صف اول و صف ملائکه
صف اول و صف ملائکه
قال على - علیه السلام -:
بهترین صفهاى نماز جماعت ، صف اول است ، و آن صف ملائکه است و بهترین جاى صف اول سمت راست امام است .(بحارالانوار، ج 88، ص 18)
ادامه مطلب
ریشه های عدم حضور قلب در نماز
ریشه های عدم حضور قلب در نماز
1. شاکر نبودن
2. عدم معاشرت با علما
خدای متعال انسان را با معاشرت باعلما یاری میکند. چون علما به اذن خداوند، روزی رسان انسانها هستند و مجلسشان موجب برکت و نزدیکی به خدای تعالی میشود. بنابراین وقتی انسان در مجالس علما حضور نیافت، از رزق و برکت و قرب محروم میشود. علما کسانی هستند که حضور در مجلس آنها در بیان اخبار «اَلعَالِمُ مَن یَذکُرُکُمُ اللهُ» است، یعنی وقتی نگاهش میکنید، به یاد خدا بیافتید.
3. معاشرت با غافلین
وقتی انسان در میان غافلان قرار بگیرد، از رحمت خدا مأیوس میشود. امید به رحمت خدای تعالی مرتبهای از نورو درک و شناخت است که باعث میشود انسان خدا را رحیم بداند. گاهی در نتیجهی شدت غفلت، انسان به جایی میرسد که نسبت به رحمت خدا مأیوس میشود وبیاعتقاد میگردد.
4. همنشینی با اهل باطل
وقتی که فرد با اهل باطل الفت پیدا کرد، خداوند به او مهلت میدهد تا به جای او با دیگران انس بیشتری بگیرد. به همین دلیل، هنگام برپایی نماز نمیتواند با خدا جوش بخورد.
5- عدم انس با خدا
وقتی که فرد خود را با مسایل دیگرمشغول کند، فرصت دعا پیدا نمیکند و خدای متعال هم وضع دنیایی او را به گونهای فراهم میکند که نیازی به دعا نداشته باشد، زیرا با دیگران مانوس است و با خدا انسی ندارد.
6- جرم و گناه
فردی که میخواهد در حضور خدا حاضر شود، باید بداند که چه اعمالی انجام داده است؟ آیا ادب و تواضع لازم را دارد که بتواند نتیجه بگیرد؟ اینها بیماریهایی است که باعث کسالت انسان در حین مناجات میشود و او را از قرب باز میدارد.
7. خیالات و اوهام
نماز بیماریا و ضعف انسان را نشانمی دهد. مثلاً وقتی که نمازگزار در نماز به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میرسد و خدا را حاضر می یابد و می گوید تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم، ممکن است در خیالات خود باشد. در این جا به او میگویند به جای این که در حضور و به یاد ما باشی، به یاد بازیچههای دنیایی!؟
8- فقر و غنا
گاهی فقر موجب غفلت و گاهی موجب ذکر میشود. مثلاً شخصی که مسایل را از دیدگاه توحیدی نمیبیند، در این فکرمی رود که خدا به فلانی آن نعمت را داده و به من نداده است، فلانی راحت است و من راحت نیستم؛ اینها موجب غفلت فرد میشود. اما اگر او بگوید: فقر وغنا از جانب خداست و خدا صلاح من را بهتر می داند و همین حالا هم میتوانماز فضل او درخواست کنم، موجب ذکر میشود. غنا هم میتواند موجب غفلت یا ذکر شود. وقتی که فرد میگوید:"الحمدالله این را از خدای متعال گرفتم و او را شکر میکنم که من را به خلق محتاج نکرده است!" این حالت شکر و ذکر است. اما وقتی که میگوید:"ثروتم از فکر و تلاش خودم بوده است" و یا به وسایلی که از ثروت خویش تهیه کرده سرگرم شود و به محیط اطراف دل ببندد، این حالتِناشکری و غفلت است.
