با آن جراحت شدید نماز شبش را خوانده بود

با آن جراحت شدید نماز شبش را خوانده بود

96150414880333363484.jpg;

در عملیات والفجر 1 ، گردان قمر بنی هاشم از لشکر  سیدالشهدا (ع) قرار بود یک گردان عملیاتی باشد . محوری که بنا بود آنجا عمل کنیم، به نام « پیچ انگیزه » معروف بود .

 شب عملیات، موقع پیشروی ، خمپاره ای نزدیک یکی از دسته ها خورد ، فرمانده گردان شهید ساربان نژاد و نیز یکی از فرماندهان گروهانها که به او برادر رقعی می گفتند ، نزدیک آن دسته بودند که هر دو مجروح شدند .

 وظیفه ما در آن عملیات ، حمل مجروح بود. این برادران را از توی شیارها بالا آوردیم و به داخل یکی از سنگرهای عراقی که بچه ها تصرف کرده بودند، منتقل کردیم .

 به طرف یکی از بچه ها برگشتم و گفتم : پایین شیار را نگاه کن، ببین بین شهدا کسی هست که مجروح شده باشد تا او را اول بیاوریم بالا؟

 صبح که یکی از بچه ها رفته بود پایین ببیند وضعیت شهدا چگونه است، می گفت: یکی از مجروحین وقتی که می فهمد رفتنی است، جانمازش را پهن کرده بود و در همان حالت ، با آن جراحت شدید نماز شبش را خوانده بود.

 کسی که خبر را آورده بود، تاب نیاورد و زد زیر گریه ، وقتی آدم با دریایی از معنویت رو به رو  می شود ، چه می تواند بکند ؟

 نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 63


ادامه مطلب


[ جمعه 11 تیر 1395  ] [ 2:27 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

سجده بر آب

سجده بر آب

76779343647933769587.jpg;

 در عملیات كربلا سه، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم، نگران و متحیر، ستون در حال حركت در آب را كنترل می‌كردم.

 وقتی دیدم كه یكی از بچه‌ها سرش را بدون حركت در آب قرار داده است، بیشتر نگران شدم. شانه‌ ایشان را گرفتم و تكان دادم، سرش را بلند كرد و با نگرانی و تعجب پرسیدم: چی شده؟ چرا تكان نمی‌خوری؟

 خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت:‌ مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون، بقیه را همراهی می‌كردم. اطمینان و آرامش خاطر این نوجوان بسیجی «شهید غلامرضا تنها» زبانم را بند آورده بود

 گفتم: «اشكالی نداره، ادامه بده! التماس دعا» صبح روز بعد، روی سكوی «اَلاُمیّه» اولین شهیدی بود كه به دیدار معشوق نایل آمد.

 نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 10


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 10 تیر 1395  ] [ 3:15 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ای دزد!


ادامه مطلب


[ سه شنبه 8 تیر 1395  ] [ 2:07 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

از بچه‌ها خداحافظی می‌کرد و می‌رفت برای نماز

از بچه‌ها خداحافظی می‌کرد و می‌رفت برای نماز

07099099383126703968.jpg;

حسن، بشّاش و دوست‌داشتنی بود. با خنده و شوخی‌، با بچه‌های محل ارتباط برقرار می‌کرد و توی دلشان جا کرده بود.

 عصرها نزدیک اذان، با موتور گازی‌اش می‌آمد داخل محل. بچه‌ها که دورش جمع می‌شدند با شوخی و اَدا، بالأخره یکی‌شان را پشت موتورش سوار می‌کرد و بقیه دنبالش می‌دویدند. چرخی در محل می‌زد و می‌رفت طرفِ مسجد.

 بچه‌ها بی‌آنکه مستقیماً متوجه شوند، ناگهان خودشان را دم درِ مسجد می‌دیدند. حسن از بچه‌ها خداحافظی می‌کرد و می‌رفت برای نماز.
 به مرور که رفت و آمد به مسجد برای‌ بچه‌ها عادی ‌شد، پای‌شان به مسجد باز شد و رغبتشان برای حضور در نماز هم تقویت شد و مدتی بعد به جمع نمازگزاران پیوستند.

 بر اساس خاطره‌ای از شهید حسن مهدی پور، نسل نیکان


ادامه مطلب


[ دوشنبه 7 تیر 1395  ] [ 4:01 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]