سلام...
شرمنده ام از تأخیر طولانی...
نظرات رو میخوندم و جوابم میدادم...ولی..دستم به نوشتن نرفت...
الانم برای شکایت اومدم از بی وفایی مردم....از بی دردا...
شکایت از آدما...از نامردی و....
خسته ام کردید....
چقدر بچه اید...چقدر ...
امروز فهمیدم که چرا آقام نمیاد...
بعضی وقتا فک میکنم ...هرچه میکنم به جایی نمیرسه...
هیچ نتیجه ای نمیبینم....
میدوم ...ولی به جایی نمیرسم...
شاید اشتباه دارم میرم...نمیدونم و نمی فهمم...
آه....
در رفتن جان از بدن گویند به هر نوعی سخن ...من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
دلم گرفته این روز ها دلم تنگ است.....میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 5:42 AM | نظرات (0)