نماز رياكار

نماز رياكار

http://file.tebyan.net/a433b6090c/50387265959537022564_thumb.gif.png

چادر نشينى مسلمان به شهر آمد داخل مسجد شد ديد مردى با خشوع نماز مى گذارد. توجهش به وى معطوف گرديد. پس از نماز به او گفت: چه خوب نماز مى خوانى جواب داد علاوه بر نماز روزه هم دارم و اجر نمازگزار صائم دو برابر نمازگزار غيرصائم است. مرد اعرابى كه مجذوب او شده بود گفت: در شهر كارى دارم كه بايد آن را انجام دهم بر من منت بگذار و قبول كن كه شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم. او پذيرفت و چادر نشين با اطمينان خاطر شتر را به وى سپرد و از پيِ كار خود رفت. نماز گزارِ رياكار با دور شدن اعرابى بر شتر نشست و با سرعت آن محل راترك گفت. پس از ساعتى مرد چادر نشين برگشت ولى نه ازنمازگزار اثرى ديد و نه از شتر. در اطراف و نواحى مسجد جستجو كرد نتيجه اى نگرفت. بيچاره سخت ناراحت و متأثر گرديد و يك شعر گفت كه مفادش اين بود: نمازش به شگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت امّا نماز گزار روزه دار ناقه جوانم را با سرعت راند و برد.(1).

(1)لئالى الاخبار ص330.


ادامه مطلب


[ شنبه 21 فروردین 1395  ] [ 5:54 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

وقتی شوهر من نماز میخواند ، هیچ کدام از صداها شنیده نمیشود

وقتی شوهر من نماز میخواند ، هیچ کدام از صداها شنیده نمیشود

69212585907037703426.jpg;

مرحوم آیت الله جزائری در دوران جوانی ، از موطنش اهواز ، برای تبلیغ به محلی به نام پل دختر ، از توابع استان لرستان سفر کرد و در آنجا به اقامه نماز جماعت و ترویج فرهنگ قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) پرداخت. در آن محل برنامه مسجدچنین بود که مومنین در ماه مبارک رمضان ، اول در منزل افطار میکردند بعد به مسجد می آمدند و به اقامه نماز جماعت و سایر برنامه ها می پرداختند.

مرحوم آیت الله جزائری هم که به شدت مقید به نماز اول وقت بودند ، برای جمع بین این دو قضیه ، از طرف میتی که نماز قضای یقینی داشت ، نائب میشوند و هنگام دخول وقت ، درمنزل ، اول نماز خود را به صورت فرادا میخواندند و بعد از افطار ، در مسجد به نیابت از آن متوفی ، نماز جماعت را برای مامومین اقامه میفرمودند.
 
مرحوم جزائری که در مسجد آن محل منبر میرفتند ، در بین مستمعین متوجه حضور پیرمردی نورانی و ملکوتی میشوند که هر شب ، معمولا در انتهای مسجد مینشیند و منبرشات را استماع میکند . مرحوم جزائری که پی به معنویت ویژه این مرد برده بودند ، تصمیم گرفتند زمینه ای فراهم سارند تا به این وسیله او را بیشتر شناخته و از اسرار معنوی وی مطلع گردند.
با همین هدف شبی بعد از منبر نزد این مرد آمده و خطاب به او گفتند : << ماه رمضان رو به اتمام است . همه مردم مرا به خانه خود دعوت کرده اند به جز شما>>.
پیرمرد خنده ای کرد و گفت : << فردا شب منزل ما تشریف بیاورید >>.
پیرمرد چون میدانست که آقای جزائری نمازش را اول وقت میخواند ، به ایشان گفت : << من هم نمازم را اول وقت میخوانم . لذا غروب تشریف بیاورید تا نمازمان را سر وقت بخوانیم . >> سپس اضافه کرد << اگر از صحرا دیر به منزل رسیدم ، شما داخل منزل من شوید و بمانید تا بیابم.>>.
 
فردای آن شب ، مرحوم جزائری مطابق با وعده ای که کرده بود ، هنگام غروب به منزل آن مرد رفت. وقتی در منزل را کوبید ، همسر پیرمرد ، در را باز کرد و با دیدن آقای جزائری گفت :<< شوهرم هنوز نرسیده ، ولی به من سپرده که شما تشریف فرما شوید من هم خواهم آمد انشاءالله>>.
 
چون وقت نماز داخل شده بود ، مرحوم سید وارد منزل شده و مشغول اذان و اقامه و نماز مغرب گشت. در این بین همسر آن پیرمرد ، برای برداشتن وسیله ای ، به اطاقی که مرحوم جزائری در آن نماز میخوان رفت. وقتی او را درحال نماز دید ، ایستاد و با تعجب به نماز او نگریست تا این که نماز سید تمام شد. همسر آن مرد خطاب به سید گفت :<< چرا اینگونه نماز میخوانید؟>>
 
آقای جزائری گفت : مگر چگونه باید نماز بخوانم؟
زن گفت : وقتی نماز میخواندید سروصداها خاموش نشده بود. صدای ولوله حیوانات و بره ها و مرغ و خروسها می آمد. در حالی که وقتی شوهر من نماز میخواند ، هیچ کدام از صداها شنیده نمیشود و گویا در عالمی دیگر غیر از این عالم هستیم.
 
