توصیه امام حسین علیه السلام به مرحوم آيت الله كمپانى
توصیه امام حسین علیه السلام به مرحوم آيت الله كمپانى
عارف بزرگوار مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد حسين اصفهانى كمپانى اهل مكاشفه بودند. در حالات ايشان آمده است روزى در حرم حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) مشغول سجده طولانى بودم كه در آن حال حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) را مىبينند كه به ايشان مىفرمايند: اينجا در حضور جمعيت براى عمل سجده طولانى خوب نيست اينگونه اعمال را در جاى خلوت انجام دهيد.
اکبر دهقان ؛ هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان ؛ نکته ۹۳۴
ادامه مطلب
پیک حق در قالب پشه، مرا از خواب بیدار کرد تا نمازم فوت نشود
پیک حق
«شهید حسین صنعت کار» بسیار مقیّد به خواندن نماز شب بود و این روحیه را در عمل به سایرین نیز منتقل می کرد. هر کس دو روز با او بود، نماز شب خوان می شد. از او سؤال کردم: « شده است از خواب بیدار نشوی؟» او با تبسم ملیحی گفت: «یک شب که از شدت ضعف و بی خوابی، خواب مانده بودم، با نیش پشه ای از خواب بیدار شدم، دیدم ساعت سه بامداد است. بسیار خوشحال شدم که پیک حق در قالب پشه، مرا از خواب بیدار کرد تا نمازم فوت نشود.»
نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 17
ادامه مطلب
از خدا فرار كردهاى يا از رسول خدا؟
از خدا فرار كردهاى يا از رسول خدا؟
ملا_حسینقلی_همدانی قدّس سرّه
يكى از افراد ناباب نجف به نام عَبْدِ فرّار كه خيلى شرور بود و مردم از او واهمه و ترس فراوان داشتند، روزى وارد صحن مطهّر اميرالمؤمنين عليهالسّلام مىشود و نزديک مرحوم آخوند رحمهالله كه در يكى از حجرات صحن مطهّر نشسته بود مىرسد و مىايستد.
آخوند از او مىپرسد: اسمت چيست؟ مىگويد: من را نمىشناسى؟ من عبد فرّار هستم. آخوند مىفرمايد:
«أمِنَ الله فَررتَ أم مِن رسولِه؟»
از خدا فرار كردهاى يا از رسول خدا؟
آن مرد با شنيدن اين سخن به فكر فرو مىرود و به خانه باز مىگردد.
روز بعد آخوند به شاگردانش مىگويد: به تشييع جنازه يكى از اولياء الله برويم. پس با هم به منزل عبد فرّار مىروند و مىبينند كه مرحوم شده است. چون از خانوادهاش علّت فوتش را مىپرسند، مىگويند:
ديروز حالش خوب بود از منزل بيرون رفت و برگشت، شب تا به صبح ناليد و گريه كرد و مرحوم شد.
منبع: پاسداران_حريم_عشق، ج٤، ص۲۹۰.
ادامه مطلب
حال که چنینی ، کَلیم خود را به خدمت رسانی به تو برگزیدیم
در خبر نبوی است که شُعَیب پیامبر (علیه السلام) گریه کرد تا بدان حدّ که چشمانش را از دست داد . سپس خداوند ، چشمانش را به او بازگردانید ، باز به گریه پرداخت تا کور شد و دوباره خداوند ، بینایی به او باز داد ، تا بار چهارم خطابش آمد که : ای شعیب از چه رو این قدر گریه می کنی !؟ اگرت ترس آتش است ، ما آن را از تو بازداشتیم و اگرت تمنّای بهشت است، آن را بر تو نصیب کردیم . دیگرت چه باشد !؟
شعیب عرض کرد : بار پروردگارا ! تو دانی که نه مرا سرِ بهشت است و نه خوف جهنّم ؛ ولیکن عشق تو با جانم عجین گردیده و فراق تو را شکیبم نیست .
خطاب آمد : ای شعیب ! حال که چنینی ، کَلیم خود را به خدمت رسانی به تو برگزیدیم .
ساغر سحر ، ص ۱۰۴ - حدیث : بحار الانوار ، ج ۱۲ ، ص ۳۸۰
ادامه مطلب