مفصلى را كه از پیشوایانشان نقل شده و در آن ، شمارهامامان و دلیلهاى محكم امامتشان از قرآن و حدیث نبوى بیان شده است و هم متضمن روایتغدیر است ، مى خوانند
.
اینجاست كه هزاران فرد مسلمان را مى بینید كه غرق درابتهاج و سرور از این فیض معنوى داستان را مى گویند و صداى خود را به بیان حقایق آنبلند كرده بر نعمت ولایت و هدایت به صراط مستقیم ، خداى را سپاسگزارند. و خود، حدیثرا نقل كرده اعتقادشان را بدان وابسته مى دانند. كسانى هم كه به حضور در آن ساحتمقدس موفق نمى شوند، از دور، این سنت مذهبى را انجام مى دهند و به عبادات و كار نیكمى پردازند. پس بیشتر از یك سوم مردم جهان اسلام ، حدیث غدیر را شعار خود دانسته ازاین گفته پیغمبر، حقیقت دین را مى جویند و آن را وسیله تقرب به خداوند قرار مىدهند
.(2)
باز صاحبالغدیر در بحثى تحت عنوانغدیر در كتاب عزیز(3)مى گوید
:
ما در پیش به این حقیقت اشاره كردیمكه خداوند پاك ، خواست این حدیث همواره تازه و نوین بماند و پیاپى رسیدن شب و روز،آن را كهنه نكند و دستخوش گذشت روزگار نگردد؛ از این رو آیاتى درخشان و واضح دراطراف آن نازل كرد كه امت اسلام هر صبحگاه و شامگاه آنها را مى خوانند. گویى خداونددر هر بار كه یكى از این آیات تلاوت مى شود، نظر خواننده را جلب مى كند و در رواناو نقشى مى گذارد و آنچه واجب است كه وى درباره خلافت كبراى الاهى بدان ایمان داشتهباشد، در گوشش فرا مى خواند. آیه زیر، از این آیات است
:
آیه تبلیغ

یا ایها الرسولبلغ ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمك من الناس(4)
نزول این آیه درطلیعه صحنه غدیر و امر خداوند به پیغمبر را - مبنى بر تعیین پیشواى امت - 30 نفر ازدانشمندان و مفسران اهل تسنن نوشته اند؛ كه نام خود و كتابشان درالغدیر درج است ،(5)و از حافظ ابوجعفر طبرى شروع شده به شیخ محمدعبده مصرى منتهى مى گردند. و نیز حافظ طبرى حدیثى مفصل از زید بن ارقم صحابى ، درذیل این آیه روایت كرده است . از آن جمله مى گوید: پیغمبر فرمود :
هرگز براى شماجز این كس كه دستش را گرفته ام و بازویش را فرا داشته ام ، دیگرى قرآن را تفسیر نمىكند. او معلم و آموزنده شماست . هر كس من مولاى اویم على مولاى اوست ، لزوم دوستى وموالات او از طرف خداوند - عزوجل - بر من نازل شده است . آگاه باشید! همانا من ادانمودم و تبلیغ كردم . بدانید! من شنواندم و واضح ساختم . بعد از من براى احدى جز اوعنوانامیرالمؤ منینروا و سزاوارنیست . (سپس افزود) اى مردم ! این برادر و وصى و فراگیرنده علم من است و در میانآنان كه به من ایمان آورده اند، جانشین من براى تفسیر كتاب پروردگار است آنگاه پس از بیاناتى فرموداى مردمان ! به خدا و رسول خدا و نورى(6)كه با او فرستاده استبگروید و ایمان بیاورید... آن نور خداوندى با من است و بعد با على و سپس با اولاداو خواهد بود تا قائم مهدى - علیه السلام(7)

آیه اكمال دین

الیوم اكملت لكمدینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دینا(8)
این آیه چنانكه در پیش اشاره شد، پس از تعیینو نصب امیرمؤ منان به مقام امامت ، و تمام شدن خطبه غدیر نازل گشته است . و درروایت حافظ طبرى است كه پیغمبر فرمود: پروردگارا! تو این آیهرا هنگام آشكار ساختن مقام على نازل كردى ؛ كه به امامت او دین را كامل ساختى . هركس به امامت او و اولاد من از صلب او ایمان نیاورد، كردارش تباه مى شود و در آتشمخلد مى ماند. و در روایت حافظ ابونعیم اصفهانى است كهپیغمبر پس از نزول آن فرمود: الله اكبر! از كامل ساختن دین ،و تمام كردن نعمت ، و خوشنودى خدا به رسالت من و امامت على پس از من
متجاوز از 15 نفر از دانشمندان و مفسران اهل تسنن ، نزول اینآیه را در غدیر، و نیز حدیث مذكور را نوشته اند؛ كه اسامى و گفتار آنان در صفحات 230 تا 238 جلد اولالغدیر گرد آمدهاست .
سوره معارج

سال سائل بعذابواقع # للكافرین لیس له دافع # من الله ذى المعارج(9)
-
پرسشكننده اى از عذابى كه واقع گشت پرسش كرد. كافران را از آن بازدارنده اى نیست . ازطرف خداوندى است كه مالك آسمانها و عوالم برین است .
به روایت 30 نفر از علماىاهل تسنن ، این سه آیه نیز پیامبران واقعه غدیر نازل شده است((10ما به ملاحظه اختصار، از ذكر آنان خوددارى مىكنیم . در این مورد مؤ لف گرامىالغدیر تحقیقات علمى ، تفسیرى و لغوى پرارزشى كرده كه در صفحات 247 تا 266 كتابش ثبت است.

 

پی نوشتها:

1- دلیل آوردن ، چیزى را حجت و دلیل قرار دادن . در موارد حساسى در تاریخ اسلام به حدیث غدیر احتجاج شده ، كه در صفحات آینده بدان اشاره اى مى كنیم .
2- الغدیر، ج 1، ص
12-14.
3- الغدیر، ج 1، ص 214
.
4- سوره مائده (5): آیه 67
.
5- الغدیر، ج 1، ص
214-229.
6- مقصود قرآن كریم است و درباره قرآن تعبیرات دیگرى مانند: هدایت ، علم ، برهان ، بصائر، شفاء، روح ، بینات ، در خود آن كتاب مجید آمده است . (بیان الفرقان - بخش نبوت ، ص ‍ 194-195)
.
7- الغدیر ج 1، ص 516
.
8- سوره مائده (5)، آیه 3
.
9- سوره معارج (70) ، آیه 1-3
.
10- الغدیر، ج 1، ص 239-246 .