10- سلامتی
سلامتی نیز میتواند موجب ذکر یا غفلت شود. آن که موجب ذکر می شود، این است که انسان بگوید:"خدا را شکر که سالم هستم، میتوانم حرف بزنم، بشنوم، ببینم، راه بروم و... " اما آن که موجب غفلت می شود این است که فرد بگوید:"این وظیفهی خدا بوده که مرا سالم بیافریند و من این اختیار را دارم که به هر شکلی دوست دارم رفتار کنم: بگویم، بخندم و مسخره کنم حتی اگر معصیت باشد!" این موجب غفلت و دوری است. در روایت است که رسول اکرم(ص) روزی از موضوعی میخندیدند. سؤال کردند آیا نمیخواهید بدانید چرا میخندم؟ گفتند: بله. پاسخ دادند: از این می خندم کهمی بینم هر چه از جانب خدای متعال به انسان مؤمن برسد، خیر است، حتی اگر زجر دنیا باشد، امّا برای کافر همه چیز زجر است؛ اگر مصیبت به او بدهند، صبر نمیکند و اگر هم نعمت بدهند، شکر آن را به جا نمیآورد!
وضع انسان همین گونه است. مصیبتها و نعمتهایی که انسان را میسازد، به نحوهی برخورد او با آنها بستگی دارد. اگر مصیبت بر مؤمن وارد می شود، رنگ محبت، نعمت و رحمت میگیرد و اگر بر کافر وارد شود، موجب غفلت او میگردد؛ از این نظر، خدای متعال دربارهی قرآن میگوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَﺣﻤﺔٌ لِلمُؤمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمینَ اِلاَّ خَسَاراً »[1]:قرآن که نعمتی از آن بالاتر نیست، برای مؤمن شفا و رحمت و برای ظالم خسراناست. جنبهی خسران و رحمت بودن قرآن به موضعگیری انسان در برابر آن مربوطمیشود.
[1] الإسراء : 82
ادامه مطلب
حقیقت عبادت در تحصیل حضور قلب و قرب الهی
حقیقت عبادت در تحصیل حضور قلب و قرب الهی
بدان که فراغت براى عبادت حاصل شود به فراغت وقت براى آن و فراغت قلب و این امر از مهمات است در باب عبادات که حضور قلب بدون آن تحقق پیدا نکند، و عبادت بى حضور قلب (قیمتى ندارد و آنچه باعث حضور قلب شود) دو امر است : یکى فراغت وقت و قلب و دیگر فهماندن به قلب اهمیت عبادت را و مقصود از فراغت وقت آن است در هر شبانه روزى براى عبادت خود وقتى را معین کند که در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت و اشتغال دیگرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمدکه عبادت یکى از امور مهمه اى است که از کارهاى دیگر اهمیتش بیشتر، بلکه طرف نسبت با آنها نیست ، البته اوقات آن را حفظ مى کند و براى آن وقتى موظفمى کند و ما پس از این به قدر مقدور شمه اى از آن را بیان مى کنیم .
در هر حال انسان متعبد باید اوقاتعبادتش موظف باشد. البته اوقات نماز را که مهمترین عبادات است باید حفظ کند و آنها را در اوقات فضیلت بجا آورد و در آن اوقات براى خود شغل دیگرى قرار ندهد، و همان طور که براى کسب مال و منال و براى مباحثه و مطالعه ، وقت موظف قرار مى دهد، براى این عبادات نیز قرار دهد که در آن وقت فارغ از امور دیگر باشد تا حضور قلب که مغز و لب عبادات است براى او میسور باشد. ولى اگر مثل نویسنده ، نماز را با تکلف بجا آورد و قیام به عبودیت معبود رااز امور زائده بداند، البته آن را تا آخر وقت امکان تاخیر مى اندازد و در وقت اتیان آن نیز بواسطه آنکه کارهاى مهمى به نظر و گمان خود، مزاحم با آن مى بیند، سر[1]و دست شکسته اتیان مى کند. البته چنین عبادتى نورانیت ندارد سهل است ، مورد غضب الهى است و چنین شخصى مستخف به صلاه و متهاون در امر آن است . به خداى تعالى پناه مى برم از خفیف شمردن نماز و مبادلات نکردن به امر آن . و از فراغت وقت مهمتر فراغت قلب است . بلکه فراغت وقت نیز مقدمه اى براى این فراغت است و آن چنان است که انسان در وقت اشتغال به عبادت ، خود را از اشتغالات و هموم دنیایى فارغ کند و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نماید و دل را یکسره خالى و خالص براى توجه به عبادت و مناجاتبا حق تعالى نماید و تا فراغت قلب از این امور حاصل نشود تفرغ براى او و عبادت او حاصل نشود. ولى بدبختى آن است که ما تمام افکار متشتته و اندیشه هاى متفرقه را ذخیره مى کنیم براى وقت عبادت . همین که تکبیره الاحرام نمازرا مى گوییم گویى در دکان را باز کردیم یا دفتر محاسبات را گشودیم یا کتابمطالعه (را) مفتوح شده ، یک وقت به خود مى آییم که به حسب عادت به سلام نماز رسیدیم . حقیقتا این عبادت فضاحت آور است و این مناجات شرم انگیز است .