استقامت شگفت انگیز علی بن حسن در نماز
استقامت شگفت انگیز علی بن حسن در نماز
«حسن بن محمد» میگوید: «علی بن حسن»**نبیره امام حسن علیه السلام با لقب شهید فخ یا صاحب فخ. *** را در راه مکه دیدم که مشغول خواندن نماز بود، ناگهان ماری بزرگ از پایین پیراهنش، وارد لباس او شد و از گریبانش سر درآورد، مردم، وحشت زده فریاد میزدند، مار! مار! امّا «علی» با آرامش تمام، بدون کمترین توجه به آنچه پیش آمده، به نمازش ادامه داد و مار از لباس او بیرون رفت.
**قیام شهید فخ، ص 24. مقاتل الطالبیین، ص 131 (چاپ قدیم).***
ادامه مطلب
لطف خدا و ناسپاسی بنده
لطف خدا و ناسپاسی بنده
مرحوم «حاج شیخ الاسلام» فرمود: شنیدم از عالم بزرگوار و سید عالی مقام، امام جمعه بهبهانی که در اوقات تشرف به مکه معظمه، روزی به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس، از خانه خارج شدم، در اثنای راه، خطری پیش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با کمال سلامتی از آن خطر رو به مسجد آمدم، نزدیک در مسجد، خربزه زیادی روی زمین ریخته و صاحبش مشغول فروش آنها بود، قیمت آن را پرسیدم، گفت آن قسمت، فلان قیمت و قسمت دیگر ارزانتر و فلان قیمت است، گفتم پس از مراجعت از مسجد مقداری میخرم و به منزل میبرم، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم، در حال نماز در این خیال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم یا قسمت ارزانترش و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در این خیال بودم و چون از نماز فارغ شده و خواستم از مسجد بیرون روم، شخصی از در مسجد وارد و نزدیک من آمد و در گوشم گفت خدایی که امروز تو را از خطر مرگ نجات بخشید، آیا سزاوار است که در خانه او نماز خربزهای بخوانی؟! فوراً متوجه عیب خود شده و بر خود لرزیدم، خواستم دامنش را بگیرم اما او را نیافتم.
**داستانهای شگفت، ص 91.***
ادامه مطلب
پیدا کردن گمشده به وسیله نماز!
پیدا کردن گمشده به وسیله نماز!
شخصی مقداری از نقدینه خود را در محلی دفن کرده بود اما پس از مدتی، محل را فراموش کرد و هرچه جستجو و کاوش نمود، پیدا نشد، لذا نزد «ابوحنیفه» آمد و جریان را به او گفت و درخواست راهنمایی کرد.
«ابوحنیفه» گفت از نظر فقهی برای درخواست تو چارهای ذکر نشده، ولی من حیلهای اندیشیدهام که به وسیله آن به مقصود خود خواهی رسید و آن این است که امشب تا صبح وقت خود را به نماز بگذران تا گمشدهات را پیدا کنی. آن مرد تا یک چهارم از شب گذشت مشغول نماز خواندن بود که ناگاه محل دفینه به خاطرش آمد، لذا نماز خود را قطع کرد و به جستجو و کاوش آن محل پرداخت و نقدینه خود را خارج نمود، فردا صبح مجدداً نزد ابوحنیفه آمد و کیفیت پیدا کردن محل را شرح داد.
ابوحنیفه گفت: «میدانستم که شیطان نمیگذارد تو تا آخر شب نماز بخوانی، چرا به شکرانه پیدا کردن محل و دفینه خود، تا صبح نماز را ادامه ندادی؟».
**پند تاریخ، ج 5، ص 233 و 234. ثمرات الاوراق، ج 1، ص 123.***
ادامه مطلب
حکایت جالب ابوالعباس جوالقی
حکایت جالب ابوالعباس جوالقی
روزی «ابوالعباس جوالقی»، جوالی به کسی داد اما فراموش کرد که آن را به چه کسی داده است. چندان که اندیشید، یادش نیامد. روزی به نماز ایستاده بود که یادش آمد جوالش را به چه کسی داده! لذا به دکّان رفت و به شاگردش گفت: ای فلان! یادم آمد که جوال را به چه کسی داده ام، آن را به فلان کس داده ام.
شاگردش گفت: چگونه یادت آمد؟
ابوالعباس گفت: در نماز یادم آمد.
شاگردش گفت: ای استاد! به نماز خواندن مشغول بودی یا به جوال جستن؟!
«ابوالعباس» متوجه کار ناپسندش شد و دکّان را رها کرد و به سوی طلب علم رفت. چندان علم بیاموخت تا مفسّر قرآن شد.
**نماز از دیدگاه قرآن و حدیث، ص 113 و 114. تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 8، ص 123.***
ادامه مطلب