منبع : كتاب داستان غدیر  

پنج شنبه 14 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

اثبات حدیث غدیر ( نگاهی به حدیث غدیر )

در این بخش نكاتى را پیرامون اثبات حدیث غدیر بیان مى نماییم:

1 . غدیر از دیدگاه قرآن
درباره واقعه غدیر و اهمیّت این روز، آیاتى از قرآن نازل شده است. پیش از خطبه غدیر این آیه نازل شد:
(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ);1
اى پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، (به مردم) ابلاغ كن; و اگر چنین نكنى، رسالت خدا را انجام نداده اى.
آن گاه كه پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله خطبه را به پایان رساند، این آیه كریمه فرو فرستاده شد:
(اَلْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الاْسْلامَ دیناً);2
امروز دین شما را به حدّ كمال رسانده و نعمت را بر شما تمام كردم و آیین اسلام را برایتان برگزیدم.
هنگامى كه خطبه غدیر پایان یافت و مسأله بیعت با امیر مؤمنان على علیه السلام به طور جدّى مطرح شد، عربى درخواست عذاب نمود و این آیه درباره او نازل شد:
(سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع);3

درخواست كننده اى تقاضاى وقوع عذابى نمود.
خلاصه شأن نزول این آیه مباركه چنین است:
پس از آن كه واقعه غدیر پایان یافت، شخصى به نام «حارث بن نُعمان فهرى» نزد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله آمد و با حالى آشفته به حضرتش چنین خطاب كرد: ما را به نماز گزاردن امر نمودى امتثال كردیم. دستور به پرداخت زكات فرمودى اطاعت كردیم و... و اكنون بازوى پسر عمویت را گرفته و او را به عنوان ولىّ و سرپرست بر ما نصب نمودى! آیا این دستور از پیش خود توست یا از خدا؟

پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله در پاسخ فرمود:
والّذی لا إله إلاّ هو، هذا من اللّه;
به خدایى كه جز او معبودى نیست سوگند! این فرمانى از جانب خداوند است.
حارث پشت كرد و به طرف مركب خود حركت كرد و مى گفت: خدایا! اگر آن چه محمّد مى گوید حق است، بارانى از سنگ هاى آسمانى بر ما ببار و یا عذاب دردناكى بر ما فرو فرست!
هنوز به مركبش نرسیده بود كه خداوند سنگى فرو فرستاد كه بر فرقش خورد و از دامنش بیرون گشت. در این هنگام خداوند این آیه را نازل فرمود:
(سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع * لِلْكافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ);4

 


درخواست كننده اى تقاضاى وقوع عذابى كرد. این عذاب براى كافران است و هیچ كس نمى تواند آن را دفع كند.5
این آیه و آیاتى دیگر، درباره واقعه غدیر خمّ است و هر یك از این آیه ها بحث مستقلّ و جداگانه اى را مى طلبد كه به فرصتى بیش از این نیازمند است; از این رو پژوهندگان را به منابع مربوط به این آیات ارجاع مى دهیم.

2 . شمار راویان حدیث غدیر از صحابه
طبق تحقیقى كه انجام یافته است، بیش از یك صد و بیست مرد و زن صحابى به نقل حدیث غدیر پرداخته اند و محدثان اهل سنّت در كتاب هایشان با سلسله سندهاى خود حدیث غدیر را از این ها نقل كرده اند كه این روایت ها در كتاب هایى كه به طور مستقل در زمینه حدیث غدیر نوشته شده آمده اند.
در میان مورّخان و سیره نویسان، نسبت به شمار حاضران در روز غدیر و شنوندگان خطبه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله اختلاف نظر است كه بنا بر برخى از اقوال، شمار حاضران در آن اجتماع، یك صد و بیست هزار نفر بوده است و واضح است كه با توجّه به این نقل، حدیث غدیر فقط از10001 حاضران، به ما رسیده است.

3 . راویان حدیث غدیر از تابعین
نكته دیگر این كه تعداد راویان حدیث غدیر از تابعین، چند برابر صحابه است. البتّه این امرى روشن است; زیرا افراد بسیارى از تابعین این حدیث شریف را از یك صحابى شنیده اند و این حدیث را براى تعداد زیادى از شاگردان خود نقل كرده اند. از این رو شمار علماى اهل تسنّن در قرون متمادى كه در زمره راویان حدیث غدیر به شمار مى آیند به صدها نفر مى رسد.

4 . اسناد حدیث غدیر
حدیث غدیر با سندهاى بسیارى نقل شده و فراتر از حدّ تواتر است. از این رو سندهاى این حدیث قابل شمارش نیست. سه شاهد بر این مطلب مى توان ارائه كرد:
نخست. كتاب هایى كه درباره سندهاى حدیث غدیر تألیف شده به حدّى زیاد است كه اگر بخواهیم به نام آن ها اشاره كرده و نگارندگان آن ها را ـ از علماى بزرگ گذشته ـ معرفى كنیم، سخن به درازا مى كشد و در این نوشتار نمى گنجد.
دوم. عدّه اى از نگارندگان بزرگ اهل تسنّن، با جمع آورى احادیث متواتر، كتاب هایى در این زمینه تألیف كرده اند كه «حدیث غدیر» نیز در بسیارى از آن تألیفات، به عنوان حدیثى متواتر ذكر شده است. براى نمونه به ذكر چند مورد اكتفا مى شود:
1 . جلال الدین عبدالرحمان سیوطى كه یكى از بزرگ ترین علماى اهل تسنن در قرن نهم و دهم و داراى تألیفات بسیارى است، چند كتاب جداگانه در احادیث متواتر تألیف نموده و «حدیث غدیر» را در آن ها آورده است.
6
2 . مرتضى زبیدى، نویسنده كتاب تاج العروس كه از معتبرترین كتاب هاى لغوى است، یكى از تألیفاتش را به احادیث متواتر اختصاص داده و «حدیث غدیر» را در آن ذكر كرده است.
7
3 . كتّانى نیز كتابى را در احادیث متواتره نگاشته و «حدیث غدیر» را در آن آورده است.
8
4 . شیخ على متقى هندى، نگارنده كتاب كنز العمّال، كتاب ویژه اى در احادیث متواتر نگاشته و «حدیث غدیر» را در آن آورده است.
5 . ملاّ على قارى هروى نیز كتابى در خصوص احادیث متواتر تألیف نموده است و «حدیث غدیر» را در آن ذكر كرده است.
بنا بر این، «حدیث غدیر» در كتاب هایى كه به احادیث متواتر اختصاص دارد موجود است.
سوم. عدّه زیادى از محدّثان و حافظان بزرگ اهل تسنن به تواتر حدیث غدیر تصریح نموده اند كه براى نمونه به ذكر نام سه نفر از آنان اكتفا مى شود:

1 . شمس الدین ذهبى، با تعصّب شدیدى كه به عقاید اهل تسنّن دارد مى گوید: حدیث غدیر متواتر است و من یقین دارم كه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله این سخن را فرموده است.
9
2 . ابن كثیر دمشقى نیز در كتاب البدایة و النّهایه به تواتر «حدیث غدیر» اعتراف مى كند.
10
3 . حافظ كبیر شمس الدین جَزَرى نیز در كتاب اَسنى المطالب فى مناقب علىّ بن ابى طالب علیهما السلام، به تواتر «حدیث غدیر» اعتراف مى نماید.
11
البته ما در این جا فقط به چهار نكته اساسى اشاره كردیم كه هر كدام از آن ها به تألیف جداگانه اى نیاز دارد و از حوصله این نوشتار بیرون است.

