مُستحبّات تکبـیرةُ الإحرام
( مُستحبّات تکبـیرةُ الإحرام )
( مُستحبّات تکبـیرةُ الإحرام )
39. شش تكبير بگوید و هفتمين تكبير را، تَكبيرَةُ الإحرام قرار دهد
40. موقع گفتن تكبير اوّل نماز، و تكبيرهاى بين نماز و تکبیر پایان نماز، دستها را تا مقابل گوشها بالا بَرد
41. دستها در هنگام گفتن تكبير این گونه بالا بَرد : انگشتان به هم چسبيده باشند. كف دستها مقابل قبله باشند. با بالا آوردن دستها تكبير را شروع نمايد و هنگام رسیدن دستها به کنار گوشها يا مقابل صورت تکبیر تمام شود و دستها از گوشها عقب تر نرود
ُ( منبع : کتاب دانستنی های لازم از نماز ؛ محمد وحیدی ؛ ص 115 تا 148)
ادامه مطلب
من همسر تو ميشوم، ولي بعد از چهل روز...
من همسر تو ميشوم، ولي بعد از چهل روز...
معشوق جديد
گفت: قبول. ولي يك شرط دارد.
ـ چه شرطي؟
ـ من همسر تو ميشوم، ولي بعد از چهل روز. در اين چهل روز، بايد همة نمازهاي خود را در مسجد بخواني و نماز شبت هم ترك نشود.
جوانك پذيرفت. گوهرشاد اگر به او ميگفت شرط همسري من با تو اين است كه كوهي را بر دوش بگيري و از شرق عالم به غرب ببري، قبول ميكرد. چهل روز نماز در مسجد و چهل نماز در نيمههاي شب كه چيزي نيست.
هر روز كه ميگذشت، او خوشحالتر ميشد. روزها را ميشمرد و وصال را در چند قدمي خود ميديد. روزي از مسجد به خانه بازميگشت كه احساس كرد، نماز را هم دوست دارد. اما نميدانست نماز را براي نماز دوست دارد يا براي آنكه او را به وصال گوهرشاد ميرساند. روزهاي بعد، نمازش را كه ميخواند، مثل روزهاي قبل، شتابان از مسجد بيرون نميآمد. مينشست و با خداي خود گفتوگو ميكرد.
تا آن موقع گمان ميكرد كه شب براي خوابيدن است؛ اما مدتي است كه شبها را براي نماز دوست داشت. نيمههاي شب برميخاست، وضو ميگرفت، رو به قبله ميايستاد و نماز ميخواند. كمكم نماز و مسجد و سحرخيزي، در دلش جا باز كرد. روزها را براي مسجد دوست داشت و شبها را براي نماز شب. اندكاندك به روز چهلم نزديك ميشد؛ اما او ديگر مثل سابق، انتظار روز آخر را نميكشيد.
سرانجام روز چهلم فرارسيد؛ اما جوان مشهدي چنان با نماز و مسجد دوست شده بود كه ديگر به گوهرشاد فكر نميكرد. روز چهل و يكم را هم به مسجد رفت. روز چهل و دوم را هم با مسجد و نماز سر كرد. روزها ميگذشت و او فقط به معشوق جديدش فكر ميكرد.
(منبع : رضا بابايي ؛ نماز در حكايتها و داستانها ؛ ص 101)
ادامه مطلب
چرا در سلام نماز،به همین صیغه اخیر اکتفا کردی و آن دو سلام را نگفتی؟
چرا در سلام نماز،به همین صیغه اخیر اکتفا کردی و آن دو سلام را نگفتی؟
مرحوم حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی آملی_رضوان الله علیه_ خودشان فرمودند:
در اوایل تشرفم به نجف اشرف،روزی در بالای سر مطهر،مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهای مستحبی به (و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته) اکتفا می کردم.هنگامی که سلام نماز را گفتم،در سمت راست خود سیدی جلیل را دیدم که عرب بود،به زبان فارسی شکسته به این ضعیف فرمود:
چرا در سلام نماز،به همین صیغه اخیر اکتفا کردی و آن دو سلام را نگفتی؟
عرض کردم:نماز مستحبی بود و من در نمازهای مستحبی به همین سلام آخرین اکتفا می کنم.
فرمود:آن قدر از فیوضات از دستت رفت که قابل شمارش نیست.
وقتی آن سید چنین گفت،متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ،دیگر حرم و گنبد و بنای صحن را نمی دیدم و تا چشم کار می کرد جوی لا یتناهی و عالمی مملو از نور بود که همه آن ها ثواب سلام هایی بود که از این ضعیف فوت شده بود...
با نهایت تاثر،رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم:اطاعت میکنم
از آن به بعد دیگر در هیچ نمازی آن سلام را ترک نمی کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم.
آن سید جلیل القدر را نشناختم و از آن به بعد،دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم...
منبع:چهل قطب عرفانی ص 165
نویسنده:مجید امیری رسکتی_حمید احمدی جلفایی
انتشارات:نسیم ظهور
ادامه مطلب
در نماز بودم که شیطان آمد
در نماز بودم که شیطان آمد
حاج آقا جعفر ناصری نقل کردند:
جناب شیخ عبدالله پیاده_رضوان الله علیه_ می فرمودند:
در نماز بودم که شیطان آمد و سعی داشت خودش را زیبا جلوه دهد.لبخندی بر لب داشت،یک لحظه غفلت کردم و به روی او لبخندی زدم.چه گرفتاری ها که برای این لبخند نکشیدم.گریه ها کردم،استغاثه ها کردم تا پذیرفته شدم.بعد از مدتی شیطان دوباره آمد،در سلام نماز بودم.دیدم لبخندی بر لب دارد.پس از سلام نماز،کفشم را برداشتم و به طرف او پرتاب کردم....
منبع:هزار و یک حکایت عرفانی ص 324
نویسنده:محمد نبی فربودی
انتشارات:یقظه
ادامه مطلب