موفق نمی شوم نماز شب بخوانم
موفق نمی شوم نماز شب بخوانم
مادر شهید رمضانی می گوید: پسرم که برای مرخصی می آمد، شب ها موقع خوابیدن از لحاف و پتوی گرم استفاده نمی کرد.
می گفتم : «پسرم سردت می شود؛ سرما می خوری.»
می گفت : « نه مادر؟ اگر خیلی به خودم برسم، دیگر موفق نمی شوم برای نماز شب بلند شوم. رزمندگان د رجبهه سعی می کنند برای نماز شب بلند شوند.»
نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ص 58
ادامه مطلب
کمتر از بند انگشت
کمتر از بند انگشت
آخه يکي نيست بگه: آدم حسابي! روي آسفالت که کسي شيرجه نمي زنه.
حميد با يک شوت بلند از وسطاي زمين توپ رو به طرف دروازه فرستاد. به راحتي و بدون زحمت مي تونستم بگيرمش. ولي خواستم خودي نشون بدم. توپ که نزديک شد شيرجه زدم طرفش. توپ رو گرفتم ولي بعدش پهن شدم روي آسفالت. همه ي بدنم درد گرفت. کتف راستم هم، بگي نگي خون اومد.
براي نماز مونده بودم چه کنم. حال و حوصله ي شستن نداشتم. حساب که کردم جاهايي که خوني شده بود اندازه يک بند انگشت هم نبود. شنيده بودم اگه خون از اولين بند انگشت سبابه بيشتر نباشه، مي شه باهاش نماز خوند. خيالم راحت شد و رفتم که وضو بگيرم.[1] .
[1] تحريرالوسيله، ج 1، ص 112 الثاني.
«دو رکعت قصه» ؛ رسول نقي ئي؛ صفحه 29
ادامه مطلب
باید آماده قیامت باشیم
باید آماده قیامت باشیم
شب ها از گریه ی محمد بیدار می شدم وقتی از او علت این همه نماز و گریه را می پرسیدم جواب می داد: «مادر! قیامت بسیار هولناک است ما باید آماده شویم.»
محمد در جزیره ی مجنون با سه نفر از دوستانش به شهادت رسید.
در حالی که چند روز از شهادت برادرش جواد می گذشت. در وصیت نامه اش که سه ساعت قبل از شهادتش نوشته بود، امضا کرده بود «شهید عزیز محمد آهندوست»!
نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 42
ادامه مطلب
نه بيمارند و نه عاجز. نماز صبح را در خانههاي خود ميخوانند
نه بيمارند و نه عاجز. نماز صبح را در خانههاي خود ميخوانند
نماز را كه خواند، برخاست و به جماعت نگريست. يكيك نمازگزاران را از نظر گذراند.
فرمودند: «گروهي از اهل مدينه را در ميان شما نميبينم. آنان را چه شده است؟ بيمارند يا عاجر؟»
گفتند: «يا رسولَ الله، نه بيمارند و نه عاجز. نماز صبح را در خانههاي خود ميخوانند.»
فرمود: «سوگند به خدا كه اگر ميدانستند چه فضيلت و ثوابي است در نماز جماعت، از بسترهاي خود برميخاستند و چهار دست و پا خود را به مسجد ميرساندند.»
رضا بابايي ؛ نماز در حكايتها و داستانها ؛ ص 31
ادامه مطلب