عزیزم ! تو مناجات با حق را مثل تکلم با یک نفر بندگان ناچیز حساب کن . چهشده است که اگر با یک نفر از دوستان سهل است با یک نفر از بیگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام که با او مذاکره مى کنى ، از غیر غافلى ، وبا تمام توجه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مکالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالمیان به کلى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجهى ؟ آیا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است ؟ یا تکلم با آنها ارزششاز مناجات با قاضى الحاجات بیشتر است ؟ آرى من و (شما) مناجات با حق را نمى دانیم چیست . تکالیف الهیه را سربار امور مى دانیم . البته امرى که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگانى گردید در نظر اهمیت نخواهد داشت . باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به خداوند و فرمایشات انبیا پیدا کرد تا کار اصلاح شود همه بدبختى ها از ضعف ایمان و سستى یقین است . ایمان سید بن طاووس - رضى الله عنه - او را به جایى مى رساند که روز اول تکلیفش را عید مى گیرد براى آنکه حق تعالى اجازه ورود مناجات به او مرحمت کرده و او را مخلع به خلعت تکلیف فرموده . حقیقتا تصور کن این چه قلبى است که این قدر نورانیت و صفا دارد! اگر عمل این سید جلیل براى تو حجت نیست ، کار سید الموحدین و اولاد معصومین او که براى تو حجت است . نظر کن در حال آن بزرگواران و کیفیت عبادات و مناجات هاى آنها. بعضى از آنها در وقت نماز رنگمبارکشان تغییر مى کرد و پشت مبارکشان مى لرزید از خوف آنکه مبادا در امر الهى لغزشى شود با آنکه معصوم بودند و از حضرت مولى معروف است که تیرى به پاى مبارکش رفته بود که طاقت بیرون آوردن نداشت ، در وقت اشتغال به نماز بیرون آوردند و اصلا ملتفت نشد.
عزیزم ! این مطلب از امور ممتنه نیست . نظیر آن در امور عادیه براى مردم بسیار اتفاق مى افتد. انسان در حالغلبه غضب و غلبه محبت گاهى از هر امرى غافل مى شود. یکى از دوستان موثق مامى گفت : ((وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه کردیم . در بین اشتغالبه زد و خورد مى دیدم بعضى از آنها مشت به من مى زند، نفهمیدم چیست ، بعد که فراغت حاصل شد و به خودم آمدم معلوم شد با کارد چندین زخم به من زدند کهاز آثار آن تا چندى بسترى بودم )) البته نکته آن هم معلوم است . وقتى که نفس توجه تام به یک امرى پیدا کرد از ملک بدن غافل مى شود و احساسات از کارمى افتد و همش هم واحد مى شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات - نعوذ باللهمنها - دیدیم که اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن به کلى غافل هستیم . ولى افسوس که ما به هر امرى توجه تام داریم جز به عبادت پروردگار، و از اینجهت استبعاد مى کنیم
در هر صورت فراغت قلب از غیر از امور مهمه است که انسان باید با هر قیمت هست تحصیل آن را بکند، و طریق تحصیل آن نیز ممکن و سهل است . با قدرى مواظبت و مراقبت تحصیل مى توان کرد.بایدانسان مدتى اختیار طایر خیال را به دست گیرد و هر وقت خواست از شاخه اى به شاخه اى پرواز کند آن را حفظ کند. پس از مدتى مراقبت رام و آرام شود،توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خیر عادت او گردد - والخیر عاده - و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت او پیدا کند.
و از همه این امور مهمتر که باید دیگر امور را مقدمه او دانست حضور قلب است که روح عبادت و حقیقت آن بسته بهآن است ، و بدون آن هیچ قیمتى براى عبادات نیست و قبول درگاه حق تعالى نشود. [2]
[1] در اصل : یا سرو دست
[2] چهل حدیث ص 358 - 361
نویسنده: على شیروانى، برنامه سلوک در نامه هاى سالکان
ادامه مطلب
عبادات ما خود از گناهان کبیره است
عبادات ما خود از گناهان کبیره است
تمام کارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره کردن بطن و فرج است . ما شکم پرست و شهوت پرستیم .
