نماز رياكار
نماز رياكار
چادر نشينى مسلمان به شهر آمد داخل مسجد شد ديد مردى با خشوع نماز مى گذارد. توجهش به وى معطوف گرديد. پس از نماز به او گفت: چه خوب نماز مى خوانى جواب داد علاوه بر نماز روزه هم دارم و اجر نمازگزار صائم دو برابر نمازگزار غيرصائم است. مرد اعرابى كه مجذوب او شده بود گفت: در شهر كارى دارم كه بايد آن را انجام دهم بر من منت بگذار و قبول كن كه شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم. او پذيرفت و چادر نشين با اطمينان خاطر شتر را به وى سپرد و از پيِ كار خود رفت. نماز گزارِ رياكار با دور شدن اعرابى بر شتر نشست و با سرعت آن محل راترك گفت. پس از ساعتى مرد چادر نشين برگشت ولى نه ازنمازگزار اثرى ديد و نه از شتر. در اطراف و نواحى مسجد جستجو كرد نتيجه اى نگرفت. بيچاره سخت ناراحت و متأثر گرديد و يك شعر گفت كه مفادش اين بود: نمازش به شگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت امّا نماز گزار روزه دار ناقه جوانم را با سرعت راند و برد.(1).
(1)لئالى الاخبار ص330.
ادامه مطلب
وقتی شوهر من نماز میخواند ، هیچ کدام از صداها شنیده نمیشود
وقتی شوهر من نماز میخواند ، هیچ کدام از صداها شنیده نمیشود
مرحوم آیت الله جزائری در دوران جوانی ، از موطنش اهواز ، برای تبلیغ به محلی به نام پل دختر ، از توابع استان لرستان سفر کرد و در آنجا به اقامه نماز جماعت و ترویج فرهنگ قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) پرداخت. در آن محل برنامه مسجدچنین بود که مومنین در ماه مبارک رمضان ، اول در منزل افطار میکردند بعد به مسجد می آمدند و به اقامه نماز جماعت و سایر برنامه ها می پرداختند.
ادامه مطلب
تو این شرایط نمیشه نماز خوند!
صدای اذان یکی از رزمنده ها آمد؛ اذان صبح شده بود. من بودم و گشتاسب و پیرمردی که کنارمان می جنگید(پیرمرد گردان).
باران آتش و گلوله، لحظه ای تمامی نداشت. پیرمرد گفت: مگر می شود توی این اوضاع، نماز خواند و...؟
هنوز حرف های پیرمرد تمام نشده بود که گشتاسب، حالت مردانه ای به خودش گرفت و گفت: «عمو! حواست کجاست؟! یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم؟!»
بعدش هم الله اکبر گفت و شروع کرد به نماز خواندن!
شهید گشتاسب گشتاسبی
ادامه مطلب
روح ناآرام (نماز)

صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (ص) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند. پیامبر (ص) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...». پیامبر (ص) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند.
مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست. همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر (ص) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...».
پیامبر (ص) با مهربانی پرسید: «مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! پیامبر (ص) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.»
به نقل از: تفسیر نمونه، ج 9، ص268
ادامه مطلب