بالاتر از چله نشینی
ادامه مطلب
............نماز شب در کوپه قطار
............نماز شب در کوپه قطار
«چه مانعی دارد که من ذکر خیری از پدر بزرگوارم بکنم. از وقتی که یادم می آید، می دیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمی گذاشت و نمی گذارد که وقت خوابش از سه ساعت شب گذشته به تأخیر بیفتد. حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شبهای جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار می شد و حداقل قرآنی که تلاوت می کرد، یک جزء بود و با چه فراغت و آرامشی نماز شب می خواند. حالا تقریبا صدسال از عمرش می گذرد و هیچ وقت من نمی بینم که یک خواب ناآرام داشته باشد و همان لذت معنوی است که این چنین نگهش داشته است. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند. یک شب نیست که تمام خویشاوندان و ذی حقان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند. اینها دل را زنده می کند.»
فرزندش محمدتقی مطهری می گوید: «در سال 1346 ه . ش پدرم به تهران آمد و هنگام برگشتن به فریمان من یک کوپه قطار گرفتم و همراه ایشان بودم. در طول مسیر بیشتر بیدار بود و هر یکی دو ساعت یک بار می رفت وضو می گرفت و به عبادت می پرداخت و با وجود آنکه حدود یکصدسال سن داشت، با همان حالت حرکت قطار وضو می ساخت و عبا را روی سرش می کشید و نماز شب می خواند و شهید مطهری هم این حالت را از پدر به ارث برده بود.»
مبلغان - خرداد و تیر 1386، شماره 92 - قله پارسایی/«شرح حال شیخ محمدحسین مطهری، پدر شهید مطهری»
پايگاه حوزه
ادامه مطلب
..............فقط به یک نفر ارادت دارم
..............فقط به یک نفر ارادت دارم
حجة الاسلام سید مهدی امام جمارانی نقل می کند: یک نفر از کمونیست ها برایم گفت که من از میان شما روحانیون فقط به یک نفر ارادت فوق العاده دارم آن هم آقای دستغیب شیرازی است، پرسیدم: چرا؟ گفت: در زندان انفرادی روی سکوی مخصوص استراحت زندان خوابیده بودم نیمه های شب بود؛ ناگهان درب زندان باز شد. سید پیرمرد، کوتاه قد و لاغر اندامی را وارد کردند. من سر را بالا کردم. دیدم یک عمامه به سر وارد شد. سرم را زیر لحاف کرده؛ دوباره خوابیدم. نزدیک طلوع آفتاب بود؛ حس کردم؛ دستی به آرامی مرا نوازش می دهد. چشم باز کردم؛ سید پیرمرد سلام کرد و با زبانی خوش گفت: آقای عزیز نمازتان ممکن است قضا شود. من با تندی و پرخاش گفتم: من کمونیستم. نماز نمی خوانم. آن بزرگوار فرمود: پس خیلی ببخشید. من معذرت می خواهم که شما را بدخواب کردم. مرا عفو کنید. من دوباره خوابیدم پس از بیدار شدن مجددا از من عذر خواهی کرد به قسمی که من از آن تندی و پرخاشی که کرده بودم؛ پشیمان شدم. عرض کردم: آقا مانعی ندارد. حالا چون شما پیرمرد هستید؛ تشریف بیاورید روی سکو و من پائین می نشینم. ایشان نپذیرفت و فرمود: نه شما سابقه دار هستید و قبل از من زندانی شده اید. زحمت بیشتری متحمل شده اید؛ حق شما است که آنجا بنشینید. خلاصه جای بهتر را قبول نکرد. مدتی که با هم در یک سلول بودیم؛ من شیفته اخلاق این مرد شدم و ارادت خاصی به ایشان پیدا کرده ام.
منبع : مردان علم در میدان عمل، جلد 1
ادامه مطلب
چرا آیت الله بهجت نماز شب را ترک کردند!؟
آیه:
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا احقاف/15
انسان را به نیکی کردن به پدر و مادر سفارش کردیم
آینه:
حکایت؛ زمانیکه آیت الله بهجت(ره) در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس بودند عده ای که مطالب عرفانی را قبول نداشتند نامه ای برای پدر آقای بهجت می فرستند و در مورد ایشان بدگویی می کنند و می گویند ممکن است فرزندت از درس و بحث، خارج شود.
پدر بزرگوار ایشان نامه ای برای آقای بهجت می نویسد که من راضی نیستم جز واجبات، عمل دیگری انجام دهی، حتی راضی نیستم نماز شب بخوانی، آقای بهجت می فرماید: وقتی نامه ی پدرم به دستم رسید، خدمت آقای قاضی رسیدم و نامه را به ایشان نشان دادم، ایشان فرمودند: شما مقلد چه کسی هستید؟ گفتم : من مقلد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) هستم، فرمودند: باید بروید از مرجع تقلیدتان بپرسید.
آقای بهجت می فرماید: من نزد آقا سید ابوالحسن اصفهانی (ره) رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم، ایشان فرمودند: باید حرف پدرت را اطاعت کنی، از آن موقع به بعد آقای بهجت سکوت می کنند و چیزی نمی گویند.
در سکوت مطلق فرو می روند و حتی برای خرید، از خادم مدرسه تقاضا می کنند تا این کار را برای ایشان انجام دهد؛ چرا که سخن گفتن از واجبات نیست و کار و فعل مباحی می باشد حتی ایشان خیلی کم در کوچه و خیابان رفت و آمد می کردند و تمام این کارها به خاطر این بود که می خواستند از دستور پدرشان اطاعت کنند1
هرآن پسر که پدر، زان پسر بود خشنود نه روز او بد باشد، نه عیش او دشوار 2
1- با اقتباس و ویراست از کتاب پرده نشین
2- فرخی
منبع : خبرگزاری حوزه
ادامه مطلب