 پی نوشتها:
1 . سوره مائده: آیه 67.
2 . سوره مائده: آیه 3.
3 . سوره معارج: آیه 1.
4 . سوره معارج: آیات 1 و 2.
5 . تفسیر ثعلبى: 10 / 35، شواهد التنزیل: 2 / 381.

  6 . ر.ك: نظم المتناثر من الحدیث المتواتر: 195، النصائح الكافیه: 92، نفحات الأزهار: 8 / 319.
7 . ر.ك: ملحقات احقاق الحق: 23 / 10.
8 . نظم المتناثر من الحدیث المتواتر: 194 حدیث 232.
9 . سیر اعلام النبلاء: 8 / 335.
10 . البدایة والنهایه: 5 / 213.
11 . أسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب علیهم ا السلام: 3 و 4.

پنج شنبه 14 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

تلاش هایى ناكارآمد براى بى اعتبار كردن حدیث غدیر ( نگاهی به حدیث غدیر )

در این بخش، به گوشه اى از تلاش هاى عالمان اهل تسنّن در توجیه واقعه تاریخى غدیر مى پردازیم .
بزرگان اهل سنّت راه هایى را براى توجیه این واقعه به كار برده اند تا مفاد این حدیث شریف با اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلى اللّه علیه وآله منافات نداشته باشد; ولى آن ها با انكار یكى از قطعى ترین سنّت هاى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله خود را از مصادیق این آیه شریفه قرار داده اند و به دوران جاهلى باز گشته اند. آن سان كه خداوند متعال در قرآن كریم مى فرماید
:
(وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّه شَیْئاً)1

محمّد صلى اللّه علیه وآله فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا كشته شود، شما به عقب باز مى گردید (و اسلام را رها كرده به دوران جاهلیت برمى گردید)؟ و هر كس به جاهلیت باز گردد هرگز به خدا ضرر نمى زند .
اینك به بخشى از تلاش هاى ناكارآمد آنان در برابر حدیث غدیر اشاره مى نماییم
.
مناقشه در صحّت حدیث غدیر
راه دیگرى كه اهل سنّت براى بى اعتبار كردن «حدیث غدیر» پیموده اند، اشكال كردن در صحّت حدیث غدیر است. برخى از آنان از جمله فخر رازى گفته اند: ما صحّت حدیث غدیر را نمى پذیریم.
در پاسخ به این مناقشه، در گذشته یادآور شدیم كه عدّه بسیارى از بزرگان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر» تصریح نموده و این حدیث شریف را در كتاب هایى كه فقط به نقل احادیث متواتر پرداخته و به همین علّت تألیف شده است، ذكر كرده اند.

ادّعاى عدم تواتر «حدیث غدیر»
از راه كارهاى ناكارآمد دیگرى كه براى بى اعتبار كردن حدیث غدیر صورت گرفته، ادّعا شده است كه حدیث غدیر متواتر نیست.
ابن حزم اندلسى و بعضى از پیروانش قائل به عدم تواتر «حدیث غدیر» هستند و از معاصران نیز شیخ سلیم بشرى مالكى مصرى، در نامه اى كه به سیّد شرف الدّین رحمه اللّه مى نویسد، چنین مى نگارد:
شما شیعیان قائلید كه امامت، اصلى از اصول دین است و شكّى نیست كه اصول دین جز با خبرهاى متواتر و یا دلیل هاى قطعى ثابت نمى شود و ما در تواتر «حدیث غدیر» با شما موافق نیستیم. در نتیجه امامت على با حدیث غدیر ثابت نمى شود.
به عبارت دیگر، اینان صحّت حدیث غدیر را پذیرفته اند; ولى در تواتر آن اشكال كرده اند. پس اگر تواتر حدیث غدیر تمام نشود، استدلال به امامت على علیه السلام نیز تمام نخواهد شد; زیرا حدیثِ ظنى، گرچه صحیح و معتبر باشد ولى نمى تواند اصلى از اصول دین را ثابت كند زیرا اصول دین ناگزیر باید با قطع و یقین ثابت شود و حدیث ظنّى، مفید قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعى را ثابت كند.

 در پاسخ این اشكال مى گوییم: در صورتى این ایراد وارد است كه تواتر «حدیث غدیر» ثابت نشود; ولى ما اهل سنّت را ملزم مى كنیم كه پیشوایان بزرگ آن ها افرادى چون: ذهبى، ابن كثیر، ابن جَزَرى، سیوطى، كتّانى، زبیدى، متّقى هندى و شیخ على قارى بر تواتر «حدیث غدیر» تصریح كرده اند.
از طرفى در شرح حال ابن حزم اندلسى نوشته اند كه وى از نواصب بوده و با اهل بیت علیهم السلام دشمنى داشته است. در احوالات او مى نویسند: شمشیر حَجّاج بن یوسف ثقفى (در دشمنى با على علیه السلام) با زبان ابن حزم دو برادرند كه از یك مادر زاده شده اند. شقى تر از ابن حزم كسانى هستند كه از او پیروى كرده و سخنان باطل این شخص ناصبى را مستند آراى خود قرار داده اند.
البتّه كمبود فرصت از قلم فرسایى بیشتر در این باره جلوگیرى مى كند; وگرنه به برخى از سخنان باطل این مرد اشاره مى كردیم كه بنا بر این گفته هایش مى توان به كفر او حكم كرد.
بنا بر این با اعتراف بزرگان و پیشوایان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر»، این اشكال نیز از كار افتاد.

