در این مسجد نماز میخوانم تا این مسجد هم آباد و احیاء گردد
در این مسجد نماز میخوانم تا این مسجد هم آباد و احیاء گردد
حکایت؛ آیتالله توسلی نقل کرده است: امام خمینی (ره) در یکی از سفرهایشان که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، در مسجدی دورافتاده، متروک و بسیار کوچک که بیش از یک اتاق گِلی نداشت به اقامه نماز جماعت میپرداختند. این در حالی بود که عدهای از علماء به ایشان پیشنهاد کرد؛ در مسجد جامع شهر اقامه جماعت کنند، امّا حضرت امام (ره) قبول نکردند و در همان مسجد متروک، نماز میخواندند و فرمودند: «همیشه در مسجد جامع کسی هست که اقامه جماعت کند ولی در این مسجد کسی نمیآید که نماز جماعت اقامه کند از این رو من در این مسجد نماز میخوانم تا این مسجد هم آباد و احیاء گردد».1
چون ((حسان)) صاحب اين خانه، خداست بندگان را در رحمت اينجاست 2
1. با اقتباس و ویراست از کتاب نماز خوبان
2. حبيب ا... چايچيان (حسان)
ادامه مطلب
سی سال در صف اول، نماز جماعت میخواند
سی سال در صف اول، نماز جماعت میخواند
حکایت؛ مرحوم میرزا جود آقا ملکی تبریزی در مورد یکی از عالمان بزرگ مینویسد: از یکی از عالمان بزرگ نقلشده است او سی سال در صف اول، نماز جماعت میخواند، پس از سی سال روزی به علتی نتوانست خود را به صف اول جماعت برساند، از این رو در صف دوم ایستاد و از این که مردم او را در صف دوم دیدند گویا در خود خجالتی احساس کرد. در این حال متوجه شد در این مدّت طولانی که در پیشاپیش مردم و در صف اول نماز جماعت میایستاد، از روی ریا بوده است بر این اساس نماز تمام آن سی سال را قضا کرد.
در ادامه مینویسد: برادرم! بنگر به این عالم مجاهد و در مقام و منزلتش دقت نمای که چگونه در این زمان طولانی نماز جماعتش، آنهم در صف اول فوت نگردیده و با این وصف متصدی امامت جماعت نشده و بنگر به احتیاط او، چگونه به خاطر یک شبهه، اینهمه نماز را قضا کرد و از اینجا عظمت امر اخلاص و اهمیتی را که علمای سلف برای آن قائل بودهاند را دریاب.1
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد 2
1. با اقتباس و ویراست از کتاب نماز خوبان
2. پروین اعتصامی
ادامه مطلب
اول پول نمک را بدهید ، بعد بیایید مناجات کنید
اول پول نمک را بدهید ، بعد بیایید مناجات کنید
یکی از ارادتمندان به شیخ (جناب رجبعلی خیاط) می گوید ؛
جمعی بودیم که همراه شیخ ، به قصد دعا و مناجات ، به کوه بی بی شهربانو رفتیم . نان و خیاری گرفتیم و از کنار بساط خیار فروش ، قدری نمک برداشتیم و بالا رفتیم . آن جا که رسیدیم ، شیخ گفت ؛ « بلند شوید برویم پایین که ما را برگرداندند ! می گویند ؛ اول پول نمک را بدهید ، بعد بیایید مناجات کنید »
منبع : کیمیای محبت ، ص ۲۰۰
ادامه مطلب
تسلیم نگاه شیدایی!
تسلیم نگاه شیدایی!
یك ساعتى مانده به اذان صبح، جلسه تمام شد، آمدیم گردان. قبل از جلسه همه رفته بودیم شناسایى. عبدالحسین طرف شیر آب رفت و وضو گرفت. فشار كار، بیشتر روى او بود و احتمالاً از همة ما خستهتر؛ اما بعد از اینكه وضو گرفت شروع به خواندن نماز كرد.
ما همه به سنگر رفتیم تا بخوابیم. فكر نمیكردیم او حالى براى نماز شب داشته باشد؛ اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بیدار كرد: بلند شین نمازه. بلند شدیم؛ پلكهایمان را به هم مالیدیم؛ چند لحظه طول كشید. صورتش را نگاه كردم؛ مثل همیشه میخندید. انگار دیشب هم نماز باحالى خوانده بود. دیگر رویمان نشد که به خوابمان ادامه دهیم!
سعيد عاكف، خاکهای نرم کوشک
ادامه مطلب