حال که چنینی ، کَلیم خود را به خدمت رسانی به تو برگزیدیم

در خبر نبوی است که شُعَیب پیامبر (علیه السلام) گریه کرد تا بدان حدّ که چشمانش را از دست داد . سپس خداوند ، چشمانش را به او بازگردانید ، باز به گریه پرداخت تا کور شد و دوباره خداوند ، بینایی به او باز داد ، تا بار چهارم خطابش آمد که : ای شعیب از چه رو این قدر گریه می کنی !؟ اگرت ترس آتش است ، ما آن را از تو بازداشتیم و اگرت تمنّای بهشت است، آن را بر تو نصیب کردیم . دیگرت چه باشد !؟
شعیب عرض کرد : بار پروردگارا ! تو دانی که نه مرا سرِ بهشت است و نه خوف جهنّم ؛ ولیکن عشق تو با جانم عجین گردیده و فراق تو را شکیبم نیست .
خطاب آمد : ای شعیب ! حال که چنینی ، کَلیم خود را به خدمت رسانی به تو برگزیدیم .

ساغر سحر ، ص ۱۰۴ - حدیث : بحار الانوار ، ج ۱۲ ، ص ۳۸۰







[ یک شنبه 3 اردیبهشت 1396  ] [ 6:50 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]