مکاشفه‌ای درباره آیت‌الله ملکی تبریزی

مکاشفه‌ای درباره آیت‌الله ملکی تبریزی

48606580105956084008.jpg;

علامه حسن زاده آملی می‌‌نویسد: حکایت کرد براى ما جناب حجت‌الاسلام حاج سید جعفر شاهرودى که از علماى عصر حاضر طهران است دو مکاشفه را که مفصّل است مجمل آن را براى یافتن مقام و منزلت صاحب ترجمه مى‌‏‌نگارم:

فرمود شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرائى حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى له الفرج) با جماعتى تشریف دارند و گویا به نماز جماعت ایستاده‌‌‏اند، جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم، چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست تا این حدّ نزدیک و مربوط به مولاى ما امام زمان است، از پى یافتن او به مشهد رفتم نیافتم، در طهران آمدم ندیدم، به قم مشرف شدم او را در حجره‏‌اى از حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس دیدم، پرسیدم کیست؟ گفتند عالم ربانى آقاى حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است؛ خدمتش مشرف شدم تفقد زیادى کردند و فرمودند: کى آمدى گویا مرا دیده و شناخته از قضیه آگاهند. پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم او را دیده بودم و مى‌‏خواستم.

تا شبى که نزدیک سحر در بین خواب و بیدارى دیدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب‌ها مرتفع گشته تا زیر عرش عظیم الهى را مى‌‏بینم پس مرحوم استاد حاج میرزا جواد آقا را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات است به او مى‌‏نگریستم و تعجب از مقام او مى‌‏نمودم که صداى کوبیدن در خانه را شنیده و متنبه گشته برخاستم در خانه رفتم، یکى از ملازمین ایشان را دیدم که گفت بیا منزل آقا گفتم چه خبر است گفت سرت سلامت خدا صبرت دهد آقا از دنیا رفت.


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 27 اسفند 1394  ] [ 4:58 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ماجرای تنها عکس منتشر شده از آیت الله ملکی تبریزی

ماجرای تنها عکس منتشر شده از آیت الله ملکی تبریزی

48606580105956084008.jpg;

یکی از شاگردان آیت الله ملکی تبریزی می‌گوید: «آن جناب اجازه نمى‌‏فرمود که از او عکس بگیرند و بعضى از دوستان و ارادتمندانش این نقشه را طرح کردند که در حال نماز از او عکس بگیرند که نتواند مانع بشود و در حالى ‏که از عکس گرفتنش بى‌‌‏خبر بود از او عکس در حال قنوت نماز  گرفتند.»


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 27 اسفند 1394  ] [ 4:54 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

مردی که می خواست شیخ انصاری(ره) را در حال نمازبه قتل برساند

مردی که می خواست شیخ انصاری(ره) را در حال نمازبه قتل برساند

27408818957920055743.jpg;

درباره شیخ انصاری(ره) نقل شده که روزی مردی را دیدند که خود را روی قبر شیخ انداخته و گریه می‌کند. پرسیدند که چرا گریه می‌کنی؟ و او گفت: من جریانی از شیخ دیدم که نمی‌توانم، گریه نکنم. گفتند: چه بوده است؟ گفت: عده‌ای مرا اغفال کردند و به من پول دادند که بروم و شبانه شیخ انصاری را به قتل برسانم. شمشیری گرفتم و آن‌گاه که همه در خواب بودند، خود را به خانه شیخ رساندم و از دیوار بالا رفتم. دیدم ایشان مشغول نماز است. به داخل خانه رفتم و هیچ تأمل نکردم، همین‌که شمشیر را بالا بردم که شیخ را بزنم، دستم از رمق افتاد و به همان شکل خشک شد و همین‌طور ماند تا آقا نمازش تمام شد و من از خجالت آب شدم.

دیدم شیخ گفت: خدایا! من چه گناهی کردم که فلانی و فلانی و فلانی در صدد کشتن من برآمدند؟ خدایا! من این‌ها را بخشیدم. تو هم این‌ها را ببخش. این سخنان را که از شیخ شنیدم، از عمل خود پشیمان شدم. پس دست شیخ را بوسیدم و گریه کردم و تقاضا کردم مرا ببخشد. آقا فرمود: صدایت را بلند نکن که کسی بفهمد، فردا بیا با تو کاری دارم. فردای آن شب به منزل شیخ رفتم. علما و بزرگان بسیاری مهمان شیخ بودند. خدمت شیخ رسیدم. به من احترام کرد، عزت گذاشت و به من پولی داد و فرمود: من در حقت دعا کردم که خدا به مال و جانت برکت بدهد و بعد از آن با پول شیخ کار کردم و حال از بازرگانان مهم شده‌ام. من چه‌طور می‌توانم شیخ را فراموش کنم؟ هر وقت به سر قبر شیخ می‌آیم، منقلب می‌شوم هرگز فراموش نمی‌کنم احسان و گذشتی که او به من کرد.«عاش سعیدا و مات سعیدا»


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 27 اسفند 1394  ] [ 4:38 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ماجرای نماز پیامبر بر جنازه منافق

ماجرای نماز پیامبر بر جنازه منافق

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%200214.jpg

هنگامی كه عبدالله بن ابیّ مرد، پیامبر اكرم به درخواست پسرش كه مؤمن بود بر سر جنازه به قصد نماز حاضر شد. عمر بن خطّاب لباس حضرت را از پشت گرفت و به سمت خود كشید و گفت: «خدا ترا نهی كرده بر او نماز بخوانی و برای تو جایز نیست كه بر او نماز بخوانی»!!

پیامبر (ص) به او فرمود: وای بر تو، مرا اذیت كردی. من به احترام پسرش بر او نماز خواندم و امیدوارم به خاطر این نماز من هفتاد نفر از فرزندانش مسلمان شوند و تو می دانی در نماز چه گفتم؟ من بر علیه او دعاكردم [1].

در بحار ماجرا با اندك تفاوتی نقل شده و مضمون آن این است كه عمر در این خصوص دو بار به پیامبر (ص) اعتراض كرد. بار اول پیامبر اعتنا نفرمود. چون تكرار كرد پیامبر فرمود: وای بر تو من مخیّر شدم و یكی را انتخاب نمودم. خداوند می فرماید:

«إستغفرلهم او لا تستغفرلهم»

«می خواهی برای آنان استغفار نما و می خواهی استغفار ننما».

1- كتاب سلیم بن قیس هلالی، ترجمه كتاب با عنوان اسرار آل محمّد (ص) توسط: اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی، نشر الهادی، قم، بهار 1375.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 26 اسفند 1394  ] [ 9:54 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]