نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:44 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:44 AM | نظرات (0)
[یک جریانی] دنبال این افتادند که ما همه بساط را به هم بزنیم! باز دو سه سال بنشینیم دوباره رفراندم کنیم: رفراندم برای اصل جمهوری! حالا اگر برای اصل جمهوریش هم نگویند، رفراندم برای قانون اساسی؛ رفراندم برای رئیس جمهور، رفراندم برای مجلس؛ رفراندم کنیم برای اینها. این معنایش چیست؟ معنایش این است که ”ثبات این مملکت“ را از دست بگیرند.
صحیفه امام؛ ج۱۴؛ ص۴۳۹ | جماران؛ ۲۴خرداد۱۳۶۰
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:42 AM | نظرات (0)
به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوز شکستن بلد نیست.
به سلامتی اونی که وقتی بردم گفت: اون رفیق منه وقتی باختم گفت: من رفیقتم.
به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها ومشکلات به جای اینکه ترکمون کنند; درکمون میکنند.
به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه.
به سلامتی کسی که بهش زنگ میزنی خوابه ولی واسه اینکه دلت رو نشکونه میگه خوب شد زنگ زدی... باید بیدار میشدم...
به سلامتی اونایی که دوستشون داریمو نمیفهمن; و آخرش دق میدن ما رو.
به سلامتی با ارزش ترین پول دنیا"تومن"/چون هم تو توشی هم من.
به سلامتی مداد پاک کن که خودشو واسه اشتباه دیگران کوچیک میکنه
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:40 AM | نظرات (0)
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی، آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:36 AM | نظرات (0)
همين نزديكي ها كه قدم مي زني ...
پشت جريان قشنگي كه به سوي آرزوهايت داري ...
پشت لبخند هايت...
پشت دوستي هايت...
" يك نفر دارد آرام آرام در حسرت آرزوهاي خود ميميرد ...! "
گدا نيست...!
از همان جنسي است كه تو هستي ...
مادرش هم مثل مادر من و تو آرزوي خوشبختي اش را داشت...
راستي تا كي مي خواهيم پشت همين دل هاي كوچك بمانيم...
پشت كمك نكردن ها... پشت ناشكري ها ...
به چه دردي مي خوريم پس؟
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:35 AM | نظرات (0)
از پاهایی که نمی توانند تو را به ادای نماز ببرند،
انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند..
قبرها، پر است از جوانانى که میخواستند در پیری توبه کنند...
رسول الله فرموده اند
ترک نماز صبح : نور صورت
ظهر : بركت رزق
عصر : طاقت بدن
مغرب : فایده فرزند
عشاء : آرامش خواب
را از بین میبرد..
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:31 AM | نظرات (0)
بوسه مادرم
كودك كه بودم ....
وقتي زمين ميخوردم ...
مادرم مرا مي بوسيد...
تمام دردهايم از يادم ميرفت ...
ديروز زمين خوردم،دردم نيامد ...!!
اما به جايش تمام بوسه هاي مادرم به يادم آمد...
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:29 AM | نظرات (0)
آقای و خانم ساده...
قبل از خدمتش، پول تو جیبیش رو خودش درمیاورد، یه گیم نت باز کرده بود اونم خیابون اصلی شهر، کارش حسابی گرفته بود، مجبور بره خدمت واسه همین، مغازه رو بست.
خدمتش ارتش افتاد، 18 ماه خدمت کرد و بعد از خدمتش، به پیشنهاد یکی از اقوامش، تو کشتارگاه، بعنوان روده چی کار میکرد، وقتی اوضاع رو مناسب ازدواج دید، با خانوادش صحبت کرد و خاستگاری یه دختر خانم طلبه، و لیسانس الهیات رفته.
اونقدر دل این پسر صاف و پاک بود که همون بار اول از پدر عروس جواب بله رو گرفت،
بقیه داستان در ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 6:26 AM | نظرات (0)