آیا كلمه «مَوْلى» در كلام عرب به معناى «اَوْل ی » آمده است؟
اساسى ترین اشكال اهل سنّت بر دلالت «حدیث غدیر» این است كه دلالت این حدیث بر مدّعاى شیعه وقتى تمام است كه كلمه «مَوْلى» ـ كه در حدیث شریف آمده است ـ در استعمالات فصیح عرب به معناى «اَوْلى» آمده باشد .
پیرامون این اشكال شیخ عبدالعزیز دهلوى، صاحب كتاب تحفه اثنا عشریّه مى نویسد: به اتّفاق اهل لغت، واژه « مَوْلى» به معناى «اَوْلى» استعمال نشده است. وى با این ادّعا، «حدیث غدیر» را از دلالتش بر مدّعاى شیعه ساقط كرده و ادّعا مى كند كه هیچ یك از اهل لغت واژه «مولى » را به معناى «اولى» به كار نبرده اند .
ما با سه روش به عبدالعزیز دهلوى و همفكرانش پاسخ مى دهیم :
1- حدیث شریف غدیر تنها با واژه «مَوْلى» نقل نشده است ; بلكه با واژگانى هم چون: «ولىّ»، «امیر» و مانند این دو نیز آمده است كه پیش تر به آن ها اشاره شد .
2- پیش تر تذكّر دادیم كه
الحدیثُ یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً
برخى از حدیث ها، برخى دیگر را تفسیر و بیان مى نمایند. بنا بر این بر فرض این كه واژه «مَوْلى» در «حدیث غدیر» مبهم باشد، با استفاده از نقل هاى دیگر ابهامى كه آنان مدّعى هستند برطرف شده و در نتیجه، اشكال وارد بر حدیث شریف منتفى خواهد شد .
3- آن چه كه اساس و بنیان اشكال اهل سنّت را فرو مى ریزد این است كه در قرآن كریم 2 و احادیث صحیحى كه در كتاب هاى اهل تسنّن; از جمله صحیح بُخارى و صحیح مسلم موجود است واژه «مَوْلى»، به معناى «اَوْلى» به كار رفته است .
گفتنى است كه ورود در این بحث به طور تفصیلى و در پرتو استدلال به قرآن، روایات، اشعار فصیح عرب و كاربردهاى ادبى زبان عرب به مجال وسیع ترى نیاز دارد كه ما در این مجال فقط به ذكر اسامى عدّه اى از بزرگان تفسیر، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده مى كنیم كه اینان تصریح كرده اند كه واژه «مَوْلى»، در لغت عرب، به معناى «اَوْلى» آمده است
:
1- ابوزید انصارى، لغوى معروف
2- ابوعبیده بصرى (معمّر بن مثنّى (
3- ابوالحسن اخفش
4- ابوالعبّاس ثعلب
5- ابوالعبّاس مُبرِّد
6- ابواسحاق زجّاج
7- ابوبكر بن انبارى
8- ابونصر جوهرى، نویسنده كتاب معروف صِحاح اللّغة
9- جار اللّه زمخشرى، نویسنده تفسیر معروف كشّاف
10- حسین بَغَوى، نویسنده كتاب تفسیر مصابیح السنّة
11- ابوالفرج ابن جوزى حنبلى
12- ناصرالدّین بیضاوى، نگارنده كتاب معروف تفسیر بیضاوى
13- نَسَفى، نویسنده كتاب معروف تفسیر نَسَفى
14- ابوالسّعود عمادى، نویسنده تفسیر معروف ابوالسُّعود
15- شهاب الدّین خفاجى، صاحب حاشیه مفصّل بر تفسیر بیضاوى
هم چنین برخى از بزرگان لغت و ادب در توضیحاتى كه بر تفسیر بیضاوى نوشته اند بر این مطلب تصریح نموده اند. به نظر مى رسد كه تصریح همین مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به این اشكال كافى است .
كوتاه سخن این كه: واژه «مولى» در قرآن كریم به كار رفته و به «أولى» تفسیر شده است، آن جا كه خداوند متعال مى فرماید :

) هِیَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ) 3
جایگاه شما آتش است و همان شایسته شماست و چه بد جایگاهى است .
مفسّران در تفسیر این آیه گفته اند :
هى أولى بكم وبئس المصیر
آتش شایسته شماست و چه بد جایگاهى است .
البته در این زمینه احادیث بسیارى رسیده است و این مطلب در اشعار عربى فصیح نیز آمده و در واژگان لغویان نیز بیان شده است. 4

« حدیث غدیر » بر امامت بلا فصل، دلالت نمى كند !
آن گاه كه اهل سنّت نتوانستند با روش هاى علمى «حدیث غدیر» را بى اعتبار سازند، دلالت آن را زیر سؤال بردند و گفتند : ما دلالت «حدیث غدیر» را بر امامت على علیه السلام و این كه او به سان پیامبر صلى اللّه علیه وآله به مؤمنان از خودشان شایسته تر است، مى پذیریم; ولى این حدیث به خلافت بلافصل او دلالت ندارد; بلكه بر خلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان ـ همان طورى كه در خارج واقع گردیده است ـ دلالت مى كند و منظور پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله از این حدیث، خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است !

باید دانست كه اهل سنّت ابوبكر و عمر را بر عثمان، برترى و تفضیل مى دهند; ولى در این كه آیا على علیه السلام افضل است یا عثمان، اختلاف دارند! و برخى از آنان، على علیه السلام را بر عثمان برترى مى دهند .
البتّه ما با استناد به كتاب هاى اهل تسنّن، مى توانیم اثبات كنیم كه طبق احادیثى كه در فضایل خلفاى سه گانه آمده عثمان برتر از شیخین است. در این صورت اگر عثمان بر شیخین برترى داده شود و على علیه السلام هم از عثمان افضل باشد ـ آن سان كه عدّه زیادى از بزرگان اهل تسنّن بر این عقیده اند ـ به طور قطع و یقین، امیرالمؤمنین علیه السلام از همه امّت افضل خواهد بود و این خود یكى از ادلّه امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار خواهد بود .
در هر صورت، اهل تسنّن با این اشكال، دلالت «حدیث غدیر» را بر خلافت بلا فصل نفى كرده و مى گویند «حدیث غدیر» فقط خلافت على علیه السلام را بعد از عثمان بن عفّان ثابت مى كند .

ما این اشكال را از سه جهت پاسخ مى دهیم و مى گوییم:
نخست. ادّعاى آنان كه «حدیث غدیر» بر خلافت على علیه السلام بعد از عثمان دلالت مى كند، به دلیل هاى قطعى و مقبول در نزد شیعه و سنى نیاز دارد كه امامت ابوبكر، عمر و عثمان را پس از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله ثابت كند و تا چنین امرى ثابت نشود، این اشكال وارد نخواهد بود. بدیهى است كه اگر طبق اعتقاد آنان یك حدیث قطعى و یقینى و مورد اتفاق طرفین بود، نزاعى بین شیعه و سنّى نمى ماند. با این كه چنین حدیثى بر اثبات خلافت سه خلیفه پیشین وجود ندارد. بنا بر این اصل این اشكال، به تعبیر علمى «مصادره به مطلوب»
5 و بطلان چنین استدلالى روشن است.

دوم. بنا بر مضمون «حدیث غدیر»، على علیه السلام از این سه نفر نیز نسبت به خودشان اَوْلى و شایسته تر است; زیرا با توجه به آن چه بیان شد، همان اولویّتى كه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بر امّت داشت، بدون كم و كاست و بر طبق مفاد «حدیث غدیر»، براى امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است.
سوم. طبق روایات صحیحى كه وارد شده است ابوبكر، عمر و عثمان در روز عید غدیر و به هنگام بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام، امامت و خلافت آن حضرت را تبریك و تهنیت گفتند. عمر بن خطّاب در آن روز به امیر مؤمنان علیه السلام این گونه خطاب كرد:
بخٍّ بخٍّ لك یا علیُّ! أصبحت مولای ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة
مبارك بر تو اى على! مولاى من و هر مرد و زن مؤمن گردیدى.
این تبریك و تهنیت عمر یكى از مشهورترین عبارات و ورد زبان همگان است; هم چنان كه عمر بن خطّاب در هفتاد مورد اعتراف كرد و گفت:

لولا علیٌّ لهلك عمر
اگر على نبود، عمر هلاك شده بود.
از این اعتراف عمر نیز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و كوچكى حتى كودكان باخبرند.
حال آنان این روایات را چگونه توجیه مى كنند؟ و با وجود چنین شواهدى چگونه «حدیث غدیر» را نشان گر بر امامت على علیه السلام بعد از عثمان مى دانند؟
به راستى آیا بیعت سه خلیفه نخست در روز غدیر با امیر مؤمنان على علیه السلام به خلافت بعد از عثمان مقیّد بوده است؟!
در هر صورت این اشكال نیز فایده اى ندارد و آنان متوجّه این موضوع هستند.

