حکایتی خواندنی
حکایتی خواندنی
🌹 حاضری گوشی همراهت را به خاطر یک خطا صدقه بدهی؟؟؟
🍃 مرغ عشق از روی دیوار وارد باغ شد. روی شاخه درختی نشست و شروع به خواندن کرد. پر و بال هاي بسیار زیبایی داشت و صدایش انسان را به وجد میآورد.
نگاه صاحب باغ، به مرغ عشق خیره شده بود. ناگهان پرنده بین شاخهها گیر افتاد.
🍃 صاحب باغ با نگاهی او را زیر نظر داشت تا ببیند چگونه میتواند خودش را نجات دهد، لحظاتی گذشت و مرغ عشق همچنان در تلاش برای نجات خود بود.
بالاخره مرغ عشق با زحمت فراوان، از چنگال شاخهها نجات پیدا کرد، پر کشید و رفت.
🍃 یکدفعه صاحب باغ به خود آمد و در دلش گفت: خدایا! رکعت چندم بودم؟!
تازه یادش آمد در نماز بوده است.
خیلی ناراحت شد در فکر جبران این کارش افتاد.
با سرعت خودش را به پیامبر مهربانیها رساند و گفت: باغم را در اختیار شما قرار میدهم تا به مصرف فقرا برسانید. باغی که باعث شود من نتوانم نمازم را با حضور قلب و حواس جمع بخوانم، به درد من نمیخورد.
باغ را صدقه داد و رفت.
📚 کتاب پر پرواز ؛ آیتی و محمودی ؛ ص 68