عبادت عاشقانه
عبادت عاشقانه
اگرلذّتِ ترکِ لذّت بدانی دگر لذّت نفس، لذّت نخوانى او سر و سرّى با سجده، ورمز و رازى با رکوع، و قول و قرارى با قیام و قنوت داشت که شگفت آور بود وتا بود این راز میان دل سرگشته و صافى او و خدایش - که عاشقانه او را مى پرستید - سربسته و پوشیده بود و تنها پس از ارتحال او دهها داستان و صدها حکایت از آن عابد صافى دل به سر زبانها افتاد و این قصّه هم دلواره اى از آن داستان هاست:
بیشتر از آن که در علم اصول، اندیشه هاى تازه و افکاربکرش فرات فکرها باشد، در عالم عرفان، عارفى دلسوخته و عاشقى عاشورایى و شیعى مشرب بود. درس عرفانى که به صورت محدود و محرمانه در خانه خویش دایر کرده بود، از دیدگاه دیده ورانْ دایره اى بس دل انگیز و روح نواز داشت.
درسبه هنگام شبانگاهان، آن گاه که قیل و قالهاى طلبگى پایان مى یافت، در حلقهاهل حالى چند دایر مى شد. شبى از شبها شاگردان زودتر از وقت معمول حضور یافته و در خانه استاد گرد هم جمع شده بودند و لحظه شمارى مى کردند که استاد هر چه زودتر تشریف آورده و درس را شروع کنند. در این اندیشه ها بودندکه ناگهان ناله هاى استاد از اتاق دیگر شنیده شد و همه را در جاى خود غرق سکوت سنگینى کرد. هر کدام از حاضران با حیرت و ناباورى به روى یکدیگر نگاه مى کردند. گوشها تیز بود و نگاهها ابهام آمیز و حیرت انگیز مى نمود....
آرى، عارف نجف در نینواى نماز بود و بى خبر از آمدن شاگردان، در عبادت عاشقانه خویش حال و هوایى دیگر داشت. نه تنها از وجود شاگردان، که از همه چیز حتى از خود هم دیگر بى خود و بى خبر بود، جسم در میان جمع و جان در جاى دیگر داشت.
آیةاللَّهغروى از زندان تن و از این غربتکده دنیا نام، بلکه از هر چه غیر از حضرت دوست باشد رهیده بود و چنان غرق در اقیانوس قنوت بود که امواج آه و ناله اشتوانست صخره هاى سیاه غفلت زدگى را از پیش پاى شاگردانش بردارد و چشم دلشان را چنان باز کند که آنچه نادیدنى است آن بینند.
و ناخواسته چنان شد که شاگردان احساس کردند که در و دیوار و فرش و فضاى خانه، همگى با استاد هم آواز و هم ناله اند، و درس ناگفته آن روز همین که:
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنى است آن بینى (1)
1. عرفان اسلامى، ج 5، ص 166 (به نقل از آیةاللَّه ایروانى)؛ ر.ک: داستان نماز ابرار، از نگارنده، ج 1، ص 87.
ادامه مطلب
طریق پدران در عبادت نمودن
فاطمه دختر حضرت امیر المؤمنین (ع) روزی جابر بن عبدالله انصاری رحمة الله علیه را طلبید و گفت تو از صحابه کبار حضرت رسولیو ما اهلبیت را حق بر تو بسیار است و از بقیه اهلبیت رسالت همین علی بن الحسین (ع) مانده و او بر خود جور مینماید در عبادت الهی، پیشانی و زانوها وکفهای او از بسیاری عبادت پینه کرده و مجروع گشته و بدن او نحیف شده و کاهیده گردیده از او التماس نما که شاید پارهای از عبادت را تخفیف دهد، چون جابر بخدمت آن جناب رسید دید که در محراب نشسته و عبادت بدن شریفش را کهنه و نحیف گردانیده و حضرت جابر را اکرم فرمود و رد پهلوی خویش بنشستن تکلیف نمود و با صدای بسیار ضعیف احوال او را پرسید پس جابر گفت یا بن رسولالله خداوند عالیمان بهشت را برای شما و دوستان شما خلق کرده و جهنم را برای دشمنان و مخالفان شما آفریده پس چرا اینقدر بر خود تعب میفرمائی حضرتفرمود:
که ای مصاحب حضرت رسول صلی الله علیه و آله، حضرت رسالت پناه با آن کرامتی که نزد خداوند خود داشت که ترک اولای گذشته و آینده او را آمرزید او مبالغه و مشقت در عبادت را ترک نفرمود تا آنکه بر ساق مبارکش نفخظاهر شد و قدمش ورم کرد صحابه گفتند که چرا چنین زحمت میکشی و حال آنکه خدا بر تو تقصیر نمینویسد فرمود که آیا من بنده شاکر خدا نباشم و شکر نعمتهای او را ترک نمایم، جابر گفت یا بن رسول الله بر مسلمانان رحم کن که ببرکت شما خدا بلاها را از مردمان دفع مینمایند و آسمانها را نگاه میدارند و عذابهای خود را مردمان نمیگمارد فرمود: که
ای جابر بر طریق پدران خود خواهم بود تا ایشان را ملاقات نمایم.(1)
1) منتهی الا مال جلد دوم صفحه 586.
ادامه مطلب
نماز و مناجات حضرت رضا علیه السلام در زندان
ابا صلت هروی گوید:
به سرخس مسافرت کردم و در آنجادر جلو زندان رفتم، تا اجازه بگیرم و به حضور امام رضا علیه السلام که در زندان بود برسم و احوال پرسی کنم. زندان بانها به من اجازه ندادند و گفتند:هیچ راهی نیست گفتم چرا؟ گفتند:
زیرا امام رضا علیه السلام در بسیاریاوقات در شبانه روز، هزار رکعت نماز میخواند، فقط ساعتی در اول روز و قبلاز ظهر و هنگام غروب در محل نمازش مینشیند و با خدا مناجات میکند.(1)
1) داستانها و پندها جلد ششم صفحه 105.
ادامه مطلب
سفارش استاد برای سعادت
مرحوم علامه طباطبائی میگوید: چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی، گاهگاهی به محضر مرحوم قاضیشرفیاب میشدم، تا اینکه یک روز در مدرسه ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور میکردند، چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: ای فرزند، دنیا میخواهی نماز شب، و آخرت میخواهی نماز شب بخوان!
این سخن آنقدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانی که به ایران مراجعتکردم. پنج سال تمام در محضر قاضی روز و شب بسر میبردم و آنی از ادراک فیضایشان دریغ نمیکردم(1)
1) مهر تابان صفحه 16.
ادامه مطلب