به جاى توجه به ديوار چين، مرا تماشا می‌کردند و عکس می‌گرفتند.

به جاى توجه به ديوار چين، مرا تماشا می‌کردند و عکس می‌گرفتند.

.jpg

چين که بودم، يك روز براى ديدن ديوار چين رفتيم. توريست‌هاى زيادى از كشورهای مختلف آمده بودند آنجا. گرمِ ديدن ديوار و عظمت آن بوديم که متوجه شدم وقت نماز ظهر شده است.

 وضو گرفتم و يك دستمال كوچك به عنوان سجاده پهن كردم. با قبله نما، قبله را پیدا كردم.

 نماز اول را كه خواندم، تعداد زيادى اطرافم جمع شده بودند. نماز عصر را هم خواندم.

 حالا مردمى كه در اتوبوس‌ها منتظر حركت بودند هم، به جاى توجه به ديوار چين، مرا تماشا می‌کردند و عکس می‌گرفتند.

 خاطرات و تجارب تبليغى/ ص 22 و 23

منبع: مرکز تخصصی نماز


ادامه مطلب


[ دوشنبه 14 تیر 1395  ] [ 11:48 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

یک نوجوان چهارده ساله مگر چه قدر نماز قضا دارد؟

یک نوجوان چهارده ساله مگر چه قدر نماز قضا دارد؟

30.jpg

قبل از عملیات خیبر که هنوز حسینیه پادگان دوکوهه ساخته نشده بود، بچه ها تو میدان صبحگاه، دو سه ساعت قبل از اذان صبح زمانی که هوا تاریک بود، یکی یکی با فانوس و پتو جمع می شدند.

 هر کس گوشه ای را برای خودش می کرد یک مسجد، یک محراب، و آن وقت صدای ناله ها بود که در دل شب تو هوا پخش می شد.

 از آن طرف، توی اتاقها بچه هایی که بار اولشان بود به جبهه می آمدند، وقتی نیمه شب بلند می شدند و اتاق را تقریباً خالی می دیدند، از خودشان خجالت می کشیدند؛ بی اختیار.

 فضا آن چنان بود که اگر کسی از نماز شب غافل می شد، توی خودش حس می کرد از قافله عقب افتاده است.

 از ساعت 10 شب به بعد نوجوانهای چهارده، پانزده ساله ای را می دیدی که می رفتند برای نماز.

 وقتی می پرسیدی چه کار می کنید؟ می گفتند: نمازهای قضایمان را به جا می آوریم. اما معلوم است یک نوجوان چهارده ساله مگر چه قدر نماز قضا دارد؟

 نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 65

منبع: مرکز تخصصی نماز


ادامه مطلب


[ دوشنبه 14 تیر 1395  ] [ 3:46 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

چگونه آدم ـ علیه السلام از لکه سیاه بیرون آمد؟

 چگونه آدم ـ علیه السلام از لکه سیاه بیرون آمد؟

1.jpg

امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:

«هنگامی که آدم ـ علیه السلام ـ از بهشت رانده شد و به زمین هبوط کرد لکه سیاهی در صورت او پیدا شد و از سر تا پای او را فرا گرفت؛ آن حضرت به سبب این لکه سیاه که بر تمامی اندامش پدید آمده بود بسیار اندوهگین و گریان شد، پس جبرئیل نزد آن حضرت آمد و به او گفت: ای آدم چه چیز تو را چنین به گریه انداخته است؟ جواب داد: از این سیاهی که در بدنم پیدا شده گریانم. جبرئیل گفت: ای آدم برخیز و نماز کن که این، وقتِ نماز نخستین است. پس آدم برخاست و نماز گزارد، آن سیاهی تا گردن او رسید (از صورت او تا گردنش از سیاهی پاک شد) بار دیگر جبرئیل در نوبت نماز دوم نزد آدم آمد و به او گفت: ای آدم برخیز و نماز بخوان که این، زمانِ نماز دوم است، آدم برخاست و نماز گزارد و آن سیاهی تا ناف او پایین آمد، باز جبرئیل در وقت نماز سوم نزد او آمد و گفت: ای آدم برخیز و نماز بخوان که این، هنگام نماز سوم است. آدم برخاست و نماز گزارد و آن سیاهی به زانوهای او رسید. بار دیگر جبرئیل در وقت نماز چهارم آمد. آدم برخاست و نماز خواند و همچنین وقت نماز پنجم باز آمد و گفت: وقت نماز پنجم شد. آدم نماز خواند و به کلی از آن سیاهی که سراپایش را فراگرفته بود بیرون آمد. پس حمد و ثنای خداوند متعال را به جای آورد. در این هنگام جبرئیل به آدم گفت: ای آدم! حال فرزندان تو در مورد این نمازها همانند وضع تو می باشد؛ هر کس از فرزندان تو که در هر شبانه روز پنج نوبت نماز مقرر را بخواند از گناهان خارج می شود آنچنان که تو از این لکه سیاه بیرون آمدی.»(1)

1- من لایحضره الفقیه، کتاب الصلاة ، ص 320 الی 321.