پی نوشتها:

1- سوره آل عمران: آیه 144 .
2 - ر.ك صفحه 56 همین كتاب .
3 - سوره حدید: آیه 15 .
4 - براى آگاهى بیشتر از موارد استعمال واژه « مَوْلى» به معناى «اَوْلى»، مى توانید به كتاب: نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار ـ بخش «حدیث غدیر» ـ مراجعه نمایید .

5- مصادره به مطلوب به معناى مدّعى را عین دلیل قرار دادن است.

پنج شنبه 14 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

چرا اهل سنّت حدیث غدیر را نقل نكرده اند؟ ( نگاهی به حدیث غدیر )

در پاسخ این پرسش ناگزیریم اشاره اى گذرا به این مطلب بنماییم كه اگر پژوهش گر با انصاف و آزاداندیش به سندها و متن هاى «حدیث غدیر» توجّه نماید، به قراین بسیارى دست مى یابد كه انگیزه هاى عدم نقل و یا موانع نقل «حدیث غدیر» را به وضوح روشن مى سازد. ما براى نمونه با ارائه چند متن و با نقل هاى مختلف، به یكى از آن موانع اشاره مى كنیم.
یكى از راویان چنین مى گوید: ابن ابى اوفى بینایى خود را از دست داده بود. او را در راه رو خانه اش دیدم و درباره حدیثى از او پرسیدم.

گفت: به راستى كه شما مردم كوفه حالاتى دارید كه نمى توانیم برایتان احادیث را نقل نماییم.
گفتم: خداوند كارهایت را به سامان برساند! واقعیت آن است كه من از آن گروه نیستم و از طرف من مشكلى براى تو ایجاد نخواهد شد.

وقتى خاطرش از جانب من آسوده شد، گفت: كدام حدیث را مى خواهى براى تو نقل كنم؟
راوى گوید: گفتم: حدیث على علیه السلام در غدیر خم را... .1
راوى دیگرى مى گوید: نزد زید بن ارقم رفتم و به او گفتم: دامادم از تو حدیثى در شأن على علیه السلام در روز غدیر خم براى من نقل كرده است. من دوست دارم آن حدیث را از خودت بشنوم.
زید بن ارقم در پاسخ گفت: شما مردم عراق حالاتى دارید كه مانع از نقل حدیث براى شما مى شود.
به او گفتم: از طرفِ من مشكلى براى تو ایجاد نخواهد شد.
وقتى از جانب من مطمئن شد، درخواست مرا پذیرفت و گفت: آرى، ما در جُحْفه بودیم... سپس واقعه را تا آخر نقل نمود.
به او گفتم: آیا رسول خدا صلى اللّه علیه وآله فرمود:
اللهمّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَن عاداهُ؟

 خدایا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن باش با كسى كه با او دشمنى ورزد.
زید بن ارقم گفت: من آن چه را كه شنیدم به تو بازگو كردم.2

اكنون اگر این حدیث را كه در مسند احمد از زید بن ارقم نقل شده است، با حدیثى كه در بخش پیشین از زید بن ارقم آوردیم  كه آن نیز در مسند احمد آمده بود ـ بسنجید، به خوبى درمى یابید كه در این نقل، از بیان ذیل حدیث كه همان جمله دعاى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در حقّ دوستان و نفرین آن بزرگوار بر دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام است خوددارى شده است، آن جا كه فرمود:
فمن كنت مولاه، فإنَّ علیّاً مولاه، اللهمّ عاد من عاداه ووال من والاه
هر كه من مولا و سرپرست او هستم، پس على مولا و سرپرست اوست. خدایا! دشمن بدار هر كه با على دشمنى ورزد; و دوست بدار آن كه با او از در دوستى درآید.
در حالى كه همین جمله توسّط خود زید بن ارقم در كتاب مسند احمد ـ آن سان كه گذشت ـ موجود است.
جالب توجّه این كه احمد بن حنبل این دو حدیث را با فاصله چند صفحه آورده است; ولى زید بن ارقم در یك حدیث كلام رسول خدا صلى اللّه علیه وآله را به طور كامل بیان نمى كند و از نقل دعاى پایانى حدیث خوددارى مى نماید و در حدیث دیگر، كه براى شخص دیگرى بوده، حدیث را با دعاى پایانى آن نقل مى نماید.

البتّه ما به زودى متن دیگرى را از معجم كبیر طبرانى، خواهیم آورد كه زید بن ارقم این حدیث را به طور كامل و با دعاى پایانى آن براى شخص سومى بیان مى كند.
پیش از نقل روایت زید بن ارقم از معجم كبیر طبرانى، به كیفیّت نقل زیر نیز توجّه نمایید!
راوى مى گوید: به سعد بن ابى وَقّاص ـ كه یكى از راویان حدیث غدیر و از بزرگان صحابه به شمار مى رود، و به پندار اهل تسنّن یكى از ده نفرى است كه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله مژده بهشت به آنان داده است! ـ گفتم: مى خواهم درباره مطلبى از تو سؤال نمایم; ولى از تو تقیّه مى كنم!
3
سعد گفت: هر چه مى خواهى بپرس; زیرا من عموى تو هستم.
راوى گوید: گفتم: جایگاه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در میان شما در روز غدیر چگونه بود؟... .
سعد بن ابى وَقّاص شروع به نقل حدیث نمود.
4

به شرایط حاكم بر مردم آن زمان درباره حدیث غدیر توجّه كنید! به راستى با چه مشكلات و سختى هایى این حدیث را از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه وآله كه در آن واقعه حضور داشتند اخذ مى كردند. تا آن جا كه راوى مى گوید: مى خواهم مطلبى از تو بپرسم; ولى از تو تقیّه مى كنم!
در نقل دیگرى كه طبرانى در معجم كبیر نقل كرده است این گونه مى خوانیم. راوى مى گوید: عدّه اى در اطراف زید بن ارقم حلقه زده بودند. شخصى در بین آنان ایستاد و گفت: آیا زید در میان شماست؟

گفتند: آرى، این شخص زید بن ارقم است.
آن شخص گفت: اى زید! تو را به خدایى كه معبودى جز او نیست سوگند مى دهم! آیا از رسول خدا شنیدى كه درباره على فرمود:
مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مولاهُ، اللهمّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَنْ عادَاهُ؟
زید گفت: آرى.
او پس از دریافت این پاسخ از جماعت دور شد.
گویا موقعیّت این گونه بوده است كه وقتى شخصى مى خواهد حقیقت قضیّه را دریابد، چاره اى ندارد جز این كه پرسش خود را با سوگند همراه نماید تا این كه زید بن ارقم به احترام سوگندى كه او را داده است! واقعه را همان گونه كه از پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله شنیده است بیان كند.

