اول، نماز

    اول، نماز

04764397941440157862.jpg;

به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد. همیشه با شنیدن صدای اذان، دست از کار می کشید. یک روز پارچه نوشته ای را به اتاق آورد. از من و یکی از همکاران خواست دو طرف پارچه را بگیریم و آن را روی دیوار اتاق ثابت نگه داریم. ظاهراً قصد داشت اصلاحاتی روی نوشته هایپارچه انجام دهد، خیلی هم عجله داشت. دو طرف پارچه را گرفتیم. برای آوردن رنگ از اتاق بیرون رفت، همان موقع صدای اذان به گوش رسید. مدتی به همان حالماندیم، کم کم دستهایمان خسته شد. پارچه را به همکارم دادم و از اتاق بیرون آمدم. محمد به نماز ایستاده بود. بعد از آن همه عجله و شتاب، اینک به آرامی نماز می خواند.1


1. همان، ص 54، خاطره سید محمد واعظی نژاد از شهید محمد طائی.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 23 دی 1394  ] [ 1:26 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نماز در هر شرایطی

   نماز در هر شرایطی

78522467044544493975.jpg;

سوار کامیون شدیم. چادر را کشیدند و حرکت کردیم. نمی دانستم به کجا می رویم. همه چیز درنهایت دقت، محرمانه بود. بعد از اذان صبح، کامیون ها ایستادند. ابتدا تصور کردم برای اقامه نمازتوقف کرده اند، ولی اجازه خروج از کامیون را به کسی ندادند. بعداً معلوم شد چرخ یکی از کامیون ها در گل ولای چسبناک کنار جاده فرو رفته و راه بسته است. مدتی درون کامیون نشستیم. وقت نماز صبح می گذشت، بچه ها اعتراض کردند. حسین از همه بیشتر معترض بود. نه قادر به وضو گرفتن بودیم، نه جهت قبله را می دانستیم. چیزی نمانده بود که نماز صبح قضا شود. در آن شرایط نمازش را خواند؛ مثل همیشه با وضو سوار شده بود.1


1. عباس میرزایی، زنجیرها، ص 46، خاطره حسین رضایی از شهید غلام حسین خزاعی.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 23 دی 1394  ] [ 1:25 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ناشناس

    ناشناس

28470130735059380908.jpeg;

 شخص ناشناسی که با چفیه صورتش را پوشانده بود، در نمازخانه گردان نماز شب می خواند. هیچ کس او را نمی شناخت. بچه ها وقتی قبل از نماز صبح وارد نمازخانه می شدند، همگی با تعجب به او و به یکدیگر نگاه می کردند. یک روز خودمرا به چند قدمی اش رساندم و از صدای ناله هایش او را شناختم؛ غلام حسین خزاعی بود.1


1. همان، ص 23، خاطره ایرج منوچهری از شهید غلام حسین خزاعی.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 23 دی 1394  ] [ 1:23 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نماز شب در آب

    نماز شب در آب

61598006059885200009.jpg;

گردان 410 در سد دز تمرین می کرد. هوا و آب سرد بود. با اینکه روحانی کاروان بودم، برای اینکه در حال و هوای کار و فعالیت بچه ها قرار بگیرم با آن ها وارد آب می شدم. موقعی که شناکنان برای تمرین می رفتیم، اگر سؤالی میکردم بچه ها پاسخ می دادند، ولی هنگام برگشتن کسی جوابم را نمی داد و نمی دانستم چرا؟ بعداً فهمیدم بچه ها هنگام بازگشت، جهت را به گونه ای انتخاب می کنند که رو به قبله باشند و همان طور که برمی گردند، نماز شب می خواندند. برنامه تمرین به شکلی تنظیم شده بود که بچه ها نزدیک اذان صبح برمی گشتند و برای اینکه نماز شب را از دست ندهند، هنگام مراجعت نماز می خواندند.1


1. عباس میرزایی، گردان غواص، ص 23. خاطره محمد حسین جلالی از گردان غواص گردان 410.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 23 دی 1394  ] [ 1:22 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]