نوجوان پاک دلی که آفت را از زراعت یک روستا دور کرد

❇️ نوجوان پاک دلی که آفت را از زراعت یک روستا دور کرد

 

http://uupload.ir/files/dmsb_2.jpg

💠 آیه: وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ احزاب/33
و نماز برپا داريد و زكات بدهيد

💠 آینه:
🌾حکایت؛ مرحوم سیدعلی، پدر مرحوم آیت‌الله سید محمود حسینی شاهرودی ترک تحصیل کرد و شغل کشاورزی و زراعت را اختیار کرد اتفاقاً دو سال پی‌درپی آفت ملخ باعث شد، زراعت همه اهالی از بین برود و در سال سوم که آثار و علائم هجوم ملخ ظاهر شد، دهقانان و کشاورزان در منزل سید علی اجتماع و در خصوص چگونگی دفع این آفت بزرگ مشورت می‌کردند، هرکسی پیشنهادی می‌کرد، ولی هیچ‌کدام مثمر ثمر نبود و در آخر که همه متحیر مانده بودند و هیچ راه‌حلی به فکرشان نمی‌رسید، حضرت آیت‌الله سید محمود شاهرودی که هنوز دوران کودکی و نوجوانی را طی می‌کرد و مشغول خواندن رساله عملیِه بود، مخصوصاً در اول باب احکام زکات دیده بود که نوشته است، «دادن زکات باعث برکت و نمو مال و دافع بلا و آفت می‌شود» و با آن عقیده و روح پاکی که داشت در اثر تربیت خانوادگی و پاکی دل متوجه شد که آقایان متحیرند، نزدیک آمده و گفت: من هم یک پیشنهادی دارم، اگر عمل کنید این بلا دفع می‌شود، گفتند بگو، گفت: همگی باخدا عهد کنید زکات اموال و محصول خود را کاملاً به فقرا بدهید، خداوند این بلا را رفع می‌کند، این کلام مختصر و پرمعنی از این کودک پاک‌دل چنان بر دل‌ها اثر گذاشت که همه اشخاص آن را پذیرفتند و عهد کردند اگر محصول را آفت از بین نبرد، همگی زکات را بدهند، به‌واسطه همین پیشنهاد، آن سال آفت ملخ از بین رفت.۱

گر باغبان زکات زر گل برون کند
باد خزان طراوت گلشن فزون کند
۲

۱. با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
۲. صائب تبریزی

منبع : آیه‌ها و آینه‌ها(۳۲۴)




ادامه مطلب


[ جمعه 12 خرداد 1396  ] [ 10:56 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ماجرای نمازی که بوعلی را به مراد دلش رساند


❇️ ماجرای نمازی که بوعلی را به مراد دلش رساند

 

http://uupload.ir/files/2ds_1.jpg
 

💠 آیه: «أَمَّن يجُيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ /  نمل 62»
کیست که دعای درمانده را چون بخواندش، اجابت می‌کند، و بلا را می‌گرداند

💠 آینه:
حکایت؛ بوعلی سینا نابغه بزرگ اسلامی علاقه بسیاری به علم و دانش داشت، ماه‌ها و سال‌ها دنبال یک کتاب  در مورد فلسفه و حکمت که نوشته یکی از نوابغ دوران‌های گذشته مثل ارسطو بود، می‌گشت و در این مورد مسافرت‌ها نمود و به جستجو و پیگیری وسیع پرداخت، اما آن را پیدا نکرد . تا یک روز روانه مسجد شد، دو رکعت نماز خواند و پس از نماز از درگاه خداي بزرگ خواست تا آن کتاب را به وي برساند .از مسجد بیرون آمد و به‌سوی منزل حرکت کرد، در راه چشمش به پیر‌زنی افتاد که مقداري اشیاء کهنه و پوسیده و قدیمی در زمین پهن کرده و آن‌ها را در معرض فروش قرار داده است ، از جمله چند کتاب کهنه قدیمی ، در کنار بساط دیده می‌شد . بوعلی  آن کتاب‌ها را بررسی کرد ، ناگهان دید کتابی که ماه‌ها و سال‌‌ها دنبالش می‌گردد، در میان آن ها است، کتاب را برداشت و به پیره‌زن گفت :این کتاب را چند می‌فروشی ؟ او گفت :این‌که قابل ندارد چند ریال بده، بوعلی پول را داد و کتاب را برداشت، سپس از پیره‌زن پرسید :این اشیاء را از کجا آورده‌ای؟

او گفت : فقر و تهیدستی باعث شد تصمیم گرفتم این آشغال‌ها را بیاورم و بفروشم و قوت زندگانی را تأمین نمایم، این کتاب‌ها از جد ما که ملا بود، در خانه مانده بود بفروشم. به‌این‌ترتیب بوعلی سینا با نماز، دعا و درخواست از حق‌تعالی، به مرادش رسید.1

یا رب نظری گر نکنی بر دل ما
مشکل که کسی چاره کند مشکل ما

1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستان‌های صاحب دلان

منبع : کتاب آیه‌ها و آینه‌ها صفحه (۳۲۳)




ادامه مطلب


[ دوشنبه 8 خرداد 1396  ] [ 10:45 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نماز در خانه

🌸 نماز در خانه 🌸

 

http://uupload.ir/files/e6ch_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C.jpg

🌷 سیدحسین با همسرش هماهنگ کرده بود، وقتی در خانه‌اند نمازهای پنج‌گانه را با هم به جماعت بخوانند. این‌طوری هم اجر و ثواب بیشتری عایدشان می‌شد و هم اینکه نوعی یادآوری به یکدیگر برای اقامة نماز بود.
این روش روی بچه‌هایشان هم تأثیر گذاشت. بچه‌ها طبق فطرت پاکشان تمایل داشتند خودشان را به پدر و مادرشان نزدیک کنند و در کارهایشان از آنان الگو بگیرند.

🌷 بچه‌ها در عالم بچگی می‌آمدند دور و بر پدر و مادر و سعی می‌کردند مثل آنان رو به قبله بایستند و عبارات نماز را تلفظ کنند.
سیدحسین موسوی بعدها در کربلای چهار شهید شد؛ اما بچه‌ها به رسم جاودانه پدر، هر بار که صدای اذان را می‌شنوند یا به مسجد می‌روند یا در کنار هم نماز را در اول وقت و به‌صورت جماعت اقامه می‌کنند.

📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 79




ادامه مطلب


[ یک شنبه 7 خرداد 1396  ] [ 9:26 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

بزرگ‌ترین معشوق

http://uupload.ir/files/dss_1.jpg

بُشر حافی گوید : از بازار بغداد می‌گذشتم. دیدم یکی را هزار تازیانه زدند و او آهی نکرد. آنگاه او را به زندان بردند.
به دنبال او رفتم و نزدیکش شده و پرسیدم : «این زخم به خاطر چه بود؟» گفت : «ازبهر آن‌ که شیفته عشق بودم.» گفتم: «چرا زاری نکردی و ناله نزدی تا در زدن تازیانه تخفیف دهند؟» گفت: «معشوقم به نظاره بود، به مشاهده‌ی معشوق چنان مستغرق بودم که از آزار بدن پروایی نداشتم.» گفتم: «اگر آن دم به دیدار بزرگ‌ترین معشوق عالم (خداوند) رسیده بودی، حالت چطور بود؟»
دیدم، نعره‌ای زد و جان، نثار این سخن من کرد.

منبع : ریاض المحبین ، ص ۱۳۹




ادامه مطلب


[ جمعه 5 خرداد 1396  ] [ 7:14 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]