کلی ماجرا دارد...
باید تو باشی و باران خدا ...
روی سجاده نمازت - کنار قرآن خدا ....
گرمای دعاهای شبانه تو باشد ...
لبخندت...
و چشمان دل من خیره به این همه زیبایی خدا ...
نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393 ساعت 5:47 AM | نظرات (0)
کلی ماجرا دارد...
باید تو باشی و باران خدا ...
روی سجاده نمازت - کنار قرآن خدا ....
گرمای دعاهای شبانه تو باشد ...
لبخندت...
و چشمان دل من خیره به این همه زیبایی خدا ...
نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393 ساعت 5:47 AM | نظرات (0)
هیچ می دانید آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟!
خدا می داند، ولی ...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!
... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد،
روی تخته سیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است
نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393 ساعت 5:41 AM | نظرات (0)
لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند .
و به بلبلانی که با حس وشوقی وصف ناپذیر برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند.
لبخند بزن به دیروزی که خوش بود و به امروزی که زیباست و به فردایی که رویایی
خواهد بود.
لبخند بزن به شقایق ها، نیلوفر های آبی و نرگس ها…..
لبخند بزن به تمام گلهای عالم که از زمینی سخت می رویند و جهان را زیبا می
سازند.
لبخند بزن به خدایی که با نعمتهایش، لبخند را میهمان لبهایت می کند.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت 6:38 AM | نظرات (0)
اگر با چشم دل به آنچه که از بهشت برای تو وصف کرده اند بنگری، از آنچه در دنیاست دل می کنی، هر چند شگفت آور و زیبا باشد، و از خواهش های نفسانی و خوشی های زندگانی و منظره های آراسته و زیبای آن کناره می گیری، و اگر فکرت را به درختان بهشتی مشغول داری که شاخه هایشان همواره به هم می خورند، و ریشه های آن در توده های مشک پنهان، و در ساحل جویباران بهشت قرار گرفته، آبیاری می گردند، و خوشه هایی از لؤلؤ آبدار به شاخه های کوچک و بزرگ درختان آویخته، و میوه های گوناگونی که از درون غلاف ها و پوشش ها سر بیرون کرده اند، سرگردان و حیرت زده می گردی.
شاخه های پر میوه ی بهشت که بدون زحمتی خم شده در دسترس قرار می گیرند، تا چیننده ی آن هر گاه که خواهد بَرچیند، مهمانداران بهشت که همچون مروارید در صدف اند، گِرد ساکنان آن و پیرامون کاخ هایشان در گردشند و آنان را با عَسَل های پاکیزه و شراب های گوارا پذیرایی کنند.
آن ها کسانی هستند که همواره از کرامت الهی بهره مندند تا آنگاه که در سرای ثابت خویش فرود آیند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند.
ای شنونده! اگر دل خود را به منظره های زیبایی که در بهشت به آن می رسی مشغول داری، روح تو با اشتیاق فراوان به آن سامان پرواز خواهد کرد، و از این مجلس من، با شتاب به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت.
خطبه 165 نهج البلاغه
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393 ساعت 2:18 PM | نظرات (0)
وقتی به نظر میرسد زندگی به زمینت میزند،
جرأت کن و با زندگی بستیز…
وقتی احساس خستگی میکنی، جرأت کن و به راهت ادامه بده…
وقتی زمانه سخت میشود، جرأت کن و از آن سختتر شو…
وقتی عشق آزارت میدهد، جرأت کن و دوباره عاشق شو…
وقتی کسی را در رنج دیدی، جرأت کن و او را التیام بده…
وقتی کسی را دیدی که گم شده است، جرأت کن و
راه را به او نشان بده…
وقتی دوستی به زمین افتاد، جرأت کن و اولین کسی باش
که دستش را بسویش دراز میکند…
وقتی احساس شادمانی میکنی جرأت کن ودل کسی راشادکن
وقتی روز به انتها میرسدجرأت کن وبه این احساس برس که
یشترین تلاشت را کردهای…
جرأت کن و به بهترین کسی که میتوانی تبدیل شو…
همیشه جرأت کن!