پی نوشتها:
1 . مناقب علىّ بن ابى طالب علیه السلام، ابن مغازلى: 16.
2 . مسند احمد: 4 / 368.
3  . توجّه دارید كه چگونه حتّى خودشان از یك دیگر تقیّه مى كردند.
4  . كفایة الطّالب فى مناقب على بن ابى طالب علیه السلام: 62.

پنج شنبه 14 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

زیارت على (ع ) در عید غدیر ( پیام غدیر )

اى پروردگار! اى خداى من كه ستایش مخصوص توست ،تو كه یكتا و بى شریك و عنى بالذاتى و یگانه اى و مثل و همتایى ندارى . حضرت محمد(ص ) بنده خاص و فرستاده تو بر خلق است ،پس درود تو بر او و آل او باد. اى خدا،این جهان زیر نظر توست و تو هر روز در كارى هستى ،چنان كه از لطف توست كه بر من تفضل فرمودى و مرا به اجابت دعوت به بندگى خود گرامى داشتى و مرا اهل دین خود و لایق دعوت خویش گرداندى . سپس در پى فضل خود،فضل دیگرى و سپس ‍ جودى پس از جود دیگر به من ارزانى داشتى و همه از رافت و رحمت تو بود،نه از استحقاق من ،تا آن كه این پیمان عبودیت را بر من تجدید كردى و نعمت را بر من تمام نمودى و مرا به نعمت كامل كه توحید و بندگى و ایمان است هدایت كردى . اى خداى من ، اى سرور و مولاى من ! از تو مى خواهم كه این نعمت ایمان را همواره تا زنده ام برایم حفظ كنى ، بگونه اى كه از من خشنود باشى كه تو البته بهترین بخشندگانى .
اى خدا،فرمان تو را شنیدیم و اطاعت نمودیم و به نداى رسولت كه مردم را به سوى تو دعوت مى كرد،لبیك گفتیم . نسبت به ولایت و اطاعت مولاى ما و مولاى همه مومنان امیرالمومنین على بن ابى طالب كه بنده خداست و برادر رسول او . صدیق اكبر و حجت خدا به خلق است ،پیروى كردیم ،همان كس كه یاور دین حق و پشتیبان اهداف پیامبر(ص )است . او یاور دین خدا شد، چون او مخزن علم حق و صندوق اسرار غیب الهى است و امین خدا بر خلق و حامل سر خدا و شاهد به حق در میان خلق است
.
اى خدا، اى پرورگار، ما نداى رسولى كه خلق را به سوى تو فرا مى خواند، اجابت كردیم . پروردگارا، پس گناهان ما را بیامرز و زشتیهاى ما را بپوشان و ما را با نیكوكاران عالم بمیران و با آنها محشور ساز. پرورگارا از كرمت آنچه را كه به رسولانت وعده دادى از نعمتهاى بهشتى به ما نیز فرما و ما را در قیامت خوار مگردان كه تو نیز هرگز خلاف وعده نخواهى كرد.

 اى پروردگار،ما پیامبر(ص ) تو راو وصى او كه آقا و مولاى مومنان على (ع ) است را تصدیق كردیم و به جبت و طاغوت (یعنى مخالفان پیغمبر و على (ع ) كافر شدیم پس تو ایمان و ولایت ما را حفظ كن و مارا به امام خود محشور فرما كه ما به آن بزرگواران به یقین ایمان آورده و تسلیم امرآنها هستیم ، به باطن و ظاهر آن امامان و شاهد و غایب آنها هستیم ، به باطن و ظاهرآن امامان و شاهد و غایب آنها ایمان داریم و به امامت آنها و آقایى آنها بر خودراضى و خشنودیم كه آنها واسطه فیض بین خدا و ما هستند. ما پشتوانه جز ولایت آنان وپناهى جز آنها نداریم و جز آنها به كس دیگرى توسل نمى جوییم و از هر كس كه با آنهابه مخالفت بر خیزد، بیزاریم .
خدایا،تو شاهد باش كه ما به دین محمد و آل محمد(ص)  پیوسته ایم ، سخن ما سخن آنها و آیین ما آیین آنهاست ، هر چه آنها فرمودند،پذیرفته ایم و هر چه را كه منكر شدند، ما هم انكار نمودیم و هر چه را آنها دوست مىدارند، ما نیز دوست مى داریم و با هر كس دشمن هستند ما نیز دشمنیم و با هر كه مهرورزند ما هم مهربانیم ، ما به امامان خود ایمان آورده و تسلیم امر آنها و راضى بهرضاى آنها هستیم (كه رضاى آنها رضاى توست ) درود خدا بر روان پاك آنها باد. خدایا،پس تو این نعمت ایمان را بر ما تمام گردان و ما را از این كمال محروم مفرما، و براىما ثابت و استوار گردان و ما را بر این عقیده زنده بدار و بر آن بمیران كه آل محمدامامان ما هستند، ما هم به آنها اقتدا كرده و آنها را دوست داریم و با دشمن آنها،كه دشمن خداست دشمن هستیم
.
در قسمت دیگرى از زیارت چنین آمده است
:
اى خدا،من از تو به حق محمد(ص ) پیغمبر تو، و به حق على (ع ) ولى و بنده خاص تو، و به آنشان و مقامى كه فقط به آن دو بزرگوار اختصاص ‍ دادى درخواست مى كنم كه درود بر محمدو على فرستى و از هر خیر و خوبى عاجل ، ابتدا به آنها عطا كنى . اى خدا، درود فرستبر محمد و آل محمد، و امامان و رهبران شرع الهى و داعیان و بزرگان دین خدا وستارگان درخشان (آسمان ایمان ) و نشانهاى روشن حق و پیشواى بندگان و ستونهاى بلاد و)شهر توحید) آزادگان و رادمردان عالم و ناقه فرستاده شده و كشتى نجات در دریاى عمیقمعرفت و خداشناسى

اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد و گنجهاى علم تو واركان توحید و معرفت و ستونهاى دین و معدنهاى بخشش و كرامت و خاص و خالصان آفرینشتو و برگزیدگان خلق تو كه متقیان و پاكیزگان و بزرگواران و نیكویان خلق هستند ودرگاه مورد نیاز به مردم كه هر كس به آن درگاه لطف در آید، نجات مى یابد و هر كسامتناع ورزد هلاك مى شود.
اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد كه اهل و برگزیده( رجال ) تو هستند. تو خلق را امر به سوال در علوم آسمانى از آن بزرگواران كردى وآنان خویشاوندان و نزدیكان رسولند كه امر به محبتشان فرمودى و اداى حقشان را به خلقواجب كردى و بهشت را جایگاه كسى كه پیرو آنهاست قرار

