از بچهها خداحافظی میکرد و میرفت برای نماز
از بچهها خداحافظی میکرد و میرفت برای نماز
حسن، بشّاش و دوستداشتنی بود. با خنده و شوخی، با بچههای محل ارتباط برقرار میکرد و توی دلشان جا کرده بود.
عصرها نزدیک اذان، با موتور گازیاش میآمد داخل محل. بچهها که دورش جمع میشدند با شوخی و اَدا، بالأخره یکیشان را پشت موتورش سوار میکرد و بقیه دنبالش میدویدند. چرخی در محل میزد و میرفت طرفِ مسجد.
بچهها بیآنکه مستقیماً متوجه شوند، ناگهان خودشان را دم درِ مسجد میدیدند. حسن از بچهها خداحافظی میکرد و میرفت برای نماز.
به مرور که رفت و آمد به مسجد برای بچهها عادی شد، پایشان به مسجد باز شد و رغبتشان برای حضور در نماز هم تقویت شد و مدتی بعد به جمع نمازگزاران پیوستند.
بر اساس خاطرهای از شهید حسن مهدی پور، نسل نیکان
[ دوشنبه 7 تیر 1395 ] [ 4:01 PM ] [
فروزان ]