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393 ساعت 6:40 AM | نظرات (0)
آیت الله پهلوانی ره در یکی از جلساتی که پس از زلزله بم تشکیل شد فرمودند :«زلزله که امتحان سختی نیست ، این امتحان را نوعا آدم های خوب از عهده اش بر می آیند ، خداوند اگر بخواهد شما را امتحان کند با همسرتان امتحان می کند که شبانه روز با او سر و کار دارید گاهی به خانه می ایید ، همسرتان بدون مقدمه حرفی که باب میل شما نیست می زند که اگر مراقب نباشید با یک گفتار و رفتار نامناسب در مقابل او اندوخته های معنویتان را بر باد می دهید . »
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393 ساعت 6:39 AM | نظرات (0)
یادت باشدکه اگر:
دنیایت کوچک باشد همه چیز را بزرگ میبینی.
غمها هر کدام برایت دیواری میشوند که جلو تو
و خوشبختی ات را سد میکنند.
غصه ها همانند دیوها در افسانه ها میشوند و
تو را به وحشت می اندازند.
اما اگر دنیایت بزرگ باشد و با نگاهی زیبا به دنیا بنگری
تمام غمها و غصه ها برایت کوچک می شوند.
آنقدر کوچک و حقیر که با تبسم به آنها می نگری و
تو همیشه پیروز میدانی
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393 ساعت 6:33 AM | نظرات (0)
پیچی وجود دارد به نام شکست
دور برگردانی به نام سردرگمی
سرعت گیر هایی به نام دوستان
چراغ قرمز هایی به نام دشمنان
چراغ احتیاط هایی به نام خانواده
تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل
اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید
موتوری به نام استقامت
و راننده ای به نام خدا
به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393 ساعت 6:13 AM | نظرات (0)
”زيــباتـرين هاي عـــالم”
زيباترين شروع :بسم الله
زيباترين كلام: لااله الاالله
زيباترين سوره: حمد
زيباترين آواز: اذان
زيباترين ناله: نيايش
زيباترين سلسله: انبياء
زيباترين دين: اسلام
زيباترين رحمت: باران
زيباترين زمين: كربلا
زيباترين خاك :تربت
زيباترين سرمايه: زمان
زيباترين شب: قدر
زيباترين ميعاد: معاد
زيباترين عهد: وفا
زيباترين جنگ: جنگ بانفس
زيباترين حرف: حق
زيباترين زينت: ادب
زيباترين روز: جمعه
زيباترين نيكي: به پدر ومادر
زيباترين آغوش: مادر
زيباترين بنا: ابراهيم
زيباترين سنگ :حجرالاسود
زيباترين صابر: ايوب
زيباترين خانه: كعبه
زيباترين انسان:پيامبرخاتم ص
زيباترين زنداني: امام موسي كاظم ع
زيباترين پارسا: علي ع
زيباترين آواره : سلمان ع
زيباترين مادر:حضرت فاطمه س
زيباترين پرچمدار: ابالفضل العباس ع
زيباترين غنچه: علي اصغر ع
زيباترين استاد: امام صادق ع
زيباترين حركت: شهادت
زيباترين عمل: عبادت
زيباترين لحظه: پيروزي
زيباترين پيرمرد: حبيب ابن مظاهر
زيباترين كوشش: في سبيل الله
زيباترين منتقم:قائم آل محمد عج
زيباترين دعا: صلوات برمحمد وآل محمد
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 دی 1393 ساعت 10:42 PM | نظرات (0)
آن قدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،
.
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
.
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
.
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...
.
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
.
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!
.
ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
.
حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!
.
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار
.
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار... .
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 دی 1393 ساعت 7:52 PM | نظرات (0)