کمتر از بند انگشت

کمتر از بند انگشت

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B23/%D8%AF%D8%B9%D8%A7.jpg

 آخه يکي نيست بگه: آدم حسابي! روي آسفالت که کسي شيرجه نمي زنه.

حميد با يک شوت بلند از وسطاي زمين توپ رو به طرف دروازه فرستاد. به راحتي و بدون زحمت مي تونستم بگيرمش. ولي خواستم خودي نشون بدم. توپ که نزديک شد شيرجه زدم طرفش. توپ رو گرفتم ولي بعدش پهن شدم روي آسفالت. همه ي بدنم درد گرفت. کتف راستم هم، بگي نگي خون اومد.

 براي نماز مونده بودم چه کنم. حال و حوصله ي شستن نداشتم. حساب که کردم جاهايي که خوني شده بود اندازه يک بند انگشت هم نبود. شنيده بودم اگه خون از اولين بند انگشت سبابه بيشتر نباشه، مي شه باهاش نماز خوند. خيالم راحت شد و رفتم که وضو بگيرم.[1] .

[1] تحريرالوسيله، ج 1، ص 112 الثاني.

«دو رکعت قصه» ؛ رسول نقي ئي؛ صفحه 29





[ پنج شنبه 20 خرداد 1395  ] [ 10:10 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]