منبع:http://www.hawzah.net


ادامه مطلب


[ شنبه 12 تیر 1395  ] [ 10:48 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

زهرا در مسجد

زهرا در مسجد

1.jpg

شب بود. حياط مسجد شلوغ بود. مردم بعد از خواندن نماز، از مسجد بيرون آمده بودند و به طرف خانه مي رفتند.

زهرا كه با مادرش به مسجد آمده بود، بعد از خواندن نماز، همراه مادرش از مسجد بيرون آمد. توي حياط، حاج آقا موسوي امام جماعت مسجد ايستاده بود و با چند نفر صحبت مي كرد. زهرا و مادرش چند لحظه اي ايستادند و منتظر شدند تا صحبت آن ها تمام شود. وقتي كه حاج آقا تنها شد، به طرفش رفتند و سلام كردند. حاج آقا جواب آن ها را داد و با آن ها احوالپرسي كرد.

مادر زهرا گفت: ببخشيد حاج آقا! زهراي ما يك سؤال داشت كه مي خواست از شما بپرسد.

حاج آقا لبخندي زد و گفت: بفرماييد زهرا خانم.

زهرا گفت: حاج آقا « تقليد » يعني چه؟

حاج آقا گفت: بگذار برايت توضيح بدهم. دخترم همان طور كه براي هر كاري مثلا درمان بيماري يا تعمير وسايل خانه يا دوختن لباس، يا ياد گرفتن يك شغل، ما به سراغ افرادي كه آن كار را بلد هستند مي رويم و هر چه آن ها مي گويند گوش مي كنيم، در مسائل ديني و احكام شرعي هم به سراغ كسي مي رويم كه متخصّص باشد و اين مسائل را بلد باشد؛ به چنين شخصي مجتهد يا مرجع تقليد گفته مي شود. عمل كردن به حرف و نظر مجتهد را تقليد مي گويند. تقليد يعني اين كه يك مسلمان در برنامه هاي زندگي و احكام شرعي بايد از يك مجتهد پيروي كند. پس تقليد يعني پيروي كردن و گوش دادن و اطاعت كردن دستورات خداوند از زبان نمايندگان امام زمان عليه السلام يعني مراجع تقليد. هر مسلماني يا بايد خودش مجتهد باشد و يا اين كه از مرجع و مجتهدي كه متخصص احكام اسلام است، تقليد كند.

احكام اسلامي در كتاب هايي به نام توضيح المسائل آمده است. البته آدم اول بايد مجتهد خودش را انتخاب كند و بعد به احكام اسلام كه در كتابش آمده عمل كند.

پس، يكي از وظيفه هاي دختران مسلمان اين است كه در آغاز تكليف، مرجع تقليد خود را انتخاب كنند.

مرجع تقليد بايد اين شرايط را داشته باشد:

1. مرد باشد، 2. بالغ باشد، 3. عاقل باشد، 4. شيعة دوازده امامي باشد، 5. از پدر و مادر مسلمان به دنيا آمده باشد، 6. زنده باشد، 7. عادل باشد، 8. دنيا پرست نباشد، 9. از مجتهدان ديگر با سوادتر باشد.

حاج آقاي موسوي سپس مكثي كرد و گفت: خوب حتماً حالا مي خواهي بداني كه چه طور مي تواني يك مجتهد با سوادتر را پيدا كني. راهش اين است كه حد اقل دو نفر آدم با سواد و درس خوانده در مسائل شرعي مجتهد با سوادتر را به تو معرفي كنند و تو را مطمئن كنند كه آن مجتهد از همه با سوادتر است.

پس، از حالا بايد به فكر مرجع تقليد و مجتهد خودت باشي!

زهرا از حاج آقا تشكر كرد. حاج آقا؛ پرسيد: ديگر سؤالي نداري؟

زهرا گفت: نه متشكرم.

مادر زهرا گفت: خيلي ممنون حاج آقا، ببخشيد كه وقت شما را گرفتيم.

حاج آقا گفت: خواهش مي كنم.

مادر زهرا با حاج آقا موسوي خدا حافظي كرد و همراه زهرا از مسجد خارج شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جشن تکلیف/محمود جویباری

منبع : مسجد، قدمگاه عاشقی


ادامه مطلب


[ شنبه 12 تیر 1395  ] [ 4:29 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]