دادى . اى خدا، درود برمحمد و آل محمد فرست چون خلق را به اطاعت تو امر نمودند و از عصیان تو نهى كردند وبندگانت را به وحدانیت تو راهنمایى كردند.
اى خدا، من از تو درخواست مى كنم بهحق محمد(ص ) پیغمبر تو و برگزیده ات و بنده خاص خالصت و امین وحى و فرستاده تو بهسوى خلق و به حق امیرالمومنین و پیشواى دین و رهبر سلسله نیكان عالم ؛ آن وصىوفادار پیغمبر و صدیق اكبر و آن كه میان حق و باطل جدا كند. آنكه كامل است و شاهد ونماینده توست و رهنماى خلق به سوى توست و آنكه فرمان تو را با صداى رسا به عالمرسانید و در راه دین تو كوشش فراوان كرد و باكى از سرزنش بدگویان نداشت . تو را قسممى دهم كه اولا بر محمد و آل محمد درود فرستى و آنگاه در این روز شریف غدیر كه عقدخلافت و عهد ولایت على (ع ) را بر گردن خلق نهادى و دین را ولایتش به حد كمالرسانیدى ، در این روز مرا از عارفان (به خدا و رسالتو ولایت ) قرار دهى و بهاحترام این روز، و به حق مومنان به شرافت این روز كه مرا از آزادشدگان از آتش دوزخمقرر فرمایى و از حسودان نعمت آسوده دارى
.
اى خدا، كه چنان كه این روز رابزرگترین عید خود قرار دادى و در آسمان ، روز عید عهد و پیمان نام نهادى و در زمین، روز اخذ میثاق و روز جمع سوال (یعنى روزى كه از تمام خلق درباره عهد این روز سوالكنند كه به عهد ولایت وفا كردند یا نكردند). خدایا! درود فرست بر محمد و آل محمد(ص ) و چشم ما را به جمال آنها روشن ساز و تفرقه و پراكندگى ما را به اتحاد و وحدتتبدیل كن و بعد از نعمت هدایتت ما را از گمراهى حفظ فرما و ما را از شكر گزاراننعمتهایت قرار ده ، اى مهربانترین مهربانان
.
ستایش خداى را كه ما را به شرافت واحترام این روز آشنا و بینا گردانید و ما مسلمان را به این روز گرامى داشت و شرفمعرفتش را به ما عطا كرد
.
اى رسول خدا و اى امیر اهل ایمان ، از من بر شما دوبزرگوار و عترت و دوستانتان بهترین سلام و تحنیت باد تا زمانى كه شب و روز در جهانباقى است . من شما را وسیله توجه خودم و خداى شما در انجام مقاصد و بر آمدن حاجتهاو آسان شدن كارهاى مشكل قرار مى دهم
.
اى خدا، من از تو درخواست مى كنم به حقمحمد و آل محمد كه درود بر محمد و آلش فرستى و لعنت بر منكران حق و منكران روز غدیرو مخالفان احترام آن كه با (شكستن عهد ولایت على (ع ) در روز عید غدیر) راه دین تورا به مردم بستند تا نور تو را خاموش كنند، اما خداى متعال جز آن كه نور وحى و چراغحجت به حق خود را روشن نگه مى دارد، نخواهد كرد
.
اى خدا! تو به اهل بیت رسولتمحمد(ص ) فرج و گشایش عطا فرما و غم و آلام آنها را بر طرف گردان و به بركت آنان بردل مومنان مرهم بگذار و غم و اندوه بخصوص غم فراق امام زمان را از عدل و داد پرگردان ، چنان كه پر از ظلم و جور شده است و وعده فرج و سلطنت الهیه را كه به ایشانداده اى

، آشكار گردان كه تو هرگز خلاف وعده نخواهى كرد.

منبع : كتاب پیام غدیر، اثر عذرا انصاری

پنج شنبه 14 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

ت غدیر ( داستان غدیر )

مقصود از این تیتر ، اشاره به آیاتى است كه پیرامون واقعه غدیر نازل گشته و این حدیث و داستانش را به متن كتاب آسمانى مسلمین پیوسته است . در این مورد، نویسنده بزرگ ، مؤ لف الغدیر مى نویسد :
پروردگار را به مشهور ساختن این حدیث ، توجهى خاص بوده است كه همیشه بر سر زبانها باشد و هماره راویان ، آن را بازگو كنند؛ تا اینكه براى اثبات حقانیت بزرگ نگهبان دانش ، امام و پیشواى ما على حجتى استوار باشد، بدین جهت ، پیامبر را هنگامى كه توده هاى انبوه گردش ‍ ازدحام داشتند، با امرى مؤ كد، به تبلیغ وادار كرد. او هم در همان حال كه جمعیتهاى فراوان مردم شهرهاى مختلف ، دورش را گرفته بودند، این دعوت اكید را اجابت كرد. جلوافتادگان را بازگردانید و عقب ماندگان را نگاه داشت و آوازش را به گوش همگان رسانید. و فرمود كه گفتارش را حاضران به مردمى كه غایبند ابلاغ كنند، تا جمعیتى كه از صد هزار نفر افزون بودند، همه راوى و ناقل این حدیث باشند

خداوند سبحان به اینها همه اكتفا نكرد و باز آیات كریمه اى در این باره فرو فرستاد، كه صبح و شام با گذشت شب و روز، خوانده مى شود؛ تا در نتیجه ، مسلمانان همیشه این واقعه را در خاطر داشته به یاد سپارند و راه كمال و رستگارى خود را بیابند و پیشوایى را بشناسند كه واجب است تعلیمات دینشان را از او فراگیرند .
پیامبر بزرگ ما نیز همین توجه و عنایت را به حدیث غدیر داشت كه تصمیم خود را براى سفر حج وداع به همه مسلمین اطلاع داد و مردم را به این سفر كوچ داد؛ تا مسلمانان دسته دسته به او پیوستند. چون او مى دانست كه در پایان این مسافرت ، حادثه بزرگى به وقوع خواهد پیوست كه با آن ، كاخى بلند دین برپا مى شود و بناى عالى اسلام سر بر مى كشد و امتش به وسیله آن بر سایر امتها سیادت خواهد یافت و دولت قرآن خاور و باختر جهان را خواهد گرفت اگر مسلمانان ، مصلحت عالى خود را تشخیص مى دادند و راه رستگارى را مى دیدند !

به همین منظور اساسى بود كه پیشوایان دین نیز این داستان را یاد مى كردند و براى امامت نیاى خود بدان استدلال مى جستند. چنانكه خود امیرالمؤ منین در دوران زندگانیش همواره به این حدیث ، احتجاج (1) مى كرد و در اجتماعات و انجمنها، از اصحاب رسول اكرم كه در حجة الوداع حضور داشتند و آن را شنیده بودند، مى خواست كه بازگویند و گواهى دهند. ائمه طاهرین نیز پیروان خود را به عید گرفتن روز غدیر و اجتماع و تبریك و تهنیت گفتن امر مى كردند. اینها همه براى این بود كه داستان غدیر، به رغم گذشت زمان و تطاول روزگار، همیشه با طراوت و شاداب بماند و تازگى این واقعه بزرگ ، پیوسته تجدید گردد .
و در روز غدیر، برابر تربت پاك علوى ، شیعیان را اجتماع باشكوهى است كه رجال قبایل ، شخصیتهاى مشهور، و عموم مردم از كوچك و بزرگ از دور و نزدیك ، در آن شركت مى كنند؛ تا با ثنا و ستایش ، نام این روز عزیز و این یادگار مقدس را بلند كنند. و در این روز، زیارت مفصلى را كه از پیشوایانشان نقل شده و در آن ، شماره امامان و دلیلهاى محكم امامتشان از قرآن و حدیث نبوى بیان شده است و هم متضمن روایت غدیر است ، مى خوانند .

