حکایتی خواندنی

http://s8.picofile.com/file/8277520292/192.jpg

حکایتی خواندنی

🌹 حاضری گوشی همراهت را به خاطر یک خطا صدقه بدهی؟؟؟

🍃 مرغ عشق از روی دیوار وارد باغ شد. روی شاخه درختی نشست و شروع به خواندن کرد. پر و بال هاي بسیار زیبایی داشت و صدایش انسان را به وجد می‌آورد.

نگاه صاحب باغ، به مرغ عشق خیره شده بود. ناگهان پرنده بین شاخه‌ها گیر افتاد.

🍃 صاحب باغ با نگاهی او را زیر نظر داشت تا ببیند چگونه می‌تواند خودش را نجات دهد، لحظاتی گذشت و مرغ عشق همچنان در تلاش برای نجات خود بود.

بالاخره مرغ عشق با زحمت فراوان، از چنگال شاخه‌ها نجات پیدا کرد، پر کشید و رفت.

🍃 یک‌دفعه صاحب باغ به خود آمد و در دلش گفت: خدایا! رکعت چندم بودم؟!

تازه یادش آمد در نماز بوده است.
خیلی ناراحت شد در فکر جبران این کارش افتاد.

با سرعت خودش را به پیامبر مهربانی‌ها رساند و گفت: باغم را در اختیار شما قرار می‌دهم تا به مصرف فقرا برسانید. باغی که باعث شود من نتوانم نمازم را با حضور قلب و حواس جمع بخوانم، به درد من نمی‌خورد.

باغ را صدقه داد و رفت.

📚 کتاب پر پرواز ؛ آیتی و محمودی ؛ ص 68


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 17 آذر 1395  ] [ 6:01 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]

تو اول نماز بخوان تا من هم بخوانم!

http://s8.picofile.com/file/8277017934/172.jpg

«مرحوم کافی: می خواستم جایی منبر بروم که آقایی آمد و گفت: حاج آقا ! بالای منبر که می روید به خانم ها بگویید نمازهایشان را بخوانند. گفتم: چیزی شده؟ گفت: خانمم نماز نمی خواند. ولی پای منبر شما می آید. گفتم: خانم شما چه استدلالی برای نماز نخواندنش دارد؟ گفت: خانمم به من می گوید تو اول نماز بخوان تا من هم بخوانم. خیلی تعجب کردم و گفتم: مرد حسابی! تو که اهل نماز نیستی انتظار داری همسرت اهل نماز باشد!»

حکایت مرحوم کافی  


ادامه مطلب


[ شنبه 13 آذر 1395  ] [ 10:42 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]

آواز آمد : نه از تو؛ نه از من

http://s9.picofile.com/file/8276885076/163.jpg

روزي شيخ ابوالحسن خرقانی نماز مي خواند. آوازی شنيد : که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می ‌دانم با خلق بگويم تا سنگسارت کنند؟

شيخ گفت: بار خدايا ! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش" تو می‌بينم با خلق بگويم تا ديگر هيچکس سجده‌ات نکند؟

آواز آمد : نه از تو؛ نه از من.

«تذكره الاولياء عطار نيشابوری»


ادامه مطلب


[ جمعه 12 آذر 1395  ] [ 5:58 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

آتش بزرگ قیامت، مرا از آتش اندک دنیا غافل کرد

http://s9.picofile.com/file/8276634518/148.jpg

عجب حال و هوایی
آتش زبانه می‌کشید. اهل خانه فریاد می‌زدند و امام سجاد علیه السلام را که در سجده بود خبر می‌کردند و آتش گرفتن خانه را به او اطلاع می‌دادند.
امّا گویی امام علیه السلام در این دنیا نبود و هیچ صدایی را نمی‌شنید.
بالآخره اهل خانه توانستند با کمک یکدیگر آتش را خاموش کنند.
بعد از مدتی که امام علیه السلام سر از سجده برداشت و نمازش تمام شد، متوجه شد قسمتی از خانه آتش گرفته است.
یک نفر از اهل خانه نزد امام آمد و با تعجب پرسید: چه چیزی باعث شد، شما این آتش سوزی را متوجه نشوید؟!
امام سجاد علیه السلام فرمود: آتش بزرگ قیامت، مرا از آتش اندک دنیا غافل کرد.
بحار الانوار، ج 46، ص 80

داستان های بحارالانوار  نویسنده : محمود ناصری


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 10 آذر 1395  ] [ 8:40 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]