اینجا بود که سید سر نخی از سر پیرمرد به دست آورد و منتظر شد تا با آمدن پیرمرد و نماز خواندن او حقیقت امر برایش مکشوف شود . پیرمرد از صحرا رسید و پس از سلام و احوالپرسی و تکریم سید ، از او پرسید : شما نماز خوانده اید ؟
سید گفت : بله
پیرمرد وضویی گرفت و مشغول اذان نماز شد. پیرمرد فصلهای اذان را یکی پس از دیگری میگوید و سید هم لحظه به لحظه انتظار میکشد تا آن اتاق غیرعادی را که همسر آن پیرمرد وصف کرده بود ببیند. یعنی آیا ممکن است آن پیرمرد به کمال خلوت حقیقی با حضرت حق رسیده باشد که این امر برای او عادی شده باشد.
 
اقامه پیرمرد شروع شد و سید با دقت بیشتری به پیرمرد مینگرد. آری . درست است . سر و صدا آرام آرام در حال قطع شدن است . این حال ادامه یافت تا پیرمرد خواست تکبیره الاحرام بگوید.
 
با گفتن الله اکبر ، سکوت مطلق فضا را پر کرد و پیرمرد و سید و آن زن  که نماز جماعت سه نفری ، به امامت پیر تشکیل داده بودند ، دیگر در این عالم نبودند تا صدایی را بشنوند . نماز او یادآور نماز قدوه المصلین حضرت علی (ع) بود. همان نمازی که در آن ، تیر از پای مبارک حضرتش بیرون کشیدند و حضرت متوجه نشدند.
 
شما تصور بفرمائید ، هنگام غروب ، موقع برگشتن گله های گوسفندان و حیوانات دیگر ، از چراگاه که با صدای جرس آویخته بر گردنشان همراه است ، فضای پر سر و صدایی را در روستا ایجاد میکند. بره هایی که از شیرمادر تغذیه میکنند و مادرانشان را صبح هنگام از آنها جدا کرده و به بیابان میبرند ، غروب هنگام ، با آمدن میشها ولوله زیادی راه می اندازند.
البته این احتمال هم ممکن است که خاموش شدن این صداها و صدای جرس و خروش آب رودخانه ها و ... با تصرف این مرد در آنها حاصل شده باشد.
 
خلاصه کلام اینکه مرحوم سید تعمت الله ، ارتباطش با این پیر عارف ، از این ملاقات و نماز شروع شد و تا آخر عمر ادامه یافت. به حدی که همه ساله برای تبلیغ به خاطر مصاحبت با این پیرمرد به همین محل می آمد و حتی مرحوم جزائری به طوری مرید ایشان شده بود که بعد از رسیدن به مرجعیت هم ، وصیت فرمود : مرا کنار قبر این پیر فرزانه دفن کنید.
 
مکان شرف یافته به وجود این دو عارف و اصل ، هم اکنون در پل دختر با فاصله چند متری از جاده ، در ضلع جنوبی شهر واقع شده است ، ولی متاسفانه هیچ نام و نشانی بر روی قبر آن مرد گمنام نیست و کسی از نام مبارکش اطلاعی ندارد.
 
این قصه را اولین بار ، حدود ده سال قبل از عارف و واصل ، مرحوم آقای حاج اسماعیل دولابی (قدس سره) شنیدم و جالب این که در آن مجلس ، رفقا در یک حال خوشی فرورفتند که در جلسه حالتی مشابه همان حالت سکوتی که در نماز پیر عارف بود ، حاکم گردید.
 
برگرفته شده از : کتاب غم عشق از عبدالقائم شوشتری

 


ادامه مطلب


[ جمعه 20 فروردین 1395  ] [ 4:25 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

تو این شرایط نمیشه نماز خوند!

تو این شرایط نمیشه نماز خوند!
 
باران آتش و گلوله، لحظه ای تمامی نداشت. پیرمرد گفت: مگر می شود توی این اوضاع، نماز خواند و...؟

دفاع مقدس تو این شرایط نمیشه نماز خوند!

 
فقط 14 سالش بود. شب عملیات رمضان دیدمش. تا نزدیکی های اذان صبح، پیش خودم بود.

صدای اذان یکی از رزمنده ها آمد؛ اذان صبح شده بود. من بودم و گشتاسب و پیرمردی که کنارمان می جنگید(پیرمرد گردان).

باران آتش و گلوله، لحظه ای تمامی نداشت. پیرمرد گفت: مگر می شود توی این اوضاع، نماز خواند و...؟

هنوز حرف های پیرمرد تمام نشده بود که گشتاسب، حالت مردانه ای به خودش گرفت و گفت: «عمو! حواست کجاست؟! یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم؟!»

بعدش هم الله اکبر گفت و شروع کرد به نماز خواندن!

شهید گشتاسب گشتاسبی

 


ادامه مطلب


[ جمعه 20 فروردین 1395  ] [ 3:29 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

روح ناآرام (نماز)

روح ناآرام (نماز)
http://file.tebyan.net/a433b6090c/87425984844243506540_thumb.png
 

صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (ص) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند. پیامبر (ص) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...». پیامبر (ص) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند.

مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست. همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر (ص) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...».

پیامبر (ص) با مهربانی پرسید: «مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! پیامبر (ص) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.»

به نقل از: تفسیر نمونه، ج 9، ص268


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 19 فروردین 1395  ] [ 6:41 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]