ترک لذت براى لذت بزرگ تر مى کنیم. وجهه نظر و قلبه آمال ما، راه انداختن بساط شهوات است . نماز که معراج قرب الهى است ، ما بجا مى آوریم براى قرب به زن هاى بهشت . ربطى به تقرب حقندارد. مربوط به اطاعت امر نیست . با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است .
اى بیچاره ! بى خبر از معارف الهیه که جز اداره شهوت و غضب خود، چیز دیگر نمى فهمى . تو مقدس (مواظب ) به ذکر و ورد و مستحبات و واجبات و تارک مکروهات و محرمات متخلق به اخلاق حسنه و متجنب از سیئات اخلاق در ترازوى انصاف بگذار کارهایى را که مى کنى از براى رسیدن به شهوات نفسانى و نشستن بر تخت هاى زمردین و هم آغوش شدن بالعبت هاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشیدن لباس هاى حریر و استبرق و سکنا کردن درقصرهاى نیکو منظر و رسیدن به آرزوهاى نفسانى . آیا باید این ها را که تمامبراى خود خواهى و پرستش نفس است ، به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست ؟ آیاشما با عمله اى که براى مزدکار مى کند، چه فرقى دارید، که اگر او بگوید منمحض صاحب کار این عمل را کردم او را تکذیب مى کنند؟ آیا شما دروغگو نیستیدکه مى گویید نماز مى کنم براى تقرب به خدا؟ آیا این نماز شما براى نزدیکى به خدا است ، یا براى تقرب به زن هاى بهشت است و رسیدن به شهوات است ؟
فاش بگویم ، پیش عرفاى بالله و اولیاى خدا، تمام این عبادات ما از گناهان کبیره است . بیچاره در حضور حضرتحق جل جلاله و در محضر تمام ملائکه مقربین او، بر خلاف رضاى حق رفتار مى کنى ، و عبادتى که معراج قرب حق است براى نفس اماره و شیطان مى کنى . آن وقت حیا نکرده ، در عبادت چندین دروغ در محضر ربوبیت و ملائکه مقربین مى گویى و چندین افترا مى زنى و منت گذارى هم مى کنى ، و عجب و تدلل هم مى نمایى و خجالت هم نمى کشى ، این عبادت من و تو با معصیت اهل عصیان که اشد آن ها (ریا) است ، چه فرق دارد؟ زیرا که ریا، شرک است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است که عبادت را براى خدا نکردى . تمام عبادات ما شرک محض است و شائبه خلوص و اخلاق در آن نیست . بلکه رضاى خدا به طریق اشتراک هم در آن مدخلیت ندارد. فقط براى شهوات و تعمیر (و) اداره بطن و فرج است .
اى عزیز نمازى که براى خاطر خواهىزن باشد - چه زن دنیایى یا بهشتى - این نماز خدا نیست . نمازى که براى رسیدن به آمال دنیا باشد یا آمال آخرت ، به خدا ارتباط ندارد. پس چرا این قدر ناز و غمزه فروشى مى کنى ، و عشوه و غنج و دلال مى کنى ، به بندگان خدابه نظر حقارت نگاه مى کنى ، خود را از خاصان درگاه حق محسوب مى دارى ؟ بیچاره تو با همین نماز، مستحق عذابى و مستوب زنجیر هفتاد ذراعى هستى .
پس چرا خود را طلبکار مى دانى ، وبراى خود در همین طلبکارى و تدلل و عجب ، عذابى دیگر تهیه مى کنى ؟ اعمالىرا که مامورى ، بکن و متوجه باش که از براى خدا نیست . و بدان که خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مى برد، و یک قسمت از شرک را خداى تعالى براى ضعف بندگانش به آن ها تخفیف مى دهد و به واسطه غفران و رحمتش ،پرده ستاریت به روى آن ها پوشیده است . بگذار این پرده دریده نشود، و حجابغفران حق به روى این سیئات که اسمش را عبادت گذاشتیم ، افتاده باشد، که خداى نخواسته اگر این ورق برگردد و ورق عدل پیش آید، گند عبادات ما کم تر از معصیت هاى موبقه اهل معصیت نیست .[1]
ادامه مطلب