 اینجاست كه هزاران فرد مسلمان را مى بینید كه غرق درابتهاج و سرور از این فیض معنوى داستان را مى گویند و صداى خود را به بیان حقایق آنبلند كرده بر نعمت ولایت و هدایت به صراط مستقیم ، خداى را سپاسگزارند. و خود، حدیثرا نقل كرده اعتقادشان را بدان وابسته مى دانند. كسانى هم كه به حضور در آن ساحتمقدس موفق نمى شوند، از دور، این سنت مذهبى را انجام مى دهند و به عبادات و كار نیكمى پردازند. پس بیشتر از یك سوم مردم جهان اسلام ، حدیث غدیر را شعار خود دانسته ازاین گفته پیغمبر، حقیقت دین را مى جویند و آن را وسیله تقرب به خداوند قرار مىدهند.(2)
باز صاحبالغدیر در بحثى تحت عنوانغدیر در كتاب عزیز(3)مى گوید
:
ما در پیش به این حقیقت اشاره كردیمكه خداوند پاك ، خواست این حدیث همواره تازه و نوین بماند و پیاپى رسیدن شب و روز،آن را كهنه نكند و دستخوش گذشت روزگار نگردد؛ از این رو آیاتى درخشان و واضح دراطراف آن نازل كرد كه امت اسلام هر صبحگاه و شامگاه آنها را مى خوانند. گویى خداونددر هر بار كه یكى از این آیات تلاوت مى شود، نظر خواننده را جلب مى كند و در رواناو نقشى مى گذارد و آنچه واجب است كه وى درباره خلافت كبراى الاهى بدان ایمان داشتهباشد، در گوشش فرا مى خواند. آیه زیر، از این آیات است :

آیه تبلیغ
یا ایها الرسولبلغ ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمك من الناس(4)
نزول این آیه درطلیعه صحنه غدیر و امر خداوند به پیغمبر را - مبنى بر تعیین پیشواى امت - 30 نفر ازدانشمندان و مفسران اهل تسنن نوشته اند؛ كه نام خود و كتابشان درالغدیر درج است ،(5)و از حافظ ابوجعفر طبرى شروع شده به شیخ محمدعبده مصرى منتهى مى گردند. و نیز حافظ طبرى حدیثى مفصل از زید بن ارقم صحابى ، درذیل این آیه روایت كرده است . از آن جمله مى گوید: پیغمبر فرمود:
هرگز براى شماجز این كس كه دستش را گرفته ام و بازویش را فرا داشته ام ، دیگرى قرآن را تفسیر نمىكند. او معلم و آموزنده شماست . هر كس من مولاى اویم على مولاى اوست ، لزوم دوستى وموالات او از طرف خداوند - عزوجل - بر من نازل شده است آگاه باشید! همانا من ادانمودم و تبلیغ كردم . بدانید! من شنواندم و واضح ساختم . بعد از من براى احدى جز اوعنوانامیرالمؤ منینروا و سزاوارنیست . (سپس افزود) اى مردم ! این برادر و وصى و فراگیرنده علم من است و در میانآنان كه به من ایمان آورده اند، جانشین من براى تفسیر كتاب پروردگار است آنگاه پس از بیاناتى فرموداى مردمان ! به خدا و رسول خدا و نورى(6)كه با او فرستاده استبگروید و ایمان بیاورید... آن نور خداوندى با من است و بعد با على و سپس با اولاداو خواهد بود تا قائم مهدى - علیه السلام(7)

آیه اكمال دین
الیوم اكملت لكمدینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دینا(8)
این آیه چنانكه در پیش اشاره شد، پس از تعیینو نصب امیرمؤ منان به مقام امامت ، و تمام شدن خطبه غدیر نازل گشته است . و درروایت حافظ طبرى است كه پیغمبر فرمود: پروردگارا! تو این آیهرا هنگام آشكار ساختن مقام على نازل كردى ؛ كه به امامت او دین را كامل ساختى . هركس به امامت او و اولاد من از صلب او ایمان نیاورد، كردارش تباه مى شود و در آتشمخلد مى ماند. و در روایت حافظ ابونعیم اصفهانى است كهپیغمبر پس از نزول آن فرمود: الله اكبر! از كامل ساختن دین ،و تمام كردن نعمت ، و خوشنودى خدا به رسالت من و امامت على پس از من
متجاوز از 15 نفر از دانشمندان و مفسران اهل تسنن ، نزول اینآیه را در غدیر، و نیز حدیث مذكور را نوشته اند؛ كه اسامى و گفتار آنان در صفحات 230 تا 238 جلد اولالغدیر گرد آمدهاست .
سوره معارج
سال سائل بعذابواقع  للكافرین لیس له دافع  من الله ذى المعارج(9)
-
پرسشكننده اى از عذابى كه واقع گشت پرسش كرد. كافران را از آن بازدارنده اى نیست . ازطرف خداوندى است كه مالك آسمانها و عوالم برین است .
به روایت 30 نفر از علماىاهل تسنن ، این سه آیه نیز پیامبران واقعه غدیر نازل شده است((10ما به ملاحظه اختصار، از ذكر آنان خوددارى مىكنیم . در این مورد مؤ لف گرامىالغدیر تحقیقات علمى ، تفسیرى و لغوى پرارزشى كرده كه در صفحات 247 تا 266 كتابش ثبت است.

پی نوشتها:

1- دلیل آوردن ، چیزى را حجت و دلیل قرار دادن . در موارد حساسى در تاریخ اسلام به حدیث غدیر احتجاج شده ، كه در صفحات آینده بدان اشاره اى مى كنیم .
2- الغدیر، ج 1، ص
12-14.
3- الغدیر، ج 1، ص 214
.
4- سوره مائده (5): آیه 67
.
5- الغدیر، ج 1، ص
214-229.
6- مقصود قرآن كریم است و درباره قرآن تعبیرات دیگرى مانند: هدایت ، علم ، برهان ، بصائر، شفاء، روح ، بینات ، در خود آن كتاب مجید آمده است . (بیان الفرقان - بخش نبوت ، ص ‍ 194-195)
.
7- الغدیر ج 1، ص 516
.
8- سوره مائده (5)، آیه 3
.
9- سوره معارج (70) ، آیه 1-3
.
10- الغدیر، ج 1، ص 239-246 .

پنج شنبه 14 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288669
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom